THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 30

 

-این نیم ساعتو که گفتی چیکار داری؟!

فرید-کار دارم!

ایشش وحشی!! بیا منو بخور! اصلا برام مهم نیست...در هر صورت هر چی کمتر پیش پسرا باشه بهتره!

فرید-اسم خیابونا رو حواست باشه!!!

-نگران نباش...من سئولو مثل کف دستم بلدم! برات که تعریف کردم تا حالا چقد از خوابگاه قهر کردم!!!

فرید-بله همه رو گفتی!

هر چی آدرس میدادم نمیرسیدیم...حرف مفت زدم انگار هیچی یادم نیست!!!

فرید-خانم کف دست حالت تهوع گرفتم اینقدر دور سر خودم چرخیدم!!!

-ایناهاش...برو تو این خیابونه!!!

خیالم راحت شد! فکر میکردم واقعا پیدا نمیشیم!

-فرید مراقب باش گم نشیا!!!

فرید-خیلی خب برو!

یه نگاه به ساختمون خوابگاه انداختم...چقدر دلم تنگ شده بود!!! چه اتفاقایی اینجا تا حالا افتاده بود!

با سرعت نور خودمو رسوندم به طبقشون!!!

پشت سر هم در میزدم تا درو باز کنن!!! فکر کنم اینجوری بفهمن که فرید باهام نیستش!!

مارک خیلی جدی اومد دم در و یکسره دور و بر من رو با چشم میگشت که فریدو پیدا کنه!!!

-نیستش اوپا...فقط خودمم!!

مارک-اونو نذاشتی بیاد؟!

صدای جونیورو شنیدم که گفت:

-نیومده؟!

-انگار بیشتر از من، منتظر اون بودید!!!

وارد خونه شدم و دیدم که مرتب تر از هروقت دیگه ای شده...شاید حتی مرتب تر از اون زمانی که تمیز کردن خوابگاه با من بود!!!

با نگاهم دنبال جونیور میگشتم که یه دفعه از اتاقش اومد بیرون با یه تیپ مرتب و شیک...تقریبا رنگ لباسامون مثل هم بود! اصلا من و این پسر انگار با هم تله پاتی داریم...چقدر ما مناسب همیم!! بسه دیگه نارین برو وارد عملیات شو!!!

طی یه حرکت رفتم خودمو ول دادم تو بغلش!!

به نظر میومد اینم داره با هیکلش یه کارایی میکنه...حس میکنم عریض تر شده!!!

همونطور که دستم دور گردنش بود اومدم پایین تر و هی لمسش میکردم!!

جونیور با خنده گفت:

-اومو نارینا...نکن!

یوگیوم-حداقل برید تو اتاق...چرا نمیفهمید ما مجردیم!!!

-من که کاریش ندارم این داره جوگیر بازی درمیاره!!! جین یانگا چرا اینقدر خر کیف شدی یهو!!!

جونیور-وااااه تو الان داشتی به صورت ناجور منو لمس میکردی!

-خب که چی؟! چند وقت ازت دور بودم انحراف منو یادت رفته ها...من خیلی متومتو بودم، یادت که نرفته؟! در ضمن فقط داشتم چک میکردم عضله هات در چه حالن!

جی بی با یه سرفه گلوشو صاف کرد و گفت:

-اومو پسرا چقدر توی آشپزخونه کار داریم پاشید بریم به کارا برسیم!!!

جکسون-آره ما بریم نخود سیاه ها رو پیدا کنیم!!! فقط اگه میخوایید سر و صدا هم بکنید بگید هندزفری بذاریم تو گوشمون!!!

-یاااااا گوریل بفهم چی میگی...ما که کاری نمیخواییم بکنیم!!!

بم بم-تو چشمامون نگاه کن و دوباره حرفتو تکرار کن!!!

-میگم غذاها میسوزنا نمیخوایید برید یه سر بزنید؟!

مارک-کلا قراره غذا رو از بیرون بگیریم!!!

یوگیوم-اصلا شما برید تو اتاق!!!

جی بی یوگیوم رو از گوشش گرفت و کشید بردش توی آشپزخونه، بقیه هم پشت سرشون رفتن!!!

تا رفتن برگشتم موذیانه به جونیور نگاه کردم!

جونیور-نارینا یکمی حس میکنم عوض شدی!

-من دیگه الان یه زن متاهلم...هیچ محدودیت رفتاری ای ندارم! میتونم هر کاری که بخوام بکنم!!!

بم بم-اومو ینی چیکار؟!

-مگه قرار نشد هندزفری بذارید تو گوشتون؟!

جکسون-راحت باشید ما گوش نمیدیم!!!

زل زدم تو چشمای جونیور...خیلی خوشحال بود ولی چرا اصلا بروز نمیده؟! فقط چشماش میخنده!

جونیور-چرا اینجوری نگام میکنی؟!

ترجیح دادم حرفی نزنم و محکم بکوبم تو ساق پاش!!!!

یکمی تلو تلو خورد و نشست روی کاناپه!!!

جونیور-چیزی شده؟!

-خب آخه فرید تا چند دقیقه دیگه میرسه اونوقت تو عین ماست وایسادی!!! پس اونهمه تا قبل اینکه بیام میگفتی میخوای اینجوری کنی میخوای اونجوری کنی همش حرف بود؟!

یه لبخند نقلی زد و لپاش گل انداخت...ببینم این الان چشه؟! از من خجالت میکشه؟!

خواستم برم سمت آشپزخونه که دستمو گرفت و منو نشوند رو پاش و محکم بغلم کرد...اینقدر محکم گرفته بود که انگار من میخواستم در برم و این نمیخواد بذاره!!!

-باشه...جین نفسم بند اومد!!! الان...خفه میشما!!!!

موهامو برد پشت گوشم و در گوشم گفت:

-اینقدر همه چیز برام رویاییه که دوست دارم با تموم وجودم مطمئن شم که الان واقعا کنارمی!!!

با حرفش قند تو دلم داشت آب میشد!!!

فکر کنم الان وقت بوسس!!!! چشمامو بستم و حسابی منتظر بودم اما یه لحظه حس کردم دستای جین از دور کمرم ول شدن!!!

مارک-واقعا داشتین یه کارایی میکردین؟!

چشمامو باز کردم و دیدم که مارک روبرومون وایساده!!!

جونیور با بهت بهش خیره مونده بود!!! ای بابا تقصیر خودمون بود نباید میموندیم توی پذیرایی!!!

جونیور-مارک هیونگ...مگه شما کار نمیکردید؟!

مارک-ما فکر میکردیم فقط میخوایید با هم حرف بزنید...ولی شما انگار با زبونتون حرف نمیزنید! 

-اوپا من وقت ندارم...!

مارک-ینی چی؟!

-جونیور اصلا به این فکر نکن که مارک اینجاست...اصلا فکر کن داری فیلم بازی میکنی!!

جونیور-فیلم؟! چی میگی؟!

-بدو باید منو ببوسی!

لبامو غنچه کردم و داشتم بهش نزدیک میشدم که صدای زنگ اومد!!!

نه ای خدا...دیگه نمیشه!!!

-یااااا مارکو الان میکشمت!!!

سمتش خیز برداشتم...فقط میخوام موهاشو بکنم تا یاد بگیره دوباره گند نزنه تو لحظات عاشقانه ی من!!!

جونیور پشت سرم بود منو محکم گرفته بود تا مثلا جلومو بگیره و نذاره بلایی سرش بیارم!!!

مارک-خب نارینا یه هماهنگ میکردید که ماچ و این چیزا در کاره!!!

بالاخره موهاشو گرفتم...دیگه عمرا ولش کنم!!!

پسرا از آشپزخونه ریختن بیرون...ینی گوشای اینا سنسور داره!!! تا حرف ماچ و بوس و اینا میاد وسط همشون ظاهر میشن!

جکسون-هیونگ بزرگه اومده چرا تا الان هیچکدومتون درو باز نکردید!

جونیور-مگه نمیبینی شرایطو...چرا همتون وایسادید نگاه میکنید؟! خب یکی بره مارکو نجات بده!

جی بی اومد وسط و میخواست دست منو از موهای مارک جدا کنه!!!

جی بی-نارین از وقتی که اومدی خیلی زورت بیشتر از قبل شده!!!

مچ دستمو داشت فشار میداد که ولش کنم...داشتم کم میاوردم! فکر کنم باید برم سراغ تکنیک گاز!

توی یه لحظه دستشو که داشت کم کم دستمو از مچ قطع میکرد گاز گرفتم!!!!

-یاااااااا کوکو چیکار میکنی؟! الان هاری میگیرم! آیش دستم تفی شد ولش کن!

فرید-نارین!

با شنیدن صداش هممون تو یه لحظه هرچیزی که تو دستمون بودو ول کردیم...!

با دیدنش چهره ام وا رفت...دوباره لباس ست با من پوشید!!! ای خدا من از دست این چیکار کنم؟!

بکن در رو هم بغلش بود!!!

همه خیره به فرید مونده بودن...همزمان سرشونو برگردوندن سمت من و سر تا پام رو برانداز کردن!!!

بم بم-اومو اینا چقد باحالن...حتی لباساشونم ست کردن!!!

بعد از این حرفش قیافش جمع شد...وا چرا این شکلی شد؟!

چشمم افتاد به پاش که جی بی پاشو گذاشته بود روشو داشت لهش میکرد!

آخیش دلم خنک شد...این پسرا یکسره شیرین عقل بازی درمیارن و حرفای ضایع میزنن!!!

فرید تا نشست رو به جونیور گفت:

-کوکو یه لیوان آب میدی؟!

جونیور-اسم من پارک جین یانگه آقا!

فرید-پس کوکو کی بود؟!

جونیور جوابشو نداد و رفت سمت آشپزخونه!

-راستی کوکو کجاست؟!

یونگجه-به خاطر بچه گذاشتمش جایی که اولین بار خودت گذاشتیش!!!

-اوا بالای کمده؟!

یونگجه-آره...بالاخره بچه ها مهم ترن...اصلا شاید چند وقت بدمش یکی دیگه ازش نگه داری کنه تا بچه های تو سالم به دنیا بیان!!!

-اوپا تو چقد مهربونی!

فرید دقیقا با اون نگاه تحقیر آمیزی که روز خواستگاری به در و دیوار خونه ی ما میکرد به در و دیوار خوابگاه نگاه کرد...البته شاید نگاهش دو برابر بدتر بود!

فرید-اینجا قبلا مهد کودک بوده؟!

جکسون-چطور مگه؟!

فرید-این نقاشیا رو میگم...به نظر نمیاد کار خودتون باشن!

جونیور-اونا تصویرسازیای نارینن!!!

-همونایی که باهاشون من کلی معروف شدم!

فرید-عجب!!! اینجا چجور جاییه که با چندتا نقاشی بچگونه میشه اینقدر معروف شد؟!

جونیور-خب میدونید این چیزا نیاز به درک هنری دارن...شما که ظاهرا نه از هنر چیزی سر در میارید و نه توی دنیای کار هستید...تا اونجایی که میدونم فقط یه پسر حاجی هستید!!!

اوه اوه فکر کنم جونیور داره تلافی فرودگاه رو میکنه ولی حس میکنم داره خرابکاری میکنه!

پسرا با لبخندای مغرورانشون سعی میکردن جونیورو تشویق کنن!!

فریدم با پوزخند بهش زل زده بود!!! عجیب بود که جوابی نداد...به خصوص الان!

جو حسابی سنگین بود!!!

جونیور-یوگیوم شی لطفا پذیرایی کن ازشون!

یوگیوم با بهت بهش نگاه میکرد...اصلا از نگاهش میشد فهمید که داره میگه"نوکر بابات غلام سیاه!"

اما با این حال بلند شد و به دستور جونیور خان عمل کرد!

فرید یه جورایی فقط به جی بی روی خوش نشون میداد...نکنه از جی بی خوشش بیاد؟! من خیلی نگرانم! آخه مگه میشه جی بیو باتم تصور کرد؟!

با حرف فرید از افکارم اومدم بیرون:

-لباسات چرا اصلا با هم همخونی ندارن؟! برای شماها که یه دنیا همیشه همه چیزتونو زیر نظر دارن اصلا خوب نیست!!

همزمان که این حرفا رو میزد به جونیور نگاه میکرد...خدایا امشب یکی ازین دو تا اون یکی رو میکشه!

جونیور شروع کرد به خندیدن و گفت:

-نارین اعتماد به نفس ایشون فوق العادس! با اینکه از چیزی شناخت خوبی ندارن اما خیلی خوب اظهار نظر میکنن!!

سعی میکردم با چشم و ابرو بهش بفهمونم حرف دیگه ای نزنه ولی انگار کلا نمیخواست بفهمه!!!

آروم بهش گفتم:

-اونجوریام که فکر میکنی نیست اوپا!!!

جونیور-ما هممون از برند خاصی استفاده میکنیم و استایلیست داریم!

فرید-عه؟! اسم برندی که از لباساش استفاده میکنی چیه؟! تا حالا کاراشو ندیدم!!!

جونیور-خب معلومه چون شما اطلاعات کافی توی این زمینه ها ندارید!

فرید با همون لبخندی که پر از آرامش بود دستشو کرد توی جیبشو کارتشو در آورد و داد دست جونیور!!!

جونیور چند لحظه آروم به کارت زل زده بود و بعدش گفت:

-خب؟!

فرید-فکر میکردم فهمیده باشی...منظورم اینه که کاملا اطلاعات دارم! اگه تو داری از برندای داخلی کشورت که خیلی هم شناخته شده نیستن استفاده میکنی، من صاحب برندیم که توی ایران و ترکیه شعبه داره و ساخت شعبه ی تایلندش هم در حال مذاکرس و توی شو ها و مزونای فرانسه شرکت داشته و شعبه ی جدیدش هم میخواد اینجا تاسیس شه!!!

نگران شده بودم...جونیور خیلی استرس داشت!! فرید بدجوری فیتیله پیچش کرده بود!

جی بی-بعید میدونم توی کشور ما بتونی موفق بشی...اینجا اونقدری رقابت هست که نتونی حرفی برای زدن داشته باشی!!!

فرید-نگران نباشید...با یه کمپانی معتبر قرارداد بستم و مدلای خوبی قراره برام کار کنن...کارامم اونقدری خوب هستن که با این شرایط حتما موفق بشم!

مارک-نگو که اون کمپانی...

فرید-درسته!!!

جکسون-اوه این ناعادلانس...من نمیتونم قبول کنم که هر لباسی رو بپوشم و مدلشون بشم!

فرید-قرار نیست شما مدلم بشید...مدلای من باید از نظر قد و هیکل خیلی ایده آل باشن! طبق تحقیقی که داشتم یه گروه به اسم 2PM توی کمپانیتون هستن...من میخوام اونا برام کار کنن!!!

جونیور-به نظرت اونا قبول میکنن؟!

فرید-باید قبول کنن...من یه قرارداد سفید با کمپانیتون دارم!

جونیور-منظورم اینه که اگه کاراتون خوب نباشن اونا قبول نمیکنن!!!

-نه کاراش محشرن...

نارین میمیری دهنتو ببندی؟!

فرید-بهتره اول یه سرچ کنید بعد حرف بزنید!

همشون به جز جونیور و جی بی و مارک سرشونو کردن توی گوشیاشون!! خدایا اینا چقدر ضایعن! بعد از چند لحظه جکسون سریع رفت کنار فرید نشست و گفت:

-منم هیکل خوبی دارم!!

فرید-قد خیلی مهمه...شاید از گروه شما فقط یوگیوم بتونه مدل خوبی باشه!

یوگیوم نیشش تا بناگوشش باز شد! میشه اینقدر واضح ذوق نکنی؟!

هر لحظه جو داشت سنگین تر میشد...اگه بخواد همینجوری به تحقیر کردن اینا ادامه بده اصلا بهتره که برگردیم ایران!!

پسرا درگیر آماده کردن سفره ی شام بودن...منم فقط دعا میکردم که کلا امشب هر چه زودتر تموم بشه!

رفتم پیش فرید و گفتم:

-واقعا لازمه اینجوری رفتار کنی؟! حداقل به خاطر اینکه اونا دوستای منن درست رفتار کن!

دستاشو گرفت دور صورتمو گفت:

-دختر کوچولو اینا همش به خاطر خودته...نمیخوام فکر کنن وقتی که من برگردم ایران میتونن هرجوری باهات رفتار کنن!

از طرفی دلیلش خوب بود و از طرفی هم من مطمئن بودم که این هفت نفر کسایی نیستن که بخوان روزی منو ناراحت کنن...واقعا گیج شدم! نمیدونم باید چه واکنشی داشته باشم...هم نمیتونم پشت جونیور باشم و هم پشت فرید!!!

با دیدن سفره فهمیدم که بازم قراره یه بحثی بشه...همشون غذاهای دریایی و یه سریاشونم خام بودن!! خب اینا به ذائقه ی ما خیلی نمیخوره...به خصوص فرید!!! باز من عادت کردم!

فرید اصلا اقدام به خوردن نمیکرد!!!

جی بی-پرید شی چرا شروع نمیکنید!!

فرید-این کارتون واقعا بی احترامیه...فکر نمیکنید بهتر بود از غذاهای بین المللی استفاده کنید؟! میتونستید توی برخوردای بعدی که از ذائقه ی مهمونتون خبر دار شدید از غذاهای خودتون براش سرو کنید! من شنیده بودم شما مرغ و این چیزا هم میخورید!!!

یه لحظه همه ی پسرا زل زدن به جونیور...احتمالا دستور اون بوده که ازین غذاها بخوریم!

یوگیوم-اتفاقا ما اول این چیزایی که میگید رو براتون در نظر گرفته بودیم اما توی کشور ما اینکه از غذاهای فاخر کشور خودمون برای مهمونامون سرو کنیم خیلی کار بهتریه!!!

خدایا این رسم و رسومات رو داره از کجاش درمیاره؟!

متوجه دستای جونیور شدم که مشت کرده بودشون و کنار پاش بود!!! آروم دستمو گذاشتم روی دستش و هر طوری که بود سعی میکردم باعث آرامشش بشم!

-حالا فرید تو هنوز امتحان نکرده میخوای غر بزنی؟! من تا حالا غذاهاشونو خوردم...یه سریاشونو ما هم دوست داریم!

بشقابشو از جلوش برداشتم و چیزایی که به نظرم میومد که اونم دوست داشته باشه رو براش گذاشتم!

تا خواستم ماهی مرکب بذارم گفت:

-نه...اینو نذار!!! خیلی بیریخته!

شروع کردم به خندیدن و گفتم:

-به قیافش نگاه نکن...خوشمزس!!! من سر همین مشکوک به حاملگی شدم!!! یادته مارک؟! چقد مامان دورین رو خوشحال کردیم!!!

خدایا ینی میتونم یه ذره جو رو عوض کنم؟!

مارک-اومو هنوزم که باهاشون حرف میزنم بحث اون روزو میکشن وسط...ولی دیگه الان میدونن تو با جین یانگی!

-راستی باید هر چه زودتر بیام کمپانی!!! دلم برای جی وای پی اوپا تنگ شده!

جکسون-فکر کنم اگه ببینتت سرتو ببره...

-نمیتونه که...دلش نمیاد! تا منو ببینه مطمئنا بغلم میکنه و میگه جام خالی بوده!

یه ذره جو آروم گرفته بود...هر چند که جونیور دیگه حرف نمیزد!!

شروع کردیم به جمع کردن سفره و بالاخره فرصت پیدا کردم که توی آشپزخونه با جونیور حرف بزنم!!! البته خیلی سعی میکرد از دستم فرار کنه و خودشو سرگرم کارا نشون بده!

اینجوری نمیتونستم نگهش دارم!!! رفتم جلوش وایسادم و هرچقدر که این ور و اونور میکرد بازم جلوشو میگرفتم!!!

-اوپا میخوام باهات حرف بزنم!

جونیور-صبر کن اول برم کمک بقیه سفره رو جمع کنم!!!

-بقیه حواسشون هست...تو الان به من گوش کن!

جونیور-باشه!

دستاشو گرفتم و گفتم:

-اصلا نگران نباش!

جونیور-من که نگران نیستم!

-به من که دیگه نباید دروغ بگی! فقط اینو بدون هر چی که بشه من با توام...فکرتو آزاد کن و همون جونیور قبل باش...من نمیخوام تو و فرید خاطره ی بدی از هم داشته باشید! پس لازم نیست هر چیزی رو به رخ هم بکشید...اینارو به فریدم میخوام بگم! ولی اول باید به تو میگفتم که اینقدر حرص نخوری...میدونم ناراحتی و فکر میکنی نتونی مراقب من باشی! ولی اصلا نباید اینجوری فکر کنی...چون چنین چیزی نیست!

جونیور-نارینا باور کن من دنبال دردسر نیستم...فقط میخوام حواسش باشه توی این مدتی که اسمت توی شناسنامشه به خودش اجازه نده بهت بی احترامی کنه و باعث ناراحتیت بشه!

ای بابا یکی این دو تا رو بگیره!!! هردوشون میخوان مراقب من باشن ولی دارن همش اوقات تلخی میکنن!

جونیور-نارینا؟!

-بجانم اوپا؟!

جونیور-خیلی عوض شدی...حسابی بزرگ شدی!!!

-ممنونم اوپا...حالا که اینقدر دختر خوبی شدم میذاری به عضلاتت دست بزنم؟!

جونیور-یاااا نمیخواد بزرگ بشی...اصلا خوشم نمیاد اینقدر با متانت ازم درخواستای بی شرمانه داشته باشی!!!

-ای بابا...از وقتی که اومدم خیلی بخیل شدیا!!! البته اصلا مهم نیست...تو که میدونی من اگه یه هدفی داشته باشم بهش میرسم!!!

جی بی-چند بار بهتون بگم اینجا محل رفت و آمد پسرای مجرده؟! 

جونیور-هیونگ ما که کاری نمیکردیم؟!

جی بی-در هر صورت...اصلا باید فاصلتون خیلی از هم زیاد باشه!!! اندازه ی یه گوسفند با هم فاصله داشته باشید!

هه یکی این گشت ارشادو بگیره!

برگشتیم توی پذیرایی...امیدوار بودم دیگه حرفی پیش نیاد!!!

.

.

منتظر بودم زودتر برسیم خونه...جونیور بهم یه کادو داده بود و گفته بود وقتی تنها بودم بازش کنم!!!

فرید-اینا باورشون شده که تو حامله ای؟!

-نه...چطور مگه؟!

به لباسای بچگونه ای که یوگیوم و بم بم بهم داده بودن اشاره کرد!

-نه بابا شوخی میکنن!!!

باید کاکائو هایی که جکسون بهم داده بود رو قایم میکردم...این فرید میره میخورشون!!!

مارکم فکر کرده بود بکن در رو، رو با خودم نیاوردم و یه خرس دیگه برام خریده بود!!!

جی بی و یونگجه هم یه لباس حاملگی برام خریده بودن که شبیه تیپای آجوماهای توی فیلماشون بود!!!

فرید-برای فردا تو فقط برنج بذار من بقیه ی چیزا رو آماده میکنم!!! 

احتمالا بازم میخواد یه کار گنده انجام بده!

-لزومی نداشت دقیقا یه شب بعد بخوای دعوتشون کنی!

فرید-چرا لازمه...میخوام سوغاتیاشونم بدم!

یا خدا....سوغاتی؟! چرا من از هیچی خبر ندارم؟!

-وقتی که اومدن دوباره سعی نکنی خوردشون کنیا!!!

فرید-من که کاریشون ندارم...

-اصن ببینم لازم بود این همه پول خرج کنی و خونه به این بزرگی بگیری؟!

فرید-اولا نخریدمش و اجارش کردم...دوما مشاور املاکیه میخواست برای شرکتم یه جایی رو باهام معامله کنه و برای جلب اعتمادم اینجارو با قیمت خیلی خوب باهام معامله کرد!

-هه الحق که پسر حاج صولتی!

بالاخره رسیدیم خونه!!!

سریع پریدم توی اتاقم و کادوی جونیور رو باز کردم....با دیدن کادوم خشکم زد!!!

ای خدا این پسر اصلا نمیتونه عین آدم سورپرایز کنه!!!

آخه اینا دیگه چین؟!

نظرات 7 + ارسال نظر
parisa193 جمعه 26 آذر 1395 ساعت 21:28

https://www.instagram.com/p/BNAzmTHgHna/

شلوار گل گلی هاییی که هی میگفتی بچه ها پوشیدن اومدن جلو دوربین

فردا قسمت جدید

... سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 20:35

میشه برنامه وبلاگ تون رو در اختیارم قرار بدین ممنون
و داستان خیلی خوبی هست

فعلا هر کدوم از داستانا رو هفته ای یه قسمت میذارم!
کهربا یکشنبه ها و wolfs چهارشنبه ها!

darya سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 11:57

واقعا چرا نرفتن تو اتاق؟ فرید چه مرگش زده این وسط ؟ نکنه طلاقش نده. لطفا یه رفع دلتنگی غلیظظظظ بنویس مریم جون . مرسی بوس بوس

Leily سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 02:09

خانوم پوش خریده ؟؟؟
خخخخخ ...
عالی بود ... ایول ... خوب مارکم گناه داره بچم ....
ممممممووووووووچچچچچچچ .....
مرسییییییی ....

Liry دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 18:31

خیلی عالی بود...وای .. معلوم نیست فرید خبیث چه بلایی قراره سر نارین بیاره.. فکر نمیکنم در حالی که دوستش داره و مهم تر از اون زنشه ، بزاره پیش جونیور بمونه .ولی امیدوارم که اینطوری نشه؛چون نارین و جونیور به اندازه کافی اذیت شدن.. دیگه وقتشه که به هم برسن!!!.
در هر صورت مرسی . خیلی خوب بود

parisa193 دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 01:09

وااااااااایی عالی بود مرررسی
نمیشد بگی کادوش چی بود بعد کات میکردی T_T

بی نظیری مریم

خواهش میکنم عزیزم!
هاهاهاها نمیشد!
ممنونم گلم!

Zahra-boice یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 23:58

اوووخی خیلی قشنگ بود
دهنت سرویس فرید! زد نابودشون کرد که پسرا رو!
خیلی خوب بود ولی شاید چون چسبید حس میکنم کم بود
کادوش چی بود مگه؟!
ممنوووون منتظریم

کم نبود! مثل همیشه بود! :)
موهاهاها بعدا میفهمی!
خواهش میکنم عزیزم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد