THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 64

   

 فرید و ابی از پشت بوم برگشتن...نارین با دیدن چشمای قرمز ابی عین برق گرفته ها از جاش پرید و گفت:

-چی شده؟!

ابی لبخند بی حالی زد و گفت:

-هیچی!

نارین-فرید چیکارش کردی؟!

فرید-ینی چی چیکارش کردم؟!

با باز شدن در دستشویی و بیرون اومدن جین یانگ که سرگرم خشک کردن دستاش بود، جو سنگینی درست شد!

فرید-نفهم کی به تو گفت بیای؟!

جین یانگ-هی پسر توقع نداری که دوست دخترمو همینجا ول کنم؟!

فرید-تو چرا اینقدر خودمونی شدی؟!

نارین-چیزی نیست فقط یکمی سوجو خورده!!!

فرید-میبینی ابی؟! ازگل ادعاش میشه الان از من کم خطرتره!

ابی-خب بذار تو پذیرایی بخوابه!

فرید-دوست ندارم...اینجوری پررو میشه!

ابی شروع کرد به خندیدن و گفت:

-هنوزم همونقدر لجبازی!!!

جین یانگ-وقتی اینجام انگلیسی حرف بزنید!

فرید-جونور من اعصاب ندارما میزنم ناقصت میکنم!

جین یانگ-جراتشو نداری!

فرید-هه ببینشا...جلوی رفیقم بلبل زبون شده! 

جین یانگ پوزخندی زد و روی کاناپه ولو شد!

نارین-جدیش نگیرید...جدیدا وقتی که مست میکنه خیلی گند میزنه!

فرید-والا از همون اولش همینجوری بود...آمریکا رو یادت نیست؟!

.

.

فرید-نارین لازم نکرده تو هم بیای!!!

نارین-نخیر...الان تا فرودگاه دوباره میری رو اعصابش اشکشو درمیاری!

فرید-گفتم نمیخواد...بعد فرودگاه وقت ندارم ببرمت کمپانی!

نارین-خب خودم برمیگردم!

ابی-نارین همینجا خدافظی کنیم...قول میدم به حرفاش گوش ندم، خوبه؟!

نارین-به رعنا سلام برسون!

ابی نگاه پر از سرزنشی به فرید کرد و فرید بی تفاوت شونه هاشو بالا انداخت!

بعد از چند لحظه سکوت و جو سنگینی که بینشون ایجاد شده بود، ابی گفت:

-هوای اینجا خوبه ها...تهران خیلی گرمه!

فرید-آره هر چی نداشته باشه، این یه موردش خوبه!

همشون خیلی خوب بلد بودن خودشونو بزنن به اون راه!

نارین-مراقب باشید...منم برم پیش پسرا که باهاشون برم کمپانی!

نارین که از خونه رفت بیرون فرید دستشو گذاشت رو شونه ی ابی و گفت:

-هنوز خیلی بچس...از حرفاش منظوری نداره!!!

ابی-هه پسر من زودتر از تو باهاش آشنا شدم...میدونم چه جور آدمیه!

فرید-چیه حالا یه هفته زودتر اومده کافه ات فکر کردی خیلی میشناسیش؟! من حتی تو دوران سگیشم تحملش کردم!

ابی-ولی دختر خوبیه! اگه موهای منو میزدی احتمالا الان جسدتو فرستاده بودم برای حاج صولت و همسر مکرمه اش!

فرید-نگران نباش...اون همیشه شیپور جنگو زودتر میزنه...یادت نمیاد موهامو قرمز کرده بود!

ابی-تو هم که بدت نیومده بود...تا همین چند وقت پیش بهش دست نزدی!

فرید لبخند موذیانه ای زد و گفت:

-حیف بود...بالاخره پای اون رنگ مو پول رفته بود!

ابی-آره خب...تو که راس میگی!

فرید-خب حرص دادن نارینم کیف میده!!!

ابی-اونوقت میگه نارین هنوز بچس!

فرید-خب دیگه بریم دیر شد!

.

.

فرید و جی بی به جونگیون نگاه میکردن که با چهره ی جدی و متفاوت با هروقت دیگه ای پشت هم سیگار میکشید!

اینقدر جدی بود که باهاش حرف نمیزدن!

فرید اشاره ای به جی بی کرد و آروم پرسید:

-وقتشه؟!

جی بی-نه چند وقت پیش بود!!!

فرید-پس چشه؟!

جی بی-نمیدونم!

فرید-بوی عکسای جدیدتونو دیدم...عینکت خیلی توپ بود!

جونگیون بدون اینکه نگاهش کنه آروم گفت:

-مال من نبود...فقط بهم دادنش تا برای عکسبرداری بزنم!

فرید با سرش تایید کرد و چند لحظه بعد از جاش بلند شد و داشت میرفت که با صدای جی بی وایساد!

جی بی-کجا؟!

فرید-برمیگردم!

جونگیون رو به جی بی گفت:

-چی شده امشب زود اومدید بالا!!!!

جی بی-فرید گفت بیام منم اومدم! چیزی شده؟!

جونگیون-آره!

جی بی با دیدن این حجم از جدیت از طرف جونگیون شک داشت بپرسه چی شده...

جی بی-میخوای دو دقیقه دست از سیگار کشیدن بکشی؟! تو دختری و اینهمه ممکنه خیلی بهت آسیب بزنه!

جونگیون نگاهی بهش انداخت و بی توجه روشو برگردوند و دوباره پکی به سیگارش زد!

فرید-بوی بیا بگیرش!

ساک کوچیکی که دستش بود رو انداخت تو بغل جونگیون و بلافاصله توجهش به جی بی جلب شد که با پوزخند گفت:

-کادوی آشتی کنونه؟!

فرید-آشتی واسه چی؟!

جی بی-خب بالاخره این چند وقت خیلی باهاش بد رفتاری میکردی...اونم هیچی نمیگفت!

فرید نگاهی به جونگیون انداخت که حتی توی ساکو نگاه نکرده بود و گذاشته بود کنارش!

فرید-اونموقع جرات نداشت چیزی بگه!!!

جی بی-آره خب معلومه جرات نداره...با اون اخلاقت ما نگران شده بودیم یه وقت مارکم که توی طبقتونه حامله کنی!

فرید-خیلی خب حالا...براش عینک خریدم که هروقت قیافش مثل برج زهرمار بود بزنه به چشماش تا یکم بپوشونتش! دقیقا مثل الان!!!

جی بی به فرید اشاره کرد که سر به سرش نذاره!

فرید دیگه چیزی نگفت و دوباره سکوت حاکم شد!

بالاخره فرید سیگار جونگیونو از دستش کشید و گفت:

-خب بگو!

جونگیون با صدای آرومی که پر از بغض بود گفت:

-تموم کردیم!

فرید-خب؟!

جونگیون-چی؟! خب؟!

جی بی-هیونگ فکر کنم برای ما قضیه ی دور از ذهنی نبود ولی برای خودش سخته!

فرید با سرش حرف جی بی رو تایید کرد و گفت:

-خب بوی چی شد که تموم کردید؟!

جونگیون-امروز بهم زنگ زد...گفت حس میکنه اون علاقه ای که باید بینمون نیست...میگفت اولش با علاقه شروع کردیم ولی الان اونجوری نیستیم...به من برگشته میگه ما دوستای خوبی هستیم ولی شاید به اندازه ی رابطه داشتن به هم وابسته نیستیم!

جی بی دستمال کاغذی ای داد دستش و جونگیون اشکاشو پاک کرد!

جی بی-تو چی گفتی؟!

جونگیون-گفتم باشه!

فرید-چرا؟! مگه با حرفش موافق بودی؟!

جونگیون-نه...نمیدونم! من کپ کرده بودم! میترسیدم اگه بیشتر ازین حرف بزنم گریم بگیره و متوجه بشه...نمیخواستم از سر ترحم باهام ادامه بده!

جی بی-شایدم واقعا اونقدری دوسش نداشتی که قبول کردی...کسی که واقعا عاشق باشه تلاش میکنه که طرفو نگه داره به امید اینکه شاید اونم به اندازه ی خودش علاقمند بشه!

فرید-نه...خیلی وقتا هم میذاره طرفش بره چون نمیخواد اذیت بشه!

جی بی-خیلی خب حالا...میخوام راحتتر فراموشش کنه!

فرید-آها...بوی شاید واقعا کس دیگه ای رو دوست داری!!! یه نگاه به همین جی بی بکن...اگه به چشم خریدار بهش نگاه کنی بد نیست! میخونه، میرقصه، دو تا خال بالای چشمش داره، شونه هاشم پهنه...جووون پسر من چرا تا الان واسه خودم جورت نکردم؟!

جی بی-یااااااا بس کن...من صاحب دارم!

فرید-نگفته بودی!!! کی هست حالا؟!

جی بی-فعلا باید به قضیه ی جونگیون بپردازیم...اوکی؟!

فرید-خب این که اوضاعش معلومه...چند روز میره تو لک و بعدشم خدا بزرگه!

جونگیون-خیلی بی رحمی...این چه طرز حرف زدنه؟!

فرید-فقط دارم از تجربه هام برات میگم...چیزی به غیر ازین که میگم نمیشه!

جونگیون-در هر صورت بی رحمی...با حرفات و کارات اجازه ی ناراحت کردن هر کسی رو به خودت میدی!!! تو اصلا قلب داری؟! دیگران هیچی چطور تونستی نارین که خواهرته رو اینقدر اذیت کنی؟!

فرید-سخنرانیت تموم شد؟!

جونگیون که اصلا متوجه نشده بود از جاش بلند شده، نشست سرجاش و گفت:

-بله!

فرید-خوبه...امشب شام مهمون من!

جونگیون اینقدر ازین بی اهمیتی فرید نسبت به حرفاش عصبانی شده بود که داد زد:

-من هیچی نمیخورم...اصلا میرم پایین!

فرید-به سلامت!

بعد از چند دقیقه جی بی گفت:

-هیونگ شام چی میگیری؟!

فرید-هان؟!

جی بی-جونگیون گفت شام نمیخوره من که نگفتم!

فرید-آها بله...چی میل داری پلنگ جذاب من؟!

جی بی-هیچی سیر شدم...بریم بخوابیم!

فرید-برو عزیزم شبت خوش...این پیرهنتم خیلی بهت میاد...بیشتر برام بپوشش!

.

.

فرید نگاهی به بم بم که با عینک دودی توی فرودگاه وایساده بود انداخت و با پوزخندی گفت:

-حس میکنم الان بادیگارتم...چه حسی داره بادیگارد به این خوشتیپی؟!

بم بم-نمیدونم...خب راستش توی فرودگاه یا جاهای عمومی دیگه همیشه نگرانم یه نفر بیاد و کاری کنه که خبرساز بشه و اصلا به اینکه یه بادیگارد خوشتیپ داشته باشم فکر نکردم!

فرید-مثلا چه کار خبرسازی؟!

بم بم-مثلا تخم مرغ پرت کنه سمتم!

فرید با لحظه ای مکث گفت:

-بهت نمیومد اینقدر نگران باشی!

بم بم-بعد ازون اتفاقایی که توی آمریکا افتاد اینجوری شدم...هیونگ واقعا دوران سختی بود!!!

فرید-بهتره دیگه بهش فکر نکنی...گذشته تموم شده! بیا یه جا بشینیم!

تا یه جا نشستن دونه دونه آدما میومدن سمت بم بم و امضا میخواستن و اکثرا چند ثانیه ای به فرید خیره میومدن...فرید هم بدون هیچ لبخندی نگاهشون میکرد! انگار واقعا بادیگارد بم بمه!

فرید-هی پسر اینا همسایه های طبقه پایینمون نیستن؟!

بم بم-اوممم آره...توایسن!

فرید-کجا میرن؟!

بم بم-تایلند!

فرید-ینی توی یه پروازیم؟!

بم بم-اوهوم!

فرید-چه عجیب...وایسا ببینم تو چرا تعجب نمیکنی؟!

بم بم-خبر داشتم!

فرید نگاهی بهش انداخت و گفت:

-عه؟!

فرید از جاش بلند شد و رفت سمت اون 9 تا که چند نفری مراقبشون بودن و همراهمشون میرفتن!

فرید تا رسید بهشون یکی از همراهاشون جلوی فریدو گرفت و گفت:

-توی فن میتینگاشون میتونی باهاشون ملاقات کنی اونا الان نباید باهاتون صحبت کنن!!

فرید-هی دخترا بهشون بگید من کیم!

جونگیون-دوستمونه...طرفدار نیست!

فرید بعد سلام کردن بهشون رفت پیش جونگیون و گفت:

-فکر میکردم دیگه دوستت نیستم!

جونگیون-حوصله ندارم! سر به سرم نذار!

فرید-آها هنوز توی دوران بعد از شکست عشقی به سر میبری؟!

تا این حرفو زد جونگیون جلوی دهنشو گرفت و آروم گفت:

-قراره کسی ندونه...

فرید-خیلی خب الان گردنمو میشکنی!

مینا-اوپا داری کجا میری؟!

فرید-واقعا نمیدونی؟! بم بم باید بهت گفته باشه!!!

مینا صورتش سرخ شد و بعد از چند لحظه سکوت گفت:

-آره دیروز توی راهرو کمپانی که دیدمش بهم گفت!

فرید لبخندی زد و گفت:

-بهتره برم پیش بم بم!!! بوی مراقب جونگیون باش!

جونگیون چشماش از تعجب گرد شده بود...اولین بار بود که فرید اسمشو به زبون آورده بود!!!

.

.

فرید روی تخت لم داد و یکی از بالشا رو محکم بغل کرد و گفت:

-داداش عجب ولایت خوبی داریا...آب و هوای خوب...پاتایا!!!!

بم بم-آره...واقعا حیفه که اومدم کره!

فرید-خب تو کره هم عاشق شدی دیگه...سئول باعث شد یه تایلندی و یه ژاپنی به هم برسن!

بم بم-هیونگ فعلا که خبری نیست!

فرید-بچه پررو مگه چند سالته که اینقدر عجله داری؟!

بم بم-نوزده...تازه به کره ای 20

فرید نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت و سیگارشو درآورد!

بم بم-راستی بهتری؟!

فرید که نگاهش به سیگار روی لبش بود و داشت روشنش میکرد به بم بم نگاه کرد و بم بم بلافاصله گفت:

-منظور بدی ندارم...خب چند وقتی بود ناراحت بودی!!!

فرید-اوهوم...خوبم!

بم بم-خوشحالم! تو آدم خیلی خوبی هستی...حقت نیست که بخوای ناراحت باشی!

فرید-واقعا؟! خوشحالم کردی پسر...بیشتر وقتا برعکس این حرفو میشنوم!

بم بم-ینی چی میگن؟!

فرید-بی رحم...بدون قلب!

بم بم-هرکی بوده زر زده!

فرید خندید و گفت:

-آره اتفاقا خیلی اهل زر زدنه!

فرید بلند شد نشست سرجاش و گفت:

-تو به عنوان همراه تایلندی من و مدلم اومدی...واسم بگو آدمای اینجا چطورین؟! آداب خاصی باید به جا بیارم؟! نمیخوام فردا سوتی بدم!

بم بم-نگران هیچی نباش...توی تایلند منو خیلی دوست دارن...هرجا من باشم اونجا همه بهت اعتماد میکنن!!!

فرید-اوه سقف ریخت پایین!!!

بم بم-چی؟! کجا ریخت؟!

فرید-هیچی...بهتره بخوابیم که فردا حال داشته باشیم!

.

.

فرید کراواتشو شل کرد و رو به بم بم گفت:

-هیچوقت از سر ناهارای کاری با شکم سیر بلند نمیشم!

بم بم-منم گشنمه!

فرید-خب کجا بریم؟!

بم بم-یه جا رو میشناسم بریم اونجا!!!!

فرید-بریم!

سوار تاکسی شدن و تقریبا یه ربع بعد رسیدن به یه رستوران!

فرید-مهمون من!

بم بم-معلومه...واقعا میخواستی بعد ازین قراردادی که بستی من پول ناهارو بدم!

تا وارد رستوران شدن کارکنای اونجا ازشون استقبال کردن و بم بم خیلی صمیمی باهاشون برخورد میکرد!

فرید-هی پسر با طرفدارای تایلندیت مهربونتریا...چه همه هم میشناسنت!

بم بم-اینا فقط طرفدارم نیستن!

فرید-ها؟!

بم بم-اینجا یکی از شعبه های رستوران مامانمه!

فرید-خوشم میاد با هر کی میرم بیرون، منو میبره رستوران خودشون!

بم بم-دیگه نمیخواد پول ناهارو حساب کنی!

فرید منو رو باز کرد و بلافاصله بستش و گفت:

-تو غذای ایرانی خوردی دیگه...خودت یه چیزی که به ذائقم خوش بیاد سفارش بده!

بم بم با سرش تایید کرد!

بعد ازینکه سفارش داد گفت:

-هیونگ تو فکر یه کافی شاپم!!!

فرید-عه؟! چرا زودتر نگفتی؟! ابی کافه داره...میتونستی باهاش کلی در این مورد حرف بزنی!

بم بم-نه وقتی میدیدمش حس میکردم به جای حرف زدن باید دعا بخونم!

فرید نتونست جلوی خندشو بگیره!!!!

فرید-میدونی، یه شب مسیح اومد به خواب ابی و بهش گفت باید ازین به بعد ریش بذاره تا مورد لطف و رحمت خدا قرار بگیره!

بم بم-واقعا؟! اون مسیحو دیده؟!

فرید لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت:

-معلومه...تازه گاهی وقتا یه چیزایی بهش الهام میشه!

بم بم-فکر کنم اینقدر آدم خوبیه که یه چیزی توی سطح حواریون باشه!

فرید-آره دقیقا!!!!

بم بم-اگه میدونستم بهش میگفتم برام دعا کنه!

غذا رو که گذاشتن جلوش، فرید با بهت گفت:

-تو توی کدوم غذای ایرانی هشت پا دیدی؟!

بم بم-بخور هیونگ...خوشمزس!

فرید-لعنتی...شما چشم بادومیا همتون یه چیزیتون میشه!

از رستوران که اومدن بیرون فرید گفت:

-این جوجه ها فن میتینگشون کجاست؟!

بم بم-میخوای بری؟!

فرید-آره با هم بریم...خوشحال میشن! اونجا پذیراییم میکنن؟!

بم بم-پذیرایی؟! ینی چی؟!

فرید-کیکی، آبمیوه ای...

بم بم-نه!

فرید-خدایا ینی باید همینجوری گشنه بمونم؟!(فارسی)

بم بم-چی؟!

فرید-هیچی...بیا بریم فن میتینگ!

بم بم-هیونگ پس بیا خبر بدیم که میخواییم چنین کاری کنیم!

فرید-مگه میخواییم چیکار کنیم؟! اینکارا اجازه نمیخواد که! فقط اول بریم خونه لباسامو عوض کنم...کت و شلوار یکمی زیاده رویه!

بم بم-بریم!

.

.

فرید-این چی میگه؟!

بم بم-میگه شما بلیط خریداری نکردید و نمیتونید برید تو!!!

فرید-ینی چی؟! غلط کرده!

برگشت رو به نگهبان و گفت:

-هی مستر مگه نمیبینی این کونپیموک بکهواله! اینم بلیط می...

بم بم جلوی دهنشو گرفته بود و ملتمسانه میگفت:

-هوینگ آبرومو نبر!

فرید ساکت شد و دوباره شروع کرد:

-مستر من دیوونشونم...به خاطر داهیون تا حالا قرص خوردم! اگه امشب نتونم ببینمش، مجبور میشم بازم دست به خودکشی بزنم! هوو یارو میشنوی؟! علائم حیات نشون بده!

نگهبانه حتی ذره ای حالت چهره اش تغییر نمیکرد!

فرید-من اینو از رو میبرم...بم بم یه زنگ بزن به مینا بگو هماهنگ کنه ما رو راه بدن!

بم بم-باشه هیونگ فقط یه ذره آرومتر!

بم بم گوشیشو در آورد و تا شماره گرفت یکمی از فرید و اون نگهبانه فاصله گرفت!

دو-سه دقیقه که گذشت نگهبانه با گوشی ای که توی گوشش بود صحبت کرد و گفت:

-بفرمایید داخل!

فرید پشت چشمی براش نازک کرد و رفتن داخل!

سالن تقریبا پر شده بود و هیچ جای خوبی نمونده بود!

همون نگهبانه بهشون اشاره کرد که برن نزدیکای ردیف سوم و دو نفر از یه گوشه ی دیگه سالن دو تا صندلی براشون آوردن و نشستن!

بم بم-میبینی هیونگ؟! فقط من میتونم چنین کاری بکنما...میبینی جامون چقدر خوبه؟!

فرید-مگه تو این کارو کردی؟! مینا بهشون گفته دیگه!

بم بم-در هر صورت اگه تو زنگ میزدی اینکارو میکردن؟!

فرید-نزن این حرفو...اگه من زنگ میزدم الان صندلیامون توی ردیف وی آی پیا بود!

بم بم که حرف فریدو قبول داشت چیز دیگه ای نگفت!

فرید با صدای تشویق طرفدارا سرشو از توی گوشیش در آورد و متوجه شد که دخترا اومدن!

شروع کرد به تشویق کردن...انگار که یه پسر 17 سالس! جوری بود که بم بم بهت زده نگاهش میکرد!

جونگیون معلوم بود که پکره...لبخندای زورکی و دست تکون دادناش اینقدر مصنوعی بودن که اگه کاری نمیکرد و عادی مینشست بهتر بود!

فرید متوجه عینکی کا برای جونگیون خریده بود و به چشماش بود، شد...عینک ابزار خوبی برای مخفی کردن حال چشماست!

فرید-ببین مینا چقدر چشماش داره توی جمعیت میچرخه...معلومه داره دنبالت میگرده...براش دست تکون بده دیگه!

بم بم با شک دستشو برد بالا و مینا انگار نه انگار که الان توی فن میتینگه و خیلی تابلو براش دست تکون داد!

فرید-خیلی رابطتون باحاله...حال قشنگی داره!

بم بم-چه با حسرت!!! خب تو هم الان با سه رایی! میدونی چند نفر دلشون میخواد جای تو باشن؟!

فرید-گاهی وقتا از سه را میترسم...اون خیلی همه چی داره ها ولی...نه خوبه!

مینا-امشب دوتا از دوستای خوبمون اینجان!!!

فرید-نگو که قراره مثل فن میتینگ آمریکاتون برم اون بالا!!!

مینا-بم بم و پرید راد!

صدای تشویقا بلند شدن و بم بم از جاش بلند شد و برای همه دست تکون میداد!!!

فرید با چهره ی خنثی به جمعیت نگاه میکرد و دست میزد اما بالاخره از جاش بلند شد!

فرید-لعنتیا از چی عکس میگیرن؟!

بم بم-نگران نباش از من عکس میگیرن نه تو!

فرید-هه نخیر...تو عمرشون پسر به خوشتیپی من ندیدن دارن از من عکس میگیرن!

بم بم جوابشو نداد و نشستن سرجاشون!!!

فرید-خدایا اداهاشونو ببین...آدم حس میکنه عروسکن!!!

بم بم چپ چپ نگاهش کرد و گفت:

-الان داری هیز بازی درمیاری؟!

فرید-دقیقا برعکس...میگم اینا چرا مثل آدم رفتار نمیکنن! مگه برنامه کودکه؟!

بم بم-خب توقع داری چیکار کنن؟!

فرید-خب حالا...ناموست اونجاست داری دفاع میکنی؟! حالا خوبه کلفت بازیاشون توی خوابگاه رو هم دیدیما...

بم بم-در کل گفتم...راستی تو واقعا از داهیون خوشت میاد؟!

فرید-هان؟! چطور؟!

بم بم-گفتی به خاطرش قرص خوردی!

فرید-تو توی این چند وقت دیدی من چنین حرکتی بزنم؟!

بم بم-نه!

فرید-پس چی میگی؟!

بم بم-فقط برام سوال شد!!!

فرید-عه نگاه کن دارن خدافظی میکنن!

بم بم-اوهوم...بیا بریم منتظرشون وایسیم!!!

فرید-بدجوری تو کفیا!!!!

از نگهبانا پرسیدن که کجا برن و بردنشون توی اتاق انتظار!

تقریبا 20 دقیقه که گذشت دخترا اومدن!!

تزویو-فکرشم نمیکردیم بیایید...واقعا سورپرایز شدیم!!!

فرید-دیگه بم بم خیلی مشتاق بود بیاد منم گفتم بریم!

بم بم-چی؟! من مشتاق بودم؟! کی بود یکسره آمار میگرفت فن میتینگشون کجاست؟!

فرید-خودت گفتی دلت براش تنگ شده دیگه!

بم بم-هیونگ واقعا نامردی!

فرید-هی بوی...عینکت خیلی قشنگه!

جونگیون که حوصله ی کل کل و این حرفا رو نداشت سرشو تکون داد و گفت:

-اوهوم!

جیهیو-جونگیون این چند وقته خیلی کم انرژی شده...حس میکنم باید بره بیمارستان و چکاپ بشه!

فرید-نه نیازی نیست!!! اون حالش خوبه!

دخترا نگاهی به فرید انداختن و نایون گفت:

-پرید اوپا انگار با یه نگاه همه چیزو میفهمه!!!

فرید-آره تازه کجاشو دیدی؟!

رفت سمت جونگیونو دستشو انداخت دور گردنش و گفت:

-من یه شام به بوی بدهکارم!

چه یونگ-پس ما چی اوپا؟! خبر داریم که امروز قرارداد بستی!

فرید به مینا و بم بم نگاه کرد و گفت:

-بله میدونم از چیزی بی خبر نمیمونید!

بم بم با لبخند پیروزمندانه ای شونه هاشو بالا انداخت!

فرید-بم بم به جای من مهمونتون میکنه...بریم بوی!

بم بم-چی؟! من؟!

فرید-آره ببرشون رستورانتون بهشون هشت پا بده!

بدون اینکه منتظر جواب بمونه با جونگیون اومدن بیرون!

جونگیون خودشو کشید عقب و گفت:

-کجا داریم میریم؟!

فرید-نمیدونم...اونجا که بودیم یه صدایی از طرف تو میگفت "نمیخوام اینجا باشم"...فکر کردم حتما جای خاصی مد نظرته!

جونگیون-از سمت من؟!

فرید-اوهوم...فکر کنم اول باید بریم غذا بخوریم!

جونگیون بی هیچ حرفی قبول کرد و با هم رفتن!!!

جونگیون-اگه بشناسنمون چی؟!

فرید-منو که نمیشناسن! تو هم...بیا یه لحظه!

رفتن سمت یه مغازه که پر از پارچه های رنگی تایلندیا بود و فرید به انگلیسی ازشون سراغ شال یا چیزی مثل ساری رو میگرفت!

جونگیون-فرید داری چی میگی بهشون؟!

فرید-حرف نزن بیا بریم تو!

جونگیون بی تفاوت اونجا وایساده بود و فرید پشت هم شالای رنگارنگو روی سرش امتحان میکرد!

جونگیون-فکر نمیکنی اینکار خیلی عجیبه و بیشتر جلب توجه میکنه؟!

فرید-بهم اعتماد کن...

جونگیون-فکر میکنی تا الان چیکار کردم؟!

فرید-همینو میخواییم!!!

جونگیون به خودش توی آینه نگاه کرد که یه شال رنگی دور سرش پیچیده شده بود و تقریبا با رنگ لباسش ست بود...اما فقط رنگش ست بود و هیچ هماهنگی ای بین مدل لباس و شال نبود!!!

از مغازه که اومدن بیرون فرید گفت:

-من گشنمه!!!

جونگیون-خب منم گشنمه! تازه خودت گفتی میخوای برام شام بخری!

فرید-پس بریم!

پیاده راه افتادن و دنبال جایی میگشتن که چیزی که خوشمزه باشه بخورن!

فرید گوشیشو درآورده بود و همونطور که راه میرفتن سلفی میگرفت!

فرید-هی بوی...با این تیپ مضحکت باید یه قیافه ی مسخره به خودت بگیری...چیه همش جدی ای؟!

جونگیون-مثلا حالم خوب نیستا!!!!

فرید-گور باباش...ولت کرد که کرد! دنیا که به آخر نرسیده...تازشم اگه بخوای همش این شکلی بمونی هم اون برنمیگرده!

جونگیون با حرص سرشو آورد بالا و همونطور که جیغ جیغ میکرد فریدو کتک زد!

جونگیون-باز شروع کردی پسره ی بی رحم؟! که چی همش این حرفارو میزنی؟!

فرید-وحشی...ولم کن! آقا چیو نگاه میکنید؟! برید یه دعواست دیگه!

جونگیون این حرفارو که شنید به دور و برش نگاه کرد و معذب سرجاش وایساد!!!

فرید سرشو کرد توی گوشیش و بلند بلند میخندید و گفت:

-ببین چه صحنه هایی ثبت کردم!

جونگیون یواشکی به صفحه ی گوشیش نگاه کرد اما نمیخواست فرید متوجه بشه خنده اش گرفته و لپاشو از تو گاز میگرفت!

فرید-چرا نمیخندی؟! خب حالا که خنده ات گرفته بخند...قبول حالت بده ولی توی این لحظه خنده ات گرفته پس باید بخندی!

جونگیون سرشو آورد بالا و لبخند کوچیکی زد!

فرید-میدونی بوی، یکسره آدمایی به پستم میخورن که یا از عشقشون دورن و یا شکست عشقی خوردن! یکم دلم تنوع میخواد!

جونگیون-ینی چی؟!

فرید-ینی دیگه بیخیالش شو!

جونگیون-فکر کنم الان دیگه بهش فکر نمیکنم!

فرید-چی؟! پس چرا قیافت این شکلیه؟!

جونگیون-الان دارم به خودم فکر میکنم...اصلا ناراحت نیستم که ترکم کرده...ینی میدونی ناراحتم که چرا این اتفاق برای من افتاد؟! مگه من کار بدی توی زندگیم کرده بودم که این اتفاق باید برام میفتاد؟!

فرید-آها ینی داری میگی خدا تلافی یه کار بدی که کردی، این شکستو توی زندگیت قرار داده؟!

جونگیون-اوهوم!

فرید-چه فکر چرتی...خب به نظر من مشکلات باید همیشه باشن...فکر کن مشکلات نباشن! آدم حوصله اش سر میره! بعد یه روز با وجود همه ی شرایط خوب توی زندگیت، خودتو میکشی...چرا؟! چون چیزی وجود نداره که به دستش بیاری یا برای حل شدنش تلاش کنی! مثلا اگه الان جه ولت نکرده بود، ما در مورد چی حرف میزدیم؟!

جونگیون-ینی همیشه شکست بخوریم که حوصلمون سر نره و خودمونو نکشیم؟!

فرید-نزن این حرفو...مگه تو همیشه شکست خوردی؟!

جونگیون-آیشش نمیدونم...اصلا نمیدونم چی دارم میگم!

فرید-تو همه چیز زندگیت خوبه...اینکه یه شکست عاطفی توی زندگیت داشتی دلیل نمیشه همه چیزو باخته باشی! مسائل زندگیتو از هم تفکیک کن!

جونگیون-یه چیزی بگم؟!

فرید-بگو!

جونگیون-بهت نمیومد اینقدر حالیت باشه!

فرید-الان این تعریف بود یا گند زدی به شخصیتم؟!

جونگیون-نمیدونم...هرجور که بهتره برداشت کن!

فرید-این رستورانه خوبه؟!

جونگیون-بریم!

نشستن پشت میز و جونگیون شال دور سرشو باز کرد و گفت:

-داشتم خفه میشدم!!!

فرید-بهت میومد!!!

جونگیون-خودتو مسخره کن!!!

فرید-همینه دیگه...کلی جون میکنید معروف بشید اونوقت یه بیرون که میخوایید برید باید اینقدر سختی بکشید!

جونگیون-خواهشا مشکلات دیگمو یادم ننداز!

فرید-تو حق اعتراض به مشکلاتت نداری...

جونگیون-ینی چی؟! چرا ندارم؟!

فرید-چون خودت انتخابشون کردی...بعضی وقتا بعضیا یه سری مشکلات براشون به وجود میاد که خودشون مسببش نیستن ولی تو خودت خواستی که آیدل بشی، خودت خواستی با جه باشی!!! باید فکر بعدش رو هم میکردی!

جونگیون-امشب خیلی داری خوب حرف میزنیا!!!!

فرید-من همیشه خوب بودم...چی میخوری؟!

جونگیون-سوخاری با آبجو!

فرید سفارش داد و بعد از چند لحظه گفت:

-یه ذره که بگذره میتونی برای تغییر جنسیتت اقدام کنی...فکر کنم نزدیک یکی دو سال باید بری کلاسای مشاوره و داروهای هورمونی مصرف کنی! بعدشم عمل!

جونگیون با دهن باز نگاهش میکرد!

فرید-چیه؟! میخواستم بگم من کمکت میکنم!

جونگیون-من واقعا ترنس نیستم...نمیخوای تمومش کنی؟!

فرید-اصلا به من چه؟!

جونگیون-دقیقا...به تو چه؟!

غذا رو که آوردن بینشون سکوت عجیبی برپا شد و تند تند میخوردن!

جونگیون یه لحظه دست از غذا کشید و از جاش بلند شد!

فرید-چیه؟!

جونگیون-من میرم دستشویی!

فرید با سرش تایید کرد و جونگیون رفت...

وقتی که برگشت چشماش برق میزدن...انگار که اشک توشون موج میزد!

فرید-چرا نمیشینی؟!

جونگیون-ها؟! راحتم...اگه غذاتو خوردی بریم!

فرید همونطور که به جونگیون نگاه میکرد، توی ذهنش تجزیه تحلیل میکرد که چه خبره!

فرید-یه لحظه صبر کن...من الان میرم میام!

جونگیون-کجا؟!

فرید-چند دقیقه بشین برمیگردم!

جونگیون به قدری نگران بود که داشت اشکش درمیومد!!!

فرید بالاخره برگشت و نفس نفس میزد!

کیسه مشکی رنگی که دستش بود رو گرفت سمت جونگیون و گفت:

-بیا!!!!

جونگیون-اومو...من واقعا خجالت میکشم! فرید من شلخته نیستم واقعا الان وقتش نبود!

فرید-عب نداره...فریماهم اینجور مواقع همین شکلی میشد! اولین باری که این اتفاق براش افتاد فقط خودم و خودش خونه بودیم و رفتم براش خریدم!

جونگیون انگار با شنیدن این حرفا کمتر خجالت میکشید و با خیال راحت کیسه رو از فرید گرفت و رفت دستشویی!

از رستوران که بیرون اومدن، فرید بردش به یه فروشگاه و بیشتر ازینکه جونگیون بخواد چیزی برداره، فرید براش چیز میز برمیداشت!!!

جونگیون سمت قفسه ی عطرا بود که فرید صداش زد و گفت بیاد پیشش!

جونگیون-بله؟!

فرید-بیا اینجا انواع و اقسامشون هست...ببین چقدر خوبن! مخصوص شب...مخصوص روز...سایز کوچیک...سایز متوسط...بزرگ...

جونگیون-هیس فرید...میشنون!

فروشنده ای که اونجا داشت شامپوها رو مرتب میکرد، دستش جلوی دهنش بود و داشت میخندید!!

فرید-از همشون بردار...به دوستاتم نده! من همیشه برای فریماهم میگرفتم...یه دختر باید حواسش به خودش باشه!

جونگیون-فرید چقد ازین چیزا دوست داری...ببینم یه وقت به پوشیدن لباسای دخترونه علاقه نداری؟! یا مثلا لاک زدن و...

فرید بدون اینکه نگاهش کنه و مشغول برداشتن پدای مختلف بود گفت:

-نچ...ولی برای فریماه لاک میزدم!

جونگیون-خیلی دوسش داشتی؟! پس چرا با نارین مثل اون نیستی؟! شاید چون فریماه خواهر دوقلوت بوده بهش بیشتر وابسته بودی!

فرید-شاید!

بعد از خرید بالاخره برگشتن...فرید اول جونگیونو گذاشت دم هتلش و بعد رفت پیش بم بم!

بم بم-چه عجب...ساعت 12 شبه!

فرید-فردا میری پیش خونوادت؟!

بم بم-نه...قرار شد زودتر برگردیم!

فرید-چرا؟!

بم بم-نارین بهت نگفته؟!

فرید-چیو؟! چیزی شده؟!

بم بم-نه...میگه میخواد همگی بریم ججو و برای جین یانگ تولد بگیره!!!

فرید-چه لوس!

بم بم-هیونگ اذیتش نکنیا...

فرید-من که کاریش ندارم...تولد بگیره!

بم بم-یه وقت نگی من نمیام و این حرفا!!!!

فرید-خیلی خب!

.

.

فرید صبح با صدای گوشیش از خواب پرید و جواب داد:

-هان؟!

سه را-این چه طرز جواب دادنه!

فرید-خوبی سه را؟! خواب بودم!

سه را-با وجود شایعات چجوری تونستی بخوابی؟!

فرید نگاهی به تخت بم بم انداخت که خالی بود!

فرید-چه شایعاتی؟!

سه را-اون خبر مسخره ات با ناتالی توی شوی لباست رو سریع جمع کردم ولی این یکی واقعا از دستم خارجه! نمیخوای تمومش کنی؟! این دفعه با یکی از اعضای توایس؟! اونم تو تایلند؟!

فرید-صبر کن ببینم...ینی چی؟!

سه را-اگه یه بار دیگه با این جوجه هرزه ها خبری پخش بشه ازت من میدونم و تو...نه تنها قرارداداتو فسق میکنم بلکه هرچیم که بینمونه تموم میشه!

فرید-اولا برو اون قراردادو بخون...یه بندایی توش هست که هیچجوره نمیتونی چنین کاری کنی! دوما...

سه را-دوما چی؟!

فرید یه لحظه ساکت موند و بعدش گفت:

-سه را تو ترنسی؟! چرا اینقدر رفتارات مردونست؟! با من روراست باش...من کمکت میکنم بری عمل کنی!

سه را-چی؟! تو جرات داری پاتو بذار توی سئول...ازین به بعد حتی اسمم نمیاری...بیچارت میکنم!

فرید همونطور که سرشو میخاروند و هنوزم دلیل این خشونتو نمیفهمید گفت:

-ببین من پسر یکی از خفن ترین مافیای ایرانم...قدم اشتباه و بدون فکر برداری، تجارت کل خاندانت به باد میره...ازین به بعد اسمتو نمیارم ولی اگه میخوای بابات از ورشکستگی فکر خودکشی به سرش نزنه، حواست به کارات باشه!

سه را-تهدیدم میکنی؟! ببین تو امروز بالاخره برمیگردی...قبل اینکه اقدام به کاری کنی، میدم سرتو از تنت جدا کنن!

فرید-من مطمئنم تو ترنسی...پیش یه مشاور برو!

بلافاصله تماسو قطع کرد و شماره ی بم بمو گرفت!

فرید-کجایی پسر؟!

بم بم-هیونگ اخبارو خوندی؟!

فرید-نه میشه بگی چیه؟!

بم بم-شایعه شده تو و جونگیون باهمید...الان عکسای شوی لباست که با نارین بود هم پخش شده و همه جا دارن میگن طراح لباسی که با همه ی دخترای کمپانی جی وای پی قرار میذاره و این حرفا!!!!

فرید-خب؟! همین؟!

بم بم-ینی چی؟! این برای کمپانیمون خوب نیست...به خصوص جونگیون هنوز قراردادش تموم نشده و یکی از بندای قراردادش اینه که با کسی قرار نذاره!

فرید با خونسردی گفت:

-خب الان به جی وای پی زنگ میزنم یه بهونه ای بیاره و خبرو رد کنه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد