THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

wolfs پارت 103

 

 دانای کل
بالاخره راکی به بزنگاه زندیگش رسیده بود...امروز موعد مقرر برای تحویل بار بود!!!!
گونگ مین-من با وکیل چو موافقم...مارک به نظرم باید لجبازی رو کنار بزاری!!! این بهترین استراتژی برای مقابله با راکیه!!!!
مارک-ما بدون این اهرم فشار هم میتونیم راکی رو به حرف بیاریم...شما با این حرفاتون تمام هزینه و تلاش این چند روز رو بیهوده میکنید!!!
جونیور-مارک...میشه موافقت کنی؟!
مارک-دوباره؟!
جونیور-بذار زودتر این بازی لعنتی تموم شه!!! خواهش میکنم...
وکیل چو-مارک! وقت کمه...منطقی فکر‌کن!!!
مارک-هرکاری که میخواید بکنید...
با گفتن این حرف از جاش بلند شد و جمع رو ترک کرد!!!
جونیور هم به دنبال اون از اتاق خارج شد...
وکیل چو-شاید الان پذیرشش براش سخت باشه ولی قطعا بعدا میتونه شرایط رو درک کنه!!!! گونگ مین بلند شو برو اتاق گریم...باید آماده شی...منم باقی هماهنگی ها رو انجام میدم!!!! باید با مینهو تماس بگیرم...
جونیور میدونست اینجور مواقع مارک به اتاق خودش پناه میبره!!! چند ضربه به در زد...
جونیور-بیام تو؟!
مارک-بگم نیا،میری؟!
جونیور-نه...
مارک-پس‌ بیا تو...
یه لبخند نشست گوشه لب جونیور و وارد اتاق شد!!!
جونیور-مارکوووو...
مارک-لوس‌ نشو حوصله ندارم!!!
جونیور-تو غلط کردی حوصله منو نداری!!!!
مارک-گاهی دلم میخواد انقدر بزنمت شبیه توفو شی!!!!
جونیور-ببین حالا هی قدرم رو ندون...باهام بد برخورد کن!!!انگار توجیه نیستی تو...از دیشبه که من یه فن کلاب دارم!!!میدونی چند تا دختر اونجان؟! ۲۵۶ تا!!!! این یعنی من ۲۵۶ خاطرخواه بالقوه دارم که اراده کنم هرکدومشون میشن دوست دختر بالفعلم!!! حالا هی پا بذار رو دمم!!!
مارک-گور خودت رو کندی!!!!
جملش تموم نشده بود که دویید سمت جونیور...اونم فرز تر از این حرفا بود که نتونه از دستش فرار کنه!!!!
مارک-ببین بچه وایمیسی یا نه؟!
جونیور سرخوش از اتفاقای دو روز اخیر مثل قبل خنده رو شده بود و گاه و بی گاه صدای خنده هاش تو ساختمون میپیچید...
تو یه لحظه به یکی از صندلی های اتاق گیر کرد و مارک بهش رسید و به لباسش چنگ زد!!!
جونیور-غلط کردم...غلط کردم مارک!!!! دیگه زبون درازی نمیکنم...
مارک-حس نمیکنی دیر شده؟!
جونیور رو محکم به خودش چسبوند...اولش ترس تو نگاه جونیور نشست اما وقتی ضربان قلب مارک رو زیر دستش حس کرد فشار دستش روی قفسه سینه مارک رو کمتر کرد و به چشماش زل زد!!!
مارک-که فن کلاب داری آره؟!
جونیور-خب تقصیر من چیه که جذابم؟!
مارک کمی فشار دستش رو بیشتر کرد...جونیور داشت با خودش کلنجار میرفت که خودش رو کنترل کنه...از این حالش کمی خجالت زده بود!!!
مارک-انگار جذابیت من دو برابر توئه که حتی آدم جذابی مثل تو هم نمیتونه ازم چشم برداره!!!
جونیور با خجالت سرش رو پایین انداخت...مارک از این موقعیت استفاده کرد و لباش رو روی گردن جونیور گذاشت...
جونیور-مارک...
مارک سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد...
جونیور-دیگه ناراحت نیستی؟!
مارک-هرجایی که اسم اون باشه من ناراحتم ولی الان جین یانگم رو دارم...پسر مو مشکی و مرموز زندان...
جونیور-کاش هیچوقت بهت نمیگفتم جونیور صدام کنی...از وقتی این اسم اومد تو زندگیم همه چیز یه طعم گسی گرفت!!!!
مارک-این گسی خیلی زود تموم میشه!!!! این بازی آخراشه!!
.
.
تمام هماهنگیا انجام شده بود و گونگ مین و ۱۵ تا همراه رو به روی ورودی بار راکی بودن...
راکی که متوجه حضور گونگ مین و دار و دستش شده بود همه چیز رو تموم شده میدید ولی نمیخواست خودش رو از تک و تا بندازه!!!
گونگ مین و افرادش وارد شدن...راکی به استقبالشون اومد...از ژولیدگی ظاهرش میشد فهمید که دو روز گذشته حال خوشی نداشته!!!
گونگ مین-به به!!! راکی عزیز...مشتاق دیدار...
یه لبخند مشمئز و اجباری ‌روی لبای راکی ‌نشست...
گونگ مین-همه چیز آمادست دیگه؟! دلم نمیخواد بچه هامو توی دردسر بندازم!!!!
راکی سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه!!!
راکی-هه!!! فکر کردی همه چیز به همین راحتیه؟! اینکه سر یه میز بشینی و تموم؟!
گونگ مین-پس میخوای دردسر درست کنی؟! بچه ها شروع کنید...
به محض اینکه این حرف از دهن گونگ مین خارج شد ده نفر از بادیگاردا به سمت میزا و چیزای دیگه رفتن و آدمای راکی هم نتونستن حریفشون شن...شاید به دقیقه نکشید که کل بار بهم ریخته و درب و داغون شد...
گونگ مین-حالا چی؟!
راکی-توی آشغال...
با اشاره گونگ مین دو تا از بادیگاردا ‌دستای راکی رو گرفتن و یکی دیگشون مشت های متوالی به صورت و شکم راکی حواله میکرد...
گونگ مین-همیشه آشغالای تازه به دوران رسیده دردسر ساز میشن...اونم دلالای گداصفتی مثل تو...
با این حرف زنگ خطر تو گوش راکی‌به صدا دراومد...
راکی-تو رو اون دادستان آشغال فرستاده...فکر میکنی نمیدونم اون میخواد منو از این بازی کاملا ‌بیرون بندازه؟!

بازی داشت به نفع گونگ مین پیش میرفت...با صدای بلند قهقه زد...

گونگ مین-تو فکر میکنی اصلا از اول تو بازی بودی؟! یه دلال بی ارزش کجای بازی به اون کلانی میتونه باشه؟
راکی-اگه من نبودم اون رئیس ‌آشغالت نمیتونست انقدر راحت سر مردم اونجا رو شیره بماله!!!!
گونگ مین-چیزی که مردم اون محل رو گول زد پول بود ‌نه تو...بیخود خودت رو تو این ماجرا گنده نکن...تو هیچوقت تو این بازی‌نبودی و با این حرفای بیهوده هم نمیتونی بخشی ازش بشی...
راکی-هه!! بیچاره به تو هم امروز فرداست که پر و بال میده...خیلی زود یکی رو هم میفرسته تو رو کله پا کنه ولی من اشتباه نمیکنم! نه تو و نه اون رئیست نباید منو دست کم بگیرید!
گونگ مین-اصلا کسی تو رو داخل آدم حساب میکنه که بخواد دست کم بگیره یا دست بالا؟!
راکی-مطمئن باش اونقدری بودم که رئیست تو رو فرستاده سراغم...اون خوب میدونه که من کیم و چه مدارکی دستمه!
گونگ مین خوشحال بود ازینکه بازی خیلی خوب داره پیش میره! دوباره به آدماش اشاره کرد و یه بار دیگه راکی زیر مشت و لگداشون صدای ناله اش بلند شد...
تکیون کمی وحشت زده بود و آروم یه گوشه وایساده بود...نگران بود از اینکه شاید دوستاش هم واقعا درگیر چنین ماجراهایی شده باشن...
گونگ مین-کافیه...بذارید ببینم الانم میتونه بلبل زبونی کنه!!!
راکی-این خوی عصبیت نشون میده عصبی ای! پس خوب میدونی که چه مدارکی دست منه!!!
گونگ مین-بلوف اومدن کارت رو راه نمیندازه! بهتره فعلا جل و پلاستو جمع کنی از بارم بری بیرون تا بعدا‌ برات تصمیمی که باید رو بگیرن!
راکی-بار تو؟! هه...فکر کردی به همین راحتی از موضعم کنار میرم؟! بهت هشدار میدم که اگه تمومش نکنی کپی برگ معاملات اولیه رو، رو میکنم!! رئیست خوب میدونه که اگه اونا رو شه چه بلایی سرش میاد!!! باید همون موقع که‌اون بلا رو سر پسرش آورد میفهمیدم نفر بعدی منم...همیشه میگفت یه روزی آدمای اضافی زندگیشو حرس میکنه!!!
لبخند گونگ مین پهن تر شد...
با صدای قدمایی که اومد حواس همه به سمت در ورودی رفت...مینهو با لبخند اطمینان بخشی به گونگ مین نگاه کرد و اومد کنارش نشست...
مینهو-مشتاق دیدار!!!
راکی رسما با دیدن مینهو دستپاچه شد...میشد این رو خوب‌فهمید که مینهو با اینکه از این ماجراها جدا بوده ولی آوازه اسمش همه جا بوده!!!
راکی-شما اینجا چیکار میکنید؟! شنیده بودم دادستان رو کنار گذاشتید...ولی الان؟!
مینهو پاشو روی پاش انداخت و روی صندلی لم داد...
مینهو-اشتباه نشنیدی!! اصلا خوشم نیومد وقتی اومدم تو بازم رو زمین ولو بودی...انگار یادت رفته که حتی اسم مینهو اگر جایی باشه باید مرده ها هم زنده شن و بلند شن...
راکی سریع از جاش بلند شد و چهره اش از درد جمع شد ولی اعتراضی‌ نکرد...
مینهو-از کدوم کپی حرف میزدی...
یهو صدای ناله و التماسای راکی بلند شد...
راکی-قربان خواهش میکنم بهم رحم کنید...من اصلا حرفی نمیزدم...
مینهو-ببین دلال بی خاصیت من حوصله بحث ندارم!! یا کپیات و شهادت در مورد همه چیزایی که میدونی رو بی سر و صدا در اختیار ما قرار میدی یا...
خیلی خونسرد اسلحه اش رو درآورد و پیشونی راکی رو نشونه گرفت...
راکی-دادستان بیچارم میکنه! رحم کنید...
مینهو-دادستان؟!
صدای خنده مینهو فضای مرگبار اونجا رو پر کرد!!!
مینهو-بیچاره تو بین مرگ و زندگی ای!! اونوقت از یکی ‌که از همین الان مرده فرض میشه میترسی؟!
بلند شد...به اون دوتایی که بالای سر راکی بودن اشاره کرد...
مینهو-بشونیدش...
راکی رو روی زانوهاش انداختن...مینهو اسلحه رو گذاشت روی پیشونیش...
مینهو-خواستم بهت فرصتی داده باشم وگرنه میدونی که من اراده کنم مدارک دستمه!!!!!!
دستش که رو ماشه لغزید راکی به حرف اومد...
راکی-هر کار بگید میکنم...حالا میفهمم چرا دادستان فقط از اسم تو خوف داشت...
مینهو-بلندش کنید...تو جزو اون آدمایی هستی‌که خیلی جلوی آدم شدن مقاومت کردی!! برو مدارک رو از صندوق زیر کاشی های انبار مشروبت بیار...این آدرس رو بهت دادم که روشن شی من از چی تا کجاها خبر دارم...همراهش برید...
کشون کشون بردنش پایین...
با لبخند رضایت کنار گونگ مین نشست...
نگاه تکیون روی گونگ مین و مینهو قفل شده بود...فقط فکرش پیش دوستاش بود...نگاه گونگ مین به نگاهش افتاد...سعی کرد یه لبخند آرامبخش روی لباش بشونه تا مطمئنش کنه...
راکی و اون دو تا اومدن...راکی مدارک رو گرفت سمت مینهو...
مینهو-از این به بعد زیر نظری...از همه لحاظ...ضامن جونت هستم چون بهت احتیاج دارم...اگه کارت خوب پیش بره و دادستان بهت شک نکنه تا وقتش اون باری که چشمت هم دنبالشه مال تو میشه فهمیدی؟! احتمالا بیاد سراغت...حتی تعداد نفسایی که جلوی اون میکشی هم به گوش من میرسه...نذار به چیزی شک کنه تا به چیزی که میخوای برسی...
راکی-اگه بیاد به قصد کشت من میاد...
مینهو-تو شرایطی نیست که بخواد کاری کنه!!! این بار تماما شنود میشه...از خیلی پیش...نگرد دنبال میکروفن ها و دوربیناش...فقط مراقب خودت و رفتارت باش...پنج نفر شبانه روز دور و ورتن!!!!

نمیبینیشون ولی میبیننت...حوصله حرف بیشتر ندارم...آهان راستی این پسر هم با خودم میبرم...از طرز نگاهش خوشم میاد...یاغی گری از سر و روش میباره...رام کردن اینجور افراد برام لذت بخشه...
این حرفا رو بعد از اشاره به تکیون زد...
راکی-این بچه یه جورایی مباشر منه!
مینهو-دیگه نیست...حرف اضافه نداریم...مراقبش باشید...
بی هیچ حرفی ‌از جاش بلند شد...گونگ مین هم پشتش حرکت کرد و تکیون با نگاه منتظر اجازه راکی موند...یه جورایی اهلی اون آدم شده بود...راکی از سر عجز سرش رو پایین انداخت و اشاره کرد که بره...
به محض نشستن توی ماشین خنده گونگ مین و مینهو به آسمون رسید...تکیون با استیصال بهشون نگاه میکرد...
گونگ مین-چرا اینجوری شدی تکیون؟! تو که پسر جسوری بودی تو چند روز قبل!!!
تکیون-جین وون و کای و دیو کجان؟!
مینهو به رانند گفت بره سمت عمارت توان...
گونگ مین-من زنگ میزنم میگم همه بیان اونجا!!!!
تکیون با بهت به نادیده گرفته شدنش فکر میکرد...دنبال یه نشون بود...مدام اسم توان رو با خودش تکرار میکرد شاید چیزی یادش بیاد!!!!
تکیون-آهان! توان اسم همون پسری نیست که صاحب کمپانی ایه که بچه ها توش کار میکنن؟!
گونگ مین با لبخند بهش نگاه کرد و مشغول صحبت کردن با گوشیش شد...تکیون احساس بهتری داشت و با آرامش سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و چشماش رو بست...
یک ساعتی طول کشید تا از اون قسمتای جنوبی شهر به عمارت توان برسن و تا اون موقع همگی توی عمارت جمع شده بودن...
تکیون با دیدن اون عمارت اشرافی حسابی مبهوت شده بود...
گونگ مین-پسر یکم چشمات رو کنترل کن...قیافت عجیب شده...
یکم شرمنده شد و سرش رو پایین انداخت...
وارد عمارت که شدن جین وون و کای و دیو از دیدن صحنه رو به روشون شوکه بودن و فقط به تکیون زل زدن...
مینهو-گمونم اگه بپرید همو بغل کنید طبیعی تر بنظر میاد تا اینکه‌ اینجوری وایسادین بهم زل زدین...
تو کسری از ثانیه تکیون رفت سمت پسرا و صدای همهمشون  سالن رو پر کرد...
از لحظه ای که مینهو وارد ساختمون شده بود مارک با نگاهش داشت تمام نفرتش رو سمتش میفرستاد و مینهو سعی میکرد نادیدش بگیره...بخاطر احساس گناهی که نسبت به مارک و جونیور داشت سعی میکرد جلوی اونا مینهوی همیشگی نباشه و این وسط علاقش به جونیور هم بی تاثیر نبود که آروم تر باشه!!!
مدارک رو به وکیل چو داد تا بررسیشون کنه!! بعد از چند دقیقه که همه کلافه به وکیل چو زل زده بودن بالاخره گونگ مین معترض از وکیل چو خواست حرف بزنه!!!
وکیل چو-قابل استنادن!!! مخصوصا که شاهد عینی هم داریم بابتشون...
همشون یه نفس راحت کشیدن...
سوزی-یعنی حالا میتونیم جکسون رو آزاد کنیم؟!
وکیل چو-نمیدونم بتونیم با تهدید دادستان، پرونده رو دوباره به اجرا بندازیم یا نه ولی این احتمال هست که بعد از گیر افتادن دادستان بتونیم سونگجه رو راضی کنیم که شهادتش رو پس بگیره!
خیلی محسوس رنگ غم به چهره سوزی نشست...
مارک-سوزی نگران چیزی ‌نباش...جکسون برای همه ما ارزشمنده...نمیذاریم شرایط اینجوری پیش بره...وکیل چو قبل از هر چیزی حالا که دادستان درگیر پرونده های اختلاس و نماینده لیو هستش این پرونده رو به جریان بنداز...
مینهو-باید قبل از این کار با چند تا از صاحبای سابق زمین ها هم صحبت کنیم و اونا رو هم مخفیانه به این جریان بکشیم...شکایت اونا کلی ما رو جلو میندازه...راستی پرونده فرار مالیاتی پروژه چی شد؟!
وکیل چو-از اونجایی‌ که بخشی از پروژه به نام یونگجه هستش پیگیریش سخته...ولی از اونجایی که مدیر اجرایی این پروژه آقای چویی‌ هستش میتونیم با کمی بالا و پایین اون کار رو هم دنبال کنیم...قدم اول رو که برداریم باقی چیزها توسط دولت پیگیری میشه که البته اینم نه بخاطر داشتن دولت درستکار ماست بلکه بخاطر رقابت انتخاباتی ای که نزدیکه و پاک کردن اسم خودشون از ننگ و پایین کشیدن رقیبه که خب ما از این موقعیت نهایت استفاده رو میکنیم!
یونگجه مثل تمام روزای اخیر چهره اش در هم بود و فقط ‌دستای گرم جی بی که آروم رو دستش نشست کمی آرومش‌میکرد!
مارک-منطقی ‌به نظر میاد...به نظرم اگه از فردا شروع کنید خیلی خوب میشه...ببینم شما چهارتا نمیخوایید حرف زدن رو تمومش‌کنید؟! تکیون شب باهاتون میاد خوابگاه...
جین وون-گونگ مین هیونگ،مینهو شی واقعا ازتون ممنونیم...هرطور باشه این کارتون رو جبران میکنیم...
با شنیدن این جملات صورت مارک تو هم رفت و سعی میکرد با نگاهش ساکتشون کنه تا بیشتر از این از مینهو تشکر نکنن...
با حس گرمای‌ نفس کسی کنار گوشش ناخواسته کمی ‌لرزید!
جونیور-مارکو...اون آشغال داره تلاش‌میکنه با این کارا یکم از گند و کثافت توی زندگیش رو پا کنه...ولش کن بذار دست و پا‌ بزنه...اخمات رو باز کن!
مارک برگشت یه نگاه بهش‌ کرد...همیشه جلوی اون چشمای تیله ای و سیاه که آرامش داشت کم میاورد...
مارک-یه دقیقه بیا بالا...
اینو گفت و از پله ها بالا رفت...جونیور هم پشت سرش بلند شد که‌ این از نگاه  مینهو پوشیده نموند...

به محض اینکه جونیور پاش آخرین پله رو هم طی کرد مارک اونو تو بغل خودش کشید و بی امان لبهاش رو روی ‌لبهای جونیور‌ فشرد...جونیور کمی از اینکه کسی‌ بیاد بالا معذب بود ولی کوچک ترین مقاومتی جلوی مارک عزیزش نداشت و خیلی زود با دستاش مارک رو بیشتر به خودش فشرد...بعد از یک دقیقه از هم جدا شدن...
جونیور-بریم پایین؟!
مارک-نوچ...
جونیور-منو خل نکن مارک...توی لعنتی...
مارک-من لعنتی چی؟!
جونیور-توی لعنتی کل دنیامی...کی از به آغوش کشیدن کل زندگیش بدش میاد؟!
دست مارک رو گرفت و گذاشت رو سینش...قلبش عجیب ‌خودش ‌رو به قفسه سینش میکوبید...
جونیور-میبینی حالمو؟! بیا بریم پایین تا بیشتر از این...
مارک-جونیور بیا نریم پایین...
جونیور دست مارک رو کشید‌ و آروم از پله ها پایین رفتن تا حالشون هم یکم سر جاش بیاد...

نظرات 14 + ارسال نظر
Maryam جمعه 19 آذر 1395 ساعت 21:36

خخخخخ... شیطون بلا میشن یه وقتا

Trnm جمعه 30 مهر 1395 ساعت 15:58

خاک تو سره جین خو بالا بمونین میاین پایین ک چی بشه

یگانه جمعه 30 مهر 1395 ساعت 14:53

سلام من یه انتقاد میخواستم بکنم اونم اینه که حس میکنم یه سری چیزایی که خیلی میتونه داستاتو شیرینتر کنه داره کنار گذاشته میشه تا داستان هرچه سریعتر پیش بره بعنی منظورم اینه که احساس میکنم داری صرفا داستانو مینویسی که زودتر تمومش کنی و لونجوری که باید از دل مایه نمیذاری تا مثل قبلا به جزئیات برسی مثلا زوج امبر و این گوک، دوجه اینا همه کنار گذاشته شدن و صرفا موضوع اصلی داستانو پیش میبری که زودتر تمومش کنی..این داستان بهترین فیکی که من خوندم واسه همین دوست دارم همونجوری که قوی شزوع شد قری هم تموم شه. نه که از سر باز کنی تمومش کنی. ممنون. خسته ام نباشی

سلام عزیزم
ممنونم که نظرتو گفتی!
راستش همونجور که میدونی wolfs فیکیه با شخصیت داستانی های زیاد!
اگه قرار باشه توی هر قسمت در مورد همه ی شخصیتاش حرف زده بشه، یه جورایی گیج کننده میشه!
توی این قسمتا هم داره به زوج مارکجین و سوزی و جکسون و ریان و جین وون پرداخته میشه! حتی خیلی کم از زوج امبر و این گوک گفتم!
و اینکه یه زمان که من ریز به ریز همه چیز رو میگفتم یک سری انتقاد هم شد که چرا همه چیز رو میگم و داستان رو آروم پیش میبرم؟!
درک میکنم که دوست داری بعد احساسی داستان خیلی زیاد تر از اینی که الان هست باشه ولی این فیک داستانی داره که به غیر از بعد عاطفی خیلی اتفاقای دیگه ای هم داره که باید به اونا هم پرداخته بشه...حتی شاید گاهی اوقات بیشتر از بعد عاطفی!
ولی حتما سعی میکنم از زوجای دیگه هم بگم!
بازم ممنونم!
ولی بازم در کل به خاطر انتقادا جزئیات روابط دیگرانو کم کردم...مثلا زوج کایسو قرار بود یه سری داستانا داشته باشه یا حتی امبر و این گوک!
ولی به خاطر نظرا خیلی چیزارو نگفتم!
اما در مورد 2 جه سعی کردم چیزی در مورد داستانشون کم نکنم ولی جزئیاتشو کم کردم!

لیلی جمعه 30 مهر 1395 ساعت 13:00

دو روز کلللللی تلاش کردم و طاقت اوردم و نخوندمش چون دلم شور کهربا رو میزد و میترسیدم همه چی خراب شه که شد !!!!
پس خوب کردم اول کهربا رو خوندم و الان ولفز رو ...
عالی بود عالی ... خیلی خوشحالم که داره خوب پیش میره ...
و خوشحالتر چون تکیون جونمم اومد پیش بچه ها ... و خیلی خیلی خوشحال تر چون اوقات بسیار شیرین مارک جینی رو میخونم و حالشو میبرم ...
مرسی ...
دوست دارم ...
ولی ترو به همون پشمای خوشششششگل شکم جکسون جونم تو کهربا بهمون رحم کن ...

Negin پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 21:17

سلام....
یکی این حونیور و مارک رو از برق بکشه

ادمینه کاناله جکسون پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 19:34

اها بعد یچی دیگه.تهه داستانای قبل و محتواهاشون اصلا با قسمتای بعد یکی نیس!جوری ک انگار از یجا دیگه شروع شده

روز بعدش رو توضیح دادم عزیزم!

ادمینه کاناله جکسون پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 19:32

مثه همیشه عالییییییی و بالاخره ما قسمتایه خوشه وولفزم خوندیم فقط جای جکی خعلی خالیه یکم ب دوجه توجه ویژه بنما خواهشن بعد قضیه ی امبر اینا هم ول نکن.الان یجوری شده انگار اونا دیگه تو داستان نیستن

sama پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 16:26

سلام....من جکسون میخام زودی بیاد دیگ....من 2جه میخام...لدفن یکم 2جه رو عاشقانه کن.....عاشق ماذکم من حسود خان نباید میرفتن پایین.... مرسی بابت داستان عالی. قلمت حرف نداره

Zahra_wang پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 15:52

الان با دو هدف داستانو میخونم..به قسمت جینمارکیش برسم،به تیکه های جکسون برسم

fateme_7244 پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 14:15

عالی. #^_^#♡♡♡♡♡
جای جکسون خیلی خالیه T_T

Mitra پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 14:11

ینی بالاخره دارن رنگ آرامش رو میبینن
هنوز برای مینهو نگرانم
هعی خیلی خوب بود این قسمت
یونگجه بیچاره
جکسون چرا آزاد نمیشه
ینی قراره چند قسمت دیگه تموم شه
تکلیف خودم رو راجب این فیک نمیدونم یه روز میگم زود تموم شه یه روز میگم تموم نشه
لطفا یکم بعد اینکه وضعشون خوب شد رو هم بنویس یکم دنیای آرومشون رو هم بخونیم
برای امتحاناتم انقدر استرس نداشتم که برای این فیک داشتم

farli پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 13:20

عالی بود هوراااااااااااا بالاخره همه چی داره درست میشه فقط بدبخت مینهو

Yeganeh پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 12:58

مثل همیشه عالی بود

محدثه پنج‌شنبه 29 مهر 1395 ساعت 11:20

آخ جون اولین نظر
واقعا خداقوت
اما یه چی بگم؟ همش حین خوندن حس میکردم که این قسمت ادامه قسمت قبل نیست نمیدونم چرا ولی ای کاش جکسون زودتر آزاد شه

خب روز بعد رو تعریف کردم!
اگه داستان بخواد هر لحظه اش تعریف بشه داستان هزار قسمتی میشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد