THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 19

سلام دوس جونیا

خوبید؟!

میخواستم در مورد دوستانی که از فرید خوششون اومده صحبت کنم...

اولش میخواستم بگم همه ی گات سون مال شما و فرید مال من ولی با نگاه ترسناک مینهو روبرو شدم!

ازون نگاه هایی که به جونیور میکنه...متاسفانه فرید برای مینهو هستش و ما نمیتونیم بهش چشم داشته باشیم!

پس باید به همون اوپاهای گات سونمون قانع بشیم! :/

 و اما باز هم شرمنده ی طرفدارای Wolfs هستم که هرطوری شده توی اینستا یا با پیام خصوصی سراغشو میگیرید!

خیلی دارم بد قولی میکنم ولی تمام سعیمو میکنم که دیگه خیلی منتظرتون نذارم...میدونم که آخرای داستان بود  و واقعا بده که منتظرتون گذاشتم ولی نمیدونم چجوری بگم...wolfs داستان جدی ای هستش و دوباره نوشتن جاهای پاک شده اش خیلی کار سختیه و من هنوز نتونستم کاملشون کنم!

پس خواهش میکنم فراموشش نکنید و فکر نکنید که قراره نیمه کاره بمونه!

ممنونم! ^_^

 

 فرید-حداقل تعادل داشته باش...یه بار داری فحش میدی...یه بار میگی آدم فوق العاده ایه!

-خب یه حسی بهم میگه داری کم کم اوپا میشی!!

فرید-نمیدونم چرا حس میکنم اینی که میگی یه چیزی تو مایه های دیوسه!

-شک نکن! خودشه!

فرید-بدو بیا...!

-خب کجا بیام؟!

فرید-بذار فکر کنم ببینم کجا با هم قرار بذاریم، بهت خبر میدم!

-باشه!

تلفنو قطع کردم و به دور و برم نگاه کردم و خواستم برم که سهیل گفت:

-اسمش فریده؟!

-ها؟!

سهیل-هیچی...برو! خیلی مراقب خودت باش!

یکمی باید اذیتش کنم!!

-واقعا خدا رو شکر کن...اگه اون پشیمونم نمیکرد الان بیچاره شده بودی!!

سهیل-انگار حرفایی که بهت زده بودم یادت رفته...همینجوریشم بیچاره شدم!

-خیلی خب نمیخواد خودتو به موش مردگی بزنی!!

سریع زدم بیرون منتظر بودم که فرید بگه کجا برم!

تو این فاصله بهتره به جی بی خبر بدم که چی شده...چند وقته خیلی بیشعور شدم! اصلا سراغ جونیورو نمیگیرم!!!

جونیور

کم کم دارم میشم یه تیکه گوشت که هیچ فعالیتی نداره و فقط یه گوشه افتادم و تو هپروتم!

هیچ اعتراضی نمیتونم بکنم...همه دارن زحمت میکشن برای اینکه یه ذره حالم بهتر شه ولی خودم هیچ کاری نمیتونم بکنم!!

جکسون-کجایی پسر؟!

-همینجا!!!

بم بم-مشخصه...ما فقط تو و یوگیومو برای طراحی رقص داریم...باید خیلی فشرده تمرینمونو شروع کنیم!

-باشه...شروع کنیم!!

تا خواستیم بلند شیم، مارک و جی بی اومدن توی اتاق!

جی بی-یه لحظه بشینید یه خبر دارم!

هروقت جی بی اینجوری حرف میزد دلم هری میریخت...دیگه همش توقع خبر بد داشتم!!! البته بیشتر وقتا هم خبر بد میده یا امید الکی!!

یونگجه-چیزی شده؟!

مارک-در مورد نارینه! جه بوما خودت کامل بگو!

جی بی-من با پرید صحبت کردم!

یونگجه-بچه ها پرید نامزد نارینه!

جی بی-خب وایسا خودم میگم!!

یونگجه-هیونگ ازت خواستگاری میکنما!!!

جی بی طبق معمول فکش عین کشو باز شد و اومد جلو و گفت:

-یاااااا من باید اتاقمو عوض کنم...این چند روز همش از طرف همه حس تجاوز دارم!!!

یوگیوم-یه سوال مگه اسمش مرتیکه ی نمیدونم چی چی نبود؟!

جی بی-نه...ظاهرا اون یه فحشه! نارین با اون اسم به ما معرفیش کرده بود!

-خوب کرده بوده...حالا خبرو بگو!

جی بی-پرید قبول کرده که نارینو بیاره اینجا!!!

با حرفش حس کردم یه لحظه نفس نمیکشم...ینی نارین برای اینکه بیاد پیشم باید ازدواج کنه؟!

-ینی چی؟! اصلا نباید اینکارو کنه...اگه پسره بزنه زیر حرفش و بعد ازدواجشون نیارتش چی؟!

جی بی-صبر کن تا بقیشم بگم...قرار شده تا قبل ازدواج این کارو بکنن!!

گیج شده بودم...

-چرا باید پسره اینکارو برامون انجام بده؟! خیلی الکی و مسخرس...فکر نکنم کسی باشه که از روی دلسوزی همچین کاری کنه!

جی بی-کی گفته از روی دلسوزیه؟!

جکسون-پس چی؟! یه وقت نارینو اذیت نکنه!

جی بی-اومو طرف همجنسبازه...اگه کسیو بخواد اذیت کنه، اون ماییم!!!

جکسون-منظورم اون اذیت نبود...کلی گفتم!!

-اصلا نمیشه...با عقل جور در نمیاد! باید به نارین بگم اینکارو نکنه!!!

جی بی-یاااا چرا صبر نمیکنید همشو بگم؟! ازمون قرارداد سفید با امضای هر هفتامون خواسته!

باورم نمیشد...خیلی زرنگتر از اونیه که فکرشو میکردم!

یونگجه-اومو من بدن خودمو دوست دارم...نمیتونم امضا کنم!!!

یوگیوم-ای بابا هیونگ برو عاشق یکی ازون توایسیا بشو دیگه!!!

-وااااااه تو اگه میتونی خودت عاشقشون شو!

مارک-قرارداد قراره مالی تجاری باشه!

خیالم راحت شد ولی اگه بازم کار ناشدنی ای ازمون بخواد چی؟!

بم بم-اگه نتونیم براش کاری که بخوادو انجام بدیم چی؟!

جی بی-در هر صورت من قبول کردم...فکر کنم نارین ارزششو داره!

با این حرفش یه لحظه حس کردم که خدای انسانیته!

-هیونگ واقعا ازت ممنونم...!

جکسون-پس ما چی؟! ما هم میخواییم امضا کنیما!!!

-همتون...باورم نمیشه دارید اینکارو به خاطر دوستتون میکنید!!

یوگیوم-به خاطر تو نیست که...خیلی وقته یکی مثل نارین نبوده که اذیتمون کنه...میخوام بهش بگم موهای زیر بغلمو آبی کنه!!!

یه پس کله ای بهش زدم و گفتم:

-ایشون اجازه نداره اینکارو دیگه بکنه...من اجازه نمیدم!!!

بم بم-هیونگ تا حالا بهت گفته بودیم که قبل ازینکه دوست دختر تو باشه، مادر خواهر زاده ی ما بوده!!!

یوگیوم-اووومووو پارک کریس...دایی قربونش بره!

-شاید اسم ایرانی براش بذاریم!

مارک-وقیح شدی، آره؟! سرتو بنداز پایین...بلند شید ببینم کلی کار داریم...جین یانگا کارگردان موزیک ویدئومون گفت که تو رو برای نقش اصلی انتخاب کرده!

موضوعش رو میدونستم...چیز جالبی بود! خوشحال بودم که نقش اصلیش منم ولی چیزی که الان بیشتر خوشحالم میکرد، نارین بود هرچند که ذره ای که به این پرید اعتماد نداشتم...اصلا تا حالا ندیده بودمش!!

-من میخوام پریدو ببینم!!!

جی بی-حتما باهاش حرف میزنیم...نگران نباش همجنسبازه! 

-آیششش منظورم اینه که کلا میخوام ببینمش و باهاش حرف بزنم ببینم چجور آدمیه!

یونگجه-من عکسشو دیدم!

مارک-منم همینطور!

جی بی-منم باهاش حرف زدم!

جکسونم به خودش و یوگیوم و بم بم اشاره کرد و گفت:

-ما هم خبر داشتیم!

-کلا فقط منم که هیچوقت از چیزی خبر ندارم!

یوگیوم-آخه هیونگ دیگه هیچی ازت نمونده...اگه چیزیم بدونی فکر کنم تبدیل به پودر بشی!!!

جکسون-یادت که نرفته دفعه ی آخر به زور پرتت کردیم تو دستشویی تا اون سیبیلاتو بزنی؟!

یونگجه-من نمیفهمم تا یکی از عشقش جدا میشه، شبیه گوریل میشه...البته هیونگ منظورم به شما نیستا!!!! بهت بر نخوره!

-خیلی خب...این پریدو بدید منم ببینم!

جی بی با دل چرکینی گوشیشو در آورد و گفت:

-بیا ببین...خیلی خوبه که همجنسبازه!!

یکسره این جمله رو میگفت...!

بم بم-هیونگ نکنه ازش خوشت اومده؟! برای همین خوشحالی که همجنسبازه!

جی بی-هیسسس!!!

با دیدن عکسش حس کردم برای این میگه که یه وقتی نارین ازش خوشش نیاد!

-خوبه...بد نیست!

جکسون-هیکلش خوبه ولی فکر نکنم عضله هاش مثل من باشه...ولی بدک نیست!

جی بی-اینجا داشت حرف میزد که من اسکرین شات گرفتم...همینجوریش خیلی بهتره!!

مارک-ینی جی بی منظورش اینه که در حد متوسطه!!!

خندم گرفته بود...مارک با چشم و ابر میخواست بگه که جلوی من این حرفارو نزنه!

استایل مردونه ای داشت...ولی فکر نمیکنم از ما هفتا بهتر باشه...

آیشششش باید خیلی تغییر استایل بدم...باید روزی چندبار با نارین حرف بزنم که اصلا حواسش به اون نره!!!

جین یانگ تو چت شده؟! نارین که خودشو بهت ثابت کرده...اون اینهمه داره تلاش میکنه!

هنوز گوشی جی بی دستم بود که یهو شروع کرد به زنگ خوردن...نارین بود!!!

یه لبخند زدم و جواب دادن:

-سلام عزیزم!

جی بی-اون گوشی منه ها!!!

نارین-عه جونیور تویی؟!

-اوهوم...خوبی؟!

نارین-آره...تو چی؟! چقد دلم صداتو میخواست!

خوشحال بودم که این حرفو میزد...یه صدایی ازونطرف میومد...نارین با لحن غر و البته همراه با خنده جوابشو میداد...نکنه پرید باشه؟!

-اونی که باهاش حرف زدی پرید بود؟!

نارین-ها؟! جی بی بهت گفت؟! میخواستم خودم حرف بزنم باهات!

-آره میدونم همه چیو!!

جکسون-ما هم میخواییم بشنویم که چی میگید!!!

-صبر کن دو دقیقه خصوصی حرف بزنیم!!

نارین-الان همه چیو میدونی؟!

-آره! حالا که پرید اونجاس تماس تصویری رو برقرار کن میخوام ببینمش!

نارین-آخه الان چیزه...بیرونیم! ممکنه نتم خیلی قوی نباشه!!

-عب نداره میخوام ببینمش!!

بم بم-هیونگ اینقدر جدی باهاش حرف نزن...گناه داره!!!

چند ثانیه گذشت و تماس تصویری رو برقرار کردیم!

بم بم-اوووومووو این چقدر مثل مدلاس...لباساشو ببینید!!

خیلی بی تفاوت به بم بم نگاه کردم و گفتم:

-نارین باز قلیون دستته؟! مگه نگفتی فقط وقتی که پیش خودمی میکشی؟!

نارین-باور کن از وقتی که اومدم ایران اولین باره!!

با سر حرفشو تایید کردم و به پرید چشم دوختم  و گفتم:

-سلام آقای پوفیوز!

نارین

چرا جونیور اینجوری گفت؟! اون که اسمشو میدونست! خب الان فرید اگه ناراحت بشه بزنه زیر همه چی، چیکار کنم؟!

فرید-سلام کوکو

برگشتم یه نگاه به فرید کردم و یه نگاه به جونیور...فرید با نیشخند نگاهش میکرد...مطمئنم میدونه که اون جونیوره!! فکر نمیکردم خیلی راحت بتونه چهره هارو تشخیص بده!

یونگجه-اومو کوکو اسم سگ ماست!

فرید-عه؟! شما کی هستید؟!

جونیور-پارک جین یانگ هستم!

فرید-نارین این کیه؟!

-تو که میشناسی چرا اینجوری میکنی؟! جونیوره دیگه!

فرید-اه جونور...خوشبختم!

جونیور-من جونیورم..."جو" "نی" "ور"

-جی بی مگه بهشون نگفتی که اسمش فریده؟!

فرید-ببینم چرا به یه زبونی حرف میزنی که من نفهمم؟! همگی باید انگلیسی حرف بزنیم!

-تو که خودت داری الان فارسی حرف میزنی!

فرید-خب از الان به بعد انگلیسی حرف میزنیم!

-خوبه!

جکسون-هی پرید چند سالته؟!

فرید-فکر کنم از تو بزرگتر باشم...شنیدم شما خیلی اهل احترام گذاشتنید!!!

جکسون رفت تو خودش...اه اه دوست ندارم پسرا به خاطر من رفتار توهین آمیزشو تحمل کنن!!

ولی واقعا چند سالشه؟!

مارک-خب معلومه بزرگترید، جکسونم منظوری نداشت...چند سالتونه؟!

فرید-چند وقت دیگه 26 سالم میشه!!!

رفتارش میگه نهایتا 23-4 سالشه!!!

جی بی-از تحصیلاتت بگو!

فرید-بنده پیک هوایی هستم...دختر جابجا میکنم!

از حرفش خندم گرفت!

بم بم اومد توی تصویر و سلام کرد!

همون لحظه چنین نوایی از سمت فرید باعث شد برگردم نگاهش کنم:

-پلنگ پلنگ پلنگ پلنگ من عاشق پلنگم!

لامصب مثل خودمه...روزای اول منم نسیت به بم بم همینجوری بودم!!!

-فرید فکرشم نکن!!

جکسون-یااااا داره چی میگه؟! لحنش خیلی متومتوییه!

-هیچی...فرید خیلی اهل موسیقیه...بعضی وقتا آهنگای عرفانی میخونه!

فرید-چرا دروغ میگی؟! داشتم پلنگ میخوندم برای دوستتون!

جونیور-چی؟! ینی چی؟!

فرید-کوکو مگه دارم برای تو میخونم؟! تو چیکار داری؟!

جونیور-پوپیوز فعلا میخواییم در مورد مسائل دیگه ای حرف بزنیم!!!

فرید-حداقل شان فحشو پایین نیار...درست تلفظ کن!!

-عه اینجوری نگو به بچم...دیدی که دفعه ی قبل درست تلفظ کرد!

جونیور-چی بهم میگید؟!

فرید-هیچی داره قربون صد...

سریع جلوی دهنشو گرفتم و گفتم:

-عه دهن لق!

قیافه ی جونیور یکم رفت تو هم...خدایا این خیلی غیرت بهش میاد...وقتایی که با سئوک بودمم همینجوری بود!!

فرید-اووووی بچه آب شد چرا اینقدر بهش خیره میشی منحرف؟! یاد نگرفتی تو جمع اینجوری نباشی؟!

به بقیشون نگاه کردم و خندم گرفت...جکسون بم بمو پشت خودش قایم کرده بود!!!

-پسرا نگران نباشید...بهش قول جی دراگونو دادم!

جکسون-من واقعا نگرانم!!

-چرا آخه؟! تازه اینجا هم پارتنر داره!!

فرید-باز داری کره ای حرف میزنی که!!

-خب آخه اگه اینارو بدونی فایده ای نداره!!!

فرید-در هر صورت نباید چیزی از من مخفی بمونه!

-خیلی خب!

فرید-خب پسرا قراردادتون آمادس؟!

جی بی-آره! شما تا الان چیکار کردید؟!

فرید-دنبال پاسپورت جعلی هستیم!! زودتر قراردادو برام فکس کنید که منم امضاش کنم و براتون بفرستمش!

جونیور-فقط حواست باشه...تو این چند وقت اگه دستت به نارین من بخوره ساکت نمیشینم!!!

فرید-نارین این چرا اینقدر زر میزنه؟! ببین بچه من با هیچ دختری کاری ندارم...خیلی باشعور تر از این حرفام!!

جونیور-بله خبر دارم...بهتره بگم وقتی اومدی اینجا به ماها کاری نداشته باش!!

فرید-اگه این موضوع نگرانت میکنه من نمیام اونجا...خودت بیا نارینتو بردار ببر!!

جونیور-فکر خوبیه...واقعا آدم غیر قابل اعتمادی هستی!!

-اه خفه شید دیگه...تخصص دارید تو گند زدن به اعصابم!!!

هردوشون بهت زده نگاهم کردن! یه جورایی همه اینجوری نگام کردن!

-ها؟! چیه؟! من میتونم مراقب خودم باشم...پس نگران باشید! اگه فرید بخواد تو زرد از آب دربیاد دستاشو قلم میکنم!

فرید-خدایا اینا خیلی وقیحن...چرا منو گیر اینا انداختی؟!

-همچین حرف میزنی انگار خودت پسر پیغمبری!!

فرید-خب دیگه نمیخوایید قطع کنید؟!

مارک-نارین کی میایید؟!

-باید تا قبل عروسی بیاییم!

جکسون-عروسی کیه؟!

-فک کنم سه هفته دیگه!!

جی بی-ینی واقعا توی این زمان کم میتونید همه چیزو جور کنید؟!

-معلومه...ما اینجا یه پسر حاجی داریم که هرکاری از دستش برمیاد!!!

فرید-پاشو مامان اینا گفتن بریم برای خرید!

-ای بابا اونا که همه چیو دارن به سلیقه ی خودشون میخرن!!!

جونیور-چی شده؟!

-باید بریم خرید کنیم!

اینکه گفتم باید بریم خرید حس کردم براش جالب نبود...حالش خیلی بد بود ولی چیکار میتونستم بکنم؟! فکر کنم من بیشتر از اون تحت فشار بودم!

جکسون-برید!

فرید-منتظر بودم تو بگی!

-فرید اینقدر بلبل زبونی نکن دیگه!

یه چشم غره بهم رفت و منم سریعتر تماسمونو تموم کردم!

فرید-چقدر حرف میزدن!

-کلا باهاشون مشکل داریا!!!

فرید-پاشو بریم...!

دوباره حس ضعفم اومده بود سراغم...دیدن حال و روز جونیور حسابی منو بهم میریخت!

طبق معمول برگشتم رو به خانم ایکس که یه استکان چای جلوش بود...!

هرروز دارم نسبت بهش کنجکاوتر میشم!

هرچند به من چه؟! احتمالا یه عشق اوله...چه فرقی میکنه؟!

دنبال فرید راه افتادم...فقط به امید آهنگای ماشینش بودم که یکم آرومم کنه!

.

.

مامانم-خب دیگه امروز باید خرده چیزا رو بگیرید!!!

فتانه خانم-من دیگه پاهام جون نداره...شیرین جونم فکر کنم همینجوری باشه...ما میریم خونه! شما هم برید بگیرید!

فرید-مامان جان من خیلی کار دارما!!!

فتانه خانم-یکن فکر کارو بدار کنار!!! خیلی زمانی نمونده!

-ینی چی زمانی نمونده؟! هنوز هیچ کاری نکردیم...خونه...جهاز...باغ!

فتانه خانم-چرا دیگه دخترم...خونتون که میشه خونه ی فرید! جهازتم که چیزی ازش نمونده! باغم رزرو کردیم!

به فرید نگاه کردم ولی خیلی خونسرد به نظر میومد!

انگار فقط من برای حرص خوردن زاده شدم!

-خیلی خب پس ما بریم!!

فرید-کجا؟!

-بریم خرید کنیم دیگه!

فرید-پس اول مامانا رو برسونیم!

فتانه خانم-نمیخواد پسرم خودمون میریم!

یه خدافظی سرسری کردم و راه افتادم سمت خیابونا!!!!

فرید-وایسا ببینم...چرا یهو رم میکنی؟!

-بی تربیت...حوصله ندارم!

فرید-میدونی که دست خالی نمیشه برگشت!!

راست میگفت ولی اون نمیفهمید که هر چیزی منو یاد خاطراتم با اونا میندازه...روزی که برای هالوین رفته بودیم خرید...هه حتی دلم برای دعوا هم تنگ شده!!

اون شب نایون کاری کرد که تقریبا به 50% احساسم نسبت به جونیور پی بردم...من واقعا از خیلی قدیما این پسرو دوست داشتم!

فرید-گوش میدی به حرفام؟!

-آره!

فرید-شک دارم...هروقت با اون جونور حرف میزنی همینجوری شوت میزنی؟!

-الان باید چی بگم تا ولم کنی؟!

فرید-الحق که هردوتون به درد هم میخورید...یکی از یک گند دماغ تر!!!

سعی کردم حواسمو پرت کنم...!

جلوی یه مغازه وایسادم و گفتم:

-خب دیگه بریم خرید کنیم!!!

فرید یه نیشخند زد و گفت:

-مطمئنی میخوای از همینجا شروع کنی؟!

برگشتم رو به مغازه و با خوندن نوشته روی شیشه حس کردم که الان تو ذهنش کلمه ی خدای انحراف داره اکو میشه!!!

آخه بورس انواع لباس زیر مردانه؟!

-آره...بریم تو...تو که میدونی مامان اینا وقتی گفتن لباس منظورشون به زیر و رو باهم بوده!

فرید-یه ذره حیا هم خوب چیزیه!!!

-ببین فقط جونیور حق داره به من در مورد با حیا بودنم تذکر بده!!!

فرید-هه وقتی همدیگه رو توی پاتایا پیدا کردید واقعا حیا هم براتون معنی داره؟!

زیر لب گفتم:

-کوفت!

فرید-چی؟! چیزی گفتی عزیزم؟!

-نه...گفتم داره دیر میشه بریم تو!!!

واقعا برام خجالت آور بود که بخوام با یه پسر برم براش شورت بخریم! حتی فکر کنم اگه اون پسر جونیورم باشه خیلی خجالت بکشم!

فرید-خب نارین بانو چه رنگی بخریم؟!

به شورتای کارتونی ای که روبرومون بود اشاره کردم و گفتم:

-خودشه...باب اسفنجی!

یه لحظه قیافش وا رفت ولی با وقاحت رفت سمتشونو برداشت...هیچوقت فکرشو نمیکردم پسرای به این سن و سالم همچین چیزایی دوست داشته باشن!! هرچند به خاطر رو کم کنی حاضره هر کاری بکنه!!!

داشتم توی مغازه چرخ میزدم که چشمم افتاد به شورتای سیاهی که ردیفی جلوم چیده شده بودن!

یکیشونو برداشتم و بهش زل زدم...دیگه واقعا نمیتونم...هر طرف میرم یه خاطره ای ازینا برام زنده میشه!!

فرید-منحرف داری چیکار میکنی؟! وسط مغازه یه شورت مردونه گرفتی دستت و بهش نگاه میکنی و گریه میکنی؟! نمیگی در موردت چه فکری میکنن؟!

-جکسون...جکسون!

فرید-ها؟! مگه جونور نبود؟! وایسا ببینم با چندتاشون بودی؟!

-من رختاشونو پهن میکردم...همیشه شورتای جکسونو به خاطر رنگش تشخیص میدادم...همشون مشکی بودن فقط مدلشون فرق داشت...پاچه دار...بی پاچه...یا جنسشون!!

فرید-نمیدونی شنیدن این حرفا با صدایی که داره گریه میکنه چقدر مضحکه...تازه کلی نگاه مردمم روت باشه!!!

به دور و برم نگاه کردم که کلی آدم با بهت نگاهمون میکردن!!!

-چیه؟! تو نمیفهمی...اون شبا...اون خاطرات!!

فرید-چی؟! اون شبا؟! نارین میفهمی چی میگی؟!

-مگه نمیدونی؟!

فرید-چیو؟! ببینم با چند نفرشون بودی؟!

-به تو چه وقیح...باب اسفنجیتو خریدی؟! حالا بریم!!!

-کی به کی میگه وقیح...بدبخت با هجده سال سن از تجربه هایی حرف میزنی که مرد چهل ساله هم روش نمیشه حرف بزنه...یادم نرفته خاطراتی که برام گفتیو!!!

-آهان راستی بهت نگفتم بعد اولین باری که مست کردیم شب پیش همین جکسون خوابیدم...به به...عجب عضلاتی داشت!!!

فرید-دو ماه خارج زندگی کردی خیلی روت باز شده...خانم اینجا ایرانه!!! دخترا از عضلات یه پسر برای پسر دیگه ای نمیگن!!!

-آخه تو رو که نمیشه بهت گفت پسر...راستی سهیل چطوره؟!

فرید-خیلی خوبه...دیشب پیشش بودم!!!

شروع کردم به ریز خندیدن و گفتم:

-نمیخواد بقیشو بگی...خودم میدونم!

فرید-خب پس راه بیفت تا بقیشو نگفتم!!!

-خدایا اینقدر به مردم گفتم همجنسباز که یه دونه همجنسبازشو انداختی تو دامنمون!!! تازه اسکیزوفرنیم داره...

فرید-من اوضاعم از تو بهتره...باز نمیرم توی پاتایا شوهر پیدا کنم...راستشو بگو اون جونور پشت ویترینی بوده؟!

-اولا شما باید آقای جین یانگ صداش کنی...بعدشم حس نمیکنی خیلی در موردش حرف میزنی؟! بفهمم بهش نظر داری میکشمتما!!!!

فرید-چی؟! به اون مرتیکه ی یبس نظر داشته باشم؟! آدم قحطیه؟! باز بقیشونو بگی یه چیزی!!

-دست از سرشون بردار عوضی!!

فرید-من که میخوام ولی تو گیر دادی که ببرمت پیششون!

خوب بلده چیکار کنه...یکسره تهدید میکنه!

-من این خرسه رو میخوام!!!

فرید-این چیه هم قد خودته!!!

-تو چیکار داری؟! میخوامش!!!

فرید-خب برو بخرش...!

-ینی اینم نمیخوای برام بخری؟!

فرید-خیلی روت زیاده!!!

-پوپیوز بخرش دیگه!!!

فرید-چی؟! عمرا بخرم!!

-دیدی جونیورم چقدر با نمک صدات میزد؟!

فرید-آره دلم میخواست لهش کنم پسره ی پشت ویترینی رو!!!

-حسودیت میشه...من میدونم!!

فرید-برو تو زود بگیریمش!!!

تا وارد مغازه شدیم گوشیش زنگ خورد...خدایا باز فتانه خانم چه نسخه ای برامون پیچیده؟!

فرید-سلام...آره تو چی؟!...هه عروسک فروشی!!! آره بابا خله!

-چی داری میگی؟! کیه؟!

انگشتشو برد سمت بینیش و به حرفش ادامه داد:

-فک کنم سه هفته دیگه...رسیدی؟!...همه چی خوبه؟!...خیلی خب خبرم کن!

-کی بود؟!

فرید-یاد نگرفتی یکی که داره با تلفن حرف میزنه، هی بغل گوشش ویز ویز نکنی؟!

-خب حالا...کی بود؟!

فرید-سهیل!

-کجا رسید؟!

فرید-ترکیه...اصن به تو چه؟!

-کلک میخوای تا عروسی اونجا نگهش داری که غصه نخوره؟!

فرید-نخیرم...مگه قراره ما ازدواج کنیم؟! سفر کاری رفته!!! برداشتی عروسکتو؟!

-بله اسمم براش گذاشتم...مستر بی دی آر(BDR)

فرید-چی هست؟! یه بخش روانیه؟! همچین جایی بستریت کردن؟!

-هه هه هه خندیدم...نخیر مخفف کلمه ی بکن در رو هستش!!!

فرید-یا حضرت عباس...این چه اسمیه؟!

-چیه مگه؟! تازه میخوام هر روز هفته یه نفر باشه!!!

فرید-حتما هرروز یکی ازون هفتاس!!!

-بله...به ترتیب سن!

فرید-ینی امروز کیه؟!

-امروز دوشنبس؟!

فرید-بله!

-امروز جکسونه!

فرید-آها همونی که با شورتاش خیلی خاطره داری!!!

از حرفش خندم گرفت...واقعا امروز کار عجیبی کردم! ولی خب دلم گرفته بود...چیکار میتونم بکنم؟!

فرید-تو واقعا دیوونه ای...یه بار گریه میکنی...نیم ساعت بعدش میخندی!!! حق دارن مامانت اینا بخوان از دستت خلاص شن!

-اگه میخواستن خلاص بشن میذاشتن اون موقعی که برام دعوتنامه اومد ازینجا برم نه اینکه بخوان شوهرم بدن!!

فرید-خب فکر میکنن اونایی که دعوتت کردن از خودت دیوونه ترن!!!

-اصن هر چی تو بگی!!!

بکن در رو رو گرفتم توی بغلم و گفتم:

-اوپا عضلاتت فوق العاده ان!!!

فرید-آقا لطفا اینو حساب کنید!!!

از مغازه که اومدیم بیرون فرید گفت:

-فکر کنم دیگه کافی باشه!!

-فقط یه شورت باب اسفنجی و یه بکن در رو؟!

فرید-حوصلت میگیره بازم خرید کنی؟!

-معلومه که نه...دوست دارم زودتر برم بکن در رو رو به پسرا نشون بدم ولی خب دست خالی بریم بهمون گیر میدن!!!

فرید-لطف کن همون مستر بی دی آر صداش کن...مردم بشنون چی فکر میکنن؟!

-مهمه که چی فکر کنن؟!

فرید-نیست؟!

-هست؟!

فرید-برو سوار ماشین شو ببرمت دم یه ایستگاه مترو ولت کنم حوصلتو ندارم!!!

-من با این غول برم سوار مترو شم؟!

فرید-راس میگی...کثیف میشه! اونوقت حاج بهرام فکر میکنه برای دخترش جنس بد خریدم...!

-حاج بهرام اصلا به تو فکرم نمیکنه!! حاج بهرام و حاج صولت دارن به قراردادایی که قراره باهم ببندن فکر میکنن!

فرید-بذار فکر کنن...این اتفاقای خوب براشون نمیفته...!

راست میگه...تا اون موقع ها ما بساطمونو جمع کردیم و رفتیم!!!

.

.

بهش زل زده بودم و هیچی نمیگفتم...اون ناراحت بود ولی من که میدونستم ایندفعه حتما بهش میرسم حالم خوب بود! هرچند که دیدن چهره ی رنجورش حس خوبی بهم نمیداد!!!

جونیور-نارین من خیلی نگرانم...میدونی...

-نگران چی؟! فرید اونجوری که فکر میکنی نیست!!

جونیور-خوبه...خیلی برات قابل اعتماده و آدم خوبیه، نه؟!!! اونجوریم که من دیدم خیلیم باهم راحتید!

-منظورت چیه الان؟! نمیشد امشب بکن در رو تو میبودی که تا میتونم بزنمش؟!

جونیور-ها؟! چی میگی؟!

بکن در رو رو بردم توی تصویر و گفتم:

-ایشون آقای بی دی آر هستن...قراره ازین به بعد هر شب یکی از شماها باشه!! سه شنبه ها میشه تو!

جونیور-الان کیه؟!

-جکسونه!

جونیور-پس چرا بغلش کردی؟! فقط سه شنبه ها اجازه داری بغلش کنی!

-برو بابا!!!! حیف اون عضلات نیست که لمسشون نکنم؟!

جونیور-نارین حیا داشته باش!!!

-آخرش از دست تو و فرید دیوونه میشم...اصلا بقیه رو صدا کن میخوام با اونا حرف بزنم!!!

جونیور-من و پرید؟! چرا؟!

-اونم همین حرفارو میزنه!!!

با گفتن این حرفم چهره اش ناراحت شد و با گوشیش رفت توی پذیرایی و گفت بقیه هم بیان!

خدایا من اصلا بلد نیستم مثل آدم حرف بزنم!

تا جکسونو دیدم گفتم:

-اوپا اینو ببین...این تویی!!

جکسون-ایووووو بالاخره رفتی یه خرس پیدا کردی؟!

-آره از امشب این میشه خرس کوچولوی من!!!

بم بم-چرا اول من نشدم؟!

-به ترتیب سنه...تو پنجشنبه ها میشی!

جی بی-جونیور یه چیزی بهش بگو...ببین چقد داره به جکسون دست میزنه!!

جونیور با سکوت فقط سرشو تکون داد و بلند شد رفت!

همشون یه لحظه ساکت شدن!

یونگجه-چیزی شده؟!

-هیچی...فقط دوستتون کارش شده گرفتن حال من!

صدامو بردم بالا و گفتم:

-جونیور تو واقعا بیشعوری!!! بعضی وقتا به خودم میگم خیلی احمقم که به خاطر نامردی مثل تو دارم خودمو به آب و آتیش میزنم!

مارک-هیسسس میشه بگی چی شده؟!

-همش از دستم ناراحت میشه!!!

یوگیوم-نارین درکش کن...هیونگ خیلی حالش بده!

-خب مگه حال من خوبه؟!

با پیامی که از فرید اومد بالای گوشیم مات و مبهوت موندم!

-چی؟! کلاس رقص؟!(فارسی گفتم!)

نظرات 21 + ارسال نظر
parisa193 یکشنبه 25 مهر 1395 ساعت 15:31

واااااااااو مریم واقعا شریعتی قبول شدی؟ خیلی خوشحالم برات
ناقلا ... زیر میزی درس میخوندی؟
خیلی خوشحال شدم دیگه ، امیدوارم موفق موفق باشی ^__^

آره!
رتبه ام دو شده بود!
اتفاقا خیلیم نخوندم...!
ممنونم گلم همچنین!

kimia_gh_p شنبه 24 مهر 1395 ساعت 20:45

سلام ببشید من چن وقت نبودم نظر نذاشتم
آغاااااا من عاشقتم که بکن در رو آخه
من چقد سر این قسمت خندیدم

Taramehr شنبه 24 مهر 1395 ساعت 18:35

سلام مریم جون خوبی؟ میگم من باید در رابطه با چیزی باهات صحبت کنم ولی اینجا نمیشه
میشه به اینستام پیام بدی؟
آیدیم

سلام عزیزم
خوبم تو خوبی؟!
آیدیمو توی درباره وبلاگ گذاشتم!
اینه:
99_mr_hm
اگه خواستی آیدیتو بده خودم بهت پیام میدم!

parisa193 جمعه 23 مهر 1395 ساعت 23:46

ایشالاااااااا
پس تا 3 روز دیگه منتظر کهربا میمونیم ^__^

فاااااایتینگ

یه سوال خصوصی بپرسم : میخواستم بدونم دانشگاه شریعتی تونستی قبول بشی یا هنر کرج؟

فایتینگ!
شریعتی قبول شدم!

wolfblack جمعه 23 مهر 1395 ساعت 20:30

مثلللللل همیشهههههه عالیییی
پریددد از دستمونن پریددد

parisa193 جمعه 23 مهر 1395 ساعت 19:00

فردا میزاری؟؟؟؟؟

ایشالا فردا ولفز میذارم!

newsha.ap پنج‌شنبه 22 مهر 1395 ساعت 22:11

میشه نفهم باشمم؟؟؟ اقااا من کهرباااااا میخووواااااام ببخشیدا ولی واقعا خیلی دیر به دیر میذارین این بار اخر بود قول میدم دفعات بعد درکتون کنم و غر نزنم

این دفعه به خاطر محرم نذاشتم!
وگرنه میخواستم به موقع بذارم!

Zahra-boice چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت 21:17

خیلی خیلی عالی پاچیدم قشنگ
نظر کامل جامع نمتونم بدم اینبار
مختصر بگم عالللللی و عااالی
مارکسون خواس
ممنون

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت 10:53

انقسمتم مثل بقیه عالی بود مخصوصا قسمتای طنزش

dara چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت 10:53

مینهووووووو

fatemeh چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت 10:43

سلام
این به نظرم عالیه و من همه ی قسمت هاش رو خوندم و به نظرم خیلی نویسنده خوبی هستی...من برای خیلی قسمت ها نظر نگذاشتم اما به نظرم همشونوعالین:-) من همیشه فکر میکنم که نوشتن وظیفه ی نویسنده نیست ، نظر دادن هم وظیفه خواننده نیست (البته تنبلی هم در شکل گرفتن این نظریه نقش داره احتمالا;-)) اخه اگر نوشتن برای نویسنده اجباری باشه و لذت بخش نباشه دیگه اون جذابیت قبل رو نداره...نظر هم همین طوره اگه خواننده حرف خاصی برای زدن نداشته باشه و فقط تعریف کنه دیگه خوندن اون نظر لذت اولیه رو برای نویسنده هم نداره!
کلا گفتم که بدونی به نظر من کارت خیلی درسته و اگر انتقادی داشته باشم حتما میگم اما اگر نظر نمیذارم یعنی داستان خیلی خوب بوده:-P

ادمینه کاناله جکسون سه‌شنبه 20 مهر 1395 ساعت 14:29

عررررررررر از خنده جر خوردددددممممم خیییلییییی خوب بوووود. مرتیکه پوپیوز جونور باب اسفنجی گریه کردن بیاده شورتای جکسون بکن در رو عررررررر پاچییددددمممم.فقط این جین یانگ چرا انقد رو مخه: / از دخترا لوس تره.مارکسونو پررنگ ترش کن: پوزخند:

farli دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 23:23

ای جانمممممممم فرید خیلیییییییییی خوبه دوسش می دارم
نیشم باز شده از دست کاراشون بسته هم نمیشه

shamim دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 23:22

چیزه :| اگه جونیور بخواد انقد درکش پایین باشه نارین بره با فرید :/ والا :| ولی خیلی باحاله کلکلاشون :-)) من چجوری بگم این داستان عاااااالیهههه !!!

parisa193 دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 21:50

من راضی ... فریدم واسه خودمه ^__^
مینهووووو بیا جلو ببینم داداااااااا

Tara دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 20:53

نمیشه زودتر نارین بره کره؟ خسته شدیم

Taramehr دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 19:42

فراتر از عالی

yeganeh دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 19:09

مثل همیشه عالی بود

لیلی دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 18:59

مرسی عزیزم . بابت همه ی تلاشتم مرسی .
اخ من قربووووون شورت مشکی بررررررم .
خخخخخ رقص هماهنگو کجای دل جونیور میخواد بزاره ؟؟؟
اخرشم نارین تو گلوی فرید گیر میکنه و باعث میشه عشق اولو بیخیال شه و درمان شه .

یاسی دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 18:59

وای وای بکن در رو
مریم تواینارو ازکجات درمیاری
ای خداااا ترکیدم.....پام کبود شد ازبس ازخنده کوبیدم رو پام
مریم این نارینه نره عاشق فرید شه؟!
تروخدا نه هاااااا
وای ینی واقعا ممکنه تا سه هفته ی دیگه نارین و جونیورپیش هم باشن؟
هیییع....خداکنه.....ممنون ازت
حالمو خوب کردی بااین قسمت....دستت درد نکنه

sama دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 18:55

سلام بازم مث همیشه عالی بود...پیک هوایی خخخخخ...زاستی چن قسمت مونده تا تموم شه یا معلوم نیس؟؟؟...فقط دارم دعا میکنم فریپئد ادم خوبی باش ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد