THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا(فصل دوم) پارت 15

  صدای بوق ماشینا و همهمه ی راننده ها که دونه دونه داشتن فحش نثارم میکردنو میشنیدم و دیگه هیچی!!!

سریع راه افتادم رفتم کنار خیابون وایسادم!

چرا به ذهن خودم نرسید؟!

جونیور-نارین؟! میدونم خیلی پیشنهادم مسخرس...اصلا میخوای فراموشش کن! باور کن دیگه ذهنم به جایی نمیرسید! صدامو میشنوی؟!

-این ایده فوق العادس!

جونیور-واقعا؟! تو اصلا به کارای اقامت و ایناتم کاری نداشته باش! فقط پاشو بیا اینجا!!!

فقط میموند قضیه ی پولش که عمرا حاج بهرام حتی پول بلیت تا اونجارو بهم بده!!!

خب من اینو چجوری به جونیور بگم؟!

هر چند اگه بهش بگم مطمئنا پولشو برام میفرسته ولی خب من که روم نمیشه...اگرم حتی روم بشه که بهش بگم هم، حاج بهرام شک میکنه که از یه حساب خارجی برام پول فرستاده شده...ای بابا!!!!

اصلا ماشینمو میفروشم!

جونیور-چرا هیچی نمیگی؟!

خندم گرفت و گفتم:

-داشتم نقشه میکشیدم!

جونیور-خوشحالم که ناراحت نشدی!

-نه بابا برای چی ناراحت شم؟!

جونیور

چقدر استرس داشتم برای دادن این پیشنهاد بهش...از حرفایی که جی بی بهم زده بود در مورد اینکه آخرین بار چجوری باهاش حرف زده، فکر میکردم که اگه الان حتی صدامم بشنوه میخواد منو بکشه؟! اصلا مگه امروز چندمه؟!

جکسون-چی شده جین یانگ شی؟! داری به چی فکر میکنی که چند دقیقه یه بار لبخند میزنی؟!

یوگیوم-هیونگ توهمی شدی؟!

-واااااه دونسنگ چند بار بگم حواست به حرف زدنت باشه؟!

نمیدونم بهشون میگفتم یا نه...ممکن بود نارین موفق نشه!

نه میگم بهشون...

-ممکنه نارین به زودی بیاد پیشمون!

مارک-چجوری؟! از چیزی خبر داری؟!

یه ابرومو انداختم بالا و لبخند رضایت مندانه ای زدم و گفتم:

-باهاش حرف زدم!

یوگیوم-هیونگ همچین قیافه گرفتی حالا خوبه هممون میدونیم بعد سه روز جوابتو داده ها!

-بم بم از طرف من یه دونه بزن پس کله اش!! باز خوبه من دوست دختر دارم...شماها که همینم ندارید بدبختا!!!!

یونگجه-اصن من زن میخوام!!!! جه بوم هیونگ نگاش کن چی میگه!

جی بی-چند بار باید بگیم جلوی شیش تا آدم مجرد ازین حرفا نزن؟!

جکسون-جی بی تو قضیه رو درست نمیفهمی...یونگجه هرسری این حرفو میزنه ینی غیر مستقیم داره تو رو برای خودش خواستگاری میکنه!

نگاه ترسیده ی جی بی برگشت سمت یونگجه و یونگجه شروع کرد به خندیدن...ازون خنده هاش که صداش همه جا رو برمیداره!

جی بی-جین یانگا بذار امشب بیام تو اتاقت!!

-ای بابا از وقتی که نارین رفته هرروز یکیتون میخوایید بیایید پیشم...نکنه میخوایید اغفالم کنید؟!

جکسون-مگه ما مثل نارین بد سلیقه ایم؟!

مارک-جکسون فقط منو انتخاب میکنه، مگه نه؟!

جکسون-یا عیسی مسیح...یونگجه میخوای بیام زنت بشم؟! فقط منو از دست مارک هیونگ نجات بده!

-ای بابا تو هنوز ازش میترسی؟!

جکسون-شبا اذیتم میکنه...وقتی خوابه حرفای خاک برسری میزنه!!! همش حس میکنم داره منو توی خواباش میبینه!

همه برگشتیم سمت مارک و مارک با خونسردی گفت:

-چند شب گوشی نارین دستم بود، این فیلمارو که دیدم سلیقه ام عوض شده!!

وقتی این حرفارو میزد دستتشو برد تو موهای جکسون!

قیافه ی جکسون عالی شده بود...!

بم بم-خوبه هیونگ سلیقه ات خوبه!

جکسون-بم بم! من که اینهمه باهات میومدم گوشت میخوردم!! تو دیگه چرا؟!

-ببین باید با من میومدی گوشت بخوری!!!

جکسون-برو بابا...همتون دیوونه اید!!!

جی بی-حالا نارین قراره چجوری بیاد؟!

اینقدر بحث پیش اومد که یادم رفت بگم...از چند روز پیش که جی بی باهام دعوا کرد خیلی باهم سرسنگین شده بودیم!!! حتی الان جی بی یه جورایی با لحنی که یکم شرمنده بود باهام صحبت میکرد...بهش حق میدادم تا این حد عصبانی بشه! اون مسئولیت خیلی سنگینی داره!

-فرار!

جکسون-ایووووو به یه دختر بچه گفتی فرار کنه؟! اونم از یه کشور به یه کشور دیگه؟!

-بچه نیستش که...هیجده سالشه!!!

جکسون-ایووووو

-خیلیم استقبال کرد!

مارک-خب اون دختر کله اش خرابه! تو چرا بهش همچین حرفی زدی؟!

بم بم-خیلیم بد نیست...نارین خیلی حواسش جمعه! از پسش برمیاد!!

چه عجب یکی ازم دفاع کرد...ولی واقعا کار اشتباهی کردم؟!

نارین

الان دو روزه که درگیرم...سند ماشینم وکالتیه! خودم نمیتونم بفروشمش! آخه بابا جان چرا اینجوری کادو تولد میدی؟! نمیدادی که بهتر بود!

تو این دو روز اینقدر به جونیور دروغ گفتم که نگرانم بعدا سوتی بدم!

امروز با دوستام قرار داشتم...قول داده بودم بریم پسر بلند کنیم! اونا خودشون میگفتن که الان نامزد دارم اینکارو نکنیم ولی من این حرفا حالیم نیست...اون که نامزد من نیست!

اینا هم که هنوز تو کف افلاطونن و دستور داده بودن اول بریم اونجا!!!

پامونو که گذاشتیم تو کافه چشمم به فرید و سهیل افتاد!!!

سنا-عه...نامزدت اینجاست!!

دقیقا نمیدونستم که الان من و سهیل هووی هم حساب میشیم؟!

به فکر پول افتادم...ینی ممکنه فرید بهم بده؟! بالاخره اونم ازین مخمصه نجات پیدا میکنه!! اونجا هم که برم اونقدری پول دستم میاد که سریع بدهیمو باهاش صاف کنم!

باید خیلی مهربون باشم!!!

واقعا نمیدونم باید چجوری رفتار کنم!! 

قبل ازینکه بریم سر میز خودمون بشینیم، رفتم سمت میز اونا و گفتم:

-سلام.خوبید؟!

فرید-لا اله الا اله...خانم برو مزاحم نشو!

این خیلی دیوسه...دیگه واقعا نمیدونم چجوری رفتار کنم!!

به سهیل اشاره کردم و گفتم:

-آخ ببخشید جلوی ایشون نباید خیلی باهاتون حرف بزنم؟!

سهیل-چطوری نارین تاناکورا؟!

-عه پس آشنایی دارید با بنده؟! خوبم شما خوب هستید؟!

هر لحظه به این فکر میکردم که این چجوری با فرید میسازه؟! فرید خیلی خشنه!!

عجیب بود که فرید با اینم که نشسته بود، یه صندلی که روی میز جلوش شیک شکلات بود کنارش بود! چقد همه عادی باهاش رفتار میکنن!!

ینی وقتی که با این پسره هم کار خاک برسری میکنه، این دختره بازم پیششون هست؟!

سهیل-خیلی از کمالاتتون شنیدم...در کل خیلی از کمالاتتونم دیدم سهیلا خانم!!

-الحق که هردوتون از پس هم برمیایید...میشه چند لحظه من و آقا فریدو تنها بذارید؟!

به میز دوستام که عین عقاب گرسنه زل زده بودن به ما اشاره کردم و گفتم:

-چهرشون غلط اندازه ولی خیلی خوش معاشرتن!

فرید-پاشو داداش یه دو دقیقه برو پیش اون تمساحا بشین ببینم این گاریچی چی میگه!

مهتاب-ما که تمساح نیستیم...ما گرگیم!

ای ذلیل مرده آبرومو برد!

فرید-بله بله...بالاخره دوستای نارین هستید دیگه!

نشستم سرمیز و اولش حرفی نزدم...!

فرید-خب؟!

یکمی رفتم جلوتر ک با دست اشاره کردم که اونم بیاد جلوتر!

آروم گفتم:

-پول میدی؟!

فرید-جان؟! پول چی؟!

-مرض به چی داری فکر میکنی؟! میخوام برم!

فرید-خب برو!

-عه!!! میخوام از ایران برم...پول بلیتمو میدی؟!

فرید-به من چه؟! از ددی جانت بگیر!

-به نظرت واقعا بهم پول میده که پاشم برم پیش اون؟!

فرید-نمیدونم!

افلاطون با یه لاته اومد سرمیزمونو گفت:

-امروز ساکتید...آتش بس کردین؟!

فرید-نه داداش الان تو شوک پیشنهادیم که بهم شده!

افلاطون-پیشنهاد بی شرمانه داده بهت؟!

-عه افی چی میگی؟!

 افلاطون-آخه کم پیش میاد این بچه شوکه بشه!

-برو نمیخواد نگران رفیقت باشی!

-ببین پسره اینجوری خودتم ازین مخمصه خلاص میشی!

فرید-کی برمیگردونی؟!

ای خدا خب میمیری پولشو تو بدی؟! تو هم نجات پیدا میکنی دیگه!

-به محض اینکه برسم، خوبه؟!

فرید-سفته میگیرم...از کجا معلوم بپیچونی؟!

-یااااااا دیگه داری شورشو درمیاری!

شروع کرد به خندیدن و مثل شب خواستگاری گفت:

-یاااااا؟!

رعنا-نارین چی شده؟!

افلاطون-بابا از دست شماها همه مشتریام پریدن!

فرید-من حرفامو زدم...سهیل پاشو بریم دیر شد!

سهیل-چی شد سهیلا؟!

-برو اعصاب ندارما!!!!

بازم حرفامون بی نیتجه موند!!

رو به صندلی خالی گفتم:

-تو به خاطر فرار از دستش خودتو کشتی؟! هیچ راه دیگه ای نیست؟!

رعنا-یا ابوالفضل...نارین با کی حرف میزنی؟!

شیک شکلاتشو برداشتمو خوردم...تقریبا لیوان نصفه شده بود که یه لحظه به این فکر کردم که اگه واقعا یه روح باشه چی؟!

-نکنه تو...ببینم تو یه روحی؟! تو رو خدا ببخشید الان یه شیک دیگه برات میخرم! شب نیای سراغم بخوای خفم کنیا!!!

همون لحظه فنجون چایی فرید که هنوز روی میز بود افتاد زمین...!

شروع کردم به جیغ زدن و دویدم پشت دخل افلاطون!

افلاطون-نارین بی آبروم کردی!! چی شده؟!

-روحه...اون پسره با خودش یه روح داره! دیدی لیوان کنارمو انداخت زمین؟!

افلاطون-دختر خودت انداختیش...باشه قبوله! ازت خسارتشو نمیگیرم! فقط نمیخواد ازین اداها دربیاری!!!

دروغ میگفت...کار اون عوضیه! من که میدونم تهش جنازم میرسه پیش جونیور!!!

-من ننداختم!

افلاطون-خیلی خب...برو بشین تا این کافه نیومده پایین!!!

رفتم پیش دوستام و باز شروع کردن!

سنا-نارین تو چی شدی؟! کم کم داری میشی یه نارین دیگه!

-خب راستش نمیخوام با فرید ازدواج کنم!

مهتاب-چرا؟! پولدار که هست! خوشتیپم که هست! تازه خیلیم بانمک و اجتماعیه!

یکمی هم همجنسبازه و اسکیزوفرنی داره!

-پاشید بریم پسر بلند کنیم!

سنا-بذار یکم دیگه پیش ریل اوپا بمونیم!

-ریل اوپا؟!

رعنا-هیچی بهش اهمیت نده!

-این اصطلاحو از کجا شنیدی؟!

رعنا-سنا نمیتونی جلوی دهنتو بگیری؟!

-بچه ها من حالم خوبه...در مورد اونا هرچی دوست دارید جلوم بگید!

مهتاب-پاشیم بریم!!!

اینا یا منو تو فن میتینگا دیدن یا دارن وبتونمو دنبال میکنن!! خیلی عجیبه...اصلا شک نکردن که ناتالی منم؟! ینی اینقدر با اون گریم تغییر کردم؟! شک نکردن که یوگیوم یه بار منو فالو کرده بود؟! آخه مگه میشه دخترعمه ی دو رگه ی یه چشم بادومی بخواد اینقدر شبیه من باشه؟! ینی با اونم شک نکردن؟! اینا دیگه خیلی خرن!

-بلند شید بریم تا از دست شماها هم خل نشدم!

ایندفعه تو ماشینم آهنگای ایرانی گذاشتم که تمام شکشون در مورد اینکه من خیلی عوض شدم و این حرفا از بین بره!!!

-فول آلبوم سندی گرفتم!!! مطمئنا هر پسری بشنوه سوار میشه!!!

مهتاب-اون چطوره؟!

به یه پسر هم استایل افلاطون اشاره میکرد ولی بدون ریش و سیبیل!!!

کلا پسرای ریزه میزه دوست دارن...هیچوقت ازشون نپرسیدم بایساشون کیان!!! امیدوارم جونیور لاور نباشن...اگه باشن عیب نداره ها ولی حس میکنم ناخود آگاه رفتارم باهاشون عوض شه!!!

عین بچه ها میمونم...!!

جلوی پای پسره وایسادم و گفتم:

-کجا تشریف میبرید؟!

پسره-سلام علیکم.مستقیم میرم!

بنده خدا یکمی ترسیده بود!

مهتاب-بفرما...ما هم هممون مستقیم میریم!

بازم رعنا پیاده شد رفت عقب و این بنده خدا اومد جلو نشست!! این دیگه چون ریش سیبیلم نداشت، منو بیشتر از افلاطون یاد اوپاها مینداخت!

-خب اسم شما چیه؟!

پسره-حمید!

-عه چه جالب منم حمیده هستم!

پسره-خوشبختم!!

سنا-شما چقد آرومی!!! مسافرای دیگه خیلی شلوغ میکنن!

حمید-چی بگم والا!!!

چه مودبه!

همونطور که داشتیم میرفتیم از آینه متوجه شدم که یه ماشین که یه دست ازش در اومده داره بهم علامت میده پشت سرمه...یه ذره که دقیق شدم چهره ی فریدو تو ماشین دیدم...!

-یا ابوالفضل! بچه ها فرید...چیکار کنم؟!

رعنا-کو؟! 

-پشت سرمونه!!

توی کسری از ثانیه اومد کنار ماشینم و داد زد:

-سهیلا...تو که اهل خیانت نبودی!

حمید-ایشون حمیده هستن!!!

بعد از چند ثانیه پیچید جلوی ماشینمو مجبور شدم منم وایسم!

تا سرمو آوررم بالا دیدم که سهیل وایساده جلوی ماشینو داره ازمون فیلم میگیره...یا خدا...این فیلم اگه دست حاج بهرام بیفته تیکه بزرگم میشه گوشم!!!

حمید از ماشین پیاده شد و منم که کلا سرمو کرده بودم توی فرمون، صداشون توجهمو جلب کرد!

فرید-دستت درد نکنه داداش!

حمید-دست مزدمو بدید که کلی کار دارم!!

مهتاب-نارین...فک کنم نقشه بود!!

سنا-گاو هر چهارتامون زایید!!

-دیگه هیچ کدومتون بیشتر از من بدبخت نمیشید!!!

با صدای کوبیده شدن پنجره سرمو آوردم بالا!!!

فرید-بیا پایین!!

تا حالا اینقدر قیافشو خرکیف و شاد ندیده بودم!!!

پیاده شدم و تا تونستم غربتی بازی در آوردم:

-اوووووی عوضیا معلومه اینجا چه خبره؟!

به سهیل اشاره کردم و گفتم:

-جواد همه جا خجالت نمیکشی؟!

سهیل-چی؟! من؟! جواد همه جا؟!

-آره دیگه ذلیل مرده...همه جا هستی!

حمید-خانم دستمزد منو بده لطفا!!!

-از شوهرم بگیر!!

فرید-واقعا فکر کردی با این فیلمی که الان ازت دارم دیگه من و تو نسبتیم داریم؟!

الکی صدامو جوری کردم که گریم گرفته و گفتم:

-حرف نزن بابا پسره ی بی غیرت! هر چقدر هم که بی نسبت باشیم الان اسمت رومه اونوقت به خودت اجازه میدی که یه پسر سوار ماشینم بشه؟! نگفتی طرف نامرد باشه و یه بلایی سرم بیاره؟!

فرید-اووووممم تحت تاثیر قرار نگرفتم!

ای عوضی!!!

-الان توقع دارید چیکار کنم؟! 

فرید-خب فکر نکنم حاج بهرام بدش بیاد که بدونه دخترش داره تو این شهر چیکار میکنه...از کجا معلوم؟! یهو دیدی خواستگار بعدیتم مثل همین بنده خدا باشه که بلندش کرده بودی!!!

-برو نشونش بده! کیو میترسونی؟! دیوونه...همجنسباز!!!

خواستم برگردم سوار ماشین بشم که صدای لج درارش باعث شد دوباره وایسم!

فرید-دستمزد ایشونم بده!

-یااااااااا داری دیوونم میکنی!!

فرید-باز گفت یااااااا!!!!! خانم محترم اون قضیه ای که حرف زده بودیمو کمکت نمیکنما!!!!

برگشتم سمت حمید و گفتم:

-چقد؟!

حمید-ازونجایی که بهم سپرده بودن خیلی مودب باشم و خیلیم تیپ بزنم، میشه 200 تا!!!!

-برو عمو من ازین پولا ندارم!!!

حمید-عجب گیری کردیما!!!

فرید-دروغ میگه باباش رئیس بانکه...ازون کله گنده هاس!!! تازه بازاریم هست!!

-فرید بخدا کاری میکنم که اون جواد همه جا تا آخر عمرش برات گریه کنه ها!!

برگشتم تو ماشین و رو به دوستام گفتم:

-هرچی پول دارید، رد کنید بیاد که بدبخت شدیم!!!

پولامونو که شمردم 165 تومن شد!!!

تا پولو دادم دست پسره، بهم گفت:

-ایول شام امشب ما سه تا رو جور کردید!!!

تازه فهمیدم که همشون باهم دوست بودن!!

تا خواستم حرف بزنم رفت سوار ماشین فرید شد و با چندتا بوق، خدافظی لج دراری کردن و رفتن!!!

اومدم تو ماشینو شروع کردم به داد و بیداد!!!

-یه با دیگه از من قول همچین کاری رو بگیرید من میدونم و شماها!!!

رعنا-ما که گفتیم الان که نامزد داری ازین کارا نکن!! خودت قبول نکردی!

-در هر صورت!

مهتاب-میخواد با اون فیلمه چیکار کنه؟!

-فکر نکنم کاری کنه...فقط گرفت که یه آتویی داشته باشه ولی خب به خاطرش من مجبورم تا چند وقت طبق خواسته اش رفتار کنم!!!!

رعنا-خوبه!

-آره دیگه اتفاقی برای شما آفتا نمیفته!!!

.

.

با تعجب به ظرفایی نگاه میکردم که مامانم جلوم چیده بود و با ذوق نشونم میداد!!!

مامانم-امروز با فتانه خانم رفتیم بیرون و اینارو دیدیم و خوشمون اومد!!!

-مبارکه!

مامانم-یکم بیشتر ذوق کن...برای تو خریدیما!!!

هیچوقت فکرشو نمیکردم که توی این سن برام جهاز خریده شه!!!

-واییییی مامان جون دستتون درد نکنه!!! چقد قشنگن! خوبه؟!

مامانم-من واقعا نمیفهمم تو چته...هرچند فتانه خانمم کم با فرید ازین مشکلا نداره!!!

واقعا خوشحال بودم که تا چند رو دیگه بیشتر قرار نیست این وضعیتو تحمل کنم!!!

با اس ام اسی که برام اومد انگار دنیارو بهم دادن!

فرید بود که گفته بود:

"فردا بیا به اون کافه ای که باهم رفتیم...سرراهت از دکه ی روبروش سفته هم بگیر!"

-من چیزیم نیست مامان جان...خیلیم خوبم! فرید واقعا پسر خوبیه!!!

مامانم-باورم نمیشه داری این حرفارو میزنی!!! با هم بیرون رفتید این چند روز؟!

-آره...چند بارم رفتیم!!!

مامانم-خب خدا رو شکر که همو دوست دارید!

یه لحظه دلم لرزید...ترس دلتنگی وجودمو گرفت!!!

اگه میرفتم، ممکن بود که خونوادم دیگه هیچوقت قبولم نکنن! من عاشق جونیور بودم ولی اینا هم خونوادمن...نمیتونم اینقدر راحت ازشون بگذرم! هر چند اونا همیشه دختر یکی یه دونشونو قبول میکنن...روزی رو میبینم که اونا میان کره برای دیدن من!!!

.

.

5 روز بعد

فردا میرم...فکرشم نمیکردم!!!

همه چیز خیلی راحت تر از اونی که فکرشو میکردم انجام شد...میخوام پسرا رو سورپرایز کنم!! برای همین بهشون نگفتم که دارم میام!

البته اونا هنوزم ژاپنن...میخوام تا وقتی که برگردن صداشو در نیارم!!!

فرید واقعا لطف بزرگی در حقم کرد...شاید تا آخرش بداخلاق بود ولی بالاخره کمکم کرد!

دست از سر اون فیلمه هم برداشت...البته اگه دیگه بخواد به بابام نشون هم بده فرقی نداره!!

مامانم-ببین دخترم...این جورابارو دارم برای نوه ام میبافم!!!! میدونم زوده ها ولی رنگ این کاموا رو خیلی دوست داشتم و خریدمش!

-آخی مامانم خیلی نازه! ولی از کجا معلوم که دختره؟!

مامانم-قرمزو برای پسرم میشه پوشید!

یاد رنگ شورت مارک افتادم...آره واقعا چرا که نه؟!

-فردا میخوام برم فریدو ببینم...میدی اینارو ببرم ببینه؟!

میخواستم وقتی که رفتم کره به جونیور نشون بدم...خودمم کاملش میکردم!!!

مامانم-این که هنوز کامل نیست!

بابام-به به...شیرین بانو نوه که هنوز نیومده! یه شالگردن برای ما میبافتی خب!!!

مامانم-تو به نوتم حسودی میکنی؟!

بابام-آره والا...به خدا میترسم وقتی که بیاد دیگه منو آدمم حساب نمیکنی!!!

-میشه من امشب بیام پیش شماها بخوابم؟!

بابام-نخیر...حس میکنم تا چند وقت دیگه تو و بچه ات میخوایید بشید هووی من!!!

-قول میدیم اینجوری نباشیم!

بابام-پدر سوخته مگه تو میخوای بچه دارم بشی؟! اصلا این جورابارو هم باید بدی اون فرید نره خر بپوشه!!!

-بابا انگار دل خوشی ازش نداریا!!!!

-معلومه که ندارم...میخواد یکی یه دونه ی بابارو بدزده ببره!!! کدوم پدریو دیدی که از دومادش خوشش بیاد؟!

مامانم-اوهو حاج بهرام باید عادت کنیا...تا چند وقت دیگه نارین ازین خونه میره!!!

خدایا اگه میخواستم بمونم احتمالا یه ماهه بساط عروسیو اینارو میخواستن بچینن!!

-ولی بابا این که اندازه ی انگشت کوچیکه ی دومادتم نمیشه!!!

بابام-برو دختر خیلی وقیح شدی!!!

-من تا صبح بیخ ریشتونم!!!

البته فکر کنم فکرایی که تو سرمه نذارن تا صبح چشم رو هم بذارم...

نظرات 22 + ارسال نظر
Soorii سه‌شنبه 6 مهر 1395 ساعت 23:12

مریم جون نمیدونم اون دوستت چطوری رفته
ولی اجازه پدر لازمه,چون خودِ من برای سفر تفریحی که میخواستم برم گفتن اجازه پدر واجبه .
و این مشکل هم فقطِ فقط برای کشور ماست... کشورای دیگه دخترا راحت هرکجا که بخوان برن ازادن
فقط ماییم که تو قفسیم

ممکنه توی مرحله ی پاسپورت گرفتن چنین اجازه ای لازم باشه!
اگر بخواد چنین چیزی باشه، نارین از قبل پاسپورت داشت...توی این تایم پاسپورت نگرفته که پدرش نخواد اجازه بده!
توی این چند روز فقط دنبال ویزا و اینا بود!

taenika سه‌شنبه 6 مهر 1395 ساعت 23:08

به نظرم اجازه پدر میخوادا... چون تا اونجایی که من خبر دارم تهش باید پدر اجازه بده که بزارن از کشور خروج بفرمایی

من اون دوستم که توی نظرا به بقیه دوستان هم گفتم، تونسته بود بره!
نیازی نیست!!!

Soorii سه‌شنبه 6 مهر 1395 ساعت 22:32

کهربا اپ نمیشه !!!!؟؟؟؟

Shaghayegh سه‌شنبه 6 مهر 1395 ساعت 15:41

خیییلی خییلی خیلی خوبه

parisa193 سه‌شنبه 6 مهر 1395 ساعت 11:49

مریم خااانوم چه کرده ! همه رو دیووونه کرده

هنوز من تو کف فریدم ...از جونی بهتره هااااااا

مریم که روزای فرد نمیزاری داسی رو؟

newsha.ap دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 23:06

maryam joon inke vaqti nemizarin azatoon nemiporsam vase in nis k peigir nistam faqat say mikonm gir nabasham dark mikonm gahi oqat natonin bezarin faqat ino goftam k naraht nashin va fek nakonin ma moshtaqe khoondanesh nisin

ممنونم عزیزم که درک میکنی!!!
راستش چند روزیه که حساسیت فصلی گرفتم و اصلا حالم خوش نیست...
من زمانی حس میکنم که یه وقت ممکنه دوستان مشتاق نباشن که در مورد داستان نظری نمیدن!
بازم ممنونم!

kimia_gh_p یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 01:44

عخییییی نازییی دلم برا بابا ننش میسوزه البته خیلی حرص درارن ولی خب تقصیریم ندارن فکر میکنن دخترشون دیوونس ولی عاقا فرید چه ادم خوبیه پول داد بهش بره اخخخ جووون وووش فکر کن بچه ی این دو تا به دنیا بیاد نمیدونم چرا یه حسی به من میگع این فردا نمیره:/ ولی خداکنه حسم درست نباشه

محدثه شنبه 3 مهر 1395 ساعت 23:40

این چندروز خیلی سرم شلوغه دیشب تو خواب و بیداری خوندمش حتی یه سری نکته هم میخواستم بذارم اما حیف که امروز یادم رفت چه چیزایی میخواستم بفرستم ولی گفتم بهتره یه چیزی بذارم تا اینکه چیزی نذارم

shamim شنبه 3 مهر 1395 ساعت 20:02

عرررررررررررر عالی بود:)

Zahra-boice شنبه 3 مهر 1395 ساعت 00:15

اخ جووون اخ جووون اخ جووون
تنکسسسسس سپاااسسسسسس
عالی
اوخیش خیالم راحت گردید
وااای ینی تیکه یونگجه و جی بی و جکسون و .. پوکیدم عالی بود
ممنون منتظریم

nastaran جمعه 2 مهر 1395 ساعت 23:42

اوه اوه واقعا داره میره وای چی میشه ینی میشه جین یانگ و ببینه

wolfblack جمعه 2 مهر 1395 ساعت 22:26

عرررر ناریننن فرارییی مریمم اینجا ایرانههه فرار کنه بگیرنشش بخ بخهههه

Mimi جمعه 2 مهر 1395 ساعت 20:09

Khobe in pesareye vaqih komak kard..narin boro khodeto khalas kon

Parisa جمعه 2 مهر 1395 ساعت 17:45

واااای هی داره حساااس تر میشههه من فقط منتظر اون قسمتیم ک نارین و جونی همدیگرو میبینننن وووااای

Leily جمعه 2 مهر 1395 ساعت 14:59

آخه دختر حتی اگه پاسپورتشم ok باشه اجازه خروج از کشور لازم داره !!!!
فکر کردم با تور بره ولی بازم اجازه لازم داره اخه !!!!
برا همین گفتم با پاسپورت ناتالی بره چون تابعیت ایرانو نداره ناتالی .
ولی نارین هسچ رقمه به این راحتی نمیتونه بره .
مگر اینکه تو پاسپورتش قید شده باشه که اجازه خروج رو داره که از حاج بهرام بعیده موقع گرفتن پاسپورت چنین اجازه ای رو داده باشه !!!!
من میگم ذهنم درگیره فکر کردی الکی میگم ؟؟؟؟
پرس و جو هم کردم .... خخخخخ
جدی بد جوری درگیر رفتن اینم .

عزیزم من تا از چیزی مطمئن نشم توی هیچ کدوم از فیکام نمیارم!
برای یکی دیگه دوستان هم توضیح دادم، اجتزه لازم نیست!

Leily جمعه 2 مهر 1395 ساعت 14:54

من استرس دارم که !!!!!؟
به همین راحتی ؟؟؟؟ یه کم زیادی همه چی داره جور میشه اخه !!!!!
وااااای تا یکشنبه !!!!

sama جمعه 2 مهر 1395 ساعت 02:05

سلاااااام وااای بازم جای حساس من مسافرت بودم لز قسمت11نخونده بودم ابان خوندم من دیگ طاقت ندارم حاج بهرام چرا اینجوری میکنه اخ ولی اختمال میدم نارین نتونه بره حتمن باباش میفهمه ایوااای دیگ نمیتونم تحمل کنم هاهش میکنم بتونه بره ماهم راحت شیم....مرسی بابت داستان عالی

farli جمعه 2 مهر 1395 ساعت 00:46

اخی این قسمت خیلی قشنگ بود امیدوارم هرچه زودتر بره پیش جونیور

Soorii پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 23:42

ایول خیلی دلم میخواست بی خبر بره بعد تو خوابگاه منتظر بشینه واییییی بعد جونی بیاد ببینش واییییی عجب صحنه رمانتیکی میشه هااااا ملو درامه
ولی برای رفتن اجازه پدر میخوادااااا حالا ما تخیلی فکر میکنیم چون داستانه خخخخ
خیلی عالی بود مخصوصا اونجاش که گفت برو پیش تمساحا قیافه هاشونو یه لحظه تصور کردم عین گرگ گرسنه منتظر سهیل نشسته بودن
وایییییی.زودتر بره پیش جونی همو ببینن دق کردم چه صحنه رویایی بشه اون دیدار ...عررررررر

نه عزیزم اجازه ی پدر نمیخواد!!
بعد از سن قانونی میتونن برن!
فقط مکه نمیشه تکی رفت که اونم با یه محرم میشه رفت!
یکیو سراغ دارم که به خونواده گفت یه هفته داره میره شمال ولی به جاش رفت ترکیه و برگشت!

fateme_7244 پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 23:35

عالی بووود
مخصوصا جی بی که از یونگجه ترسید خیلی باحال بود.
بعله مارک هم که سیلقش عوض شده هیچ حرفی ندارم •﹏•
وای نارین بالاخره داره برمیگرده
امیدوارم خانوادش بیشتر از این جلوشو نگیرن...
خیلی قشنگ بود خسته نباشی. #^_^#

dara پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 23:32

مثل همیشه خیی قشنگ بود

dara پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 23:31

مثل همیشه خیی قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد