THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 23

سلام دوس جونیای گل

کهربای امروزو به جبران پنجشنبه طولانی کردم!!

ینی قسمت پنجشنبه آماده بود ولی از قصد نذاشتم چون یه جورایی اگه پنجشنبه میذاشتمش دوباره باید منتظر اتفاقا میموندید و ترجیح دادم دو قسمت پنجشنبه و یکشنبه رو یکی کنم! ^_^

 

 

-چه عصبانی!!

جونیور-عصبانی نباشم؟! چجوری داری اعتماد میکنی دختر؟!

-ینی چی؟!

جونیور-ینی اگه بعد ازدواج قبول نکنه بیارتت چی؟! چرا اینقدر راحت اعتماد میکنی؟!

-خب اینا که خواه ناخواه دارن منو شوهر میدن بهتر نیست که امید داشته باشم میارتم؟!

جونیور-نارینا خواهش میکنم این کارو نکن...یه فکری براش میکنیم! اگه اون بخواد لحظه ای باعث ناراحتیت بشه نمیتونم خودمو ببخشم!

اینکه یکی هست که اینقدر نگرانم باشه بهم دلگرمی میده ولی این نگرانیا چیزیو درست میکنه؟!

-جونیور من درکت میکنم ولی تو هم منو درک کن! بعد از کلی راه که امتحان کردم دیگه همچین چیزی خیلی برام ترسناک نیست!!

جونیور-من ازین پرید خوشم نمیاد...به قیافش میاد خیلی آدم ناجوری باشه!

-جونیور این بحثارو ول کن...اینجوری فقط توی راهی که انتخاب کردم آدم ضعیف و ترسویی میشم!! قرارداد چی شد؟! جی وای پی قبول کرد؟!

جونیور-نه هنوز...میگه مسئولیت خیلی سنگینی داره!

ای بابا چه مسئولیتی؟! این فرید ادعاش میشه خیلی حالیشه ولی عین سیب زمینی میمونه!!!

-نمیتونه باهاش کاری کنه ها!!!

جونیور-میگه اگه باهاش ازدواج کنی ممکنه برای طلاق دادنتم بخواد قراردادی چیزی بگیره اونوقت کمپانی دیگه از بین میره!!!

حرفی نداشتم بزنم...من که فریدو خیلی نمیشناسم!! هر کاری از دستش برمیاد...این فکر که طرف پسر حاج صولته و اونوقت هیچیم حالیش نیست مسخرس! امروز با اون تیپ ژولیده اش زیادی از حد مظلوم شده، فکر کردم خبریه!!!

جونیور-نارینا؟! گوش میدی به حرفم؟! تو فقط هرکاری کن که این ازدواج بهم بخوره!

-جونیور چرا نمیخوای بفهمی طرف همجنسبازه؟! اون اصن به من تمایلی نداره!!!

جونیور-از کجا میدونی راست میگه؟!

-چون وقتی بحثش میشه هیچیو انکار نمیکنه!

جونیور-مگه اونموقع که تو این حرفو در مورد ما میزدی، انکار میکردیم؟!

-تو نمیفهمی توی کشور ما این قضیه یه ذره فرق داره...اینجا خیلی عصبانی میشن اگه همچین حرفی در موردشون بزنی! فن بویای ایران یکسره در حال متقاعد کردن فن گرلان که ما ازوناش نیستیم!!!

جونیور-وااااه فکر کنم تهش بمیرمم نتونم کشور شما رو درک کنم!!

-تو کشور خودتم خیلی خوششون نمیاد بهشون بگی همجنس باز!!!! فقط تو کشور ما این قضیه بیشتره!!!

فرید-نارین بیا ایزما گرگ شده!

-تو که خوب بلدی سرشو گرم کنی خب یه ذره برو باهاش لاس بزن تا بیام!!!

فرید-حسودیت میشه؟!

جونیور-چی شده؟!

-هیچی این مربی رقصمو...

آخ آخ مثلا نباید میگفتم!!!

جونیور-چی؟! مربی رقص؟!

-نه من همچین چیزی گفتم؟!

فرید-جونوره؟!

-اه به تو چه...همیشه گند میرنی به زندگی من!!

جونیور-نارینا...درسته که تا الان هیچکاری نتونستم بکنم ولی باور کن اینجا دارم ذره ذره از بین میرم!!

-اوپا اینجوری نگو...باور کن خودمم همینجوری شدم...اون نارینی که همیشه میخندید الان دیگه درد حواس پرتیم داره میگیره...اگه بدونی جدیدا چه چرت و پرتایی میگم!!

فرید-خدایا باز دوباره آبغوره گرفت...خانم زند بیا بریم!

-اصلا تو چرا اومدی اینجا؟!

فرید-چون جنابعالی داری به زبون شیرین چین چانگ چونگ صحبت میکنی و مثلا خواستم کسی نفهمه و خودم اومدم سراغت!!

جونیور-انگار سرت شلوغه...فقط مراقب خودش باش! اگه چیزی بشه من دق میکنم!!

خدایا میدونه این صدای گرفته اش منو دیوونه میکنه اونوقت الان با این صدا داره از من خدافظی میکنه!!!

-باشه اوپا...خدافظ!!!

فرید-بریم عیال؟!

-کوفت و عیال!!! من امشب میرم خونمونا...امروز بکن در رو میخواد به جای یونگجه، جونیور!

فرید-اه اه برات متاسفم...تو به جای اینکه مریض روانی باشی به نظرم مریض جنسی هستی!

-ولی به نظرم تو با این تمایلات برعکست، بیشتر دچار این مرض هستی تا من!!!

فرید-خیلی ناراحتی که به تو تمایلی ندارم جوجه اردک زشت؟!

-هه اتفاقا تنها چیز خوبی که داری همینه وگرنه عین گرگ بی ملاحظه...استغفرلله!!! برو حاج آقا برو!!!

جونیور

امروز فیلم برداری تریلر و موزیک ویدئومونه...اینقدر حالم بده که بعید میدونم بتونم لحظه ای با تمرکز کارمو انجام بدم!

گریمور-جین یانگ شی به نظر میاد خیلی کم خوابیده باشید...چشماتون خیلی بی حاله و پف کرده!

مثل تمام این چند وقت ماسک پارک جین یانگو زدم به صورتم و یه لبخند زدم و گفتم:

-بله یکمی برنامه ها سنگینه و باید استراحت کنم!!

متنفر بودم از نگاه های ترحم دار بقیه روی خودم!!!

جکسون-جین یانگاااااا بیا که خبر خوب دارم برات!!!

مطمئنم هر حرفی که بخواد بزنه باعث خوشحالیم نمیشه! گاهی اوقات با خودم میگم خودم هیچی، اون دختر بیچاره چی؟! اون اینجا برای خودش کار داشت و آخر سرم به ماها وابسته شد!! دلم براش میسوزه...یکسره خودمو مقصر میدونم! شاید میتونستم جوری رفتار کنم که هیچوقت منو دوست نداشته باشه!

این برام عذاب آوره که بدونم اون خیلی داره اذیت میشه و تحت فشاره!!!

جکسون-نمیپرسی چیه؟! نمیگما!!!!

-چیه جکسون؟!

جکسون-جی وای پی قراردادو امضا کرد!!!

شاید اگه هیچوقت اینکارو نمیکرد بیشتر خوشحال میشدم!!!

نارین سنش پایینه نمیفهمه...نمیفهمه داره چه اعتماد احمقانه ای میکنه!

-عه؟! خوبه!

جکسون-اونور همه دارن از خوشحالی بال بال میزنن اونوقت تو که اصل کاری هستی، اینجوری ذوق میکنی؟!

-خوشحالم فقط خیلی خسته ام!

جی بی-بیایید گروه فیلم برداری رسیدن!

امیدوارم از پسش بربیام...البته با اون موضوعی که داره، دقیقا قیافه ی الانم مناسبه!

وقتی که سکانس توی ماشینو بازی میکردیم همه خوشحالیشون واقعی بود و منم سعی میکردم یه لبخندی داشته باشم!!!

کارگردان-واقعا راست میگن که جین یانگ بازیگر خیلی خوبیه...اون تو کارش حرفه ایه!!

هه انگار دارم خوب پیش میرم...شاید اونا فکر کنن دارم بازیگری میکنم ولی در حال حاضر واقعا این شکلیم!

حتی الانم یاد ضبط اون موزیک ویدئوموی اعترافمون افتادم که هروقت به نارین نگاه میکردم خواب بود...!

نارین

فکر کنم اونقدری که این فتانه خانم و مامانم دارن توی این دو-سه روز ازم کار میکشن، لی سومان توی کل دوران کار آموزی بچه های کمپانیش نکشیده!!

فتانه-فیلمبرداریتون چطور بود؟!

ای خدا اونور دنیا میرن موزیک ویدئوشونو ضبط میکنن اونوقت این طرف از ما میپرسن فیلمبرداریتون چطور بود!!!

-عالی بود مامان فتانه...واقعا مرسی که سفارش کردید حتما یه فیلم جدا از فیلم عروسی درست کنیم!

فتانه خانم-خوشحالم دخترم که دوست داشتی!

ای خدا این زن آدم بدی نیستا...خیلیم مهربونه ولی نمیفهمم چرا اینقدر اصرار بی موردی برای ازدواج این پسر داره!!!

مامانم-نارین دخترم برو یکم استراحت کن که باید بریم آرایشگاه و چیزای دیگه!!

-واسه چی؟! موهام که خوبه...سیبیل و اینا هم ندارم که!!!!

مامانم-اینقدر این چند وقته به خودت نرسیدی که فکر میکنی آرایشگاه فقط برای سیبیل برداشتنه!!

فتانه خانم-برو یکم ماسک و این چیزا برات بذارن که سرحالتر بشی!!

مامانم-نگران نباش دخترم برای همشونم وقت گرفتم فقط کافیه که بیایی بریم!!

فرید حداقل تو بیا نجاتم بده...مرتیکه نفهم گذاشته رفته پی عشق و حالش و منو با این دو تا مادر آرزو دار ول کرده به امون خدا!!!

-پس من فعلا برم یکمی استراحت کنم!

تا پامو گذاشتم تو اتاقم شماره ی جونیورو گرفتم...!

جواب نداد!!! عصبانیه...خب منم عصبانیم! این حق من نیست که اینجوری باهام رفتار کنه!!!

اصلا باید حواس خودمو پرت کنم!!

نشستم پای لپتاپم تا یکمی به وبتونم برسم!!!

هرچند اونجا هم اعصاب خورد کن شده! همه هرروز میگن پس کی کارت تو تایلند تموم میشه؟!

فردا عروسیمه اونوقت من مثل عزادارا تا لحظه ای تنها میشم فقط گریه میکنم...!

گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن...!

هه جونیور خان خوبه الان منم جوابتو ندم؟! دیگه ناز کردن تو برام خیلی زور داره!!!

-بله؟!

جونیور-معذرت میخوام نارین، خواب بودم نفهمیدم زنگ زدی...ببینم داری گریه میکنی؟!

-آره...چیه؟!

جونیور-ویدئوکال بده!

-نمیخوام!!!

جونیور-یااااا تو چت شده؟! چرا لجبازی میکنی؟!

-داد میزنی؟!

جونیور-نه من غلط بکنم!

-آها حالا شد!!!

جونیور-نارینا من هنوزم خیلی نگرانم...پرید آدم حسابیه؟!

-باز شروع کرد...میشه الان به من که فردا دارم باهاش عروسی میکنم، دلگرمی بدی؟!

جونیور-نارین میخوای ازدواج نکنی؟! فقط یه جورایی عروسی فردا رو بهم بزن...خودم میام میبرمت...یه فکری میکنیم!!!

-جونیور تو مگه مامان و بابامو ندیدی؟! من چه شوهر کنم یا نکنم، اونا نمیذارن من بیام کره!!! ولی خب بعد ازدواج، اجازه ی من میفته دست فرید و اگه فرید بخواد منو ببره، بابام نمیتونه کاری کنه!

جونیور-خب فرید چی؟! به اون اعتمادی هست؟!

-روزی چند بار اینو داری میپرسی؟!

جونیور-باشه بیا دیگه بهش فکر نکنیم...موزیک ویدئوی fly که اومد بیرون، خوب نگاش کن...!

-چطور مگه؟!

جونیور-همینجوری! البته اگه خوش شانس باشی تا اون موقع خودت دیگه اومدی پیشمون و از نزدیک میتونی منو ببینی!!!

-کنجکاوم کردی...مگه چجوریه؟!

جونیور-هیچی شبیه بچه ایم که کلی کتک خورده...اینقدر مظلومم!!!

کنجکاوم کرده بود...مگه توش چه اتفاقی میفته؟!

مامانم-نارین؟! نااااارین؟!

-جانم شیرین بانو؟!

جونیور-مامانته؟!

-آره مادر زنته!!!

با این حرفم ازون خنده با نمکاش زد...دستشو گرفت جلوی دهنشو من فقط اون ستاره هارو میدیدم که برام یه کهکشان بود!!!

مامانم-یه دوشم برو بگیر که ببریمت پشم ریزون!!!

ای خدا من خیلی خستم دیگه واقعا حوصله این یکیو ندارم!!!

جونیور-اگه کار داری برو!!!

-باشه اوپا...فقط وقتی که من اومدم پیشت مراقب ستاره هات باش...!

جونیور-اومو تو به همه چی نظر داری!! واقعا این دیگه خیلی چیز خاصی نیست!!!

-تو نمیفهمی...اون ستاره ها، دنیای خیلیاس! اصن فقط من خوشم نمیاد که همه میخوانشون! فکر کنم از بازوهای جکسونم مناسب تر باشه!!

جونیور-مهم اینه که اون ستاره ها میخوان مال کی باشن!!! در ضمن اونا گاز گرفتنی نیستنا!!!! یهو کورم نکنی!

با حرفش دوباره بغضم گرفت با اینکه حرفاش خیلیم غمگین نبود...من واقعا نیاز دارم که یه بار دیگه بغلش کنم!!!

جونیور-چرا رفتی تو خودت!!!

دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و عین این کارتونا که اشکاشون میپاچه رو هوا شروع کردم به گریه کردن و گفتم:

-اوپا من خیلی دلم برات تنگ شده!! بکن در رو قبول کرده که امروز یونگجه نباشه...قراره بشه تو!

جونیور-وااااه یه وقت کاری باهام نکنیا!!!

با حرفش خندم گرفت..نمیدونه که برم کره میخوام چه بلاهایی سرش بیارم!!

تماسو که قطع کردم دیدم افلاطون بهم اس ام اس داده:

"عروس خانم یه سر پاشو بیا کافه!"

به نظرم کار خوبیه که بخوام برم...افلاطون خوب بلده به آدم آرامش بده و توی موقعیتای بد یاد بده چطوری همه چیو مدیریت کنم!!

سریع حاضر شدم و تا خواستم پامو بذارم بیرون بابام گفت:

-کجا به سلامتی؟! بازم میخوای فرار کنی؟!

حرفش ناراحتم کرد...هرچند خودم باعث این بی اعتمادی بودم!!!

-نه بابا جان دارم با فرید میرم بیرون!!

بابام-خب یه اجازه هم بگیر!!!

-فکر میکردم بیرون رفتن با اون اجازه نمیخواد!!! فکر کنم باید خوشحالم بشید که میونه ی ما دو تا با هم خوب باشه!!!

بابام-برو بلبل زبونی نکن!!!

بالاخره فرصتی رو پیدا کردم که تکی با خودم فکر کنم...توی خیابونا قدم میزدم و به اتفاقایی که افتاده فکر میکردم...هیچجوره اینکه فردا عروسیمه برام قابل درک نبود!!! آخه مگه میشه؟!

بالاخره رسیدم دم کافه!!!

تا درو باز کردم چشمم افتاد به فرید!!! ای خدا این اینجا چیکار میکنه؟!

فرید-به به آفت زندگیمو الان کم داشتم!!!

-هه به خاطر تو اینجا نیستم!!

افلاطون-شروع نکنیدا!!!!

-من که کاریش ندارم!!!

نشستم سر میزش و تا خواستم حرف بزنم گفت:

-کی اجازه داد اینجا بشینی؟!

-بسه فرید! مطمئن باش همونقدری که تو از من بدت میاد، منم از تو بدم میاد!!!

فرید-پس چرا خودمونو اذیت کنیم؟! برو یه جا دیگه بشین!!!

-خب یکم حرف بزنیم با هم!!!

فرید-چی میخوای بگم؟!

-اه...افلاطون میگفتی این اینجاست نمیومدم دیگه!!!

افلاطون با یه لاته اومد سر میز و گذاشتش جلوم!!!

فرید-خب میمیری یه چای سبز دیگه برای منم بیاری؟!

افلاطون-خودت گفتی خرجت زیاد شده نمیخوای خیلی خرج کنی!!

فرید-ینی واقعا میخوای پول یه چای سبزو از دوست تازه دومادت بگیری؟! هه دوماد!!!

این مدل حرف زدنش خیلی روی مخم بود!!!

افلاطون بی هیچ حرفی از سر میز بلند شد و رفت!

-خب فرید ظاهرا باید چند وقتی با هم زندگی کنیم...بهتره یه سری چیزا در مورد هم بدونیم! بهتره بگم در مورد تو! چون تو همه چیو در مورد من میدونی!

فرید-چه منطقی! همیشه فکر میکردم دختری با شرایط تو باید الان سرش روی بالشش باشه و گریه کنه!

-فک کنم اشتباه کردم...انگار هیچی ازم نمیدونی!!!

فرید-چرا خیلی خوب میدونم...یه دختر منفعت طلب...هوم؟! 

-ببینم الان همه چی به نفع منه؟!

فرید-نیست؟! دیگه چی میخوای؟!

-تو هم دو تا قرارداد خوب داره دستت میاد!!!

فرید-اینقدر با اون سوسک خورای مادی گرا گشتی که فکر میکنی همه چی پوله...من دلم نمیخواست هیچوقت ازدواج کنم ولی الان دارم اینکارو میکنم!!!

-ببین اولا یاد بگیر اینقدر توی حرفات توهین نکنی دوما فکر میکنی من یا جونیور خیلی دوست داشتیم که من ازدواج کنم؟!

فرید-خب پس چرا داری ازدواج میکنی؟!

افلاطون-بچه ها خواهش میکنم آرومتر!!! بابا خب این کافه از دست شماها شده حموم زنونه!!

-فرید الان توقع داری چی جوابتو بدم؟! برای منم خیلی سخته که با یه پسر اسکیزوفرنی همجنسباز چند وقت زندگی کنم!!!

فرید-خب میتونی اینکارو نکنی!!!

-اصن ولش کن...نمیخواد از سختیا بگیم! الان من فقط گفتم یکم از خودت بگو! کی این مریضیو گرفتی؟! خانم ایکس کیه؟!

فرید-باز شروع کردی؟! به تو چه؟!!!

-باشه وارد مسائل عشق و عاشقیت نمیشم...خواهرت الان کجاست؟!

افلاطون-میخوایید الان این بحثارو نکنید؟!

-نه افی بالاخره باید منم بدونم!!! اونم از دست حاج صولت و فتانه بانو فرار کرده؟!

فرید-هی من میخوام با این بحث نکنما...آخه بچه پررو به چه حقی به خودت جرئت میدی که اینجوری حرف بزنی؟! من اون جونور و دار و دسته اش نیستم که هر چی بگی کاری به کارت نداشته باشما!!!!

-اووووو چته؟! مگه من چی گفتم؟! تو واقعا مریض روانی ای!!!

افلاطون-فکر کنم الان خوب زمانی نباشه برای زدن این حرفا...میشه تمومش کنید؟!

فرید-نارین محض اطلاعت میگم...من از آدمای پررو اصلا خوشم نمیاد!!! حواست به رفتارت باشه!!! تا الانم اگه هی به روت خندیدم به خاطر این بود که خیلی سنت پایینه!!!

-به جای این چرت و پرتا میتونستی بگی کجا رفته!!!

فرید-فریماه من اون دنیاست...اصلنم خوشم نمیاد آدمایی مثل تو در موردش حرف بزنن!!!

یه لحظه هنگ کردم...اگه میدونستم مرده عمرا اینجوری حرف نمیزدم!!! اه نارین همیشه گند میزنی!!!

-خب مگه من میدونستم؟! چرا فکر میکنی باید هرجور که دلت میخواد باهام حرف بزنی؟! چون کارم پیشت گیره؟!

افلاطون دستمال گرفت جلوم و گفت:

-حالا هی بچه بازی دربیارید...فرید خوب شد؟! اشکشو در آوردی!!

فرید بی هیچ حرف دیگه ای بلند شد رفت...ای خدا این چه زندگی ایه؟!

-افلاطون خسته شدم!!!

افلاطون-نارین روی خواهرش خیلی حساسه...یه ذره ازین به بعد حواستو جمع کن!!

خب من که خبر نداشتم...!

دانای کل

جونیور هروقت با نارین حرف میزد تا یه ساعت بعدش تو هپروت بود و هیچی نمیفهمید...یا به یه جا زل میزد یا اینقدر گریه میکرد که از چشماش فقط دو تا نخ میموند!!!!

جونیور-جه بوم هیونگ شماره ی پریدو میدی؟!

جی بی-نه!

جونیور-کاریش ندارم...!

جکسون-واقعا حرفی برای گفتن به هم دارید؟!

جونیور-واااااه الان اعصابم آرومه، خوبه؟!

جو خیلی خیلی سنگین بود...همه خیلی خوب میدونستن که جونیور با اینکه هنوزم دلش راضی 

نشده ولی چیزی هم به زبون نمیاره!!

از خوابگاه زد بیرون بدون اینکه بدونه داره کجا میره!!!

.

.

به اندازه ای از بی حسی رسیده بود که حتی نفهمیده بود که چقدر الکل مصرف کرده...!

دیگه جوری شده بود که سخت قدم برمیداشت و چند قدم یه بار میلنگید!

مدام با خودش آهنگ آنجل رو زمزمه میکرد و گاهی اوقات یه پوزخند میزد!!!

جونیور-هه جین یانگا توی بزدل دو ماه از دست دادن عشقتو تماشا کردی و هیچ غلطی نکردی؟!!

یه نگاه به سنگ توی دستش و ساختمونی که روبروش بود، انداخت!!!

شروع کرد به داد زدن:

-یاااااا بیا ببین به چه روزی افتادم...بیا ببین چجوری بهم نگاه میکنن!!!

سنگو محکمتر توی دستش گرفت و بعدش پرت کرد سمت یکی از پنجره ها!!!!

بالاخره قید موقعیت و شغلشو زد و شروع کرده بود به خالی کردن احساساتی که یکسره در حال سرکوبشون بود!!

با صدایی که همزمان رنگ بغض داشت داد زد:

-چیه؟! تو هم دیگه نمیخوای آدم حسابم کنی؟!

بوتونگ سریع اومد دم در و با استرس رفت پیش جونیور!

بوتونگ-چی شده پسر؟! داری دردسر درست میکنیا!!!

جونیور دستشو پس زد و گفت:

-دیگه هیچی برام مهم نیست!!

بوتونگ با دیدن ماشین پلیس که داشت میومد سمتشون سعی کرد جونیورو ببره توی خونه ولی جونیور لجبازی میکرد و نمیذاشت ببرتش خونه!

بوتونگ-یااااا حداقل به فکر اعضای گروهت باش اینقدر دردسر درست نکن!!!

جونیور-تا الان به فکر اونا بودم که الان نارینم داره ازدواج میکنه!!!

بوتونگ هاج و واج نگاهش میکرد و نمیدونست باید چی بگه!!

پلیس پیاده شد و اومد سمتشون!

بوتونگ-من ازشون هیچ شکایتی ندارم...لطفا برید!

پلیس-ظاهرا شاکی کس دیگه ای هستش...ایشون برای همسایه هاتون مزاحمت ایجاد کردن!!!

بوتونگ که دید نمیتونه کاری کنه فقط یه جی بی زنگ زد که بهش خبر بده تا قضیه ازین بزرگتر نشده!!!

.

.

جکسون-شما نگران نیستید؟! با حال خیلی بدی رفت بیرون...بهتره حداقل تا فردا شب هواشو داشته باشیم!!!

مارک-با شناختی که ازش دارم اگه الان تنها باشه براش بهتره!

جی بی-اومو بوتونگ داره زنگ میزنه...!

یوگیوم-ینی ممکنه چیزی فهمیده باشه؟!

جی بی سریع جوابش رو داد و با شنیدن حرفای بوتونگ حس کرد کل دنیا داره روی سرشون خراب میشه!!!

جی بی-ما الان میاییم...پسرا بلند شید! پلیس جونیورو گرفته!!

جکسون-ینی چی؟!

جی بی-ینی اینکه باید هواشو میداشتیم که فکر کاری به سرش نزنه!!

مارک-به جی وای پی و منیجرم خبر بده...!

یونگجه-هیونگ سرمونو میبره!!!

جکسون-ولی اون بهتر از ما میتونه این قضیه رو مدیریت کنه!!!

به سرعت خودشونو رسوندن به اداره ی پلیس...موقعیت همشون بدجوری توی خطر افتاده بود!!!

جی وای پی و منیجر زودتر ازشون رسیده بودن!!!

کارد میزدی خونشون در نمیومد اما با این حال چیزی نمیگفتن!!

همه نگاهشون افتاد به جونیوری که توی بازداشتگاه موقت بود و سرشو تکیه داده بود به دیوار و مخندید!!

بوتونگ نگران نشسته بود و تا نگاهش به پسرا افتاد بلند شد و شروع کرد به غر زدن:

-دیوونه ها نتونستید یه شب نگهش دارید؟! اینقدر ترسیده بودم که حد نداشت!!

یونگجه-اومو آجوما خب جمعش میکردی!!

بوتونگ زد به سر یونگجه و گفت:

-فکر میکنی این کارو نکردم؟! نزدیک بود بشینم پا به پاش گریه هم بکنم!!!

جی وای پی یه نگاه به جونیور کرد و گفت:

-افسر رضایتشونو بگیریم کافیه؟!

افسر-ظاهرا خیلی شکایتشون جدی نیست فقط فکر کردن آدم خطرناکی وارد محلشون شده!! واقعا عجیبه که یه آیدل اینکارو کرده!!!

جی وای پی-برای همین که اون یه آیدله میخوام خبری ازش پخش نشه!!!

افسر-در این مورد نمیتونم کاری کنم...فقط باید امیدوار باشید هیچ خبرنگار فضولی اون دور و بر نبوده باشه!!

جی وای پی-فقط حواستون به افراد اینجا باشه که اونا نرن چیزی بگن!!!

افسر-به نیروی پلیس در همین حد اعتماد دارید؟! این آدما با این همه مشغله بیکارن که برن خبر بچه بازی یه آیدل پر سر و صدا رو پخش کنن؟!

جی وای پی-ممنونم ازتون...پس ما الان جین یانگو میتونیم ببریم؟!

افسر-نه...جدا از شکایتی که ازش شده، به خاطر مزاحمت برای عموم باید مجازات بشه!!

جی وای پی-آخه عزیز من اینا تا چند وقت دیگه کامبک دارن!!! نمیشه که جونیور نباشه!

.

.

پاشونو از اداره پلیس گذاشتن بیرون و جی وای پی شروع کرد:

-من نمیفهمم...این نارین چی داره؟! ها؟! تا الان فقط برای من خرج داشته...هیچوقت فکرشو نمیکردم برای آزاد شدن یکی از اعضای کمپانیم بخوام رشوه بدم...هه طرف ادعا میکرد چه افسر وظیفه شناسیه اونوقت تهش از من باج میگیره!!!

همه سکوت کرده بودن و چیزی نمیگفتن!!

جونیورم با کمک جکسون و جی بی سرپا بود!!!

جی وای پی-فردا نمیخواد بیایید کمپانی...این دیوونه رو ازش مراقبت کنید تا دوباره نره عربده کشی راه بندازه!!! منیجر تو هم برای بوتونگ شی تاکسی بگیر!!!

جی وای پی دوباره یه نگاه به جونیور انداخت و گفت:

-آیشششش اگه جکسون ازینکارا میکرد برام اینقدر عجیب نبود...آخه جین یانگ تو؟! سرم داره از درد میترکه!!! اگه دوباره مشکل درست کنی خودم رسما از کمپانی میندازمت بیرون و میفرستمت پیش اون نارین!!!

جکسون-هیونگ مگه من چمه؟!

جی وای پی-حرف نزنا!!!! بدویید برید خوابگاهتون...دوباره نگما...این پسرو تا آخر فردا شب نگهش میدارید تو خونه!!!

پسرا نمیدونستن وقتی رسیدن خوابگاه باید جونیورو سرزنش کنن یا ترجیحا چیزی بهش نگن!!!

اینقدر حالش بد بود که هر کدومشون هروقت چشمش میفتاد بهش چهره اش رنگ غم میگرفت!

اوضاع بدی شده بود...از طرفی جونیور توی زمان آماده کردن آلبومشون که کمتر از یک ماه دیگه داشت منتشر میشد، به این حال و  روز افتاده بود و از طرفی نارین و کلی حرفای جونیور که درسته که اعتماد کنه یا نه!!!

حال نارینم بهتر از جونیور نبود...هم یه ذوقی داشت که هر چه زمان بگذره به دیدن جونیور نزدیکتر میشه و از طرفی میترسید که این چند وقتو چجوری بگذرونه؟!

.

.

بالاخره صبح عروسی رسید...

نارین بیشتر از هر زمان دیگه ای توی زندگیش نگران بود...امروز فهمیده بود که جونیورو بیشتر از اون چیزی که همیشه فکر میکنه دوست داره!

هر لحظه صدای جونیور داشت توی گوشش آهنگ آنجل رو براش میخوند...!!!

از اون طرف هم فرید شدیدا حالش بد بود و اعصابش به هم ریخته بود...به غیر از بست مناش که دنبالش بودن، ابراهیم هم پیشش بود و شاید بیشتر از هر کسی اونو درک میکرد...سهیل قرار بود خودشو برای عروسی برسونه و بعد از ظهر پرواز داشت...به غیر از دوستاش که خیلی نگرانش بودن، حاج صولت و فتانه خانم هم نگران بودن...فتانه خانم که تا صبح نتونسته بود چشم روی هم بذاره!!!

ابراهیم پشت سر فرید وایساد و از توی آینه ی روبروشون بهش نگاه کرد و گفت:

-داداش کی میخوای فراموش کنی؟! چند سال شده؟!

فرید صداشو برد بالا و گفت:

-چجوری؟! چجوری هان؟! تو خودت میتونی چنین کاری کنی؟!

ابی هم که کمتر از فرید عصبانی نبود داد زد:

-به تو چه که من یا هر کس دیگه ای میتونیم یا نه؟! اصلا اگه من نتونم تو هم نباید بتونی؟! نارین امروز تو رو اینجوری ببینه خیلی غصه میخوره...امروز عروسیتونه ها!! دیشبم که اشکشو در آوردی و ول کردی رفتی!!

فرید-تو که تقریبا همه چیو میدونی...تو دیگه چرا فکر میکنی این عروسی باید همه چیش خوشحال کننده باشه؟!

فرید از جاش بلند شد و دستشو گرفت به سرش و گفت:

-سرم داره میترکه...نمیتونم تحمل کنم!!! ابی به خدا سخته!

صداش بغض داشت...حتی رنگ و روی چهره شم خیلی درست و حسابی نبود!!!

ابراهیم-قرصاتو خوردی؟! خیلی ناخوش به نظر میایی!!!

فرید از این سوال بدش میومد...ابراهیم اینو خوب میدونست با حالت معذبی ازش پرسید ولی واقعا نگرانش بود و ترجیح داد بپرسه!!!

ابراهیم-فرید هر چقدم این عروسی با رضایت شما دو تا نباشه ولی باید به بهترین صورت برگزار بشه تا جای هیچ شکی رو برای کسی نداشته باشه!!!

فرید-الان میگی چیکار کنم؟!

ابراهیم-یکم به خودت مسلط باش!!!!

فرید-چشم!

.

.

پسرا از صبح که بیدار شده بودن نگران بودن جونیور بازم کاری بکنه...هرچند که از دیشب که برگردونده بودنش خونه تا الان، خودش در اتاقشو قفل کرده بود!!

جکسون-معلوم نیست دیشب با خودش چیکار کرده!!

مارک-خیلی سخته براش!

جی بی-اومو جوری حرف میزنی که انگار تجربه کردی!!!

مارک-نه ولی با روحیاتی که جین یانگ داره فکر نکنم این اتفاقا خیلی براش آسون باشه!!!

جی بی-نارین داره زنگ میزنه!!!

سریع تماسو برقرار کردن و با دیدن ظاهر زیباش مات و مبهوت موندن...!

جکسون-ایووووو نارینا چقد خوشگل شدی!!

نارین لبخند بی جونی زد و گفت:

-ممنونم جونیور کجاست؟! بهش زنگ زدم جواب نداد!

پسرا دست پاچه شده بودن که چه توضیحی بهش بدن!

جی بی-خب اون الان خیلی طاقت دیدنت رو نداره!!!

نارین-میدونم...البته میدونم که بالاخره میاد منو ببینه!!

مارک-نارینا ما برات یه سری کادو فرستادیم!

نارین-چی؟!

یونگجه-بالاخره ما برادراتیم...باید برای عروسیت یه کاری میکردیم!

نارین-واییی خدا باورم نمیشه! الان اون کادوها کجان؟!

جی بی-تو خونتونن...از پرید آدرس گرفتیم!

نارین-شماها دیوونه اید...داشت کم کم باورم میشد که هیچکی به فکرم نیست! ولی شماها با این کارتون...

حرفشو قطع کرد...نمیخواست بغضش بشکنه!!!

جکسون عین بچه ها شروع کرد به گریه کردن و از جاش بلند شد و از تصویر رفت بیرون تا یکم آروم بگیره!!!

بم بم-البته نارین جونیور هیچ پولی برای این کادوها نداده ها!!!! همش کار خودمونه!

نارین یه لبخندی زد و گفت:

-واقعا نمیخواد بیاد منو ببینه؟!

یوگیوم-آخه دیشب...

جی بی محکم زد به پاش و نذاشت ادامه ی حرفشو بزنه!

نارین-چی؟! دیشب چی؟!

یونگجه-هیچی هیچی!!!

نارین-پسرا امروز خیلی حال عجیبی دارم...تا حالا قبلا اینجوری نشدم!

مارک-نمیدونم چرا حس میکنم نارین ما امروز خیلی بزرگ شده!!!

نارین بازم یه لبخند بی جون تحویلشون داد!!

یکی از دستیارای آرایشگاه اومد پیشش و گفت که فرید اومده دنبالش و باید بره!!!

نارین دیگه نتونست جلوی بغضش رو بگیره و گفت:

-واقعا نمیخواد بیاد ببینمش؟!

جی بی-اومو نارین تو نباید توی عروسیت گریه کنی!!!

جکسون دوباره اومد توی تصویر و گفت:

-پسرا مگه نمیخواستیم یه کادوی دیگه هم بهش بدیم؟!

همشون با تکون دادن سر تاییدش کردن و شروع کردن به خوندن آهنگ اعتراف!!

نارین دیگه نمیتونست تحمل کنه...!

آرایگشرش دوباره شروع کرد به مرتب کردن آرایشش و نارین با صدای پسرا داشت برای خودش خاطره بازی میکرد!!!

نارین-اگه شماها نبودین احتمالا امروز دق میکردم!

بعد از خدافظی تماسو قطع کرد و آماده شد که بره بیرون از سالن آرایش و مامانش و فتانه خانم هم که همراهش بودن پشت سرش بودن و ساقدوشاشم اومده بودن دم در و منتظرش بودن!

با دیدن فرید یاد حرفای دیشب افتاد...چه حرفایی فرید بهش زده بود!!

با اینکه نارین دلش شکسته بود اما نمیتونست همه ی حق رو به خودش بده!!!

ازینجا به بعد باید حسابی فیلم بازی میکرد...به خصوص که همه ی این لحظات داشتن ثبت میشدن!!!

هم نارین و هم فرید یه ماسک خندون به چهرشون داشتن و معلوم نبود که این لحظات برای کدومشون دردناکتره!!!

نارین

من هنوزم این شرایطی که توش بودم و نمیتونستم هضم کنم...واقعا الان عروسیمه؟!

فرید در ماشین گل زده اش رو برام باز کرد و من در کمال ناباوری سوار شدم!!!

همزمان اداهایی که فیلمبردارمون میگفت رو هم باید در میاوردیم!!!

توی ماشین نشستیم و بالاخره راه افتادیم!

فرید-ابی گفته امروز باهات مهربون باشم!!

-لازم نکرده مهربون باشی...فقط با حرفات توهین نکن!!!

دیگه حرفی نزد و یه ذره که گذشت حس کردم گریه اش گرفته!!!

-واااا چی شدی؟!

فرید دستشو کوبید روی فرمون و میگفت:

-اون...اون باید قبل من ازدواج میکرد! 

-کی؟! فرید حالت خوبه؟!

ماشینو کنار اتوبان نگه داشت و گفت:

-نارین خیلی سخته...نمیتونم!! واقعا نمیتونم!

تا حالا اینقدر مظلوم نشده بود...

آروم بغلش کردم و گفتم:

-با اینکه از همه چی خبر ندارم ولی اینکه میگی سخته رو میفهمم!!

فرید-تو هیچی نمیفهمی!!!

با صدای کوبیده شدن شیشه ی پنجره به پنجره نگاه کردم و دیدم که اون بست من دماغ عملیه بود!!!

سریع از فرید فاصله گرفتم و فرید پنجره رو داد پایین و گفت:

-بله؟!

بست من دماغ عملی-داداش این کارا برای الان نیستا!!!!

فرید-کوفت برید ما هم داریم میاییم دیگه!!!

اصلا حوصله ی عکسبرداری و اینا رو نداشتم!!!

حرفای فرید برام مثل معما شده بود...من هیچی ازش نمیدونم!!!

.

.

پامو که گذاشتم توی خونه تک تک لحظات اومدن جلوی چشمم...امضای عقدنامه و حلقه ای که الان توی دستمه!!!

تموم لحظات عکسبرداری و توی باغ!!!

تبریکایی که بهم گفته میشد...هنوزم نمیتونستم باور کنم!!!

نگاهم به فرید افتاد که رفت توی آشپزخونه و یه سری قرص خورد...!!

احتمالا الان خانم ایکس بیاد اینجاها!!!!

در اتاق خوابو باز کردم و دیدم که کادوهای پسرا روی تخت چیده شدن!!!

دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و نشستم روی زمین و تا میتونستم گریه کردم!!!

الان فقط میخواستم جونیور باهام حرف بزنه و دلداریم بده!!!

نظرات 31 + ارسال نظر
newsha.ap جمعه 21 آبان 1395 ساعت 01:48

newsha.ap دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 00:23

میشه حدسشو به منم بگین من گنااااه داررمم گنا دارم مریمم جون

PARATOO دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 00:05

یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 16:42

فکر کنم بدونم مشکل فرید چیه.......
ولی از اونجایی که همه حدسیات سابقم واسه کهربا درست در اومده نمیگم واسه بقیه جذاب باشه و منتظر میمونم ادامشو بزاری
مریمییییییی تو رو خدا بزارش زود
وااااای من چقدر دلم میخواد نارین و فرید به هم برسن خیلی خوبن این دوتا
فریییییید الهییییی من بگردمممممم برات...چقدر جذابه این پسر....
میگم مریمی این فرید وجود خارجی نداره؟؟عاقا من میخوامش خیلی خوبه.....میگم اگه کسی با این خصوصیات هست معرفیش کن برم مخشو بزنم ناموصا خیلی اوپاست

میشه حدسیاتت رو برام به عنوان نظر خصوصی بذاری یا بیای دایرکتم بگی؟!
خیلی دوست دارم بدونم! اگه درست باشن بهت میگم!
و اینکه بگو قبلا چیارو درست حدس زدی!
خیلی دوست دارم فریدم مثل خود نارین باشه!!!
اون اولا که کهربا رو شروع کردم گفتم داستان ایمجینه و هر کسی میتونه خودشو جای نارین بذاره!
حالا در مورد فریدم شما میتونید خودتون هر پسری که دوست دارید رو انتخاب کنید!
شاید کمی داستان جلوتر که بره راحتتر بتونید فریدو تجسم کنید!!!
ولی افلاطون با همون اسم(ابراهیم) و کافه اش وجود داره!

newsha.ap یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 14:00

امروزم مثه اون هفته میذارین؟

طولانی نمیذارم ولی حتما دیگه امشب میذارم!

Pony یکشنبه 16 آبان 1395 ساعت 01:05

Omooooo unnie mordm az bas gerye krdm khooooooo

^_^ جمعه 14 آبان 1395 ساعت 23:49

Delm mikhd fqt gerye konm in 2ta kheily azyat shodn hrdfe mikhonm boqzm migire chera akheeeeeeeee
T_T

nastaran جمعه 14 آبان 1395 ساعت 21:29

عه چرا نمیذاری پوکیدم
ولی فک میکنم این نارین اگر بخوابه کهربا میبرتش کره عرررررررررر

apink_land جمعه 14 آبان 1395 ساعت 19:22

عرررررررررر ننههههههه
چرا اینقدر نارینو اذیتش میکننن
من یه هفته نبودم گفتم الان تو سه تا قسمت گذاشتی فقط یکی؟؟؟
مریمی لطفا امشب بزار من گوشیمو میگیرن امشب
Im like TT
just lik TT

Zahra-boice جمعه 14 آبان 1395 ساعت 00:02

اجی چرا نذاشتی هنوز
من کهربا میخوااااممم

sama سه‌شنبه 11 آبان 1395 ساعت 20:25

سلام عررررررررررررررر نههههههههههه جین یانگ جونم الهی ...خیلی دام واس هر سه تاشون میسوزه....کاش زودتر تموم شه به هم برسن امیدوارم فرید نامردی نکنه.....عالییی بود وغمگین گریم گرفت...مرسی بابت این قسمت

Taramehr سه‌شنبه 11 آبان 1395 ساعت 16:37

من گریم گرفت

maryam goli دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 22:44

بمیرمممممممم برای جین یانگممم.چقد بدبختی میکشه نمیتونم تحمل کنم دیگههههه.ناریننن مظلوممم.فرید گناه دارههههه.الهی داستان چقد گریه دار شده.من فردا امتحان دارم طبق معمول باید زود برم.اودافظ

ادمینه کاناله جکسون دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 20:06

خیلی غم انگیز بود خییلییییی

Yeganeh دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 17:45

ناموسن شوهر کرد؟
ناموووووسن؟

Zahra-boice دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 16:08

واااای نههه باورممم نمیشه چرااااا
وااایییی خیلییی سخته برای جونیور
خیلییی سخته ببینه کسی که اونقد دوسش داره داره با یکی دیگه عروسی میکنه هرچند الکی
وااای خداااا واسه دوتاشونم خیلییی سخته
چقد همه چی دردناک و غم انگیز بود
فرید قبلا عاشق کسی بوده؟؟واقعا در مورد بیماری و گذشته فرید کنجاوم و بیشتر از اون واسه اینکه به قولش عمل میکنه؟با قردادا میخاد چیکار کنه؟!
اصن خیلی همه چی ناراحت کنندس درحال حاضر
جییییییییین T-T
هر دوشون دارن ذره ذره نابود میشن
ایشالا که این شیشه شکستنه و اینا دیگه دردسرنشه لااقل

yugi دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 15:02

واقعـا فریدو نمیتونم درک‍ کنم +_+
چقدر گریه کردم اکثره پارتارو چند بار خوندم تو همین مدت همش انجل پلی بود
واقعا ممنونم❤

Qazal دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 01:53

وای اینقدر گریه کردم چشمام پف کرده!!مریم جون کهربا خیلی داستانش قشنگ و دوست داشتنیه ولی من دارم واس این دق میکنم کاش کی نارین دو یا سه روز قبل ازدواجش کاملا جدی با خانواده خودش و‌ فرید حرف میزد واسم جالبه ک هر دفعه با وجود اینکه مامان و بابای خودش و مامان و بابای فرید شاهد این بودن ک هر دوتاشون راضی ب این ازدواج نیستن ولی بازم ی بهونه ای آوردن آخرشم یا این دوتا با هم تنها میشدن یا نارین با تمسخر و شوخی جوابشونو میداد و میزاشت میرفت تو اتاقش!!در هر صورت من ک با این داستانا اینقدر گریه میکنم گاهی اوقات روحیم خراب میشه ولی اینکه تو فیک هات خنده و شوخی میزازی خیلی خوبه داستانو جذاب میکنه در هر صورت امیدوارم تهش جونیور و نارین به هم برسن.ممنون از وقت گذاشتنت.

یاسی دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 01:50

این عقد قبول نیس قبول نیس قبول نییییییییست
هردوطرف ناراضی ان....الان کاملا بهم نامحرن....مامان باباشون چی فک میکنن واقعا؟واقعاحاجیا؟خدااایااا الان خیلی عصبیم
دیگه گریم نمیاد.....
اخه فرید چشه؟
چقدسخته عروس شدنه عشفتو ببینی.....الهی بمیرم برا جونیور
تارین من پرپرشم برات دختر.....ای خداااا....چرااینقد همه تواین داستان ترحم برانگیزن
میدونی همیشه باید ازدوچیز ترسید
یک.دبیری که توکلاس همش میخنده وبامزه بازی درمیاره ...چون سره امتحان و نمره دادن بیشعور بازی درمیاره
دوم هم. داستان هایی که اولش کر کرخنده اس ....چون ازیه جایی به بعدش وضع یجوری میشه ادم باهرخطش گریه اش میگیره.
الان کهربا مصداق بارزشه.....
مریم چیکار کردی توبااین داستان...کولاک کردی
مریم اون کهربا به چه درد ممیخوره پس...نمیشه بااون یکاری کرد.
چقد سخته...چقدبرانارین سخته....چقد سخته براش....وای دارم دیوونه میشم
فرید پسرم توچته مادر اخه.....
چرابامن اینکارو میکنید.....
مریم من یک دانش اموز کنکوری با یک عدد روحیه ی داغونم تروخدا توباکهربا داغونترم نکن
یادته من امتحان نهایی چجوری پاس کردم؟
مریم درستش کن جونه هرکی میپرستی
این دوتا کفتره عاشقو بهم برسون....
مریم نارین نره عاشق فرید شه ها البته باابن وضع بعید میدونم
هیییع مریم حسابی اشکمونو دراوردی
دستت دردنکنه بابت این قسمت...حرف نداری....موفق باشی

parisa193 دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 00:26

فرررررررریدم ... عزیزم .. فدات شم

خدایی نارین این کهربا رو چیکار کرد؟ چرا ازش استفاده نمیکنه دختر اینقدر خنگ؟

Liry یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 23:58

Kheili narahat konande bud in ghesmat :'((TT)
(TT)(TT)(TT)(TT)(TT)

farlii یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 22:26

منم باورم نمیشه
بیچاره فرید یعنی مشکلش چیه

Mimi یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 20:06

Akheyyy delam sookht vas narin bichare geryam gereft

محدثه یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 19:52

اخییی آخه چرااااا

Maryam MHB یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 18:23

ازدواج کردن؟؟!!
اون کهربای لعنتی کجا موند پس؟ همونجور که بردش و برشگردوند بازم می بردش دیگه!
مرسی اه!

dara یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 17:17

ولی بازم مثل همه ی قسمتا عالی بود❤❤❤❤❤

dara یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 17:16

چرا با ما این کارو میکنییییی؟؟؟؟؟من نزدیکه اشکم دربیاد

shamim یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 16:38

پایانش خوشه دیگه نه؟؟

fatemeh یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 15:46

ا!!!خب نمیشد بگی کادوی پسرا چیا بوده؟ خیلی دلم میخواد بدونم
راستی تیکه ی مورد علاقه ام مکالمه جونیور و نارین روز قبل از عروسیه! واااای حرف نداشت ینی سرمو میکردم تو بالشم میخندیدم (اخه بقیه خواب بودن) بعد سرمو میاوردم تو گوشی دوباره میخوندم و این چرخه تکرار میشد
خیلی داستانتو دوس دارم

fateme_7244 یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 15:37

واقعا ممنون که دوتا قسمتو یکی کردی
اگه تا آخرش نمیخوندم معلوم نبود چیکار میکردم
ولی الان از ناراحتی اشکم داره درمیاد
امیدوارم پایانش خوب باشه
خسته نباشی. #^_^#

newsha.ap یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 15:14

akheyy che dadashi mn qazie khahare farido eahteb fahmidam ya narin khenge?kheilii khoob bood bi sabrane montazerm mamnoon va khaste nabashid

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد