THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا(فصل دوم) پارت 3

سلام دوس جونیای گل

خوبید؟!

شرمنده دیروز Wolfs رو نذاشتم!

کارآموزی از اونی که فکرشو میکردم خسته کننده تره!

همچنین قسمتای آخر Wolfs هستش و واقعا نوشتنش انژری مضاعف میخواد و اینکه دلم نمیاد بنویسمش!!!

خیلی تموم شدنش برام غمناکه! T_T

راستی ازین به بعد اگه دیدید توی کانال اعلام نمیشه که فیکا گذاشته شده، خودتون بیایید سر بزنید...بعضی وقتا ادمینامون نت ندارن یا اینکه مسافرتن و نمیتونن لینکو توی کانال قرار بدن!

ممنونم!♡

 

نارین

یکسره اون آهنگه که میگفتن اون پسره دوسش داره رو گوش میدادم...اون آهنگ فوق العاده بود!

فک کنم اگه یه روز طرفدار این گروهه بشم این میشه اوپام!!!

هروقت که گوش میدادمش همزمان با صدای اون پسره و اون جمع دور آتیش برام مجسم میشد!!

آرامش و شادی عجیبی توی اون صحنه میدیدم!!

با اس ام اسی که برام اومد از افکارم اومدم بیرون:

"نارین دیر نکنیا...سنا خیلی تهیه و تدارک دیده!"

امروز سنا مهمونی گرفته بود...میگفت روزای آخر قبل تعطیلاتمونه و میخواد خاطرات خوبی بسازه...هرچند یه دوره قبل دانشگاه برای پیش نیاز رفته بودیم!

تو این سرما کی حال داره بره بیرون؟!

خیلی خوابم میومد...شبا همش بیدارم و نزدیکای صبح میخوابم!!!

.

.

بین جمعشون نشسته بودم...وقتی اومدم اینجا فهمیدم که برای یکی ازین اوپاهای محترم تولد گرفتن! میگفتن اسمش ویه!(V از بی تی اس!)

تازه امروز فهمیدم که سنا طرفدار یه گروه دیگس ولی گات سونم دوست داره!

یه سری دیگه اوپا دوست، که من نمیشناختمشونم بودن!!

وی خوشگل بود...میگفتن بهش میگن آدم فضایی به خاطر عجیب بودنش!! دوست داشتم بدونم چجوریه که اینجوری میگن!!

سنا-خیلی دوست داشتم این جشنو تو کافه ی افلاطون بگیرم ولی با خودم گفتم چون آشناس شاید خوب نباشه!!

-نه میگرفتی...اون خودشم کم خل و چل نیست!!

رعنا زد به بازوم و گفت:

-یکم لبخند بزن!! به نظر بقیه خیلی عجیبی!!

-آخه واقعا اگه جای من بودی میتونستی؟! باورم نمیشه....براشون تولدم میگیرین؟!

مهتاب-تازه چند روز دیگه هم برای جی بی میتینگ میخوان بگیرن!!

-به سلامتی!!!

به سرخوشیشون نگاه میکردم و تلاششون برای درست کردن فیلم و عکس از خودشون برای گذاشتن توی پیجاشون و تگ کردن اینا!!! هرچند میگفتن این گروهه هیچکدومشون پیج ندارن...شاید میخواستن جای دیگه ای بذارن!!

رعنا-ای خدا نمیکنن مثل جکسون پست که میذارن انگلیسشم بذارن که ما هم یه چیزی بفهمیم!!

یه نگاه به پیجش انداختم...همون پسره بود که اون آهنگه رو دوست داشت...اینقدر اسماشون سخته که ترجیح دادم که خودم یه اسم براش انتخاب کنم...وقتی که داشتم خندوانه میدیدم تصمیم گرفتم اسمشو بذارم بایرام!!

-میدی منم ببینم؟!

با ذوق گفت:

-طرفدارشون شدی؟!

همشون اصرار دارن که دیگرانم بکشن به راه خودشون!!

-هه نه خیر...فقط حوصله ام سر رفته!!

گوشیو از دستش گرفتم و از عکسش سر در نیاوردم...به کپشنش نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم:

-میگه این آهنگه قشنگه و معرفیش کرده!

گوشیو دادم دستش و متوجه نگاهش شدم که چند ثانیه روم خیره مونده بود!!

-چیه؟!

رعنا-تو...تو...الان...سناااااا....مهتااااااب!

-وااااا چته؟!

سنا و مهتاب که حواسشون به جمع بود روشونو کردن سمتمون و سنا گفت:

-چیه؟! مگه جن دیدی؟!

رعنا-این کم از جن نداه!!

-رعنا خوبی؟!

رعنا-نارین خری یا خودتو زدی به خریت؟! یا فکر میکنی ما خریم؟!

اصلا متوجه منظورش نمیشدم!!

مهتاب-میشه بگید چی شده؟!

رعنا-همین الان رسم الخط هانگولیو خوند و ترجمه شدشو به من تحویل داد...اونوقت خودشو زده به اون راه!!!

یه لحظه با حرفش مات و مبهوت به حرکتی که زدم فکر کردم...ینی چی؟!

مهتاب گوشیشو در آورد گفت:

-اینارو الان بخون ببینم!!

خیلی عجیب بود...از روش میتونستم بخونم و حتی معنیشو میفهمیدم!!

سنا-نارین...چند وقته؟!

-چی؟!

سنا-حس میکنم خیلی چیزا رو نمیدونیم...

خیلی گیج شده بودم!!

-بچه ها ببخشید من باید برم!

از جام بلند شدم و سریع رفتم سمت ماشینم...از خودم ترسیده بودم!!!

وقتی که رسیدم خونه رفتم سراغ پیجاشونو شروع کردم به خوندن مطالبشون...هم برام جالب بود که زبونشونو میفهمیدم و هم یکم خوف برم داشته بود!!

حس عجیبی بود...

جی بی

دیگه داشت حالم ازین زندگی بهم میخورد...اینقدر که تو این چند روز بحث و ناراحتی بوده که فکر نکنم تو کل زندگیم اینقدر این چیزا بوده باشه...

جی وای پی گفته بود که باید توی وبتون نارین اعلام کنیم که چند وقت فعالیت نمیکنه...سر این قضیه جونیور دعوای شدیدی باهاش کرد...حق داشت...معلوم بود که هنوزم نتونسته با این قضیه کنار بیاد!!

هرچند بعد از اون روزی که از خونه ی بوتونگ برگشتیم تک تک عکسایی که خودش چاپ کرده بود و به دیوار چسبونده بودو کند و با خودش برد تو اتاقش...حتی با مارک دعواش شد!

اینقدر خوابگاه آروم شده بود که حتی متوجه بودن یا نبودن هم نمیشدیم!!

امروز کریسمسه...باید برای اجرا توی شبکه ی KBS میرفتیم...بدترین چیز اون آهنگ لعنتی بود...نگران بودم که یکیمون روی صحنه خرابکاری کنه!!

-پسرا حاضرید؟!

جکسون-جونیور هنوز تو اتاقشه!

رفتم سمت اتاقش و درو باز کردم!

همون عکسایی که از دیوار کنده بودشون تو دستش بودن!

تا منو دید گذاشتشون توی کشوش و برای چند لحظه سمتم برنگشت!!

فک کرده من نمیفهمم داره اشکاشو پاک میکنه!

البته همیشه این غرور مردونه رو داره که دوست نداره کسی ناراحتیشو ببینه!!

-نگران نباش پسر...هرجوری که شده باهاش ارتباط برقرار میکنیم! 

جونیور-فایده ای نداره هیونگ...وقتی اون ما رو یادش نباشه، اگه بخواییم خودمونو بهش یادآوری کنیم چیزی جز مزاحمت نیست براش...اون الان پیش خونوادش خوشبخته!

راست میگفت...چی میتونستم برای دلگرمیش بگم؟!

-از کجا میدونی ما رو یادش نیست؟!

جونیور-الان چند روزه که برگشته ولی خبری ازش نیست...

بی هیچ حرفی بلند شدم و از اتاقش اومدم بیرون و چند لحظه بعد از من اونم اومد!!

زمان آروم میگذشت...انگار میخواست استرس و حال بدمون برای این اجرای کوفتی بیشتر بشه!!

وقتی که رسیدیم اونجا گفتم:

-برای چند دقیقه به معنی و خاطراتی که با این آهنگ دارید فکر نکنید...فقط اجراش کنید!! میدونم سخته!

نارین

بازم بحث اینا بود...حس عجیبی دارم نسبت بهشون!! نمیدونم در حال حاضر درموردشون کنجکاوم یا اینکه اینقدر بدم میاد که دلم نمیخواد هیچی بشنوم!!

رعنا-تو اجرای دیروزشون خیلی حالشون گرفته بود...دریغ از یه لبخند!

سنا-هنوز از سر قضیه ی ماما ناراحتن!!

همزمان که داشتم اجراشونو میدیدم، گفتم:

-ماما چیه؟!

سنا-یه جشنواره بود که اینا توش هیچ جایزه ای نبردن!!

-به قیافه ی اینا نمیاد که فقط به خاطر یه جایزه این شکلی شده باشن!

مهتاب-پس چی؟!

-شاید با این آهنگ به کسی اعترافی کرده بودن...نمیدونم!!

رعنا-مثلا به یکی ازون توایسیای لج درار اعتراف کرده باشن!!!

به حرفاشون اهمیتی ندادم و سعی کردم به اجراشون نگاه کنم...لباساشون قرمز بود...البته به جز یکیشون که مشکی پوشیده بود!! واقعا حالشون گرفته بود..؟دیدن اجراشون حس خوبی بهم نمیداد!

گوشی مهتابو دادم دستشو گفتم:

-اینقدر به اینا و حال و روزشون فکر نکنید!

هرچند که خودم به خصوص از وقتی که فهمیدم زبونشونو میفهمم بدجوری فکرم مشغولشون بود!

-این اجراهه رو برام میفرستید؟!

مهتاب-نه نمیخواد خودتو مشغول حال و روز اینا بکنی!!

-حرف خودمو به خودم برنگردون...اگه ندیش مجبور میشم برم پیداش کنم!!

مهتاب-خیلی خب بابا!!!

.

.

از وقتی که اومدم خونه حالم اصلا خوش نیست...

اون آهنگ و صداها یکسره حالمو بد میکنن ولی پشت هم نگاش میکنم!!

یه حالت تهوع عجیبی دارم...هرچند به خاطر اینا نیست ولی نمیدونم چرا دیدن اینا و این آهنگ تشدیدش میکنه!

اصلا چمه؟! مگه چیزی خوردم؟!

با صدای در اتاقم به خودم اومدم!

مامانم-نارین نمیای شام بخوری؟! چرا هرچی صدا میزنم جواب نمیدی؟!

-میلم نمیکشه مامان...یکم معدم ناخوشه!

مامانم-چی شده؟! چیزی خوردی؟!

-نمیدونم...چیز خاصی نخوردم!!

مامانم-بیا یه چیزی بخور...شاید گرسنته!

-نه اصن دهنم بستس نمیتونم چیزی بخورم!

مامانم-باشه...غذاتو برات کنار میذارم گرسنت شد بیا بخور!!!

-باشه مامانم!

سرگیجه ی بدی داشتم...نمیتونستم راحت روی پام وایسم...ترجیحا دراز کشیدم و چشمامو بستم که بخوابم...ولی چشمامو که میبستم بیشتر فکرم میرفت سمتشون!!!

کلافه شده بودم...

.

.

با حالت تهوع چشمامو باز کردم و سریع رفتم سمت دستشویی...

هر چی که بود و نبود اومد بیرون...حس میکردم یکم دیگه این حالم ادامه پیدا کنه کل دستگاه گوارشیمم بیاد بالا!!!

بابام-نارین...خوبی؟!

چند ثاینه صبر کردم تا نفسم بیاد سرجاش!

-الان یکم بهترم!!

مامانم-مسموم شدی احتمالا...میخوای بریم دکتر؟!

از دکتر بیزارم!!

-نه بهترم...!

بابام-باشه...هروقت حس کردی حالت بده صدامون کن!

سرمو تکون دادم و برگشتم تو اتاقم...

یوگیوم

امروز فن میتینگ داریم...هرکاری کردیم که کنسل شه، نشد!!!

آخه دیدن ما با این حال و روز میتونه جذابیتی داشته باشه؟!

شب کریسمس واقعا دردناک بود...چشمای هممون کاسه ی خون شده بود!!

اگه کل دنیا رو هم بهم بدن نمیخوام به اون شب کزایی برگردم...این چهار-پنج روزی که ازون موقع میگذره، مثل چند سال شده!!

حتما توی فن میتینگ امروز سراغ نارین گرفته میشه...این اواخر هرجا که اسم ما بود، نارینم بود!!!

نگران بودم...اگه حرفی از نارین بشه چی؟!

توی اجرای کریسمس حفظ ظاهرمون، هرچند که خیلیم توش موفق نبودیم خیلی سخت بود!

رفتیم روی صندلیامون نشستیم...همش نگاهم به جین یانگ هیونگ بود!

هیچوقت توی هیچ فن میتینگی اینقدر ساکت ندیده بودمش!!

چقد میتونست این ظاهر خندونو حفظ کنه؟!

توجهم به یکی از فنا جلب شد که دقیقا همون چیزی که ازش متنفر بودمو عنوان کرد:

-ناتالی چرا نیست؟! ما فکر میکردیم اونم امروز هست!

جونیور که تا اون لحظه داشت با خودکار تو دستش ور میرفت سرشو آورد بالا و با چشمش دنبال فنی گشت که این سوالو پرسیده بود! فک کنم اگه میتونست میرفت که بکشتش...متوجه صورتش شدم که خیلی لاغر شده بود...یکم زیر چشماش گود رفته بود!!

جی بی-خب ناتالی الان تایلنده و رفته پیش خونوادش...معلوم نیست کی برمیگرده! ما هم خیلی دلتنگشیم!!

بهونه ی خوبی بود!

اگه جای فنا بودم بعد از دیدن این فن میتینگ دیگه طرفدار خودمون نمیموندم!!! خیلی امروز مسخره رفتار کردیم!

شاید فکر کنن که مغرور شدیم!

تقریبا نزدیکای تموم شدن فن میتینگ بود...خوشحال بودم که خیلی بحث خاصی پیش نیومد...

تا این فکرو کردم یکی از فنا گفت:

-جونیور اوپا امروز خیلی ساکتی...چیزی شده؟!

جونیور لبخند روی لباشو بزرگتر کرد و گفت:

-خب میدونید که تا چند وقت دیگه قراره با فیلمی که الان در حال فیلمبرداریش هستم شما عزیزارو  سورپرایز کنم...

چشماشو معصوم کرد و گفت:

-اوپاتون به خاطر همزمان شدن زمان فیلمبرداری و آماده کردن آلبوم ژاپنیمون یکمی خستس!

دلم میسوخت براش...هرچند که یه بازیگر حرفه ای بود و حسابی میتونست نقش بازی کنه ولی بازم نمیتونست این چهره ی غمگینو پنهون کنه!

با صدای آهنگ every day که توی سالن پخش شد دلم هری ریخت...تا الان اصلا متوجه نبودم که از اول فن میتینگ، آهنگامون پشت سر هم داشتن پخش میشدن!

یه ذره ازش گذشت...نگاه هر شیش تامون به جونیور بود!

حدس میزدم نتونه خودشو نگه داره!

همونجور که داشت اشکاشو پاک کرد از جاش بلند شد و گفت:

-معذرت میخوام!

سریع از سالن خارج شد...

ما موندیم و نگاه پر از سوال فنا...اکثرا با دیدن این صحنه گریشون گرفت...!

مارک-همونجور که دیدید جونیور خیلی خستس...امروز بهش مرخصی داده بودن و اون به خاطر علاقه اش به شماها اومد ولی انگار اگه نمیومد بهتر بود!

جکسون-مگه نمیدونید من تحمل گریه ی دخترارو ندارم...لطفا گدیه نکنید!!

آروم کردن جو توی این شرایط خیلی سخت بود!!!

ای کاش هیچوقت برنمیگشت...یا حداقل ما هم مثل اون همه چیز یادمون میرفت...

نارین

این چند روز از دست این حالت تهوع ها دیگه جونی برام نمونده...هر چی بهم میگفتن برم دکتر قبول نمیکردم!!!

چی میگفتم؟! وقتی هیچ چیز خاصی نخورده بودم و هیچ دلیلی نداشتم میرفتم دکتر چی میگفتم؟!

این چند روز همینجوری توی جام افتاده بودم...امروزم که دوستان محترم برای عیادت بنده ریختن اینجا!!!

رعنا-معلوم نیست چه بلایی سر خودت آوردی!!!

-شما که خوب میدونید کاری نکردم...!

مهتاب-چرا دکتر نمیری؟! با کی لج کردی؟!

آخه برم بگم چند روزه چندتا موش کور دارم میبینم و بالا میارم؟!

هر چی فکر میکنم اونا تنها دلیلن!!

خیلی مسخرس...

رعنا-بچه ها...بچه ها

سنا-چیه باز جن دیدی؟!

رعنا-جونیور امروز تو فن میتینگ گریه کرده!

مهتاب-چی؟! چرا؟!

رعنا-دارم فیلمشو دانلود میکنم!! گفتن خیلی خستس!

-چه مسخره...اینا خسته میشن گریه میکنن؟!

سنا-آره بابا کجای کاری؟! اوپاهای ما دست تو دماغشونم که میکنن میرن دکتر!!

مهتاب-اونوقت تو داری میمیری، نمیری ببینی چته!!

-باورم نمیشه یه بار خودتون مسخرشون کردید!!

رعنا-بیایید فیلمش دان شد!

به فیلم داشتم نگاه میکردم که آهنگ پس زمینه اش توجهمو جلب کرد!

مهتاب-چقد مظلومانه معذرت خواهی کرد!! اصن خستگی از سر و روش میباره!!

-به خاطر خستگی نبود...

رعنا-پس چی بود نارین غیب گو؟!

-این آهنگ....اینو با هم خونده بودیم!

یه لحظه حس کردم یه چیزی چنگ انداخت به دلم...


دوس جونیا اگه دوست داشتید اجرای کریسمسشونو براتون توی پست بعدی میذارم(فقط اگه خواستید توی کامنتتون بهم بگید!)...توی این اجرا پسرا خیلی اتفاقی،  واقعا پکرن!!

نظرات 25 + ارسال نظر
شقایق دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 14:10

بالاخره قسمت سوم رو از وبلاگ پیدا کردم پس چرا تو کانال نبود .
خیلی قشنگ بود عالیییی
واییییی جونیور(u)
اصلا اسمشو میارم اشکم درمیاد

احتمالا بدون هشتگ گذاشته شده که نتونستی پیداش کنی!!! حتما کانالو چک میکنم ببینم چجوریاس!!!
مرسی که اینقدر با معرفتی و برام همه جا نظر گذاشتی!!!

hosna یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 23:27

مریم جانننننننن قضیه ی اینکه فیک عاولیه به کنار این کاراموزی چی میگه؟؟؟؟کار آموز شدیییس؟؟؟جااان مننننن؟؟؟؟؟

صدف سه‌شنبه 2 شهریور 1395 ساعت 04:54

مریمی,میتونی فایله کنسرته رو بدی به فاطمه بزاره کانال از اونجام دانلود کنم؟! میخوام فایلشو داشته باشم هروقت رفتم کافی نت دان کنم.دمتم گرم خیلی قشنگ بود

حتما عزیزم!

تینا شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 21:42

نمی دونم چرا اما گریم گرفت طفلی نارین طفلی جونی مریم موفق اشی دوستم

نارین خیلی دلم داره براش میسوزه!!! به خصوص که از ادامه ی داستانم خبر دارم!!!
وایییی ممنونم عزیزم

الهه شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 17:48

جیگرم کباب شد الهی

آخی عزیزم!

atefesafa شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 17:40

اوموووو یعنی نارین داره یادش میاد؟؟!! آخجووووووون

بله بله!

Hejin shi شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 17:09

خوب بود♥♡♥

اجرای کریسمس لطفا!!!

ممنونم عزیزم!
حتما میذارم!

yeganeh شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 12:16

اقا یادش بیییییییییییاد د یییییییییییییگه

داره کم کم یادش میاد!

Mojdeh.ghz شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 11:09

آخی اینا چقد گناه دارن دلم براشون میسوزه

آره بنده خداها!!!! منم همینطور!

Negin_c_h شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 03:12

نکن این کارووو
جونیور عشقممممم نمیتونم گریشو ببینننممم

آخی عزیزم!!!!

R.R جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 23:34

خیلی پیچیده شده.نمی تونم چیزی رو حدس بزنم

ایشالا زودتر همه چی معلوم میشه!

maryam goli جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 15:32

مریم جون سلام خسته نباشی
مثل همیشه عالی بود.البته منم الان دیگه با زجه زاری های خودم واسه جونیور کنار اومدم.بمیرم براش گریه کرد.الان چجوری بره سر فیلم برداریییی.وای حس میکنم نارین داره یه چیزایی یادش میاد.ولی اگه عاشق جونیور نباشه دیگه چی؟؟؟من دق میکنم.اگه یادش اومد یه کاری کن عاشق جونیور باشه.مرسی مریم جون تو عالی.آی لاویو.

سلام عزیزم
سلامت باشی!
چشم یه کاری میکنم عاشقش باشه!
خواهش میکنم گلم!

fateme_7244 جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 11:26

ممنون خیلی خوب بود
ولی خیی غمگین بود کاش یکم از این جو بیاد بیرون
خسته نباشی ^_^

خواهش میکنم عزیزم
سعی میکنم هر چه زودتر ازین جو در بیاد...متاسفانه به خاطر روند داستان لازمه که این اتفاقا بیفته وگرنه منم دوست ندارم!
ممنونم گلم سلامت باشی!

Soorii جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 07:53

وای اشکم درومد دلم بدجور گرفته
قیافه جونی که میاد جلو چشمم قلبم میگیره ولی داره جذاب میشه... نارین کم کم داره یادش میاد وای خدا فقط وقتی یادش اومد تورو خدا برش گردون پیش جونی من طاقت ندارم
دستت درد نکنه عزیزم مثل همیشه عالیییییییییییییی بود
اها اجراشونم بی زحمت بذار مرسی

من دلم برای نارینم خیلی میسوزه!!!!
سرت درد نکنه گلم!
چشم!

parisa193 جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 03:15

کاش دو طرف فراموشی میگرفتن ... خیلی دلم سوخت ... این جور موقعیتا نصیب هیچ گروهی نشه =__=

اجراشون رو هم بزار ببینم اینا پکرشون چه شکلیه :دی

راستش من به خاطر داستان تو از گات سون خوشم اومده ولی نه در حد لاو ^__^

آره خیلی شرایط براشون سخته!!!
چشم!
واقعا؟! چه جالب...خوشحالم باعث شده ازونا خوشت بیاد!

zeinab جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 01:33

عالیییی بوووود
اگه میشه اجرای کریسمسو بذار


چشم!

kimia_gh_p پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 23:32

خیلی خوب بود خسته نباشی

ممنونم گلم سلامت باشی!

Mitra پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 23:00

دلم میخواد برای وولف بشینم گریه کنم
ینی آخر، سر این فیک نوشتنای شما میمیرم من
این قسمت خیلی خوب بود از نظرم داره خوب پیش میره
همیجوری ادامه بده
امروز بالای ده بار اومدم ببینم آپ کردی یا نه
منتظر قسمت بعدیم
فایتینگ

آخی عزیزم چرا؟!
واییییی نه خدا نکنه!
خدا روشکر...خوشحالم که از روندش راضی هستین! هر چند که ممکنه این قسمتاش یکمی کسل کننده باشه!
ممنونم گلم فاییییتینگ!

.mery پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 21:50

خسته نباشی مریم جون میگم نمیشه فصل دوم داشته باشه ولفز خواهش راسی کهرباام خیلی باحال شده

ممنونم گلم سلامت باشی!
راستش دیگه چیزی برای ولفز نیست که برای ادامه ی داستان و فصل دوم بگم!! ینی میتونم ادامه بدم ولی خب جذابیتش از بین میره!!!

newsha.ap پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 21:49

چرا نصفه میان

نباید از استیکرای خود گوشیت استفاده کنی عزیزم!!
اینجوری هر چیزی که بعد از استیکرای گوشیت مینویسی فرستاده نمیشه!

newsha.ap پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 21:48

خیلی خوب بود مرسی ❤باهم خوندیم ینی یادش اومد بد بخت ک اینطوری روانی میشه باید بره تیمارستان راستش من زییاد طرفدار گات سون نیستم ینی کلا طرفداد کی پام نیستم ولی داسنانتون رو خیلی دوست دارم ❤❤ من پنجا قسمت اول رو تو دو رکز خوندم و بعد با بقیه پیش رفتم ..... گرده افشانی رو ک زیاد جدی نگرفتین

ممنونم عزیزم خواهش میکنم!
چقد جالب!!! فکر نمیکردم غیر از کی پاپرا هم داستانو بخونن و خوششون بیاد!!! خیلی خوشحال شدم!
نه جدی نیست!!!

narges پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 20:59 http://village_story.blogsky.com/1395

هییییی خدااا جیییییننن
این حالت تهوعای نارین بخاطر چین؟
بخاطر اینکه داره خاطراتش یادش میاد ؟؟یا حاملس؟

نه حامله نیست!!!!
مگر اینکه کلا از یه سری از اتفاقایی که توی کره برای نارین افتاده، خبر نداشته باشیم!!!
تازشم اگه بخواییم حساب کنیم که نارین حامله بوده اونوقت ینی با یه بچه برگشته ایران؟! ینی بچهه هم نقل مکان کرده؟!

یاسی پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 19:41

نارین حاملههههههههههههه اس هوراا
من که گفتم اینا اخرش یه توله یا نه نه نه یه کره بز میسازن...خخخ ولی چع غمناک نارین ایران جونیور کره نارین فراموشی گرفته و الانم داره مادر میشه هق هق عررررررر چه تراژیه غم انگیزیییییی
خخخخخخخخخخ
نارین من از اول تا الان طرف تو بودم اما الان یه چیزی باید بگم وگرنه میمونه تو دلم
دختره ی نکبت این چه واکنشیه بهشون نشون میدی بزنم مثله لواشک بچسبی به دیوار با کاردکم نشه جمت کرد
حالت تهوععععع سرگیجهههههه...اخههه چرااااا
وااااااااااااای ولی چقد این قسمت نشونه های خوب داشت....ایول اخ جون اخ جوووووووووون داره یادش میاد کههههههههه
میدونی شاید اگه همون روز مقرر برمیگشت به کل فراموشی میگرفت و حتی این چیزایی که تا الان یادش اومده رم یادش نمیومد ...اگه اینجوریه که چقد خوب شد الان برگشته-__-
بجز جاهایی که نارین دلمو خوش میکرد با چیزایی که یادش میاد بقیه ی داستان چشام کاسه خون بود الهییییییییییی من بمیرم الهی دادستان ونگ تیکه تیکه شه الهی پر پر شه براتووووووون
این دادستان ونگو برای فیکای دیگم اینجوری قربونی میکنم وختی نطر میذارم بدبخت نویسنده هه تعجب میکنه..ببین دیگه تنفر درچه حد
خوحالا ایشالله دادستان ونگ پیش مرگتون شه
دلم کباب شد برا جونی....اصن همه وعضشون همینه ..الهی بمیرم کی درس میشه اینااا
ولی میگما اگه همین منوال ادامه پیدا کنه...بعد نارین همه چیو برا دوستاش تعریف کنه بعد یه شب همه باهم 4 نفری کهربا رو بغل کنن بخابن(ناموسن چجوری میشه یه تیکه سنگو 4 نفری بغل کرد خابید؟-_-)به گات سونم فک کنن بخابن بعد صبحه روزه بعد سراز خابگاه گات سون در ارن یام نه پخش شین تو خابگاها ینی یکیتون تو خابگاه اکسو یکی تو خابگاه بی تی اس (وای شوگاا)دونفرم تو خابگاه گات سون
عرررررررر این فصل قراره ننه بابای اکسو و بی تی اسم پیاده شه
نارین به تنهایی گات سونو نه نه یه کمپانیو بیچاره کرده بود واایع به حال اینکه هر4 تاشون باشن باهم ...فاتحه ی پسرا خونده اس به نظرم
البته یه چیز دیگه شاید اصن به این نکشه که نارین بتونه برا دوستاش تعریف کنه امکان داره حرف نارینو باور نکنن چون نارین مثلن الان خودشم نمیدونه چطور کره ای بلده و دلیلیم براش نداره بخاطر همین دوستاشم باورش نکنن
دلیل اوردنای جی بی و مارک تو حلقم کلللا هراتفاقی بیفته به ما طرفدرا میگن بعلت خستگی بوده
خو اتاقشونو خابگاهو ازشون گرفتن رو استیج گریه میکنن
ولی خوب ما باور میکنیم
ببین هرقسمت که میگذره یواش یواش یه چیزایی داره به ذهنم میاد که مثلن نارین چطوری برگرده و دوباره جونی و نارین باهم باشن
مریممممممممممممم اصناااا با خوندن این دوتا فیک دارم تغییر بیس میدم
اصن هروخت قبله خاب میخام یه وان شات از خودم جی بی یا هر بیس دیگه ای از هر گروهی تصور کنماااا تا استارتو میزنم قیافه ی جونی میاد تو تصوراتم
میدونی بخاطر چیه.....جونیوره فیکای تو رو میشه بهتر ازمسایل اینه تو فیزیکو تصور کرد!!واضح با کیفت فوا اچ دی
والا...دختره ی نکبت بااین نوشتنت ادم و میبره فضا اصن
تا دوساعت بعده خوندنم نمیشه فرود اومد مگر با پس گردنی ای چیزی از طرف اهل خونه که اووی به چی فک میکنی برا چی دوساعته زل زدی ب تار و پود قالی
فقط اینکه مخه من یکیو بد کار رفتی بااین دوتا فیک
هییییع مریم عالی بود بیست عالی وحشتناک دهشتناک محشرررررررررررررررررر
مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
فقط اینکه مخه من یکیو بد کار رفتی بااین دوتا فیک

نه نه حامله چیه؟!
گلم این دو تا با هم نبودنا!!!!!پوزخند:
واییییییی دیگه دلم واسه دادستان ونگ داره میسوزه!!!
یه بار اینچوری به قضیه نگاه کن که اگه دادستان ونگ نبود، جکسونیم در کار نبود!!! او مای گاد!!! از چه زاویه ای بهش نگریستم!
خخخخخ من تغییر بایس ندادم ولی هی به بایسام اضافه میشه!!!! هر قسمت ازین دو تا فیکو که مینویسم، یه بایس جدید به بایسام اضافه میشه!
خواهش میکنم عزیزم!!! ممنونم که با نظرای طولانیت کلی انرژی میدی!

Leily پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 19:08

من میخوام اون اجرا رو ...
مرسی مریم جونی ... من فقط منتظرم ....
اون قسمتی که یه خبر خوش بده جون میگیرم ...
منم افسردگی گرفتم باهاشون فک کنم ...

یکشنبه میذارمش!
خواهش میکنم عزیزم!!
آخی عزیزم...خودمم که دارم این قسمتارو مینویسم حالم گرفته شده!

Rashin پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 19:02

خیلی قشنگ بود...ولی نمیشه وولفزو بذاری ؟ بالاخره ک باید تمومش کنی..میخوای تا قسمت اخرش مارو دق بدی فدات شم؟!؟؟

ایشالا دوباره از شنبه میذارمش!
خدا نکنه عزیزم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد