THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 26

سلام دوس جونیای گل

من بازم اومدم تکرار کنم برای دوستایی که هنوز خبر ندارن!!!

من و مینهو جان کانال زدیم...توی این کانال فیک ها به طور مستقیم هم گذاشته میشن و یک سری شوخی های دیگه هم میکنیم!!!

اینم آیدیشه:

RadioKM@

اگه دوست داشتید حتما بیایید! ^_^

  

داشتم از استرس خفه میشدم...این دفعه دیگه کارم تمومه!!!

تا خواستم شماره ی فریدو بگیرم صدای زنگ در اومد!!!

من الان چیکار کنم آخه؟!

خدایا این زن مثل جن میمونه...!!!

فتانه خانم-عه چرا حاضر نیستی؟!

-من یه زنگ بزنم به...

گوشیمو از دستم گرفت و گفت:

-بعدا زنگ میزنی دخترم...ماشین دم در منتظره!!!

انگار از چیزی بو برده...آخه چرا اینقدر یهویی باید بیاد سر وقتم؟!

هر چی فکر میکردم نمیدونستم باید چی بگم...حتی نمیتونستم بگم الان گرگینه ام!!! مامانم میدونه که الان وقتش نیست!! تقصیر خود احمقمه...چه لزومی داره مامانم همه چیو بدونه؟!

رفتیم سوار ماشین شدیم و من کم کم داشت گریه ام میگرفت...!!

-مامان جون گوشیمو میدی؟!

فتانه خانم-چرا اینقدر نگرانی دخترم؟! چیزی شده؟!

-ها؟! نه من نگرانم؟!

فتانه خانم-همینجاست آقا پیاده میشیم!!!

این چرا گوشیمو نمیده؟!

هر یه قدمی که برمیداشتم حس میکردم دارم یه قدم به مرگ نزدیک میشم!!!

توی کره که بودم مغزم بهتر کار میکرد....چرا الان نمیتونم چیزی بگم؟!

-صبر کن مامان جون...خواهش میکنم!!! من...من نمیتونم بیام!!

دستشو گرفته بودم و نمیذاشتم قدم دیگه ای برداره...واییی خدا عین فیلم هندیا شده!! خب الان چی بگم بهش؟!

فتانه خانم-وااا چی شده دخترم؟!

این زن چرا دست از سرم بر نمیداره؟!

-مامان جون...آخه...

نارین یه چیزی بگو دیگه!!!

فتانه خانم-نارین؟! چیکار داری میکنی؟!

-بچه...آره خودشه!!!

فتانه خانم-ها؟!

خدایا شکرت...بالاخره اون تجربه های توی کره یه کمکی بهم کرد!!!

صدامو بغض دار کردم و گفتم:

-مامان جون...نمیدونم آمادگیشو دارید یا نه!!! اصلا دلم نمیخواست توی همچین شرایطی بهتون بگم!!

فتانه خانم-نارین داری سکته ام میدی!

-مامان جون من حامله ام...روم نمیشه بیام پیش دکتر!!!

فتانه خانم-چی؟! حامله؟! هنوز 2 هفته نشده که عروسی کردین!!!

اوا نارین تو که مرغ نیستی اینقدر زود حامله شی...واییی خدا سوتی دادم!!!

فتانه خانم-ببینم نکنه...

یه لبخند موذیانه زد و گفت:

-نه به این که اون پدر سوخته نمیخواست زن بگیره و نه به این که قبل عروسی بابا شده!!!

به به خودش بهونه رو داد دستم...!

-برای همین روم نمیشد!!!

سریع گوشیشو از توی کیفش در آورد و شروع کرد به شماره گرفتن!!!

فتانه خانم-به به سلام آقای پدر...من باید الان خبر نومو بشنوم؟!...خودتو نزن به اون راه من همه چیو میدونم!!!

وایییی...یا امامزاده جی وای پی!!! به فرید زنگ زده...فرید سرمو میبره!!

-مامان جون چرا بهش زنگ زدید؟!

با دست اشاره کرد که حرفی نزنم!!!

فتانه خانم-باشه الان گوشیو میدم بهش پسره ی هفت خط!!!

گوشیو گرفت سمتم...فکر کنم تا حالا اینقدر تو عمرم نترسیده بودم که الان ترسیدم!

-الو؟!

فرید-بیچاره ات میکنم عوضی...تو ازون پسره ی عوضی حامله ای؟! اونوقت اومدی وبال من شدی که بندازیش گردن من؟! ازت شکایت میکنم!! مملکت قانون داره!!!

-نه عزیزم...نه اونجوری که تو فکر میکنی نیست! مجبور شدم دیگه بهشون همه چیزو بگم!!

فرید-چی میگی تو؟! نارین خدا شاهده توی اولین وقت طلاقت میدم و کاری ندارم که به اون جونور میتونی برسی یا نه!!

-خودت ازش بپرس...اصلا شرایط این چیزی که میگی تا حالا نبوده!!!

فرید-بی تربیت...داری در مورد چی حرف میزنی؟!

-فرید جان زودتر بیا من یکم حالم خوب نیست!!! دوباره حالت تهوع دارم!!!

فتانه خانم-آخ آخ دخترم بیا بریم خونه ی ما!!!

گوشیو از دستم گرفت و گفت:

-نارینو میبرم خونه ی خودمون تو هم بیا اونجا!!!

خدایا رسما همه چی گره خورد تو هم دیگه!!!

فتانه بانو هم عین بی بی سی شروع کرد به خبر دادن به حاج صولت و مامان خودم!

وایییی خدا من از مامان و بابام خجالت میکشم!!! الان چه فکری در مورد من میکنن؟!

توی ماشین که نشسته بودم یه اس ام اس برام اومد...افلاطون بود:

"نارین قضیه حاملگیت چیه؟!"

جواب دادم:

"تو از کجا فهمیدی؟!"

اونم گفت:

"فرید پیشمه!"

واییییی نه فرید!!!

جی بی

چند روزیه اوضاع آروم شده...با اینکه جونیور دیشب با دیدن نارین و پرید دلخور شده بود اما امروز دوباره حالش خوب بود!

جونیور-دوست دارم اگه بشه تاریخ بیرون اومدن آلبوممون روز عید نارین اینا باشه!!!

مارک-فکر کنم جی وای پی قبول کنه!!

گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن...پریده!! جواب دادم:

-سلام پرید!

پرید-بیچارتون میکنم...کاری میکنم گروهتون تا همین چند وقت دیگه از هم بپاشه!! هه با خودتون گفتید طرف سلبریتیه ممکنه براش دردسر بشه انداختیدش تو دامن من؟!

-پرید چی میگی؟! میشه واضح توضیح بدی؟! چی شده؟!

پرید-پرید کیه؟! به من باید بگی آقای راد!!

-خیلی خب آقای راد توضیح بده!!!

پرید-اون رفیق عوضیتو میکشم!!! بهش بگو کاری میکنم مرغای آسمون به حالش گریه کنن!!!

-بسه دیگه...بگو چی شده؟!

جونیور-هیونگ چی داره میگه؟!

پرید-این دختره حاملس!!! الان زنگ زدن به من میگن داری بابا میشی!!!

-اومو ینی چی؟!

به دور خودم نگاه کردم که همشون منتظر بودن حرف بزنم!!!

پرید-واقعا نمیفهمی ینی چی؟! از اون رفیق نفهمت بپرس!!!

-من بهت زنگ میزنم!!!

دیگه کنترل فکم توی این موقعیت برام سخت شده بود...این پسر چیکار کرده؟!

یونگجه-هیونگ الان فکت از جاش در میره!!!

جونیور-جه بوم هیونگ چی شده؟! چی داشت میگفت؟!

جی بی-نمیدونم...فقط میدونم گروهمون داره متلاشی میشه!

جونیور-واااااه ینی چی؟!

جی بی-چطوری اینهمه مدت صداشو در نیاوردی؟!

جونیور-هیونگ چی میگی؟!

-حاملس...نارین حاملس!

با شنیدن حرفم رنگ از صورتش پرید...پس کار خودشه!!!

جکسون-ها؟! ینی چی؟!

-نمیدونم...پرید گفت که میخواد جونیورو بکشه!!

جونیور-نارین نمیتونه حامله باشه!!!

جکسون-چطور مگه؟!

جونیور-همین چند وقت پیش چیز بود..آیش!!

مارک-اومو پسر تو چرا از این چیزای اون دختر خبر داری؟!

جونیور-وااااه این یه مسئله ی کاملا علمی و پزشکیه...داری به چی فکر میکنی هیونگ؟!

-خب من الان به پرید زنگ میزنم میگم!!

شمارشو گرفتم و با لحن ترسناکی جوابمو داد:

-چیه؟!

-جین یانگ میگه نارین حامله نیست!!!

پرید-بیشعور همین امروز دکتر زنان و زایمان بوده!!

-من بهت زنگ میزنم!

برگشتم سمت جونیور و گفتم:

-بیشعور همین امروز دکتر زنان و زایمان بوده!!!

جونیور-ینی به من دروغ گفته بود؟! ینی چی که حاملس؟!

جکسون زد پس کله اش و گفت:

-پسر داری تو سن 22 سالگی پدر میشی؟! میفهمی چیکار کردی؟! ینی با این خبر ما قبل از کامبکمون مورد حمله ی فنا قرار میگیریم و کشته میشیم!!!

جونیور-مگه پرید همجنسباز نبود؟! من بهش اعتماد کرده بودم...نارین...چرا نارین من؟!

مارک-داری فیلم بازی میکنی؟! پرید اونقدری عصبانی هست که بشه فهمید کار اون نبوده!!!

جونیور-دیگه بدتر...کار کیه؟!

بم بم-یه سوال ینی نارین با یه بچه از کره برگشته ایران؟!

جکسون زد بهش که حرف دیگه ای نزنه!!

یوگیوم-خب احمق بچه تو رحمشه دیگه...کهربا که نمیتونه رحم نارینو دربیاره و اونو بدون رحم برگردونه!!!

-ببینم بچه پررو تو این چیزارو از کجا میدونی؟!

یوگیوم-هیونگ باور کن تو درسامونه!!

-ببینم توی کتابای رقص خیابونی این چیزا هست؟!

یه لبخند موذیانه زد و گفت:

-نه هیونگ درس تنطیم خانوادس!!

مارک-اون که تو دانشگاهه!!!

یوگیوم-اومو پس من میگم همیشه داشتم یه درس اضافی رو میخونما...پس همین بود!!!

جونیور-یااااا بسه!!! الان بگید چه کار باید بکنیم!!!

یونگجه-هیچی دیگه صبر میکنیم فنا بیان بخورنمون!!!

جونیور-دارم میگم بچه ی من نیست!!!

-بس کن جونیور...فکر کنم اگه از اولش رو راست میبودی بهتر بود...شاید اگه زودتر خبردار میشدیم میتونستیم یه کاری کنیم!!!

جونیور-هیونگ در مورد چی آخه رو راست میبودم؟!

نارین

از ترس میلرزیدم...من باید چیکار کنم توی این شرایط؟!

فتانه خانم-دخترم حواست کجاست؟! پیاده شو!!

پیاده شدیم و رفتیم توی خونه...باورم نمیشد! حاج صولت و مامان و بابام زودتر از ما رسیده بودن!

بابام ناراحت بود...تا نگاهش به من افتاد با چشم غره روشو ازم برگردوند...حقم داره!!! اون الان باید مثلا جلوی همه خیلی شرمسار باشه!!!

مامانمم تقریبا همینجوری بود ولی حداقل یه لبخند محوی داشت!!!

-سلام

حاج صولت-به به عروس گلم

-بابا جان سلام کردما!!!!

بابام-به من نگو بابا!!! فهمیدی؟!

فتانه خانم-حاج بهرام اتفاقیه که افتاده دیگه...نباید که سرزنششون کنیم!!! اونا الان با هم ازدواج کردن!

مامانم-نارین خیلی کار بدی کرده که به ما نگفته!!

-خب آخه...

حرفم با صدای باز شدن در قطع شد!!

برگشتم دیدم فرید اومده...خدایا اینو دیگه کجای دلم جا بدم؟!

حاج صولت-اومدی پدر سوخته؟!

حاج صولت خیلی خوشحال بود...کلا همش لبخند روی لباش بود!!!

فرید-سلام

اومد کنارم وایساد و بهم چشم غره میرفت...نباید بذارم این هیچ حرفی بزنه...صد در صد به ضرر من حرف میزنه!!!

-فرید من مجبور شدم همه چیزو بگم!!!

فرید-چی؟!

-همون قضیه ی یه ماه پیش و اینا!!!!

فرید-میندازیمش!!

حاج صولت-چی؟! تو بابات قاتل بوده یا مادرت؟!

فرید-نمیشه...باید بندازیمش!!!

در گوشش گفتم:

-چی میگی؟!

فرید-این بچه نامشروعه...بچه ی شیطانه!! اصن جونور زادس!!!

مامانم-دست شما درد نکنه پسرم...الان ینی خودت جونوری یا دختر من؟!

فتانه خانم-پسرم اینجوری نباید بگی...شما الان محرم همید!! اون موقع هم با علم به این که میخوایید محرم بشید این اتفاق افتاده!!

فرید-مادر من شما آخوندی؟! قم بودی تا حالا؟! اینارو از کجا میدونی؟! این نارین از اولشم ازینایی بود که میخواد یه اتفاقی راه بندازه و بعدش طلب مهریه کنه!!!

بابام-دست شما درد نکنه آقا فرید!!!

فرید-ای بابا دستم درد نمیکنه!!

آروم گفتم:

-فرید بس کن!!!

فرید-نمیشه...این بچه نامشروعه...یهو عذاب الهی نازل میشه!! این بچه ناقص الخلقه میشه...اگه یهو چشم بادومی بشه چیکار کنیم؟! کی میخواد ازش نگه داری کنه؟!

-وایسا ببینم مگه چشم بادومیا ناقص الخلقه ان؟!

فرید-مثال میزنم!!!

حاج صولت-من کاری به این کارا ندارم...نوه ی منو باید به دنیا بیارید...صحیح و سالم!!! فهمیدید؟!

-با اجازتون من و فرید بریم با هم حرف بزنیم!!!

سریع رفتیم توی اتاقش و گفتم:

-چی داری میگی؟! خره من حامله نیستم!

فرید-چی؟! پس چرا این گندو بالا آوردی؟!

-مادرت داشت منو میبرد دکتر زنان...اونجا گندش در میومد که من پیش توی الاغ نمیخوابم! همه زیر و بم آدمو معاینه میکنن!!!

فرید-من نمیفهمم پس چرا جی بی جوری رفتار میکرد که انگار یه قضیه ای هست!!!

-چی؟! به جی بی چی گفتی؟! من الان به جونیور چی برم بگم؟!

همون لحظه برام پی ام اومد:

"دیگه همه چی تموم شد...خدافظ!!!"

-چی؟! جین چی میگی؟!

فرید یه نگاه انداخت تو گوشیم و گفت:

-بای بای کرد؟!

-تو مگه هانگولی میفهمی؟!

فرید-نه...از روی کوتاه بودن پی امش گفتم!!!

-ببین فرید بیچاره ات میکنم....زنگ میزنم به اون دوست پسرت همه چیو براش میگم!!!

شماره ی سهیلو گرفتم!!!

سهیل-الو؟!

-سهیل من حامله ام!

گوشیو قطع کردم و شونه هامو انداختم بالا و گفتم:

-چرا فقط به من بگن خدافظ؟! تو هم باید بسوزی!!

پوکر فیس نگاهم کرد و گفت:

-یه سلامم میکردی بهش...من مامان و بابام خیلی آرزو دارن!! نباید این دروغو بهشون میگفتی!!

-عب نداره شنیدم آقایونم میتونن حامله بشن...بعدا خودت یا سهیل خان یه حرکتی میزنید!!!

فرید-عه زشته عروس حاج صولت اینجوری حرف بزنه ها!!!

-زر نزن بابا دیگه دارم خل میشم!!! بیا به جونیور بگو که قضیه چیه...منم به سهیل میگم، خوبه؟!

فرید-نه به جونور میگم و نه میخوام که به سهیل بگی!!!

داشت از اتاق میرفت بیرون گوشیش زنگ خورد...هه فکر کنم سهیله!!! بدبخت گورت کنده شد!!

از اتاقش رفتم بیرون و نشستیم پیش مامان اینا!!!

حاج صولت-آقا فرید راضی شدن که اون طفل معصوم نباید از بین بره؟!

فرید که تازه تماسشو قطع کرده بود گفت:

-بله بابا جان!!!

بابام-واقعا باعث شرمندگیه که بخواد توی دوست و فامیل معلوم بشه که این بچه برای قبل ازدواجتونه!!!

-خب میگیم که هفت یا هشت ماهه به دنیا اومده!!!

بابام-پدر سوخته فکر همه جاشم کردی؟!

سرمو انداختم پایین و به این فکر میکردم که جونیورو چجوری توجیه کنم...من موندم الان مامانم نمیگه من چجوری چند وقت پیش گرگینه بودم؟! اگه به اون باشه که فکر میکنه تمام این مدت داشتم فیلم بازی میکردم!!

یه ذره که گذشت نشستیم پای میز تا غذا بخوریم!!!

باید یکم طبیعی باشم!!

-واییی یکمی حالت تهوع دارم!!

مامانم-دخترم خودتو لوس نکن...از الان که نباید حالت تهوع داشته باشی!!!

فتانه خانم-چرا نشه؟! منم سر فرید و فریماهم اینجوری بودم!!! از همون اول حالم بد بود!!

مامانم-خب فتانه جون نارین که به شما نمیره...به من میره!!

فتانه خانم-خب چون پدر بچه، پسر منه شاید تاثیر داشته باشه!!!

مامانم-آها از اون نظر؟!

چه مادر شوهر خنگی دارم!!! آخه چه ربطی داره؟!

-دیگه کم کم باید فریدم بیاد پیش حاج صولت و یه کاری برای خودش دست و پا کنه!!! بالاخره داره بابا میشه!!!

فتانه خانم-برای چی؟!

-خب نمیشه که تا آخر عمرش دستش تو جیب باباش باشه...دیگه شاخ اینستا بودن و عکسای خوشگل گرفتن که برای آدم نون و آب نمیشه!!

دیدم فرید با کلافگی بهم نگاه میکنه!!!

فتانه خانم-خب اونم جزئی از شغلشه دیگه...چرا یه جوری حرف میزنی که انگار نمیدونی چه خبره!!!

واااا اینا چی میگن؟! شاخ اینستا بودن جزئی از شغلشه؟!

حاج صولت-پسر من با اون برندی که برای خودش ثبت کرده نیازی به پول من نداره!!!

چی؟! برند؟! برند چی؟!

-چی؟!

مامانم-همون برند لباسش دیگه دخترم...چرا خودتو زدی به اون راه!!

مامانم قشنگ داشت سوتیامو جمع میکرد!!!

الان نمیگن باهاش ازدواج کردی اونوقت شغلشو نمیدونی؟!

حاج صولت-الانم که شعبه ی توی ترکیه اش رو هم راه انداخته و همین دو ماه پیش چند تا شو توی مزونای پاریس داشت!!!

داشت مخم سوت میکشید...پس اون همه لباسایی که باهاشون با دوستاش توی پیجش عکس داشت کار خودشه؟! من تا الان فکر میکردم ازین عقده ایاس که میره لباسای برند میخره میپوشه و هی میخواد باهاشون پز بده!!!

نگاهم بهش افتاد که با یه لبخندی که تاسف همراهش بود نگاهم میکرد!!!

چقد همه چی اعصاب خرد کنه...ولی چه آدم شاخیه ها!!!

ینی سهیل به خاطر شعبه ی ترکیشون رفته بود ترکیه؟!

مامانم-ماشالا اسم برندشم خیلی قشنگه...فریماه!!

خوبه مامانم حواسش جمعه داره بهم اطلاعات میده که دوباره گند نزنم!!!

-من یکمی حالم خوب نیست...فرید جان میشه زودتر بریم؟!

فتانه خانم-دخترم فکر کنم بدنت یکمی ضعیفه...حتما خودتو تقویت کن!!!

مامانم-باید مرتب پیش دکترم ببریمش که از اوضاع خودش و بچه اطلاع داشته باشیم!

حاج صولت-باید پیش بهترین دکتر شهر بره!!

فرید-نارین خودش دکتر داره...قبلا پیش دکتر بردیمش!!!

فتانه خانم-خب خدا رو شکر پسرم حواسش جمعه!!!

واییی خدایا الان واسه آقا پسرش غش نکنه خوبه...

این جونیورو کجای دلم جا بدم من؟!

توی ماشین از اول تا آخر نگاهم به گوشیم بود که شاید زنگ بزنه!!! هر چند فکر کنم من باید بهش زنگ بزنم!!!

وقتی که رسیدیم خونه سعی میکردم سر خودمو گرم کنم...از وبتونم گرفته تا خوندن کانالای مربوط به پسرا!!!!

بی خوابی زده بود به سرم...ساعت حدودا 2:30 شده بود و من هنوز بیدار بودم...!

فرید از اتاقش اومد بیرون و یه نگاه به من انداخت و رفت سمت آشپزخونه آب خورد و وقتی برگشت دوباره یه نگاه بهم کرد!!!

فرید-پاشو برو بخواب...برای بچمون خوب نیستا!!!

بغضم شکست...!!

-چند بار بهش زنگ زدم ولی جواب نداد!

فرید-آخه نصفه شبی توقع داری جوابتو بده؟!

-اونجا که نصفه شب نیست، صبح شده ...پسره ی بیشعور نمیگه من غصه میخورم؟!

فرید-بیا برای تو و اون بچه لالایی بخونم تا بخوابید!!

-مگه ازین کارا هم بلدی؟!

به کاناپه اشاره کرد و گفت:

-بیا اینجا بخواب ببین بلدم یا نه!!!

به محض دراز کشیدن روی مبل صداش منو متعجب کرد...اولش فکر کردم میخواد سرکارم بذاره ولی با صدایی که توقعشو نداشتم لالایی میخوند...لالاییشو تا حالا شنیده بودم(لالایی علی زند وکیلی)فوق العاده میخوند!!

اما من بازم گریه هام ادامه داشت!

احساس کردم آخراش خودشم صداش بغض داشت!!!

چه مظلوم...اصلا چنین چیزی بهش نمیاد!!! اون چرا بغض کرده؟!

کم کم چشمام گرم خواب شدن...تقریبا هر شب توی این مرحله از خواب که بودم خیلی از خاطراتم برام یاد آوری میشدن...بعضی شبا این یاد آوریا شیرین بود و  بعضی شبا حس خفگی بهم میدادن...

امشب با تموم ناراحتیام صدای فرید باعث شد اون احساس خفگی رو نداشته باشم...!

نظرات 10 + ارسال نظر
newsha.ap دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 23:21

mcccccccc

newsha.ap دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 22:46

maryam joon goftin emshab mizari ....mizarin? bad motademon kardin

آخی عزیزم من شرمنده ام!
آره گذاشتمش!

shamim جمعه 28 آبان 1395 ساعت 15:29

خیییلییی خووووب بوووودددد عااالییی بووود!!! خخخ ینی واقعا بهانه دیگه ای غیر از بچه پیدا نکرد بگه؟؟دلم برا جینیانگ میسوزه این همه صبر کرده بیاد الانم فضا عشقولانس بدتر نشه صلوات

kimia_gh_p پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 15:43

آغاااااااا سلاممن بعد از مدت کمی تا قسمتی زیادی اومدمفقط بگممم شرمندم دیگه واسه پارتای قبلی نظر نذاشتم عذرخواهی فراوان.
ووووش ووووش عالی بوووود جونیور گرده افشانی کرده فک کنمچجوریه؟؟نکنه کلا با جونیور کات کنه با فرید تا اخ عمر شاد و سلامت و سرزنده و خوشبخت زندگی کنه؟؟اینجور که داره پیش میره داره عشقولانه میشه ها

Zahra-boice چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 15:47

اووومووو چه شد!!!
خخخ عاشق برخورد بچه ها نسبت به جین بودم اصن
جین نااامرددد
حق داره خب ولی نباید بدون توضیح خواستن ازش میگف خدافظ
ولی حال اون الان از نارینم بدتره
هععییی
ادم نمیدونه بخنده یا بگریه
ممنون منتظریم

لیلی سه‌شنبه 25 آبان 1395 ساعت 00:29

اخر خنده بود .... خخخخخخخ ....
اوووووه حالا فرید چرا اینقدر غیرتی شد ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! خبریه ؟؟؟؟
خوشم میاد هیچکی به جینی اعتماد نداره خخخخخخخخ ... هلووووووووو
الان تا نارین خوابه فرید میزنگه جینی یا جی بی ... نگران نیستم پس ...
ولی نگران آخر و عاقبتشونم !؟!؟!؟!؟ فرید مشکوک میزنه... احساس میکنم تازه قسمتای اعصاب خورد کن رابطشون داره میرسه !؟!؟!؟؟!؟
مرسی عزیزم ... بهت اعتماد دارم ... رو قولت بمونیا !!!!!

Liry دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت 09:59

Kheili narahat konande bud...delam vase junioro narin sukht.. kash farid asheghe narin nshe!!(TT)(TT)(TT)(TT)

newsha.ap یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 23:02

mn y moshkeli daram mn taqabl az inke biam kanal fek mikardam meto meto ee akhe moto asn rotmesh nemiiad nemishe hamoon meto meto bmoone??

عیب نداره تو میتونی بگی meto meto
مهم نفسشه!!!

newsha.ap یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 23:00

vaaaaay aliiiii booood i am so happy kheiliii khoob bood asn asabm khoorde inja tamoom shod kootq pqnjshanbeee kheili khaste nabashiin

nastaran یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 22:44

اخی چ قشنگ بود...
بیچاره جین یانگ الهی چ حال بدی ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد