THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 66 (آخر)

 

 نارین-جونگی پس این فرید کوش؟! خودش دعوت میکنه اونوقت الان معلوم نیست کجاست!

جین یانگ-عه نارین...میادش دیگه...اینقدر غر نزن زشته!

جی بی-بین ما تو از همه کوچیکتری ولی از همه زودتر پیر شدی!!!

نارین نگاه معصومانه ای به جین یانگ کرد و گفت:

-من پیر شدم؟!

جین یانگ-نه...جه بوم هنوز نمیدونه کسی که عزب مونده و به هیچی نرسیده، زودتر از همه پیر میشه! تازه بدتر از همه داره کچلم میشه! کریس پسرم بیا بشین اینجا غذا بخور!

پسربچه ی 8-9 ساله ای که در حال صاف کردن عینکش روی چشماش بود، اومد روی صندلی کنار جین یانگ نشست!!!

نارین-هزار ماشالا بچمو ببینید...عین باباش آقاست!

اشاره ای به جی بی کرد و گفت:

-بعضیا یاد بگیرن!

جی بی-نمیدونم چرا همه یادشون رفته من ازشون بزرگترم!!!!

جین یانگ-تو واقعا شرمنده نمیشی یه پدر بهت بگه هیونگ؟!

جی بی-این حرفو نزن...تو که میدونی من اگه میخواستم پدر بشم، از همتون زودتر میشدم!

جین یانگ-بله بله...من دوران کارآموزی رو خیلی خوب یادمه!!!! مارک هیونگ نمیخوای بس کنی؟! یه ذره جا برای دخترتم بذار...حس میکنم اینقدر داری به مرلین غذا میدی که جایی برای لی لی توی شکمش نمونده!!!!

مارک معذب و با چشمای گرد شده گفت:

-واقعا؟! غذا ندم بهش؟!

جین یانگ شروع کرد به خندیدن و گفت:

-نظر منو بخوای مرلین خودش به خودش میرسه...من با تجربه هایی که داشتم، میدونم که خانوما نمیذارن ذره ای گشنه بمونن...نارین جان بگو!!!

نارین که در حال غذا خوردن بود، بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت:

-مارک اون داره زر میزنه...تا میتونی به زنت برس! اینجا هم که رستوران خودیه! تا میتونی شکم زنتو سیر کن...البته تو پولداری...خیلیم لازم نیست اینجا به خودت زحمت بدی و غذای یه هفته بعدتم بزور بخوری!

جین یانگ-اون دچار افسردگی شده...میدونید که!

یونگجه-پسر خوب افسردگی برای الان نیست که!

با صدای یونگجه همه از جاشون بلند شدن و تا چهرشو دیدن جا خوردن!!!

جی بی-پسر چقدر هپلی شدی!!!

یونگجه لبخند معذبی زد و گفت:

-امروز میخواستم برم ازین آرایشگاها که مدلشون میشی و موهاتو رایگان درست میکنن ولی جانگ می گفت شاید بشناسنت و زشته!

وقتی این حرفو زد با عشق به زنش که کنارش بود نگاه کرد!

جی بی-میدونی یونگجه وقتی بهت نگاه میکنم یاد بدبختیامون میفتم...اگه جین چنین کاری میکرد اینقدر شوکه نمیشدم!

یونگجه-هیونگ به گذشته ها فکر نکن...

همینطور که حرف میزد صندلی رو برای جانگ می کشید عقب تا بشینه و خودشم کنارش نشست!!!

جونگیون-فرید داره میرسه!!!

نارین-من واقعا نمیفهمم مگه این ساختمون چند طبقست که از طبقه ی همکف تا اینجا اینقدر داره طول میکشه؟!

دیگه کسی به غرغرای نارین توجه نمیکرد!

جی بی-یونگجه الان چیکار میکنی؟!

یونگجه-حسابدار اینجا شدم!

مارک-مگه حسابداری بلدی؟!

یونگجه-نه...خب اونقدری هستم که بتونم پشت صندوق پول حساب کنم!

جین یانگ-پس صندوق دار شدی!

یونگجه-خب حالا چه فرقی داره؟!

نارین-خیلی فرقشه ولی چون تویی باشه!!!

جی بی-پس چرا الان پشت صندوق نیستی؟!

یونگجه-فرید گفته امشب باهام در موردش حرف میزنه که از دوشنبه بیام!

جی بی-پس هنوز بیکاری!!!

جین یانگ-کریس چطوری؟!

پسرش که کنارش بود گفت:

-چی بابا؟!

جین یانگ-هیچی بابا تو بخور...با پسر عمو یونگجه ام!

یونگجه که یه پسر 14 ساله بود، با صدایی که تازه یکمی دو رگه شده بود گفت:

-خوبم!

یونگجه نگاه ناچاری به پسرش کرد و گفت:

-با اینکه همیشه معتقدم گروهمون فقط به خاطر من اوت نشد اما حداقل نود درصدش تقصیر من بود!

پسرش که گوشش ازین حرفا پر بود بی توجه گفت:

-جالب بود توی مصاحبه هات میگفتی هیچوقت ازدواج نمیکنی!

یونگجه-غذاتو بخور بچه پررو...خب مادرت دختر خوبی بود....نمیشد که دست رو دست بذارم!

کریس-همگی دقت کنید...من توی یکی از خونه های شهر موکپو به وجود اومدم چون مامانم دختر خوبی بود!!!

جانگ می به کریس اشاره میکرد که ادامه نده!

نارین-باشه شما پدر و پسر دوباره شروع کردید؟! خبر ندارید جکسون رسیده یا نه؟!

جی بی-اون با اون کمپانیش توی چین، افتاده توی رانی هلو...اصلا چرا باید بیاد دیدنمون؟!

نارین-اه این اصطلاح رانی هلو رو از کجا یاد گرفتی؟!

جی بی-فرید! 


جین یانگ-شما جکسونو ول کنید...پادوی جی وای پی کجاست؟! آخه اونم افتاده توی رانی هلو...فکرشو بکن مربی رقص کارآموزا باشی!

نارین-چی گفتی عزیزم؟! نشنیدم!

جین یانگ-چی؟! جه بوما ببین هی حرفای زشت میزنی خانومم ناراحت شد!

جی بی-فرید میگه اسم امثال تو "زن ذلیله"

نارین-فرید به تو یه چیز خوبم یاد داده؟! جین؟! کارا کجاست؟!

جین یانگ-همینجاها بود!!!!

نارین-من با این حالم باید دنبال دخترمون بگردم؟!

جین یانگ-قربون غرغر کردنات برم آخه!!!

نارین-عه جلوی جمع زشته...برو عقب ببینم!

جین یانگ-میخواستم پیشونیتو بوس کنم!

جی بی-ولی انصافا این نارین با وجود اینکه هیچی نداره اما دستپختش خوبه!

جین یانگ-نارین من همه چی تمومه!

بم بم-کمتر خالی ببند!

نارین-بفرما...پرنس تایلندی و پادوی جی وای پیم اومدن اونوقت این میزبان معلوم نیست کجاست!

یونگجه-چرا شما دو تا با هم اومدید؟!

بم بم-از دیشب که رسیدم خونه ی یوگیومم!!!

نارین-یوگی عجب تیکه ای شدیا...کاراموزا نخورنت یه وقت!!!

یوگیوم-نه...بهم میگن سنم بالاست!

یونگجه-والا هنوز چهره ات همون پخمه ایه که بودی...هر کی ببینه فکر میکنه من باباتم!

یوگیوم-چی شده همتون ریش و سیبیل و این چیزا دارید؟! جه بوم هیونگ به نظرم تو بزنشون...موش کوری که سیبیل داشته باشه اصلا جذاب نیست؛ کچلم که شدی...اینجوری هیچکی زنت نمیشه ها!!!!

جی بی-میخوام صد سال سیاه هیچکی نیاد سمتم...این دخترا چین؟!

جین یانگ-نزن این حرفو...با اون دوران کارآموزی ای که تو داشتی...

جی بی-خیلی خب حالا...بعدا با هم حرف میزنیم!

جین یانگ-آره راست میگی...الان اینجا خونواده نشسته!

جی بی-خسته نشدید اینقدر غذا دادید به زناتون بخورن؟! بس کنید دیگه!!!

مارک-حسودیت میشه؟! راستی بم بم با مینا به کجا رسیدید؟!

بم بم-دو هفته پیش دعوامون شد رفت ژاپن!

جین یانگ-ینی چی؟!

بم بم-گفت هروقت آدم شدی زنگ بزن بگو برگردم! شما نمیدونید منظورش چیه؟! من واقعا کاریش نداشتم!

یونگجه-خره میخواد عقدش کنی دیگه...واقعا خودت فکر نمیکنی که لازمه این رابطه ی کوفتی رو ثبتش کنید؟!

بم بم-رابطه ی کوفتی؟! هیونگ ما خیلی با هم خوبیم!

جین یانگ-خب پس دیگه مشکلت چیه؟! ازدواج اینقدر خوبه!!!

بم بم اشاره ای به نارین کرد و گفت:

-بله میبینم...جکسون کوش؟!

جونگیون-پروازش باید الانا نشسته باشه!!!

یوگیوم-اون دیگه تحویلمون نمیگیره!!! الان یه چیزی در حد جی وای پی توی چین شده!

جی بی-نزن این حرفو...جی وای پی خیلی آدم محترمیه!!!

بم بم-به عکسای پیجش نگاه نکنید که همش وسط دختراست...یه شب مست کرده بود زنگ زد بهم گفت دلش میخواد یه رابطه ی پایدار داشته باشه...متعهد باشه!

نارین-کی جکسون؟! گه خورده...مرتیکه لاشی...

جین یانگ سریع جلوی دهن نارینو گرفت و گفت:

-میدونید اون الان یکمی افسردست...حرفاشو جدی نگیرید!!!

یونگجه-پسر اینجا اکثرا تجربه دارن...اون افسردگی ای که میگی برای بعدشه!

جین یانگ-در کل خانمم یکمی بد دهنه!!!

کریس-بابا فقط یکمی؟!

جین یانگ-پسرم مگه نگفته بودم هر چیزی که توی خونه پیش میادو نباید جلوی دیگران بگی؟!

یونگجه-ولش کن بچه رو...بنده خدا رو انگار از لای کتاب در آوردی...کریس منو نگاه کن! با اون صدای داغونش منو درسته قورت میده! اصلا کیف میکنم میبینم اینقدر بچم وقیح تربیت شده! یاااااا پادوی جی وای پی اینقدر زیر پای پسرم نشین...من نمیذارم راهی که من رفتمو بره!

یوگیوم-چرا نمیذاری؟! صد در صد صداش به تو میره...چرا نمیخوای بذاری موفق بشه؟!

یونگجه-وایسا ببینم من الان موفقم؟!

یوگیوم-نه!

کریس-بابا تو به خاطر اون اتفاق توی یکی از خونه های موکپو...

یونگجه-خیلی خب پدر سگ خودم میدونم! در هر حال تو باید درس بخونی و رئیس بانک بشی!

جانگ می-عزیزم چرا مثل پدرای قدیمی فکر میکنی؟! کیپاپ الان خیلی پیشرفت کرده...

یونگجه-آره خیلی...اگه زمان ما شایعه بود که گی هستیم، الان واقعا دیگه همشون گین!


یوگیوم که یکمی ناامید شده بود رفت کنار پسر جین یانگ نشست و تا خواست حرف بزنه، جین یانگ چنگالشو گرفت سمتش و گفت:

-پاشو ببینم...من که میدونم جی وای پی برای هر کدوم از کشف استعدادایی که براش میکنی، بهت پول میده!!! تو عموی این بچه هایی...به اینا که رحم کن!

فرید-به به خوش اومدید!

نارین به دختر بچه ی مو فرفری ای که یه گلسر پاپیونی گنده روی سرش بود و لباش کپی لبای جین یانگ و چشماش به درشتی و شیطونی نارین بود اشاره کرد و گفت:

-کارا بغل تو چیکار میکنه؟!

فرید-فریماه توی راه پله پیدا کرده بودش، با هم اومدن پیشم!

فریماه با لبخند مهربونانش حرف باباشو تایید کرد...همونطور که همه همیشه در مورد دختر فرید تصور میکردن بود...موهای بلند خرمایی با چشمای طوسی یه ذره کشیده!

کارا-بابا بهم پاستیل داد!!

جین یانگ-کارا چند بار بگم اون عموئه...من باباتم!

کارا-نه تو جین یانگی...

به فرید اشاره کرد و گفت:

-اینم باباست! خودم دیدم فریماه بهش میگه بابا!!!

فرید-نارین کارا به خودت رفته!!!

نارین-درست صحبت کن...خنگ خودتی!

فرید-من که چیزی نگفتم...خودت گفتی!

بم بم-هیونگ همینجوری هرروز داری خوشتیپ تر میشی...!

یوگیوم-جه بوم هیونگ امثال فرید باید سیبیل بذارن...ابهتو ببین!

فرید-چیه؟! باز شیرین زبون شدی؟! من نمیذارم فریماه تو اون کمپانی کارآموز بشه فهمیدی؟! فریماه بابا پیش اون عموت نرو...مریضه یهو تو رو هم مریض میکنه!

یوگیوم-حیف نیست؟! فریماه واقعا شبیه فرشته هاست...خیلی میتونه موفق بشه!

فرید-اگه یه کلمه دیگه حرف بزنی میگم نگهبانی بیاد ببرتتا!!!!

یوگیوم-بله چشم!

نارین-فرید چه عجب اومدی! خجالت نمیکشی؟! مگه میزبان نیستی؟!

فرید-حالا نکه تو هم صبر کردی تا من برسم بعد غذا بخوری...اوه وایسا ببینم! دوباره؟!

نارین نگاه با عشقی به جین یانگ کرد و لبخند زد!

فرید-جین ول کن نیستی؟! سوار جیب پدر زن شدی و زرت و زرت تولید مثل میکنی؟! انگار نسل تو و نارین خیلیم ارزشمنده که هی سعی به کپی پیست کردنش دارید! هعیییی حاج بهرام...بهرام که داماد میگرفتی همه عمر، دیدی که چگونه داماد بهرام گرفت؟!

نارین بی توجه به حرفای فرید گفت:

-جونگیون موهات اذیتت نمیکنه؟! ازون وقتی که ازدواج کردید نذاشت کوتاهش کنی! چطوری تو حموم میشوریش...بعدش باید شونه کنی!

جونگیون-خودم که اینکارا رو نمیکنم!!! فرید هست!

یوگیوم-اووووو همه کارارو فرید میکنه؟!

یونگجه-کریس پسرم تو توی بلوغی گوشاتو بگیر!

جین یانگ-خب اینکه الان بدتر گوش میده!!!

نارین-همنشینی با فرید توی جونگیونم اثر کرده!!! کریس مامان بیا اینجا دور دهنتو تمیز کنم!

کریس رفت کنار صندلی نارین وایساد!

کریس-هیییی مامان...شیکمتو دیدی؟! آبنبات داداش زده بیرون!

نارین یه لحظه خشکش زد و از خجالت سرخ شد!

فرید-آبنبات؟! این چه اسمیه به بچه یاد دادین؟!

جی بی-جین بچه هاتم مثل خودتن...یادته اون موقع ها طرافدارامون توی عکسا دورش یه خط قرمز میکشیدن؟! الانم بچه هنوز خودش بیرون نیومده از شکم نارین....ولش کن!

نارین-مامان جان این ناف منه...تازه معلوم نیست که جفتشون پسر باشن!

فرید-یا جده ی سادات دوقلوئه؟! مگه شما ژن دو قلو توی خونوادتون داشتین؟!

جی بی-مهد کودک راه انداخته!!! جین نمیخوای بس کنی؟!

جین یانگ-شما که نمیدونید...بچه ما رو پیش مامان و باباهامون عزیز میکنه...قبل به دنیا اومدن کریس مامانم یه بارم دعوتمون نکرد خونشون و من و نارین تا قبل اومدن کریس خودمون هی میرفتیم اونجا میموندیم!

جی بی-میدونی یاد چی افتادم؟!

جین یانگ-چی؟!

جی بی-اون حرکت مسخره ات توی آخرین کنسرتمون...البته که اون کنسرت میتونست آخرین کنسرت نباشه! همه داشتن با پدر شدن یونگجه کنار میومدن و اون رسوایی داشت از یادشون میرفت!

جین یانگ-گروه ما دیگه هیچوقت نمیتونست مثل قبل محبوب بشه!

جی بی-خب دلیل نمیشد که تو پیرهنتو توی کنسرت دربیاری و عربده بکشی و عشقتو به نارین اعتراف کنی!

جین یانگ-اون شب قرار نبود پیرهنمو دربیارم...چون قبلش مست کرده بودم این اتفاق افتاد!

یونگجه-ینی قصد داشتی اعتراف کنی ولی نمیخواستی لخت بشی!

جین یانگ-آره!

سکوت سنگینی توی جمع حاکم شد!

جین یانگ-هی بچه ها بیخیال...مطمئن باشید این اتفاقا باعث شد که گروهمون برای همیشه اسمش توی کیپاپ بمونه!

بم بم-آره به عنوان گروهی که توی فعالیت 5 ساله اش رکورد بیشترین شایعه و رسوایی رو داشت!

جین یانگ-خب آره...بده؟!

یوگیوم-افتضاحه...تا همین پارسال شاگردای رقصم بهم تیکه مینداختن!

بم بم-من به خاطر این گندا یه دور کافه ام ورشکست شد و مجبور شدم دو سال ببندمش!

مارک-و همونموقع بود که جی وای پی برای اولین بار توی عمرش سکته کرد! بنده خدا ارزش سهام کمپانیش به فنا رفت!

جی بی-چه دوران تلخی بود...دو ماه توی کما بود...نگران بودم اگه چیزیش بشه مطبوعات بندازن تقصیر ما!!!!

فرید-یه لحظه صبر کنید...مارک اون پایین چیکار میکنی؟!


مارک سرشو آورد بالا و خیلی ریلکس گفت:

-داشتم صدای قلب لی لی رو گوش میکردم!

جونگیون-آخی...یاد اون موقعی که فریماهو باردار بودم افتادم! فرید یادته چقدر روی شکمم نقاشی میکشیدی؟!

فرید-یادته چقدر میگفتی امیدواری شبیه حاج صولت بشه؟! من نمیفهمم آخه چرا من نه؟!

جونگیون-خب حاج صولت از تو جذابتره...اصلا با تو هم ازدواج کردم چون میدونستم سنت که بره بالا بیشتر شبیهش میشی! ببینید...شبیهش نشده؟!

فرید-فقط همین؟!

جونگیون-نه...وقتی میبینمت قلبم نامنظم میزنه و همون حرفایی که دیشب گفتم دیگه!

جی بی-خیلی خب...باشه...بحثو عوض کنید! مرلین چند ماهته؟!

مارک-تو باز شروع کردی به انگلیسی حرف زدن؟!

جی بی-به من چه...میخواستی زن آمریکایی نگیری!

مارک-ینی زن آمریکایی نمیگرفتم که تو بتونی باهاش حرف بزنی؟!

جی بی-حالا هرچی!

مارک-اصلا زن آمریکایی گرفتم که تو یکی نتونی باهاش حرف بزنی...هفت ماهشه!

داهیون-سلام

جونگیون-اونیییی اومدی؟!

داهیون-آره عزیزم...چقد دلم تنگ شده بود!

جی بی به تته پته افتاده بود...متوجه خنده های موذیانه ی جین یانگ شد!

جی بی-اوممم...صندلی نیست؟! الان میرم میارم!

داهیون-لازم نکرده...به یکی از گارسونا میگم بیاره!فرید اوپا حسابی کولاک کردیا...هیچوقت فکرشو نمیکردم که بتونی کل مجتمعی که شعبتو توش راه انداختی رو بخری...واقعا باعث افتخاری!

نگاهی به بقیه کرد و گفت:

-شماها هم که همون نفله هایی که بودید، موندید، نه؟!

جین یانگ-بشین میخوام بی مقدمه حرف بزنم!

داهیون انگار حدس میزد که چی توی فکر جین یانگه...یکمی هول کرده بود اما بدون اینکه حرفی بزنه نشست!

جی بی-من برم دستشویی!

جین یانگ-بشین جه بوم!

جی بی-به هیونگت دستور میدی!

جین یانگ-اگه لازم باشه فحشم میدم!

جی بی بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه، نشست سرجاش!

جین یانگ-بیست سال شده...نمیخوایید بس کنید؟!

نارین-چی بیست سال شده؟!

جین یانگ-بیست سال ازون اتفاق دوران کارآموزی میگذره!

داهیون-اوپا تو واقعا بیشعوری!

جین یانگ-من که نگفتم چه اتفاقی افتاده...فقط زمانشو گفتم!

جی بی-ینی الان فکر میکنی هیچکی نفهمیده قضیه سقط جنین بوده؟!

یوگیوم-چی؟! سقط جنین؟!

داهیون-فک کنم هیچکی نفهمیده بود!

یونگجه-پس شروع کننده ی رسواییا جه بوم هیونگ بوده!

جین یانگ-خیلی عجیبه هنوز همو دوست دارن ولی نمیخوان باهم باشن!

جی بی-ما صلاح دونستیم که اگه با هم نباشیم بهتره!

داهیون-صلاح دونستیم؟! یادت نیست چجوری رفتار کردی!

جی بی-خب اونموقع یهو من و جین یانگ دیبوت کردیم و من دست و بالم بسته شد...من فقط 17 سالم بود!

فرید-اییییی پسر خیلی چندشی...اون موقع اصن آلت قتاله داشتی؟!

نارین-جین گوشای کریسو بگیر!

کریس-برم با فریماه بازی کنم!

فرید فریماهو کشید سمت خودش و گفت:

-من خوشم نمیاد پسرتون خیلی دور دخترم میپلکه ها!!!!

جین یانگ چشم غره ای به فرید رفت و گفت:

-کریس بابا بشین ولی گوش نده چی میگیم....جه بوم بالاخره میخوای چیکار کنی؟!

جی بی-داهیون من تو رو دوست دارم...باور کن راست میگم...اگه دیگه جلو نیومدم چون خجالت میکشیدم!

داهیون-امشب منو به خاطر همین دعوت کردید؟!

جین یانگ-چه فرقی داره!

بم بم-چقدر جذاب...تا حالا ندیده بودم جه بوم هیونگ به کسی اعتراف کنه!

جی بی-یه جوابی بهم بده!

داهیون-هوووف حس میکنم داریم دوباره موزیک ویدئوی stop stop it رو ضبط میکنیم!

جی بی-اون موقع هم حرفام واقعی بود!

داهیون انگار از حرف جی بی خوشحال بود اما نمیخواست بروز بده!

داهیون-حالا باشه...بعدا حرف میزنیم!!!

یوگیوم-من هنوز تو شوک قضیه ی سقط جنینم...جین فقط تو میدونستی؟!

جین یانگ-جی وای پیم میدونست...نزدیک بود جفتشونو از کمپانی بندازه بیرون!

فرید-کس دیگه ای نبود امشب سر و سامونش بدیم؟! شماره ی مینا رو بگیرید من پا در میونی کنم که برگرده!

بم بم-نه هیونگ...من فهمیدم که باید برم عقدش کنم...ممنون!

فرید-خب دیگه شام بخوریم!

یوگیوم-من چی؟!

فرید-تو هنوز قدرت تک پری نداری...اگه برات کاری کنیم، تا آخر عمرمون نفرین دخترای مردم پشتمون میمونه!

جکسون-ایوووووو ببینید کی اومده!

هیچکس بهش توجهی نکرد!

فرید-واقعا داشتی از یادمون میرفتی...نمیشد دو روز زودتر بیایی؟!

جکسون-دیشب یه قرار از پیش تعیین شده از طرف مامانم داشتم!!!

مارک-سپردی مامانت برات زن پیدا کنه؟! خیر سرت مرد شدیا....الان چند سالته؟! 

جکسون-37...خب چیکار کنم؟! هر کی میاد سراغم به خاطر موقعیتم میاد!!!!

نارین-اونوقت اونایی که مامان سوفیا میفرسته واسه چی میان؟! آخه تو چی داری؟!

جکسون-چته وحشی؟!

جین یانگ-چیزی نیست خانمم گرسنشه...و البته بچه هامم گرسنشونه!!!

جکسون-جین یانگا نمیخوای تمومش کنی؟! نگرانم مجبور شی بعدا برای بچه هات یه مدرسه ی اختصاصی اجاره کنی!!!

جین یانگ-چرا دیگه آخریشه...

جکسون-خوبه!

فرید-دیگه شام بخوریم!!!!

جمع تقریبا ساکت شد و دو دقیقه ای از شروع به خوردنشون نگذشته بود که مرلین دستشو به کمرش گرفت و مارکو با صدای نالون صدا زد!!!

مارک-چی شده عزیزم؟!

نارین دستشو با دستمال تمیز کرد و گفت:

-مرلین؟! خوبی؟!

فرید-نکنه وقتشه؟!

جی بی-دو ماه مونده!!!

نارین-شاید هفت ماهه داره به دنیا میاد...کارا هم هفت ماهه به دنیا اومد!!!

مرلین دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و اون صدای نالون به جیغای پشت هم تبدیل شد!!!

مارک-آمبولانس خبر کنید...مرلین...خواهش میکنم دووم بیار!!!

نارین-مارک داری گریه میکنی؟!

جین یانگ-ترسیده...یادته منم سر کریس اینجوری شده بودم؟!

مارک-زنگ بزنید دیگه!!!! دارید خاطره تعریف میکنید؟!

طولی نکشید که آمبولانس رسید و مرلین و مارک رفتن و همه پشت سرشون راه افتادن سمت بیمارستان!!!!

توی بیمارستان مارک بی وقفه گریه میکرد!!!

جکسون-یکی بگیرتش...انگار این داره زایمان میکنه!!!

مارک-چرا نذاشتن پیشش بمونم؟!

نارین-آخه تو برو قیافتو توی آینه ببین...مرلین با این قیافه ببینتت که کلا خودشو میبازه!!!

مارک-میترسم!

یونگجه-ترس نداره که...چند ساعت دیگه لی لی رو میدن بغلت!

مارک گریه هاش تندتر شد و گفت:

-واییییی نه...من میترسم! من هنوز آمادگی پدر شدن ندارم!!! میخواستم توی این دو ماه تمرین کنم!

فرید-نگاش کن چه ننه من غریبم بازی ای درمیاره! این جه بوم کجا رفت؟!

جونگیون-با داهیون رفتن توی رستوران بیمارستان که با هم حرف بزنن!

فرید-دکی مرغ عشقا منتظر یه اشاره بودنا!!!! جکسون تو چته؟! چرا بغض کردی؟!

جکسون-دخترت چقدر شبیه فریماهه...چرا اونجوری شد؟! اون پسره حضرت عیسی چیکار میکنه؟!

فرید-زن گرفت دیگه...حالا که ماها داریم ریش و سیبیل میذاریم اون تازه یادش افتاده ریش و سیبیلاشو بزنه!

جکسون-چقدر حیف شد...

فرید-تو هنوز دست از سر ناموس من برنداشتی؟! میزنم شل و پلت میکنما نفله!!!!

جکسون جدی شد و چند قدم عقب رفت تا یکمی از فرید دور بشه که حس کرد به یه چیزی برخورد کرده!!!

برگشت پشت سرشو دید و همونطور خیره به پرستاری که منتظر بود جکسون بره کنار مونده بود!!!

پرستار که دید جکسون نه کنار میره و نه از نگاه کردن دست میکشه، لبخندش کمرنگ شد و گفت:

-نمیری کنار؟!

جکسون-ها؟! منو شناختی؟! از لبخندت معلومه شناختی!

پرستار-نه...شما؟!

جکسون-یه عاشق!

پرستار-میشه برید کنار؟! باید برای بیمارا داروشونو ببرم!

همزمان با این حرفش به سینی ای که دستش بود اشاره کرد!

جکسون-منم بیمارم!!!

پرستار-خب برید بستری شید!

جکسون-اونوقت برام دارو میاری؟!

پرستار سرشو به نشونه تاسف تکون داد و از بغل جکسون رد شد!!!

نارین-جکسون خجالت نمیکشی؟! حس میکنم عین گربه های ولگرد خیابون شدی که هر کیو پیدا میکنن میخوان...ای بابا!!!

جکسون نشست روی زمین و گفت:

-خودش بود...نارین من که یه زمان دوست پسر اسمیت بودم بیا و در حقم یه لطفی کن! میری خواستگاریش کنی برام؟! باور کن من اونقدرا هم عوضی نیستم...خوشبختش میکنم!

جین یانگ-تو هیچیت آدمیزادی نیست...اینم از عاشق شدنت!!!

نارین از جاش بلند شد و رفت توی اتاقی که پرستاره رفته بود!!!

جکسون-اگه به حرف خونوادم گوش میکردم و دکتر میشدم شاید زودتر میدیدمش!

یونگجه-چرا دری وری میگی؟! تو اگه دکتر میشدی که اصلا پاتو توی کره نمیذاشتی!

جکسون-خیلی خب حالا...میخواستم یکمی رمانتیکش کنم!!! ولی من واقعا میخوام سر و سامون بگیرم...شایعه شده من گیم! آخه به من میاد؟!

فرید-آره میاد!

جکسون با چهره ی خنثی به فرید نگاه کرد!

مارک همونطور که پریشون احوال بود گفت:

-واقعا روت میشه با این سنت بری از یه دختر 23-4 ساله خواستگاری کنی؟!

جکسون-تو که حالت بد بود...چجوری دیدیش؟! سنشم فهمیدی؟!

مارک بی تفاوت شونه هاشو بالا انداخت!!!

دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و گفت:

-پدر بچه...بیا برو پیش بچه و مادرش!

مارک ذوق زده رفت سمت اتاق!

یوگیوم-نگاش کن...کی فکرشو میکرد این استخوون عین باباش شکم دربیاره!!!

بم بم-آمریکا بهش ساخته...مثل من و تو نیست که عین سگ جون بکنه!

فرید-جین؟! کره خرات کی به دنیا میان؟!

جین یانگ-4 ماه دیگه!!!

فرید-کارامونو ردیف کنیم با زن و بچه بریم ایران!!!

جین یانگ-اوه دوباره باید نیما رو ببینم!!!

فرید-چه حسی داره برادر زنت فقط 6 سال از پسر خودت بزرگتره؟!

جین یانگ-من اصلا به ایناش کاری ندارم...هی میگه میخواد بیاد کره آیدل بشه...حاج بهرامم فحششو به من میده!

فرید-هیچوقت قبول نکن که به کمپانی معرفیش کنی...اونم مثل خواهرش بی استعداد و به درد نخوره!

جین یانگ-و دست بزن داره!!!

نارین با پرستاره از اتاق اومدن بیرون و نارین با لبخند موذیانه ای رو به جکسون گفت:

-برید پشت بوم با هم حرف بزنید!!!

جین یانگ-چی شد نارین؟!

نارین-دختره جکسونو شناخته بود...البته اگه نشناخته بودم باید از خداش میبود...مگه پسرمون چی کم داره؟!

جین یانگ-عه؟!

فرید-امشب بخت دو نفر باز شدا!!!

نارین-من و شوهرم باید بنگاه شادمانی راه بندازیم!

جونگیون-نمیذارن ما بریم تو؟!

نارین-فکر نکنم امشب بشه...احتمالا بچه چون 7 ماهه به دنیا اومده یکمی ضعیف باشه و لازم باشه ازش بیشتر مراقبت کنن!

جین یانگ-زنم برای خودش خانم دکتری شده ها!! قربونت برم من آخه!

فرید-آخه قربون چی این بری؟!

نارین-به تو چه؟! چشم نداری ببینی؟!

فرید-چخه...برو ببینم!

جین یانگ-اینا که نمیذارن امشب بچه رو ببینیم...بیایید بریم خونه هامون! الکی بیمارستانم شلوغ کردیم!

همه بی هیچ حرف دیگه ای رفتن سمت در بیمارستان!

دیگه با هم حرف نمیزدن...غرق خاطراتی بودن که بعد چند سال دوباره زنده شده بودن...

اشکها و لبخندهایی که رنگ و بوی قشنگ ترین دوران زندگیشون ینی "جوونی" رو داشتن!

پایان ^__^

نظرات 2 + ارسال نظر
:) دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 03:34

چرا از فاز کیپاپ اومدی بیرون؟!:)..البت میدونم اینو نمیبینی

یحتمل تو اینو نمیبینی
ولی گمونم همین فیک باعثش شد...
آدمایی به شدت شبیه به کاراکترای همین فیک وارد زندگیم شدن و رفتم پی اونا!!!!

f سه‌شنبه 28 فروردین 1397 ساعت 11:44

سلام عزیزم.فیک هات عااااااااالی بود.توروخدابازم بنویس چراچندماهه خبری ازت نیست

سلام گلم
کلی مرررررررسی!!! :)))
راستش هم دیگه وقتش نیست و هم اینکه از فاز کیپاپ اومدم بیرون!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد