THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

wolfs پارت 100

  یونگجه

سعی میکردم لبخند بزنم به مادرم...مادری که شاید مثل من از خیلی سال قبل میدونست اطرافش چه خبره و همه چیز رو پشت خنده هاش پنهون میکرد...وقتی داشت شمع های کیکش رو فوت میکرد متوجه چروکای صورتش شدم!!!
مادر-یونگجه حواست کجاست پسرم؟!
-مامان تو همیشه واقعی میخندی مگه نه؟!
یکم معذب شد...پدرم کنجکاوانه نگاهم میکرد...سوالم بی موقع بود...
-منظورم اینه از اینکه پیشت نیستم دلتنگ که نیستی؟!
کمی بغض کرد...
مادر-هر وقت که تو پیشمی تمام خنده های من واقعیه ولی اگه ببینم بخاطر من از جایی که میخوای باشی دور شدی اونوقت دیگه نمیتونم واقعی بخندم...
باید مثل قبل رفتار میکردم...نباید غصه میذاشتم تو دلش...سریع رفتم بغلش کردم و محکم گونه اش رو بوسیدم!!!
این گوک مسیج داد که کارشون تموم شده ولی تولد مادر من حالا حالا ها ادامه داشت...هنوز پدر و مادرم با هم نرقصید بودن...همدیگه رو نبوسیده بودن!!!چه کارناوال تلخی بود زندگی ما!!!هر سال همین بود...میگفتیم...میخندیدیم...به هم عشق میورزیدیم ولی...کاش پدر هیچوقت خودش رو آلوده خیلی مسائل نمیکرد...ما حق داشتیم که خوب زندگی کنیم...
ساعت طرفای دوازده بود که تصمیم گرفتیم برگردیم...
-مامان اگه ناراحت نمیشی من یه راست برم خوابگاه...تا مرحله جدید اودیشن چیزی نمونده...این چندوقت هم کمی از تمرینا دور بودم...
مادر-مشکلی نداره پسرم فقط مراقب خودت باش...
همون جا ازشون خداحافظی کردم...سریعا با این گوک تماس گرفتم...
-سلام...کجایید؟!
این گوک-عمارت توان...
-باشید دارم میام اونجا...
این گوک-نیا یونگجه...ما هم داریم برمیگردیم خوابگاه...
-من با شما کاری ندارم...بگید مدارک توی گاوصندوق کجاست؟!من میرم اونجا...
یکم مکث کرد...
این گوک-خیله خب بیا همین جا...منتظرتیم...
این دستپاچگی و نوع رفتار نشون میده که خبرای خوبی قرار نیست بشنوم...البته خودم تا حدودی میدونم چی در انتظارمه!!!
چون خارج از شهر بودیم تا برسم عمارت توان کمی طول کشید...
از اینکه همه بچه ها اونجا بودن یکم جا خوردم شایدم فقط بخاطر اینکه جی بی اونجا بود حالم خوب نبود...دلم نمیخواست باشه...
مارک-یونگجه ازت ممنونیم...کارت خوب بود...
-مدارک کجاست؟!
جو بین بچه ها کمی سنگین بود...
وکیل چو-ببین یونگجه مدارک بدست اومده ارزشمندن ولی همشون قابل استفاده نیست...
-پس حدسم درست بود!!!!میشه راحت با هم صحبت کنیم؟!
وکیل چو-قبلش میخوام بپرسم که هیچوقت شده بود آقای چوی ازت امضای بدون آگاهی بخواد؟!
-نه...من از همه چیز باخبرم...پس مشکلتون فقط با فروشگاهای مجموعست که به نام منه؟! اون اصلا مهم نیست برام...فقط میخوام بدونم اسم مادرم این وسط درگیر هست یا نه؟!
جونیور-یعنی چی برات مهم نیست یونگجه؟!میدونی با امضا کردن اون اسناد اسم خودت رو درگیر چه مسائلی کردی؟!
طاقتم طاق شد...با فریاد جملمو تکرار کردم...
-گفتم فقط میخوام بدونم اسم مادرم درگیر هست یا نه؟!
این گوک-نه یونگجه...نیست...اسم مادرت تو هیچ کدوم از مدارک نیست...
انگار بعد از چند روز یه بار عظیم از روی شونه هام برداشتن...مهم نبود چی پیش میاد فقط دلم نمیخواست اسم مادرم این بین درگیر شه!!!
-باقی مدارک مهم نیست...از همشون استفاده کنید...من پای همش وایمیسم...
وکیل چو-اسناد دو سال پیش به نام تو شدن...روز تولدت...عمده فرار مالیاتی که پروژه داره برمیگرده به بخش تجاری اون که بخش فروشگاهی و ورزشی تفریحیش میشن...
-پس من کسیم که بدهکاری مالیاتی دارم؟!چقدر؟!
وکیل چو-چیزی حدود بیست میلیون دلار!!!
-جالبه!!!!
وکیل چو-فعلا قضیه مالیاتی پروژه رو رها میکنیم...توی اون صندوق مدارک دیگه ای هم بود که ازش سردرنیاوردیم و باید منتظر راکی بمونیم...
-برای مالیات اقدام کنید...نه از طریق شاکی خصوصی...شاکی خصوصی رو میتونن ساکت کنن...شرکتای مالیاتی و مراکز دولتی رو درگیر این مسئله کنید...شاید من به عنوان مالک درگیر بشم ولی اون چیزی که مهم تره درگیری کل پروژست...خیلی از خریدارا و برندای طرف قرارداد بخاطر این مسئله پا پس میکشن
وکیل چو-مسلمه...این اقدام بهترین کاره!!!چون خیلی زود هم از طریق راکی میفهمیم که زمین ها چطوری بجای اینکه دست شهرداری باشه دست پدرت و این پروژه هستش و علاوه بر شاکی دولتی پروژه شاکی عمومی هم پیدا میکنه...خشم مردم باعث میشه روابط دولتی نتونه قضیه مالیات رو ماستمالی کنه...ولی چیزی که این وسط مهمه اینه که ما حاضر نیستیم به هر قیمتی این مسئله رو پیش ببریم...نباید بلایی که سر جکسون اومد سر تو هم بیاد!
-در این مورد من تصمیم میگیرم...نگران نباشید...من خیلی اونجا نمیمونم...حداقل در این حد از خونوادم مطمئنم!
مارک-اگه قرار بود خانوادت مراقب باشن تو این مسئله درگیرت نمیکردن!

-شاید...ولی ترجیح میدم در این حد بهشون باور داشته باشم...من حرفم رو چند بار تکرار نمیکنم...احتمالا خیلی زود گونگ مین هیونگ راکی رو هم به حرف میاره پس پیگیر مسئله مالیاتی باشید...

ببینم مدارکی که علیه دادستان میخواستیم رو پیدا کردید؟!
وکیل چو-امضای دادستان پای مدارکی که دقیقا ازشون سر در نمیاریم هست و یه سری مدارک هم هست که نشون میده دادستان با هویت مخفی از سرمایه گزارهای اصلی این پروژه هستش...دادستان چه بخواد چه نخواد پاش اینجا گیره...فقط یونگجه تو از تصمیمت مطمئنی؟!
-معلومه...وقتی تا اینجاش رو اومدیم ادامش هم میریم...دیگه چیزی نمونده!!!
متوجه نگاه های جی بی میشدم ولی کوچک ترین نگاهی سمتش ننداختم...نمیدونم چه کینه ایه که نسبت بهش پیدا کردم...
خدمتکار-قربان! آقای جی ساب و گونگ مین و خانم نارا تشریف آوردن...
مارک-راهنماییشون کن...
گونگ مین هیونگ چهره خسته ای داشت...امیدوار بودم خبر بدی نداشته باشن...
گونگ مین-بالاخره راکی یکی رو فرستاد به بارم...قبل از اینکه خودش بشینه پای میز بازی یکی رو برای اطمینان فرستاد...جین وون...کای...دیو...یه خبر هم برای شما دارم که هنوز نمیدونم خوبه یا بد!!!! اونی که راکی فرستاده بود به بار، تکیون بود...
جین وون-دیدیش؟! زندست؟! خودش بود؟! اصلا تو از کجا میشناختیش؟!
گونگ مین-نه مرده بود...جین وون حالت خوبه؟! خودت عکسش رو بهم نشون داده بودی!!!! بهم نگفته بودید بازیش تا این اندازه خوبه!!!! واقعا شب سختی بود ولی تهش تونستم دعوت به بارشون رو ازشون بگیرم!!!!
جین وون-یعنی میگید تکیون یکی از اونا شده؟!
گونگ مین-فعلا نمیتونم چیزی بگم...ما فقط با هم بازی کردیم...ولی رفتار عجیبی داشت...آدم سختیه!!!! به زمان نیازه...
وکیل چو-دعوتشون رو پذیرفتی؟!
گونگ مین-آره...بهترین موقعیته!!! بازی رو نه تماما بردم نه باختم...یه جورایی مساوی کردم که راکی از پای میز نشستن نترسه...حالا باید منتظر اقدام اونا باشیم...هنوزم مطمئن نیستیم فردا خودش رو نشون بده...
جین وون-نشون میده!!! اون حریص تر از این حرفاست ولی باید بگم اگه تونستی تکیون رو ببری بدون یه جای کار داره میلنگه!!! تکیون آدم نشستن پای میز و باختن نیست!!!!
گونگ مین-منظورت چیه؟!
جین وون-یعنی اینکه اونم دقیقا میخواد تو از با راکی پای میز نشستن نترسی وگرنه خوب بلده چیکار کنه تا تو هیچ بازی ای بازنده نشه!!! فکر میکنی واسه چی راکی به همین راحتی یکی از ما رو بین خودشون پذیرفته؟! مطمئنم که یه جای کار میلنگه!!!
جی ساب-باید با تکیون ارتباط برقرار کنید!!
وکیل چو-منطقی نیست!!! آدما تو گذر زمان تغییر میکنن...ما نمیدونیم تکیون الان پیرو چه مسلک فکری ایه!!!
جی ساب-اینم دقیقا مثل یه قماره!!! قمار قبل از قمار!!!!اگه اینجور که جین وون میگه باشه اونا بدون فکر گونگ مین رو دعوت نکردن پای میز بازی!!!
وکیل چو-ما هم بدون فکر گونگ مین رو انتخاب نکردیم!!! گونگ مین آدم باخت نیست....در هر صورت بهتره ببازیم تا لو بریم...اگه فردا ببازیم فقط یه بار کم ارزش رو از دست دادیم ولی اگه بریم سراغ تکیون و لو بریم کارمون تمومه...بفهمن داریم چیکار میکنیم تمام مدارک رو از بین میبرن!!!! این تنها برگ برنده ایه که فعلا علیه دادستان داریم!!!!
جی ساب-من هنوزم میگم اگه تکیون رو داشته باشیم خیلی موقعیتمون بهتره!!!
جین وون-موافقم...رفیقم رو میشناسم...هیچوقت یکی از اونا نمیشه ولی این چندوقت انقدر اتفاقای عجیب افتاده که دیگه حتی به خودمم نمیتونم اعتماد کنم!!!!
کای-شراب و سوجو جفتشون مستت میکنن...فقط فرقش تو رنگ و لعابشه!!!! تو سوجو آب آلبالو بریز،بریزش تو جام بخورش و اعیونی مست کن!!!!
چی؟!این چی میگه این وسط؟!
همه با کنجکاوی به کای نگاه میکردن...دیو یهو زد زیر خنده!!!! بین خنده هاش اشکاش راه گرفتن...جین وون هم سرشو انداخت پایین...
دیو-پسره ی لعنتی همیشه قبل از مستیای فقیرانمون اینو میگفت...
جین وون-راهش همینه!!!! گونگ مین هیونگ نشستی پای بازی سفارش سوجو و آب آلبالو بده...تکیون باید بفهمه یه ربطایی به ما داری...اونوقت باید صبر کنیم و عکس العملش رو ببینیم...اگه تو بازی کمکت کرد معلومه که اونوری نشده...اگرم نه که باید خودت حواست رو بدی به بازی تا ببری! در کل به نظرم مستقیم نریم سراغش بهتره! سیبی که پرت شده هوا، هزار تا غلت میخوره تا دوباره بیاد تو دستامون...
مارک-به نظرم بهتره فردا بگیم سرهنگ لی پرونده اختلاس نماینده لیو رو به اجرا بذاره! فردا حکم یونگ دو و همدستاش میاد...بخوان نخوان آدمایی که اسمشون تو اون پرونده گیر بوده درگیر یه جریمه نقدی عظیم و حبس طولانی میشن...ولی از فردا دادستان مشغولیتش هم کمتر میشه و حواسش بیشتر از قبل میاد سمت ما و تو فکر تلافی میفته...مطمئنا رد پامونو تو پیگیری ها پیدا میکنه مگر اینکه دوباره درگیرشون کنیم...الان بهترین گزینه پرونده نمایندست...
خیلی خوب میتونستم امبر رو تو این شرایط درک کنم...
وکیل چو-فکر بدی نیست...اینجوری فکر میکنن تمام تمرکز ما هم صرفا روی این پرونده اختلاسه...
جونیور-امبر چی؟!چرا به هیچی فکر نمیکنید؟!دو روز دیگه کامبک بچه ها روی استیجه...اودیشنه...

شهادت اون برای صحت پرونده پدرش کمی اونو تو جایگاه اتهام قرار میده...دختری که علیه پدرش شهادت بده قطعا مورد خشم یه عده افراطی قرار میگیره...
مارک عجیب به جونیور نگاه میکرد...میدونستم جنس وابستگیشون بهم متفاوته ولی نگاه الان مارک از جنس نگاهای همیشگیش نبود...
امبر-جونیور من از پسش برمیام...چرا میخوای شرایط رو سخت کنی؟! قبلا هم مردم زیاد با من مهربون نبودن...شاید خوندن آرزوم باشه ولی هدفم چیز دیگه ایه!!!
وکیل چو-جونیور ما کسی رو مجبور به کاری نمیکنیم...مدارک علیه نماینده لیو قبلا نقص هایی داشت ولی سرهنگ لی این چندوقت خیلی روش کار کرده و مینهو هم مدارکی در اختیارمون قرار داده که میتونیم دادگاه رو بدون درگیر شدن امبر ببریم...
جونیور-این خوبه وکیل چو...چون اگه مدارکتون نقص هم داشت من اجازه درگیر کردن امبر رو نمیدادم...
جونیور همیشه مراقب امبر بود ولی حس میکنم این دیگه زیاده رویه!!!!! وکیل چو با نگاهش سعی داشت به جونیور چیزی رو بفهمونه ولی جونیور عصبی فقط ازش رو برگردوند...امبر هم سرش پایین بود و تند تند پاهاش رو تکون میداد...
گونگ مین-پس یعنی فردا سرهنگ لی اقدام میکنه؟!
وکیل چو-اگه همه موافق باشید آره...
گونگ مین-خیله خب...اگه حرفی نیست بهتره بریم...فردا روز پرمشغله ایه...تا فردا شب قراره اتفاقای بزرگی بیفته! یونگجه تو هم نگران چیزی نباش...شاید به زودی چیزایی از راکی بشنویم که ورق رو کاملا برگردونه...کی میدونه؟!
فقط به تکون دادن سرم اکتفا کردم...شاید بهشون گفته بودم که تا ته این مسیر رو هستم ولی حقیقتش حالم اصلا خوب نیست...هدیه تولد دو سال پیشم میله های زندون بوده!!! هرچند اون موقع ها هم پذیرش این کار پدرم کمی برام سخت بود...چقدر بیشتر از هر وقتی احساس بی کسی میکردم...تنها دلخوشیم این بود که اسم مادرم توی این ماجرا گیر نیست...
تو راه برگشت به خوابگاه با بچه ها زیاد هم کلام نشدم...جین وون و کای و دیو که غرق گذشتشون بودن...جی بی هم با نگاه های زیر زیرکیش فقط باعث اعصاب خوردیم میشد...هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و چشمام رو بستم...
نمیدونم چقدر گذشت که با تکونای یه نفر چشمام رو باز کردم...جی بی بود...نگاه سردم رو دوختم بهش...
جی بی-رسیدیم...
بلند شدم و بدون نگاه کردن بهش رفتم تو خوابگاه...
جی بی-چرا خودتو درگیر کردی؟! میشد راه دیگه ای هم پیدا کرد!!!
-بهترین راه دخالت نکردن توئه!!!!
جی بی-تو چته یونگجه؟!چرا اینجوری میکنی؟!
-چجوری؟! مگه من از تو میپرسم چرا تو این یک سال اینجوری رفتار میکنی؟! فقط بعد یک سال رفتارم داره شبیه تو میشه!!!
با همون لباسا رفتم رو تخت...حوصله نداشتم لباس عوض کنم...
جی بی-لباساتو عوض کن...اینجوری اذیت میشی!!!
-راحتم...
رفت سمت کمد...فکر کردم میخواد لباسای خودش رو عوض کنه ولی دیدم با یه تی شرت و شلوار اومد سمت من...
جی بی-پاشو همین جا عوضشون کن بده من واست آویزونشون میکنم...
داشت کلافم میکرد...جالبه که حالا که شرایط واسم سخت شده داره بهم ترحم میکنه...بی توجه بهش حتی چشمام رو هم باز نکردم...
اومد رو تخت نشست...دستش رو روی یقه پیرهنم حس کردم...داشت دکمه هامو باز میکرد...عین برق گرفته ها چشمامو باز کردم...یه لبخند خبیث اومد گوشه لباش...وقتی خبیث میشد فکش خیلی بانمک میشد...سعی کردم جلوی خندم رو بگیرم...
جی بی-اگه میدونستم ازینکه لباستو دربیارم انقدر خوشحال میشی زودتر این کارو میکردم...
نشستم سر جام و دستش رو پس زدم...همینم مونده بود این لباسمو دربیاره...خودم لباسمو در آوردم و تی شرتمو از دستش گرفتم...
جی بی-یونگجه وقتی بد اخلاقی روزگار بهم سخت میگذره!!!
-ولی تو وقتی بد اخلاقی دنیا واسه من گلستون میشه!!!
جی بی-من آدم تلخیم...قبول...ولی حالم دست خودم نیست...وقتی تو هستی تلخ تر میشم چون خیلی چیزا واسم گنگ میشه!!!!
الان داره میگه من اوقاتش رو تلخ میکنم؟! اینقدر عصبانی بودم که نگاهم رو ازش گرفتم و دوختم به آباژور کنار اتاق...تو کمتر از چند ثانیه گرمی لباش رو روی لبام حس کردم و سریع ازم جدا شد...همونجور مات نگاهش کردم...
جی بی-این یکی از اون چیزایی بود که همیشه واسم گنگ بود...حالا که جسارت کردم امتحانش کنم گمونم دارم کم کم میفهمم چمه!!!! یونگجه وقتی تو پیشمی من آدم عجیبی میشم...این عجیب شدنه منو میترسونه...
دوباره لباش رو روی لبام گذاشت...دلم میخواست پسش بزنم ولی یه چیزی مانعم میشد...همون چیزی که نذاشت چند هفته پیش از این اتاق برم...همون حس عجیب...
لباش رو از لبام جدا کرد...سرش رو کنار گوشم آورد...
جی بی-چوی یونگجه گمونم من دوستت دارم!!!
خودم رو کنار کشیدم...
جی بی-حالا که به زبون آوردم هیچ راه پس و پیشی نداری!!!

-لامپ اتاقو خاموش کن میخوام بخوابم...دیگه هم به خودت جسارت همچین غلطی رو نده...
بهش پشت کردم و چشمام رو بستم...میترسیدم حریف خودم نشم...من میدونستم چمه ولی اون حتی الانم با اطمینان حرف نزد...
برق رو خاموش کرد و اومد کنارم خوابید...طبق معمول قدیم منو کشید تو بغلش و سرشو برد تو موهام...
-جی بی انگار تو متوجه حرفم نشدی هان؟!
با انگشتش دو تا ضربه آروم به قفسه سینم زد و گفت:
جی بی-من فهمیدم ولی انگار این نفهمیده ها!!!
این قلب کوفتیم آبرو واسه آدم نمیذاره...
-اصلا آره...ناخوشم...از حرفی که زدی آشفتم...بخاطر کارت هنوز صورتم گر داره...چی میگی؟! جی بی من چند ماهه دارم با این وضع کنار میام...بذار به منوال قدیم پیش بره...من چند روز دیگه گورمو از اینجا گم میکنم...نذار ناخوش تر از این شم!!!
جی بی-تو قرار نیست جایی بری یونگجه...تنها حق نداری جایی بری!!!! اگه بری کی اسپری منو همراهش داشته باشه؟! کی شبا عین گربه تو بغل من کز کنه؟! کی باهام پلی استیشن بازی کنه؟! از خنده های کی تو دلم قند آب شه؟!
گرمای نفساش کنار گوشم داشت دیوونم میکرد...پس جی بی هم گاه و بی گاهی منو دوست داشت!!! اصلا چی میشد اگه امشب اون یونگجه ای میشدم که همیشه سعی داشتم نشم؟!
برگشتم سمتش...اون چشمای کوچولو و شرش تو نور کمم شیطنت میکرد...گمونم امشب کلا یه مرگیم شده!!!!
نمیدونم کار درستیه یا نه ولی ایندفعه خودم پیش قدم شدم برای بوسیدنش...
طومار اشتباهاتم مدام داره طولانی تر میشه ولی تو این فرصت کم میخوام تمام کارایی که دوست داشتم رو بکنم...نمیخوام وقتی افتادم تو زندان حسرت کارایی که نکردم رو بخورم...
ازش جدا شدم...چشماش مظلوم شده بود...
-خودت شروع کردی جی بی...گمومن این حقم بود...بهتره فکر کنیم جفتمون مست بودیم و یه اتفاقی افتاده و تموم شده...
دوباره پشتم رو بهش کردم...دستاش رو گرفتم دور خودم حلقه کردم و چشمام رو بستم...
جی بی-یونگجه من آرامشم رو پیدا کردم پس بهتره کار اشتباهی نکنی...تو مال منی!!! فهمیدی؟!
انقدر از خودم خجالت زده بودم که ترجیح دادم جوابش رو ندم...فقط چشمام رو بستم و خودمو به خواب سپردم...
با صدای جی بی بیدار شدم...زمان رو گم کرده بودم ولی از اونجایی که همه جا تاریک بود میشد فهمید هنوز شبه...
جی بی-یونگجه من نمیتونم بخوابم...
سریع نشستم سر جام...
-چرا؟! حالت خوب نیست؟! جاییت درد میکنه؟!
جی بی-نخیر...فقط دیگه نمیتونم نسبت به گربه کوچولویی که تو بغلمه بی تفاوت باشم...
-جی بی سعی کن پسر خوبی باشی!! پاشو پلی استیشن بازی کنیم...
جی بی-این شد حرف حساب!!!!

نظرات 16 + ارسال نظر
Maryam سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 17:17

ای جوووووونم... بلاخره این کاپل شکل گرفت. خیلی منتظرش بودم

Fateme سه‌شنبه 20 مهر 1395 ساعت 23:50

آقاااااا من ار توجه بدم میاد
قسمت توجه رو نمیتونم بخونم خب
از این بگذریم امیدوارم تکیون آدم اونا نباشه کمک بزرگی میشه و بچه ها میتونن اون دادستان عوضی و آدمش کنن
ممنون

یاسی شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 21:13

وووش ووووشتو جه رو باااااااااووش
کاپل خوبیه ها تاحالا اینجوری بش نگا نکرده بودم بودم!
اقا این دوتا کاپل پاکین ببین از همین پلی استیشن بازی کزدنشون مشخصه
ولی هنوزم میگم جی بی خیلی دیوس و خفنه
دلم برایونگجه خیلی سوخت اونجایی که گفت کادو تولدش میله های زندون بودهجیگرم کباب شد
خدایا خودت اخره این داستانو به خیر بگذرون این دیگه اخریشه اینم به نفعشون پیش نره اوضاع دیگه درس نمیشه
میگم مریم اومدی تله؟دلم برا چت کردنای قدیم تنگ شده
ایدیم اینهmobina99aecavi@
ممنون بابت این قسمت خیلی قشنگ بود

جی بی ناجوره ولی کاپلاش اصن ناجور نیستن!! اصلا غیر قابل درکه!!!
حتی همیشه نسبت به زوج جی جی هم حس میکنم که دو تا پیرمرد و پیزنن!!
نه نیومدم! فک نکنم دیگه بیام...یا شایدم حالا حالاها نیام!

kimia_gh_p شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 00:03

عاقا من یه چی بگم؟؟
من نمیتونم یونگجه و جی بی رو تو همچین موقعیتی تصور کنم همش جین یانگ میاد وسط افکارمو اسکی میره من 2جه ندوس ولی با این حال صحنع هلی خفنی بود ولی خدایی پلی استیشن هم شده راه حل؟؟بیان پیش من راه حل بزارم جلو پاشو مثل اینکع بلد نیستن

Leily جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 03:28

ااااااااخیییببیی ... نازییییییییی ... چه خوووووب شد ... دیگه داشتن دوکله پوک میرفتن رو مخ ... خخخخخخ خنگا ....
در مورد ریکاوری هم اتفاقا فایلای متنی و عکسا رو بهتر برمیگردونه . حتما امتحان کن . میتونی دو یا سه بار سعی کنی . قبلا امتحان کردم و تو بار سوم هم کلی فایل جدید برگشت . امیدوارم جواب بده .

farli جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 01:50

جی بی و یونگجه ولی اخه پلی استیشننننن؟؟؟؟ به قول ارش ریلییییی؟ خخخ
عالی بود مثل همیشه

سحرگ پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 21:03

سلام مرسی واقعا اخه جی بی ویونگجه یکم یه جوری ولی پلی استیشن شد راه حل واسه درمون د رد جی بی

Negin پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 19:40

سلام
این چه وضعشه؟!؟!یکی این دوتا رو جمع کنه بابا!!همشون یه طوریشون میشه و با خودشون درگیرن!!

Mitra پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 17:56

چند وقت واقعا وقت نشد هم فیک هم داستان رو بخونم
هر دوتاش رو خوندم
پدره نارین واقعا رو اعصابه
وولفز هم داره خوب پیش میره
مثله همیشه عالی بود
منتظره قسمته بعدم
فاینتینگ

Hyun پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 15:22

مرسییی

Mojdeh.ghz پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 14:42

آخه پلی استیشن بازی کردن هم شد کار انتظار چیز دیگه ای داشتم

Rashin پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 13:42

مریم جون میتونی با برنامه ریکاوری اون قسمتایی ک پاک شده رو برگردونی...

ریکاوری برای داده هاس!
چیزای مکتوب رو فکر نکنم برگردونه!
در هر صورت امتحان میکنم! ممنونم عزیزم!

Zahrajw پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 02:51

ای جاااااان کههه

sama پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 01:53

عررررررررر من دیگ نمیتونم صبر کنم کی تموم میشه این داستان ؟؟وااااااای بلاخره دوجه ایز رییل ژوووون خخخخخ....ایوووول

ادمینه کاناله جکسون پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 01:44

عرررررر من چرا نمیتونم یونگجه رو با جی بی تو همچین موقعیته خفنی تصور کنم

Negin_c_h پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 00:34

جوووون دو جه عاشقشونم بلخره بوسیدش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد