THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا(فصل دوم) پارت 17

سلام دوس جونیای گل

خوبید؟!

این قسمتو دیشب میخواستم بذارم ولی تا الان سیستم بلاگ اسکای دچار مشکل شده بود و نشد که این قسمت رو پست کنم تا الان که دیدم درست شده!

در مورد wolfs هم که سراغ گرفتید، حتما سعی میکنم توی این هفته ای که داره میاد دوباره بذارمش! 

واقعا متاسفم ولی تمرکزم برای اون در حال حاضر یکمی، کم شده!

میدونم که منتظر گذاشتن کار خوبی نیست...خودمم اصلا دوست ندارم! 

خب فعلا برید کهربا رو بخونید! ^_^

  شایدم ناراحت نشه...جونیور که بهش گفت فرار کنه ناراحت نشد!!!

-نارین حالا گریه نکن...یه راهی پیدا میکنیم!

نارین-خب چیکار کنم؟! برم زنش بشم؟!

-آره!

نارین-هان؟! حتما اون رفیق جنابعالی رو هم فراموش کنم؟! دلت خوشه؟!

-نه منظورم این نیست...خب راستش میتو...

نارین-صبر کن ببینم! نکنه فکر کردی...

-ای بابا وایسا بگم دیگه!

نارین-خب بفرما!!!

-به این پسره همه چیو بگو...بگو چیا بین تو و جونیور بوده!

نارین-خب اونوقت نمیگه به من چه؟!

-شاید قبول کنه که بیارتت اینجا!!!!

نارین-ینی باید باهاش ازدواج کنم؟!

-فقط اسمی ازدواج کنید...اونم از دست خونوادش خلاص میشه!

نارین-فعلا که بهش بدهکارم...اصلا فکر نکنم به حرفام گوش بده!!!

-گوش میده!! این دیگه آخرین راه حله!

دوباره شروع کرد به گریه کردن و گفت:

-و غیر ممکن ترینش...من که میدونم دیگه هیچوقت نمیتونم بیام اونجا!!!

-آیششش نارین این حرفارو نزن!!

نارین-به جونیور چیزی نگیا...مثل جکسون همه چیو نذاری کف دستش!!!

-نه نمیذارم...کاری نداری؟!

نارین-نه برو!

تلفنو قطع کردم و به پیشنهادی که بهش دادم فکر کردم...خیلی کار خطرناکیه! اعتماد کردن به اون پسر یکمی سخته...

نارین

ترحم انگیز زل زده بود بهم و هر جمله ی که میگفتم سرشو به نشونه ی تایید تکون میداد...خدایا این دیگه چه قیافه ایه؟!

-خلاصه که اینم از قضیه ی من و کهربا و اون پسرا!!!

فرید-آخی عزیزم...چرا اینقدر رمان میخونی؟! نکنه اینارو داری میگی که دلم برات بسوزه و پولی که ازم گرفتیو ندی بهم؟!

-باور نکردی، نه؟!

فرید-نارین احمقی یا خودتو میزنی به احمقی؟! پاشو تو رو خدا بچه بازی رو تموم کن...خوبه نمیگی یه قهوه ی تلخی خوردی و یهو تو خوابگاه هفت تا دیوونه تر از خودت بیدار شدی!!

-هه هه هه خندیدم!!

به اون جی بی خنگ گفتم قبول نمیکنه ها!!!

فرید-خب دیگه خنده بسه...پولمو کی میدی؟!

-ای بابا میدم دیگه...میخوام ماشینمو بفروشم!

فرید-هه حاج بهرام پول نمیده؟! البته منم بودم به تو اعتماد نمیکردم...همین یه بار که اعتماد کردم برای هفت پشتم بس بود!

-خب دیگه اعتماد نکن!

فرید-راستی یه خبر خوش!

-چی؟!

فرید-پنجشنبه خونه ی مایید!!!

-این خبر خوبه؟! برو عمتو دست بنداز!

شروع کرد به خندیدن! ای کوفت!

-هیس... مامانم داره زنگ میزنه!!

فرید-مطمئن باش خوشحال میشه بفهمه با همیم!

-آخه الان مثلا دانشگاهم!

فرید-دختر حاج بهرامی دیگه! دروغگو و زیرک!

-الو مامان؟!

مامانم-سلام نارین جان...کلاست کی تموم میشه؟!

-نیم ساعت دیگه!

مامانم-خوبه...من و فتانه خانم بیرونیم! کلی خرید کردیم...فتانه خانمم میخواد به فرید زنگ بزنه که بیاد دنبالت با هم بیایید پیش ما که یکم خرید کنیم!

-خرید چی مامان؟!

مامانم-وااااا چند وقت دیگه عروسیته....اگه بشه باغم بریم ببینیم!

-از دست شماها...خیلی خب!

مامانم-مراقب خودت باش!

-چشم!

فرید-چی مامان؟! مگه اون بیریخت خودش ماشین نداره؟! به من چه!!!....من نمیرم! من کار و زندگی دارما!!!!

-اوووووی بیریخت عمته!

فرید-هیسس...نه مامان جان...کدوم دختره؟!...اشتباه شنیدی!...اصلا چشم میرم دنبالش!

تلفنو قطع کرد و زل زد بهم!

-هان؟!

فرید-میمیری دو دقیقه حرف نزنی؟!

-به من گفتی بیریخت!!!

فرید-گفتم که گفتم...ببینم تو ماشین نداری مگه؟!

-به خاطر بدهی جنابعالی گذاشتمش برای فروش!!!

فرید-اون لگنو کسی نمیخره...بده یه راست اسقاطی!!!

-میخوای بمیری؟!

فرید-عجب رویی داری!!!

به صندلی بغلش نگاه کردم...اسمشو گذاشته بودم خانم ایکس! بعضی وقتا کنجکاو میشم که اون واقعا کیه؟! الان کجاس؟! اصلا شاید نمرده باشه!!

رفتیم سمت ماشینش...اولین بار بود که سوار ماشینش میشدم...

با اینکه توقع نداشتم ولی ماشینش پر از خاطرات من بود...روزی که با ماشین کمپانی با جونیور رفتیم رودخونه هان...دقیقا مثل الان که توی ماشین فرید آهنگای اسپانیایی و فرانسوی بود، گوش میدادیم!!!

حتی وقتی که در داشبوردش رو باز کرد مثل اون شبی که جی بی اومد دنبال من، پر از شکلات بود!!

مثل ماشین سئوک خیلی خوش بو بود!

ولی دیوانه کننده تر از همه اون آهنگا بودن...

اون شب چقدر شب باحالی بود...جونیور باعث شد که معنی عشقو با تموم وجودم حس کنم...همیشه فکر میکردم آدما تجربه های عجیب و خاص رو با کسی دارن که عاشقشن...در مورد من و جونیور دقیقا همینجوری بود...!

فرید-واسه چی گریه میکنی؟!

-ها؟! هیچی...آهنگای قشنگی گوش میدی!

فرید-یه چیزی بگم؟!

-اوهوم!

فرید-اینجوری نباش...مظلوم بودن بهت نمیاد!!! دختر حاج بهرام باید همیشه کرم بریزه!

حتی این حرفشم داشت منو یاد پسرا مینداخت...خیلی وقتا جونیور این حرفو بهم میزد! میگفت تو باید همیشه اذیتمون کنی!!!

-آدمای شیطونم دل دارن دیگه...بالاخره بعضی وقتا کم میارن!

فرید-اووووو بله صد در صد! ولی تو نه...!

-مگه من چمه؟!

فرید-چه میدونم...گریه بهت نمیاد!!!

جوابی بهش ندادم...داشبوردشو باز کردم و از شکلاتاش برداشتم!

فرید-اونا مال تو نیستنا!!!!

-نکنه مال خانم ایکسن؟!

فرید-باز شروع کرد!!! اصلا همشونو بردار...دختر اینقدر شکمو؟!

-همینه که هست!

تقریبا بعد نیم ساعت رسیدیم...توی این فاصله هیچ حرفی نمیزدیم و فقط فرید بعضی وقتا با آهنگا زمزمه میکرد! خیلی آدم عجیبیه!

آخرشم نتونستم پیشنهادمو بهش بگم!

هر چند قبول نمیکنه ولی حالا گفتنش ضرری نداره!

فرید-مامان اینارو دیدیم خیلی کل کل نکنیا...اونوقت یه حرفی میزنم که دیگه فتانه خانم تا آخر شب میخواد سرزنشم کنه که چرا اینجوری رفتار کردم!

-اگه تو کاری نداشته باشی من اصلا باهات حرفی نمیزنم!

پیاده شدیم رفتیم سمت جایی که مامانا گفته بودن!

نشسته بودن به خوردن آب طالبی با کلی وسیله دور و برشون!!

فتانه خانم-سلام بیایید شما هم یه چیزی بخورید!

مامانم-یه وانت وسیله هم خریدیم و تا فردا صبح میفرستن خونمون!

-خسته نباشید...!

فرید-امیدوارم مطابق سلیقه ی نارین خانم باشن!

مامانم-نگران نباش پسرم...من سلیقه ی دخترمو خوب میدونم!

عه میخواد خوب رفتار کنه که من به نظرشون آدم بدی بیام؟! پس منم باید حالشو بگیرم!!!

-فرید جان تو چه رنگی دوست نداری؟!

فرید-بنفش یاسی! چطور مگه؟!

-هیچی هیچی!

فتانه خانم-فک کنم عروس گلم میخواد حواسش باشه که اثاثیه ی این رنگی نخره، نه؟!

-آره مامان جون دقیقا همینطوره!!!

هه به همین خیال باشن...حتما نصف خونه رو بنفش یاسی میکنم!!!

فرید-شما چه رنگی دوست نداری نارین خانم؟!

تا خواستم حرف بزنم مامانم گفت:

-سرخابی!

-عه مامان جان؟!

مامانم-مگه اشتباه میکنم؟! یادت نیست یکی از عروسکات که لباسش سرخابی بودو انداختی دور؟!

فرید-در این حد بدت میاد؟!

-نه...جدیدا خیلی دوست دارم!!!

من که میدونم این بیشعورم میخواد یه کرمی بریزه...هرچند من که نمیخوام با این زیر یه سقف زندگی کنم پس نگرانی ای نداره!!!

فتانه خانم-خب نارین جان من و شیرین خانم تقریبا همه چیز آشپزخونه ات رو گرفتیم...بالاخره تو دانشگاه هم میری و خیلی وقت نداری! الان مونده وسایل پذیرایی و سرویس خوابت و یه سری خرده وسیله ی دیگه!!!

-خیلی ممنونم!

فرید-الان بازم میخوایید چیزی بریم بگیریم؟! یا یه راست بریم برای دیدن باغ؟!

فتانه خانم-شیرین جان حالا که هردوشون هستن برن اول یه سری لباس و اینا بخرن؟!

داشتن حوصلمو سر میبردن!!! لباس چی؟! خدا مرگم بده...نکنه منظورشون لباس خواب و این چیزاس؟!

من با این نره خر برم ازین چیزا بگیرم؟!

-من موافقم بریم باغ ببینیم!!!

فتانه خانم-باشه هر چی عروس گلم بگه!!!

ایشششش عروس گلش...هیچوقت به این فکر نکرده بودم که یه روز یه نفر بهم بگه عروس گلش!!!

شاید حتی به مامان جونیورم فکر نکرده باشم...!

ولی فکر کنم اگه مامان اون اینجوری صدام کنه از ذوق بچسبم به سقف!

بیشتر منتظرم که برگردم خونه و به جی بی بگم که یه راه حل جدید بهم بده!!! البته اون هفت تا سر این پیشنهاداشون بهم ثابت کردن که از خودم خنگ تر تشریف دارن اما بازم صحبت کردن باهاشون بهم دلگرمی میده!

جی بی

بالاخره تورمون تموم شد و امروز برمیگردیم!

میتونم بگم دیگه جونیور هیچی ازش نمونده...نمیخواستم بهش بگم که نارین ممنوع الخروجه ولی حس کردم زیادی از حد داره به این قضیه دل میبنده و هر چه دیرتر با خبر بشه براش بدتر باشه...حتی میخواست به محض اینکه برگرده کره بره و براش کلی چیز میز بگیره!

جونیور-پسرا از نارین خبر ندارید؟! جدیدا خیلی کم آنلاین میشه...!

مارک-ما هم مثل توییم...برای ما هم آنلاین نیست دیگه!

جونیور-گفتم شاید اس ام اس داده باشه! نمیدونم چرا حس میکنم دیگه نمیخواد جوابمو بده!

یوگیوم-هیونگ باز شروع کردی؟! نارین همچین آدمی نیست!

جونیور-میدونم...مطمئن باش خودم بیشتر از تو میشناسمش...ولی یکسره فکرم داره هزار جا میره!

-پسر چرا اینقدر حساس شدی؟! بالاخره یه راه حلی پیدا میکنیم...!

هنوز از نارین خبری ندارم...برای همین نمیتونم کاری که به نارین گفتم بکنه رو بهشون بگم! البته من که جرئت ندارم به جونیور بگم...مطمئنا قبول نمیکنه که نارین ازدواج کنه و بیاد اینجا!!!!

یونگجه-این جکسون هیونگ پس چرا نمیاد؟! یک ساعته توی لابی منتظرمون گذاشته!

بم بم-داشت وسایلاشو جمع میکرد...دیگه کم کم میرسه!

-ایناهاش داره میاد!!!

یوگیوم-چه عجب هیونگ تشریف آوردید!

جکسون-مامانم زنگ زده بود داشتم باهاش حرف میزنم!!

یونگجه-خب نمیتونستی راه بیای و باهاشون حرف بزنی؟!

مارک-عشقمو اذیت نکنید!!!

جکسون-هیونگ جیغ میزنما!!!!

-بلند شید بریم تا دوباره جکسون به یکیمون متوسل نشده و گیر نداده شب بیاد اتاق خوابمون!!!

نارین

از وقتی که پامو گذاشتم تو خونه ی فرید اینا به حجم ثروتمند بودنشون پی بردم...لامصب خونه نبود که...قصره!!!

دیشب که با جی بی صحبت کردم، گفت که خودش با فرید صحبت میکنه!!! فکر نمیکردم همچین کاری بخواد بکنه...تا فهمید که قضیه ی کهربا رو براش گفتم دعوام کرد...میگفت هنوز خودشم باور نمیکنه همچین قضیه ای رو...با اینکه شاهدش بوده، اونوقت من اومدم به فرید از همه جا بی خبر، چنین چیزایی گفتم!!!

تک تک جاهای خونشونو زیر نظر گرفتم!

حیف که این فرید اسکیزوفرنی داره و همجنسبازه وگرنه به یکی از دوستام معرفیش میکردم!

با اس ام اسی که برام اومد سرمو از در و دیوار و وسایلای خونشون در آوردم:

"بسه دیگه...اینقدر نگاه میکنی نگرانم سقف خونمون بریزه پایین!"

ای بچه پررو!!!!

فرید

از پریروز تا حالاس که به حرفای این دختره فکر میکنم...اگه به من میگن مشکوک به اسکیزوفرنی، این دیگه کلا خود اسکیزوفرنیه!!

شایدم خیلی بچس و فکر میکنه با این داستانا میتونه هر کسیو قانع کنه...ولی دوست دارم بدونم چرا همچین مدل داستانایی تعریف میکنه؟!

خب نمیخواد شوهر کنه چیزایی بگه که با عقل جور در بیاد!!!

ولی واقعا منم نمیخوام زن بگیرم...اما الکی الکی داره همه چیز پیش میره!

مامانم-پسرم نمیخوای اتاقتو به نارین جان نشون بدی؟!

وااااا آخه مادر من نشونش بدم که چی؟!

-چرا بفرمایید بریم بالا!!!

نارین-بریم!

اوهوع دختره ی پررو الان نباید یکم معذب بشی و بگی نه نمیخواد؟!

توی راه پله گفت:

-خوشم اومد...خونتون قشنگه!

-بپا چشش نکنی!

نارین-نخیر....من چشمم شور نیست!

عین بچه ها جواب میده...واقعا خنده داره!!! در اتاقمو باز کردم و با صداش برگشتم سمتش، داشت به عکسم که بالای تختم بود تشتره میکرد!

نارین-ایووووو چقد باحاله...عکسشو نگاه کن!!! لباست خیلی باحاله!

اصوات عجیب غریبی از خودش درمیاره...ایووووو چیه؟! خیلی وقتا هم میگه یاااااا

-چقد هیز!!!

نارین-اهم...من فقط نسبت به یه نفر تو دنیا هیزم! مطمئن باش اون تو نیستی!!!

-خوشحالم که اینجوری نیست!

رفت سمت میزم و تا خواست دفترمو برداره دستمو گذاشتم روش!

-همیشه اینقدر فضولی؟!

نارین-خب حالا مگه چی توشه؟!

-فرض کن سر بریده!!!

نارین-شایدم خاطرات شرم آور یه پسر حاجی... هوم؟!

-اگه اتاقمو دیدی برگردیم!

نارین-نه صبر کن...راستش میخواستم باهات حرف بزنم!

هروقت میخواد به حرفش گوش بدم خیلی مودب میشه...اصلا نمونه ی بارز یه آدم منفعت طلبه!!!

-میشنوم!

نارین-خب راستش جی بی...ینی یکی از اون پسرا میخواد باهات حرف بزنه که بفهمی راست میگم!

هه نکنه انتظار داره بشینم با توهماتش حرف بزنم!

-خوبه...الان کجا هستن اینی که میگی؟!

نارین-خب اون الان کره اس...با تماس تصویری با هم حرف میزنید!

-آها!!!! باشه حرف میزنم...اونوقت چی قراره بگیم؟!

نارین-خودمم نمیدونم چی میخواد بهت بگه...ولی میخواد ثابت کنه که من چی میگم!

-خب بر فرض که به من ثابت میکنه....بعدش چی؟!

نارین-بعدشم بهت میگه دیگه!!! رمز وای فایتونو بهم بده تا تماس بگیرم!

-بده برات میزنم!

نارین-خب حالا مگه قراره من رمزشو به کسی لو بدم؟!

چقد حرف میزنه!!!

بعد از حدود یک دقیقه تماس گرفت و یه پسر رو دیدم شبیه همه چشم بادومیایی که تا الان دیده بودم...!

نارین داشت با زبون خودشون باهاش حرف میزد...انگار واقعا یه چیزایی بوده!!! آخه خیلی مسلط حرف میزنه!

-این همونه که دوسش داری؟!

نارین-نه این یکی دیگشونه! عکسشونو که دیده بودی!!

-والا اینا همشون یه شکلن!!!

نارین-اصلنم اینجوری نیست...!

-خیلی خب بابا!!!!

نارین-میخواد باهات تکی صحبت کنه....من باید برم بیرون!

-خب من که زبون اینو نمیفهمم!!!

نارین-انگلیسی صحبت کنید!!!

-خیلی خب برو...! گفتی اسمش جی بیه؟!

نارین-آره!

-اسماشونم مثل قیافه هاشون عجیب غریبه!

نارین-اه اه بی فرهنگ! اونوقت جی بیو باش که داشت میگفت تو خیلی خوش استایل و خوش بر و رویی!!!

-حالا که اینجوری گفته به نظرم خیلی چهره ی جذابی داره!!!

نارین-آها بله بله!!!

خب واقعا هم پسر جذابی بود...ولی در آوردن حرص نارین کار خیلی لذت بخشیه!!!

نارین از اتاق رفت بیرون و من زل زدم به این پسره!

جی بی-سلام مرتیکه پوفیوز...من جی بی هستم!

-اووووو چی میگی دیوس؟!

جی بی-چرا دیوس؟! مگه بی ادبی کردم بهتون؟!

-ببینم مگه میدونی دیوس ینی چی؟!

جی بی-آره...ینی میدونم یه فحش بده!

-انگار مرتیکه پوفیوزم میدونی ینی چی!

جی بی-معنیشو نمیدونم ولی میدونم که اسم و فامیلی شماست!

-نارین بهت گفته؟!

جی بی-نگو که دروغ گفته!!

-از دست این دیوونه...من فریدم!

جی بی-آها بله پرید!(کره ایا ف ندارن و اینجا جی بی فرید رو پرید تلفظ میکنه!)

برگشتم پشت سرمو نگاه کردم و گفتم:

-پرید؟!

جی بی-ها؟!

-نه پرید نه!

جی بی-پس چی؟!

هه چه حال میده اسکل کردن اینا!!!

-کسی نپریده!(چنین جمله ای میگه: anyone don't fly)

جی بی-چی؟! فلای؟! تو چیزی میدونی؟!

خدایا این چی میگه؟!

-آره هرچی که فکرشو کنی!!!

جی بی-نارین چیزی بهت گفته؟! نکنه جونیور چیزی از کارمون برای نارین گفته!

اصلا سر در نمیارم از حرفاش!!

-کار چی؟!

جی بی-هیچی بریم سر اصل مطلب!

طرف خود در گیری داره!!! با این انگلیسی داغونش! به زور میفهمم چی میگه!

-میشنوم!

جی بی-میدونم که نارین یه چیزایی بهتون گفته و میدونی که...

-صبر کن یه لحظه! میخوای همون حرفارو بزنی؟! تو هم نود و هشتی میخونی؟!

جی بی-ببینید آقا واقعا یه روز که بیدار شدیم نارین توی خوابگاه ما بود! سه ماه پیشمون بود و کم کم دوستم جونیور عاشقش شد!

خنده ام گرفته از حرفاش...البته حس میکردم که با خندیدنم یکم عصبانی شده و داره سعی میکنه خودشو کنترل میکنه!

-انگار هنوز نارینو نمیشناسی!! یه کلید از روی خوابگاهتون ساخته و اومده اونجا!!!

جی بی-نه غیر ممکنه چون با همون سنگ که اومده بود، برگشت!

-نخیر ویزاش تموم شده بود...ویزا!!! میدونی که ویزا چیه دیگه؟! هرچند اگه من و رفیقامم یه دختر میومد توی خوابگاهمون حرفاشو باور میکردیم و با جون و دل نگه میداشتیمش!!

جی بی-امکان نداره آقا چون بوتونگ هم همه چیزو تایید کرد! در ضمن هیچ چیزی اتفاق نیفتاده بود...توی این زمان نارین توی اتاق جونیور بود و ما هفت تا تو اتاقای دیگه!

-بوتونگ کیه؟! از کجا پیدا کردینش؟!

جی بی-نارین ما رو برد پیشش!

-هه بیا...به روباره میگن شاهدت کیه میگه دمم؟!(فارسی گفتم)

با تعجب سرشو خاروند و گفت:

-متوجه نشدم حرفتونو!!!

خنده های عصبیش خیلی خنده دار بود!!!

-تو واقعا حرفای بوتونگو باور کردی؟! اونم آدم نارین بوده!!!

جوابی نداد...معلوم بود که داره با خودش دو دو تا چهار تا میکنه!!!

-ببین دو حالت داره! یا شما اسکلید یا نارین اسکلتون کرده...البته هردوش یکیه!!

جی بی-اسکل ینی چی؟! اینم فحشه؟!

-آره!!!

جی بی-از دیوس بدتره؟!

-نه اون که اصل جنسه لامصب!

سرشو عین لک لک تکون میداد...خیلی زبون نفهمه!!!

جی بی-باور نمیکنید؟!

-نه!

برای چند لحظه حرفی نمیزد...ای خدا از نارینم عجیب تره!!

جی بی-تایلند...توی تایلند با هم آشنا شدیم!!!

-اوه اوه پاتایا؟! جالب شد...خب؟! حاج بهرام کجایی که ببینی دخترت چه کرده!!

جی بی-خب پاتایا که خیلی...در هر صورت ما یه فن میتینگ توی تایلند داشتیم و ازونجا با هم آشنا شدیم! نارین و جونیور از هم خوششون اومد و بعدش هر کدوم برگشتن کشور خودشون! خواهشا به حاج بهرام چیزی نگید!!!

-آها تو پاتایا...وایسا ببینم تو که گفتی سه ماه تو خوابگاهتون بوده!!

جی بی-من گفتم؟! خب...ینی نارین برنگشپت ایران! اومد کره و چند وقتی خوابگاه ما بود...سه ماه نبود! کمتر بود!

-خب حالا ازینجا به بعدشو دقیق بگو...تو خوابگاه چه خبرا بود؟!

جی بی-آقا من که بهتون گفتم هیچ چیزی اتفاق نیفتاده!!!

-خب حالا این حرفارو زدی...به من چه؟!

جی بی-شما نارینو میاری و تحویل ما میدی!

-عه؟! نوکر بابات غلام سیاه!(فارسی گفتم)

جی بی-ببخشید متوجه حرفتون نمیشم!!!

-میگم که نوکر پدر شما غلام سیاه هستن!

جی بی-بازم متوجه نمیشم...پدر من توی خونشون مستخدم ندارن!! نمیدونم شما تصورتون چیه ولی ما آیدولا اونقدرا هم ثروتمند...

-ای بابا چی میگی؟! کلا اسکلی!!! اصلا نمیتونیم حرفای همو بفهمیم!!

جی بی-آخه حرفاتون به این قضایا ربطی نداره!!

-خب ینی الان میگی نارینو عقد کنم و اسمشو بیارم تو شناسنامم و عین پیک بیارم تحویل شما بدم؟!

یه دفعه عصبی شد و صداشو برد بالا:

-یااااا تو حق این کارو نداری...فقط باید بیاریش اینجا!!!!

-اووووو وایسا ببینم...عجب خری هستیا!!!! خب چجوری بیارم؟!

جی بی-نمیدونم چجوری!!!

-بر فرض که بتونم اینکارو بکنم...در عوضش چیکار میتونی بکنی؟!

جی بی-هر کاری که بتونیم!

یه نگاهی به سر تا پاش کردم و گفتم:

-عه؟! هر کاری؟!

دستاشو ضربدری گرفت جلوی بدنش و گفت:

-نارین از شرایط شما و انحراف رفتاریتون گفته بود ولی هیچ کدوم از ما اهلش نیستیم...در زمینه ی مالی و تجاری تا جایی که در توانمون باشه قبول میکنیم!

-هه خدای انحراف بهتون گفته من انحراف رفتاری دارم؟! حالا که اینجوریه اصلا نمیارمش!!!

جی بی-آقا ازتون خواهش میکنم یکم بر اساس منطق تصمیم بگیرید...مطمئن باشید پیشنهادی که بهتون دادم بد نیست!

-پس شما هفت تا یه قرار داد سفید رو امضا میکنید و برام فکس میکنید!

جی بی-قبوله...یه قرار داد مالی و تجاری!

-خیلی خب بابا قید کنید که مالی و تجاریه!!

جی بی-میشه به نارین بگید بیاد تو؟!

نارین

با صدای فرید سریع رفتم تو اتاقش و تا خواستم از فرید بپرسم که چی شد، جی بی شروع کرد به حرف زدن:

-نارین بهش گفتم توی تایلند همو دیدیم و بعدش تو باهامون اومدی خوابگاه و تو و جونیور از هم خوشتون اومده...فهمیدی؟! یه قراردادم باید در عوض آوردن تو امضا کنیم!!

-چی؟! چرا آخه؟! بابام بفهمه منو میکشه!! قرارداد چی؟! این خیلی کلاشه!!!

فرید-چی میگید بهم؟!

-یه لحظه صبر کن!

جی بی-خب تو که توی پاسپورتت نخورده که اومدی تایلند...اگه پرید حرفی بزنه نمیتونه ثابت کنه!!!

-آها!!! هه پرید؟!

جی بی-اسمشه دیگه...راستی یه چیزایی میگفت حس کردم از آلبوم جدید ما خبر داره!!!

-فرید اسکلش کردی؟!

جی بی-این اسکل ینی چی؟! پریدم بهم گفت!!!

-هیچی...تو واقعا اسکلی!! فعلا برو ببینم باید چیکار کنیم!!!

جی بی-خبرم کن!

-باشه!

اوووه چقد سخته همزمان با دو نفر به دو زبون حرف زدن!!!

تماسو قطع کردم و به فرید گفتم:

-واقعا منو میبری؟!

فرید-هنوز نمیدونم...خیلی باید فکر کنم!!

یه روزنه ی امید گنده تو دلم بود...خدایا اگه اینکارو کنه ایمان میارم که این فرشته ی نجاتمه!!!

فرید-بیا بریم پایین...خیلی اینجا موندیم!

پشت سرش راه افتادم و انگار داشتن قند تو دلم آب میکردن!!!

توی راه حرفی که زد چهار ستون بدنمو لرزوند!

فرید-حاج بهرام میدونه دخترش پاتایا بوده؟!

-فرید خواهش میکنم چیزی نگو...!

فرید-نمیتونم نگم...متاسفم!

وایییی خدایا...رسما همه چی بدتر شد که بهتر نشه!!!

نظرات 14 + ارسال نظر
nastaran دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت 17:35

ووای آخی چ خوب بود جدی جدی دارم فک میکنم ک این فرید عاشق نارینه خوب کمکش کنه بره دیگ
عاااالیییی بود مریمم جوووون

Zahra-boice یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 22:47

عاالللللی مثه همیشه
مخصوصا حرف زدن جی بی با این پرید(!)سادیسمی! پوکیدم ینی خیلی خوب بود
خب فک نمیکنم داستانو هندی کنی فرید و نارین عاشق هم شن ولی خو بالاخره ادم اولین چیزی که به ذهنش میرسه نگران میشه همینه که جین تنها نمونه
اقا این پرید عبضیه قرارداد دردسر نشه واسه بچه ها
پسسس کی بهم میرسن دیههه اینا دوروز دیگه عروسیرم میگیرناااا جین ناکام میمونه طفلی
راستی مریم جان فیکات اونقد عالی هس که هرچقد طول بکشه براش صبر کنیم
ممنون

Taramehr یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 00:43

یعنی من عاشق مکالمه ی اینام

KIMFATIMA شنبه 10 مهر 1395 ساعت 23:31

فریده به جای اسکیزو ،سادیسم داره
مرتیکه پوفیوزت عالی مکالمشون محشر بود خیلی وقت بود این جوری نخندیدم گوماپسو

parisa193 شنبه 10 مهر 1395 ساعت 23:17

این فرید ما رو اسکول کرده هااااا

fateme_7244 شنبه 10 مهر 1395 ساعت 18:49

خیلی خوب بود مثل همیشه. #^_^#
هیچ نظری هم در مورد مشکلات نارین ندارمممممممممم.
از دست این فرید اعصابم رو ویبره هست اصن.

Leily شنبه 10 مهر 1395 ساعت 18:45

عاشششششششقتم پاتایااااااا ...... خخخخخخخ
اقا مام بریم ....
توروخدا زودتر ... من مردم کههههههههه ......

yugi شنبه 10 مهر 1395 ساعت 14:12

این فرید خیلی عادمه رو مخیه=_=ازش متنفرم از بابای نارینم همینطور:| کثافت به جی بی بیشتر از نارین چش داره:\
گی بدبخت حال بهم زن-_- بعید میدونم نارین بتونه بره با این اوضاع هووفt_t
میسی♡:)

Mimi شنبه 10 مهر 1395 ساعت 13:00

Vaaaay jb gand zad..loool farid az jb khoshesh oomad alii bood parid

Soorii شنبه 10 مهر 1395 ساعت 08:59

دلم برا جی بی سوخت
گناه داره چقدر باید حرص اینارو بخوره :|
من.حس میکنم فرید کم کم عاشق نارین میشه یه جنگی بین فرید و جونی شکل میگیره
کلافه شدم یعنی چجوری قراره بره پیش جونی دیگه طاقت ندارم هوووووووف.....

Fatii شنبه 10 مهر 1395 ساعت 05:19

انقد که نارین تو فصل اول خرشانس بود الان ...
جالبه
اتفاقای دوراز انتظار میفته

sama شنبه 10 مهر 1395 ساعت 02:05

عررررررر مردم از خنده ائنجایی که جی بی گف پرید فرید گف نه نپرید خیلی باحال بود...میگ پوفیوز اسمتونه خخخخخخخ...عالی بود ایووول..ولی نکنه با این فرید عقد کنه فیلم هنذی بشه عاشق این فرید شه نره کره نه توروخودا جین یانگ گناه داره بچم...بازم مرسی..

ادمینه کاناله جکسون شنبه 10 مهر 1395 ساعت 01:47

1.پشمای شیکمه جکسون تو حلقه فرید با این حرفه اخرش -_- 2.مرتیکه پوفیوزو خوب اومد پاچیدم 3.باشد که فرید رستگار شود 4.مارکسون فاکینگ ریل

farli شنبه 10 مهر 1395 ساعت 01:05

پاتایا خخخخ هر لحظه مشکلاتش بیشتر میشه بدبخت
عالی بود مریم جون
واسه ولفم به خودت سخت نگیر هرچقدرم طول بکشه منتظر میمونیم مخصوصا که ولف پیچیدگی های خاص خودشو داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد