THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

wolfs پارت 107

 

مارک

وکیل چو و سرهنگ لی تمام تلاششون رو کرده بودن ولی نتونستن تاریخ دادگاه رو بیشتر از دو هفته جلو بندازن...

دادگاه ۶ روز دیگه برگزار میشد...

این بدترین اتفاق ممکن بود...منصفانه نبود اصلا...هیچکس دل و دماغ هیچ کاری رو نداشت...از طرفی مشکلم با جونیور و از اون طرف هم راه در رویی که همدستای دادستان جلوی پاش گذاشتن!!!

همیشه وقتی همه چیز داره اوج میگیره و فکر میکنیم که از این بهتر نمیشه، اتفاقی میفته که تمام معادلاتمون رو بهم بریزه!!! شاید این امتحان روزگار باشه...وقتی از هر مرحله ای رد شی یه پله بالاتر رفتی، اگر سختی ای در کار نباشه لذت پله پله اوج گرفتنی هم در کار نیست، مثل این آسانسورای بیخود...اینقدر آدما رو راحت بالا و پایین کردن که لذت اوج و خفت قعر رو از آدما گرفتن!!! آدما فراموششون شده بالا و پایین رفتن چجوریه!! متوسل شدن به دکمه ها!! بالا و پایین شدن و بالا و پایین کردن آدما به چشمشون سهل اومد!!!قسمت ترسناکش اینه که یادمون میره که اگه کسی رو بکشیم پایین تو بهترین حالتش که اون یه آدم پست باشه و پایین رفتن حقش باشه، میتونه تو رو هم با خودش بکشه پایین...آدم بازنده به هر چیزی چنگ میزنه!! بماند که اگر اون فرد با سختی اوج گرفته باشه و اون اوج حقش باشه اونوقته که هستی دست به دست هم میدن تا ‌کارمای پایین کشیدن اون فرد رو ازت بگیرن!!!

ما چی؟! داشتیم به حق کار میکردیم؟!اینکه تو کار هستی سرک کشیدیم و خودمون چوب انتقام رو بالا گرفتیم فضولی تو نظم کائنات نیست؟! شایدم ما وسیله ایم...شاید انتخاب شدیم...

این اون چیزیه که فکرم رو همیشه به خودش مشغول میکنه!!! اون چیزی که ما اون رو حق میدونیم تا چه حد حقه؟!اینکه مادرم، جو وون، دادستان، مینهو و خیلیای دیگه یه مشت عوضین که اشتباهات زیادی داشتن که باید تاوانش رو بدن قطع به یقین درسته!! ولی اینکه ما داریم تاوانش رو ازشون میگیریم چی؟! اینجاست که حقانیت این موضوع از یه جایی به بعد وارد شبهه میشه!!!شاید این حق ما نیست که جلوی این جریان رو بگیریم!!!!

حق من نسبت به جونیور چی؟! دوستش دارم...بیشتر از خودم که اگه اینطور‌ نبود خودم رو تو این ماجرا نمینداختم حتی به خاطر‌ پدرم...ولی‌این حق من نیست که ازش توقع‌داشته باشم چون بخاطر اون اینجام اون هم باید کنارم باشه!!!حس میکنم به زودی باید جونیور‌ رو به خودش پس بدم!!!

جکسون-کجایی پسر؟!

این لبخند عجیب جکسون!! این چشمای بغض دار و لبخندای دندون نما!!!! تو چجور آدمی هستی جکسون؟!

-میدونی من قبل از این ماجراها هم آدم شاد و مفرحی نبودم ولی فکر کنم وقتی از این قضیه خارج شم دیگه اصلا آدم نباشم...

جکسون-این اون چیزیه که تو اون زندون کوفتی شب و روز بهش فکر میکردم...من دستم به خون آلودست...به نظرت از این آلوده تر هم میشه؟! باید دادستان رو از سر راه بردارم همونطور که تو نارین رو برداشتی!!! اون لحظه ای که نارین و جو وون مردن، اون لحظه ای که اون مرد تو اون خیابون مرد یه چیزی از روح من و تو جدا شد!!! نمیدونم اسمش رو چی بذارم...ولی وقتی اون تیکه از روحت نیست انگار همیشه آشفته ای!!!! ولی یه چیزی رو خوب میدونم، اونم اینکه وقتی یه بازی ای رو شروع میکنیم تا تهش باید بریم چون بازی نیمه تموم علاوه بر اینکه آسایش رو ازت میگیره امنیت رو هم نابود میکنه!!!همیشه سایه شوم همبازیات رو زندگیت میمونه!!! میفهمی چی میگم؟!

-میفهمم...ولی من بیچاره ی شرایطیم که هیچکس توش نیست...من باید دشمنم رو تا ابد ببینم...حتی وقتی بازی تموم شد...من باید با دشمنم سازش کنم حتی وقتی که هیچکس دیگه تو دنیا دشمنی نداره!!! من باید معشوقم رو به دشمنم بدم چون معشوقم دل در گروئه دشمنم داره!!! من باید ببازم چون بردم هیچ ارزشی نداره...باید ببازم تا کسی که بخاطرش بازی رو شروع ‌کردم خوشحال باشه!!!

انگار میفهمید چی میگم...اینو از نگاهش خوندم که تک تک کلماتم رو درک میکرد...این آدم محکومه به فهمیدن!!!گاهی فهمیدن هم درد داره چون چهره اش تو هم رفته ود...شاید استیصال من رو داشت با تمام وجود درک میکرد...این تعلل و مکث نشون میداد که اون هم تو این مدت کم متوجه حرفای من شده!!!!

جکسون-بهش مهلت بده...شاید حس میکنه زیر دینه!!! شایدم عادته!!! هر چی هست عشق نیست مارک که اگر باشه دیگه اسمش عشق نیست و حماقته!!!

-اگر بود چی جکسون؟! تو بگو من بعدش چیکار کنم؟!

جکسون-همون کاری که من بخاطر سونگجه کردم!!! سکوت...رفیقم بود...بخاطر من عذاب کشیده بود...بحث دین نیست، بحثه اینه که اونم حق داره آسایش رو تجربه کنه!!!

-جونیور حق داره آسایش رو تجربه کنه!!!میفهمم...

جکسون-اصلا بیا عاشق من شو!!

از حرفش جا خوردم...وسط بحث به این جدی ای این لبخند خبیث رو از کجا آورد؟!

جکسون-اونجوری نگام نکن خره!! باور کن من پتانسیل اینکه عاشقت شم رو دارم، نیگا...

گوشیش رو گرفت دستش و یه سری عکس رو باز کرد و گرفت جلوم!!!

متعجب به عکسا نگاه میکردم...همشون من بودم...تو خواب!!!!

-یاااااا نکنه تو یه منحرفی که از آدما تو خواب عکسای اونجوری ‌میگیرن؟!

جکسون-آخه دیوونه این عکسا کجاشون اونجوریه؟! نکنه اینجا که تفت آویزونه از دهنت؟! یا اینجا که دهنت عین غار بازه؟!یا شایدم اینجا که حتی تو خواب بغض داری؟! اینجا رو میبینی؟! سرتو گذاشته بودی رو سینه من و خوابیده بودی!! تا صبح کل جونم خواب رفت ولی‌دلم نیومد بیدارت کنم...راستش یکمم میترسیدم بیدارت کنم باز عربده کشی راه بندازی!! وقتی مستی بیشتر از وقتای دیگه ات خری!!!!

دوباره تک تک اون روزا اومد جلوی چشمم...بی هیچ حرفی گوشی رو از دستش گرفتم و دونه دونه عکسا رو دیدم...چقدر بارونی بودن اون عکسا و اون روزگارام!! حالا چی؟! هیچ چیز تغییر نکرده...جونیور کنارمه ولی نگاهش جای دیگست...

جکسون-هی!!! اینا رو نشون دادم ازت دلبری کنم نه اینکه ببرمت تو فکر!!

-چرا این عکسا رو ازم گرفتی؟!

جکسون-چون تو خواب خوشگلی!!! یه جوری که هی دلم میخواست نگاهت کنم!!!

دیگه قشنگ داره خل بازی درمیاره!

-به سوزی میگما!!

جکسون-حمال دارم از تو تعریف میکنما!!!اصلا حیف من که اونهمه هوات رو داشتم!!!

-نداشته باش!!! میترسم تو رو هم از دست بدم...با من دشمنی کن!!! تجربه نشون داده من همیشه تا ابد دشمنام رو کنارم خواهم داشت!!!

جکسون-لامصب زیر زیرکی داری میگی میخوای تا ابد کنارت باشما ولی گفته باشم من زن و بچه دارم!!!

یه آن چشمام قد پرتقال زد بیرون!!!

-مگه تو قراردادتون قید نکرده بودم که حق برقراری رابطه رو ندارید؟! زدی حامله اش هم کردی؟! کی آخه؟! باید بگم تو غذای اون کمپانی گل گرفته کافور بریزن؟! میرم اتاق پرو یکی با زیپ اون یکی ‌درگیره!! میرم راهروها گشت بزنم میبینم...حالا توی درد گرفته هم که نیومده زدی یکی از بچه ها رو حامله کردی؟!

جکسون-هوش بابا!!! چی میگی تو؟! اصلا غلط‌کردم...من و سوزی کلا بچمون نمیشه نگران نباش!!!

دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم...محکم زدم پس کله اش...

-پس امتحانش کردید!!!

جکسون-دهن منو باز نکنا!!! تو اون موقع که حتی جونیور زده بود تو زمین دشمن گردن و سر و سینه ات کبود بود اونوقت به من تازه از زندان در اومده گیر میدی؟!

-دیدی منحرفی!!! وقتی خواب بودم منو تو خواب دید میزدی، آره؟!

جکسون-چخه بابا!!! اصلا منو بگو اومده بودم دلداریت بدم...

این لعنتی همیشه همینقدر مفتضحانه بحث رو عوض میکرد!!!

-ببخشید...

جکسون-غمت نباشه هاپو جان!!! من ته مهای قلبم یکم درگیرتم واسه همین کتکمم بزنی جیکم درنمیاد!!!!

یاد اون شبی افتادم که بین مستی و هشیاری همه فکرم این شده بود که کاش جکسون بخاطر قتلش زندان افتاده بود و اونجا اون رو ملاقات میکردم جای جین یانگ!!!! باید اسم این حس و فکر ‌رو چی گذاشت؟! شاید آرامش طلبی...

-جکسون!!

جکسون-بله؟!

-به نظرت تناسخ و برگشت روح به دنیا حقیقت داره؟!

جکسون-چطور؟!

-دلم میخواست حقیقت داشته باشه!!!

جکسون-الان داره خیلی بهت خوش میگذره که دلت میخواد باز برگردی؟!

-شاید برگشتمون جور دیگه ای باشه!!! با یه چیدمان جدید تو روابط!!!

فقط بهم نگاه کرد...آدمی که محکوم به فهمیدنه همیشه اذیته!!!!

جکسون-شاید منم دلم میخواست برگردم!!

سرم رو به پشتی صندلیم تکیه دادم و چشمام رو بستم!!! تجسم برگشت حس عجیبی بهم میداد!! حس قدرت...حس آرامش...یه انگیزه برای رویا دیدن!!!!

.

.

۶ روز کذایی گذشت...با هر دست و پا زدنی که بود...از جونیور فاصله گرفته بودم و اون هم با قضیه مشکلی نداشت و حتی گاها حس میکردم ازش استقبال هم میکنه!!! قهر نبودیم...دلخور نبودیم ولی عاشق هم نبودیم...عادی بودیم!!!رفیق بودیم...گاهی تحملش برام سخت میشد...گاهی نفرت همه وجودم رو میگرفت شبایی که دور هم جمع میشدیم و میشمردیم شمار مدارکی که روز به روز دادستان نابودشون میکرد رو...مینهو بود ولی دیگه مهم نبود چون ما دیگه عاشق نبودیم...چون ما دیگه عادی بودیم!!! چون ما دیگه رفیق بودیم!!!! جملاتی که تو این ۶ روز روزی ۱۰۰۰ بار با خودم گفتم و باور کردم!!!! حالا فهمیده بودم که محکومم...محکومم چون یه توانم!!!فهمیده بودم حتی اگر این قائله ختم شه من همچنان درگیرم چون وارث کینگدامم!!!! این ۶ روز چقدر سرد بود هوا!!!! چقدر بارون نمیبارید...چقدر زمینا بدون هیچ آب و بارونی یخ بسته بودن!!!!!

وکیل چو-میای؟!

-نه...وقتی نتیجه از الان معلومه!!!!

وکیل چو-چرا انقدر ناامیدی پسر؟! ما میبریم...شاید راحت نباشه ولی حداقلش اینه که شروع کردیم!!!

-یک سال و خرده ایه شروع کردیم...نه روزگار میگذره نه میذاره ما بگذریم از این نقطه شروع...یک ساله که اینجام...همسن جایی که وایسادیم!!!

وکیل چو-بی انصافی نکن مارک...ما بردهای زیادی داشتیم تو این بازی!!!بردهایی که جیمز آرزوش رو داشت!!!

-تا اسم چی رو بذاریم برد...من تا همینجاشم باختم!!!!!

جکسون

باید آماده میشدم تو این دادگاه...دادگاهی که بیشتر از بیست سال جلون گاه پدرم بود...جایی که قدرت گرفت...منصب گرفت...آدم گرفت...

وکیل چو-جکسون باز هم بهت میگم ممکنه حضورت بازخورد رسانه ای مثبتی نداشته باشه!!!

-نگرانید نه؟!

وکیل چو-نگران از چی؟!

-از باخت!!!! سخت نگیرید...من دادستان رو خوب میشناسم...میدونم که اگر هم اون چیزی که میخواییم نشد قصور از ما نبوده!!! ما با افعی هفت سر طرفیم!!!!

گونگ مین-ما از تو مطمئنیم جکسون...من تو رو خوب میشناسم جکسون...ولی بچه ها چی؟! اینقدر اون کمپانی سوت و کور شده که آدم حس میکنه یه قبرستونه!!! یه گور دسته جمعی!! دلم خوش بود دور هم جمعتون میکنم و طبق نقشه اولیه پیش میریم و همتون رو از فکر‌ و خیالای گاه و بی گاهتون که میکشوندتون بار خلاص میکنم...کاری میکنم جای اینکه هر کدومتون یه گوشه بشینید و اینقدر بخورید که از زور مستی نتونید رو پاتون وایسید با افتخار سرپا شید و دلتون خوش باشه که اون چیزی که میخواستید شده!!! حالا چی؟!

-این تقصیر تو نیست هیونگ...تقصیر هیچکس نیست...همه ما وقتی اومدیم گفتیم تا تهش هستیم...سرخوردگی خیلی از بچه ها چیز دیگه ایه!! حالا تک تکمون بزرگ شدیم و احساساتمون رو پیدا کردیم...ما با این احساسات بازی میکنیم...اون با ما بازی میکنه!!!! ما دردمون درد بزرگ شدنه...این اتفاقات ما رو بزرگ کرد...اونقدر که شاید همه ما الان تو چهل سالگی باشیم...

وکیل چو-چیزی نمونده...الان فقط‌ دادستان رو باید از سر راه برداریم وگرنه تک تک کسایی که با هزار زحمت گیر انداختیم و دادستان با هزار ترفند از اون تو میاره بیرون و قصه از نو شروع‌ میشه!!!

-پایان دادستان نزدیکه!!! اینو یه ونگ داره بهتون میگه!!!!

میدونستم از زیر این دادگاه نمیتونه قسر در بره ولی اون کسی نیست که جایگاهش با این چیزا متزلزل شه!!!! فردا روزیه که مارک باید همراهیم کنه!!!!امروز روز تموم شدن نیست!!!تو تقویما امروز اشتباه علامت خورده!!! فردا روز پایانه!!!!

.

.

جلسه دادگاه یه طور رسمی شروع شد!!!اولین باره تو اون جایگاه میبینمش!!!چقدر بهش میاد...بالاخره نشست جایی‌که همیشه انگشت اتهامش بهش بود!!!

شرح اتهام دادن و سونگجه رو به عنوان شاهد به جایگاه احضار کردن...

پسر کوچولوی ضعیف من هنوز هم وقتی موهاش میریزه تو صورتش همون سونگجه دوست داشتنی دبیرستانیه...من با این پسر چیکار کرده بودم؟!

قاضی-شما در اعترافاتتون به قتلی که مرتکب شدید و شهادت دروغتون در محضر دادگاه از آقای ونگ به عنوان کسی که شما رو تو این شرایط قرار داد نام بردید...

وکیل چو-و مدرکی هم تسلیم دادگاه شده که هرچند قابل استناد قانونی نیست ولی صحت صحبت های موکل بنده رو تا حدودی ثابت میکنه!!!

قاضی-بله...اون ویس در صورت وجود مدارک دیگه قابل استناد میشه ولی به تنهایی کافی نیست...گویا که مدارکی‌ هم حاضر کردید...

وکیل چو-بله‌جناب قاضی!!! مدارکی که نشون میدن باری که تحت مدیریت یوک سونگجه بوده به صورت غیر مستقیم و به عنوان حق السکوت و شایدم نوعی‌اهرم فشار به موکل بند داده شده!!!

قاضی-متهم یوک سونگجه!!! شما تحت چه شرایطی مدیریت بار رو پذیرفتید در صورتی که تازه به سن قانونی رسیده بودید و قطعا صلاحیت و توانایی اداره همچین محیطی رو نداشتید؟!

سونگجه-من فقط یه اسم بودم...اسمی که باید درگیر میشد تا آدم ترسویی مثل من سکوت کنه!!! آقای ونگ من رو تهدید کردن که از ماجرای گروگان گیری و تجاوز که از جانب دشمنای ایشون اتفاق افتاده سکوت کنم...اونقدر ترسیده بودم که این کار رو کردم تا وقتی که اون قتل اتفاق افتاد...حالا دیگه چیز بهتری گیر دادستان افتاده بود که باهاش بتونه تهدیدم کنه به سکوت...اگر اون پرونده قتل و تجاوز به اسم ایشون وصل میشد قطعا وجهشون خراب میشد...و من اون موقع‌پسری بودم که ترسید بود!!! تهدیدم کرد که از ماجرای قتل باخبره و اگه کارایی که میگه رو نکنم لوم میده!!! به اسم شدم رئیس یه بار کوفتی...باری که اسم من روش بود و قرار بود توش فقط نوشیدنی سرو شه، شده بود محل معاملات آنچنانی آدم و مواد...

قاضی-برای حرف هاتون ادله ای هم دارید؟!

سونگجه-تمام ادله از بین رفتن...فقط ‌یکی از کارکنان بارم الان در دادگاه برای شهادت حاضرن...این آدم هم اگر تا الان زندست صرفا به خاطر محافظتاییه که تا الان ازش شده!!!!

قاضی-شاهد خانم چانگ به جایگاه شهادت بیان...

قیافه دادستان رو میدیدم که انگار این یکی از زیر دستش در رفته بود و داشت عصبی لبش رو میجوید!!!

دختر با ظاهر عجیبش که خبر از شغل خاصش میداد تو جایگاه حاضر شد و بعد از قرائت سوگند به سوالات قاضی جواب داد...از معاملاتی حرف زد که توش آدمایی دست داشتن که الان دستگیر شده بودن...از آدمایی که بخاطر دونستن زیاد ناپدید شدن و در نهایت آخرین سوال و جواب تیر خلاص بود...

قاضی-به تک تک اسامی ای که شما در این دادگاه چه به عنوان متهم و چه به عنوان قربانی نام بردید رسیدگی میشه!!!آخرین سوال!! شما متهم ونگ یی سان رو در بین این افراد و رفت و آمد ها دیده بودید؟!

دختر-بله‌جناب قاضی...ایشون چند باری به همراه اون آدما به اون بار اومدن...دو بارش رو خوب یادمه چون هر دوبار بعد از چند روز دو تا از دخترای بار و یکی ‌دو تا از اون نوچه هایی که تو دست و بالشون بود ناپدید شدن!!!

اسم اون افراد و تاریخ دقیق حضور دادستان رو داد و از محضر دادگاه مرخص شد!!!

حالا داشت بازی اصلی شروع میشد!!!سناریوی از پیش آماده تحویل سونگجه داده شده بود تا برای امروز آماده اش کنه!!!

قاضی-یوک سونگجه باقی شهادتتونو گوش میکنیم...

سونگجه-اتفاق بزرگ و اصلی زمانی شروع شد که یه آدم متوسط که از هیچ لحاظ با اون جمع سنخیت نداشت وارد جمعشون شد...از اون به بعد حضور دادستان پررنگ تر شد و شاید تو هفته دو بار هم میشد که به بار سر بزنه!!!در مورد مسئله کنجکاو شده بودم به همین خاطر افتادم دنبال اون آدم جدید...اسمای مختلفی داشت...یه دلال بود...تو محله ای که الان پروژه نامسان توش داره احداث میشه!!! خیلی زود فهمیدم چه خبره!!! با جعل مدرک و زور زمینای زمین دارای اون منطقه رو تحت عنوان طرح ترافیکی و راه سازی با هزینه خیلی‌پایین از چنگ مردم اون منطقه درآوردن و با یه جعل دیگه تو شهرداری منطقه طرح طرافیکی و راه سازی رو به جای دیگه ای منتقل کردن و اونجا رو یه مجموعه تفریحی و سرمایه داری کردن!!!

قاضی-این حرف مسئله بزرگیه!!! اگر مدرکی نداشته باشید خودتون رو شدیدا با نهادهای مختلفی در انداختید!!!

تمام مدت چشمم به اون حروم زاده بود...از اینکه اسم اون پروژه وسط اومد کمی مستاصل شد ولی‌یه لبخند هم گوشه لبش بود...اون همه چیز رو آماده کرده بود...

وکیل چو-ما اینجا کسی رو داریم که میتونه با کپی مدارک و شهادت حضور خودش توی تک تک مراحل حرف های موکل بنده رو ثابت کنه!!!

عجیب بود که تا الان کلمه ای حرف نزده بود...

راکی تو جایگاه قرار گرفت و تمام اتفاقات و روال کار پروژه رو توضیح داد!!!! قاضی گوش میداد ولی‌میدونم حواسش جای دیگه ای بود...از طرفی در مقام قضا اگر اشتباهی میکرد با مردم طرف بود و از طرفی توی مسئله افتاد بود که اونو با بد کسایی رو به رو کرده بود...شاید زمانی که داشت وارد این اتاق میشد صرفا تمام فکرش به بازی روانی ای بود که قرار بود با دادستانی که بیست سال رو به روش انگ اتهام به هرکسی میزد راه بیفته ولی الان فهمیده بود بازی خیلی بزرگ تر از این حرف هاست و استرس عرق سردی در رستنگاه موهاش ‌نشونده بود‌ که از نگاه های تیزبین قطعا جا نمیموند!!!

برای اولین بار دادستان رو خطاب قرار داد...ترسش در دزدیدن نگاهش از دادستان متجلی شده بود!!!

حالا میفهمم پدرم برای چی انقدر بزرگ شده بود، چون در مقام قضایی کشورم همچین آدم های بزدل و منفعت طلبی نشسته بودن!!!

دادستان-نمایش جالبیه!!! آدما پشت میز شهادت جسور میشن...مدارک دست شماست جناب قاضی!!! گمونم بهترین کار اینه که روشون تحقیق کنید!!! من حرفی ندارم...

عصبی بود...اینو میشد از تک خنده اولش برای شروع صحبتش و نحوه ادا کردن آخرین جمله اش حدس زد...ولی‌سکوتش...هرچند که تو شرایط سختی قرار گرفته بود ولی قطعا این پرونده هم چیزی نبود که بدون تحقیق بسته بشه!!!!

قاضی-بسیار خب...شما حق دارید که سکوت کنید ولی در نهایت این سکوت شماست که دادگاه بر اساسش حکم صادر میکنه!!! افرادی‌ که امروز شاهدین در این دادگاه نام بردن برای جلسه بعد احضار میشن...جلسه بعد ۲۳ روز بعد و بعد از تموم شدن تحقیقات برگزار میشه!!!! متهم دادستان ونگ به دلیل اثبات برخی جرایم از مقام قضایی خود به طور کامل عزل شده و اجازه خروج از شهر رو ندارن...بر اساس اثبات جرم ایشان در زمینه تهدید و ترغیب یوک سونگجه برای مخفی کردن حقیقت و شهادت دروغ تا اطلاع ثانوی به ۸ ماه حبس محکوم میشود...شاهدین امروز دادگاه نیز تا زمان مشخص شدن تکلیف این پرونده ممنوع الخروج هستن!!!! ختم جلسه!!!!

خبری ‌از برد حتمی نبود ول اتفاقی که افتاد به مسابه باخت هم نبود...یه لبخند گوشه لبم نشست که از چشم دادستان دور نموند...

لطفا همین امروز وثیقه بذار و بیرون بیا چون دلم نمیخواد کار فردام به پس فردا موکول شه نزدیک ترین دشمن من...

نظرات 3 + ارسال نظر
Maryam سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 19:41

ایووول... یکم آرامش گرفتیم

Zahra-boice دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 00:24

امووو جکی رفت که بکشه دادستانو!
واای نه چرا اوضاع جین و مارک اینجوری شد
قطعا جین عاشق مینهو نیس و حسش یه چیز دیگس
پس چرااااT-T
این پارت خیلی جدی بود
دیگه اخرهایش است ولی هنوز هیچی معلوم نیس و همینش ادمو جذب میکنه
ممنون منتظریم

لیلی دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 00:03

مرسی ...
مریم احساس میکنم تو ننوشتی این پارتو !!! شبیه تو نبود !!!
یا انقدر داره جدی میشه قضیه که خودتم تو فشاری برای توضیح همه چی ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد