THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا پارت 73(آخر)

 

 شاید چندبار نگاهم بین همشون چرخید...چهره هاشون هر لحظه بیشتر نگران میشد...!

شاید الان دوست داشتم پیششون بمونم ولی یکسره به این فکر میکردم که تا کی دلم میخواد اینجا باشم؟!

اگه بعدا دیگه نخوام اینجا باشم چی؟!

اگه زندگیم بهم بریزه چی؟!

دست جونیورو رو دست خودم حس کردم...

شاید خنده دار باشه که تو این زمان کم به قدری بهش وابسته شده بودم که حس میکردم اگه برگردم دیگه هیچوقت نتونم حتی لبخند بزنم!

جونیور-نارین اگه خسته ای برو استراحت کن...!

صدای گرفته اش...خدایا این چه دوراهی ایه؟!

اینقدر فکر کردن به این قضیه اذیتم میکرد که حس حالت تهوع بهم دست میداد...

-نه نیستم...

نگرانی وجودمو گرفته بود...از کنار هم گذاشتن کلمات و گفتن چیزایی که تو ذهنم میگذشتن میترسیدم...بحث یه عمر زندگی بود! هرچقدم پسرا بخوان بگن که من میتونم برم و خونوادمو ببینم نمیشه...پس باید یکیو انتخاب کنم!!

جی بی-خب...پس نظرتو بگو!

جونیور-هیونگ ینی چی؟! همین الان سریع تصمیم بگیره؟!

عجیب نگران حالم بود! از لرزش صداش مفهمیدم!

مارک-پسر ما خودمون میفهمیم...فقط خواستیم این قضیه رو عنوان کرده باشیم!

 -خب راستش...

جونیور پرید وسط حرفم و گفت:

-خب عنوانش کردید حالا نارین فکراشو میکنه و بعدا میتونه بگه!

خب باشه جونیور بذار تا تونستم یه کلمه حرف بزنما!!!!

جکسون-ایوووو چقد هواشو داریا!!!

یونگجه-منم اگه بودم همینجوری هوای زنمو داشتم!!

چی؟! زنش؟!

برگشتم به جونیور نگاه کردم که چشماش گرد شده بود و داشت به پسرا علامت میداد که چیزی نگن!!

آخی بچم خجالت میکشه؟!

نگاهش افتاد به من و لبخند زد و دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت:

-پاشو باید استراحت کنی!

یوگیوم-اومو هیونگ باهم میخوایید برید استراحت کنید؟!

جونیور-آیشش بچه تو چند سالته؟!

سریعتر بلند شدم تا حرفاشون کاری نکرده بود که صورتم سرخ بشه و آبروم بره!!

رفتیم توی اتاق و تا درو بست گفت:

-نارین...از حرفاشون ناراحت شدی؟! اصلا نذار حرفاشون ناراحتت کنه، باشه؟!

این چرا اینقدر نگرانه؟! اینقدر بی اعصاب به نظر میام که سعی میکنه مراعاتمو بکنه؟!

رفتم سمتش و بغلش کردم...چسبیده بود به در!! حس میکردم یه آدم منحرفم!!!

-اوپا من ناراحت نشدم...اتفاقا باید بالاخره تکلیفمو روشن کنم!!

جونیور-امشب...خیلی خوشگل شده بودی!!

-چی؟! فقط امشب؟!

محکم کوبیدم به زانوش!

جونیور-یااااااا دردم اومد!!

دستمو گرفتم جلوی دهنش و انگشتمو گرفتم جلوی بینیم و گفتم:

-هیس!!

بم بم-هیونگ چی شد؟! بلایی سرت آورد؟!

وای خدا نامرد از قصد اینجوری صداشو برد بالا!!!

توی یه لحظه خودش اومد جای من و چسبوندم به دیوار!! چرا داره مثل سریالاشون میشه؟!

یوگیوم-هیونگ ما سنمون پایینه...چرا اینقدر خشنید؟!

من صبح با چه رویی ازین اتاق برم بیرون؟!

جونیور-نارین...

سرم پایین بود...میترسیدم به چشماش نگاه کنم!!

-هوم؟!

جونیور-خوب فکراتو بکن...به حرفای ما هم توجه نکن! ببین دلت چی میگه!

چرا اینقدر خوب شده؟! چرا دیگه باهام دعوا نمیکنه؟! من دیگه نمیتونم این همه خوب بودنو تحمل کنم!!!

چشمامو بستم و دستامو گذاشتم دور صورتش و بوسیدمش!!

جونیور-اومو...نارین...

اصلا نمیذاشتم حرف بزنه!!

رفت عقبو با صدای خیلی آروم گفت:

-دو تا بچه تو اتاق بغلین!!

بم بم-هیونگ راحت باشید...ما هندزفری تو گوشمونه!!

جونیور-ببینم شما شنود اینجا کار گذاشتید؟! حتما دارید با اون هندزفریم صدامونو گوش میدید، نه؟!

یوگیوم-فکر خوبیه...تا حالا به همچین کاری فکر نکرده بودیم!!

-جونیور من خیلی دارم خجالت میکشم...برو بخواب!!

جونیور-قبوله...پس قول بده به هیچی فکر نکنی...!

-باشه اوپا!!!!

لپشو بوسیدم و سریع رفتم سمت پنجره و دیگه برنگشتم نگاش کنم!!

جونیور-واااااه میخوای دیوونم کنی؟! من رفتم!

بلافاصله بعد از رفتنش نشستم پای وبتونم و میخواستم پست جدید بذارم که اول چشمم به کامنتای جدید افتاد!!! دوباره بمتالی؟! چه خبره؟!

یه ذره که گشتم دیدم که بم بم توی توییرش حرف زده بود و تو یه لحظه عاشق این مرامش شدم!!

شروع کردم به آماده کردن پست جدید با فکر مشغولی که کل وجودش به خاطر انتخابی که باید بکنه نگرانه!!

.

.

یوگیوم

برای فردا باید ایده ی خیلی فوق العاده ای داشته باشیم...نمیدونم برنامه ی هیونگ چیه ولی دیگه باید بهش اعتراف کنه...ممکنه اگه من حرفی بزنم طبق معمول یا جدی گرفته نمیشم و یا اینکه دعوام میکنن!!

مارک-واسه فردا بالاخره چیکار کنیم؟!

جکسون-جین یانگ تو برنامه ات چیه؟!

جونیور-من؟!

بم بم-آره دیگه هیونگ...نه به شبا که سر و صداتون نمیذاره بخوابیم و نه به این قیافه ی متعجبت که انگار هیچ خبری نیست!!!

جونیور-واااااه من که چند دقیقه بعدش از اتاق اومدم بیرون!!!

جی بی-جونیور فقط نارین نیست که باید تکلیفشو روشن کنه...تو هم معلوم کن، میخواییش یا نه؟!

جونیور-چرا اینقدر یهویی میپرسی هیونگ؟! حالا چند روز دیگه هم وقت هست...

-هیونگ باید شب تولدش بهش اعتراف کنی...من یه فکرایی دارم!!!

جونیور-چی مثلا؟!

خوبه برخلاف انتظارم ارزش قائل بود!

-اول از همه باید یه تیپ عالی بزنی...!

یونگجه-زحمت کشیدی...خب اینکه معلومه!

جونیور-مگه من بدتیپم؟!

-نه منظورم اینه که یه تیپ مردونه تر!!! باید خیلی متفاوت تر ظاهر شی!!

جکسون-باید خیلیم جذاب تر رفتار کنی!!!

جونیور-الان مثلا میخوایید با یه شاخه گل بیام وسط تولد و جلوش زانو بزنم و بگم دوست دارم؟!

مارک-اینجوری خیلی تکراری به نظر میاد!!

بم بم-خب میشه...مثلا...مثلا...آیش نمیدونم!!

اومو فهمیدم!!

-هیونگ...آهنگ confissoin خودمون!

جونیور-خب؟!

-خب نداره دیگه...تصویری این آهنگو انگار یادتون نیست...!

جکسون-به نظر من که مسخرمون میکنه!!!

-نمیکنه...مطمئنم!!

یونگجه-اگه من بودم خیلی خوشم میومد!!

جی بی-روحیات نارین خیلی با تو فرق داره پسر!!

جونیور-ولی من خودمم موافقم...با شناختی که از نارین دارم حس میکنم خیلی سورپرایز شه!

جکسون-خب بگیم نارین خوشش بیاد، تورو چیکار کنیم؟!

جونیور-وااااه مگه من چمه؟!

مارک-باید رمانتیکتر رفتار کنی!!

جونیور-شما از رفتارای من چی میدونید؟!

جکسون به نیشخند زد و گفت:

-اومو راس میگی ما که تو خلوتاتون نیستیم!!

جونیور زد به بازوشو گفت:

-پسر حیا داشته باش!!!

جی بی-خب الان یه تمرین میکنیم ببینیم چیکار میکنی!!!

جونیور-ها؟!

جکسون-من نارین میشم!!

جونیور-چی؟! تو با این هیکل یغرت؟!

-خوبه که هیونگ...قدش از همه کوتاه تره!!

جکسون-ایووووو اصلا من افتخار نمیدم جای اون دختر خل و چل باشم!!

جونیور-یاااا حرف دهنتو بفهم گوریل!!

جی بی-اومو چه هوای عشقشو داره!!!

رفتم آهنگ confission رو پلی کردم و جکسون رفت بیرون و اومد تو...عشوه هایی که میومد خیلی خنده دار بود!!!

جونیورم آروم آروم سمتش قدم برمیداشت!!

هردوشون بهم رسیدن و جونیور داشت همزمان با آهنگ میخوند و زل زده بود تو چشمای جکسون!!

هرکدوم از ماها که پارتمون شروع میشد، همزمان باهاش میخوندیم!

جونیور دستاشو برد سمت بازوهای جکسون و جکسون که عین دیوونه ها داشت پلک میزد سرشو آورد بالا و کم کم داشت نزدیک جونیور میشد!

جونیورم هی میرفت عقبتر!!

همه خندمون گرفته بود!!

جکسون-اوپا پس کی منو میبوسی؟!

جونیور-یاااااا نارین من اینجوری نیست!!

جی بی-اومو نارین تو؟! نه بهت امیدوار شدم...میتونی رمانتیک رفتار کنی!!

جکسون-ولی عشقت دقیقا همینقدر زنندس...اون شبی که پیش من خوابیده بود حس میکردم بهم دست درازی شده!!!

جین یانگ هیونگ با نگاه پر از خشم بهش نگاه کرد...جوری که لبخند هممون محو شد!!

جکسون-خوشم اومد...غیرتتم خوبه!!! تو میتونی...ما هم کمکت میکنیم!!

جی بی-به سئوک هیونگم میگیم که به یه بهونه ای به نارین بگه که بره پیشش و حسابی تیپ بزنه!! فردا شب باید هممون خیلی خوشتیپ باشیم...!

جونیور-ولی اگه نخواد بمونه چی؟!

دوباره بحثش وسط کشیده شد!

مارک-فعلا نباید به این چیزا فکر کنی!!

نارین

واییییی نه باورم نمیشه...کسی که دوسش دارم فیلم خاک برسری میبینه...فقط فکر میکردم اون دو تا مکنه اهل این چیزان!! خدا مرگم بده!! اونم فیلم مالنا؟!

فقط منتظر بودم بیان خونه...آبروشو میبرم!!

بعد از کلی انتظار بالاخره در باز شد ولی فقط خود جونیور بود!! بقیشون کوشن؟!

جونیور-سلام

اخممو نتونستم جمع کنم...پسره ی ناجور!!! ینی با اون تصویرایی که از مونیکا بلوچی دیده...اییییی!! دختره ی چندش...کثافت نمیدونم چرا لیمو ترش رو، روی سر و سینه ی خودش  میریخت...این خارجیام با این فیلم ساختنشون...خاک برسرت جونیور! این فیلم پر از صحنه های خاک برسری و خود گلناریه!!!

کثافت....من همچین آدمیو تا حالا بوسیدم؟!

با تعجب داشت میومد سمتم!!!

فقط با حرص بهش زل زده بودم!!

جونیور-نارین؟!

از جام پا شدم و شروع کردم به کشیدن موهاش و گفتم:

-یاااااا این فیلم چیه؟! خاک بر سرت...اونوقت یکسره به اون دو تا مکنه گیر میدادی؟! از اولشم میدونستم یه دیوثی!!

جونیور-ها؟! کدوم فیلم؟!

-راستشو بگو چند وقته فن این زنه ای؟!

جونیور-کدوم زنه؟!

-مالنا...چرا اصن باید این فیلمو داشته باشی؟!

جونیور-اومو نارین...توضیح میدم برات...موهامو ول کن...اون فیلمو من به عنوان اینکه در مورد مشکلات جنگ جهانیه و یه اثر هنریه دیدم!!

-ببینم جنگ جهانی مشکلش فقط ازون کاراس؟! کارای...آیش؟! خیلی عوضیی جونیور!!!

جونیور-من که نمیدونستم...!

چقد مظلوم شده...ولی در هر صورت!! اون یه پسر ناجوره! خیلی متومتوئه!!! چجوری جرئت کردم که تا حالا پیشش بخوابم؟!

محو این فکرا بودم که هلم داد سمت کاناپه! 

-چته؟!

خودشم اومد کنارم نشست و گفت:

-دیدن اون فیلم واسه وقتی بود که تو نبودی...فقط یه بار دیدمش!! حتی یادم نبود که دارمش!!

واااا ینی اگه قبل ازینکه من بخواد پیدام بشه دیده باشتش، عیب نداره؟!

با تعجب نگاهش میکردم...خب الان ینی چی؟!

داشت دوباره کارایی میکرد که من مثل احمقا رفتار کنم...عوضی هی میاد نزدیک!!!

داشت لباشو نزدیک لبام میکرد که دستامو گرفتم جلوش و گفتم:

-همش حس میکنم که تو رناتویی!(رناتو توی فیلم مالنا یه پسر 15-16 سالس که کلا تو کاره، کارای خود گلناریه!!!)

جونیور-واااااه نارین خواهش میکنم اونو فراموش کن دیگه!!!

آخه مگه میشه لعنتی؟! اصن از وقت که فهمیدم این فیلمو دیدی روم نمیشه بهت نگاه کنم!!

جونیور-من همه صحنه هاشو رد کردم!!

-عه؟! ینی فقط تیتراژشو دیدی؟!

جونیور-اصن تو چرا امروز نخواستی بیایی کمپانی؟! نکنه میخواستی همینجوری تجسس کنی؟!

-بحثو عوض نکن رناتو!!!

دستشو کشید روی موهامو محکم بغلم کرد و گفت:

-من اصلا از مونیکا بلوچی خوشم نمیاد...خوبه؟!

آره تو که راس میگی رناتو جان!!!

-بقیه کوشن؟!

جونیور-کار داشتن...میان!!

همه با هم کار داشتن؟!

-که اینطور!!! من برم بخوابم شاید یکم افکارم در مورد اینکه تو رناتویی عوض شه!!

جونیور-واااااه باشه برو!!

دروغ میگفتم...فقط بهونه ای بود برای اینکه بازم به جوابی که میخوام بهشون بدم فکر کنم!!!

اینقدر این فکر خسته ام میکرد که واقعا خوابم برد!!

.

.

یوگیوم-نارین بیدار شو...وقت شامه!!

واییییی من چند ساعت خوابیدم؟!

سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت پذیرایی!!!

همشون نشسته بودن!

رفتم کنار جونیور نشستم و توی همون حال گیجم بودم که نگاهم افتاد به لیموترش نصف شده ای که جلومون بود...برگشتم به جونیور نگاه کردم! اونم داشت به اون لیمو ترشا نگاه میکرد!! بعد از چند ثانیه به من نگاه کرد!!

سرمو تکون دادم و آروم در گوشش گفتم:

-اینجوری صحنه هاشو رد کرده بودی رناتو؟!

جونیور-هیس میخوای بشنون؟!

-دقیقا!!!

رومو برگردوندم سمت جمع که ماشالا همشونم نگاهشون سمت ما بود!!!

-بچه ها میدونید قضیه ی رنا...

جونیور سریع جلوی دهنمو گرفت و منم شروع کردم به تلاش برای خلاص از دستش!! 

ولی پسره ی خنگ منو کشید عقب و هر دومون پخش زمین شدیم!!!

جی بی-صد بار گفتم جلوی ما ازین کارا نکنید...گفتم یا نه؟! ها؟!

سریع هردومون نشستیم و جونیور گفت:

-داشتیم شوخی میکردیم هیونگ!!

دستمو بردم سمت دوتا تیکه ی لیمو، برداشتمشون و نگه داشتم روی غذای جونیور و شروع کردم به چلوندنش و گفتم:

-رناتو با این غذا لیمو ترش خیلی دوست داره!!!

جونیور با بهت به لیموها نگاه میکرد و سرشو آورد بالا و یه لبخند زد و گفت:

-آره خیلی دوست دارم...ممنونم نارین!!

یوگیوم-رناتو کیه؟!

جونیور-اومو هیچی!!!

بم بم-مطمئنی این لیمو همه دوست داری؟!

جونیور-آره فوق العادس!!

آخیش دلم خنک شد!!

مارک-راستی نارین سئوک بهت زنگ زد؟!

-سئوک اوپا؟! نه...واسه چی؟!

مارک-میگفت گریمورش یه مدل با چشمای درشت میخواد...اونم تو رو معرفی کرده!!! برو احتمالا بعدشم به عنوان مدل ازت عکاسی میکنن!!!

وایییی من از خدامه...انگار واقعا یه سلبریتیم...

یه چیزی ذهنمو مشغول کرده...اینا خبر دارن که فردا  شب تولدمه؟! حس میکنم اصلا یادشون نباشه!! البته سرشون خیلی شلوغه...نباید ازشون خیلی توقع داشته باشم!!!

.

.

جونیور

خیلی استرس داشتم...برای همه چیز!! اینکه خرابکاری نکنم...نارین خوشش بیاد...مثل همیشه که میخوام باهاش حرف بزنم لال نشم...نارین بخواد بمونه!!!

پسرا مجبورم کرده بودن یه کت و شلوار مشکی بپوشم با کراوات مشکی و پیرهن سفید!!! انگار عروسیمه...ولی به نظرم اونا بیشتر تو این چیزا واردن...حتما این تیپ خوبه که گفتن اینجوری باشم!!!

ینی نارین قراره چه شکلی بشه؟!

جکسون-جین یانگ آماده ای؟!

-آره هیونگ...فقط خیلی ترسیدم!!! اگه نتونم حرف بزنم چی؟! اگه اون خوشش نیاد چی؟!

مارک-یااااا این فکرارو بذار کنار...تو باید به کاری که میخوای انجام بدی به این چشم نگاه کنی که قراره اون حسی که چند وقته تو دلته و نتونستی ابرازش کنی رو بگی!! چه قبول بشی چه نشی بازم دلت سبک میشه!!

راس میگفت...نگرانیم الکیه!!!

جی بی-بلند شید بریم خونه دیگه...ما باید زودتر از نارین برسیما!!!!

به ساعتم نگاه کردم و گفتم:

-خب ما که همه چیمون آمادس...کیکم یکیمون میره میگیره، اگه دیدیم سخته اصن بگیم،کیکو برامون بفرستن دم خوابگاه!!!

یوگیوم-هیونگ چجوری میتونی اینقدر ریلکس باشی؟! من دارم از استرس میمیرم!!!

ای بابا این نمیدونه درون من چه خبره!

-به قول مارک هیونگ، اگه همه چیزم بخواد خلاف اون چیزی که من میخوام پیش بره بالاخره دل خودم که سبک میشه!!

.

.

با استرس نشسته بودم رو کاناپه، به در ورودی زل زده بودم تا بفهمم کی میرسه!!!

همه ی برقا خاموش بود...مثلا نارین نباید میفهمید که اینجا چه خبره...

یونگجه-هیونگ یه نفس عمیق بکش!!

-واااااه من خوبم پسر!!!

صدای در داشت میومد!!! کلیدو انداخته تو قفل و داره بازش میکنه!!

اول از همه یوگیوم آهنگو پلی کرد!!! و چند ثانیه که گذشت و متوجه شدن که من از جام بلند شدم لامپارو روشن کردن!! دقیقا سعی کردیم مثل موزیک ویدئو باشیم...با این تفاوت که من نقش اون کساییو داشتم که توی موزیک ویدئو در حال اعتراف بودن!!!

از استرس داشتم میمردم...

نارین

از چیزایی که میدیدم شوکه شده بودم...ینی واقعیه؟!

خدایا ینی داره بهم اعتراف میکنه؟!

دستامو گرفت و همونطور که با آهنگ(آهنگ بی کلام confission)داشت میخوند اون برق قشنگ چشماشو میدیدم!!! 

میتونم قسم بخورم اگه یه ذره به خودم مسلط نبودم از زور این حس و حال عجیب الان پس میفتادم!!!

هنوزم غرق نگاه جونیور بودم و صدای پسرارو میشنیدم که داشتن با آهنگ میخوندن!!!

نمیتونستم اون اشکایی که تو چشمام حلقه زده بودو پنهون کنم!!!

ولی از طرفیم نمیخواستم آرایشم خراب شه...اومو حالا فهمیدم که سئوک اوپا چرا اصرار داشت با همین لباسای شیکی که برام پوشیده، برگردم خونه!!! پس همه خبر داشتن که امشب اینجا چه خبره به جز من!!! خوشم اومد...اینقدر سورپرایز محشری بود که دلم نمیخواست حتی کوچکترین لحظه اش بگذره!!!

آهنگ که تموم شد، جونیور با صدای لرزون گفت:

-نارین...دوست دارم! ینی نه...عاشقتم!

دیگه نتونستم جلوی اشکمو بگیرم...چیزی که انتظارشو میکشیدم!!! بالاخره اومد!

-اوپا....اوووووپا!!!!! باورم نمیشه!!

جکسون-ایوووووو داره بهشون حسودیم میشه!!!

جی بی-چی شده تو هم زن میخوای؟!

خندم گرفت از حرفاشون!!

جونیور-باید بهت زودتر میگفتم!!

آهنگ every day پلی شد...صدای منم توش بود!!! باورم نمیشه...این بهترین تولد عمرمه!!

جونیور اشکمو از روی گونه ام پاک کرد...دلم میخواست تا آخر عمرم بهش زل بزنم...با اعترافش یه جورایی مطمئنم کرد...ینی مال منه؟!

بالاخره هممون نشستیم...!

جکسون-میخوام به یاد قدیما منحرف صدات کنم...منحرف تولدتت مبارک...!!

جی بی-توی تولد 18 سالگیت عشقت بهت اعتراف کرد...فکرشو میکردی؟!

به لبخند ریزی زدم...واقعا فکرشو نمیکردم همچین چیزی بشه!!

اصلا نمیتونستم حرف بزنم...هر لحظه فکر میکردم اشکای شوقم دوباره راه میفتن!!!

چشمم به نوشته ی روی کیکم افتاد...نوشته بود "همیشه دوستت داریم..."

به خاطر این جمله ، حس غروری داشتم که هیچجوره قابل توصیف نبود!!!

همزمان با خوردن کیک و خوش و بش کردنمون حس کردم که وقتشه که تصمیممو بهشون بگم...شاید بروز نمیدادن ولی منتظر جواب بودن!!!

-پسرا...باید یه چیزی بگم!!

جونیور-چی عزیزم؟!

وایییی قند تو دلم آب شد...ازین به بعد میخواد منو عزیزم صدا کنه؟!

-تصمیممو گرفتم...

بم بم-چی؟!

-خب راستش...خیلی فکر کردم و دیدم که بدون شماها نمیتونم زنده بمونم!!! از طرفیم به قول خودتون خونوادم اون یکی نارینو دارن! پس میمونم!!!

با سر و صدایی که تو کسری از ثانیه به پا شد حس کردم یه زلزله ی 7-8 ریشتری اومد و قطع شد!!!

جونیور که کنارم بود منو محکم تو بغلش گرفت و بلند بلند میگفت:

-عاشقتم...نارین عاشقتممممم!

یه ذره که گذشت برگشتن به حالت عادی...!

مارک-پس تاریخ 29 دسامبر باید کهربا خیلی خیلی ازت دور بشه!!

-آره...دیگه ازون به بعد خیالم از بابت همه چی راحت میشه!!

توی این جشن تولد بهتر از آهنگی که با من ضبط کردن و اعتراف جونیور، نگاه های جونیور بود...با اون نگاه مهربونش...

.

.

رفتم سمت اتاقم و جونیورم دنبالم اومد!!!

جونیور-جی وای پی هیونگ باید کم کم یکی از واحدای این ساختمونو بده به تو!!! منم بعضی شبا میام که مراقبت باشم...

خخخخ از حرفی که زد خندم گرفت!! مثلا یه گرگ بیاد و مراقب یه نیمچه گرگ باشه؟!

-خیلی برام خوشحال کنندس که مراقبت کننده ام بخواد پارک جین یانگ شه!!!

فاصله ی بین خودم و خودشو از بین برد و لبامو بوسید...اصلا انگار بوسه و حرفای الانمون با همین چند ساعت پیش که جونیور قطعی اعتراف نکرده بود خیلی متفاوت شده!!

جونیور-من میرم...تو هم بخواب!!! معلومه خسته ای!!

داشت میرفت که پریدم و از پشت سر بغلش کردم و گفتم:

-یه چیزیو نگفتم...

جونیور-چی؟!

-منم دوست دارم!!!

جونیور-از امروز هزار بار این جمله رو بهت میگم!!! شبت خوش عزیزم!

توی جام دراز کشیدم و به امشب فک کردم...خوشحالیم قابل توصیف نبود!!! فقط حس میکردم خوشبخت ترین آدم دنیا خواهم شد...حداقل تو این لحظه حسم اینه!!!

کهربا رو محکم تو مشتم گرفتم و شروع کردم به حرف زدن باهاش...!

-اگه تو نبودی، منم اینجا نبودم! من همیشه ازت ممنونم...ولی الان دیگه وقتش رسیده که همراه هم بودنو تموم کنیم...من خیلی دلتنگ خونودامم...ولی اونا یکی دیگه رو دارن! به نظرت از دور دیدنشون کافیه؟! احتمالا تا چند روز دیگه تو برای همیشه ازم دور بشی...دلم برات تنگ میشه...من همیشه مدیونتم! با اینکه ازم داری دور میشی ولی خودت کمک کن که دیگه فاصله ی بین خودم و خونوادمو حس نکنم و این دلتنگی از بین بره!

دستمو که کهربا توش بود مشت کردم و محکمتر لمسش کردم...!

.

.

-ذلیل مرده چندبار گفتم به این خل و چلا بگو اول صبی دستشونو نذارن رو زنگ این خونه؟! میخوای تهش از دست این صداها و شوکایی که بهم وارد میکنن سکته کنم؟!

خدایا بازم غرغرای مامان شروع شد!!!

این سه تا احمق کی میخوان آدم بشن خدا میدونه...مغزشونو موریانه خورده!!!

با حال خیلی گیج و منگی از جام بلند شدم...فک کنم جیغ جیغای مامان باعث شده اینقدر با شوک بیدار شم که حتی نتونم روی پاهام وایسم...

-مجبوری هر سری خواب بمونی که بیان با کاردک از توی رختخوابت جمعت کنن ببرن؟!

صداش از زنگ گوشیمم طولانی تره...باور کن دیگه بیدار شدم...

نظرات 60 + ارسال نظر
Sara Soleymani دوشنبه 11 فروردین 1399 ساعت 11:23 http://david.soly

وایییی اصلا قبول نیست چرا انقد یهویى اصن انگار داره با روح و روانم بازى میشه چرااا نمیشد یکم بهتر تمومش میکردى عاخه کودوم فیکى اینجورى تموم میشه ؟ چجورى دلت اومد انقد امیدوارمون کنى بعد یهو تو ایران بیدار شه ؟! من هر جایى رو که میخوندم خودم جاى نارین بودم همش قلبم تند میشد از خجالت داغ میشدم و ... ولى خیلى نا عادلانه گانه تموم نشدد ؟! من با این که هنوز ادامش رو نخوندم و میدونم خواب نبوده و دوباره برمیگرده انقد استرس دارم چه برسه به اونایى که وقتى هنوز پارتاى بعد رو نزاشته بودى با اینکه خاب بوده گول خردن

تازه یه وقفه ی یک ماهه هم بین فصل یک‌ و دو بود

Mahdis یکشنبه 17 مرداد 1395 ساعت 10:36

یکم متفاوت عمل کنیم...ایشا...پیش خونوادش خوشحال باشه:|
والا همش که نباید گریه کنیم
عاقا ناموسن عالی بود من چند قسمتی که تو وبلاگ بودو تازه خوندم
هیشی دیه به طور کلی نظر میدم خعلی خووووب بود:)

Maedeh پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 05:17

Aliii boood mrc vali kash barnagashte bashe khabam nabashee :'(

خواهش میکنم گلم!!

Pony پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 02:17

Whaaaat?tamoooom?arrrrr aliiiii bod

فصل دو داره!

elikpop222 سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 11:42

عالی بود عزیزم عالیییی عالییییی

ممنونم گلم!

shamim یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 15:49

فوق العاده بود محشرررر بودددد

hosna یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 01:08

Amannnnnnnnn maryammmmmm asheghetakmmmm kheyliiiiii khooib boooooddddd

Delaram شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 01:30

وایییییی.نههههه.امکان نداره.همش خواب بود یا برگشت.نههههه

zeinab شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 01:13

وایی عالیییی بوووود جونیور بالاخره اعتراف کرد

حالا واقعا برگشت دوبارههه؟
واقعو مرسی از زحماتتمنتظر فصل دوم هستم بشدتتتت

خواهش میکنم گلم!
خودمم منتظرم وقتی که فصل دو شروع شه ینی کنکور منم تموم شده!!!
ینی دارم لحظه شماری میکنما!!!

Hyun شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 00:55

Mrc azzm ❤

Mozhan شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 00:30

Naaaaaaaaaaaaaaa hmsh hmsh khb bod yni yni sare kar bodim oskol krdi aqa qbol nis eeeeeeee hmsh khb bood ahhhhh

خخخخخخ همه میگن اسکل کردم!!!
باور کنید من ازین آدما نیستم!!!
البته با این داستانم چرا دیگه هستم!!!

Mozhan شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 00:26

خیلی خوب بوووود کی فصل دوش میاد مریمییییی نارین برگشت؟؟؟ای خوداااااااااا

خیلی زود بیست و چهارم میاد!

شقایق جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 17:46

خیلی عالی بود .ولی آخرش!!!!یعنی برگشت؟! یعنی هیچی تاثیر نکرد ! تروخدااااا فصل دو داره؟ راستی چه جوری میتونم توی تلگرام باهات حرف بزنم

آره عزیزم فصل دو داره!
دیلیت اکانت کردم!

Mimi جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 16:25

Tamoom shod??? Yani khab bood?? Valii kheyli khob bood mercii va movafaq bashi azizam

ایشالا فصل دو هم داره!
خواهش میکنم عزیزم!!
ممنونم!!!

Mitra جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 16:18

من حدس میزنم خاب نبوده قطعا و نارین یادش رفته همه چیزو ولی گات7 یادشونه

ممنونم عزیزم که گفتی!

Mitra جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 16:16

باورم نمیشهههههه خیلی خوب بووود.کهربا فوق العادس معرکس.خیلی گلی عزیزم.
ایشاللا تو کنکورت موفق باشییی استزس نداشته باااش تو میتونییی فایتینگ

وایییی واقعا؟! خیلی خوشحالم که نظرت اینه!
ممنونم گلم برام دعا کن!
فایییییتینگ!

Hejin shi جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 15:34

Maryam fighting!!!!!!!

فاییییتینگ!

Aylin جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 15:31

واااایییییییخدا چه جای بدی تموم شدددددددد فصل دومش کی شروع میشه؟؟؟

ایشالا 24 مرداد!

سمانه جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 15:31

به خوبی خوشی به هم میرسیدن تموم میشد دیگه ...
من میخواستم وولفر بخونم خو

بعدشم کریس به دنیا میومد!!!

شقایق جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 14:55

O_O

سحرگ جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 14:27

سلام مریم جونی واقعاخسته نباشی خداقوت خیلی عالی بود .کلالذت بردم ولی

سلام عزیزم
ممنونم سلامت باشی!!!

Zahra-boice جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 13:49

وااااییییی نههههههه
باووورممممم نمییشششششهههههه
عرررررر
چرا اینکارو میکنی با ما؟؟؟؟؟
تمومممممم شددددددد نهههههه
اخ جووون ای جووون فصل دوووووو
:-* :-* :-*
قطعا مثه قبلیش عاللللییی خواهد بود
(خوددرگیرنیستما!!)
وااای مریممم جون نصف خوشی من اپ شدن کهربااا بود
نصف دیگش ولفز
جونی بالاخره گففف بالاخره همه چی به خیر و خوشی تموم شد
وااای من هنوز تو شوک ام
اقا کریس چی پس ؟!چرا بدون کریس تموم شد ؟!!کوکو پسرعمو میخواد
ولیییی عاللللییی بود ینی اصن فوق العاده
ولی یه چیزی الان ما 73 قسمته سرکاریم؟خدارو خوش میاد؟ولی همین خوابا ام شانس میخواد!ما که نداریم!
شایدم اصن خواب نبود و پایان بازه چون کلی برداشتای مختلف میشه داشت
درکل که به شدت منتظر 24ام ام
موفق باشی اجی جون
ممنون

نگران نباش میتونم توی فصل دو کاپلیش کنم اینجوری کریس به دنیا بیاد...یه سری فیک اومده که توش پسرا هم حامله میشن!
ممنونم عزیزم!!!
73 قسمت سرکار!!!
خواهش میکنم!

Leily جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 06:12

البته یه بار یه حرفی زدی که این فکرو که برگشته باشه و همه چیو یادش رفته باشه و بچه ها به یاد داشته باشنو .... دو مث پتک میکوبه تو سرم !!!!!!!

Leily جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 06:10

این جونیور تا حالا چجوری خفه خون گرفته بود ؟؟؟؟؟؟
خخخخخخخخخ مانلا رو دیدم قبلا خخخخخخخ... عالیه ... تو هم مث که فقط تیتراژشو دیدی خخخخخخخخخخخخخ ......
به نظر من 3 حالت داره و قطعا خواب نبوده ....
1. چند روز اخرو میخوای از زبان هر دو نارین بگی ...
2 . برگشته و همه چی یادشه و بچه ها فراموش کردن و از این به بعد تلاش میکنه برای برگشتن و اخرشم همه چیو به خاطر میارن ... که این نظر اصلی منه .
3 . در اصل الان نارین داره خواب میبینه . یعنی کهربا تو دستشه و داره خواب خونه رو میبینه ...
اخه با شناختی که من ازت پیدا کردم تو ادمی نیستی که انقدر ابکی بشه داستانت که همه چی خواب بوده باشه ....
کروم بینندا !!! چل پوتتاک هه مریم شی ...

وایییییی خخخخخخخ مالنا!!!!
ممنون که حدسیاتتو گفتی!

fereshteh جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 01:27

مرررررررررررررریم میییییییکشمت زندت نمیزااااااااااااارم یعنیییی همش خووووواب بود

رحم کن!!!!!!

Talli.yugi.got جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 00:13

مریم مممممم بخدا اگه همش خواب بوده باشه از اینجا تا پیش تو رو با پای برهنه میدوم میام میزنمت. زندتتتتتت نننممممیییییزززااااررررمممم. فصل بعدو زود بزاااارررررر

واییییییی خخخخخ رحم کن!

newsha.ap پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 23:09

خیییلییی خوووب بووود مرسی چقدر منتظر این لحظه بودم واااقعاا منتظرم واسه فصل بعد.
به نظر من تاریخ رو اشتباه گفته و اینکه اونجوری کهربا رو تو دست خودش گرفته کاره خودشو کرده هیچی یادش نمیاد و هر چقدر هم ک میگذره بعضی از خاطره ها تو ذهنش مرور میشن و اخرشم همه چیو یادش میاد این نظره منه ولی خدا خدا میکنم ک نظرم اشتباه باشه چون تگه اینطوری باشه خیلی لوس میشه بیشتر از اینم نمی خوام فکر کنم امیدوارم سورپرایزمون کنید و یه چی باحال باشه❤

خواهش میکنم عزیزم!
ممنون که گفتی!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 22:19

مریییییممممم خیلی بدجنسی بخدا اخه چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
امردیهههههه نهههه خیلی بد شددددد

نه باور کن بدجنس نیستم!

Maryam MHB پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 22:02

چه خوب تموم شد. دوست داشتم
فصل یک تموم شد. خدا قوت

خوشحالم که دوست داشتی مریم جونم!

Mojdeh.ghz پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 21:37

چه باحال تمام این مدت خواب بود ولی واقعا عالی بود مرسی آبجی

خواهش میکنم گلم!

ادمینه کاناله جکسون پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 21:00

چراااااااااااااااااا:'(نهههههههه نمیخواااااااااااااااامممممممم!!!!!چراااااا اخهعههههعععهه جایییی خوبش بوووودددد:'(باورم نمیشههه:'(میخوام کلمو بکوبم به دیوااارمرییییییممم یعنی چیییی!!!!

آخی عزیزم!!!
فقط میتونم بگم منتظر فصل دو باشید!!!
هرچند نمیدونم براتون خوشایند باشه یا نه!!

sama پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 20:51

میدونستم اخرش اینجوری میشه اخ چراااااا خواب بود نهههههه واقعااخ چراااااا

عه میدونستی؟!

magnetic girl پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 19:26

چرا؟.....نه.....چرا؟....چرا واقعا؟......چراااااا خواب؟......وااااااااااااااااااایی من دارم دیوونه میشم....

نه دیوونه نشووووو!

الهه پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 19:01

خواب بود
باشه از این خوابا

اونوقت من خواب یبینم طوفان خورشیدی میاد هممونو داغون میکنه میره!

mery پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 18:44

خیعلی باحال بود خسته نباشی اخرشو ولی کف کردم ناموس همش لالا بود غیر ممکن هاممکن شدن تهشو خوب اومدی واقعا ضد حال باحالی بود ممنون مرسی عالی بود

سلامت باشی عزیزم!
خخخخخخ ضد حال!
خواهش میکنم گلم!

R.R پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 17:22

Vaaaaaaayyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy maryammmmmmmmmmmmmmnmmmnmmmn in che kari bud.baba in badbakht dasht khosh migzarund.

آخی عزیزم!!!

kimia_gh_p پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 17:16

واااااااااااااییییییی مررررییییییممممم چرااااااا اخههه چرااااا تاره داشتم خوشحالی اینارو با تمام سلول های بدنم حس میکردم انگار من جای نارین از خوشحالی رو هوا بودم اوموقت برگردوندیش ایرااان بگوو ک همه ی اینااا خواب بودهه من طاقتشو ندارم اخه سورپرایز به اون قشنگی تولد ب اون خوبی اخه چرا

آخی عزیزم!!!
غصه نخور گلم!

NEGIN-MJ پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 17:05

وااااااای مریمممممممم
این چه کاری بود که کردیییی
خوشحالی نارینو داشتم باتمام مولکول های بدنم حس میکردم که اصلا نفهمیدم آخرش چی شد.برگشت؟؟؟یا خواب بود همش؟؟حتی اگه خواب هم بوده باشه خواب فوق العاده ای بوده.
وایییییی کهربا عالییی بود
بی صبرانه منتظر فصل دومشم
حتما نویسنده ای مثل تو بازم از پس داستانای طنز و عاشقانه بر میاد

ایشالا زودتر دو هفته ی دیگه میشه و همه میفهمید!
ممنونم عزیزم!

maryam goli پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 16:43

مریمممممم این چی بوددد؟این چی بود چی بود.من دارم سکته میکنم.نگوووو که همش خواب بوده مریم نگوو.وای قلبم نمیزنه.اصن آخرش انقد بد بود که هیچی از اولاش یادم نیس.خدایالا نه نه.من باور نمیکنم خدایا اینهمه اتفاق قشنگ تو خواب نبودههه من خوابم میدونم.جونی اعتراف کرد همه چی خوب بود مریممم این چه کاری بود.نرسی خسته نباشی.همه چی عالی بود ولی آخرش نهههه.
مریم جون مرسی.آی لاویو
نهههعععع همش تو خواب نبود نبود.من باورم نمیشه.من دیگه کهربا نمیخونممم خدای من.نگو که برگشت ایران.نگو همش خواب بود.واییی من دارم میمیرمم

آخی عزیزم!!!
بعدا مشخص میشه!!!
خواهش میکنم عزیزم سلامت باشی!
خدا نکنه!!!

هلی تهیونگ:) پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 16:34

شلامم T_T
واییی اونی آخه این چه پایانی بود دیوونه شدم بسکه گریه گردم جونی چیمیشه داداشم الان چیکار میکنه!؟
مگه نارین قول نداد بمونه
یعنی میشع این تیکه های آخر به زبونه نارینه ایرانی باشه!؟
من چطور تحمل کنم آخه
خسته نباشی عزیزم واقعا هفتادو خورده ای پارت زیادن امیدارم کنکورتو خوب بدی بتونی یه فیک باحال بنویسی

سلام عزیزم
آخی عزیزم ناراحت نباش!!!
هرچیزی ممکنه!
سلامت باشی گلم!
واییییی ممنونم ازت خیلی برام دعا کن!

تینا پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 16:31

عرررراخه چرااا ننهههههه مریم اخه چراا هعی ولی بازم مثله همیشه عالی بود واسه کنکورتم موفق اشی عجقم

آخی عزیزم!!!
ممنونم گلم خیلی دعا کن!

fateme_7244 پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 16:16

واقعا عالی بود
از خوندن داستانت لذت بردم
منتظر فصل دو هستمممم
فایتینگ^_^

خوشحالم که لذت میبردی ایشالا توی فصل دو همینجور باشی!
فایییییتینگ!

fati پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 16:04

عااااالیییی بود ولی.....ولی حتماااا فصل دو داره دیگه؟!ارههههه؟!نارین برگشت...عررر...چرا اوخه؟!:/جونیور...اوووخی.....وووویییی نکنه همیچی یادش بره نکنه همش خواب بودهههه؟؟....T_T
ولیییی عالی بود...دمت گرم....زوووود فصل دوش رو بزار پلیز....:-*

هر چیزی ممکنه!!!
من از خدامه زودتر این دوهفته بگذره!!!

پریسا پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 15:58

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه

باورم نمیشه !!! پایانت عااااالی بود
خیلی بی نظیری بی نظیر !
من عاشق این سبک داستان و پایانم

آخی عزیزم واقعا؟!

Poneh پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 15:46

یعنی نارین برگشت؟؟؟؟؟؟داری دروغ میگی نه؟؟؟؟؟؟نننننننننهههه بیچاره جونی

ادمین مریم و دروغ؟!

Soorii پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 15:43

همون اوایلش همش حس میکردم این یه خوابِ و اون داره خواب میبینه ولی امیدوارم خواب نباشه نههههههههههه جونی چی میشه واییییی الان بدجور بغض کردم گلوم درد گرفت یعنی چی شده !!!؟؟؟چیعنی چی میشهههههههه!!؟؟؟؟

وایییی عزیزم ناراحت نباش!!!

Taraneh_got7jb پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 15:42

اخیییییی نارینممممممماشکام همینطوری سرازیرن!!!
یعنی همش خواب بود؟!
البته این نظریه خودم نیستاااا من طور دیگه ای فکر میکنم
این پارت اخر ماله چندسال دیگه ست.نارین قبلا شاید برگشته باشه و هیچکس حافظشو از دست تداده باشه و چند سال بعد این پارت اخر اتفاق میافته که مامان نارین داره صداش میکنه و اونایی که دارن زنگ میزنن اعضای گات سونن!!!
امیداارم این طوری ک من فکر میکنم باشه
عاشقتم که مریممممم جونیییی
این چند روز خوب درس بخون ماهم برات دعا میکنیم که رشته مورد علاقت قبول بشی و با دل خوش بقیه داستانو بنویسی
امیدوارم روزی برسه که اینجا پست بذاری کنکور قبول شدی

وایییی عزیزم گریه نکن!!!
ممنونم که حدسیاتتو گفتی!!!
وایییی خدا از دهنت بشنوه...ایشالا همه موفق بشن!

Mina7713 پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 15:41

همش خواب بود ؟! ╥﹏╥
⊙︿⊙
o(╥﹏╥)o
ಥ_ಥ
(╥_╥)
\(;´□`)/
\(〇_o)/
ಠ_ಠ

YeGaNeh پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 15:20

نهههههههههههههه نهههههههههههههه نهههههههههههههه نهههههه نارین چرا برگشتتتتتت نهههههههههههههه

Fateme پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 15:19

من نمیدونم چی بگم فقط الان دارم گریه میکنم واقعا الان نمیدونم چی بگم فقط میگم فوق العاده بود

آخی عزیزم تو رو خدا گریه نکن!!!
اینجوری که من خیلی ناراحت میشم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد