THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 24

 

 نمیدونم تحمل داشتم برم کادوهارو باز کنم یا نه!!!

در کل حس عجیبی داشتم...!

گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن...شاید توی این لحظه میتونست امید دهنده ترین چیز باشه!!! حتی فکر اینکه ممکنه الان جونیور پشت خط باشه برام لذت بخش بود...اونقدری که دلم نمیخواست برم ببینم کی داره زنگ میزنه!

بالاخره از جام پا شدم و دیدم خودشه!!!

با اینکه استرس عجیبی داشتم ولی جواب دادم!!

جونیور-نارینا؟!

صداش حسابی خسته بود...

نمیدونم الان باید بهش بگم پسرا کادو فرستادن یا نه؟!

جونیور

از وقتی که توی اتاقم بودم و صدای نارینو میشنیدم که با پسرا حرف میزد و میگفت چرا جونیور نمیاد، دلم لحظه ای طاقت نداشت!!!

هر چی منتظرم جواب نمیده...احتمالا خوابه!!! خب اینجوری که من دق میکنم...من به اون پرید هیچ اعتمادی ندارم!!

بالاخره تماس وصل شد...!

-نارینا؟!

نارین-اوپا...تو نگفتی باید عروستو توی لباس عروسیش ببینی؟!

چی میتونستم بگم؟! مگه یه پسر چقدر دوست داره که چهره ی گریون و ضعیفش دیده بشه؟! اگه امروز منو با اون حال و روز میدید که دیگه نمیتونست لحظه ای توی اون شرایط دووم بیاره!!!

-الانم دارم میبینمت...همون نارین دوست داشتنی من!!! فقط الان فکر کنم توی ایران حدودا ساعت دو باشه...نمیخوای لباساتو عوض کنی یا حداقل موهاتو باز کنی؟!

نارین-موهای یه عروسو عشقش باید براش باز کنه!!!

این حرفو که زد بغض بدی لا به لای صداش بود!!!

-نارینا...

شروع کرد به باز کردن موهاش...سعی میکرد اشکاشو پنهان کنه ولی نمیتونست!

شروع کردم به خوندن...حالا نوبت منه که براش everyday رو بخونم!!

-نارینا گریه نکن دیگه...اصن یه چیز دیگه میخونم...girls girls girls they love me

فکر میکردم دیگه نتونم لبخندشو ببینم ولی بازم مثل همون نارین گذشته خندید!!!

منم به خوندنم ادامه دادم و تا رسیدم به پارت جکسون(که میگه بدنمو ببین چه ایرادی داره!) گفت:

-اوپا آخرشم نذاشتی درست و حسابی دید بزنمت...والا الان جکسون و جی بی رو بیشتر از تو دیدم!!!

-وااااه میخواستی بیشتر از اون ببینی!

نارین-وااااا بوسانیا همشون اینقدر حساسن؟! البته نه...وویانگ اوپا هم بوسانیه ولی اصن مثل تو نیست!!!

-یاااا تو چی دیدی ازش؟!

نارین-من؟! هیچی...فقط چندتا از عکساشو دیدم!!

قیافه اش خیلی خنده دار شده بود!!!

-باشه ولی دیگه نمیری کسیو ببینیا...پرید کجاست؟!

نارین-نمیدونم...آخرین بار توی آشپزخونه بود داشت قرص میخورد!

-چی؟! قرص چی؟!

نارین-من چمیدونم...شوهرم اسکیزوفرنی داره ها...خب بالاخره باید یه چیزایی بخوره دیگه!!!

اینکه گفت شوهرش برام اصلا جالب نبود...صادقانه داره بهش حسودیم میشه...هرچقدر هم این ازدواج الکی باشه ولی اون الان پیش نارینه!!!

نارین-چرا هیچی نمیگی؟!

-ها؟! میگما با من حرف زدی بهتر شدیا...میبینی من چه اوپای باحالیم؟!

نارین-آره هر چی خواستم قبل عروسی ببینمت معلوم نبود کجا بودی!!!

ترجیح دادم بحثو عوض کنم!!!

-نارینا تو خوشگلیا!!!!

نارین-خودم میدونم!

-خیلیم پررویی!!

نارین-بالاخره که ما همدیگه رو میبینیم...یه گاز طلبت!!!

-منم یه بوس طلبت...فکر میکنی وقتی که ببینمت همینجوری وایمیسم نگات میکنم؟!

نارین-خب من لحظه ای که دوباره همو ببینیم رو صد مدل تصور کردم!!!

-واااااه چه تصوری؟!

نارین-به چی فکر میکنی؟! این چند وقته خیلی با جکسون میگردی؟! چرا اینقدر منحرف شدی؟!

از چهره اش خواب میبارید ولی معلوم بود که میخواد بیدار بمونه...اونم مثل من شده بود...تشنه ی دیدنش بودم!!!

اما کم کم داشت چشماش میرفت...

نارین

صبح با صدای باز شدن در از خواب بیدار شدم!!! فرید رفت بیرون؟! یا شایدم اومد تو!!

جونیور-نارینا صبح بخیر!!!

خدایا نمیشد واقعا الان جونیور این جمله رو میگفت؟!

خمیازه ای کشیدم و چشمم افتاد به گوشیم که به پای تخت تکیه داده شده بود!!!

-اومو جونیور تو از دیشب تا حالا پای تلفنی؟!

جونیور-خب نمیتونستم زنمو با یه مرد غریبه تنها بذارم که!!!

-فرید اومد توی اتاق؟!

جونیور-معلوم نیست باهاش چجوری رفتار کردی که حتی حس نکردم که نزدیک در اتاقت شده باشه!!

-خوبه!

جونیور-تا صبح مثل یه فرشته ی معصوم با اون لباس سفیدت خوابیده بودی فقط اون خر و پفات این فضای رمانتیکو تبدیل کرده بود به فضای دراماتیک و ترسناک!!!

-هه غیر ممکنه...من اصلا خر و پف نمیکنم!!!

دستگاه ضبطشو در آورد و صدامو پخش کرد!!

-اوا...چرا ضبطش کردی؟!

جونیور-سوژه ی خوبیه برای اخاذی!!

بعضی وقتا عین فرید رفتار میکنه...!!!

جونیور-خسته نشدی؟! نمیخوای لباساتو عوض کنی؟!

-چرا چرا همین الان درمیارم!!!

جونیور-واااااه چیکار میکنی؟!

روشو از تصویر برگردوند و غر میزد:

-تو منحرفی؟! آره؟! اصن این چه سوالیه میپرسم...معلومه دیگه!!!

ریز ریز مخندیدم...احمق نمیدونه از زیر لباس عروسم بادی تنمه؟!

-آقای پارک برگرد!!!

جونیور-پوشیدی؟!

-نه!

جونیور-پس چرا میخوای برگردم؟!

-یاااااااا فکر کردی میخوام از فاصله ی صد فرسخی اغوات کنم؟!

برگشت سمتم و گفت:

-اینجوری نری جلوشا!! لباسای مناسب بپوش!!! اصلا از اتاق نرو بیرون...تو که نمیدونی اون الان تو چه وضعیتیه!!

-آره مثلا حتی ممکنه لخت باشه...اوا خدا مرگم بده!! فکرشو بکن لخت باشه!!

جونیور-یااااااا داری به چی فکر میکنی؟!

-چیکار کنم اوپا؟! مگه خودم میخوام تصورم شه؟!

جونیور-پس من میخوام؟!

-ای بابا خیلی خب!!!

صدای فریدو شنیدم...انگار داشت با مامانش حرف میزد!

جونیور-چی شده؟!

-داره با مامانش حرف میزنه!!

فرید-صبح شما هم بخیر...نارین هنوز خوابه مامان...چشم حتما!!! آره دارم صبحونه آماده میکنم...آره حواسم هست!...چشم...بله چشم!...خدافظ!!!

-جونیور چجوری برم بیرون؟! همینجوری در رو باز کنم برم؟!

جونیور-درو باز کن ولی فقط گوشیتو از لای در ببر بیرون و جوری بچرخونش که من دور تا دور خونه رو خوب ببینم و بعدش تو میری بیرون!!!

خدایا چقد غیرتی شده...بابا من آدمیم که پیش دوستاتم خوابیدما!!!!

بعد از چند ثانیه صدای فرید اومد:

-به به...جونور جان!!! چه رمانتیک...اولین روز زندگی مشترکم با تو شروع شد!!!

جونیور-دوست داشتی؟! ازین به بعد همینکارو میکنیم...نارینا میتونی بیایی بیرون!

ولی من هنوز کادوهامو ندیدم که...خب اینجوری دلم آب میشه!!!

-اوپا فعلا خدافظی کنیم که منم برم دستشویی!!

جونیور-مواظب خودت باشیا!!!

-چشم!

به توصیه اش یه لباس مناسب پوشیدم...ازین لباس راحتیا که یه تیشرت و شلواره و گلای ریز داره و زمینه اش سفیده...اتفاقا به خاطر آقا پرید گلاشم یاسی رنگه!!!

سریع نشستم پای کادوها!!!

از بزرگترین بسته اش شروع کردم...!

یه روتختی بود...خیلی ناز بود!!! انگار سلیقه ی منو حفظ بودن!!!

ولی تا بازش کردم نتونستم جلوی خنده ی خودمو بگیرم...روتختیه یه نفره بود!!!

واییییی خدا عاشق این غیرت غیر مستقیمشونم!!!

نکنه واقعا فکر کردن که من میخوام این چند وقت پیش فرید بخوابم؟!

اصن فرید دیشب کجا خوابید؟!

دومین کادو رو که باز کردم یه سرویس چینی بود که نقشای روش عالی بود!!!

اینا هم کادوهای عروسیشون شبیه ماس!! جالبه!

یه سی دی هم گذاشته بودن...روش نوشته بود flight log...همچین اسمیو تا حالا ازشون نشنیدم...ینی چی میتونه باشه؟!

یه جعبه ی خیلی کوچیکم بود که تا بازش کردم همه ی خاطراتم اومدن جلوی چشمم...ینی جونیور اینو فرستاده؟!

همون گردنبندی بود که شب تولدم بهم داد!!!

وایییییی از وقتی که برگشتم ایران تا حالا اینقدر خرکیف نبودم...اینا همه از طرف اوناس!!!

در اتاقو باز کردم و رفتم بیرون...با دیدن من سرشو به نشونه تاسف تکون میداد!!!

سعی کردم بهش اعتنا نکنم و رفتم سرمیز نشستم و تا خواستم یه لقمه برای خودم درست کنم گفت:

-من کی گفتم میتونی ازین صبونه بخوری؟!

-واااا حالا مگه چیه؟! مگه این فنجون و دستمال سرخابی ای که گذاشتی برای من نیست؟! بغل خودتم که خانم ایکسه...نکنه به غیر از خانم ایکس کس دیگه ای رو هم میبینی؟! سرخابی دوست داره؟!

طبق معمول سرشو تکون داد!!!

-فتانه خانم چیکار داشتن؟! میخواستن ببینن عروسشون خوب کلفتی میکنه یا نه؟! هه برگشتی بهش میگی خودت صبحونه درست کردی؟!

فرید-چقد حرف میزنی!!

-خب چرا اینقدر مظلوم نمایی میکنی جلوشون؟!

فرید-شیرین بانو بود!!!

عه خوبه فکر میکنه الان فرید خیلی زن ذلیله...هر چند بعدا سرم غر میزنه که چرا صبحونه بهش ندادم!!!

فرید-دوستات برات چی فرستادن؟!

-ازین به بعد اونا برادر زنتن!!!

فرید-اوهوع...برادر زن!!

سریع سی دی رو گذاشتم توی دستگاه و دوتا پوشه بود و یه فایل صوتی!

فایله رو پلی کردم:

جی بی-یک دو سه یک دو سه...اهم سلام نارینا!!!

جکسون-اومو هیونگ بذار ما هم سلام کنیم!!

همشون با هم سلام کردن!!

بم بم-نارین شی ما خیلی فکر کردیم که چجوری سورپرایزت کنیم!!

یونگجه-ایده ی اینکه آلبوممونو برات بفرستیم مال من بود!

بم بم-منم گردنبندتو از اتاق جین یانگ هیونگ کش رفتم تا برات بفرستیمش!!!

جکسون-منم گفتم اون روتختی رو بفرستیم...من اجازه نمیدم اون پرید حتی بهت دست بزنه!!!

یوگیوم-منم گفتم هرچی عکس که اینجا انداختی رو برات جمع کنیم توی این سی دی برات بفرستیم...البته بیشتر دوست داشتم یه آلبوم عکس برات درست کنم ولی نگران بودیم یه وقت عکسا پخش بشن!!

جی بی-منم گفتم برات ست ظرف بفرستیم...بالاخره ما خومونم رسم داریم که برای دخترامون خیلی چیزا رو مهیا کنیم!!!

مارک-منم گفتم صدامونو برات ضبط کنیم و این حرفارو بگیم!!!

بم بم-نارینا من بازم میگما جونیور پول هیچ کدوم ازینارو نداده!!

جی بی-نارینا خیلی مراقب خودت باش...ما هم قول میدیم مراقب جونیور باشیم...هرروز با ما تماس بگیر!

جکسون به انگلیسی گفت:

-یاااااا پرید شی! نارین اینجا شیش تا داداش داره که اگه اذیتش کنی ساکت نمیشیننا!!!

فرید-چین چانگ چون چی میگن که آبغوره گرفتی؟!

-جمله آخریشو باید فهمیده باشی...چرا به روی خودت نمیاری!!!

فرید-بله فهمیدم...بعدا باید بهشون بگم که من بمیرمم سمت تو نمیام!!!

-خوشحالشون میکنی با این حرف!!

سریع رفتم سراغ فولدر آهنگاشونو پلیش کردم!!!

همزمان عکسامونم از تلویزیون پخش کردم!

آهنگاشون یکی از یکی باحالتر بود...فکر کنم برای آهنگ fly موزیک ویدئو درست کرده بودن....!

نصف عکسایی که ازم گرفته بودن، مربوط به زمانایی بود که خواب بودم!!!

فرید-اوه اوه نارین واقعا جونور تو رو با اون ظاهر دیده و عاشقت شده؟! چرا هر چی میگذره دلم بیشتر برای این پسر میسوزه؟!

-میگم چیزه...پسر حاجیا وقتی ازدواجم میکنن، همینجوری بیکار و علافن؟!

فرید-نه خیر...ولی امروز جمعس!!

-ببینم راستی مراسم پاتختی نداریم؟!

فرید-انگار از عروسی خیلی خوشت اومده که الان از بقیه ی مراسماش سراغ میگیری؟!

-نه خیرم!!!

من نمیفهمم چرا اینقدر باهاش حرف میزنم...با خودم عهد بسته بودم اصلا باهاش حرف نزنم اونوقت از صبح تا حالا یه بند داریم حرف میزنیم!!!

فرید-پس چی؟!

-منظورم اینه که فک و فامیل نمیخوان کادو بدن؟! یه پولی چیزی!!!

فرید-هر چی بدن مال من میشه...پدرم در اومد سر خرج و مخارج یه شب عروسی!!!

-چی میگی؟! اونارو که حاج صولت داده...میخوای از همه چی سود ببریا!!!

طبق معمول شروع کرد به تکون دادن سرش و رفت سمت همون اتاقی که تا حالا نرفتم!!

منم نشستم راحت صبحونمو خوردم و آهنگای پسرارو گوش میدادم...باید حتما ازشون تشکر هم بکنم!

شاید بهتر باشه منم مثل خودشون جوابشونو بدم...مثلا یه فن آرت در مورد fly درست کنم!!!

دانای کل

نارین مشغول جمع کردن ظرفای صبحونه بود و کم کم دیگه داشت آهنگ fish رو عین بلبل میخوند!! کلا آهنگای با معنی عجیبو دوست داره!

نارین-مرتیکه پوفیوز رفته تو اتاقش و دست به هیچی نمیزنه!!!

همینطور داشت غر میزد که برگشت چشمش به فرید افتاد!!!

یه نگاه به سر تا پاش انداخت و براش سوال بود که اینقدر تیپ زده میخواد کجا بره؟!

فرید-چیه نگاه میکنی؟! الان باید بگم که کجا دارم میرم؟!

نارین-بیا منو بخور...کجا میری؟!

فرید-یه قرار کاری پیش اومده!!

نارین-آها یه چیزی تو مایه های یه مهمونی دو نفره با سهیل برای بدرقه اش به ترکیه؟!

فرید-آره خودشه!!!

نارین تا دم در رفت دنبالش!

فرید که داشت کفشاشو میپوشید گفت:

-نگران نباش واقعا دارم میرم...هیچ نقشه ای در کار نیست!!!

نارین-مامانم همیشه بابام که میخواد بره جایی تا دم در میره باهاش...تازه من بچه که بودم هیچی حالیم نبود همو میبوسیدن!!!

فرید خوشحال بود که با اینکه ازدواجشون واقعی نیست و با تموم لجبازیاشون اما برای هم احترام قائلن!! یه لبخند کج زد و گفت:

-الان تو هم توقع چیز خاصی داری؟!

همون لحظه نارین در رو روش بست...جوری که در محکم خورد به دماغ فرید!!!

فرید-نارین تاناکورا من که بالاخره برمیگردم خونه!!!

نارین بلند بلند میخندید...دقیقا نمیدونست داره به فرید میخنده یا اینکه الان باید خودش غذا برای خودش درست کنه؟!

.

.

توی این چند روز نارین و فرید هرشب درگیر مهمونیای پاگشا بودن و پسرا هم مشغول آلبوم جدید!!!

جونیور هم کم کم داشت کنار میومد هرچند که هر لحظه سعی میکرد با نارین تماس برقرار کنه تا خیالش از بابت همه چیز راحت باشه!!!

جکسون

امروز جونیور زودتر برگشت خونه...خوبه که جی وای پی درکشو نسبت بهش از دست نمیداد...فکر کنم خوشحال بود که دیگه فکر دیوونه بازی به سرش نمیزنه!!

توی این چند روز کمتر با ما حرف میزد و سرگرم نارین بود...هنوزم حس میکردم که پیش ما که میاد چشماش پف کرده ولی نسبت به اون زمانی که دم عروسی نارین بود خیلی بهتر شده!!!

در خوابگاه رو باز کردیم صدای آهنگ از اتاق جونیور میومد!!!

یه آهنگ تقریبا عجیب!

یونگجه-اومو این آهنگ فیلم یکشنبه ی غم انگیزه!

-خب؟!

بم بم-خب چیه؟! میدونی چند نفر تا حالا با این آهنگ خودکشی کردن؟!

جی بی-آیششش بالاخره این دیوونه بازیاش کار دستش داد!!

همه با ترس دویدیم سمت اتاقش!!!

مارک-یاااا جین یانگا...کاری نکن که پشیمون شی!!!

یوگیوم-درو باز کن هیونگ!!

-مگه در قفله؟!

یوگیوم-نمیدونم...آخه اینجور مواقع درو قفل میکنن که کسی مانع نشه!!!

سرمو تکون دادم و رفتم درو باز کردم و دیدیم که داره لباسشو میپوشه!!

ما رو که دید داد زد:

-یاااا خجالت نمیکشید؟!

جی بی-اومو داشتی چیکار میکردی؟!

یوگیوم ریز خندید و گفت:

-هیونگ با این آهنگ آخه؟! خب میگفتی چندتا ازون فیلمام برات بیارم!!!

مارک-پسر تو که زن داری...حداقل مارو بگی یه چیزی!!!

جونیور-چی میگید؟!

-جین یانگا...به نارین میگم!!!

جونیور-یاااااا به چی فکر میکنید؟!

یونگجه-میشه بدون اینکه به یه بهونه فکر کنی، سریعا برامون بگی که داشتی چیکار میکردی؟!

جونیور-از حموم اومدم و دارم لباس میپوشم!

-تا الان اینهمه صدای مارو نشنیدی؟! دو ساعته داریم صدات میزنیم!

جونیور-خب صدای آهنگ زیاد بود!!

جی بی-چرا این آهنگو گوش میدی؟! 

جونیور-وااااه در موردش یه سری چیزا خونده بودم میخواستم ببینم چجوریه!!! فکر کنم ازین به بعد باید دلیل دست تو دماغ کردنمم برای شماها بگم!!!

بم بم-ینی نمیخواستی خودکشی کنی؟!

جونیور-نه میخواستم با این آهنگ اون کارایی که تو و یوگیوم با اون فیلماتون میکنیدو بکنم!!! جمع کنید برید بیرون ببینم!!!

مارک شروع کرد به خندیدن و گفت:

-شنیدی؟!

جونیور-ها؟!

گوشیشو برگردوند سمتمونو دیدیم که نارین پشت خطه!!!

نارین-خب میگفتی جین یانگ شی...دیگه چیکارا میکنی؟!

جونیور-اومو نارینا...توضیح میدم برات!!!

-ایووووو چقد از زنش میترسه!!!

نارین-جونیور فکرشم نمیکردم اینقدر پسر چندشی باشی...از جی وای پیم توقع داشتم ولی از تو نه!!!

-نارین این چه طرز حرف زدنه؟! خب من جی وای پی هیونگو تصور کردم!!!

جونیور-نارینا میشه اینقدر جلوی همه بی پرده حرف نزنی؟! در این مورد بعدا حرف میزنیم...من همه ی سوتفاهما رو برطرف میکنم!!!

با صدای پرید چهره ی جونیور رفت تو هم!!!

جونیور-جوابشو بده...!

نارین-میخواییم بریم مهمونی داره صدام میزنه!!

جی بی-این مهمونیاتون تموم نمیشه؟!

نارین-چه میدونم...خودمم خسته شدم!! اگه بدونید چه حرفا که تو این مهمونیت پیش نمیاد!!

-پرید تا الان چجوریا بوده؟!

نارین-هیچی پسر حاجیمون هرروز میره واسه خودش عشق و حال میکنه و میاد خونه!!!

صدای در اتاقش اومد و توی یه لحظه پرید توی تصویر ظاهر شد!!!

دیگه کارد میزدی خون جونیور در نمیومد!! برعکس جی بی که از هممون بهتر باهاش رفتار میکرد...اگه آخرش مجبور نشدیم جی بی رو بدیم به این پرید!!

پرید-سلام برادر زنام...سلام دوست پسر همسرم!

قیافه ی جونیور دیگه شبیه فحش ناموسی شده بود!!!

نارین شروع کرد به فارسی باهاش حرف زدن...!

نارین-پسرا من فعلا باید برم...البته جونیور تو باید حرف امروزتو برام توضیح بدی!

بعد از تماس جونیور به هممون چپ چپ نگاه کرد و گفت:

-نمیرید بیرون؟!

بم بم-الان میریم فقط قبلش میخواستم یه چیزی بپرسم!

جونیور-چیه؟!

بم بم-هیونگ میخوای از پرید کم نیاری ورزشکار شدی؟! وقتی اومدیم توی اتاق عضلاتت بدجوری چشممو گرفت!

-راست میگیا...جین یانگا بدجوری افتادی سر کل کلا!!!!!!

جونیور-وااااه چه ربطی داره؟! من فقط برای سلامتیم ورزش میکنم!

از من من کردنش معلوم بود که هول شده!

شاید بهتر باشه که خیلی در مورد این چیزا باهاش صحبت نکنیم ولی واقعا اراده اش قابل تحسینه!

هممون ریز ریز میخندیدیم و از اتاقش اومدیم بیرون!!!

جی بی-اینقدر اذیتش نکنید!

یوگیوم-آخه هیونگ هر کسی اون صحنه رو ببینه فقط همچین چیزی به ذهنش میاد!!!

جی بی-نه فقط ذهن خراب توئه که همچین چیزی به ذهنش میاد!!!

-ولی خودتم انگار داشتی به همچین چیزایی فکر میکردی!

گلوشو صاف کرد و گفت:

-نه...من با حرفای این مکنه های منحرف به این چیزا فکر کردم!!!

مارک-جه بوما...تو چشمامون نگاه کن و بگو که منحرف نیستی!!!

جی بی-آیش بریم بخوابیم اصن!!!

-بحثو عوض نکن هیونگ...تازه سرشبه!!!

کشته مرده حرکت فکش بودم وقتی که عصبانی میشه!!!

مارک-شیطون خیلی دوست داشتی آخر شب باشه؟!

-جه بوم هیونگ دستم به دامنت...فقط یه شب بذارید من بیام پیش شما بخوابم!!!

جی بی-نخیر من یه منحرفم!

-دروغ گفتم هیونگ...تو یه فرشته ی پاکی!

جی بی-دیگه دیره...مارک هیونگ ببرش!

-اگه شب برم خوابگاه توایسیا بخوابم بیشتر در امانم...!

بم بم-هه خب هیونگ این که معلومه...اونوقت اونا در امان نیستن از دست تو!!

-هیچوقت هیچکدومتون با من نبودید...مارک هیونگ بیا بریم! من خودمو فدا میکنم!

جدا از همه ی این شوخیا وقتی یاد اون فن میدا و عکسا میفتم نمیتونم تو چشماش نگاه کنم!!!

.

.

نارین

به پیشنهاد فتانه بانو و مامان شیرین باید یه مهمونی میگرفتم و همه ی اینایی که تا الان پاگشامون کردنو دعوت میکردم...ای خدا مگه من خواستم منو پاگشا کنن؟!

نظرات 18 + ارسال نظر
Eris سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 23:34

Ag Farid Asheq Narin Beshe Chi Mishe... mesle Hamishe Ali Bod .. Bi Sabrane Montazere Didar Mojadad Narin O Junior ...シ

Eris سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 23:33

Ag Farid Asheq Narin Beshe Chi Mishe... mesle Hamishe Ali Bod .. Bi Sabrane Montazere Didar Mojadad Narin O Junior ...シ

Liry سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 20:19

میگمااا مریم جان یه سوال!! همون اولی که داستان رو مینوشتی ، یعنی از همون اول تصمیم داشتی که نارین و جونیور عاشق هم بشن ؟ یا وسطای داستان به ذهنت رسید؟؟؟!

آره از اول چنین چیزی مد نظرم بود ولی روند داستان هم تاثیر داشت!

fatemeh دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 15:58

غیرت غیرمستقیم!!!!!
با اینکه قسمت قبل تیکه های طنزش بامزه تر بود اما این قسمت هم جذابیت های خودش رو داشت....مثلا نحوه شروع اولین روز زندگی مشترکشون! راستی این نارین چه با دل خوش نشسته...من که اگه جای اون بودم تا حالا ده بیست باری برای رفتن به کره دعوا راه انداخته بودم!!!!

farlii دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 14:45

عالی بود مریم جون:)

Mimi دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 13:32

Bichare narin eshkal nadare akharesh moheme k junior mibinee

nastaran دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 13:25

واااای مردم کلا پ کی تموم میشه من بیصبرانه منتظر لحظه دیدن جین و ناربنم

محدثه دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 01:32

اوا چرا احساس کردم داستان نصفه بود؟
ولی بازم مث همیشه خیلی خوب

ادمینه کاناله جکسون دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 01:04

وواااااایییی عالییی بود بالاخرا بعده چندوقت داستان از اون حالته اعصاب خورد کنیش درومد

Zahra-boice دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 00:30

اخیششش جین یکم حالش بهتر شده
جو بچه ها ام خیلی خوب بود
وای خدا خیلیییی باحاله گات سون کادوی عروسی بفرسته!
ممنووون
عالییییی

لیلی دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 00:30

خیلی خوب بود مرسی ...
فقط خواهش میکنم . استدعا دارم . تونو خدا زودتر ...!!!
من دلم هر روز هزار راه میره تا نارین برسه دست جونیور !!!
از خود جونیور بیشتر استرس دارم والا !!!
آورین آورین به مرتیکه پفیوس ... خوشمان آمد ...
خسته نباشی عزیزم ....

Pony دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 00:10

Bazmmmmm kheyli qashang bod *-*

fateme_7244 یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 23:29

وای الان که جونیور و بچه ها خوشحالن یکمی احساس میکنم میتونم به زندگی عادیم برگردم...
خیلی خوب بود مثل همیشه#^_^#
پس چرا اینا دست به کار نمیشن برن زودتر؟؟؟؟ ̄﹏ ̄
خسته نباشیییییی :)

atefe یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 22:59

عالی بود
جی بی هم منحرف شد خخخخ
نارین جان واسه مهمونی تو غذاشون سوسک بریز دلم خنک شه

Arshida یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 22:19

Vy age parid ashqe narin bshe khodmo nefle mikonm-_-

Shaghayegh یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 22:17

Mesl hmishe bas ziba o nafas gir

shamim یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 21:58

واااییی خداااا خییلیی باحال بود

Liry یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 20:40

Awli bud bazam. Kheili khandidam. Faghat omidvaram farid asheghe narin nshe!;)
^_^

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد