THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 50

 

-اوهوم!

فرید-من نمیفهمم چرا میخواییم بریم اونجا بمونیم...واقعا روت میشه؟!

-آره خونوادش اصلا ازونایی نیستن که پیششون راحت نباشیم!!

فرید-طبق تعریفات فقط تا حالا یه از صبح تا ظهر باهاشون برخورد داشتی، چجوری اینقدر مطمئن حرف میزنی!!!

-حالا بیا بریم پیششون...زشته عین ماست وایسادیم اینجا!!!

مامان و بابای مارک و داداشش برامون دست تکون میدادن...سعی کردم کاملا عادی و مثل همیشه شاد و شنگول به نظر بیام!!!

فرید-مارک از داداشش خوشگلتره!!!

-نخیر...همش به لطف گریم و رنگ موی مارکه!!

فرید-خیلی خب بابا...اعصاب نداریا!!

پاپا توان-خوش اومدی خواهر زاده ی عزیزم!!!

با این حرفش یکمی خجالت کشیدم...فکر نکنم کسی به اندازه ی من برای آدمای دور و برش دردسر درست کرده باشه ولی خب من باید وانمود کنم که مثل همیشمم و هیچ ضعفی از خودم نشون ندم!!

-سلام...خوبید؟! خیلی دلم براتون تنگ شده بود!

به فرید اشاره کردم و گفتم:

-فرید هستن...فرید اینا هم خانواده ی مارکن!

دورین بانو-مارک عکسشو برامون فرستاده بود!!

فرید-خوشبختم...ممنون از دعوتتون!

دایی ریموند-خواهش میکنم پسرم...ما هم مثل شما دوست داریم همه چیز حل بشه!!!

جوی-نارین شما خیلی زیبایی...کاش واقعا دختر عمه ام بودی!!!

برعکس داداشش که همیشه لال تشریف داره این یکی خیلی خوش زبونه! خوشم اومد...

-ممنونم...میدونی به نظر منم دوست دخترت اصلا خوشگل نیست...میتونی فکر کنی من واقعا دخترعمتم و....

جوی-نارین جان من خیلی در موردت از مارک شنیدم...لطفا به این فکر کن که همه چیز ثروت نیست!!!

نگاهم افتاد به فرید که داشت لبشو گاز میگرفت تا نخنده!!!

-من به احترام دایی ریموند چیزی نمیگم ولی اون داداشت یه تخته اش کمه هیچوقت به حرفش گوش نده!

فرید-الان چیزی نگفتی؟!

-هه من میتونم کل خونوادشو بخرم و آزاد کنم اونوقت ببین چجوری منو تحقیر میکنه!(فارسی)

فرید-مطمئنی؟!

دایی ریموند-همین شیرین بودناش باعث میشه به دل آدم بشینه!

فرید-هه نمیدونه داری چی میگی!

من نمیفهمم چرا فقط به دل آجوشیا میشینم!

لبخند زدم و گفتم:

-ممنونم دایی جان!

دورین بانو-خب بهتره زودتر بریم که شما هم استراحت کنید...فردا شب همگی باهم میریم کنسرت!

-مگه قرار نبود ما فقط فن میتینگ بریم!

دایی ریموند-من برای شما هم بلیط رزرو کردم...نمیشه که شما رو بذاریم خونه و خودمون بریم کنسرتشون!

-ممنونم واقعا لطف کردین!

.

.

دانای کل

حدودا یک ساعت از کنسرت گذشته بود و نارین از همون اولش گریه میکرد...دیگه فرید حریفش نمیشد و به حال خودش ولش کرده بود!!!

پاپا توانم کم کم متوجه نارین شد و رو به نارین با صدای بلند که بشنوه گفت:

-این آهنگ که غمگین نیست...چرا داری گریه میکنی؟!

نارین-چرا برای من غمگینه...ببینید اون جونیور چجوری داره کونشو تکون میده و دخترا براش جیغ میزنن!

پاپا توان-نارین جان حالا میتونی منظورتو اینقدر صریحم عنوان نکنیا!!!

نارین-آخه من همینجوری هلو صداش میزنم گفتم شاید اینجوری زشت باشه که به شما بگم!

پاپا توان-دستت درد نکنه که مراعاتمو کردی!!!

نارین از جاش بلند شد و بی هیچ حرفی راه افتاد که بره!!!

پاپا توان-کجا میری نارین؟!

نارین-میخوام برم قدم بزنم...دیگه نمیتونم اینجا بمونم!!!

فرید-تنهایی نمیشه...منم بیام!!!

نارین-نه میخوام تنها باشم!!!

فرید-خیلی خب چته؟!

حدودا سه ربع بعد نارین برگشت...دیگه گریه نمیکرد!!! 

با آرامش به اجرای پسرا نگاه میکرد!!!

فرید-دختره ی موجی!!!

نارین-چیزی گفتی؟! صداتو نمیشنوم!

فرید-نه راحت باش!!!

.

.

فرید-واقعا اینقدر ذوق کردن دخترا به ماتحت دوست پسرت برات سنگین بود؟! مگه تو کره کنسرتشون نرفته بودی؟!

نارین-اینا طرفدارای آمریکاییش بودن...اینا چشماشون کثیفه...خوشم نمیاد ازشون!!!

فرید-فکر کنم آقای توان ناراحت بشه که زودتر برگشتیم...توقع داشت تو بمونی و پسرا رو ببینی!

نارین-چرا ناراحت بشه؟! اون که دید حالم اصلا خوب نیست!

فرید-اون ما رو دعوت کرده که تو پسرا رو دوباره ببینی اونوقت تو نموندی...خب ناراحت میشه دیگه!!!

نارین-دلم نمیخواست تو عکسا شبیه پاندا بیفتم!!!

فرید-آها پس نگران بودی زیباییت به خطر بیفته؟! حالا خیلی تحفه ای؟!

نارین-فرید حوصله ندارما!!!!

فرید-باز خرت از پل گذشت؟! یادت که نرفته تو کره چجوری باهام رفتار میکردی؟!

نارین-باشه بابا...!

فرید-ولی واقعا خونه ی بزرگ و قشنگی دارن...باباش برای خودش یه امپراطوری دست و پا کرده! من که اگه جای مارک بودم نمیرفتم کره آیدل بشم و توی اون دخمه زندگی کنم! میموندم اینجا و با پولای بابام عشق و حال میکردم!

نارین-دقیقا فرق امثال تو و مارک همینه...امثال مارک تلاش میکنن اونوقت تو چی؟!

فرید-هه ببین چی میگه؟! فکر نکنم هیچکی بیشتر از من تلاش کرده باشه و راه خودشو از باباش جدا کرده باشه!! مارک توی شرایط راحت رفته اودیشن داده و به اینجا رسیده ولی من شرایطم اونقدرا هم راحت نبود!!!

نارین-خیلی خب بابا کاپ موفقیت مال تو!!

.

.

نارین

با صدای کوبیده شدن در اتاقم بیدار شدم!

دورین بانو-نارین جان بیا صبحانه بخور باید کم کم برای فن میتینگ هم آماده بشید!!!

نمیفهمم فن میتینگ؟! این وقت صبح؟! نکنه توقع دارن مثل عروسا تیپ بزنم برم اونجا!!!

از جام بلند شدم و رفتم پیش دورین بانو و تا برسیم به میز صبحونه ساعتو چک کردم...باورم نمیشد! ساعت یک شده!!!

دورین بانو-باید با فرید ساعت 4:30 راه بیفتید که تا 5 برسید اونجا!!!

-چشم...ممنون!

دورین بانو-دیگه مثل دیشب گریه نکنیا...دیشب جین یانگ که فهمید گریه میکردی خیلی حالش گرفته شد! یکسره خودشو سرزنش میکنه!

-چشم!!

تا خواستم یه چیزی بخورم جوی با یه دختره اومدن سمتم...خودشه! همون دوست دختر زشتش!

-هی پسر دایی چطوری؟!

جوی-مچکرم! اخبارو شنیدی؟!

-چی؟!

با دوست دخترش نشستن سر میز و شروع کرد به خوندن خبر:

-طبق پست هایی که از تعدادی از فن ها منتشر شده، در کنسرت گات سون که دیشب در لس آنجلس برگزار شد، لباس های آنها پاره گشت...تا الان فقط مشخص شده که این فن ها در ضلع غربی که در نزدیکترین فاصله به استیج بوده، نشسته بودن و همگی از طرفداران جونیور بودن!!!

با حرص نگاهش کردم و گفتم:

-خب که چی؟!

جوی-احیانا لباس شما رو جر ندادن؟!

-نخیر!!! من نمیدونم چرا شما دو تا داداش اینجوریید؟! توی کره از دست مارک باید حرص بخورم و اینجا از دست تو؟!

جوی-کلا نسبت بهت حالت تهاجمی دارم!!!

برگشتم سمت دوست دخترش و گفتم:

-وقتی که بچه بودیم جوی...

جوی حالت چهره اش از اون خباثت تغییر کرد و سریع گفت:

-خب دیگه بهتره ما بریم...نارین جان فن میتینگ خوش بگذره!!!

لبخند پیروزمندانه ای زدم و گفتم:

-مرسی پسردایی جان!!!

بلافاصله که جوی و دوست دخترش رفتن گوشیمو در آوردم و خبرا رو سرچ کردم!!!

خدایا اینا دیگه کین؟! هه کمپین راه انداختن؟! کمپین نه به آنتی فن و سسانگ فن؟!

آمریکاییای جوگیر...

.

.

تا وارد سالن فن میتینگ شدیم چشمم به جونیور افتاد که داشت تکی رقص سکشی انجام میداد!

خدایا...انگار این چند وقت همه چیز دست به دست هم داده که من عذاب بکشم!!!

فرید-بیا بریم بشینیم دیگه...به چی زل زدی!!!

نفس عمیقی کشیدم و همراهش رفتم!

حس میکنم دارم از کل عالم و آدم متنفر میشم!!!

چند دقیقه بعد ازینکه نشستیم نگاه جونیور افتاد بهم...هه توی هر موقعیتی خوب بلده فیلم بازی کنه...الان میخواد با اون نگاهش منو تحت تاثیر قرار بده؟!

دانای کل

مارک متوجه نگاه جین یانگ به نارین شد و نگران بود که فنا رد نگاهشو بگیرن و متوجه بشن که حواسش به کجاست برای همین سریع گفت:

-امروز دخترعمه ام و دوستش اینجا هستن...من واقعا ممنونم که اومدین اینجا...اگه میشه بیایین روی استیج پیشمون!

بعد ازین حرفش همه ی فنا به نارین و فرید که از جاشون بلند شدن نگاه کردن!!!

شاید این کار مارک خیلی درست نبود ولی جور دیگه ای نمیتونست حواس جین یانگو بیاره سرجاش!!!

جی بی-ما واقعا خیلی ممنونیم که شما دو تا طرفدار ما هستید!

تا این حرفو زد فرید با پوزخند نگاهش کرد و سرشو به نشونه ی احترام تکون داد!

بعد از کمی سکوت جکسون که میخواست به بهتر شدن جو کمک کنه گفت:

-بهتر نیست که بهشون میکروفون بدیم و اگه حرفی دارن بزنن؟!

بلافاصله بعد ازین حرفش با نگاه عصبی جی بی روبرو شد!!!

میکروفونو دادن دست فرید و با صدای جذاب شروع کرد به صحبت کردن:

-من و نارین دوست دخترم خیلی بهتون افتخار میکنیم...

بعد ازین حرفش برگشت سمت فنا و گفت:

-میدونم که خیلی دوست داشتید به جای پسر دایی نارین، دوست پسرش آیدل باشه و طرفدارش باشید...

جی بی با شنیدن حرفاش، پاشو کوبید به پای فرید تا شاید بس کنه!!

فرید-جانم جی بی جان؟! چرا میزنی به پام؟!

جی بی-من؟! نه پرید شی...ادامه بدید!!!

فرید-من از همینجا اعلام میکنم که امیدوارم در آینده یک کالکشن لباس برای شما طراحی کنم و با هم همکاری کنیم...آگاسه های آمریکایی عزیز امیدوارم بعدا از کالکشنای من که قراره گات سون مدلش باشن خوشتون بیاد و طرفدار برند من بشید!!! جی بی جان حس میکنم کارم داریا...دوباره داری میزنی به پام!!!

جی بی-ها؟! میگم اگه میخوایید میکروفون رو بدید به نارین که شاید اونم بخواد حرفی بزنه!!

نارین تا میکروفونو گرفت شروع کرد با انرژی به صحبت کردن...انگار که اصلا هیچ دلخوری و نگرانی ای نداره!

نارین-من خیلی وقته که آگاسه هستم و از طرفداری جین یانگ اوپام!

جین یانگ با شنیدن این حرف نارین برق عجیبی توی چشماش افتاد...انگار که سالها منتظر نارین بود!

نارین-فقط یه سوال دارم...شما از کی فهمیدی که باسنتون جذابه و تو مراسماتون اینقدر ازش استفاده میکنید؟!

با این حرفش صدای تشویق فنا بلند شد و خطاب به جونیور میگفتن که جواب بده!!!

جونیور دستاشو که عرق کرده بود، مالید به شلوارشو سعی میکرد لبخندشو حفظ کنه!

مارک دستشو انداخت دور گردن نارین و در گوشش آروم گفت:

-در مورد من یه وقت اینجوری حرف نزنیا!!!!

بلافاصله کل سالن شروع کردن به خندیدن!!!

نارین-اوپا میکروفون داشتی...همه شنیدن!! در هر حال امیدوارم همیشه موفق باشید!!

بعد ازین حرفش با فرید از سن رفتن پایین که با صدای جین یانگ یه لحظه سرجاشون وایسادن!

جونیور-نارین عزیز من خیلی خوشحالم که دختری با شرم و حیای شرقی، مثل شما طرفدار منه...لطفا همیشه هوامو داشته باشید!

نارین با این حرفش وا رفت...فکرشم نمیکرد که جونیور اینجوری رفتار کنه و یه جورایی طعنه وار بهش جواب بده!!

بعد از فن میتینگ طبق خواسته ی مارک نگهبانا نارین و فرید رو به جایی که پسرا بودن بردن!

فرید-فکر نمیکردم اون حرفارو بزنی!!! نمیدونم کار خوبی کردی یا نه ولی...اصلا نمیدونم!

نارین بی هیچ حرفی لبخند از روی حرصی زد!

وارد اتاقی شدن که پسرا نشسته بودن و داشتن گریمشونو پاک میکردن!!!

جی بی-هیونگ اون حرفا چی بود که زدی؟! داشتی تبلیغ برندتو میکردی؟!

فرید-تلافی این بود که گفتید من طرفدارتونم...من کی طرفدارتون بودم؟! تازشم نظرم عوض شد!!! به غیر از شما بی تی اسم گروه جهانی ایه! از اونا به عنوان مدل استفاده میکنم...تازه خیلیم مناسب ترن!

جکسون-اونا از نظر استایل کاملا شبیه ما هستن...چجوری میگی بهترن؟!

فرید-من خیلی چیزا رو میبینم که شما نمیبینید و ندارید!

بعد از چند لحظه سکوت توجه ها رفت سمت جین یانگ و نارین که هیچ حرفی نمیزدن!!!

جین یانگ-نارین شی خیلی عوض شدی!!!

نارین-آره...تازه یاد گرفتم چجوری رفتار کنم...با هرزه های ویترینی ای مثل شما باید همینجوری رفتار کرد!!!

جونیور-چی؟! دوباره بگو!

نارین رفت سمتش و هلش داد!

نارین-نمیشنوی چی میگم؟! هرزه...به خصوص توی احمق! حالمو بهم میزنی...اصلا لیاقت عشقو داری؟!

خواست دوباره دستشو ببره سمت جونیور که فرید اومد جلوشو گرفت و گفت:

-بسه نارین!

جونیور-این همه راه اومدی اینجا که همینو بگی؟! خودت چی هستی؟! فکر میکنی خیلی کار قشنگی کردی توی فن میتینگ اون حرفا رو زدی؟!

یوگیوم-هیونگ توهم بس کن دیگه!!!

نارین-فرید ولم کن باید این عوضی رو آدم کنم!

فرید اشکای نارینو پاک کرد و گفت:

-نمیخواد...بریم!

نارین-تا اینجا اومدم که به همه ثابت کنم تو لیاقت هیچیو نداری...تو یه هرزه ای که لیاقت عشق هیچکسو نداری!!!

جین یانگ-پرید ببرش!

فرید-دهنتو ببندا...میزنم دوباره پای چشمتو میارم پایینا!!!!

جکسون-ای بابا یکی پرید هیونگو بگیره دوباره دعوا میشه!!!

مارک-برید خونه ی ما...ما هم تا یکی دو ساعت دیگه میاییم اونجا با هم حرف میزنیم!

.

.

پسرا که رسیدن خونه نارین توی اتاقش بود و نیومد بیرون!!!

به اصرار پاپا توان و مامان دورین جونیورو فرستادن دم اتاقش!

جونیور در اتاقشو زد و نارین بدون اینکه بپرسه کیه، گفت که بیاد تو!!!

جونیور رفت کنار تختش نشست و موهای نارینو ناز کرد!

جونیور-نارینا؟!

نارین بدون اینکه چیزی بگه با چشمای قرمز نگاهش میکرد!

جونیور-خوبی؟! قرص مسکن نمیخوای؟! میدونم که بیل بیل حمله کرده!!!

تا این حرفو زد نارین پشتشو کرد بهش و پتو رو کشید رو خودش!

جونیور-میدونم که چون ناراحت بودی اون حرفارو زدی...!

نارین-نه...ناراحت نبودم!!!

جونیور پتو رو از روی سرش کشید و گفت:

-چی؟! ینی راست گفتی؟! به اوپای بوسانیت اینجوری گفتی؟!

نارین از لهجه ی جونیور خنده اش گرفت ولی سعی کرد سریع جدی بشه!

نارین-من هنوز قهرم پس بهتره بری!!

جونیور-بابای مارک میخواد امشب هممون دور هم باشیم...فردا میخواد یه مهمونی بزرگ بگیره! کلی آدم دعوت کرده!

نارین برگشت بهش نگاه کرد و تا خواست حرف بزنه جونیور لباشو گذاشت روی لبش!

دوباره داشت میشد نارینی که همیشه جلوی جین یانگ کم میاره!

نمیتونست جلوی گریه شو بگیره...از جونیور فاصله گرفت و نشست سر جاش!

جونیور-نارینا؟! باور کن دلم نمیخواد اذیت بشی! من دوست دارم...

نارین-باید برم خرید!!

جونیور-ها؟! میخوای منم بیام!

نارین-نه...خودم میرم!!!

نارین سریع از جاش بلند شد و رفت...جونیورم برگشت پیش جمع!!!

همه حسابی خورده بودن و مست بودن...هیچکسی تو حال خودش نبود...جونیورم نشست پیششون...هنوزم عصبی بود! 

پا به پای همه نوشید تا شاید یکمی آروم بگیره!

پاپا توان-نتونستی نارینو بیاری؟!

جونیور-رفت خرید کنه...برمیگرده!

پاپا توان-خیلی دیر کرده ها...داروخونه همین بغله!

همه همزمان سرشونو آوردن بالا به پاپا توان نگاه کردن به جز مارک که خیلی خونسرد بود!!!

فرید-شما از کجا میدونی رفته داروخونه؟!

مامان دورین-خب راستش مارک که باهامون حرف میزد...

جونیور که تو حال خودش نبود بلند شد رفت یقه ی مارکو گرفت و گفت:

-مارک تو چرا اینقدر همه چیو میگی؟! آبرو برای دوست دخترم نذاشتی!!! میخوام بدونم قبل ازینکه بری خونه ی نارین اینا برای خونوادت چی تعریف میکردی!

مارک-هر چیزی که در مورد جکسون اتفاق میفتادو میگفتم!

جکسون-چی؟! هیونگ همشونو میگفتی؟!

مارک شروع کرد به بلند خندیدن و گفت:

-همشووووو

اینقدر همشون خورده بودن که فرید و مارکم که دیر مست میشدن هم حسابی مست بودن!

گوشی فرید شروع کرد به زنگ خوردن و فرید با خونسردی جواب داد:

-کجایی نارین؟! آبکیا تموم شدنا!!!!

"-به اون هفتا میگی این هرزه الان پیش ماست و اگر دیر بجنبن خیلی بد میشه..."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد