THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا پارت 72

 

 جونیور

کارم احمقانه بود...ممکنه این آهنگ مورد علاقه ی اون نباشه ولی من خودخواه خواستم که اینو بخونیم!

نگاه متعجب نارینو رو خودم حس میکردم...!

وقتی که برگرده...شاید این آهنگ لازم باشه...شاید تنها چیزی ازش باشه که برام میمونه...صداش و یه دنیا عکس ازش!! یه دنیا خاطره!

نارین-چرا میخوایید اینکارو کنید؟!

جی بی-بعدا میفهمی؟!

نارین-نگفتید مارک کجاس؟! نکنه یه وقتی رفته خانم بلند کنه؟!

جکسون-ینی چی؟! از کجا؟!

نارین-تو خیابونا...بالاخره که نمیتونه تا ابد ریخت نحس تو رو زیر خودش تحمل کنه!!

وااااه این چی میگه؟! از جام بلند شدم و جلوی دهنشو گرفتمو با لبخند به بقیه نگاه کردم!

سرشو آورد بالا و با یه برقی که توی چشماش بود بهم نگاهم کرد...باعث شد ناخود آگاه تمام احساسمو با یه لبخند از ته دل بهش نشون بدم...نمیدونم چرا ولی به خاطر این نگاه مهربونش قند تو دلم داشت آب میشد!!!

برای یه لحظه همه ی غصه ها و مشکلا از ذهنم رفت و فقط چهره ی نارین بود که تمام افکارمو پر کرده بود!!!

جی بی- پاشید برید بیرون ببینم...حالمو بهم زدید...! چند بار بگم ماها مجردیم؟! اگه این یونگجه دوباره زن بخواد من باید چیکار کنم؟!

نارین-میتونی زنش بشی!

جی بی-یااااااا این ذهن شیپرتو کی میخوای بذاری کنار؟؟؟!

یونگجه-من زن میخوام...چیکار کنم؟!

جی بی-ببین!!! چیکار کنم؟!

یوگیوم-منم میخوام!!

جکسون-یاااااا تو حرف نزن مکنه ی ناجور!!!

بم بم-کم کم شروع کنیم!! باید هرجوری شده امروز ضبطش کنیم!

مارک

آخه نمیفهمم باید منو میفرستادن با این دخترا برنامه ریزی کنم؟! با اینکه اعصاب دارم ولی سر و کله زدن با 9 تا دختر به طور همزمان یکم ترسناکه!!

مومو-خب اوپا میگفتی!!

-همین...جونیور که تحقیق کرده یه سری خوراکی و این چیزا برای این شب لازمه!! یه کتاب شعریم دارن که باید باشه!

سانا-اون کتاب شعرو از کجا پیدا کنیم؟!

-اونجوری که پسرا به من گفتن؛ یه مغازه ی ایرانی هست که احتمالا این چیزا رو داره!!

سانا-اونوقت هم کتاب داره و هم خوراکیای مخصوص؟!

اه اینا خیلی کلافه کننده ان!!!

-آره داره!! خب برای همچین مناسبتی همه چی میاره دیگه!

نایون-اوپا خونسردیتو حفظ کن!!

داهیون-یه سوال...ما خودمون باید بریم خرید کنیم؟! اینجوری ممکنه عکسامون پخش بشه و یکم اوضاع عجیب نمیشه؟!

-باید جوری باشیم که شناسایی نشیم!! داهیون فقط تو باهام بیا!!!

حوصله ی بقیشونو نداشتم!!!

جونگیون-مگه پس فردا شب نیست؟! خب الان زوده برای خریدن خوراکیا!!!

-ممکنه همشون فروش برن و هیچی گیرمون نیاد!!

اینا یکی مثل جی بیو لازم داشتن بیاد سراغشون!!! اینجوری هی دخالت نمیکردن...!

جی بی-منم میام!

اومو این از کجا اومد؟!

-پس ضبط آهنگ چی؟!

جی بی-بقیه هستن!!!

-بریم!

نارین

قرار بود یه تیکه از پارت یوگیوم و یه تیکه از پارت جی بی رو بخونم!

باز خوبه عقلشون رسیده و رپ ندادن!!

یکسره میگفتن از اول بخونم...یکم کلافه شده بودم ولی باید بتونم!!!

جکسون-نارین تا حالا به لهجه ات توجه نکرده بودم...الان این سوال برام پیش اومده که با این طرز حرف زدنت ما چه جوری متوجه حرفات میشدیم؟!

-از تو که بهتر حرف میزنم...این همه ساله داری کره ای حرف میزنی اونوقت هنوز خیلی کلمه هارو میکشی و خنده دار تلفظ میکنی!

جکسون-آییییش همیشه زبون درازی!!

-ببین حتی الانم حرفتو کشیدی!!

یونگجه-داری بحثو منحرف میکنی که خرابکاریات به چشم نیاد؟!

معلومه؟!

-اومو راستی جی بی اوپا کوش؟!

جونیور-دوباره ضبط میکنیم!!

همینجوری داره دونه دونه ازشون کم میشه...الکی هی میپیچونن آدمو!!

.

.

بعد از کلی ضبط و اینا بالاخره تموم شد...آخرشم همشون با دل چرکینی قبول کردن که دوباره ضبط نکنیم!!!

واقعا کارشون سخته...هیچوقت فکر نمیکردم تا این حد زحمت داشته باشه!!!

رفتم توی اتاقم و شروع کردم به گشتن بین کامنتایی که زیر عکسای مربوط به من بود و زیر پستای جدید وبتونم بود!!!

هنوزم همونجوری کل کل بود...خندم گرفته بود!!!

اونوقت همه ایرانیا رو مسخره میکنن که زیر پستای همه حتی آدمای خارجی میرن و دور افشانی میکنن!!

اینا هم کمی از ما ندارن...هه چه دعوایی بین فن بویا و فن گرلا راه افتاده!!!

با اینکه قضیه ی سهون تموم شده بود ولی هنوزم عکسامون بود!! خوبه سر این یکی وانشات ننوشتن!!!

سر بم بم که دیگه داشتن بلایی به سرم میاوردن که اصلا روم نشه تو چشماش نگاه کنم!!

ولی چقد پستی که گذاشته بامعرفتانه بوده...اگه برگردم و اینا منو از یاد ببرن خیلی حالم بد میشه!!!

اونجوری فکر میکنم هیچ کدوم ازین اتفاقا وجود نداشته و من فقط یه دیوونه ام!!!

نمیتونم بگم کاش هیچوقت اینجوری نمیشد...واقعا ازینکه باهاشون آشنا شدم خوشحالم!!

صدای در اومد...

-بفرمایید!

در باز شد و جونیور با دو تا قهوه تو دستاش اومد تو و خیلی رسمی احترام گذاشت و گفت:

-بفرمایید خانم...نوش جان!

-اومو مچکرم...میخوایید شما هم اینجا بشینید و بخورید...این اجازه رو بهتون میدم!!

جونیور-آیش الان هر دختر دیگه ای بود میپرید میومد قهوه رو از دستم میگرفت و میگفت"اوپا تو بهترینی!"

وقتی این جمله رو گفت صداشو لوس و تو دماغی کرد!!!

-اومو الان واقعا دوست داری این واکنشو نشون بدم؟! خیلی مسخرس!!

جونیور-ما پسرا بعضی وقتا به همین چیزای مسخره نیاز داریم!!

بعد از این حرفش یه لبخند بچگونه زد و نشست روی صندلی!

از جام بلند شدم رفتم پشت سر صندلیش و دستمو انداختم دور گردنشو گفتم:

-اوووووپا تو بهترینی!!! چرا تا الان هیچکی نیومده باهات دوست شه؟!

جونیور-واااااااااه این جمله آخریو نباید میگفتی!!!

-واقعا برام سواله...شما میتونید یواشکی با کسی باشید...چرا سعی میکنید واقعا به اون قرارداد عمل کنید؟!

زدن این حرفا بهش مسخرس...ولی میخوام....اصن چی میخوام؟!

توی کسری از ثانیه دستاشو روی دستام حس کردم که سعی کرد از دور گردنش بازشون کنه و از جاش بلند شه ولی نذاشتم!!!

جونیور-باید برم نارین...یکم ناخوشم!!

-صبر کن...تا الان حالت خیلی خوب بود...چیزی شده؟!

جونیور

حتما منو دوست نداره که اینجوری حرف میزنه!!

حتی نباید به این فکر کنم که چیزی از احساسم بهش بگم...!

نارین-به چی فکر میکنی؟! جوابمو بده!

-برای تو چه فرقی میکنه؟! مهمه که چیزی شده باشه؟!

اه...با خودم عهد بسته بودم که تا وقتی که برگرده هیچ تندی ای بهش نکنم!

نارین-آره مهمه...اگه کلافه ای پاشو برو! امیدوارم من باعث کلافگیت نشده باشم!

وقتی که اینجوری رفتار میکرد دیوونه میشدم...دلم میخواست چند ساعت بغلش کنم و در گوشش بگم غلط کردم!

از جام بلند شدم که برم...اگه یه ذره دیگه میموندم معلوم نبود چشماش چه بلایی سرم بیاره...!

اونم همزمان داشت میرفت پشت میزش!

نارین-پارک جین یانگ دوست ندارم کسیو اذیت کنم...بذار به حساب اینکه فقط نمیدونم باید چجوری رفتار کنم!!!

سرجام وایسادم...واقعا دیگه تحمل ندارم!! چرا این حرفارو میزنه؟! چرا نمیذاره بفهمم حس اون چیه؟!

-نارین...یه چیزی بگم؟!

نارین-چی؟!

-از الان دلم برات تنگ...

بغض راه گلومو بست!!!

فقط از اتاقش اومدم بیرون! شرایط خیلی سخت شده!!!

جی بی

بعد از کلی پرس و جو و اینور و اونور رفتن بالاخره تونستیم چندتا چیز گیر بیاریم!!!

خستگی از سر و رومون میبارید!!!

همه چیزو گذاشتیم تو خوابگاه توایسیا...کلا جشنم اونجا میخواستیم بگیریم!!

داهیون-اینا چقد چیز میز میخورن!!!

مارک-خیلی خوش خوراکن...تا حالا از غذاهاشون واسه ما درست کرده!! 

داهیون-راستی اوپاها...باید یه سریتون پس فردا بیایید برای کمک!!!

-9 تا دخترید ینی واقعا نمیتونید از پسش بربیایید؟!

داهیون-اومو اوپا خسته میشیم!!!

این دخترا همیشه باید یه جوری ماهارو حرص بدن!

مارک-کی بعدا میاد شماهارو بگیره؟!

داهیون-اوپا تو که میدونی چقد زیادن!!!

-باشه اصن شماها عالیید!! مارک پاشو بریم!

برگشتیم سمت خوابگاه خودمون!

مارک-فکر میکنی واقعا نیت بدی نداشته باشن؟!

-نه...داهیون بدجنس نیست...مطمئنا سرشون به سنگ خورده!

مارک-امیدوارم!!

با این حرفش یه دل شوره ای به جونم انداخت...اگه واقعا بخوان کاری کنن چی؟!

در خوابگاهو باز کردیم و تنها کاری که کردم خودمو ولو کردم روی کاناپه!

جکسون-همه چی خوب پیش رفت؟!

مارک-آره تقریبا!!!!

نارین-چی پیش رفت؟!

-از آهنگ بگو!!!

نارین-یکسره بحثو عوض کنید!!

یونگجه-نارین ما رو تا مرز مرگ برد ولی بالاخره ضبطش کردیم!!

با چشمم دنبال جونیور میگشتم...ولی نبود!! باز کجا رفته؟!

یوگیوم-هیونگ، جونیور از راه کمپانی رفت یه جای دیگه!!

از کجا فهمید؟! ولی خب معلومه دیگه دنبال چی بودم!!!

-نگفت کجا میره؟!

با چشماش اشاره ای به نارین کرد و شونشو انداخت بالا و گفت:

-نه!!!

به نارین نگاه کردم که طبق معمول این چند روز چشماش کاسه ی خون بود...دقیقا نمیدونم الان جونیور داره اینو عذاب میده یا این داره جونیورو عذاب میده!!!

نارین-ممکنه الان دم رودخونه هان نشسته باشه!!

تعجب کردم...هروقت میونه اش یکم با جونیور شکراب میشد هیچ حرفی ازش نمیزد!!

-چطور مگه؟!

نارین-همینجوری گفتم!!

آره معلومه همینجوری گفتی...اینقدر گریه کرده بود که صداش تو دماغی شده بود!!

مارک-همینطوری یکسره با هم دع...

وسط حرف مارک نارین رفت تو اتاقش و مارک حرفش تو دهنش خشک شد!!!

بم بم آروم گفت:

-امروز جین یانگ هیونگو دیدم که گریون از اتاق نارین اومد بیرون!!!

این دو تا واقعا خیلی داشتن ضربه میخوردن! هردوشونم تقصیرکار بودن...نارین تکلیفشو روشن نمیکرد که میخواد بمونه یا نه و جونیورم بهش اعتراف نمیکرد!!!

همه نگاهمون رفت سمت نارین که آماده شده بود و داشت میرفت سمت در...کجا میخواد بره؟!

جکسون-کجا به سلامتی؟!

نارین-زود برمیگردم!!

جونیور

حس میکنم احمقم...هروقت حالم خراب میشه به جای دوری کردن از خاطراتی که باعث این حالم میشن، دقیقا میرم سمتشون و هر جوری که هست سعی میکنم اونارو دوباره ببینم!

از اینجا واقعا شهر منظره اش قشنگه...یکسره اون روزی جلوی چشمم بود که نارین سرشو گذاشته بود رو شونم و خوابش برد...نامرد چقد سنگین بود!! کمرم شکست تا بردمش پایین!!!

نارین-حس میکنم مردا هروقت که ناراحتن مثل پسربچه ها میشن و زانوهاشونو بغل میکنن و سرشونو میذارن روش...درسته؟!

با تعجب برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم...فکر میکردم هیچوقت کسی نتونه حدس بزنه که من فقط اومدم دو طبقه بالاتر از خوابگاه!!!

برای تایید حرفش سرمو تکون دادم!

اومد کنارم نشست و گفت:

-هر زنی هروقت که ناراحته مثل یه دختربچه شاد و شنگول شروع میکنه به شوخی کردن و خندیدن با هرکسی...شاید حتی دشمناش!

این حرفارو با لبخند برام میگفت...حالش اصلا خوب نبود ولی کلی حس شاد و مهربونانه تو چشماش ریخته بود و با همون چشما بهم نگاه میکرد!

جونیور-ینی تو خیلی وقتا ناراحت بودی؟!

دستاشو برد تو موهام و گفت:

-هوا سرده...این چند وقته برنامه هات قراره خیلی سنگین شه...سرما میخوریا!!!

حس میکردم که الان داره فکر میکنه من بچشم...ینی اینقدر مثل بچه ها شدم؟!

بی هوا شروع کردم آهنگ Angel رو خوندم!

البته میدونستم نارین این آهنگو دوست داره! ولی همینجوری بدون مقدمه یکم عجیب بود!!!

سکوت کرده بود و گوش میداد...بعد از تموم شدن آهنگ با نگاه شاکی همراه با خنده گفت:

-خب پس اینقدر دوست داری منو ببوسی که نفست بگیره، آره؟!

-واااااه این آهنگ ژاپنیه...تو معنیشو از کجا میدونی؟!

نارین-قاسم شی تکنولوژی پیشرفت کرده...پاشو بریم!

نمیتونستم ازش چشم بردارم...شاید به خاطر این بود که یکسره به این فکر میکردم که قراره یه عمر نبینمش...!

با دستای یخش که روی دو طرف صورتم گرفته بودشون به خودم اومدم یه لحظه چشمامو بستم!!!

.

.

امشب جشنه...با این که دیوونگیه ولی برای کمک به دخترا جکسون و بم بمو فرستادیم!!! البته اونا بااینکه خیلی شرن اما برای جا کردن خودشون تو دل دخترا خوب میدونن که چیکار کنن!

یوگیوم-من امشب دوباره ازش میپرسم...!

جی بی-چیو؟!

یوگیوم-سوالی که بم بم توی ججو ازش پرسید...ازش میخوام که به موندن فکر کنه!!

مارک-چجوری میخوای عنوانش کنی؟!

یوگیوم-نمیدونم ولی خسته شدم...شماها هیچ کاری نمیکنید!! جین یانگ هیونگ واقعا میخوای بذاری بره؟!

عصبی شده بودم...برام سخت بود که این حرفارو بشنوم!! نمیتونستم اون چیزی که واقعا تو دلمه رو بگم!!

یوگیوم-هیونگ چرا جواب نمیدی؟! مگه دوسش نداری؟!

-بسه یوگیوم...اون یه خونواده داره که 18 ساله باهاشون زندگی کرده...فقط 3 ماهه که ماهارو میشناسه! خودتو یه لحظه بذار جاش...قبول میکردی که بمونی؟!

جی بی-آروم باشید...!

-آخه هیونگ داره چرت و پرت میگه!! تو بودی میموندی؟! وقتی خیلی راحت از دوست شدن من با دخترای دیگه حرف میزنه و منو به همچین چیزی تشویق میکنه؛ فکر میکنید منو دوست داره؟! اگه بهش اعتراف کنم و منو قبول نکنه هردومون صد برابر آسیب میبینیم!! اصلا این چیزا رو میفهمید؟!

مارک-آروم باش پسر...الان سکته میکنی!!

یونگجه-هیونگ چرا به این فکر نمیکنی که اگه حستو بهش نگی تا آخر عمرت عذاب میکشی و همیشه میخوای این احتمالو بدی که ممکن بود اونم دوست داشته باشه ولی چون سعی کردی نسبت بهش بی اعتنا رفتار کنی و بهش اعتراف نکردی این عشق ناکام موند؟!

تو دلم خالی شد...به همچین چیزی تا حالا فکر نکرده بودم...راس میگفت...مطمئنا حسرت این فرصتای از دست رفته رو که حرف نزدم میخوردم!!

دستمو بردم تو موهام...واقعا کلافه بودم!! کلافه و سرگردون!!! با شنیدن این حرف حتی همین لحظه رو هم برای اعتراف کردن دیر میدونستم!!! ینی کی بهش بگم؟!

مارک-امشب دوباره باهاش درمیون میذاریم که به موندن فکر کنه!!!

-باشه...!

جی بی-بلند شید بریم سمت خوابگاه!!! جونیور پاشو برو نارینم از توی اتاقش صدا کن!!

از جام بلند شدم و یکسره به این فکر میکردم که چه زمانی بهش بگم؟!

یه روزنه ی امیدی کل وجودمو گرفته بود...دلم روشن بود که قبول میکنه!! شایدم فقط دوست داشتم که اینجوری بشه!!

نارین

جونیور اومده بود دنبالم بدون هیچ حرفی داشت منو با خودش میبرد!

توی راه با تلفن حرف میزد و داشت میگفت که داریم میاییم و این حرفا!!! اینقدرم رمزی حرف میزد که نمیفهمیدم با کی داره حرف میزنه!!

-کجا میریم؟!

جونیور-پیش سئوک هیونگ!

-چرا؟!

جونیور-میخوام حسابی تیپ بزنی!

-خبریه؟!

جونیور-هییس اینقدر سوال نپرس!

.

.

خیلی وقت بود سئوک اوپا رو ندیده بودم...فک کنم این آخرین باریه که میبینمش!!  پسره ی خوش تیپ!!! چقد با هم پسرا رو اذیت میکردیم!!! اون واقعا یکی از پشتیبانام توی راهی که برای پیشرفتم طی کردم، بود!!!

طبق معمول گریمورش آینه رو پوشونده بود و بعد از کامل آماده کردنم پارچه رو برداشت!

همیشه کارش درست بود...ولی هنوزم نمیدونم برای چی؟! چه خبره؟!

وقتی که میخواستیم بریم سئوکو بغل کردم و گفتم:

-اوپا تو یکی از مهربونترین آدمای زندگیم بودی!

با صدای سرفه ی جونیور سریع از بغلش اومدم بیرون! مرتیکه ی غیرتی!

سئوک-اصلا اینقدر برات سوپرمن بازی در آوردم که خودمم در عجبم...به نظر میاد که شما دو تا هم بالاخره سرتون به سنگ خورد و مشکلا حل شد، نه؟!

خواستم انکار کنم که با حرف زدن جونیور دیگه هیچی نتونستم بگم!

جونیور-آره هیونگ...خیلی با هم خوبیم!!

خدایا این چی میگه؟!

از این حرفش خوشحال باشم یا ناراحت؟!

.

.

خیلی عجیب بود...جونیور منو برد دم خوابگاه توایسیا...عجیب تر از اون صدای آهنگ شب عشق بانو هایده بود که از خوابگاهشون میومد...اینجا چه خبره؟!

جونیور با یه لبخند زنگ در رو زد و من فقط با بهت به این فکر میکردم که اون تو چه خبره؟!

نایون اومد درو باز کرد و با لبخند مهربونانه اومد سمتمو باهام روبوسی کرد!!

نایون-خیلی خوش اومدید!

خدایا یکی به منم بگه اینجا چه خبره!!!

رفتیم توی خوابگاه و چشمم به میزی که پر از خوراکی بود و همه ی پسرا و دخترا که با کلی ذوق اومدن سمت من و جونیور افتاد!!!

از زور خوشحالی داشت گریه ام میگرفت...این کارا به خاطر منه؟! شب یلدا گرفتن؟!

جی بی-سورپرایز شدی؟!

اینقدر خوشحال بودم که فکر میکردم اگه الان شروع کنم به حرف زدن اشکام سرازیر بشن!!

سرمو تکون دادم و تایید کردم!!!

باورم نمیشد...هندونه، انار، باسلق، آجیل، شیرینی، دیوان حافظ؟! این دیوانو از کجا گیر آوردن؟! این آهنگای مشتی و باحال از کجا؟!

چند لحظه که گذشت و به حالم مسلط شدم گفتم:

-عاشقتونم...این بهترین کاری بود که میتونستین برام بکنین!! ولی این آهنگارو از کجا گیر آوردین؟! اصلا از کجا فهمیدید که تو شب یلدا باید چیا باشه؟!

جونیور ابروشو انداخت بالا و گفت:

-تکنولوژی!!

خندیدم و زدم به بازوش!! حرف خودمو زد!!

جکسون-اون انارارو میبینی؟! من دونه دونشو از جاش در آوردم...این دخترا که به چیزی دست نمیزدن!!

جیهیو-خوبه اوپا ارزش کارتو از بین نبر...ما خسته میشدیم خب!!!

جکسون-ایووووو من کوزتم؟! من خسته نمیشم؟!

مارک-این آهنگارو هم از پسر اون رستورانیه گرفتیم!!!

فک کنم همون پسره بود که یه بار منو تا خوابگاه اینا آورد!!

-اصلا سرنوشت باید منو سر راه اون پسر میذاشت نه شماها!!!

جونیور-وااااه خوشم میاد ازین همه علاقه ای که به من داری!!! تو گربه ی نری هم که از جلوت رد میشه رو دوست داری باهاش هم خوابگاهی باشی ولی به خون ماها تشنه ای!!

-اوپا تو از هر گربه ای نر تری!!

جونیور-ها؟! چی؟!

جی بی-پسرا ایندفعه نمیخواد گوش اون دو تا مکنه رو بگیرید!!! برید سراغ دخترا....!

سانا-اوپا چرا جنبه ی منحرفانه ی داستانو در نظر میگیری؟! عشقو دریاب!!

-دقیقا..این پسر که ازین چیزا حالیش نمیشه!! نمیبینی اینقدر رمانتیک حرف زدم؟!

مومو-آره با اون فکش!!

جی بی-این رمانتیکت بود؟!

جکسون-فکو خوب اومدی!!!

-تازه نمیدونید وقتی عصبانی میشه چه شکلی میشه!!!

جی بی-یاااااا من ازتون بزرگترما!!!

مارک-حرف بزنید!! هر چی دوست دارید بگید!!

جی بی-دستت درد نکنه هیونگ!!

-حالا میرسیم به بحث شیرین رسم و رسومات ما...!

بم بم-اومو دوباره اون افسانه ها شروع شدن...امیدوارم برای امشب فقط لازم نباشه که یه آدمی چیزی قربونی کنیم!!

-سیبیل!

جونیور-چی؟!

-باید براتون سیبیل بکشم!!! طبق افسانه های ما اگه مردا تو این شب سیبیل نداشته باشن، دیگه ازون شب به بعد نباید مرد صداشون کرد!! اصلا ما برای نوزادای پسرمونم تو این شب سیبیل میکشیم!!

جکسون-ایووووو شما شبیه قوم بربرا میمونید!! البته خوبه در مورد این یکی رسمتون آدم بی سیبیلو نمیکشید!!!

-ما که بربر نیستیم فقط خیلی پایبند بودن به اصول برامون مهمه!! بدویید ردیفی بشینید...دخترا ماژیک دارید؟!

نایون بلند شد که بره بیاره...با اینکه خیلی چیزا بینمون پیش اومده بود ولی ازینکه داشت سعی میکرد که همه چیز درست بشه خوشحال بودم! همیشه برام سخت بود که بخوام با کسی مشکل داشته باشم و یه جورایی قهر باشم!

-بقیتونم باید بهم کمک کنیدا!!!!

ماژیکو گرفتم و رفتم سروقت جونیور! بقیه دخترا هم داشتن برای بقیشون سیبیل میکشیدن!!

براش یه دونه ازین سیبیلای مردونه کشیدم که از ته دماغ تا بالای لب پر بود!!! شبیه راننده کامیونا شده بود!

جونیور-تو کشور شما مردا همینقدر سیبیل دارن؟! البته این چه سوالیه که میپرسم؟! وقتی خودت اینقدر نژاد متفاوتی مرداتونم همینجورین دیگه!!

دستمو گرفتم جلوی دهنشو گفتم:

-عه هیسسس!

بقیه پسرا خیلی گوگولی شده بودن! البته به جز یوگیوم که سانا براش شبیه سربازای هخامنشی که ریشای فر دارن کشیده بود و بیشتر شبیه تجمع سیبیلای گربه کنار هم بود!!

سریع باهاشون سلفی گرفتم!!! واقعا حیف بود این قیافشون ثبت نشه!!

بم بم-ببینم اونوقت دخترا هیچی؟!

-الان به دخترا هم رقص ایرانی میخوام یاد بدم!! دخترا پاشید هرکاری که من میکنم انجام بدید!!

آهنگ حنا خانوم ابی داشت میخوند...خوراک رقصیدن!!!

شروع کردم به غر دادن و دخترا با تعجب کارایی که من میکردمو انجام میدادن!!!

چند ثانیه که گذشت جونیور بلند شد و دامنمو کشید پایین تر!!!

جونگیون-کاش یکی هم اینجوری هوای ما رو داشت!

حس غرور داشتم!!! موهاهاها

یوگیوم-نونا من هستما...میخوای من بیام؟!

جی بی-بشین سرجات بچه...تو هنوز به سن قانونیم نرسیدی!

جونگیون-اوپا فک قشنگ...اذیت نکن!!

جکسون-ولی هیونگ من رسیدما!!!

جی بی-میدونم...تو رو اگه بهت تذکر بدم روت تاثیر داره؟!

جکسون-نه!

جی بی-خب پس دیگه!!!

جکسون-پس من پاشم برقصم!

خدایا اینا عالین...جکسونم که ازین ریش سوسولیا براش گذاشته بودن...کاملا شبیه این پسرای آویزون و خز تو راه مدرسه شده بود که یه گونی شماره آماده تو جیبشونه که بین دخترا پخش کنن!!

همینطور مشغول بودیم که مارک با قلیون از توی آشپزخونه اومد بیرون!!

شروع کردم به جیغ زدن و گفتم:

-وایییییی تازه خودتونم آماده اش کردین؟!

ینی دخترا هم الان ازین خبر دار شدن؟! همین مونده بزنم فرش خونه ی اینارو هم بسوزونم!!

همگی نشستیم و پروژه ی یاد دادن قلیون کشیدن به دخترا رو هم شروع کردم...متوجه چپ چپ نگاه کردنای جی بی بودم!!! احتمالا نگران بود که دخترا این قضیه رو به جی وای پی لو بدن!!! ولی نمیدونم چرا نسبت بهشون اطمینان عجیبی پیدا کرده بودم...بهشون نمیومد بخوان کاری کنن!!

لامصبا چقدم مشتاق بودن...برعکس اینکه فکر میکردم خیلی سوسول باشن و از پسش بر نیان ولی تونستن!!! خدایا باورم نمیشه!! چند وقت دیگه اسمم  میره تو اخبارا و تیتر خبر میشه دختری که آیدل ها را معتاد میکند!!!

از همون اول خوراکیا داشتن بهم چشمک میزدن!!! به خصوص که تزئیناتشون فوق العاده بود!!

همونجور که سرشون به قلیون گرم بود، منم آروم از جام بلند شدم و رفتم سمت خوراکیا!!!

عین همستر لپامو پر کرده بودم که یه انگشت رو پشت کمرم حس کردم!

جونیور-دستا بالا...تک خوری میکنی؟!

نارین-خب تو هم بیا بخور...صداشو در نیاریا!! بذار خودمون یه دل سیر بخوریم!!!

بین خوردن چشمم دوباره به دیوان حافظ افتاد...عجیب منو یاد خونوادم مینداخت...ینی الان اونا هم دارن برای شب یلدا آماده میشن؟!

جونیور-نارین؟! چی شد؟! چرا دیگه نمیخوری؟!

-ها؟! بقیه هم باید بخورن...یه لحظه وجدانم به درد اومد!! بچه ها بدویید بیایید جونیور داره همشو میخوره هرچی بهش میگم واسه بقیه هم بذاره گوش نمیده!!

جونیور-وااااه من که هنوز هیچی نخوردم!!

جکسون-پسره ی خرس....بدون ما از گلوت پایین میره؟! اون انارارو من درست کردم لعنتی!!

همه ریختیم رو خوراکیا و تا جون داشتیم میخوردیم!!

جوری که از اون همه خوراکی فقط یه دونه ی انار موند که اونم جی بی برداشت خورد!!! ماشالا بچم خیلی دهن داره!

لم دادم روی مبل و گفتم:

-من عجیب دلم سوخاری و سوجو هم میخواد!!

تزویو-اومو اونی واقعا بعد از این همه خوردن بازم میلت میکشه؟!

اوه چه لوس...اینا از شب یلدا خبر ندارن!!

-این رسمه...توی این شب باید اینقدر بخوری که تهش از زور حال بد انگشت کنی ته حلقت و همه رو بالا بیاری!!

قیافه هاشون ماسید!!!

یوگیوم-من میرم بخرم!!

مارک-ساعت یک شده ها!!!

-نمیخواد بگیرید...چاق میشیم!!

تقریبا دیگه همه سنگین شده بودیم و نشسته بودیم!!!

اینقدر باهم عکس گرفتیم که حد نداشت...دخترای توایس امشب فوق العاده بودن!

پسرا هم محشر...هیچوقت اینکاری که برام کردنو فراموش نمیکنم! البته ازون فراموشی لعنتی هیچی بعید نیست...شاید این خاطراتمم عین خوره بخورن!!

.

.

برگشتیم به خوابگاه و داشتم میرفتم سمت اتاقم که بخوابم ولی جی بی صدام زد:

-نارین صبر کن...باید با هم حرف بزنیم!

چه حرفی؟! ذهنم توی یه لحظه هزار جا رفت!!!

نشستم روی کاناپه، همشون اومدن و مارک شروع کرد:

-ما نمیدونیم چه واکنشی ممکنه به حرفمون نشون بدی!

چی میخوان بگن؟! ای بابا!!!

یونگجه-ولی ترجیحمون اینه که حتما بگیم بهت!!! نمیخواییم بعدا پشیمون شیم!

-چی؟!

یوگیوم-یکم گفتنش سخته!

جکسون-نارین شی قول بده اگه عصبانی شدی کتکمون نزنی!

-دارید نگرانم میکنید...!

بم بم-دوباره ازت میخواییم که به موندن فکر کنی!

حس کردم یه لحظه از درون و بیرون داغ شدم!!!

به جونیور نگاه کردم...نگاهش پر از انتظار بود...دوست داره الان چی بشنوه؟!

آخه چه تصمیمی در این مورد میتونم بگیرم؟!

نظرات 96 + ارسال نظر
shibi_d چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 22:21

اونی امشب پارت میذاری؟؟؟

hosna چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 19:37

Mese hamishe awliiiiiiiiiiiii

طرقه سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 19:14

وای بابا این نارینو اجازه بده بمونه دیگه أههههههه
اعصاب نموند واسم خودم میرم کره نارینو میبندم به صندلی از جاش نتونه تکون بخوره

پریسا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 18:55

رمز رو برداشتی؟؟ من هنو نخوندم زودی میخونمش :دی

مریم ادرس فن کافه گات سون چیه؟ میشه بهم بدی؟

Taraneh_got7jb سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 13:00

واااااااااااااو واااااااااااو دخترای توایس عالی بودن!!!چقدر خوشحال دم وقتی دیدم خراب کاری نکردن!
اخییییی سیبیل
جکسوووونسیبیل سوسولییه گونی شماره
ممنووووون که این قسمتو خنده دار نوشتی البته به غیر از بخشای نارجین!!!(جین یونگ و نارین)
قسمت بعدیو توروخدا گریه دار ننویسااا خواااهش

نگار سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 08:19

سلام مریمی نگارم! والا من نمیدونستم اینجا باید نظر بدیم.ولی به هر حال من هر دو کارتو دوس دارم و دنبال میکنم.فایتینگ

Mahtab سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 03:06

وایییییی سیبیلای جکسونم

Mozhan سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 02:44

Vyyy khoda joon kheily khoon bood in qesmt albte koln wolfs o kahroba ro kheily dooos in rmz qesmt bdm b ma bede

Mojdeh.ghz سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 02:09

وای این داستانا عالین من عاشقشونم

Fateme سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 01:57

تیری خیدا بگو میمونی نارییییین عررررر به جونیور رحم کن بری خودشو میکشههههه عررررر
آقا من عاشق توایس شدم :|
حس میکنم قسمت بعد آخری :(
دستت درد نکنه

Zahra-boice سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 00:21

وااااای مریممم جووون عالیییییی بود
این قسمت معععرکهههه بود(البته مثه همیشه)خیلییییی حال دادی
دمت گرم خدایی..
فقط حیف اخرشو یجور تموم کردی که ادم از فکرش درنیاد
واای الهییی اصن این دوتا منو دق ندن نمیشه..
نارررین نروووو.. البته براش خیلی سخته ولی اخه جز جونی چی میخوای اخه از دنیا
اخ جووون بالاخره جووونی میخواد بگه
گااات.. یوگییی.. مرسییییی
یه نمه دلم نرم شد به این توایسیا.. امشبو صفا دادن
اجی چرا فال حافظ نگرفتی براشون ...بی حافظ که نمیشه
خخخ اوخییی جکی انار دونه میکنه!
منحرف عشق گروهه اصن..
خخخ سبیلوهااااا...
مریمممممم جون توروخدا اینارو بهم برسسسون من دیگه طاقت ندارماااا
به شدددت منتظررر چارشنبه امممممممم
مممنووووووونننننننننننن...فیکت بهترینننننههههه

Hejin shi دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 23:27

کــــــــــهربای همیشه عالی♥♥♥♥

Faeze_rn دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 22:10

Awliiiii bud

Mimi دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 22:04

Vaaaay hayedaro khob oomadi..bichare junior dotashoon azab mikeshan

nastaran9826 دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 21:30

وااای الهی جونیور...

parya got7 دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 21:23

جونی گناه داره نرووو

samin دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 21:22

samin دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 21:21

Ghashang bod mersi azizam

سحر دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 20:58

واییییییی دمت گرم حرف نداشت
عالی بودینی پوکیدم از خنده
موفق باشی مریمی

magnetic girl دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 20:40 https://telegram.me/kpopehttp://

عالییییییییییییی عالییییییییییییییییی بود

NEGIN-MJ دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 20:25

سلام مریمی
عالیییی
اصلا وقتی حرف از فراموشیش میزنه داغون میشممم
بیچاره جونیورررر
جی بی فک قشنگو واقعا خوب اومدی
میشه نارین بمونه؟میشه؟میشه؟
مرسی برای داستان قشنگت

❥ ...paria ♥ دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 19:30 http://001234500

عالیییییییی بووووود

newsha.ap دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 19:19

*دلم که می لرزه میترسه یک لحظه بشم فراموشت... اما تو محکم تر میگیری تا اخر منو تو اغوشت نشم فراموشت*
دیروز داشتم این شعرو گوش میدادم یدفعه ناخواسته یاد کهربا افتادم نارین و جونیور
خسته نباشید خیلی خوب بود ❤و کهربا همیشه با ماست

farli دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 19:00

عالی بودکاش نارین نرهچرا جونیور اعتراف نمیکنه اخرش انقد لفت میده نارین میره

Mohadeseh دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 18:49

واااای عالیهههه
کهربا یکی از بهترین فیکاییه که دارم میخونم
خیلی قشنگه ...ممنون
فایتینگ

Fariii دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 17:59

نمیشه حالا بمونه
ولی دلش واسه خانوادش تنگ میشه !!
وااای نارین

Sarah دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 17:39

وأی بیچاره نارین چقد سخته انتخاب
عااااااالی

negin yaghootpour دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 17:32

من بی صبرانه منتظرم که تصمیم نارین رو بفهمم!
با اینکه تا چند وقت پیش اصلا گات۷ رو نمیشناختم ولی موضوع این داستان خیلی جذابه بخاطر اینکه یه ایرانی نقش اصلی رو داره!

سمانه دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 17:13

هی خدا .... ولی واقعا خداییش خانواده یه چیز دیگن ... خو اینم عشقه ولی هرجورم بش فکر کنیم حق داره نمونه :\
عاااااااالی :) چه طوره این گات سونو و یه سفر بیاریم ایران ؟

Ava nz دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 16:39 http://www.mahlanabizade@gmail.com

مثل همیشه عالی بود خسته نباشی

fati دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 16:08

عاااالیییی بود.....مخصوصا اون قسمت جکسون.....خخخخ....خسته نباشی.....ولی نارین نره....

mery دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:50

جکسون خودشو کشت واسه یه دون کردن انار انگار حال اچیکا رکرده

마히 دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:48

ولی خداکنه نارین نره....اگه بره

마히 دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:47

ایگووووووو خیلی خوب بود...مخصوصا انارایی که جکسون دون کرده بودو سیبیلای که نارین کشید

الهه دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:43

این قسمت عالی بود.ولی استرس گرفتم بالاخره نارین چیکار میکنه

شقایق دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:29

مریممممم نههههههه !
:(((((
کاش نارین بمونه :((((((
با جونیورم نموند عب نداره !
حداقل با همون پسره توى رستوران تشکیل خانواده بده :|
به توایسا خوب بودن نمیاد اصن :/
همش منتظر بودم یه گندى بزنن باز
که البته انتظارم کاملا بیهوده بود و ناکام موندم
دیشبم که در انتظارت خوابم برد !
ولى الان که این قسمتو خوندم واقعا ته دلم خالى شد
دلم کباب میشه واسه جونیور اگه نارین بره :(((

Hyura دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:20

اووووووومووووووو عالیییى بود

kimia_gh_p دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:15

یعنی نارین واقعا میخواد جونیورو تنها بزاره؟؟¿!!

kimia_gh_p دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:14

وااای خیلییی خوببب بوددد اینقد خندیدم دلم درد گرفت

monster دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:09

خیییییییییلی خوب بووووود

Delaram دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 14:52

خسته نباشی.خیلی قشنگ بود.مرسی

سها دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 14:08

اووووخی دلم گرفت ...دوس ندارم نارین بره

❣Saba# دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 14:02

خییییلی خوب بود

Atefe safa دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 14:01

واااای خیلی قشنگ بود انقدر خندیدم دلدرد گرفتم
البته آخرشم اشک درومد
یعنی نارین واقعا میخواد بره ؟؟؟؟؟!!

مهتا دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 13:34

واااای خیلی خندیدم این نارین چقدر اذیت میکنه.چقدر غیرتی شدن به جونیورمیاد

maniakh دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 12:53

مریم اونی عالی بود کلی خندیدم-باید براتون سیبیل بکشم!!! طبق افسانه های ما اگه مردا تو این شب سیبیل نداشته باشن، دیگه ازون شب به بعد نباید مرد صداشون کرد!! اصلا ما برای نوزادای پسرمونم تو این شب سیبیل میکشیم!!
مخصوصا ب این قسمت

helya دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 12:51

مثل همیشه عاااااالیییییییی بود

YeGaNeh دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 12:32

مربم به این میگن ابهت

Defsoulhebum دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 11:50

جانِ من یه دقیقه جکسونو تصور کنید یه دونه از این دامن پولکیا پوشیده داره قرِ زیر میاد اون وسط و میلرزونه.....وااااای خدااااا

zeinab دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 11:42

آجی داستانت عالیییییی بووووود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد