دانای کل
وقتی مارک و جونیور پایین اومدن حواس هیچکس بهشون نبود جز مینهو...نگاهش نه خصمانه بود نه غمگین...شاد نبود ولی راضی بود...انگار از اینکه میدید زندگی جونیور روی روال افتاده کمی حالش بهتر شده بود...جونیور این نگاه رو دید و فهمید...به روش یه لبخند زد...لبخندی از سر آسایش...لبخندی که هم اونو راحت کنه و هم خودش...دشمنش بود...بزرگترین بدی رو در حقش کرد بود ولی نمیتونست نادیده بگیره شبایی که به واسطه بودنش راحت خوابیده بود...اون شبایی که نفسای سنگین و آرومش براش لالایی بود...خودش هم نمیدونست این آرامش به خاطر چیه...بخاطر اینه که مطمئن میشد مینهو خوابیده و دیگه کاریش نداره یا...نمیخواست به هیچی فکر کنه!!! همینجوریش هم نصف شبانه روز زندگیش رو صرف فکر کردن به آیرین و اون بچه گمشده میکرد...همیشه با خودش فکر میکرد اگه بتونه اون بچه رو پیدا کنه شاید بتونه لطفای مینهو رو جبران کنه و از زیر دینش دربیاد و از طرفی هم به زندگیش کمک کرده باشه...یه سوال بیشتر از کجا بودن اون بچه فکرش رو مشغول میکرد و اونم این بود که چرا به فکر مینهوئه!!! ازش متنفر بود و این تنفر رو میتونست با ذره ذره وجودش حس کنه ولی انگار این حجم از تنفر هم براش یه وابستگی ای ایجاد میکرد...وابستگی ای که میخواست اون دشمن رو سرپا نگهداره تا بتونه همیشه ازش متنفر باشه!!!! گیج بود از این حسای ضد و نقیض...جونیور-الانم هستم...ولی اون نباید اونجوری نگاهت کنه!!!
امبر-چجوری؟!
جونیور-همونجوری دیگه؟!
امبر-خب کدوم جوری؟!
این گوک و مارک و وکیل چو به بحثشون و حرص خوردنای جونیور ریز ریز میخندیدن!!!
جونیور-اصلا میدونیچیه؟! الان که دقت میکنم میبینم لنگه همید!!!
این گوک-این شد حرف حساب!!!! ممنون برادرزن جان که نگران امبری!!! ولی امبر الان دیگه مال منه!!!
جونیور نگاه ترسیدشو انداخت روی امبر...توی چشماش تماما ترس از افشا شدن رازشون بود...
امبر-نترس داداش کوچولو...این گوک الان بخشی از زندگی منه!!همونجور که مارک تو زندگی تو هست...نگو که مارک نمیدونه!!!
مارک با افتخار سرش رو بالا گرفت...
مارک-من میدونم!!!
این گوک-میدونی حس عجیبیه!! الان منو تو جاری هم میشیم یا باجناق هم؟! من هی میخوام این موضوع رو با خودم هضم کنما ولی نمیشه!!!
نگاه جونیور کمی رنگ استیصال گرفت...
امبر-این گوک آخه این چه طرز شوخیه؟!
مارک-اشکالی نداره امبر...از مبلغ قراردادش که کم کردم میفهمه با رئیسش هر شوخی ای نکنه!!
این گوک-خدا لعنتتون کنه...بابا به من چه اصلا...خوشبخت باشید...پول ما رو بده لامصب...عین اسب ازمون کار کشیدی حالا میخوای پولمو ندی!!!
جونیور-به نظر من که تصمیم کاملا درستیه!!!
این گوک-خودت میدونی...پس فردا من پول نداشته باشم خواهر خودت سر گرسنه رو بالش میذاره!!!
جونیور-نگفتم این آدم با اون چشمای تنگش اصلا قابل اعتماد نیست؟!
کای-تو هم نظر منو داری؟!
جونیور با نگرانی بهش نگاه کرد...
جونیور-تو از کی اینجایی؟!
کای-از اونجایی که این لعنتی داشت گیر میداد به تو و مارک!! هیونگ به نظر من کلا قراردادت رو باهاش لغو کن...اگه بدونی تو خوابگاه چقدر من و دیو رو اذیت میکنه!!! حالا من که زورم بهش میرسه!! دیو طفلی همش معذب میشه و غصه میخوره!!!
امبر-این گوک تو چیکار کردی که انقدر طرفدار داری؟!
یهو کای با صدای بلند بچه ها رو متوجه خودش کرد...
کای-بچه ها اینجا یه نظرسنجیه!!! گویا بالاخره ریاست هم متوجه شد این گوک کرم داره و میخواد بندازتش بیرون...کسایی که موافقن دستشون بالا!!!
تقریبا همه بچه ها خندشون گرفته بود و دستشون رو بالا گرفته بودن!!!
این گوک-ممنون از این حجم محبت...به عنوان آخرین سخنرانی میخوام بهتون یادآور شم که من یه پلیسم...میتونم همتونو دستگیر کنم و پدرای پدرسوختتون رو دربیارم!!!! حالا باز سوال رو تکرار میکنم...کسایی که با رفتن من موافقن دستا بالا!!!
همه بچه ها دستشون رو پایین آورده بودن...این گوک فاتحانه میخندید!!!
کای-خاک تو سر بزدلتون!!! داشتیم از شرش خلاص میشدیما...بیچاره های قانون گریز خلافکار...مگه تو پرونده هاتون چی دارید انقدر ترسیدید؟!
سونگ جون-آقا من که پاک پاکم...
این گوک-رانندگی تو مستی...دزدی...ضرب و شتم نیروی پلیس...بازم بگم؟!
سونگ جون-بدبخت گدا خوبه فقط یه شورت بودا...اون دزدی محسوب میشه؟! ضرب و شتمم که حقته...بخاطرش حاضرم حبسم بکشم...میمونه رانندگی تو مستی که اگه لوم بدی منم مجبور میشم بعضی چیزا رو به امبر بگم!!!
این گوک-اصلا خدا لعنت کنه کسی رو که باعث و بانی این بحث شد!!! بابا هر کی میخواد با هر کی باشه به من چه؟! فقط ما رو از نون خوردن نندازید تو رو خدا!!!!
حتی سوزی هم از شدت خنده از چشماش داشت اشک میومد...بچه ها خیلی وقتا خواسته و ناخواسته خودشون رو جلوی هم لو داده بودن و حسابی از هم آتو داشتن...
مارک-بچه ها پاشید جمع کنید برید دیگه...خسته ام...
این گوک-اونجای آدم دروغگو...
همزمان به دماغش اشاره کرد!!!
جونیور-امبر هنوز دیر نشده!! تو انتخابت تجدید نظر کن!!!
با شوخی و خنده بچه ها راهی شدن...
مینهو صبر کرد تا همه برن...حالا فقط خودش مونده بود و مارک و جونیور و وکیل چو...
مینهو-با حرفایی که راکی زد باید بگم کارمون خیلی سخت نیست...قضیه فرار مالیاتی هم پیگیری میشه ولی بدون درگیری یونگجه...چون بررسی که کردم دیدم املاک صرفا قراردادی به نام یونگجست و وکالت و حق کار هنوز دست رئیس چویی هستش...نگران چیزی نباشید...کار ما داره با هم تموم میشه...
مارک-خوشحالم...
اینو گفت و راه افتاد به سمت بالا...
وکیل چو-مینهو چرا این حرفا رو زدی؟!
مینهو-چون نیاز داشتم حرف بزنم...
از جاش بلند شد...جونیور میخواست نگهش داره تا به حرفاش گوش بده ولی منصرف شد...بعد از رفتنش منتظر به وکیل چو نگاه کرد...
وکیل چو-چی میخوای؟!
جونیور-میخوای همینجوری ولش کنی به حال خودش؟!
وکیل چو-میتونی ازش شکایت کنی...مطمئن باش زیرش نمیزنه...
جونیور-اینجوری خوش به حالش میشه...نمیخوام انقدر راحت همه چیز تموم شه!!!
وکیل چو-پسرش زندست...
گوشای جونیور تیز شد...
وکیل چو-بذار به وقتش حرف بزنیم ولی بهش یه مهلت بده...همونجور که وقتی اسلحه دستت بود بهش مهلت دادی!!!!
وکیل چو رفت...جونیور کماکان نشسته بود و فکر میکرد...خسته شده بود از اسم مینهو که مدام فکرش رو به خودش مشغول کرده بود...باید چیکار میکرد؟!
مارک-نمیای بخوابی؟! فردا روز سختیه واست...بخوای یا نخوای اونی که فردا محکوم میشه پدرته...حتی اگه ازین بعد بهش نگاه نکنی بازم امبر بهت نیاز داره!!!
جونیور-مارک فردا برای تو هم روز سختیه چون من بهت نیاز دارم!!!!
مارک-بیا بالا...
.
.
جونیور
اخبار صبح با گزارش پرونده نماینده لیو شروع شد...میدونستم امبر هرچقدرم که خودش رو سخت نشون بده بازم پدرش رو دوست داره...ازش بخاطر برادرش کینه داشت ولی از حرفاش فهمیده بودم یه رابطه احساسی خاصی بینشونه!!!
مارک-جونیور امروز زیاد به این گوک سخت نگیر...خودت خوب میدونی اون پسر خوبیه!!!
-میدونم...فقط به خاطر اینکه به امبر نگاه میکنه میخوام چشماش رو دربیارم...آدم وقتی بعد بیست و دو سال یهو خونواده پیدا میکنه اون خونوادش واسش حکم یه گنج بزرگ رو پیدا میکنه!!!!
مارک-نمیدونم چرا هرکار میکنم نمیتونم به امبر حسودی نکنم!!!
-مارک...
مارک-هان؟!
-منو نگاه کن...
مارک سرش رو بالا آورد و منو تو فاصله چند سانتی خودش دید...این پسر تمام خویشتن داری من رو از بین میبره...لبام رو به لباش قفل کردم...این بهترین حال ممکن بود برای صبحم...
یک ساعت بعد رسیدیم کمپانی...جلوی کمپانی غوغا بود...عجیبه!!! داخل کمپانی از چیزی که باید ساکت تر بود...
بچه ها همه تو سلف بودن...
مارک-شما کلا دنبال بهونه اید که کار رو بپیچونیدا!!!
امبر-تو خوبی جونیور؟!
الان امبر نگران من بود؟! مگهمن نباید نگرانش میشدم؟!
سانا-من نمیفهمم...ما نگران توییم اونوقت تو حال یکی دیگه رو میپرسی؟!
مارک-چرا جلوی در انقدر شلوغه؟! این قضیه ربط زیادی به اینجا نداره جز اینکه دختر نماینده اینجاست...
سوزی-اینترنت رو ندیدید؟!
سریع گوشیم رو درآوردم و اسم نماینده لیو رو سرچ کردم...تیتر اول ماجرای اختلاسش بود و تیتر دوم...
"فرزند نامشروع نماینده لیو چه کسیست؟!"
یه ویدیو از امبر بود...برای روز اودیشن بود...پلی کردم...اون بخش از صحبتش بود که رو به من گفته بود!!!! با استناد به این جمله داشتن علاوه بر خبر اختلاس به باقی چیزها هم دامن میزدن...تا حالا از این بعد به خودم نگاه نکرده بودم!!!! فرزند نامشروع اسم چندمم میشد؟! حس بدی نسبت به این اسم داشتم ولی بیشتر نگران فاش شدن هویتم بودم...برای یه لحظه یه حس نو به مادرم توی قلبم احساس کردم و دلم خواست که از رازش مراقبت کنم!!!!
-امبر نگران چیزی نباش...این درگیری خود نماینده هستش...تو و دونسنگت در امانید...کسی نمیتونه تو رو مجبور به حرف زدن بکنه!!!
این گوک با یه لبخند آرامبخش بهم زد...خندم گرفت از حسودی ای که یکم نسبت به این گوک داشتم...همیشه به خوب بودن این پسر ایمان داشتم ولی تازگیا داشتم حسایی رو تجربه میکردم که تا حالا حسشون نکرده بودم...تعلق خاطر...علاقه...حسادت...حس مراقبت...وابستگی!!!!!
بچه ها انگار از حرفام خیالشون راحت شده بود...
مارک-گونگ مین هیونگ تو راهه...تا اومدنش صبر میکنم...بعدش از طرف کمپانی بیانیه میدیم و اعلام میکنیم امبر علاقه ای به مصاحبه نداره!!! حالام برید سر کاراتون که من پول مفت ندارم به کسی بدم...
سوزی اومد سمت مارک و بغلش کرد...
سوزی-اوپا تو واقعا خوبی!!!
-ببخشیدا ولی حرف باحاله رو من زدم نه ایشون!!!!
سوزی-نمیتونم تو رو بغل کنم چون مارک اصلا آدم منطقی ای نیست و اگه بغلت کنم بهم چشم غره میره ولی تو منطقی تری!!!
خندم گرفت از وضعیتمون...
مارک-حیف اونمهمه محبتی که من به تو و جکسون کردم!!!! ایشالا که جکسونت کچل شه!!!
سوزی-گمونم چیزی از ارزشاش کم نکنه!!!
یهو بچه ها زدن زیر خنده...
مارک-نه خوشم اومد...به این میگن عشق!!! اونایی که تو اتاق پرو درگیر زیپ میشن یاد بگیرن!!!!
ریان-جهت زیپ که تمام سوء برداشتا رو برطرف کرد...
مارک-نمیشه مطمئن بود چون بالاخره که اولش اون زیپ پایین بوده!!!!
خوشحال بودم...بدون دلیل...اتفاقی!!! همه چیز خوب بود...پدرم امروز احضار میشد برای محاکمه ولی حال من خوب بود چون حال خواهرم خوب بود...چون مارک کنارم بود...چون دوستام خوشحال بودن و هنوز خندیدن فراموششون نشده بود!!!
وکیل چو با عجله وارد کمپانی شد!!!! انقدر اضطراب تو صورتش بود که حال چند دقیقه پیشم کاملا عوض شد!!!
وکیل چو-گونگ مین کوش؟!
مارک-نیومده هنوز...چی شده؟!
وکیل چو-احضار شدیم...میدونستم دادستان ساکت نمیمونه...
گونگ مین با عجله وارد شد...
وکیل چو-چیزی فهمیدی؟!
گونگ مین-نه...
وکیل چو-کاش میشد قبل ازینکه اونجا بریم چیزی بفهمیم...
-میگید چی شده یا نه؟!
وکیل چو-اون حروم زاده نذاشت چند ساعت از اجرایی شدن پرونده نماینده بگذره...زهرش رو ریخت...از طرف پرونده جکسون احضار شدیم...
با صدای افتادن چیزیهمه برگشتیم سمت صدا...سوزی افتاده بود زمین و بهمون زل زد بود...
مارک-سوزی...
دوید سمتش و سعی کرد از روی زمین بلندش کنه ولیسوزی انگار مسخ شده بود...تند تند از چشماش اشک میومد ولی صداش درنمیومد...
ریان رفت به مارک کمک کنه!!
این گوک-این یعنی چی وکیل چو؟!
وکیل چو-هیچی نمیدونم...باید برم...
سوزی-منم میام...
وکیل چو-نه!!!
اونقدر قاطع این حرف رو زد که جای هیچ حرفی نذاشت!!!
تمام حواسم رفت پیش جکسون...پسری که چند روز تو یکی از اتاقای عمارت مینهو زندانی بود...به مرگ نزدیک بود ولی لبخند میزد...دلم میخواست زودتر از اون مخمصه خلاصش کنیم ولی حالا...
با برگشت وکیل چو رشته افکارم پاره شد!!
وکیل چو-زنگ بزن مینهو بیاد...برو گریم کن آماده شو...باید آماده شیم...همین امروزم شده باید پرونده ی اون مجمتع تفریحی رو به اجرا باریم...این گوک سرهنگ لی رو خبر کن بیاد...
این گوک-پس پرونده نماینده لیو چی؟!
وکیل چو-تا اونجایی که مربوط به ما بود پیش رفت...اون دیگه راه فرار نداره مخصوصا الان که رسانه ها هم درگیر شدن...
گونگ مین و این گوک دست به تلفن شدن و وکیل چو رفت بیرون!!
باورم نمیشه که چرا همیشه باید عمر شادیای ما انقد کوتاه باشه...
سوزی به لباس مارک چنگ انداخت!!
سوزی-مارک تو رو خدا جکسون رو نجات بده...کمکمون کن!!
رد اشک رو تو چشمای مارک دیدم...میدونستم نسبت به این شرایط احساس گناه میکنه!!!
گونگ مین-من میرم برای گریم...شرایط رو برای مینهو شی توضیح دادم...وقتی اومد بفرستیدش اتاق گریم...
این گوک-سرهنگ لی هم داره میاد!!
من مات نمایش تازه راه افتاده ی روزگار یه گوشه نشستم و به زمان مهلت دادم...
.......................................
ببینید سعی کردم یه ذره خنده دارش کنم و حال و هواتونو هوض کنم!!!
شما هم مثل کهربا که اومدید و نظر دادید، برای Wolfs هم نظر بدید و دلمو شاد کنید! ^_^
در غیر این صورت بایستون کچل شه و شاخک سوسک در بیاره!
اگه بایستونو دوست دارید حتما اینکارو بکنید...
یه نفر اعتقاد نداشت، بایسش به جای دو تا شاخک چهار شاخک در آورد...! :/
خخخخ...این گوک سرتق
طفلک جکسون که آخرش همه چی به اون ختم میشه
من نمیفهمم چرا هرچی بلا داری سره جکسون بدبخت میاری؟؟بابا مگه بایس تو جکسون نیس؟؟اخه سوزی چه گناهی کرده اها به سوزی حسودی میکنی نه؟؟این همه بلا سره جکسون میاری که زوج جکوزی ادم وارانه بهم نرسن نه؟؟باید زود تر میفهمیدمعالی بودددد
سلاااااام مریم جووووون
عالللییییییی بود ببخشید من شرایطم طوری نیست ک هردفعه بتونم نظر بدم....
ولی تا اللن کل قسمتارو خوندم....عالیه عالی
بدون من همیشه میخونمش...
اخ که چه بده نت نداشتن
مریم جون عالی بووود
مرسی و کلی کیف داد
تیکه های طنزو واقعا دوست داشتم چون در عین حال فضای جدی داستان حفظ شده بود کلا خیلی خوب بودششش
فقط راجب مینهو من یکم گیج شدم دقیقا نمیفهمم که چی به چیه بچش کیه و اینا
سپاسس ومنتظریم
من وقت ندارم زیاد بمونم فقط بگم عالییییییییییییی بود.همه چی خوب بود.هوا عالی بود.جکسوننن.مریم جان من مگه جکسون بایست نیس؟چرا اتقد بلا سرش میاری.غلط املایی رام به لطفت ببخش عجله دارم باید برم.فقط مواظب جکسون باش.مارک سق سیاه حرفش داره میگیره جای جکی هممونو کچل میکنه.خسته نباشی مریم جوننن آی لاویو.هروقت وقت کردم یه نظر درس حسابی واس این قسمت میزارم
مریم جون نمیدونم چی بگم فیکت فوق العادست هر جوری ک فکر میکنم میبنیم اصن بدجوری پیچیدست،واقعا خودمم بعضی جاهاشو بزور میفهمم...در هر صورت خدا خدا میکنم زودتر همه چی خوب شه و در آخر جکسون و سوزی هم بهم برسنالبته بگماااا ناراحت نشی یوقت...جک بایس منم هست ولی نمیدونم چرا دوس دارم این دوتا بهم برسن اصن علاقه ی شدیدی دارمموفق باشی
ی داداش نامشروحم نداریم هوامونو داشته باشه ی بی افم نداریم ک با اون داداشه بحث کنن
نم چرا جکسون واسم مهم نی کلا تو فازمارکجینم
مینهورم امروز فحش نمیدم بمونه واسه دفعه بعد
مرسیییی عزیزم
باز با پرونده جکسون چیکار دارن
مگه تموم نشده بود قضیه این
نکنه جکسون کاری کرده باشه
ای بابا
خیلی خوب بود این قسمت
عاغا مگه پرونده ی جکسون تموم نشده بود؟؟؟
خیلی کنجکاوم بدونم پسر مینهو کیه !!
عالی بود مریم جون فقط یه خواهش میشه عکس شخصیتارو تو وبلاگت بزاری قیافه ی بعضیا یادم رفته تو کانالم انگار پاک شدن
خیلی خوبه با اینکه فضای خود داستان جدی و غمگینه اما شوخی هایی که توش استفاده کردی خیلی خوبه باعث میشه داستانت چند بعدی بشه
نمیدونم ولی احساس میکنم که قضیه جکسون هم به خوبی تموم میشه چون پایان خوش رو خیلی دوس دارم
ولی من قضیه اون دختره( حالا نمیدونم اسمشو درست میگم یانه) آیرین و پسر مینهو چیه این قسمت داستان یادم رفته
چیزه من نفهنیدم الان جکسون چی میشه؟
سلام
این اه اخرت رو کجایه دلم جا بدم؟؟؟
خوب شد از دید جونیور میزاری من اینطوری بیشتر دوست دارم:بوس
فقط به خاطر این که جونیور کچل 4شاخ نشه دارم مینویسم
مثل همیشه بی نقص
اگه جونیور پسر نماینده نبود میگفتم پسره مینهوئه!!
ممکنه سونگجه باشه!
اینکه بهم دیگه تیکه میندازن خیلی خوبه
مثلا هیچ کسی چیزی رو نمیدونه ولی همه هم میدونن
همین طوری ادامه بده
فایتینگ
اخیش یکم شاد ولی دوباره مشکل جدید شروع شد...جکی وزودتر ازاد کن امیدوارم همه چی پرس شه...2جه هم عاشقانه شه میدونم کاپل اصلی نیس ولی چه میشه کرد ای ام 2جه لاور...مرسی بابت این قسمت
ایول دمت گرم داستان خیلیییییی باحاله.جکسون کچل باید باحال باشه
من عاشششششقتم ... با اون نگاه های اونجوریت ...
خیلی عالی بود . امروز حالم خوش نبود ولی الان توپپپپم ...
اخ من جکسون کچلم دوست دارم ...
اون زیپه از همش باحال تره ...
اخ جیگر بیمنطقیه مارکو برم من ...
خوب . قربون صدقه ها تموم . جکسون دیگه دوباره چرا ؟ اون که حکمش اومده بود !!!؟ چیز جدیدی رو کردن ؟؟؟
من که میگم جکسون نکشته یارو رو ، نقشه باباهه بوده ...
من به جکسونم ایمان دارم ...
پسر مینهو !!!!! اون قراره کدومشون باشه ؟؟؟ یجورایی انگار یکی از بچه هاست !!!
خخخخخخخخ یاد زوج مین چو افتادم که بهش فکر میکردم خخخخخخخ ...
اخ که قسمتای بعدی چقدر مهم و هیجانی بشه !،!،!،
سلام خیلی قشنگبود ممنون اما بخش کاپلیش کمه همش درگیری و ماجرای جنایی و بیست تا شخصیت مختلف منخودم عاشق شروع داستان بودم که فقط جینمارک بود البته این نظر منه خیلیا هم از این حوادث داستان لذت میبرن به هر حال داستانت رو هرجور باشه دنبال میکنم فایتینگ
اصلا این داستان خیییلی خییلی خوبه مخصوصا قسمتا مارکجینش
مثل همیشه عالی بود