مارک همه چیز داشت اونجور که نباید پیش میرفت...چهار روز از اولین و آخرین ملاقاتمون با جکسون میگذره!!!فرداش بود که وکیل چو گفت وقتی با زندان برای هماهنگ کردن ملاقات تماس گرفته، اعلام کردن که جکسون به دلیل بدرفتاری ممنوع ملاقات شده!!!شوک بزرگی بود...بیشتر از همه برای سوزی...ترجیح دادم در این مورد با خود جکسون حرف بزنم...روز اول که تو انفرادی بود اجازه تماس تلفنی هم نداشت ولی فرداش خودش بهم زنگ زد...خستگی صداش رو خش دار کرده بود...البته این چیزی بود که خودش میگفت...شاید گریه دلیل منطقی تری بود!!!!!دوباره تمام حرفای مکالمه چند دقیقه ایمون تو گوشم پیچید!!!
جونیور-مگه شرایطی که ما توش گیر کردیم منطقیه؟! اونا صرفا یه کلوب هوادار نیستن!!! حداقل تو باید خوب بدونی بینشون نتیزن های معروف و هکرای قوی ای هم هستن!!! الان دور، دوره سایتای غیر رسمی و شایعات و تحلیلای نامناسبشونه!!! ما اگه یه سری از معروف تریناشونو کنار خودمون داشته باشیم شرایطمون خیلی متفاوت میشه!!! دیروز که با هیرو صحبت میکردم میگفت از این بابت باید خیالمون راحت باشه چون حتی کمپانی های معروفی مثل SM و JYP هم تو شرایط حاد از این نتیزنا کمک میخوان و بابت این کمک ها هم هزینه های گزافی رو میپردازن...خیلی وقتا هم خود اینا شیطنت هایی میکنن و حق السکوتای آنچنانی از کمپانی های مختلف میگیرن!!!! این یعنی مسائل این چنینی بین کمپانی ها و این اشخاص طبیعیه!!! تنها مسئله غیر اخلاقی این وسط هکرایی هستن که دارن واسه ما کار میکنن که البته اونا هم سایتای رسمی رو هدف قرار نمیدن...جای نگرانی برای پیگیری قانونی نیست...این فقط یه بازی بین خودشون محسوب میشه و ما هم باید بهای این بازی رو بپردازیم تا برنده شیم...
جونیور تو این چندوقت خیلی بزرگ شده!!!! اون خیلی بهتر از من تونسته خودش رو با این دنیای جدیدی که توش قرار گرفتیم تطبیق بده ولی برای من سخته...
جونیور-مارک گوشیت کشت خودشو...حواست کجاست؟!
وکیل چو بود...
-الو...
وکیل چو-مارک سریعا خودت رو برسون کمپانی!!!! به جونیور هم بگو به هیرو بگه یه سری رو بفرسته جلوی کمپانی...زودباش...
-چی شده وکیل چو؟؟ الو...الو...
تماس رو قطع کرده بود...تو دلم آشوبی بود...تازه ساعت هفت صبح بود...یعنی چه خبره؟!
جونیور-چی شده؟!
-نمیدونم...فقط گفت سریعا بریم کمپانی...گفت تو هم با هیرو تماس بگیری بگی یه سری رو بفرسته جلوی کمپانی!!!
جونیور-حدس میزدم اینجوری شه!!!
سریعا گوشیش رو درآورد و با هیرو تماس گرفت...
جونیور-الو هیرو...گوش کن ببین چی میگم...الان کارتت رو شارژ میکنم...سریعا یه سری از بچه ها رو بفرست جلوی کمپانی!!!! زیر صد نفر نباشن...حواستم بده به سایتای خبری و نتیزن های مخالف...انگار جلوی کمپانی خبریه!!!! سریع...
بدون هیچ حرفی جفتمون رفتیم سمت اتاقامون تا حاضر شیم...تو این چند روز بساطمون همین بود...صبحایی که با تنش شروع میشدن...شبایی که به خاطر کار دیر تموم میشد و صبحایی که بیش از حد زود شروع میشد...ضبط آلبوم بچه ها تموم شده بود...البته دو تا مینی آلبوم بود...دیروز فیلمبرداری ام ویشون شروع شد ولی بخشیش برای امروز موند چون ضبط تیزر مشترکشون زمان برد...خودمون رو برای هر ری اکشنی آماده کرده بودیم...بچه ها تو این چهار روز شاید جمعا دوازده ساعت نخوابیده بودن...حقشون نبود با این همه سختی ای که میکشن الان اینجوری ری اکشن ببینن...کاش هیچوقت شروع نمیکردیم این بازی وحشتناک رو...
.
.
.
وقتی به کمپانی رسیدم وحشت کل وجودم رو گرفت...تمام شیشه های کمپانی رو شکسته بودن...آشفته بازاری بود...عکسای بچه ها رو به وحشتناک ترین شکل ممکن خط خطی کرده بودن و همه جا ریخته بودن...وکیل چو چند تا کارگر آورده بود که داشتن همه چیز رو سریعا سر و سامون میدادن...
وکیل چو-اومدید؟!
-داری چیکار میکنی وکیل چو؟! چرا به پلیس خبر ندادی؟!
وکیل چو-به پلیس چی رو گزارش بدم هان؟! به نظرت این کاریه که چند تا آنتی فن بدون پشتوانه، جرات انجامش رو داشته باشن؟! تو این شرایط به نظرت پلیس پشت کی رو میگیره؟! تو این شرایط به نفعمونه سریعا قبل از اینکه این موضوع خیلی رسانه ای بشه همه چیز رو به حالت اولش برگردونیم...مخصوصا بچه ها نباید این شرایط رو ببینن...با هیرو تماس گرفتی؟!
جونیور-آره...گفتم حواسش به خبرای نت باشه و یه سری از بچه ها رو بفرسته اینجا!!!
-به چه قیمتی قراره به کارمون ادامه بدیم؟! مردم ما رو دوست ندارن...چرا باید این بازی رو کشش بدیم؟!
جونیور-الان بحث مردم نیست مارک...این کشمکشیه بین ما و اون دادستان آشغال...مردم فقط از جنجال پیروی میکنن...ما اگه بتونیم یه جریان رو خوب هدایت کنیم مردم همراه ما میشن ولی اگه دور رو دست اونا بدیم اونا مردم رو سمت خودشون میکشن...مردم فقط تو خونه ها نشستن و اخبار رو دنبال میکنن...اینکه یه خبر چجوری روایت بشه خیلی تو قضاوت اون خبر توسط مردم تاثیر میذاره!! دیشب تا صبح تو رفتی سایتای مخالف رو خوندی ولی یه بار سر زدی ببینی بازدید تیزر به چند تا رسیده؟! کامنتای زیر تیزر رو دیدی؟! با تلاشی که هیرو و بچه ها کردن welcome_back_JMG# ترند خیلی از سایتای بزرگ شده!!!! این به این معنی نیست که اونا این هشتگ رو ترند کردن...این یعنی اونا مردم رو اینجوری هدایت کردن...میدونی از چه طریق؟! چیزی راجب تجزیه و تحلیل ام وی ها و تیزرا شنیدی؟!هیرو و دوستاش با تجزیه و تحلیل مناسب مردم رو همراه کردن...باورم نمیشه که الان تو صفحات رسمی کمپانی این همه درخواست ادامه اودیشن رو دارن!!!! نظر مخالف همیشه هست...خیلی زیادم هست ولی اون چیزی که باید دیده بشه نیست...این فقط ما نیستیم که مخالف داریم پس بهتره،بهتر به این قضیه نگاه کنیم...
وکیل چو-در مورد گذشته حرف بسیاره ولی الان خوشحالم که برگشتی جونیور...مارک تو هم اعتماد کن...دنیا دنیای سراسر قانون مندی و صداقت نیست...حتی خود تو برای مجازات نارین و جو وون از قانون کمک نگرفتی!!!! همراه شو...
اونا نمیدونستن که من بخاطر تصمیمی که راجب نارین و جو وون گرفتم هنوز هم نتونستم یک شب رو راحت بخوابم...هر روز عذاب وجدان مثل خوره تو وجودمه...از اینکه اون دو تا رو از سر راه برداشتم ناراضی نیستم ولی از این ناراحتم که چرا قانون حریفشون نشد...چرا دست من باید به خون اون دو تا آلوده میشد...انقدر خسته ام از این فکرا و بی خوابیا که دیگه دلم نمیخواد هیچ کاری بکنم...
جونیور-من یا تو؟! تویی که یه روز میای میگی بیا ازم انتقام بگیر، فرداش اصلا انگار نه انگار من وجود دارم...یه روز عاشقی فرداش فراری...مارک تو چته؟!
-فقط شرمندم...بابت همه پلایی که پشت سرم خراب کردم شرمندم...از اینکه خواستم زندگیتو بهتر کنم ولی جهنمش کردم شرمندم...از اینکه اون بلا رو سرت آوردم شرمندم...از اینکه هنوزم کنارمی شرمندم...تو هم مقصر بودی...ولی من از خودم شرمندم که نتونستم برات اون چیزی که باید باشم...دلم میخواد انتقام بگیری ازم...اینکه ببخشیم منو میترسونه...میترسم که بخوای مینهو رو هم همینجوری ببخشی...میترسم از اینکه منم مثل مینهو به اشتباه کردن عادت کنم...میترسم از همجنس اونا شدن!!!!! واسه همین دلم میخواد اسم تمایلت سمت من رو انتقام بذارم...واسه آروم کردن خودم...واسه پاک کردن اسم مینهو از ذهنم...من هزار بار بهت گفتم باز هم میگم...مینهو رو من با دستای خودم میکشم...دستای من بیشتر از این بوی خون نمیگیرن....میکشمش تا آروم شم...تا آروم شی...تا اون کاری که میخواستم رو انجام داده باشم...
جونیور-تو بیجا کردی!!!!! چطور میتونی انقدر راحت راجب کشتن یه آدم حرف بزنی؟! تو چی شدی مارک؟!
-کشتن یه آدم؟! کدوم آدم جونیور؟! میفهمی چی میگی؟!
جونیور-حتی اگه آدم هم نباشه تو این حق رو نداری!!
-همین رفتاراته که هزار تا فکر جور و واجور تو ذهنم میاره!!!!!شبت خوش...
بیخود اومدم تو اتاقش...بدتر حال جفتمون بد شد...
درو باز کرده بودم که با صداش متوقف شدم...
جونیور-تو جرات داری پاتو از این اتاق بذار بیرون...
بهش نگاه کردم...عصبانی بود...همیشه بحثمون که به اینجا میرسید تا این حد عصبانی میشد...همین عصبانی شدنش من رو بیشتر مطمئن میکرد که مینهو رو دوست داره!!!! باید ازش میپرسیدم...حتی به قیمت شکسته شدن غرورم باید ازش میپرسیدم...
-چرا دوستش داری جونیور؟! چطور میتونی همچین آدمی رو دوست داشته باشی؟!
رنگ نگاهش عوض شد...دلخور شد...چشماش به غم نشست...
جونیور-از هیچکس قد اون متنفر نیستم...ولی من مینهو رو شنیدمش...راهی که مینهو رو مینهو کرد شنیدم...تصمیمایی که مینهو تو زندگیش گرفت رو درک کردم و دیدم که مینهو عجیب مثل من و توئه!!!! تو بعضی تصمیمات و لحظات زندگی من تماما خودم رو به جاش میدیدم...شاید واقعا گاهی لازمه حرف بزنیم...این حرف نزدن ها!!!!!! من از اون متنفرم...از تو هم دارم متنفر میشم...مارک تو هیچوقت با من حرف نمیزنی...تو من رو قضاوت میکنی...محاکمه میکنی...حکم صادر میکنی و من وقت اجرا میفهمم که چی تو فکر تو بوده!!!! من و تو روزگار خوبی داشتیم...هرچند کوتاه...اشتباه از من بود که خواستم تو سکوت ازتون مراقبت کنم...ولی تو چی؟! انقدر راحت تمام باورت رو نسبت بهم از دست دادی؟!
-من باورم رو از دست ندادم...توی لعنتی به زور ازم گرفتیش...یادت نیست چه کارایی اون روزا کردی؟! اگه خودت جای من بودی چیکار میکردی؟! من با بچه ها دعوا کردم...گشتم...با خودت حرف زدم...ولی تو همه درا رو به روم بستی...چیزایی ازت دیدم و شنیدم که اگه تو جای من بودی نمیدونم چیکارا میکردی...جونیور اگه یه روزی بدن مارک شده من رو میدیدی چیکار میکردی؟! اگه من به جای ناراحتی و کمک خواستن تو نگاهم بی تفاوتی و تمسخر بود چیکار میکردی؟! اگه از این ور و اون ور راجب خودم و کسی مثل مینهو میشنیدی چیکار میکردی؟! کارم رو توجیه نمیکنم ولی تو این قضیه تو کمتر از من مقصر نبودی!!!! من بخاطر تو آدم کشتم جونیور...بخاطر انتقام گرفتن از کسی که باعث شد اون بلا رو سرت بیارم آدم کشتم...میدونی چندوقته نخوابیدم؟! میدونی چقدر منتظرت بودم و هستم؟! جونیور من حتی از اینکه بخوام داشته باشمت خجالت میکشم...از اینکه دوستت دارم خجالت میکشم...
جونیور-تا کی میخوای گذشته رو کش بدی مارک؟! تمومش کن...بذار جفتمون آروم بگیریم...شاید دلم میخواست ازت انتقام بگیرم ولی انقدر دوستت داشتم و دارم که نمیتونم این کار رو کنم...من ناخودآگاه تو رو بخشیدم...من هیچوقت بخاطر انتقام بهت نزدیک نشده بودم...تمومش کن مارک...
نمیدونستم باید چی بگم...این گذشته کوفتی عین خوره داشت تموم وجودم رو میخورد...نمیدونستم باید چیکار کنم...حس میکردم تو اتاق اضافیم!!!!
جونیور-بیا موهامو سشوار کن...بدو میخوام بخوابم خسته ام...
یکم نگاهش کردم که با حرکت چشم بهم فهموند تکون بخورم...
این دیوونه همیشه بهتر از من بوده...تحت هر شرایطی...
یه ربعی بود با سشوار موهاش رو حالت میدادم...انقدر نرم بود که خوشم میومد هی حالتش رو عوض کنم...
جونیور-موهام دوباره چرب شد ولشون کن بابا...
-موهاتو دوست دارم...خیلی نرم و باحاله!!!!
جونیور-اینجوری که تو داری باهاش ور میری و سشوار گرفتی روشون چندوقت دیگه باید بگی نرم و باحال بود...
-این قیافه غر غروت دیوونم میکنه...
محکم لپشو بوسیدم و در رفتم...
عین برق گرفته ها نشسته بود سرجاش!!!!!
جونیور-از این به بعد دیگه بی مقدمه بهم نزدیک نشو!!!!فهمیدی؟!
-چشم...
از جام بلند شدم رفتم سمتش...یکم نگاهم کرد...
-با مقدمه!!!!
این بار لباش رو بوسیدم...
از حرفاش خیالم راحت شده بود...اون ازم ناراحت هست ولی متنفر نیست...
جونیور-مارک توان بهتره بری بگیری بخوابی...
-چشم...
رفتم رو تختش...یه بالش هم بغل کردم و چشمام رو بستم...خوابیدن رو که فراموش کرده بودم ولی باید حداقل سمج بازی درمیاوردم امشب رو اینجا بمونم...وقتی کنارشم حالم بهتره...باید این عذاب وجدانم نسبت بهش رو کنار بذارم...
جونیور-کی گفتم اینجا بخوابی؟!
-اینجا خونه منه هر جا بخوام میخوابم...
جونیور-پس من میرم بیرون...
خواست از اتاق بره که عین خلا از پشت پریدم رو کولش...اگه تعادلش رو نگه نداشته بود جفتمون میفتادیم...
عاشق حساسیتش روی گوشش بودم...سرمو نزدیک گوشش کردم...
-پارک جین یانگ شی لطفا امشب پیش من بمون...
جونیور-نکن مارک...مگه مریضی؟!
-لطفا...
جونیور-تو کما بودی بهتر نبود؟!حداقل میشد بی خطر دوستت داشت...
-الانم میشه بی خطر دوستم داشت ولی انگار تو نمیتونی!!!
بی هوا انداختم رو زمین...حس کردم لگنم شکست انقدر که دردم اومد...
-وحشی...عوضی...منحرف...به من چه که انقدر جذابم...تو رو خودت کار کن که اینجوری مجذوب جذابیتام نشی!!!!
یهو قیافش جدی شد...
جونیور-مارک اذیتم نکن...دلم نمیخواد باز ازت حرفی بشنوم که تا مغز استخونم رو بسوزونه...
-امشب پیشم بخواب جونیور...لطفا...
یکم فکر کرد...دو دل بود...
مارک-قول میدم حرف اضافه نزنم...
جونیور-باشه پاشو برو رو تخت...
-مگه نمیبینی چه بلایی سرم آوردی؟!نمیتونم تکون بخورم...
با کلافگی اومد کمکم کرد که برم رو تخت...خودشم کنارم خوابید...ده دقیقه ای تو سکوت گذشت...
-جونیور بیداری؟!
جونیور-اوهوم...
-هنوز دوستم داری؟!
برگشت سمتم...تو تاریکی هم میشد فهمید چشماش رو گرد کرده...عادتش بود...
-هیچوقت نمیتونی بفهمی بار گناه با آدم چیکار میکنه...این وسواس فکری کوفتی...خواهش میکنم جوابم رو بده...
جونیور-واقعا فکر میکنی اگه نداشتم الان اینجا بودم؟!
بهش نزدیک شدم...حس میکردم صدای قلبمو حتی جونیور هم میتونه بشنوه ولی دلم میخواست لمسش کنم...حسش کنم...
لبم رو روی گردنش گذاشتم و بوسیدمش...
حس کردم نفس کشیدنش یکم نامنظم شده ولی اعتراضی نکرد...نمیدونستم امشب وقتش هست یا نه ولی من امشب جونیور رو با تمام وجود میخواستم...
دستم رو بردم سمت تیشرتش...باهام همراهی کرد که راحت تر درش بیارم...پس بهم اجازه داد...
کشیدمش توی بغلم...لبهاشو بوسیدم ولی حس میکردم امشب همه چیز فرق داره...امشب همه چیز رو به جونیور میسپارم...
.
.
.
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدم...باورم نمیشد انقدر عمیق خوابم برده باشه منی که این مدت شاید فقط میتونستم قد یه ربع چشم روی هم بذارم...با دیدن جونیور کنار خودم همه چیز از جلوی چشمام گذشت...
جونیور با ارزش ترین موجود زندگیمه...
کشیدمش تو بغلم...
جونیور-تو که میگفتی شبا خوابت نمیبره...دیشب چطوری تونستی انقدر راحت بخوابی؟!
-میخوای دلیلش رو جز به جز برات توضیح بدم؟!
یهو دستش رو گذاشت جلوی دهنم...
جونیور-بی تربیت...هوا که روشن میشه حق نداری راجب اونچه تو تاریکی اتفاق افتاده حرف بزنی!!!!
-باشه قبول...ولی خیلی آدم خشنی هستی...
جونیور-خیلی حرف میزنی...
ملافه رو کشید رو سرش...از کارش خندم گرفت...دیشب هنوز برای خودمم قابل هضم نبود ولی خب خوشحالم که وقتی با هم بودیم هیچ تنفری حس نکردم...مطمئن شدم هیچ چیزی به اسم انتقام و کینه تو جونیور وجود نداره...منی که کوچک ترین ذهنیتی راجب عشق نداشتم حالا یه عشق غیر متعارف داشتم...یه پسر که تمام زندگیم شده بود...
.
.
.
دانای کل
بالاخره روز دادگاه جکسون رسید...دادگاهی که تو اوج موفقیت های سه روزه کمپانی تشکیل میشد...دو تا مینی آلبوم کمپانی سر و صدای زیادی به پا کرده بود...هم از لحاظ جنجالی که راجب بچه ها بود و هم به خاطر موفقیت هایی که توی چارت ها کسب کرده بود...
بچه ها همگی از صبح زود آماده شده بودن و توی کمپانی منتظر مارک و جونیور بودن...چیزی که بیشتر از همه عجیب بود رفتارای سوزی بود...زیبا تر از هر وقتی لباس پوشیده بود و آرایش کرده بود...لبخند غمگینی رو لباش بود...بعد از اومدن مارک و جونیور و هماهنگیای لازم با هیرو سمت دادگاه راه افتادن...
همگی تو صحن دادگاه نشسته بودن...
جکسون با استرس پشت در وایساده بود...بالاخره فرستادنش داخل...
سعی میکرد سمت بچه ها نگاه نکنه...
سوزی با دیدنش اشکی از کنار چشمش سر خورد ولی سعی کرد خودش رو کنترل کنه...
بالاخره جکسون طاقت نیاورد و به بچه ها نگاه کرد...
نگاه همشون پر از غم بود...از دیدن جکسونی که اونقدر لاغر و شکسته شده بود تو دلشون آشوبی بود...
نگاه جکسون و سوزی برای چند لحظه ای به هم خیره موند...جکسون تو دلش زیبایی سوزی رو تحسین میکرد...
زیر لب بهش گفت که زیبا شده...
سوزی سعی میکرد اشکاش رو کنترل کنه و فقط با لبخند بهش نگاه میکرد...
بالاخره با اومدن قاضی جلسه رسمی شروع شد...
قاضی-بسیار خب این دادگاه روند عجیبی داره!!!! دادستان ونگ شروع کنید...
دادستان-اولین باری هستش که برای اجرای عدالت و قانون تا این حد آشفته ام...امروز برخلاف میل باطنیم دادستانی پرونده ای که مظنونش پسرم هست رو انجام میدم...جکسون ونگ متهم به قتل آقای جانگ در سال 2011 هستن...این قتل بنا بر اعترافات شاهد در اثر یک سوء تفاهم از جانب متهم صورت گرفته و شاهد توسط متهم مجبور به سکوت شده و این قتل به هیچ یک از مراکز قانونی گزارش داده نشده تا زمانی که جنازه پیدا شده...
قاضی-وکیل مدافع به جایگاه بیان...
وکیل چو-من مدرکی به دادگاه ارائه دادم که نشون میده این قتل گزارش شده ولی پرونده به طرز مشکوکی رها شده...
قاضی-اما مدرکی که شما ارائه دادین بدون هیچ اسم و رسمی هستش و حتی هویت مقتول درش مشخص نیست...
وکیل چو-این قسمت مشکوک این پرونده بود که نشون میداد این پرونده دستکاری شده چون حتی اسم کسی که این پرونده بهش گزارش شده هم جایی ثبت نشده...
قاضی-این یک احتماله یا براش مدرکی هم دارید؟!
وکیل چو-متاسفانه کار هرکسی که بوده خیلی خوب ردپای خودش رو پاک کرده...
قاضی-ما بر اساس احتمالات نمیتونیم حکمی صادر کنیم...لطفا شاهد رو به محضر دادگاه احضار کنید...
بالاخره یوک سونگجه ای که تمام بچه ها دنبال نشونی ازش بودن خودش رو آفتابی کرد...با یه چهره یخی و نگاه سرد...
بعد از اینکه سونگجه قسم نامه رو خوند بهش مهلت دادن که اونچه که شاهدش بوده رو تعریف کنه...
سونگجه-مدتی بود که من یه مزاحم داشتم...البته خودم از پسش برمیومدم...اصرار جکسون برای قلدر بازی رو هیچوقت درک نمیکردم...یه شب یه آدم مست به طور اتفاقی سر راه ما سبز شد...البته اون شب با اینکه ما زیر سن قانونی بودیم کمی هم الکل استفاده کرده بودیم.نمیدونم چی شد که جکسون به سمت اون شخص حمله ور شد و بعد ازینکه اون اتفاق براش افتاد با این جمله که فکر کردم همون مزاحم توئه خواست همه چیز رو ماستمالی کنه...ازش خواستم به پلیس و اورژانس زنگ بزنیم ولی اون جلوم رو گرفت و تهدیدم کرد که اگه کسی از این ماجرا باخبر شه منم میکشه...اون موقع منم سنی نداشتم و حق داشتم که بترسم و سکوت کنم...بعد از اون اونقدر ترسیده بودم که با اصرار زیاد سعی کردم محلمون رو عوض کنیم که دیگه هیچوقت جکسون رو نبینم تا اینکه توی تلویزیون دیدمش...از اینکه میدیدم یه قاتل انقدر آزادانه داره زندگی میکنه شدیدا احساس سرخوردگی میکردم...به همین خاطر به محض اینکه فهمیدم کمپانیشون یه جای عجیبه که آدمایی از قبیل خود جکسون دور هم جمع شدن تصمیم گرفتم این قضیه رو گزارش بدم...وقتی دیدم پدر جکسون دادستان رسیدگی به پرونده های اون کمپانیه کمی دلسرد شدم...فکر میکردم بعد از شنیدن گناه پسرش سعی کنه منو ساکت نگه داره ولی این اتفاق نیفتاد...بابت سکوتم تا امروز حاضرم مجازات شم ولی دیگه بیشتر از این نمیتونستم سکوت کنم...
جکسون با یه پوزخند گوشه لبش به یوک سونگجه زل زده بود که همین کمی سونگجه رو عصبی کرده بود...از یوک سونگجه خواسته شد که تمام اتفاقات اون شب رو دوباره مو به مو تعریف کنه...اونقدر برای این داستان آمادگی داشت که حتی خود جکسون هم از این همه ریزه کاری متعجب بود و داشت باورش میشد...
قاضی-متهم به جایگاه بیاد و اگه دفاعی داره از خودش انجام بده...
جکسون آروم به جایگاه وارد شد...معلوم بود حال خوشی نداره ولی استوار وایساد...
جکسون-من بی گناهم...
با شنیدن این جمله برای یه لحظه اشکای سوزی بند اومد...
قاضی-برای این حرفت مدرکی هم داری؟!
جکسون-نه جناب قاضی...فقط میتونم بگم من بی گناهم...
قاضی-و این حرف آخره؟!
جکسون-بله جناب قاضی...
قاضی-وکیل مدافع متهم اگه مدرکی برای ارائه ندارید جلسه رو پایان بدیم...
یاس تو بند بند وجود وکیل چو حس میشد...
وکیل چو-من هم حرف موکلم رو تکرار میکنم..موکل من بی گناهه...
بعد از مشورت چند دقیقه ای حکم دادگاه قرائت شد...
+نظر به شهادت شاهد پرونده و مدارک موجود که بر عیله متهم جکسون ونگ هستش،قانون مجازات جمهوری کره جکسون ونگ رو به پنج سال حبس محکوم کرده و ختم جلسه رو اعلام مینماید
همهمه ها بالا گرفت...بچه ها همگی آشفته بودن و هرکس چیزی میگفت..سوزی مثل مسخ شده ها یه گوشه نشسته بود و به جکسون نگاه میکرد...
جی بی-دادستان ونگ تو آشغال ترین موجود روی زمینی که به اسم قانون پسرت رو طعمه کردی...
سرفه های شدید جی بی شروع شد و به دقیقه نکشید که از بی نفسی روی زانوهاش نشست...دادستان ونگ تو سکوت به این نمایش نگاه میکرد!
سونگ جون توی جیبای جی بی دنبال اسپری میگشت اما پیدا نمیکرد...یونگجه از دور به جی بی نگاه میکرد و سعی میکرد خودش رو کنترل کنه که نزدیک نرهش
سونگ جون-جی بی اسپریتو با خودت نیاوردی لعنتی؟!
جی بی به زور با سر جوابش رو داد...وجود یونگجه تماما استرس شد و خیلی سریع از دادگاه زد بیرون تا اسپری تهیه کنه..شاید با خودش قرار گذاشته بود که ازش فاصله بگیره...شاید میخواست به زندگی عادی و نرمالش برگرده ولی دلش نمیخواست کوچک ترین صدمه ای به جی بی برسه...سریعا اسپری رو گرفت و به دادگاه برگشت...بعد از اینکه نفس جی بی برگشت یقه اش رو گرفت...
وای گریم درومد... اصلاً نمیدونم چی بگم
نمیدونم چی باید بگم اصلا من حال داغونی دارم
میرم خودمو بکشم از اون دنیا ادامه ی فیک و میخونم
وایییی نه خدا نکنه!!!!
مریم چراانقد بیشوری بیچاره جکسون نصفه شبی اشکم ودراوردی
باور کن خودمم جاهایی که مربوط به جکسون میشه رو مینویسم کلی غصه میخورم!!!
اقاااا ولفزز تموم شه من چه کنممم ای خدااا دستت طلااا مریم جون ولفز عالیههه جینمارکش مخصوصااا
خواهش میکنم عزیزم!!
سلا,م عزیزم عالی بودعاشق جین مارکش شدم جکی وسوزی گناه دارن یکی ازدوستان گفتهوجین حامله شه ولی من احساس کردم مارک زیرجین بوداین سری
سلام گلم
اهم بله حدست درست بود!!
ولی در کل میدونی حامله شدن خیلی دیگه ترسناکه!!!
وایییی خدا مرگم بده فکرشو بکن اینا با یه بچه تو شیکمشون!!!
جینماااارررررک ...مرسسسسی اخییییششش لااقل از بابت این دوتا کفتر یکم دلم اروم گرف
اصن عالی بودش
طفلک سوزی... خیلی سختشه بیچاره از اون بدتر حال جکی طفلکه
عررررر ادم گریش میگیره...
جکی تو چرا اینقد فداکارومهربونی اخه پسر.. چجوری میتونه تحمل کنه
5 سال کم نیس برا قتل؟!قانوناشون چجوریه؟! البته بهترررر
همین 5 سالشم زیادیه واسه جکی
ای الهی بری زیر تریلی هیجده چرخ مرتیکه خر بیشعور چجوریم نقش بازی میکنه وای چقد من بدم میاد از این دادستان
واااای خدا جی بییییی.. اصن عشقه درهرصورت
فقط نمیدونم چرا هر دفه یه چیز میگه پسرم!
یونگجه ام گنا داره دیگه خو جی بی جان
وااای اصن دلم نمیاد تموم شهT-T
واقعا واقعا از ته دل میگم که فوق العاده ای
احساسات تخیل دیالوگا هیجانات بحث ماجرا جویی همه چیز عالیه
مرسی واقعا
خواهش میکنم....دیگه جینمارک شیپرا غصه نخورید!!!
به یه دوست دیگمونم گفتم...توی کره برای قتل(به خصوص زیر سن قانونی) بیشتر ازین مجازات نمیدن! کلا مثل ایران نیستن که اعدام و این حرفا داشته باشن...بیشترین مجازات حبس ابده که اونم برای تکرار مکرر جرمه!
ولی اینو در نظر بگیر که اگه دادستان ونگ نبود جکسونم نبود!(اگه همیشه از بعد متومتویی نگاه کنی خیلی خوب قانع میشی!)
وایییییی خوشحالم که نظرت در مورد فیک اینه و دوسش داری!!!
خواهش میکنم عزیزم!
آخی عزیزم سوزی خیلی گناه داره
آره بنده خدا!!!
میگما پنج سال حبس واس قتلزیادی تخیلی شد دیگه
گلم من برای هر قسمتی از این فیکا(به خصوص ولفز) که مینویسم مطالعه میکنم!!
توی جمهوری کره برای قتل به خصوص که زیر سن قانونی باشه بیشتر از این مجازات نمیدن!!
ته ته مجازاتشون حبس ابده که اونم در صورت تکرار مکرر جرم هستش!
حتی این مسئله توی خیلی از فیلماشون هم هست! :/
سلام
من چی بگم الان؟؟؟؟
بزنمت؟؟؟
نزنمت؟؟؟
لااقل روز عوض میکنی بگو خواهشا...
سلام عزیزم
من گفته بودم که!
اینجا به دلیل نبود استیکر وضعیت فعلی من مشخص نیست اما من به شدت دارم زار میزنمممم.خدایااااا جکسون و سوزیی.دلم کبابه براشون.این عشق نافرجام و این دو نوگل ناکام.جیغغخ زاررر زجه مویه.مارک و جونیور فعلا به توافق رسیدن که طلاق نگیرن.اگه خدا بخواد همین فردا پس فردا جین یه دوقلو باردار میشه.بعد تا جکسون آزاد شه بچه ها پنج ساله میشن.مینهو میاد خونشون مارک میگه مینهوشی خوش اومدین بچه ها دلشون واست تنگ شده بود.بعد جکسون میپره بغل مینهو میگه گادفادر کجا بودی تا حالا سوزی بارداره پول نداریم ترشی بخریم واسش ویار داره.آخه میدونی بعد از اینکه جکسون رفت زندان کمپانی ورشکست شد مارک و جونیور مجبور شدن عمارتو بفروشن یه خونه بخرن دوطبقه بعد کل بچه های کمپانی و وکیل چو و عمش و اینا باهم زندگی کنن.بعد مینهوشی هم که پولدارشونه گاهی سر میزنه واسشون خرت و پرت و پول و مواد غذایی بهداشتی میاره.جی بی و یونگجه هم میرن سر کوچه گدایی.جونیور و سوزی میرن خونه مردم حمالی مارک و جکسونم از راه جوراب فروشی و سیگار فروشی پول درمیارن.بچه های جونیورم سر چها راه آدامس میفروشن.بقیه هم هرکاری دستشون بیاد انجام میدن واسه یه لقمه نون حلال.عمه وکیل چوام ترشی درست میکنه امبر میبره میفروشه.آره خلاصه ولی عوضش دورهم شاد و خوشحالن.گاهی هم یه پولی دستشون اومد جشن میگیرن و قرمه سبزی و شیرینی تر میخورن.آره دیگه البته ممکنه دچار ناراحتیای روده و معده بشن ولی عوضش شادن به عمق ماجرا نگاه کن.
چقد فک زدم.....
مریمممم جوووون مرسی.من عاشق ولفزم.از اولش عالی بود الان عالی ترشده.خسته نباشی آی لاویو.
آها یادم رفت بگم جونیور دوباره بارداره مارک نیاز به پول دارهکخلاصه شما که دستتون توکار خیره یه مبلغیه واریز کنین دعای خیر همشون و عمه وکیل چو پشتتونه.به بقیه فناهم خبر بده شاید خواستن به این جوونای نیازمند کمک کنن.مرسی دست خدا همراه خیرین است.
ینی همه ی اینایی که گفتی یه طرف، اون جی بی و یونگجه که گفتی میرن سر کوچه گدایی میکنن یه طرف دیگه...اصلا یه لحظه تصور کردم!!! خیلی باحال میشن!!!
مرسی دلمدشاد کردی با حرفات!!!
خواهش میکنم گلم سلامت باشی!
میگم این مارک یه چیزیش میشه ها...چه خبره هی زرت و زرت بچه؟!
مریمم جوننن عاللییییییی و فوق العاددههههه فقط یکم وقته بیشتری برا این جینمارک بزار بیشتر وقت بگذرونن باهم گناه دارن این قد همو دوس دارن ما هم خوشحال میشیممرسی مثل همیشه خستتتتتههههههه نباشیییییییی
ممنونم عزیزم!!!
آخه نمیشه که بنده خداها هزار جور مشغله دارن!!
خواهش میکتم گلم سلامت باشی!
Hala nmishe minho khodesh bmire khial mark raht she
Lamasab in minho y shasho omre jenati ro dre
Vaaaay jinmarkkkk
Mn mrg
aqa mn b jacki v suzy o ina kar ndrm kln to faze jinmarkm
Eteraf miknm fk krdm bazm nmizari
Mrc k gzashti
Bade wolf baz fic cpli bzar plsss
نگو بنده خدا گناه داره!!! اون الان پدر یه بچس!!!
واییییی صفتی که به مینهو دادی!!
جاست جینمارک!
خواهش میکنم عزیزم!!! دیگه سعی میکنم به زور هم که شده قسمتای آخر به موقع بذارم گه منتظر نمونید!
ممکنه بعد از ولفز چیزی رو جایگزین نکنم...چندتا ایده دارما ولی واقعا خیلی از وقتمو برای نوشتنشون باید اختصاص بدم و یکم سخته!
جونیور باید مارکو ببنده به تخت دیگه ادم نکشههههههههههه
مارک تو هم ول کن این گذشته نکبتیو هم تو هم جونیور هر دوتاتون مقصرین
خودمو که جای مارک میذارم و فک میکنم میبینم واقعا حسه وحشتناکیه واقعا وحشتناکه
وای خدا کنه مارک دیگه کاره اشتباهی نکنه و با جونیور همیشه باهم بمونن خواننده های فیک همه ی یه امین بلند بگین لطفا
من نمیدونم برا جونیور و نارین دعا کنم
برا مارک و جونیور دعا کنم
ماشالله همیشه هم یه طرف قضیه جونیوره -_-
اینقد که جونیور داره تو این دوتا فیک عذاب میکشه سرجم
کوزت تو بینوایان عذاب نکشید(بینوایان بود دیگه!؟؟؟؟)
هییییییع
ممنووووووووووووووووووووووووووووووووون
مارک بچم خیلی دیگه داغون شده!!!
همه جینمارک شیپرا بلند بگین آمین!!
آخی بنده خدا مرد روزای سخته!
آره بینوایان بود!
خواهش میکنم عزیزم!
وای وای این قسمت وحشتناک بود
اون تیکه جین مارک عالی بود
جکسون خداروشکر 5 سال حبس بریدن براش من فک میکردم شاید اعدامش کنن..خداروشکر باز زنده اس
الهی سوزی چقد سختشه بمیرم براشون دادستان ونگ به هیچ دردی نمیخوره تو این داستان افریده شده برای گند زدن بالاخره هرچقدرم بد و منفی باشه نقشش بازم یه کاره مفید میتونه انجامبده البته ازاین موجود واقعا بعیده
عه عه دیدی چه فیلمی بازی کردن تو دادگاه
واای جینمارک عالی بوداااا
ولی خدایی مریم چه وعضیه درس کردی مرگه من
اقا یه مدته افسردگی گرفتم هم کهربا هم وولفز خیلی نامردیههههه
عرررررر حرف نداشت این قسمت کارت تو تحت تاثیر قرار دادنه خواننده حرف نداره
جدی میگم من با فیکای تو بیشتر عاشق گات سون شدم
دستت درد نکنه یه دنیا ممنون...لذت بردم
ماشالا همه جینمارک شیپرن!!!
اگه ایرام بود احتمالا اعدام پیشد با اینکه قتل زیر سن قانونی اتفاق افتاده!!!
ایشالا سعی میکنم یه ذره روند هردوتا داستانو خوب کنم!!!
ولفز که دیگه داره تموم میشه...سعی میکنم سر کهربا جبران کنم!
سرت درد نکنه گلم! خواهش میکنم!
اشکممم ددرروووممدد چرا انقد اینارو اذیت میکنیییی اخههه جینمارک جکسووونم. سوووزییی
آخی عزیزم!!!
زوج جکوزی دیگه کلا داغون شد!!!
قسمت بعد رو کِی میزاری
ایشالا چهارشنبه!
نمیشه زودتر تمومش کنی واقعا گریم گرفته چرا اینجوری میکنی تورو خدا زودتر تمومش کن وااااااای من خودم میرم دادستان ونگ رو میکشم
میشه بهشون .........
وااااااای چرا اینجوری شد چقدر دارن سختی میکشن از قسمت اول تاحالا دارن سختی میکشن
خیلی جدی گرفتم
نمیشه یه فیک طنز بنویسی
این چیه آخه
خیلی عالی خیلی خیلی عالیه
خیلی گریع داره
میشه از این قسمت به بعد دیگع خوب بشه همه چی
میشه مارک مینهو رو نکشع ای خدا
با چه زبونی حرف بزنم
الان مارک میره مینهو رو میکشع بعد خودش خودکشی میکنه
بعدشم جونیور از غصه افسوردگی میگیره
سوزی عاشق یکی دیگع میشه
بعد چهارسال که جکسون برمیگرده متوجه میشع میره از جونیور مراقبت میکنه
اینجوری نشه یه وقت دست تو باشه داستان اینجوری میشه
یکی فیکو از این بگیره
ولی دور از شوخی و عصبانیت و گریه و خنده
واقعا خوب نوشتی
عالی بود تبریک میگم بهت بخاطر این فکر بازت و
...... که داری اون دومی یجوری بود از سر عصبانیت و ناراحتی بود جدی نگیر
خیلی خوب نوشتی
چرا عزیزم تا یکی دو قسپت دیگه تموم میشه!
وایییییی چه عاقبت تلخیو تصور کردی!!!
ممنونم عزیزم نظر لطفته!!! امیدوارم دیگه ازین بیشتر باعث ناراحتیت نشه!
من فقط گریههههههههههههههههههههههههههههههههههه.دودیقه دیگه میام
آخی عزیزم!!!!
زندگیتون سرشار ازمحبت ، مهربانی و دریایی از عشق و امید خیلی باعث افتخاره پیش منم بیاین مرسییییییییی
8985
مچکرم!!!
دوست گلم خواهشا این متن دعوتتو کپی میکنی، یه نگاه به وبلاگ بنداز!!!
کی یه ادمین خسته ی متومتو رو به وبلاگش دعوت میکنه؟!
فک کنم یه بار دیگه هم این متنتو برام فرستاده بودی!
وااای عالی بود این قسمت
جکسونو سوزی گناه دارن اخهههه
مارکجینش عالی بود
ممنونم گلم!
آره بنده خداها!!!! خودمم دلم براشون کبابه!
راستی خیلی خیلی گلی که طولانی بود این پارت ...
ولی سانسورت نامردی بود !!!!
جبران کردم که قبلا نذاشته بودمش!
مرسی ... این قسمت حالم خوبه ... میدونم که تو یکی دو قسمت بعدی جکسون آزاد میشه ... یعنی بد جوری امیدوارم و با اینکه حکم صادر شده دلشوره ندارم !!! نمی دونم چرا ...
مرسی ... خیلی امید تو این پارت بود ... مرسی ...
منتظر قسمت بعدی هستم شدیدا ...
خواهش میکنم عزیزم!
خدا رو شکر که خوشحالی!
با اینکه جکی جان بایسمه ولی هیچ چیز معلوم نیست!!!
ایشالا دیگه این دفعه به موقع میذارم و منتظرتون نمیذارم!
جکسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننجکییییییییییییییییییییییییی
عاغا از یه طرف ولفز از یه طرف کهربا:| ناموسن ناراحتی اعصاب گرفتم-_-
خودمم دیگه تواناییشو ندارم!!!! خیلی هردوشون غمناک شدن!!!