THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 18

 سلام دوس جونیا

خوبید؟!

بازم میخواستم معذرت خواهی کنم که امشبم wolfs نذاشتم!!

باور کنید کهربا رو هم شیش صبح توی خواب و بیداری مینویسم!

 فقط همین...!

بازم شرمنده!

 -فرید هیچی نگو...اینجوری دیگه نمیذارن حتی پامو از خونه بذارم بیرون!

یه نگاه با نیشخند زد و سرعتشو تندتر کرد!

برایم درس عبرت نمیشه که به حرف این هفتا پسر گوش ندم...این دفعه دیگه حاج بهرام سرمو میبره!

خیلی مطیع پشت سر فرید رفتم و فقط دعا میکردم که دلش به حالم بسوزه و چیزی نگه!

تا نشستم لبخند گشاد جمع رو روی خودم و فرید حس کردم!

فرید-من یه حرفایی دارم...امیدوارم که راحت باهاش کنار بیایید!

وقتی این حرفارو میزد زیرزیرکی بهم نگاه میکرد...این بشر سادیسم داره!!

حاج صولت-بگو پسرم!

فرید-من و نارین خانم قبل ازدواج یه سفر باهم بریم! من باید ببینم به دردم میخوره یا نه!!

بابام-چی؟! به دردت میخوره؟! پسرم حالا خوبه خودتم اسکیزوفرنی داری و اینجوری میگی دخترم به دردت میخوره یا نه...درسته یکمی خل وضعه اما فکر کنم درد و مرضاش یه درجه از تو بهتر باشه!!!

واییییی بابا عاشقتم...فرید چقد قهوه ای بهت میاد!

فرید-حاج آقا انگار خبر نداریا...دختری که با این سن رفته پاتایا فکر نمیکنم خیلیم خوب باشه...هرچند من دوست دارم همسرم اینقدر روشن فکر باشه که اینجور جاها رفته باشه!

عوضی کار خودشو کرد!

با برگشتن صورت مامان و بابای خودم و مامان  بابای اون تحفه حس کردم الانه که باید زمین دهن باز کنه و من با کمال میل برم توش!

بابام-خب...خب میتونی با یه دختر پاتایا رفته ازدواج کنی!!!

انگار وصلت میخواد از طرف بابام بهم بخوره!

فرید-خب دارم همین کارو میکنم دیگه!

مامانم-نارین؟! این چی میگه!

فتانه خانم-بچه ها میشه همه چیزو واضح بگید!

فرید-عه نارین مگه نگفتی بهشون؟!

آروم گفتم:

-هیس!

بابام-بازم آبرو ریزی کردی؟! پاتایا؟! همه ی اون خیابونارو هم رفتی؟! نکنه اون دو ماهی که رفتی تور ایران گردی رفته بودی پاتایا گردی؟!

بابام چی میگه؟! خدایا چرا یادم نمیاد؟! 

بهترین کار اینه که قبول کنم که رفتم...وگرنه اینجوری فرید باورم نمیکنه! هرچند با این دهن لقی ای که کرد بعید میدونم بخواد منو ببره...

-بابا جون کدوم خیابونا رو میگی؟!

بابام-حاج بهرامو گول نزن...همونایی که پر ویترینه! استغفرالله حتما همشونم دیدی...شیطون روحتو تسخیر کرده!

-شیرین خانم تحویل بگیر...فکر کنم اون یکی دو باری که به شوهرتون ماموریت دادن رفته بودن ویترین بینی...والا باباجان مارو مستقیم بردن امامزاده پاتایا و برگردوندنمون!

حاج صولت-به به حاجی رو نکرده بودی...خب میگفتی منم باهات بیام!!!

فتانه خانم-حاج آقا اگه بخوای الانم میتونی بریا...!

چه لحن ترسناک و تهدید آمیزی داشت!

مامانم-بهرام خان...خیلی اطلاعات عمومیت بالا نیست؟!

بابام-حاج خانم راستش اینارو از همکارا شنیدم..حالا بعدا در موردش صحبت میکنیم! فعلا دخترمونو دریاب!

-نخیر شیرین بانو شما شوهرتو دریاب!

فتانه خانم-حاصل یه عمر زندگی باهات این بود که بگی مجردی پا شی بری پاتایا؟! آره برو با یکی از همون سوسک خورای چشم بادومی باش...حاجی لیاقتت همونه! یه عمر زندگیمو پات گذاشتم!

هووو فتانه خانم درست صحبت کن...بچم بم بم تایلندیه!!

فرید-مامان تو رو خدا آبرومو جلوی خونواده عیالم بردی!

حاج صولت-تو حرف نزن که همه این آتیشا از گور تو بلند میشه پدر سگ!

فرید-عه بابا با منی؟!

بابام-ببینید بچه ها میخوام باهاتون اتمام حجت کنم...شما دو تا با هم ازدواج میکنید...پس اینقدر خودتونو به در و دیوار نزنید!!!

فتانه خانم-شیرین جون بیا بریم آشپزخونه یه سر به غذاها بزنیم!

حاج صولت-حاجی بریم یه سر تا حیاط یه سیگاری بکشیم؟!

و باز هم طبق معمول من و فرید با ناامیدی بهم نگاه کردیم!!

-پرید خان مامی جان و ددی جانت تا حالا اون روشونو نشون نداده بودنا!!!!

با لحن بابام گفت:

-حرف نزن ذلیل مرده!

-هه برو خودتو مسخره کن...حداقل تو جمع بهم نگفتن پدر سگ!

فرید-دیدی که من میخواستم ببرمت و هیچی از پاتایا نگم ولی ددی جانت بد حرف زدن!

-ینی دیگه نمیبری؟!

فرید-اگه دو تا آدم وقیح تو زندگیم دیده باشم، یکیش تویی!

-اون یکی کیه؟!

فرید-اون پسره که باهاش حرف زدم...چی بود؟! جی بی؟!

خدایا جی بی مگه چجوری باهاش حرف زده؟!

-چی گفت مگه؟!

فرید-به من میگه باید تو ببرم براشون...بهشون یاد ندادی که باید خواهش کنن؟!

-به دل نگیر تو رو خدا...بیا و بزرگی کن و منو ببر!!!

فرید-من نمیخوام اسم یه نفر تو شناسنامم بیاد!

-مطمئن باش منم خیلی علاقه ندارم...بیا تا قبل عروسی جورش کنیم!

فرید-چجوری؟! اصلا چرا باید اینکارو کنم؟! ولم کن بابا...یکی دیگه میخواد به عشقش برسه اونوقت من باید بهم برسونمشون!!

-خب ثواب داره...هم دنیوی و هم اخروی!!! بیا ببرمت اونجا پسراش خیلی جیگرن...یه پارتنر خوب برات پیدا میکنم!!!

فرید-بله یکیشونو دیدم...!

-به اون چشم نداشته باش!! اون اصلا اهل این حرفا نیست...براش دردسر درست نکنیا!!! 

شروع کرد به قهقهه زدن و زیر لب گفت:

-خدایا ما رو گیر کیا انداختی!

-اصلا به اون هفتا فکر نکن...شده جی دراگونو برات جور کنم ولی این هفتا نه!

فرید-نه من یه دونه از همینارو میخوام...!

وای چه پسر کثیفیه!!

-به سهیل میگم عوضی هوسباز!!

فرید-برو بگو...سهیل خودشم موقتیه!!!

خدایا مگه صیغشونم میکنه؟! اییییی آخه این چه آدم کثیفیه که من باید زنش بشم؟!

-شما پسر حاجیا همینجوریید...زیر پوستی کثافت کاری میکنید!!! فقط تا الان افلاطون آدم بوده...اصلا باید وقتی مامانش ازم خواستگاری کرد قبولش میکردم!

خنده هاش قطع شد و با تعجب پرسید:

-ابیو میگی؟!

-آره...چیه فکر میکنی دروغ میگم؟!

فرید-نه...ببخشید من میرم بالا!!!

وااااا این چش شد؟! 

فک کنم افلاطونو دوست داره ولی افلاطون دست رد به سینه اش زده!

اصلا هرروز دارم به شریف بودن اون پسر فکر میکنم...فکر کنم اگه قبل جونیور میدیدمش حتما عاشقش میشدم! ولی دیگه وقتی که ستاره ی چشمای اونو دیدم نمیتونم به کس دیگه ای فکر کنم!

با رفتن فرید یاد اون تور ایران گردی افتادم که بابام میگفت...من کی با دوستام رفتم؟! چرا هیچی یادم نیست؟! نکنه خیلی از خاطراتم همینجوری از یادم رفتن؟!

توی گروه خودم و دوستام نوشتم که فردا بیان پیشم...حس میکنم خیلی چیزا یادم نیستن!

جی بی

فکر کنم اگه پسره همجنسباز نبود، نارین عاشقش میشد...خیلی استایل خوبی داشت! اگه شانس جونیوره که این پرید همجنسباز بودنو میذاره کنار و میاد میشه رقیبش!

ولی چقدر حرف زدن با یه همجنسباز سخته...یکسره حس میکردم داره منظور دار نگاهم میکنه!

یونگجه-هیونگ بگیر بخواب...!

-خوابم نمیبره!

یونگجه-چرا؟! چیزی شده؟!

-پرید...

یونگجه-ها؟!

-شوهر نارین...دیدمش!

یونگجه-اومو...چه شکلی بود؟! حرف زدید؟!

-وقتی داشتم باهاش حرف میزدم از تصویرش اسکرین شات گرفتم!

یونگجه-ببینم؟!

گوشیو گرفتم سمتش!

حسابی داشت آنالیزش میکرد!

بعد از چند ثانیه گفت:

-چی گفتید؟!

-ازش خواستم نارینو بیاره اینجا!!!!

یونگجه-چی؟! چرا اینقدر نصفه و نیمه حرف میزنی؟! بقیش چی؟!

حس میکردم با این پسره که صحبت کردم بهم تجاوز شده...واقعا حتی نمیتونستم عین آدم حرف بزنم!

-نمیدونم...به خاطر این خر عاشق مجبوریم براش قرارداد سفید بفرستیم تا اون یکی خر عاشقو بیاره!

یونگجه-ای بابا عجب خر تو خریه...قرارداد سفید خطرناک نیست؟! اگه سو استفاده کنه چی؟!

-نمیدونم...مجبور شدم قبول کنم!!!

یونگجه-پاشو بریم به بقیه هم بگیم...

-الان توقع داری بریم این حرفارو به جونیور بزنیم؟! حتما میخوای عکس این منحرفم ببینه!

یونگجه-ینی هیچی نگیم؟!

-فعلا بخوابیم...تا فردا فکر میکنیم که یه جوری بگیم!

خوب شد قید کردم که قراردادمون چی باشه وگرنه یهو در ازای نارین بم بمو میخواست!

نارین

بهشون نگاه میکردم که حالت معذب و نگرانی داشتن وحرف نمیزدن!

-بچه ها چرا جواب نمیدین؟! تور ایران گردی چه کوفتی بوده؟! من یادم نمیاد!

مهتاب-آخه...آخه نارین گفتن از خاطراتی که اون توش بوده جلوت نگیم!

-اون کیه؟!

سنا-بچه ها خب بگیم بهش...شاید یاد آوری اونا براش بهتر باشه!

معلوم نیست چه اتفاقایی تو زندگیم افتاده که اینجوری حرف میزنن!!!

مهتاب-مثلا یه تور ایران گردی بود ولی خب ما یه ماهشو همگی شمال بودیم...اونم بود!

-اون کیه؟!

رعنا-سهیل...همون عوضی ای که به خاطرش اینقدر داغون و مریض شدی!

-خب؟!

سنا-اصلا سهیلو یادته؟! چرا اینقدر گنگ رفتار میکنی؟! نکنه خودتو زدی به اون راه؟!

-خب احمقا اگه یادم میومد که از شماها نمیپرسیدم...من یه بخشی از خاطراتم یادم نمیان!

مهتاب-همش تقصیر اون عوضیه!

خدایا ینی من ازین بشر هیچ عکس و نشونی ندارم؟! ولی خب قاعدتا آدم وقتی با یکی بهم میزنه هر اثری که ازش تو زندگیش هستو پاک میکنه!!

 -خواهش میکنم همه چیو بهم بگید...اینجوری ممکنه ازش متنفر بشم و دیگه همه ی مرضام درمون شه! اول میشه عکسای این تور دو ماهه رو نشونم بدین؟!

رعنا گوشیشو در آورد یه جمع بزرگ دختر و پسر رو نشون داد که تقریبا بیشترشونو میشناختم!

رعنا-ایناهاش این سهیل بود!!

خدایا عجب چیزی بوده...اصلا بعضی وقتا حس میکنم من سرنوشتم اینه که بمونم ایران و با یه دونه ازین لعبتای دور و برم ازدواج کنم!

-واییییی اینارو...چقد دلم واسشون تنگ شده! راستی از نگار چه خبر؟! اون روز که رفتیم دربندم مسافرت بود و نیومد! الان تو عکس دیدمش یادش افتادم!

سنا-داره ازدواج میکنه!

-واقعا؟! عوضی چرا صداشو در نمیاره؟! با کی؟!

مهتاب-بچه ها این کلا حافظه اش فرمت شده!!

رعنا دستمو گرفت و گفت:

-دوران سختی رو پشت سر گذاشتی...

خدایا اینا چی میگن؟!

-میشه بگید؟!

سنا به عکس تو گوشی اشاره کرد و گفت:

-با این!

داشت به عکس سهیل اشاره میکرد...خیلی خنده دار بود! یکی از دوستای نزدیکم با دوست پسرم ریخته بود رو هم؟!

شروع کردم به خندیدن!!! داستان این دوران از زندگیم خوراک رمانای نود و هشتیا بوده!!

رعنا-دیدید نباید بهش میگفتیم؟!

-واااا چرا نگید؟! این سهیل خان چیکاره بود؟!

مهتاب-مطمئنی هیچ کدوم اینارو یادت نیست؟!

-ایوووووو دارید میرید رو اعصابم!

سنا-عه مثل جکس...

با ضربه ای که رعنا بهش زد ساکت شد!!!

-اگه همه چیو بهم بگید یه کار خارق العاده براتون میکنم!!! چیزی که هیچوقت فکرشو نمیکنید!

مهتاب-اوهوع نارین جادوگر میخواد چیکار کنه؟!

-حالا شما بگید!

سنا-آژانس مسافرتی داشت...این برنامه های تور ایرانگردی و اینارو هم اون آماده کرد!

بیا طرف خوشتیپ که بوده...موقعیتم که داشته...ولی هیچکی نمیتونه ستاره های کنار چشم جونیور منو داشته باشه!!!

رعنا-کجایی؟! رفتی تو هپروت؟!

-اهم...نه!

با زنگ گوشیم حواسم رفت سمتش! جی بی بود...وای خدا جلو اینا مگه میشه باهاش حرف زد؟! ولی آخه قرار بود بهش خبر بدم که بالاخره چی میشه!

سنا-اوووو این کیه؟! اسمشو مخفف کردی؟!

مهتاب-جی بی؟!

تا خواستم به خودم بجنبم سنا گوشی رو برداشت!

رعنا-جانم؟! ها؟! یا امام هشتم! بچه ها میگه یوبوسیو!!!

گوشیو از دستش کشیدم و پریدم تو بالکن!

-الو جی بی؟!

جی بی-نارین؟! عه اون کی بود؟!

-دوستم بود...اتفاقا بایسش تویی! البته بعید میدونم باور کنن که واقعا تو پشت تلفن بودی!

جی بی-هیچوقت فکر نمیکردم با یکی از فنام تو یه کشور دیگه تلفنی حرف بزنم!!!

شروع کردم به خندیدن و گفتم:

-اگه بدونی الان چجوری عین باغ وحش اومدن پشت پنجره و بهم نگاه میکنن! راستی بهشون یه قولی دادم...فکر کنم بعدا یه ذره اذیت شید!

جی بی-باز چیکار کردی؟!

-حالا بعدا میگم...!

جی بی-دیشب چی شد؟!

-هیچی...من و فرید کاری کردیم که مامان و باباهامون تا مرز طلاق برن!

جی بی-اومو ینی چی؟!

-ینی فرید قضیه ی پاتایا رو گذاشت کف دست همه!

جی بی-ینی این نقشه هم نمیتونه عملی شه؟!

-نمیدونم...فعلا دارم اتفاقای این سه ماه که ایران نبودم رو ازشون با خبر میشم! شاید اگه ازونا خبر داشته باشم بتونم کاری کنم!

جی بی-مگه این سه ماه چی شده؟!

-مثل اینکه یه دوست پسر داشتم و این حرفا!!!! خیلی پیچیدس...من فعلا میرم پیش دوستام!

جی بی-سلام منو بهشون برسون....اصلا از طرف من ببوسشون!

-واااااه برو ببینم...تو هم جلف شدی؟!

جی بی-جلف چیه؟!

-جلف تویی...دیگه قطع میکنم!

جی بی-باشه...بازم خبرم کن!

برگشتم تو اتاق و همشون از سمت پنجره برگشتن  سرجاشون نشستن!

-باورم نمیشه هیچ سوالی ندارید!

سنا-آخه خودمون همه چیو فهمیدیم!!

-واقعا؟! اونوقت اینقدر ریلکسید؟!

مهتاب-ای کاش این اتفاقا نمیفتاد!

-آره واقعا خیلی بد شد!

سنا-نارین هنوز قرصاتو میخوری؟!

-ببینم چی میگید؟! شما اصلا اگاسه اید؟!

رعنا-منم یه زمان به این فکر میکردم که با یه فن بوی کره ای دوست بشم و ازش بخوام وانمود کنه بایس منه!

-چی؟! عتیقه ها این فکرا چیه؟! سنا تو که صداشو شنیدی...معلوم نبود کیه؟!

سنا-از پشت تلفن که چیزی معلوم نیست...صدای همشون مثل هم میشه!

-خیلی خب...قبوله! دعا کنید دوستتون زودتر شفا بگیره! 

چی شده که با سهیل بهم زدم؟! اون آژانس مسافرتی داره نمیتونه کاری کنه که کارای من درست بشه؟! هرچند اون که نمیتونه ممنوع الخروج بودنمو درست کنه!

-چی شد که اینجوری شد؟!

مهتاب-کی؟! سهیل؟!

-نه پ جی بی!

سنا-نارین تو جی بی لاوری؟!

یاد اون دعواهایی که با جی بی کردم افتادم...لعنتی چقد اذیتم میکرد!

-آره بابا اصلا دیوونشم تو که نمیدونی!

سنا-خب این همه پسر چرا گیر دادی به اون؟!

طبق معمول رعنا زد بهش تا بس کنه!

-خیلی خب بابا همشون مال تو...جونیورم مال تو!

مهتاب-حالا چرا جونیور؟!

-اووووم چیزه...خب...مگه بهتون نسپردن در مورد اونا جلوم حرف نزنید!!!

رعنا-آخه تو که نمیدونی الان چند هزارتا سوال تو سرمون داره میچرخه!

-سوالاتونو بذارید برای بعدا...الان بگید چرا با سهیل بهم زدم؟!

مهتاب-دیگه خیلی داری خنگ بازی درمیاری....چون داره با نگار ازدواج میکنه دیگه!

باید پسره رو میدیدمش...کلی سوال بود که باید ازش میپرسیدم!! لامصب منو پیچونده رفته با دوستم!

-آدرس؟!

رعنا-نارین نری شیشه های اونجا رو بیاری پایینا!!!

-نترسید...الان یکی دیگه رو دوست دارم! بدویید آدرسشو بدید!!

رعنا-ای بابا این همه بهمون سپردن چیزی جلوش نگیم به خاطر این دیوونه بازیاش بودا!!!

مهتاب-آدرسشو میدیم ولی بفهمیم میخوای کاری کنی، دیگه دوستیمون تموم میشه!

-بله چشم متوجه شدم!

.

.

با چهارلیتری تو دستم وایسادم وسط آژانسش!

با چشم دنبالش میگشتم...ولی خب اگه رییس چنین جایی بود احتمالا یه اتاق جدا داشت!!!

یکی از کارکنا اومد سمتم و گفتم:

-خانم زند شما حالتون خوبه؟! کاری داشتید؟!

-عه پس منو میشناسید....بهش بگید بیاد اینجا!!! وگرنه...

کارکن عزیز-خواهش میکنم خونسردیتونو حفظ کنید...اینجا یه محیط عمومیه!!

با صدای جذاب و مردونه که از سمت چپم گفت چی شده؟! نگاهم برگشت سمت چهره اش!!!

عوضی خودش بود...اصلا این پسر آرتان و آرشاویر رمانا بود!!!

-عه اومدی آقا سهیل؟!

کارکن عزیز-آقای کیان منش من بهشون گفتم آروم باشن!

به به چه فامیلی با کلاسیم داره!!!

سهیل-ایرادی نداره...نارین بیا حرف میزنیم!

یکم هول کرده بود...آخی بدبخت خائن!

به چهار لیتری تو دستم اشاره کردم و گفتم:

-همینجا حرف میزنیم!!!

سهیل-خواهش میکنم اینجا جای خودکشی نیست!

-بله میدونم...اینجا جای نسل کشیه...بدبخت خودت و این خراب شده رو به آتیش میکشم!!

سهیل-نارین کار احمقانه ای نکن...من همونموقع هم دلیل این اتفاقاتو توضیح دادم!!!

-چیه دلیلت؟! دوست داشتی پدر بچه ی اون باشی کثافت؟!

وایییی خدایا من باید برم بازیگر بشم...این چرت و پرتا چیه که میگم؟!

سهیل-اون اتفاق ناخواسته بود...من نمیخواستم پدر بچه ی اون بشم...اصلا نمیخواستم از الان پدر بشم!

-پدر بشی؟! وایسا ببینم نگار حاملس!

سهیل-ها؟! مثل اینکه یاد نمیاد چی شده بودا...خوبی؟!

-ینی دوست پسر من و دوستم با هم ریختن رو هم الانم یه توله دارن؟!

سهیل-هیس نارین میشه این چیزا رو با داد و بیداد نگی؟! آبروم رفت...!

-بذار بره مرتیکه ناجور!!!

سهیل-اصلا زنگ میزنم به پلیسا!!!!

-عه؟! باشه بزن!!!

تا گوشیشو از جیبش در آورد چهار لیتری رو باز کردم و شروع کردم به ریختن بنزین روی زمین!

لعنت به گوشی ای که بی موقع زنگ بخوره...فرید بود! شاید نظرش عوض شده باشه...سریع جواب دادم:

-سلام عجیجم خوبی؟!

سهیل سرشو از توی گوشیش آورد بیرون و با بهت بهم زل زد!!!

فرید-اشتباه شده...من اون جونور نیستما! بلای جونتم!

-منم خوبم...ببینم فندک داری؟!

فرید-نارین چرا چرت میگی؟! خدایا چرا من با یکی ازون دختر حاجیای سالم ازدواج نکردم؟! الان دو تا کره خرم داشتم!!! حالا فندک برای چی میخوای؟!

سهیل-نارین میخوای چکار کنم؟!

-تو یه لحظه دهنتو ببند مگه نمیبینی دارم حرف میزنم؟!

فرید-اوووووی درست حرف بزن...خودت دهنتو ببند!!!

-با تو نیستم که! باید ببینم تو چه زمینه ای میتونی برام کار کنی!!!

فرید-هر زمینه ای که شما امر کنی!!

ای بابا فرید چقد حرف میزنی!

سهیل-اون پاسپورت و بلیط تایلند بس نبود؟! دست از سرم بردار دیگه!!!

اوه اوه قضیه جدی شد!

نارین-عجیجم بعدا باهات حرف میزنم! تو هم فندکتو برام بفرست!

فرید-وایسا ببینم اونور چه خبره؟! یه چیزی در مورد تایلند شنیدم!!

-بعدا میگم...آره برو عجیجم!

فرید-زندگی داغون من توی دیوونه رو کم داره! برو اسکیزوفرنی!

یکم رفتم نزدیک سهیل و گفتم:

-میشه جمله آخریتو برام توضیح بدی؟! من رفتم تایلند؟!

سهیل-میخواستی بری...نرفتی! چون سنت زیر سن قانونی بود ازم خواستی پاسپورت جعلی برات جور کنم و بلیط و اینارو هم آماده کنم...ظاهرا فقط میخواستی اذیتم کنی و اصلا قصد رفتن نداشتی!

وایییی من چه مارمولکیم! ینی الانم میتونم ازش همچین چیزیو بخوام؟! خدایی یه زمانی بدجوری دلمو شکسته بوده!

سهیل-چرا هیچ حرفی نمیزنی؟!

-منتظر فندکم!

سهیل-این همه حرف زدم که بازم به کارت ادامه بدی؟!

-خب یه راهی هست که اینکارو نکنم!

سهیل-خدایا این چه اسیریه؟! بفرما!!!

-من ممنوع الخروجم میتونی یه کاریش کنی؟!

سهیل-ای بابا زور میگیا....من فقط یه آژانس دارم! فرودگاه که دستم نیست!!!

-ینی بگم فندک بیاد؟!

سهیل-نه میخوای من بگم برادران نیروی انتظامی بیان؟!

واقعا داشتم بهش زور میگفتم...ولی دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه!

دوباره گوشیم زنگ خورد...عجیبه! فکر کنم فرید کارش خیلی مهمه!!!

-هان؟!

فرید-عه چی شد؟! خرت از پل گذشت بی ادب شدی؟!

-نه کلا انگار این خره رو نمیتونم ردش کنم...کاری داری؟!

فرید-پاشو بیا یه جایی همو ببینیم...یه فکری کردم؟!

-واییییی راست میگی عجیجم؟!

فرید-اه اه...خیلی دوست دارم بدونم کی اونجاس که هی اینجوری حرف میزنی!

-دوست پسر سابقم!

فرید-به به!!! منم میبردی یکمی به سلیقه سابقتم میخندیدم!!

-اگه میدیدی گریه ات میگرفت...!

فرید-عه؟! پس بگو همون ببرتت پیش عشق فعلیت!

-نه نه...منظورم اینه که تو عالیی! مگه ندیدی جی بیم ازت خوشش اومده بود؟!

فرید-کوفت...بدو بیا که باید بریم یه پاسپورت جعلی برات جور کنیم!

-چی؟! مرگ من؟! فرید تو فوق العاده ای!

نظرات 15 + ارسال نظر
jb شنبه 24 مهر 1395 ساعت 23:16

واااییی عرررر عالی بووووودددددد *_* من دوست دارم کامل مارکس داشته باشه مریم جون>_< عالی میشه اونوقتتتتتتتتتت

parisa193 شنبه 17 مهر 1395 ساعت 21:27

مریم جان بعد از این چجوری آپ میکنی؟
میشه بگی من بدونم کیا باید منتظر بمونم؟

عزیزم یه ذره تایمام بهم ریخته!
نمیدونم تا کی اینجوری بهم ریخته میذارم ولی به زودی سعی میکنم طبق برنامه ی قبلی بذارم!

محدثه جمعه 16 مهر 1395 ساعت 16:37

واااای چقد پایه بود این پسر و رو نمیکرد
آفرین گل پسر همینجوری با نارین نقشه بریزین بلکه بختش واشه
جی دراگونو خوب اومدی خدایی

shamim جمعه 16 مهر 1395 ساعت 12:45

واااااااییییی مریییمممممم تو خودت فوق العاده ایییییی اقااااا من عاشق فرید شدمممممممم

Taramehr پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 20:48

من عاشق فرید شددددممم

fateme_7244 پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 17:20

وای خیلی خوب بود
اصن این دوتا یکی از یکی دیوونه ترن
خداییش امیدمون رو نا امید نکن
خسته نباشی #^_^#

dara پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 15:21

این جور پیش بره من عاشق تو میشم عالیییی بوووود❤❤❤❤

لیلی پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 03:14

یعنی من عاششششقتم نارین دیوونه ...
عاششششقتم با این دیالوگا مارمولک دوست داشتنی ...
هیجان انگیز ناک شد ... داره درست میشه یا اون حاج بهرام عزیز تو این زمینه هم سررشته داره ؟؟؟؟

ادمینه کاناله جکسون پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 01:23

فرید بایسه منه

parisa193 پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 01:05

عجیجممممم
فرید تو تکی ^__^
من فررررید میخوااام

Zahra-boice پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 00:21

عاااااالللللیییی بوووووددددددددد
محشششششرررری تو دختر
عالی عالی عالی خیلی عشق کردم با این پارت
واقعا فوق العاده بود حالمو خوب کرد
ایووول بر تو
هلاک تصورات جی بی راجب پرید شدم اصن!
با اینکه میدونم مثلا فردا قرار نیست کهربا اپ شه بازم سایتو چک میکنم روزی چند بار همیشه دست خودم نیس بس که عالی مینویسی
خیلی قصه پیچ پیچی شد دوسش میدارم
ممنوون

farli پنج‌شنبه 15 مهر 1395 ساعت 00:07

عالی بود خداییییییش نخستههههه

newsha.ap چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 23:36

عالی اصن محشر اصن فوق العاده ینی سهیلو در حد ارتانو و ارشاویر گوگولی تصور کنم؟ این فریدم بد جیگری نیستا مریم جون این نارین یکم داره هوایی میشه احساس میکنم همه چیزای جونیورو فراموش کرده گیر داده به ستاره چشاش..خیلی ممنون از این کخ گذاشتین و خسته هم نباشید

یاسی چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 23:05

مریممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم تووووووووووووووووووووووووووووو فوق العادههههههههههههههههههه ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
حررررررررررففففففففف ندارییییییییییییییییییییی بچهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
وای از بس خندیدم و جیغ زدم صدام گرفت
واای جونم چه باحاله قضیه وای چقدخو بود این قسمت
مریمم خیلی گی دستت دردنکنه
خخخخخ وای چقد خوب بوودخخخخخ
ولی جونه من طبق برنامه اپ کن

mozh چهارشنبه 14 مهر 1395 ساعت 22:57

vyyy awliii bood mese hmishe omidvarm k passport jali vase y narin oor she khste nbshi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد