THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 25

  فرید-عیال کم کم میرسنا!!!

-عیالو مرض...کمرم تو زندگی با تو شکست!! یکمی کمک نکنیا!!

فرید-اووووو نارینی نرینی! همه رو که آماده سفارش دادی!!

-بی تربیت خیلی روت بهم باز شده ها!!!

فرید-جالب نیست؟! به نظرم ترکیب خیلی قشنگیه! خیلیم به اسمت میاد!

-یه روزی میکشمت...مرتیکه پوفیوز! میدم داداشام تیکه تیکه ات...

با صدای زنگ حرفمو قطع کردم!

فرید شونه هاشو بالا انداخت و با یه نیشخند رفت سمت آیفون!

فرید-به به خوش اومدید...بفرمایید بالا!!!

-کیه؟!

فرید-خونواده ابی اینان!!!

-واقعا جالبه که مامانت لطف نکرد امروز بیاد یکمی به من کمک کنه!

فرید-نکه حالا شیرین بانو اومدن!!!

-مامانم تازه از مسافرت برگشته...توقع نداری که خسته پاشه بیاد به من کمک کنه؟!

فرید-بسه الان میرسن پشت در زشته این غر غراتو بشنون!!!

خدایا دوباره باید شروع کنم به وانمود کردن!

رفتم دم در و عین یه زن نمونه شروع کردم به احوالپرسی...!

افلاطون هرروز گوگولی تر از دیروز میشد...چرا من این پسرو رد کردم؟! هرچند خودشم مایل نبود!!!

همینطور مهمونا دونه دونه میومدن!!!

فرید اومد توی آشپزخونه و گفت:

-هه فکر کردن حالا کین که اینقدر دیر اومدن...دیگه میذاشتن برای شام میومدن!!!

-کی؟!

فرید-یه چایی چیزی بده ببرم براشون!!!

خدا رو شکر توی پذیرایی کمکم میکرد...فتانه خانم وقتیم که اومد دست به سیاه و سفید نزد!

باز حداقل مامان خودم چند بار اومد بهم سر زد!!!

پامو که از آشپزخونه گذاشتم بیرون نزدیک بود غش کنم!!!

فرید توی یه لحظه منو گرفت!!!

آروم گفتم:

-وایییی فریمن...فرید اون فریمنه؟!

فرید-ندید بدید آروم بگیر!!!

رفتم پیشش و گفتم:

-آقای فریمن...خوبی شما؟! من خیلی دوست...

با نیشگونی که فرید از بازوم گرفت حرفمو قطع کردم!!

فرید-نارین خیلی طرفدارته...اینقدر آهنگاتو گوش میده!!

فرید

دختره ی خر انگار بدش نمیاد جوری رفتار کنه که واقعا باعث شه فکر کنن همو دوست نداریم!!

فریمن-باعث افتخارمه که طرفداری مثل شما دارم!!

اصلا نمیفهمم این دختر چرا به این چیزا توجه نمیکنه؟!

بازوشو از توی دستم کشید نشست کنار فریمن!

این چرا نمیفهمه اینجا یه مشت خاله خان باجی نشسته؟!

منم نشستم کنارشون و تا میخواست حرف بزنه بحثو عوض میکردم!!

گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن...جی بی بود!!

سریع رفتم سمت اتاقمو جواب دادم:

-سلام برادر زن!

جی بی-سلام...پرید ما میخواییم مهمونیتونو ببینیم!!

-فکر بدی نیست...ببینید این نارین خانمتون داره چه کارایی میکنه...رفته چسبیده به پسر مردم!

جی بی-هنوزم اینکارو میکنه؟!

-چی؟! هنوزم؟! مگه اونجا هم ازین کارا میکرد؟!

جی بی-ولش کن...همیشه حس میکنم جونیورو سحر و جادو کردن که عاشقش شده!!!

-مگه چیکارا میکرد؟!

جی بی-هیچی فقط یه زمان اینجا دوست پسرم داشت...تازه میچسبید به ارشدای ما...شاید تا حالا جلوت ازشون حرف زده باشه!!!

-پس کی با جونیور بود؟!

جی بی-از همون اولاش یه پالسایی بینشون رد و بدل میشد...البته به غیر از اون موقعی که زد در گوش جونیور و اون موقعی که جونیور و نایون همو بوسیدن!

انگار نارین خیلی از چیزا رو نگفته!!!

یه صداهایی ازونجا میشنیدم...فکر کنم همون جونور بود!!!

جونیور-هییی من نایونو نبوسیدم...اون یه بوسه ی یه طرفه بود، میفهمی؟! این داره بد توضیح میده!!

جی بی-خب بالاخره همدیگه رو بوسیدید!!!

-خیلی خب...هر چی که هست! جی بی الان ازین طرف ویدئو کال میدم...!

از اتاق رفتم بیرون و چشمم افتاد به نارین که هنوز ور دل فریمن نشسته بود!

نارین-فریمن جان دست این فرید ما رو هم بگیر...خیلی با استعداد و باهوش نیست...آداب اجتماعیم خیلی نداره ولی دستشو یه جایی بند کن!! این پیانو رو میبینی؟! خدا شاهده اگه بهش دست بزنه...همینجوری دکوری مونده! اصلا شما باید باهاش برامون بنوازی!

فریمن-فرید خان که خدای استعدادن...با این سنشون اینقدر موفقن!

دیگه حتی مامان و باباهامونم سعی میکردن حداقل حواس بزرگترا رو پرت کنن که خیلی بویی ازین قضیه نبرن!

ابی-سهیل بود داداش؟!

انگار خیلی با نفرت به نارین زل زده بودم که ابی سعی کرد منو از ازین حالت دربیاره!!

یه نیشخند زدم و گفتم:

-نه برادر زنم بود و یه جونور دیگه!!

یه دفعه رنگ چهره ی نارین پرید!

گوشیمو تکیه دادم به گلدون روی اوپن تا پسرا بتونن این طرفو ببینن!!

کم کم وقت شام بود و نارین رفت توی آشپزخونه...امشب غیر قابل تحمل شده بود!!!

نارین-فرید جان یه لحظه میای؟!

با یه لبخند پیروز مندانه از جام بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه!

-جانم منزل صدام زدی؟!

نارین-کوفت...به جونیور چی گفتی؟!

-نارین واقعا تا حالا جونیورو زدی؟!

نارین-باز اون جکسون دهن لقی کرد؟!

-نه اینارو جی بی گفت! ببینم اونوقت به غیر از جونیور دوست پسر دیگه ای هم داشتی؟!

نارین-من جی بی رو میکشم!!

-راستی اون موقع که چسبیده بودی به فریمن با ویدئو کال دیدنت!


نارین-ینی چی؟! تو یه سو تفاهم سازی!! پس سر همین قضیه اون اس ام اسو داد؟!

-عه چی گفت؟! بالاخره غیرتی شد؟!

نارین-به تو چه که چی گفت؟!

-دیگه نبینم بخوای شک اطرافیانو به یقین تبدیل کنی!!

نارین-چه شکی؟!

-خر که نیستن...میفهمن همه چیو!!!

شروع کرد به ادامو در آوردن و به کارش ادامه داد!

-ببین به ضرر خودته...هر چی بیشتر شک کنن، رفتنمون سختتر میشه!

انگار سعی کرد یه ذره حواسشو جمع کنه...حداقلش دوباره نرفت مثل آمیب بچسبه به فریمن!!!

دیگه داشت خیالم راحت میشد...این مهمونیم داره تموم میشه! دیگه کمتر قراره جلوی دیگران نقش بازی کنیم!!!

دانای کل

پسرا مثل اینکه رفته باشن سینما، گوشی جی بی رو به تلویزیون وصل کرده بودن و به دور همی نه چندان رسمی ای نگاه میکردن که خیلی با خودشون متفاوت بود!

جکسون-جالبه ها...ایرانیا همشون مثل نارینن!!

مارک-نه همشون نه...نارین دیگه خیلی دیوونه و سرخوشه!

یونگجه-نارین میگفت مهمونیشون ازین مهمونی خشکای به درد نخوره ولی اینا که همش دارن میگن و میخندن!!!

جی بی-جونیور اینقدر به نارین پیام نده...نگاه کن همش سرش تو گوشیشه!!!!

جونیور-سینما سه بعدی نیست که همتون زل زدین...حالا خوبه زبونشونم نمیفهمید!!!

یوگیوم-هیونگ ما به زبونشون چیکار داریم؟! اون دخترا رو نگاه کن...

جی بی-یااااا اگه ازین فکرا داری پاشو برو تو اتاقت از فیلمای خودت نگاه کن!!!

یوگیوم-هیونگ فکری ندارم که...فقط میگم خدا عجب چیزایی آفریده ها!!!!! دارم الان شکر گزاری میکنم!

جکسون-چرا همشون یهو بلند شدن؟!

مارک-شاید یه رسمه...یهو همشون بلند میشن با هم روبوسی میکنن!!

یونگجه-آره دیگه کسایی که مراسمای مذهبیشون مثل اقوام بدویه، وسط مهمونیاشونم ازین کارا میکنن دیگه!

جونیور-چرا چهره ی نارین اینقدر برافروخته شد؟!

جی بی-کلا دوست دخترت معلوم نیست با خودش چند چنده...هر لحظه قیافه اش یه شکله!!!

این طرف داشتن هر حرکتی از طرف ایرانیا رو تجزیه و تحلیل میکردن و این طرفم فتانه خانم داشت با جوونای جمع برای نارین و فرید نقشه میکشید!

فتانه-نسرین جون دیگه سفارش نکنما...میخوام حسابی خبرشو برام دربیاری!

نسرین-حتما فتانه جون...!

فتانه-فقط این قضیه بین خودمون بمونه!

نسرین دختر یکی از حاجیای محترم بود و به توصیه ی فتانه خانم تا همه ی جمع قیام کردن برای رفتن به خونه هاشون گفت:

-دخترا و پسرا بیایید ما امشب پیش این تازه عروس و دوماد بمونیم!

نارین قیافه اش مثل گچ سفید شده بود و فریدم لبخندش ماسید روی لبش!

انگار همشون منتظر همچین حرفی بودن...چون اصلا اقدام به حاضر شدن نمیکردن که بلند شن برن!!!

فرید-آخه لباس راحتی نیاوردین اذیت میشین!!!

ابراهیم با سر بهش اشاره ای کرد که اصرار به چیزی نکنه و گفت:

-داداش بالاخره چندتا شلوار کردی که داری بهمون قرض بدی!!

فرید-نخیر بنده ازین چیزا نمیپوشم!!!

ابراهیم-عب نداره اون باب اسفنجیاتو میپوشیم!!!

فرید-زشته ابی جان...عه!

نارین کم کم با این مصیبت کنار اومد و چشمش افتاد به فریمن که داشت میرفت!

نارین-پس شما هم بمون...برامون پیانو نزدی که!

(نظر من دانای کل رو اگه بخوایید، حس میکنم فریمن توی دلش صدبار به خودش فحش داده بود که چرا اومده اینجا!!!)

یه لبخندی زد و یه جورایی قبول کرد بمونه!

فرید سریع رفت سمت نارین و دستشو انداخت دور گردنشو گفت:

-نارین جان اینقدر بهش زحمت نده!! امشب به اندازه کافی اذیتش کردی!

فریمن-میمونم...حداقل اینجوری نبودنم توی عروسیتونو جبران میکنم!

فریدو کارد میزدی خونش در نمیومد!!!

دیگه کم کم بزرگترا رفتن و خونه پر شد از یه سری آدم که نارین تقریبا با بیشترشون خیلی صمیمی نبود...شاید فقط با ابی راحت بود و البته فریمن که تازه پیداش کرده بود ولی با دخترا در حد بحثای خاله زنکی ساده دوست بود!

یه ذره که گذشت سهیل هم سر و کله اش پیدا شد!!

نارین-فرید این مگه ایرانه؟! چرا گفتی بیاد؟! میخوای منو وسیله کنی که شکنجه اش بدی؟!

فرید-آخه دختر دیوونه ای مثل تو حسودی کردن داره؟!

نارین-تو واقعا سادیسم داری...دلم براش میسوزه!

فرید-دلت برای خودت بسوزه!

نارین-منم میخوام بگم دوستام بیان!!!

فرید-آره به خصوص فاطی خوشگله...خیلی دلم براش تنگ شده!!!

نارین-کثیف...برات متاسفم!!!

فرید-حالا بعدا متاسف شو...الان بیا بریم پیش بقیه!!!

نارین با کلی امید که این موقع شب دوستاش بتونن بیان خونش زنگ زد بهشون!! البته ازونجایی که خیلی تمساح های گرسنه ای بودن و یه چیزایی در مورد پسرایی که الان خونه ی نارین هستن از نارین شنیده بودن، هر طور که بود خودشونو رسوندن!

اولش کمی جمع ساکت شده بود ولی با حرف مامور مخفی فتانه بانو حواسا اومد سر جاش!

نسرین-خب نارین زندگی مشترک چجوریاس؟! فکر کنم زندگی آدمای عجیبی مثل تو و فرید خان خیلی جالب باشه!!!


نارین-زندگی مشترک پر از فراز و نشیبه!

فریمن-حس میکنم همدیگه رو خیلی دوست دارید!!!

این حرفش برای همه عجیب بود! به خصوص که نارین از سر شب تا حالا به جای اینکه پیش شوهرش باشه، پیش این بود!

فرید داشت با لبخند حرف فریمنو تایید میکرد ولی نارین تو این فکر بود که اگه یکمی سرکارش بذاره سرگرمی خوبی میشه!

نارین-فریمن جان تو که غریبه نیستی فرید دست بزن داره...از همون دوران نامزدیمون خیلی اذیتم کرد!

تقریبا همه میدونستن داره سرکارش میذاره به خصوص ابی و سهیل از خنده مرده بودن!

فریمن-به فرید نمیاد اینجوری باشه!!!

نارین-ای بابا تو که باهاش زندگی نکردی...فرید خیلی شکاکه! فریمن توی این چند وقته پیرم کرده!!!

فرید-نارین عجب جونوری شدیا!!!

نارین-میبینید چجوری منو تهید میکنه؟! به من میگی جونور؟!

فرید-خواستم فقط بهت یاد آوری کنم!!! میرم از راه به درش میکنما!!!!

نارین-جرئت داری ازین کارا کن!!!

فریمن-یه ذره از حرفاتون به نظر میاد که این رفتارتون متقابله...ینی هردوتون همدیگه رو اذیت میکنید!!!

نسرین-در کل از قبل ازدواجتون تا حالا خیلی حرف و حدیث در موردتون بود!!

فرید-چه حرف و حدیثی؟!

نسرین-اینکه راضی به این ازدواج نبودید و این حرفا!!!!

موقعیتشون خطری شده بود...حتی پسرا هم که ازونطرف با ویدئوکال داشتن جمع اینارو میدیدن فهمیده بودن که جو سنگین شده!!!

رعنا-این اخبار موثقو از کجا آوردی عزیزم؟!

نسرین-نگو که این حرفا به گوشتون اصلا نرسیده بوده؟!

سهیل-نسرین خانم ای کاش کمی وقت شناس باشید و بدونید هر بحثی توی جای مخصوص خودش باید زده شه!!!

نسرین-فکر کنم الان اکثر افراد این جمع خیلی براشون سوال باشه...بعد از اون قضیه های بیماری ها هم که برای جفتتون به وجود اومده خیلی چیزا برامون مجهول باقی مونده!

شاید این دومین باری بود که نارین کم آورده بود و نمیدونست باید چه حرفی بزنی...اولین بارش جلوی توایسیا توی مراسم ماما بود...اینجور مواقع هاله ای از اشک توی چشماش میومد و سکوت میکرد ولی سعی کرد حرف بزنه!

نارین-حس میکنم الان توی یه مصاحبه تلویزیونی هستم!!

نسرین-ناراحت نشیا عزیزم ولی ازین وصلت میشه این برداشتو کرد که فریدو به خاطر موقعیتش قبول کردی!!!

مهتاب-منم الان دارم یه برداشتایی میکنم...مثلا اینکه گربه دستش به گوشت نمیرسه و این حرفا!!! خانومی امیدوارم پای حسودی در میون نباشه که داری این حرفارو میزنی!

فرید یکمی عصبی شده بود...خیلی بحثا وسط کشیده شده بود و یه جورایی همشون هم داشتن فرید رو یه آدم احمق جلوه میدادن!!!

عصبانی بودنش رو میشد از مشت کردن دستش فهمید!!!

نارین سرشو گذاشت روی شونه ی فرید و دستاشو دور کمرش حلقه کرد و گفت:

-شاید یه سری از حرفات درست باشه...شاید این وصلت با یه سری اتفاقا همراه بود ولی الان من و فرید همدیگه رو دوست داریم...خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی!

فرید هم سر نارینو بوسیدو یه لبخند پیروز مندانه زد!

تقریبا با این کارشون هیچ حرف دیگه ای در این مورد نموند اما ازونطرف جونیور که همه چیزو دیده بود خیلی احساس نگرانی میکرد...یه زمانی فریدو توی زندگی نارین اضافی میدونست ولی الان دیگه این حسو نسبت به خودش داشت!!!

پسرا فهمیده بودن که جونیور عصبی شده...تا جایی که جی بی میخواست تماسو قطع کنه ولی جونیور نذاشت!!!

جی بی-دیگه داره صبح میشه ها بذار بریم یه ذره بخوابیم!!!

جونیور-خب شما برید بخوابید من میخوام ببینمشون!!

جکسون-جین یانگا مطمئن باش بدون دلیل این کارو نکردن!!!

جونیور-مگه من چیزی گفتم؟! 

یوگیوم-هیونگ با قیافه ای که الان داری آدم کلی برداشت میکنه!!!

یونگجه-اومو اینجا رک ببینید...همشون دارن آهنگ میخونن!! چقد باحاله!

مارک-آدم حس میکنه همشون خواننده ان!!!

جو کمی آروم شده بود...دیگه نسرین بحثی در مورد نارین و فرید نکرد و فریمن بالاخره براشون پیانو زد و همگی میخوندن!!!

نارین توی ذهنش به جوابایی که میتونست به اون دختره بده و ضایعش کنه فکر میکرد...حتی از قیافشم معلوم بود که داره حرص میخوره که چرا جواب بهتری بهش نداد!

نارین

کم کم این شب کذایی داشت تموم میشد!!!

همه چیزش رو مخ بود به جز فریمن...یکی از آرزوهام برآورده شد...بالاخره دیدمش!

فرید-خب دیگه آقایون بیایید ما توی پذیرایی بخوابیم و دخترا هم برن اتاق نار...ینی اتاق ما!!!!

عه عه ولش کنی سوتی میده...ببینم میتونی لومون بدی؟! اینهمه فیلم بازی کردم که این حرف و حدیثا تموم بشن اونوقت این حتی جلوی دهنشو نمیگیره!!!

نسرین-نه دیگه آقا فرید تو و نارین برید تو اتاقتون، ما دخترا هم میریم تو این یکی اتاقه و پسرا هم توی پذیرایی!!


فرید-واااا نسرین خانم امشب زدی به در ناسازگاریا...آدم حس میکنه چون اون موقع که اومدم خواستگاریت و مجبورت کردم خواستگاریو بهم بزنی کینه به دل گرفتی که اینقدر داری از سرشب تا حالا اذیت میکنی!

با شنیدن حرفاش نتونستم جلوی خندمو بگیرم!!!

سهیل-داداش یه نفسم وسط حرفات بگیر!!!

نسرین-اگه یادت باشه من به اجبار تو اون خواستگاریو بهم نزدم!! درسم از آدم دیوونه ای مثل تو مهم تر بود!!!

-مشخصه کی دیوونست!!!

نسرین-من که هنوزم حس میکنم قضیه ی شما بو داره وگرنه چرا نباید قبول کنید برید تو اتاقتون؟!

افلاطون-خب شاید دوست داشته باشن امشب پیش رفیقاشون بخوابن!!!

ماشالا افلاطون خودم...باز به شعور تو!!! بقیه که آروم گرفتن و هیچی نمیگن...عه عه سهیل میخوان عشقتو با من کرکس هم اتاق کنن اونوقت هیچ مقاومتی نمیکنی؟!

ولی خب نگاه ها هنوزم یه جوری بود...انگار هنوز به ما شک داشتن! یکسره حس میکنم یه جوری گندش درمیاد...اصن تا آخر عمرم مجبورم با این خل و چل زندگی کنم!!!

نگاه فرید منتظر بود تا چیزی بگم ولی آخه چی میتونم بگم؟!

-پاشو بریم بخوابیم!

فرید-ها؟!

-واقعا نشنیدی؟! اگه چیزی لازم داشتید یکیمونو صدا کنید! شبتون بخیر!

رفتیم توی اتاق و فرید گفت:

-نارین من ازوناش نیستم!

-از کدوماش؟!

فرید-اصلا فکرشم نکن که بیام کنار توی تمساح بخوابم...فقط همون جونور میتونه تحملت کنه!!!

-هه چی؟! برادر زنات یه دونه پتو یه نفره فرستادن مخصوص الان خودته...میگیری روی زمین میخوابی و دستاتو با شال میبندم به پایه ی تخت که فکر هیچ کاری به سرت نزنه!!!

فرید-شنیدن این حرفا از تو برام خنده داره...مخصوصا که یه تعریفایی ازت شنیدم!!!

-بابا نمیخواد ازم بترسی...!!!!

دستاشو با شال بستم و گفتم:

-من یه بارم که جونیور مجبور شد تو اتاقم بخوابه همینجوری کردم!

توی چند لحظه شالو باز کرد و گفت:

-دقیقا همینجوری کردی؟! دارم شک میکنم که این پسر اصن به دخترا تمایل داشته باشه!!!

-تو از کجا میدونی که در ادامه چی شد؟!

فرید-ممکنم هست که ضریب هوشیش اندازه ی پلانکتون باشه و کلا عقلش نرسیده باشه که میتونه این شالو باز کنه!!!

بهش چشم غره رفتم و سریع شماره ی جونیورو گرفتم!

تا تماس برقرار شد فرید لامپو خاموش کرد!!

-پسر بیماری؟! خوب اینجوری جونیور منو نمیبینه!!!

فرید-مگه تحفه ای؟!

جونیور-نارین؟!

فرید اومد توی تصویر و گفت:

-به به سلام جونور جان!

جونیور-این توی اتاقت چیکار میکنه؟!

-الان میگم!

جونیور-آره بگو!

فرید-جواب سلام بلد نیستی بدی؟!

-باشه دیگه یه لحظه دهنتونو ببندید...امشب فرید اینجا میخوابه چون مهمون داریم!!

جونیور-واااااه اون همه رومانتیک بازی در آوردید بس نبود؟! حالا الانم میخوایید با هم بخوابید؟!

-ای بابا...فقط تو یه اتاقیم!!!

دوباره فرید لامپو خاموش کرد!

-فرید میزنم لهت میکنما!!!!

فرید-هه جرئت نداری!!!

خودمو از روی تخت قل دادم و خودمو ول دادم روش!!!!

جونیور-نارینا چیکار کردی؟! بیا تو تصویر ببینم!!!

فرید-من امشب نمیتونم اینجا بخوابم...هر لحظه میخوای ازین کارا کنی منحرف...تمساح...کروکدیل!

-عه اینقدر شلوغ نکن صدا میره بیرون!!!

فرید-خب له شدم...چرا فکر میکنی سبکی؟!

جونیور-نارینا من واقعا عصبانیما!!!!

بلند شدم رفتم سراغ گوشیم و گفتم:

-اوپا نمیدونی اینجا چقد سو تفاهم تا الان به وجود اومده...فقط داریم گند کاریا رو درست میکنیم!!!

فرید-میخوام بخوابما...میشه اینقدر حرف نزنید؟!

جونیور-اون دیوس چی میگه؟!

فرید-عه فحش داد؟! حس کردم گفت دیوس!

-نه چیزی نگفت بگیر بخواب!!!

جونیور-اون پسره کی بود اینقدر آویزونش شده بودی؟!

-فریمن؟! اون یه عشقه! فقط همینو میتونم در موردش بگم!!!

جونیور-وااااه ینی چی؟!

-یه خوانندس...برو حتما موزیک ویدئوهاشو سرچ کن و ببین...فرید بابای اونم تاجره؟!

فرید-کی؟!

-فریمن دیگه!

فرید-خیر سفیره...!!!

-چه باکلاس...ای کاش پدر شوهر منم سفیر بود!!!

فرید-آخی عزیزم...ایشالا که بابای جونور سفیر باشه!!

جونیور-چی دارید میگید به هم؟!

-جونیور بابات چیکارس؟!

جونیور-نارین؟! برو بخواب فکر کنم خیلی خسته ای!

-باشه اوپا...فقط یاد نره بری فریمنو ببینیا!!!! کاری نداری؟!

جونیور-قطع نکنیا...فقط بخواب! من باید حواسم به همه چیز باشه!!!

-ینی میخوای بیدار بمونی به خاطر من؟!

جونیور-حالا دیگه...تو چیکار داری؟!

اصلا همین کاراش بود که منو دیوونه ی خودش کرده بود!!!

-اوپا خیلی دوست دارم!!!

جونیور-ولی نه به اندازه ی من!

فرید-ایششش بسه دیگه چندشا!!!

-ها؟! مگه فهمیدی چی میگیم؟!

یه لحظه مکث کرد و گفت:

-مگه چیز خاصی داشتید به هم میگفتید؟! من همینجوری گفتم!

جونیور-نارینا خیلی مراقب باش!! یه وقت از روی تخت نیفتی روش!!

-چشم اوپا...!

.

.


صبح با صدای مهتاب بیدار شدم!

مهتاب-بیا این شوهر دیوونه ات رفته کله پاچه خریده...بیا یه نون پنیری چیزی بده ما بخوریم!!!

چشمم افتاد به گوشیم که خاموش شده بود...الان جونیور فکر میکنه خودم قطع کردم!!!

مهتاب-میشنوی؟! پاشو دیگه!!!

-ای بابا چرا من باید توی این سن کم اینقدر جون بکنم؟!

از اتاق که رفتم بیرون پسرا عین دایناسور رفته بودن سر کله پاچه و میخوردن...البته خود فرید فقط پیششون نشسته بود و نمیخورد!!!

چشمم افتاد به دخترا که خیلی مرتب و خوشتیپ بودن!!!

چهره ی خودمو از توی صفحه ی گوشیم نگاه کردم...خدایا چرا من مثل اینا نیستم؟!

توی اون سه ماه هم همیشه شبیه جن زده ها بودم!

فرید-نارین جان بیا برات کله خریدم!!!

-عه؟! فکر کردم برای عمه ات خریدی!!!

دیگه اوضاع کلافه کننده شده بود...چرا اینا نمیرن خونه هاشون؟!

دیشب تا حالا مثل صد سال گذشته!!!

بالاخره عزم رفتن کردن...داشتیم ردشون میکردیم که گوشیم زنگ خورد!!!

احتمالا جونیوره...سریع رفتم سراغش ولی یه لحظه موندم!

هه فتانه خانم زنگ زدن ببینن دیشب تا حالا چجوری رفتار کردم! نگران نباش حاج خانم مجبورم خوب رفتار کنم!!!

-جانم مامان جان؟!

فتانه خانم-سلام دخترم.خوبی؟!

-ممنونم شما خوبی؟!

فتانه خانم-خدا رو شکر...مهموناتون رفتن؟! فرید کجاست؟!

-آره رفتن...فریدم همین چند دقیقه پیش رفت!!

فتانه خانم-خوش گذشت؟!

-آره اصن عالی بود!!!

فتانه خانم-خوبه...دخترم حاضر شو دارم میام دنبالت!!

-کجا میخواییم بریم؟!

فتانه خانم-هر خانومی لازمه چند وقت یه بار بره دکتر!!

وایییی این چی داره میگه؟! منو اگه ببره دکتر که معلوم میشه...ای بابا!!!

-برای چی لازمه؟!

فتانه خانم-این چیزا رو که باید خوب بدونی گلم!!

-آخه چیزه...من یکم امروز باید خونه رو تمیز کنم!!

فتانه خانم-من وقت گرفتم برات فعلا بیا بریم!!!

من و فرید تهش از دست این دکتر بازیاشون به فنا میریم!

نارین رسما بیچاره شدی...

نظرات 8 + ارسال نظر
nastaran یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 21:24

حیف شد متاسفانه من نمیتونم برم تو چنلتون حییییف
ولی این قسمت خیلی عالی بود

آخی عزیزم...ایرادی نداره از اینجا هم میتونی داستانو دنبال کنی!

غزاله شنبه 22 آبان 1395 ساعت 00:44

عاقلانه داستان عالی بود ولی من اون چنلی که تازه زدی رو میخوام کهربا رو توش آپ میکنی آدرس میدی

ممنونم عزیزم!
حتما!!
اینه:
Radiokm@

Zahra-boice شنبه 22 آبان 1395 ساعت 00:24

ااین پارت واقعا حرص جین دراومد طفلکی خیلی درعذابه
البته نارینم تحت فشاره خب
هییی مریم جان پس کی ایناروبهم میرسونی اخه؟
ممنون منتظریم

Taramehr جمعه 21 آبان 1395 ساعت 16:14

من بی صبرانه منتظر قسمت بعدم

Liry جمعه 21 آبان 1395 ساعت 14:49

Awli bud bazam!♥

محدثه جمعه 21 آبان 1395 ساعت 11:24

وای بیچاره نارین دیگه دلم داره واسش میسوزه بیچاره هیچ بهونه ای هم نمیتونه جور کنه آخی دیگه اوج بدبختیه ولی خوشم میاد نارین توی هر موقعیتی هیزبازیشو ترک نمیکنه

لیلی جمعه 21 آبان 1395 ساعت 03:56

خخخخخخخخخ ..... دکتررررررررر ..... ایششششششش اعصابم ریخت به هم .... بزنم لهش کنم زنیکه رو ها !!!!
خو بگه پریوده فعلا !!!!!
خوشمان امد از جی بی ... با نمکم میشه خخخخ ...
مرسی عزیزم . خسته نباشی ... ولی خدایی چند ماه تحقیق کردی ؟ هر چی سنگ بود رو زمین انداختی جلو پای این دوتا !!! سنگامم اخرش به خیر گذشت ... تو رو خدا یه کرمی ، یه نظری هم بنما ما را و اینا را ...

newsha.ap جمعه 21 آبان 1395 ساعت 01:45

kheili khoob bood khaste nabashiin

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد