THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

wolfs پارت 105

 جونیور

هیچکس جرات نداشت کلامی حرف بزنه...حتی نفساشونم کنترل میکردن که این سکوت مرگبار رو حفظ کنن...نفسم تنگ شده بود...دوباره همون حال لعنتی...سعی میکردم نفسامو بشمارم و مترکز شم...

با زنگ گوشیم نگاه همه برگشت سمتم...دستپاچه گوشیم رو از جیبم خارج کردم...نمیتونستم لرزش دستم رو کنترل کنم...گوشیم از دستم افتاد...مارک با تعجب و نگرانی بهم نگاه کرد...انگار تازه متوجه رنگ پریدگیم شده بود...

مارک-چت شده جونیور؟!

با صدای بریده ای فقط گفتم گوشیم...گوشیم رو داد دستم...هیرو بود...

هیرو-سلام هیونگ...اونجا چه خبره؟! چرا ما رو در جریان نذاشتید؟! ما هم خبر رو پوشش دادیم تو فن کلابا و چند تا از خبرگزاری های غیر رسمی!!

این داشت چی میگفت؟! این از چی باخبر بود که ما نبودیم؟!

-چی میگی هیرو؟!

هیرو-هیونگ خبرش ده دقیقه است تو کل نت پخش شده!!! اعترافات شاهد دادگاه جکسون هیونگ!!!!

-باهات تماس میگیرم...

سریع تماس رو قطع کردم و اسم جکسون رو تو مرورگر سرچ کردم...باورم نمیشد که یه تیتر انقدر زود ترند شده باشه!

"من عروسک خیمه شب بازی دادستان ونگ و دشمناش بودم!!!"

یه لحظه سرم رو بالا آوردم که به بچه ها چیزی بگم که دیدم همگی سرشون تو گوشیشونه!!! همگی از یه فرمان ناگفته پیروی میکردن تا زودتر بفهمن چه اتفاقی داره میوفته!!!! ترجیح دادم سریع تر اونچه که سونگجه پخش کرده رو بخونم:

"""اولین بار که جکسون رو دیدم فقط یه فکر تو ذهنم بود...باید باهاش دوست شم، اینجوری یه اکیپ دو نفره و خفن درست میکردیم تو مدرسه!!! ۱۲ سالم بود...به ماه نکشید که شدیم بهترین رفیقای هم...با هم بزرگ میشدیم...با هم زندگی رو تجربه میکردیم...جکسون کم کم تلخ شد...با من نه...با زندگی تلخ شد...نمیخواستم اینجوری باشه...هر چی ازش میپرسیدم میگفت کمتر بدونم امنیتم بیشتره!!!!! بالاخره فهمیدم...یه دادستان بدکار!!! یه پدر...یه خانواده تلخ...اوج داستان روزیه که دشمنای پدرش دورمون کردن!!!! نمیدونم میدونستن کدوم پسر دادستانیم یا نه!!!دلم میخواد ترجیحم رو بذارم رو این که نمیدونستن جکسون کدوم یکی از ماست نه اینکه به خاطر ترس از دادستان فقط خواستن از طریق من زهر چشم بگیرن!!!! تو اوج جوونی غرورم رو شکستن!!! پسر ضعیفی نبودم ولی‌ حریف پنج تا مرد قوی هیکل‌نمیشدم!!! نگاه ملتمسانم رو به جکسونی دوختم که از زور کتکی که خورده بود نمیتونست تکون بخوره!!!! با چشماش بهم قول میداد...با چشماش قول‌داد که مراقبم باشه...خواست بلند شه که با یه ضربه تو سرش بیهوش شد!!! اون روز جهنم رو به چشمم دیدم...تجاوز به یه جوون به گناه ناکرده نهایت بی انصافیه!!!! شب ولم کردن تو خیابون...اون شب نمیدونم چطوری‌صبح شد ولی وقتی آفتاب طلوع‌ کرد از سونگجه چیزی نمونده بود!!! نرفتم مدرسه...جکسون اومد دنبالم...از اون بیشتر از همه وحشت داشتم...از خودش...از خانوادش...همه جا دنبالم بود...مراقبم بود...یکی از اون مردا با اینکه میدونست من ربطی به پدر جکسون ندارم باز هم دست از سرم برنداشت...خیلی وقتا جکسون جلوی اون ازم مراقبت کرد...ولی من نمیخواستم جکسون اطرافم باشه...یه شب بعد از یه دعوای شدید باهاش از خودم دورش‌کردم...همون شب اون مرد سر و کله اش پیدا شد...نمیدونم چی شد که دستام اونقدر قدرت پیدا کرد...شاید دیدن جکسون که از دور داشت میدویید سمتم تا نجاتم بده و اون نگاه مطمئن و مراقب بهم این قدرت رو داد که اون مرد رو با تمام توانم هل بدم...من فقط‌ از خودم دورش کردم ولی با دیدن خونی ‌که زیر سرش جاری شد ترس تمام وجودم رو برداشت...به جکسون التماس میکردم که دست از سرم برداره...میگفتم من رو از این ماجرا دور کنه!!!! فرار کردیم ولی سایه دادستان همیشه بالای سرم بود...اون منو از دور میپایید و با دیدن اتفاقی که افتاده بود و تهدید من، منو به هر سمتی که میخواست میکشوند...عین یه برده وارد سیستم کثیفشون شدم تا اینکه ماه پیش دادستان اون پرونده رو پیش کشید...ترسوندم...ترسیدم...گفت باید همه چیز رو بندازم گردن جکسون...میگفت اگر شهادت اشتباه بدم خودم رو گیر میندازه!!! جکسون با نگاه مطمئن همه جا مراقبم بود ولی‌ من ترسیدم...من بعد از اون روز کذایی فقط ترسیدن رو یاد گرفتم...دادستان آدم بزرگی بود که نمیشد باهاش‌مقابله کرد...اومدم...شهادت دادم و جکسون باز هم با همون نگاه مطمئن و مراقب بهم خیره شد و در مقابل شهادت دروغم سکوت کرد!!!! اون تا آخرین لحظه مراقبم بود...زیر ‌دینش نیستم چون من زندگیم رو بخاطر اون و پدرش باختم ولی‌ رفیقشم...هنوزم اگر بخوام به زور لبخند رو لبام بشونم به خاطرات مشترکمون فکر ‌میکنم!!!! دادستان آدم بزرگیه...یک بزرگ فاسد...شاید الان من حریفش نشم ولی‌اولین ضربه رو من میزنم به امید اینکه خیلی هایی ‌که مثل‌ من سکوت کردن هم به حرف بیان...اعتراف میکنم...من! یوک سونگجه اون کسی هستم که مرتکب اون قتل در شرایط خاص دفاع از خودم شدم و‌ تبعات شهادت دروغم رو تماما میپذیرم!!"

چند بار دیگه متن رو خوندم...نمیتونستم متمرکز شم...

سوزی-این یعنی چی؟!

بچه ها به هم نگاه میکردن ولی کسی حرفی برای گفتن نداشت!!

مارک-انگار جز ما کس دیگه ای هم علیه دادستان داره اقداماتی میکنه!!!

این گوک-اگر نقشه باشه چی؟!

سونگ جون-اصلا نمیشه به شرایط اطمینان کرد...من مشکوکم!!!!

با ورود مینهو نگاها کشیده شد سمت ورودی!!!

مینهو-وکیل چو رفت دادگاه؟!

این گوک-بله...

 مینهو-شرایط اصلا قابل درک نیست...سونگجه بزدل تر از این حرفا بود که بخواد همچین اقدامی کنه!!!پیش‌اومدن این قضیه بعد از رفتنمون پیش راکی کاملا مشکوکه!!!! باید سریع بریم پیش راکی...نباید بهش فرصت فرار یا هرکار دیگه ای رو بدیم!!!!

گونگ مین-من آماده ام...

من گیج فقط به مکالماتی که رد و بدل میشد گوش میکردم!!!

مینهو-سرهنگ لی چیزی ‌نگفته؟!

این گوک-قرار بود شرایط ‌رو بررسی کنه و بعدش بیاد اینجا!!!

مینهو-ما میریم راکی رو بیاریم...هر خبری از سمت سرهنگ لی و وکیل چو شد ما رو بی خبر‌ نذارید...

چرا همیشه یه اتفاق عجیب باید تمام نقشه های ما رو بهم بریزه؟!

گونگ مین با بادیگاردا داشت تلفنی هماهنگ میکرد و با مینهو سریع رفتن بیرون...

سوزی-من فکر ‌کردم این اعتراف بتونه جکسون رو از این شرایط بکشه بیرون...چرا همه انقدر نگرانید؟!

مارک-صورت مسئله اتفاق ‌خوشایندیه ولی نمیشه انقدر راحت همچین چیزی‌رو پذیرفت...دادستان آدمی نیست که به همین راحتی بذاره آدمش جلوش قد علم کنه!!!

-مارک...

انگار صدام از ته چاه درمیومد...حالم اصلا خوب نبود...سریع تکیه منو به خودش داد...

دانای‌کل

وکیل چو مقابل ‌دادستان ونگ و قاضی نشسته بود و منتظر بودن که جکسون و سونگجه رو به اتاق ‌بیارن...

بالاخره اومدن...جکسون با گیجی به وکیل چو نگاه میکرد و منتظر یه نشونه بود...وکیل چو فقط سعی کرد با نگاهش جکسون رو آروم کنه!!!!

قاضی-بسیار خب...این پرونده به خاطر اعترافات شاهد پرونده دوباره به اجرا دراومده و به همین خاطر دوباره داره بررسی میشه!!!!! لطفا یوک سونگجه رو بیارید...

به محض وارد شدن سونگجه نگاهش با جکسون گره خورد...جکسون باز هم سعی میکرد تو چشماش آرامش بریزه...همیشه خودش رو مدیون این پسر میدونست...اشک توی چشمای سونگجه جکسون رو نگران کرد...

قاضی-بسیار خب یوک سونگجه لطفا سوگندنامه رو با صدای رسا بلند بخونید و متن اعترافاتتون که تو مملکت آشوب بپا کرده رو دوباره بیان کنید...

تمام وجودش میلرزید...هنوزم میترسید...ترس بخش جدا نشدنی زندگیش شده بود...

بلند شد...سعی کرد به چشمای جکسون زل بزنه...اون نگاه همیشه آرومش میکرد...بعد از خوندن سوگندنامه مو به موی اعترافاتش که با رسانه ها به اشتراک گذاشته بود رو دوباره مطرح کرد!!!

هرچی بیشتر میگفت حال جکسون بدتر میشد...سونگجه داشت با اعترافاتش آیندش رو فدا میکرد...جکسون میدونست که دادستان دست از سرش برنمیداره!!!!

با بیان آخرین جملات جکسون متحیر شد...نمیفهمید که سونگجه برای چی داره اون دروغا رو میگه!!! نمیتونست اجازه بده سونگجه گناه اون رو به گردن بگیره!!! سونگجه هیچوقت نمیتونست کسی رو بکشه!!! هرچند که خودش هم هیچوقت جسارت این کار رو پیدا نمیکرد ولی بخاطر سونگجه اون اتفاق افتاد...خیز برداشت که حرف سونگجه رو متوقف کنه...ولی با نگاه ملتمس سونگجه مواجه شد...نگاهش تماما التماس و قسم بود و بهش میگفت چیزی نگه!!! جکسون گیج به نمایش به راه افتاده نگاه میکرد...دادستان به محض تموم شدن حرفای سونگجه غرید...

دادستان-بچه جون با خودت فکر کردی‌ میتونی با چند تا مصاحبه با رسانه ها و این چرندیات زندگی حرفه ای و چندین سال خدمت صادقانه من رو لجن مال کنی؟!

قاضی-آروم باشید‌ دادستان...شما که به روال قضایی تماما واردید!!!! جناب سونگجه اعترافاتتون راجب قتل به ثبت رسید تا مورد بررسی قرار بگیره ولی برای اتهاماتتون به دادستان ونگ برای طرح این شهادت دروغ مدرکی‌ هم دارید؟!

سونگجه-بگید گوشیم رو برام بیارن...

قاضی اعلام کرد گوشی شاهد رو به دادگاه تحویل بدن...

سونگجه گوشی رو گرفت و یه وویس رو پخش کرد که صدای دادستان ونگ بود!!!!

""بعد از مصاحبه من پرونده به جریان میفته!!! تو به عنوان شاهد میای اونجا و تنها چیزی که میگی اینه که تو یه مزاحم داشتی و جکسون مقتول رو با اون فرد اشتباه میگیره و با وجود آگاه کردنش از این مسئله که فرد رو اشتباه گرفته باز هم به مقتول حمله میکنه و مقتول جونش رو از دست میده!!! اگه کلمه ای کم و زیاد شه خودت که میدونی چی میشه؟! باید بدونی این سزای کسیه که مقابل دادستان قرار میگیره، حتی اگر اون فرد پسرم باشه!!!""

دادستان با بهت به صدای خودش‌ گوش میداد...جکسون با حرص دستاش رو مشت کرده بود و به دادستان خیره شده بود!!!!

وکیل چو-در خواست میکنم این ویس ضمیمه پرونده شه!!!!

قاضی-به این مسئله قطعا رسیدگی میشه چون علاوه بر شاهد مدرکی هم وجود داره...هرچند که ویس از لحاظ قضایی قابل استناد‌ نیست ولی زمینه تحقیقات بیشتر رو ایجاد میکنه...

محکوم جکسون ونگ، شما‌ شهادت های‌آقای یوک سونگجه رو تایید میکنید؟!

سونگجه با نگاه ملتمس به جکسون نگاه میکرد...از جکسون آرامش میخواست...خواهش میکرد...

جکسون-بله...

سونگجه با آرامش چشماش رو بست و اشکی که توی چشماش دو دو میکرد بالاخره سرازیر شد...

قاضی-بسیار خب...برای چی توی دادگاه در مقابل شهادت دروغ سکوت کردید؟!

جکسون-چون میدونستم که سونگجه از طرف پدرم تحت فشاره!!!! چیزایی که امروز سونگجه مطرح کرد رو من خیلی ‌پیش میدونستم...

وکیل چو-موکل من صرفا تسلیم شرایط شد...ما خیلی زود میخواستیم در مقابل حکم صادر شده اقدام کنیم که یوک سونگجه شی خودشون اعتراف کردن!!!!!

قاضی-جوونای این دوره و زمونه رسم بازی رو خیلی خوب بلدن...این مصاحبه مطبوعاتیتون قبل از اینکه ‌خودتون رو تسلیم کنید خیلی شرایط رو برای دولت سخت کرد...اعترافات رسانه ایتون سیستم قضایی رو مورد اتهام قرار داده!!! شما علاوه بر اعتراف به قتلتون اتهامات غیر مستقیم زیادی به دادستان ونگ زدید...با مطرح کردن کلمه هایی مثل وارد شدن به سیستمشون و خیلی‌ چیزهای دیگه شرایط رو خیلی پیچیده کردید!!!!

وکیل چو-اگر فرصت بدید من وکالت آقای سونگجه رو میپذیرم و در مورد اعترافات دیگشون فرصت میخواییم!!

قاضی کمی مستاصل بود...

قاضی-شما آقای چو رو به عنوان وکیل میپذیرید؟!

سونگجه به جکسون نگاه کرد...انگار منتظر کسب اجازه بود...جکسون با حرکت سر سونگجه رو مطمئن کرد...

سونگجه-بله جناب قاضی!!!!

قاضی-بسیار خب...دادستان شما حرفی برای گفتن ندارید؟!

دادستان-به نفعتونه این قضیه رو کش ندید!!! من هیچ چیزی رو نمیپذیرم!!!

قاضی-به پرونده اتهامات شما جداگانه رسیدگی میشه...بنابر اعتراف خود آقای یوک و تایید و شهادت متهم جکسون ونگ، آقای یوک سونگجه به جرم قتل پیش از سن قانونی و شهادت دروغ در محضر دادگاه به ۸ سال حبس محکوم میشن و جکسون ونگ رفع اتهام میشن ولی به دلیل سکوت در مورد شهادت دروغ به پرداخت جریمه نقدی ۱۰۰ هزار وونی محکوم میشن!!! رسیدگی به سایر اتهامات از حیطه مسئولیت این دادگاه خارجه ولی‌طبق روال قضایی آقای ونگ تا زمان برگزاری دادگاهشون حق خروج از شهر رو ندارن و از مقام قضاییشون تعدیل میشن تا تکلیف اتهامات مشخص بشه!! ختم جلسه!!!!

با بلند شدن قاضی همه به احترام از جاشون بلند شدن...به محض خارج شدن قاضی دادستان سمت سونگجه رفت...

دادستان-گور خودت رو کندی بچه!!! فکر میکنی اونقدری هستی که جلوم قد علم کنی؟!

وکیل چو-شاید تنهایی نتونه ولی الان کسایی کنارشن که لرزه به تن تو انداختن و باعث شدن این تصمیمات عجولانه و احمقانه رو بگیری!!!

دادستان-داری اشتباه میری آقای وکیل!! اون مینهو کسیه که باید ازش حزر کنی!!!مطمئن باشید برنده این بازی از الان مشخصه!!! ونگ کوچک حواست باشه!!!من با نگه داشتنتون اون تو داشتم بهت یه فرصت میدادم...حواست به سایه پدرت باشه...

همین موقع دو تا سرباز اومدن و به دستای سونگجه دستبند زدن...دادستان بی تفاوت از اتاق خارج شد...

جکسون سریع رفت سمت سونگجه...

جکسون-چرا این کارو کردی؟! چرا به دروغ جرم رو گردن گرفتی؟! چرا خودت رو تو این شرایط انداختی لعنتی؟!

سونگجه-جکسون خسته ام...خیلی خستم...میخوام فقط چند ساعت با آرامش بخوابم...میدونم تو مراقبمی...خواهش میکنم شر اون دادستان لعنتی رو کم کن...میخوام وقتی اومدم بیرون دوباره زندگی کنم...خواهش میکنم...

جکسون-سونگجه باید میومدی پیشم...میتونستم آرومت کنم بدون اینکه ‌خودت رو تو این شرایط بندازی!! ببخشم...سونگجه فقط ببخشم...

سونگجه-کاش یه ونگ نبودی!!!!

بعد از گفتن این حرف به سربازا اشاره کرد که ببرننش...

وکیل چو-سونگجه دیگه هیچ حرفی نزن تا بیام ملاقاتت...چند نفر رو همین الان میفرستم تو بندی که میفرستنت تا مراقبت باشن...

سونگجه اونقدر بغض داشت که نمیتونست چیزی بگه!!!! فقط سر تکون داد و زد بیرون...

وکیل چو-جکسون من میرم کارای اداری پروندت رو انجام بدم...میبرنت زندان...حکم که اونجا بیاد آزاد میشی...سعی میکنم قبل از ظهر کارا رو انجام بدم...جکسون مراقب باش...میفهمی چی میگم؟! چند نفر اونجا مراقبت بودن از همون اول...الان که بری احتمالا خیلی نزدیکت بیان چون بیشتر از قبل تو خطری!!!!

جکسون-فقط مراقب سونگجه باش...خواهش میکنم!!!!

وکیل چو-همه چیز درست میشه!!!

اومدن جکسون رو ببرن...

.

.

مینهو و گونگ مین جلوی بار حرفاشون رو با هم یکی ‌کردن...

راکی مضطرب بود...فکر میکرد مینهو و دار و دسته اش اقداماتشون علیه دادستان شروع کردن...با دیدن مینهو و گونگ مین دستپاچه شد!

مینهو-وقت رفتنه راکی!!!

راکی-کار شما بود؟!

مینهو-جسور شدی!!!آ فرین...کارت به جایی رسیده که از من سوال بپرسی!!!

راکی-شما لعنتیا آدمایی امثال من رو تو بازیاتون زیر دست و پا له میکنید...

مینهو-تا شماها و امثال شما باشن که تو بازی آدم بزرگا نپرن!!!! پاشو...دیگه هم زر زر اضافی نکن که اگه پشیمون شم قرار مدارمونو میذارم کنار و همین جا کارت رو تموم میکنیم!!!!!

گونگ مین-وقت تنگه!!! پاشو جمع کن بدو...سعی کن ازت ردی نمونه که کدوم گوری رفتی...اگه بفهمم حرفی ازت در رفته که ردتو به کسی داده من میدونم و تو!!!

راکی از ترس فقط خفه خون گرفت و ترجیح داد فعلا سمت اونا بمونه تا زنده بمونه...خوب میدونست که الان دادستان ونگ موقعیتش متزلزله و اصلا آدمایی امثال راکی واسش اهمیت ندارن و کنار گذاشته شدنش براش واضح بود!!!

.

.

وکیل چو-الو مارک...

مارک-چی شد وکیل چو؟!

وکیل چو-تا چند ساعت دیگه با جکسون برمیگردم...خبری از مینهو و گونگ مین نیست؟!

مارک-چی؟!

وکیل چو-جواب سوالم رو بده مارک...جلوی سوزی هم فعلا چیزی نگو چون انتظار آدمو دیوونه میکنه!!!

مارک-باشه...فقط میدونم مینهو و هیونگ راکی رو برداشتن دارن میرن سمت عمارت...ما هم داریم میریم اونجا!!!

وکیل چو-مینهو از تو بزرگ تره مارک!!!!برید اونجا...مراقب باشید تا بیاییم...بگو سرهنگ لی هم بمونه تا من بیام...باید برناممون رو تغییر بدیم...

نظرات 10 + ارسال نظر
Maryam شنبه 20 آذر 1395 ساعت 10:27

هوررررراااااا.... جکسونی برگشت
جونیور و یکم دعوا درمون کنن... بچم یهو بی نفس میشه

Mitra دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 19:19

عالی بود مثل همیشه
خلی خوب بود
اصلا نمیشه به شرایط اعتماد کرد
الان یهو قسمت بعد یکی میمیره

farlii دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 14:08

عالی بود

333 یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 19:16

یاااااااا مریممممممممم چرا کهربا نمیزاریییی

من دارم دیوونه میشم یه هفته اس نذاشتیش

Zahra-boice یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 15:16

عاااااالیییییی عااااااللللییییی عااااااللللللی
عجله دارم فقط بازم میگم که عاااااللللی بووووود
ممنون منتظریم

elikpop222 شنبه 15 آبان 1395 ساعت 23:39

مثل همیشه عالییییییی
اخخییییی سونگجه و جکسون....
کلا عالی بود

sama شنبه 15 آبان 1395 ساعت 00:32

اخیش جکی ازاد شد بالاخره ....اخی جینمارک چقد خوبه .....کم کم همه چی داره درس میشه البته هیچوقت نتونستم داستانتو پیش ینی کنم همیشه برخلاف تصوذاتم پیش میره ....عالی بودندی ومن ممنون بودندی

لیلی جمعه 14 آبان 1395 ساعت 19:26

اوخ جوووووووووون ... جکی وارد می شود .... جوووووووووون ...
مرسی مرسی مرسی ...
جین یانگی اوخی ... مارک جان حالشو خوب کرد ؟؟؟؟

محدثه جمعه 14 آبان 1395 ساعت 19:24

آخیش همونطور که انتظار داشتم بالاخره این جکسون بدبخت آزاد شد یه نفس راحت کشیدم

fateme_7244 جمعه 14 آبان 1395 ساعت 18:37

وای چه زود تموم شد
ولی خیلی خوب بود,اصن جکسون که اومد بیرون منم احساس آزادی میکنم خخخخ
عاغا وکیل چو خیلی خوبه,اصن باید دوتا بال داشته باشه چون خیلی زحمت میکشه,یه دفه ای خوشم اومد ازش
خسته نباشیییی #^_^#

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد