THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

wolfs پارت 89

 

 جونیور

دو ساعتی میشد که با بچه ها تو آکوستیک مشغول بودیم...

نمیدونم داشتن وانمود میکردن روی کار متمرکزن یا واقعا بودن...ولی من تماما حواسم پیش اتفاقات پیش رو بود...تنها چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود این بود ک هرکدوم از اطلاعات اون پاکتا که استفاده بشه چه بلایی سر مینهو میاد...

جکسون-هی پسر کجایی؟!نگران گادفادری؟!اون تا امروز بدون تو به همچین موقعیتی دست پیدا کرده!!!قطعا بعد از اینم دووم میاره...

بهش کمی نگاه کردم...ازش خوشم میومد...از اولم همینطور بود...هیچوقت به اطرافش بی اهمیت نبود...هوای همه رو داشت...

-نگران اون نیستم...

جکسون-به نطر من تو قیافه مسخره ای داری ولی وقتی دروغ میگی از مسخره هم مسخره تر میشی!!!!

خیره نگاهش کردم...الان حقش بود بزنم فکش بیاد پایین؟!

یهو صداش رو برد بالا...

جکسون-اونجوری نگاهم نکن...من حق انتخاب دارم...من این حق رو دارم که پیشنهادت رو رد کنم...درسته که نجاتم دادی ولی این دلیل نمیشه که عشقت رو بهم تحمیل کنی!!!

بچه ها که تا الان حسابی روی آهنگ جی بی متمرکز شده بودن و داشتن روش کار میکردن نگاهشون اومد سمت ما!!!!

امبر-کوتوله ی  مخل آسایش باز تو برگشتی؟!آخه مگه میشه کسی نسبت به تو عشقی هم داشته باشه؟!

نگاه همه رفت سمت سوزی...قبل از رفتنم به احساسات این دو تا شک کرده بودم ولی انگار تو این مدت خیلی بهم نزدیک شده بودن...

امبر-البته به غیر از این رفیق بدسلیقه و احمق ما!!!!

سوزی طفلی نمیدونست خجالت بکشه یا امبر رو بزنه!!!

-من با سونگ جون موافقم!!!!

با تعجب به من نگاه کردن...

سونگ جون-من که هنوز چیزی نگفتم!!ولی به نظر من که با جکسون هم اتاقم همه چیزش خوبه جز اینکه شبا بدون لباس میخوابه!!!این کارش آدمو مجبور میکنه چشم بسته بره دستشویی و بیاد...

کای-تو شبا لخت میخوابی؟!

دیو-به تو چه که اون شبا چجوری میخوابه؟!

کای-میخوام حواسم باشه یوقت، وقت و بی وقت نری تو اتاقشون!!!

از خل بازیشون خندم گرفت....

-در مورد آهنگ منظورم بود!!!اینکه میگه اگه جنبه الکتریک موزیک رو بیشتر کنیم حالت اعتراضی رو بیشتر نشون میده!!!ما باید تو قالب این آهنگ تمام حرفایی که این چندوقت تو دلمون مونده رو بزنیم اما به زبون خودمون...

جی بی-من با این قضیه مشکلی ندارم...سونگ جون اگه بتونه پارت گیتار بیس و الکتریکش رو تنظیم کنه خیلی هم خوبه!!!!

جکسون-من هم قسمتای رپش رو مینویسم...گمونم استعدادش رو داشته باشم...

-اگه از نظر شما اشکالی نداشته باشه دلم میخواد برای این کار از بم بم و یوگیوم هم بخواییم کنارمون باشن...اون دو تا این چندوقت زحمت زیادی کشیدن...کمی از فضای انزوای خودشون دور بشن و بیان سمت ما بدک نیست!!!

جکسون-مخالفم...باز اون پا درازه میاد جفت گیری میکنه من حوصلشو ندارم!!!

جین وون-اونو ول کن!!!اون دختر کارآموزه رو بچسب که بیاد بیچارت میکنه...

نمیدونستم جریان چیه ولی همه داشتن به جکسون میخندیدن!!!

جکسون-باشه بخندین...ولی این نشون میده من چه آدم محبوب  و سکشی ای هستم که همه دنبالمن!!!

سوزی-جکسون الان یهو سقف میریزه ها!!!حواستو جمع کن...

جکسون-عزیزم ناراحت نشو...شاید من کشته مرده زیاد داشته باشم ولی مهم اینه که از بین اونا کیو انتخاب میکنم!!!و من تو رو انتخاب کردم...

یعنی حاضرم قسم بخورم که به کسری از ثانیه نرسید که کفش سوزی خورد تو شونه جکسون...تنها شانسی که جکسون آورد اینه که سوزی عادت نداره کفش پاشنه دار بپوشه...

جکسون-چخه!!!یه مدت زیر دست دادستان و گاد فادر بودم از دست تو راحت بودما!!!باز گیرت افتادم...

باز دلم آشوب شد...فکرم رفت پیش مینهو...چرا خبری از سرهنگ نمیشد؟!

-بچه ها بیاید روی کارمون متمرکز شیم...جی بی یه بار دیگه کار رو اجرا کن...سونگ جون تو هم سعی کن با گیتار الکتریک همراهیش کنی تا ببینیم نتیجه چی میشه!!!

شروع کردن...با اینکه هماهنگی نداشتن ولی نتیجه از اون چیزی که فکر میکردم بهتر شد...مخصوصا بخاطر صدای سونگ جون...صداش خش خاصی داشت و اون احساسی که باید رو به آهنگ منتقل میکرد...

یک ساعتی همینجوری به تمرین گذشت که گوشی این گوک زنگ خورد...جوری سکوت شد که با خودم فکر کردم تا همین لحظه هیچکس گوشش به کاری که انجام میداد نبوده و صرفا منتظر تماس بودن...

از اتاق رفت بیرون...لعنتی!!!میمرد همین جا جواب بده؟!

به دقیقه نکشید که اومد تو اتاق...

این گوک-بچه ها بدویید اتاق کنفرانس...سرهنگ گفت تلویزیون رو روشن کنیم...

همگی به صفحه تلویزیون چشم دوخته بودیم...اخبار شروع شد...بعد از اعلام یکی دو تا خبر مسخره بالاخره او چیزی رو که میخواستیم شنیدیم...

-هم اکنون توجهتان را به خبر فوری ای که به دستمان رسیده جلب میکنیم...پرونده قاچاق دختران کره ای که هفته پیش با خودکشی دختری 26 ساله بسته شده بود امروز دوباره به اجرا درآمد و مخفیگاه جدید دختران توسط نیروی پلیس کشف و محاصره شد...طی این عملیات که به فرماندهی سرهنگ لی کسی که دختر وی مظنون قبلی این پرونده بود صورت گرفت 240 دختر با هویت های جعلی شناسایی و به پاسگاه پلیس منتقل شدند...سایر اطلاعات راجب این پرونده محرمانه است ولی گفته میشود فعالیت این باند منسوب به جمعی از بزرگ ترین اسامی دولتی و کشوری است...خبرنگارمان گزارش میدهد...

حس عجیبی داشتم...دیگه گوشم کار نمیکرد...یه خبرنگار بعد از توضیح دوباره داشت با سرهنگ لی مصاحبه میکرد...

من فقط فکرم یه جا بود...مینهو...

عقلا خوشحال بودم ولی قلبا نگران...

بچه ها سر از پا نمیشناختن...کم اتفاقی نبود...اولین ضربه خیلی جانانه تر از اون چیزی که باید زده شده بود!!!سرعت عمل سرهنگ لی ستودنی بود...

دخترا طبق معمول داشتن گریه میکردن...گاهی از دستشون گیج میشدم...هم وقت غم گریه میکردن و هم وقت شادی!!!

جی بی-این دومین اتفاق خوبیه که تو کمتر از بیست و چهار ساعت واسمون افتاده و همشو مدیون جونیور و جکسونیم...

جکسون-شاید بهتره فقط بگیم جونیور...اتفاقای این اخیر تنبیه بزرگی واسه هممون شد...کسی که کمترین اعتماد رو بهش کردیم بیشترین کمک رو بهمون کرد...

همه ساکت بودن...شاید از شرمندگی...دلم میخواست میذاشتم سکوت بیشتر ادامه پیدا کنه تا آدم شن ولی دلم واسشون میسوخت...

-حالا که اون چیزی که میخواستیم شد باید بیشتر رو کارمون متمرکز شیم...گونگ مین هیونگ میشه لطف کنید به کارآموزا خبر بدید بیان؟!حس میکنم بچه ها خودشون از پس کارای تنظیم آهنگ بربیان...فعلا نیازی نیست تنظیم کننده ها رو خبر کنیم...بنظرم فعلا خودمون کارا رو پیش ببریم...اگر بتونیم این آهنگ رو قبل از دادگاه کای و دیو بیرون بدیم خیلی خوب میشه!!!

گونگ مین-موافقم...این آهنگ باید حتما قبل از دادگاه باشه...هیچکس نباید فکر کنه که ما مخفی شدیم...مخفی شدن کار مجرماست نه ما!!!!بهتره کارا رو از همین الان تقسیم کنید تا من میرم با کارآموزا تماس بگیرم...

-خوبه...منم به بم بم و یوگیوم اطلاع میدم که بیان...

جی بی-کارای تنظیم آهنگ رو بسپارید به من و سونگ جون و جکسون...سعی میکنیم تنظیم نهاییش رو تا چند ساعت دیگه اوکی کنیم...همین امشب پارت بچه ها رو مشخص میکنیم...

-امشب گمون نکنم بتونیم خونه بریم...گونگ مین هیونگ با بچه های ضبط تماس بگیر...هرچقدر هم طول بکشه امشب باید ضبط انجام بشه...

سوزی-با طراحای لباس و صحنه هم باید تماس بگیریم برای آماده کردن یه لوکیشن مناسب برای فیلم برداری!!!

گونگ مین-با گروه ایده پردازی و فیلم برداری هم باید تماس بگیریم که تا آخر امروز فضا و موضوع مناسب ام وی رو آماده کنن...

ریان-من و جونیور اوپا هم رقصش رو طراحی میکنیم!!!چطوره؟!

جکسون-واقعا میشه تو یه روز و نصفی یه آهنگ و ام وی ضبط و پخش کرد؟!قبلا رکوردمون روی دو روز بود!!!

-باید بتونیم جکسون...جنگ علنی شروع شده...این یه جور فرافکنی و نمایش قدرته جلوی اونا!!!اگه هر کسی کاری که باید رو انجام بده همه چیز درست میشه!!!

جین وون-پس بهتره زودتر تقسیم بشیم و کار رو شروع کنیم...

-بسیار خب...وضعیت مشخصه...گونگ مین هیونگ شما برو دنبال گروه فیلم برداری و ایده پردازی و طراحای لباس...جی بی اونایی که فکر میکنی بودنشون کنارتون توی روند تنظیم بهتون کمک میکنه رو با خودت ببر آکوستیک 2...این گوک و کای و دیو بهتره که کارآموزا رو توجیه کنن و با اونا کار کنن و آمادشون کنن...من و ریان رقص رو آماده میکنیم و خبرتون میکنیم بیاید با هم تمرینش کنیم...فقط واسه تنظیم رقص بهتره یه ریتم پایه به ما بدی سونگ جون!!!

یکم دیگه با هم مشورت کردیم و هرکدوم دنبال کاری که داشتیم رفتیم...

دانای کل

بعد از لو رفتن مخفیگاه دخترا همه چیز اون سمت آشفته شد...از اونجایی که مخفیگاه تو یکی از مستغلات شبکه SBS بود شرایط برای یونگ دو خیلی سخت شده بود...به پاسگاه مرکزی احضار شده بود و وقت هیچگونه مشورت یا اقدامی رو نداشت...مخصوصا که تو این شرایط دادستان تماس هاش رو جواب نمیداد...حدس میزد که دور انداخته شده باشه...دادستان ونگ اما فکرش جای دیگه ای بود...خوب میدونست این جریان از سمت مینهو آب میخوره...به همین خاطر ترجیح میداد قبل ازینکه مینهو از چنگش فرار کنه باهاش رو به رو شه...

رو به روی عمارت مینهو بود...

مینهو با روی باز ازش استقبال کرد...نمیتونست خوشحالی توی چهره اش رو مخفی کنه...فعلا تا زمانی که محتویات پاکت دوم هم رو نشده تو امنیت بود ولی بعد از اون باید یه فکری میکرد...

دادستان-کار خودت رو کردی نه؟!

مینهو-فکر میکنی کار منه؟!

دادستان-شک ندارم...

مینهو-خب؟!

دادستان-لعنتی حروم زاده بیچارت میکنم اگه معلوم شه این قضایا از سمت تو آب میخوره!!!

مینهو-این ترس توی صدات رو دوست دارم!!!هیچوقت واسه من شاخ و شونه نکش...من اگه میخواستم اقدامی کنم خیلی چیزا واسه گفتن داشتم...این خاله بازیا رو نمیکردم و یه راست دونه درشتاتون رو زمین میزدم!!!

دادستان-یونگ دو رو از این مخمصه بکش بیرون!!

مینهو-نمیخوام...یونگ دو واسه من خیلی وقته که مهره سوخته شده!!!حالا که یکی داره از سر راه برش میداره چرا باید نگهش دارم؟!اگه نگهش دارم چی گیرم میاد؟!

دادستان-تو تحت هر شرایطی دنبال منفعتی...چی میخوای؟!

مینهو-تمام دارایی نارین و جووون رو!!!

دادستان-تو میدونی ما الان از لحاظ مالی شرایط درستی نداریم...بنظرت این خواسته منطقیه؟!

مینهو-اگه آدم باشید و خوب رفتار کنید من همه جوره تامینتون میکنم...من با دارایی اون دوتا کار دارم...پولای معاملات مشترک و محموله ها برای خودتون...من فقط گاوصندوقشون رو میخوام...تا آخر امشب هم وقت دارید...اگه آوردیش فردا یونگ دو خلاص میشه!!!

دادستان داشت به این فک میکرد که این قائله ها که ختم شه حتما شر مینهو رو میکنه!!!

دادستان-بسیار خب...تماس میگیرم میگم سریعا از چین بفرستنش...شب میبینمت...

دیگه حرفی زده نشد...

بعد از رفتن دادستان مینهو با وکیل چو تماس گرفت و بهش گفت که محتویات پاکت دوم رو فردا صبح رو کنن و بهش گفت تا آخر امشب اصلا نباید حرفی از اون اطلاعات زده شه...

بالاخره داشت به آرزوش میرسید...میدونست که نارین همیشه چیزای با ارزشش رو توی اون گاوصندق نگه میداره...با خودش عهد بسته بود که نارین و جووون و اون گاوصندوق رو با هم به آتیش بکشه...حالا نارین و جو وون نبودن ولی میخواست قبل ازینکه همه چیز رو ول کنه و بره حداقل اون گاوصندوق لعنتی رو که بخاطر پر شدنش زندگی عشقش معامله شده بود رو به آتیش بکشه!!!!

جی بی

تقریبا نزدیکای چهار صبح بود...کارتنظیم تازه تموم شده بود...داشتم از پا میوفتادم...نمیدونستم این یونگجه لعنتی کجاست...چندوقتی بود که اصلا پیداش نبود...نمیفهمم چش شده!!!

جونیور اومد تو اتاق...

جونیور-خسته نباشید...کارتون تموم شد؟!بچه ها اونور تقریبا واسه رقص آماده ان...

سونگ جون-آره...بنظر خودمون که فوق العاده شد...

جکسون-ولی ما که توی تمرین رقص نبودیم...

جونیور-به اونشم فکر کردیم...پارت رقص شما رو سبک تر در نظر گرفتیم...تو هم که حرکات آکروباتیکت نیازی به تمرین نداره فقط باید پارتات رو تمرین کنی...

جکسون-واقعا فکر میکنی من بتونم با این بدن له حرکات پروازی برم؟!

جونیور-باید تلاشت رو بکنی پسر...من برم بچه ها رو صدا کنم بیان واسه اینکه پارتاشون رو بهشون بدید...

من زیاد گوشم به حرفاشون نبود...رفتم بیرون یه چیزی بخورم...

یونگجه رو تو راهرو دیدم...

-تمرین خوب بود؟!

یونگجه-اوهوم...

-چته؟!

یونگجه-باید چیزیم باشه؟!

-فکر میکنی حواسم نیست این چندوقت تغییر کردی؟!

یه پورخند زد...

یونگجه-گمونم پوست کلفتم نازک شده!!!

-بهتر...از شر کنه بازیات خلاص شدم...

یونگجه-باید برای این موضوع ممنون خواهرت باشی...با اومدنش خیالم راحت شد که یکی هست از توی علیل مراقبت کنه و بتونم راحت به زندگیم برسم...تا الانم بیش از حد تحملت کردم و جواب بدرفتاریات رو ندادم...

حرفش واسم خیلی سنگین بود...یقه اش رو گرفتم و کوبوندمش به دیوار!!!!!عصبانی دندونام رو روی هم فشار میدادم...الان باید چی میگفتم؟!چون از نظرت علیل  و بیچاره بودم کنارم بودی؟!میگفتم  مرسی که تا الان ازم مراقبت کردی حالام شرت کم؟!میگفتم حرف دهنت رو بفهم؟!باید بهش میفهموندم کسی که مشکل تنفسی داره علیل نیست؟!از بیرون واقعا من چجوری به نظر میرسیدم؟!هر چی فکر میکردم حتی نمیتونستم فکرم رو یه جا جمع کنم و یه جمله درست و حسابی بهش بگم...

-شاید تلخ بودم ولی خودم بودم...ولی تو دیگه خودت نیستی یونگجه...

یونگجه-خودم کیه؟!یه احمق که هرچی بهش توهین میکنی خفه خون میگیره؟!کسی که همه جا مثل سایه مواظبته ولی تو هنوز بغیر از اسمش چیزی ازش نمیدونی؟!

-راست میگی اصلا نمیشناسمت...فقط میدونم تو عاشق بردن تو بازی هستی!!!!از خیار خیلی بدت میاد،حتی بیشتر از من...عاشق آهنگ CANT TAKE MY EYES OFF YOU   هستی!!!خیلی میخوری...خیلی شلخته ای و همیشه باید کنترلت کنم...عاشق سگایی...واسه تولدت میخواستم یه سگ برات بگیرم...قایمکی زبان کار میکنی ولی زبانت اصلا خوب نیست...

یقه اش رو ول کردم...

-نباید تهشو اینجوری میکردی...

خلقم حسابی تنگ شده بود...رفتم از سلف یه نوشیدنی برداشتم و رفتم سمت آکوستیک...باید پارتا رو تمرین میکردیم که زودتر ضبطش کنیم...

چند ساعتی مشغول بودیم...پارتای بچه ها رو بهشون دادیم و خودمون با تنظیم کننده ها مشغول ضبط آهنگش شدیم...

طرفای ساعت نه بود که آهنگ تقریبا ضبطش تموم شده بود و فقط پارت چندتا از بچه ها مونده بود...

هممون داشتیم از خستگی بیهوش میشدیم...

گونگ مین-بچه ها ضبط ام وی ساعت دوازده شروع میشه...تا اون موقع برید استراحت...بچه های تنظیم باقی کارای موزیک رو انجام میدن...اگه خوب پیش بریم شاید بتونیم قبل از ده امشب ام وی رو روی سایتا آپلود کنیم...

با یه خداحافظی سر سری همگی رفتیم توی ونا...

تو کمتر از نیم ساعت به خوابگاه رسیدیم...

هممون عین ربات راه افتادیم سمت اتاقامون...

رو تخت دراز کشیدم...یونگجه هم پشتم اومد تو اتاق...

بدون هیچ حرفی اومد رو تخت کنارم خوابید...پشتش رو کرد به من...دستمو گرفت انداخت دور کمرش...

یونگجه-فقط میزارم الان بغلم کنی چون میدونم خیلی خسته ای!!!

جون به جونش کنن نمیتونه دل سنگ باشه...

محکم بغلش کردم...طبق عادت سرم رو فرو کردم بین موهاش و چشمام رو بستم...

-هوی بچه پررو!!!!تا الان مسئولیت یه آدم علیل رو قبول کردی فعلا هم باید پاش وایسی تا یکی رو پیدا کنم که موهاش از تو خوشبو تر باشه...

یونگجه-باشه قبول...پس اون سگه که گفتی رو باید واسم بخری...

-میخرم...

دیگه چیزی نگفتیم و راحت تر از همیشه خوابیدم...

کای

طبق برنامه ساعت دوازده کمپانی بودیم...تو چهره هممون خستگی موج میزد ولی باید کاری که شروع کردیم رو تمومش میکردیم...

داشتن واسمون موضوع ام وی رو توضیح میدادن...چیز پیچیده ای نبود...رقص طبق طراحی ای که انجام شده بود حالت اعتراض و طغیان رو نشون میداد...لوکیشن فیلم برداری تو یه محل متروک بود و لباسا و روند ام وی کسایی رو نشون میداد که لباس های روشن و فرشته گونه به تن دارن و میخوان از تاریکی و افراد ناشناسی که گاهی ظاهر میشدن فرار کنن...سکانس های رقص هم که توی همون لوکیشین با لباسای مشکی و ماسکایی که ضربدر روش بود انجام میشد...

لباسامون رو بهمون دادن و راه افتادیم سمت لوکیشن فیلم برداری...

تمام مدت دست دیو تو دستام بود...حالش خوب نبود...دستاش سرد و عرق کرده بود...چشمای درشت و نازش مدام دو دو میزدو گرد تر از همیشه شده بود...

-دیو منو ببین....فردا چیزی نمیشه...علیه من و تو هیچ مدرکی نیست...من کنارتم کوچولوی زشتم...اونا فقط میخوان وجهه کمپانی رو خراب تر کنن...

دیو-کای یه وقت عصبی نشی تو دادگاه؟!اگه چیزی شد من میگم این سوء برداشتا تقصیر رفتار اشتباه منه تو هم تایید کن...

از حرفاش خندم گرفته بود...تحت هر شرایطی میخواست مراقب من باشه...اصلا انگار تو زندگیش کار دیگه ای جز نگرانی واسه من نداشت...

-پنگوئن کوچولوی من یه حرفایی نزن من دلم بره و خل شم...وکیل چو مراقب من و تو هست...اگه کاری علیه خودت کنی من میدونم و تو....فهمیدی؟!

دیو-پنگوئن خودتی...

خودمم نگران بودم...وکیل چو یه بار شخصا با جفتمون صحبت کرده بود...میگفت توی دادگاه باید بگیم فقط دوستیم و  این طرفداران که دوست دارن کاپلمون کنن...میگفت خودش همه چیز رو درست میکنه...نمیدونستم چی درسته چی غلط!!!

فیلم برداری شروع شد....تو رقصای دسته جمعی کمی به مشکل برخوردیم به همین خاطر فیلم برداری تا ساعت 7 طول کشید...

حس میکردم بچه ها دیگه تا مرز مرگ خسته ان...معذب بودم که دارن انقدر بخاطر ما اذیت میشن...اگه بخاطر دادگاه ما نبود انقدر تو شرایط سخت قرار نمیگرفتن...

بالاخره کارگردان با گفتن خسته نباشید همه رو مرخص کرد...همگی راه افتادن که لباساشون رو عوض کنن و از شر اون گریما خلاص شن...

دیو-بچه ها!!!

همه بین راه متوقف شدن  برگشتن سمت ما...

دیو-لطفا ما رو ببخشید...بخاطر ما خیلی اذیت شدید...من و کای این لطفتون رو هیچوقت فراموش نمیکنیم...

جکسون-پسر این چه حرفیه؟!شما چه تقصیری دارید؟!ایشالا اونی که منو از دست دادستان نجات داد به زمین گرم بخوره که منو گیر شماها انداخت!!!الهی فردا واستون حبس ابد ببرن که حس میکنم داره کمرم به دو قسمت مساوی تقسیم میشه!!!یکی دیگه دادگاه داره ملق زدناش واسه منه!!!

دیو داشت میخندید....اونقدر از جکسون ممنون بودم که حاضر بودم تا صبح وایسه نفرینم کنه ولی بازم یه کاری کنه دیو بخنده...

سوزی-جکسون عزیزم اون زبونتو مار بزنه....اگه حرف نزنی هیچکس نمیگه جنابعالی لالی!!!دیو جان ما همه اعضا یه خونواده ایم...در عوض اینکه ما حمایتتون کردیم باید قول بدید که فردا تو دادگاه محکم باشید...

جفتمون سرمون رو تکون دادیم و با بچه ها رفتیم سمت کانکس تعویض لباس...

همگی رفتیم کمپانی...راس ساعت ده شب ام وی منتشر شد!!!با عنوان"محکومان بی گناه"!!!!متنش استعاری بود...چیزی راجع به شکستن بال فرشته ها به جرم پرواز....من عاشق ترانه اش بودم...امیدوار بودیم فیدبکا بد نباشه...به محض آپلود شدن ام وی جونیور با کسی تماس گرفت و خودش رو منجی معرفی کرد...گمونم اسم طرف هیرو بود...داشتن راجب کلوپ هواداران و این چیزا حرف میزدن...باهاش کمی راجب ام وی حرف زد و بعدش برای فردا ساعت هشت جلوی دادگاه باهاشون قرار گذاشت...

امبر-جونیور تو باحال ترین آدم زندگی همه مایی!!!!کلوپ هوادارا رو تو تشکیل دادی؟!

جونیور-نه!من فقط سامونشون دادم و حمایتشون کردم تا جرات کنن که خودشون رو ابراز کنن....

وکیل چو اومد...

پشتش سه نفر که لباسای پیک رستوران تنشون بود اومدن و کلی پیتزا و سوخاری و نوشیدنی رو گذاشتن روی میز و رفتن...

وکیل چو-کارتون درسته بچه ها!!!ام وی رو دیدم...حالا بشینید حسابی از خودتون پذیرایی کنید...

جونیور رفت سمت وکیل چو....

جونیور-باید باهاتون صحبت کنم...

اون دو تا از اتاق خارج شدن...

بم بم-هی بچه ها اینجا رو داشته باشید:

"این بچه ها از هر وقتی جذاب تر ظاهر شدن!!"

"از اینکه اینطوری از بی گناهیتون صحبت کردید خیلی خوشم اومد...فاینینگ!!"

"کای،دیو ما پشتتونیم!!!فردا دم دادگاه منتظرتونیم"

"جی بی اوپا سارانگهه!!!"

همینجور داشت کامنتا رو میخوند....باورم نمیشد که انقدر حمایتمون کنن...هر چند که اون ما بین کامنتای بدم زیاد بود ولی حامی ها هم کم نبودن...

اونقدر حال هممون خوب بود که جشنمونو با نوشیدنی شروع کردیم...اصلا انگار دادگاه فردا فراموشمون شده بود...

دانای کل

جونیور و وکیل چو تو یکی از اتاقای تمرین نشسته بودن...جونیور کمی دست دست کرد...حس میکرد پرسیدن حال مینهو تو این شرایط کمی عجیب باشه...نمیخواست وکیل چو فکرای عجیبی بکنه!!!

وکیل چو-این سکوتت بیشتر عجیبه تا پرسیدن راجب مینهو!!!

جونیور-گیر نیوفتاده؟!

وکیل چو-اون آدمی نیست که به این راحتیا اتفاقی واسش بیوفته...ولی فردا که اون یکی مدارک هم رو شه کمی شرایط واسش سخت میشه...رک میگم که از همه چی خبر داشته باشی!!!!

سرشو به نشونه تایید تکون داد...

جونیور-و مارک...

وکیل چو-قبل ازینکه برم پیش سرهنگ پیش اون بودم...همه چیز امنه...بهتره تو هم با بچه ها جشن بگیری...زیاد سخت نگیر...خیلی از بچه ها نگاهشون به توئه...سعی کن با روحیه تر باشی...

هر دو بلند شدن و رفتن پیش بچه ها!!!!

.

.

ساعت هفت و نیم صبح کای و دیو با لباسای رسمی و آماده از اتاقشون زدن بیرون...تمام بچه ها آماده منتظرشون وایساده بودن...

جکسون-بریم؟!

کای-شماها هم میخواید بیاید؟!

جین وون-نکنه فکر کردید تنهاتون میذاریم؟!راه بیوفتید زشتا که خیلی دیر شده...

همگی سوار ون ها شدن...کمتر حرف میزدن...خیلی استرس داشتن...جونیور مدام با یکی تلفنی حرف میزد...

بالاخره رسیدن...

جلوی دادگاه غوغا بود...طرفدارا یه سمت و ضد طرفدارا هم سمت دیگه وایساده بودن...

طرفدارا با دیدنشون شعارای دلگرم کننده میدادن...ضدطرفدارها هم سعی میکردن روحیه اشون رو بهم بریزن ولی با وجود بادیگاردای درشت هیکلی که جلوشون رو گرفته بودن اجازه هر کاری ازشون گرفته شده بود...

وکیل چو با یه ظاهر کاملا رسمی اومد سمت بچه ها و به داخل هدایتشون کرد...از اونجایی که دادگاه عمومی بود بچه ها اجازه ورود داشتن...

ساعت هشت و ربع دادگاه شروع شد...

قاضی طرح مسئله کرد و از دادستان خواست که شروع کنه...

دادستان ونگ به دلیل درگیری بیش از حدش نتونسته بود دادستانی این پروند رو بگیره و همین امر همه رو دل گرم کرده بود...

دادستان-همونطور مقام محترم قاضی فرمودند این دو جوان با تبلیغات ناشایست و اشتباه همجنس گرایانه زیر پرچم کمپانی JMG سعی در انحراف افکار نوجوانان و مخاطبانشون کردن...ابتدا طرح دعوی از طرف یک سری از والدین صورت گرفت...از اونجا تحقیقات ما شروع و با کمی بررسی و دریافت شکایت های بیشتر تصمیم گرفتیم این پرونده رو به اجرا بزاریم...گمونم این مسئله اونقد واضح هستش که نیازی به طرح بسیاری از ادله نباشه...همونجور که میبینید حتی توی این شرایط هم این دو جوان دست تو دست هم وارد دادگاه شدن و در محضر دادگاه نشستن...

قاضی-راجب این قضیه تذکر میدم...لطفا شئونات دادگاه رو رعایت کنید...وکیل مدافع دفاعیه خودتون رو مطرح کنید...

وکیل چو-جناب قاضی همونطور که میدونید فضای سرگرمی فضای غریبی هستش...به خصوص که بیشتر این فضا رو طرفدارها و ضدطرفدارها و افکارشون تشکیل میده!!!زوج کردن اعضای یه گروه چیز تازه ای نیست و این قضیه توی خیلی از کمپانی ها و برای خیلی از گروه ها از طریق طرفدارا شکل گرفته...به نظرم بزرگ کردن این مسئله در این حد کمی عجیبه و مسائل دیگه رو حمایت میکنه!!!!

دادستان-راجب حضور آقای دیو کیونگسو در یکی از گی بارهای زنجیره ای چه حرفی برای گفتن دارید؟!گویا این پسر شغلش همینه و الان هم ترجیح داده که با یکی از مشتری های ثابتش زندگیشو ادامه بده!!!!

وکیل چو-در اصل وجود گی بار توی مملکتی که روابط همجنس ها با هم جرم محسوب میشه یه جرم بزرگ تره که واقعا در عجبم چرا به جای محکومیت کله گنده های این زمینه دارید یکی که توی اون بار ها کار میکرده رو با افتخار محکوم میکنید...این مصداق بارز ول کردن شتر دزد و چسبیدن به تخم مرغ دزده!!!هرچند که مطرح کردن این مسئله توی این دادگاه فرافکنی دادستانی محسوب میشه باید بگم که دیو توسط افراد این گی بارها دزدیده شده بود...دیو یکی از شاگردان برتر دبیرستان ... بود و به شهادت همکلاسی ها و معلمانش در یه برهه ای ناپدید شد که گزارش این قضیه در پاسگاه پلیس موجوده و من خدمت دادگاه تحویل دادم و میتونید بهش نگاه کنید...جناب دادستانی هم اگر میخوان به این قضیه رسیدگی کنن بهتره برن سراغ دونه درشتای این صنعت نه کسی که طعمه اونا بوده و پسری که برای نجات همکلاسیش از اون شرایط پاش به اینجور جاها باز شده!!!!قاضی من از شما درخواست دارم حالا که این قضیه مطرح شده دزدیده شدن دیو و روند این بارها رو هم در دستور اجرا بزارید و بهش رسیدگی کنید....جرم واقعی جای دیگه ایه بهتره خودمون رو گول نزنیم...در ضمن اینها ادله کافی برای ارتباط جنسی کای و دیو نیست و هنوز منتظر یک دلیل منطقی هستیم....

دادستان-شما دارید جریان دادگاه رو منحرف میکنید...شما رفتارهای جنسی این دو پسر توی برنامه های مختلف رو چجوری توجیه میکنید؟!کلیپ هایی که وجود داره و پستایی که گاه و بی گاه با کپشن های عجیب از این دو جوون پخش شده؟؟!!!

وکیل چو-اون کلیپ ها تماما ادیت هستن و براساس علایق طرفدارها بوجود اومده و هیچ ارزش قانونی نداره...ما برای احساسات والدین عزیز ارزش قائلیم ولی اونا باید بدونن این کلیپ ها  و ادیت ها چیزایی هستن که توسط بچه های خودشون بوجود اومده و باید با جنبه بیشتری باهاش مواجه بشن و دیگران رو به دردسر نندازن...

قاضی-بسیار خب...از خودشون میپرسم....شما دو نفر در این مورد حرفی برای گفتن دارید؟!

دیو-ما از اتفاقای پیش اومده بیشتر از هرکسی آسیب دیدیم  ولی باز هم میخوام از خوانواده ها عذرخواهی کنم بابت سوء برداشت پیش اومده!!!!ما تمام اتهامات رو رد میکنیم و از طرفدارها میخوایم که در مورد هر کاری که میکنن فکر کنن تا مشکلات این چنینی پیش نیاد...ما ازینکه فن ها انقدر ما رو دوست دارن و بهمون توجه نشون دادن ازشون ممنون هستیم و الان هم کمکشون رو میخوایم و خواهشمون اینه که خانواده هاشون رو توجیه کنن...

کای-من هم اتهامات رو رد میکنم....

کای فقط به گفتن این جمله بسنده کرد...دادستان که معلوم بود حسابی از روند دادگاه کلافه هست به هر طریق و هر اتهامی روی آورد...در نهایت دادگاه ادله موجود رو برای محکومیت کای و دیو کافی ندونست و ختم دادگاه رو با طرح بی گناهی کای و دیو اعلام کرد ولی مطرح شد که تحقیقات همچنان ادامه داره!!!

بچه ها همگی از خوشحالی اشک میریختن...

همگی از دادگاه خارج شدن و خوشحالیشون رو با طرفدارا شریک شدن...

همین موقع وکیل چو با سرعت از ساختمون دادگاه بیرون اومد...

وکیل چو-بچه ها بیمارستان...سریع برید سوار ون ها بشید...

رنگ از رخ همه پرید و تو یه لحظه تمام خوشحالیشون به ترس تبدیل شد و با سرعت به سمت ون ها رفتن...

نظرات 21 + ارسال نظر
Maryam یکشنبه 23 آبان 1395 ساعت 15:05

ایول کایسوووو
مارک چی شدهههه؟؟ ؟

Samaneh❤ یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 14:16

ر...دم با این نظر گذاشتنم شت

Samaneh❤ یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 14:15

سلاااام...
مثل همیشه خیلی خوب بود خسته نباشی گل منننن
دادگاهه داشت حرصمو درمی اورد ولی نتیجه اش خوب بود دلم خنک شد
ماماااان ینی مارک ب هوش اووومد؟!؟!؟!
حالا مارک فراموشی نگیره فلج ملج نشه صلواااات
لاو یو گل مننن فایتینگ

Samaneh❤ یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 14:13

عاغا من کلی حرف زدممم خودم نمیبینمم حرفامو یا شماهام نمیبینین

Samaneh❤ یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 14:10

سلاااام...

Fateme شنبه 2 مرداد 1395 ساعت 14:44

آخیش این پارت قشنگ چسبید
دادستان ونگ حالش گرفته شد هوووو هوووو
من خیلی نگران مینهوام بیچاره
حس میکنم مارک به هوش اومده !!

خخخخخ آره همش سنگ میفته جلوی پاش!
منم خیلی نگرانشم!

kimia_gh_p جمعه 1 مرداد 1395 ساعت 15:33

اواا خاک بر سرررممم بلایی سره این مارک نیااد جونیور بی شوهر بشهه

خدا نکنه عزیزم خاک بر سر دادستان ونگ!!!

maryam goli چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 17:27

ااا تورو خدا میبینی اسمم یادم رفت
نظر پایینی منم.

آره متوجه شدم!

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 17:26

سلاااام
من حالم بهتره خداروشکر اومدم نظر بدم.خب مریم جون مثل همیشه گل کاشتیییی.عالی بود.الهییی بمیرم نکنه مارک بمیره جونیورم بیوه بشه.البته مینهو هس ولی خب میگن هیچ عشقی تو دنیا مثل عشق اولی نیست.مسئله بعدی اینه جلل الخاق به همت کمپانی.تو یه روز و نصفی ام وی دادن؟آفریت آفرین.
خب مریم جونننن مرسی عاشقتم عالی بود.آی لاویو

سلام عزیزم
خدا رو شکر!
ممنونم گلم!
وایییی جونیور بیوه!!!!
اصن این کره ایا معجزه میکنن!!!
خواهش میکنم!

Negin چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 15:31

سلام.
خسته نباشی
امیدوارم که مارک بهوش اومده باشه نه اینکه فرت بشه....!!!

سلام گلم
سلامت باشی!
منم امیدوارم!

Zahra-boice چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 11:07

وااااییییی...مارک به هوش لومده؟؟؟نکنه چیزیش شده؟؟؟
توروخدا بهوش بیارش مریم جون ..بابا چقد نازتو بخریم پسرم پاشووو
خب خداروشکررر که کای و دیوم ماسمالی شد و به خیرو خوبی تموم شد
ولی خدااایی اصن انگار فیلم میبینم!منم از حضار دادگاه بودم اصن!
خخخ این جکی پدر مرده خیلیییی عشقه اصن عالیه بخدا
الهیی چقد خسته شدن بچه هاااا ..اخه یه روزه؟!مگه داریم مگه میشه!
با اینکه بنیور دوس ولی خدااایی این پارت 2جه عااللللی بوداااا
مریم جون ازته قلب میگم که فووووق العاده مینویسی
اصن ادم غرق میشه ینی
دمت حسابی گرم گرمممم

مارکم داره شورشو درمیاره!!!!
واییییی چقد من خوشحالم...همه فضاسازی این قسمتو دوست داشتن!!
ممنونم گلم!!!

mahtab چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 04:06

وایییی اونی بازک مثه همیشه فوق الهاده بود من به جای اونا ذوق کردمو و خوشحال شدم

وایییی ممنونم عزیزم...خودمم خیلی سر این قسمت ذوق میکردم!!!
فک کنم جای کهربا و Wolfs داره از نظر شاد و غمگین بودن عوض میشه!!!

یاسی چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 02:23

اقا اینو یادم رف بگم
از بس از اول داستان گفتیم وکیل چو وکیل چو اصن یادم نبود وکیله
والا بخدا
همون اولای دادگاه وختی وکیل چو شرو به صحبت کرد عه این اینجا چیکار میکنه بعد گفتم عههه این وکیلهههه بعد فهمیدم که عه این که اسمشم همون وکیل چو بود اصن از زوره ترس قاطی کردم
بخندی میزنمتاااا..خخخخخ

واییییییی باور کن نمیتونم نخندم!!!!

یاسی چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 02:19

واهااهای یه لحظه حس کردم خودمم تو دادگاه نشستم
اصن حرفای وکیل و دادستان بدجور غرقم کرده بود انگار داشتم فیلم میدیدم
نهههههه بلایی سره مینهو نیااااادااااااا
فیک بی مینهو مزه داره ...بهتره بجا جونی به مینهو بگن منجی
اقا دادگاه رو بیخیال کایسو فوراوردخخخخخ
وااای خدا این جکسون این حرفا رو از کجاش درمیاره پسره ی دیوث اصن این چن قسمتی که دسته گاد فادر و پدره پدر سگش بود نتونست زیاد کرم بریزه الان داره یه ریز جبران میکنه
ولی خدایی دمت گرم اون موقع هایی کهداشتن برنامه ی ضبط ام وی و اینارو میچیدن منم ازاین ور هیجان زده شدم انگار تو جمعشون بودم
کثافط خیلی خوب مینویسی ادم تا بخونه تموم شه یه قسمتو از این دنیا خارج میشه
اقا اینا بکناااار تو این طرح و سوژه برا ام وی و ازکجا گیر اوردی؟؟!!!خعلی باحال بود اقا بیا مام ام وی درس کنیم کپه همین طرح لوکیشن...اسم اهنگ...تیپشون....متن اهنگ و استعاری بودنش...ولی میدونی وختی گفتی بالباس سفید و فرشته گونه درحال فرارن و گاهی هم با مانع روبه رو میشن منو یاده لاکی وان اکسو انداخت یه لحظه
وای این قسمتم عالی بود خدایی این قسمت خیلی باابهت بود ...جمله بندیایه خفن و رسمی...جوه پراسترسش که انگار خودمو داشتن محکوم میکردن اصن همه چیش عالی بود ...خیلی خوب میشه با داستانات ارتباط برقرار کرد ولی بعضی اوقاتم از بس ارتباط قویه زندگیه خوده ادم فراموش میشه ازبس نگران قسمته بعده داستانم...والا ..انگار واقعیه برام
ببین فقط دلم میخاد بلایی سره مارک بیاریااا میکشمت مریم
واهاهای من میترسم من اینجا تنهام هوام طوفانیه ...وییی یجوریه
مرسی لازمه بگم این قسمتم عالی بود...اخه همیشه عالی مینویسی اصن عالی تر از عالی
ممنووووووووووووووووون

واااایییی واقعا؟! ینی اینقدر فضاسازیش خوب بود؟!
آره واقعا خودمم میخوام مینهو بیشتر باشه...مرتیکه جذاب!!
جکسون بچم فوق العادس!
واییییییی من خرکیفم الان!!!! خیلی خوشحالم که در مورد فضاسازیش نظرت اینه!
واییییی لاکی وان...هنوزم یاد رقصیدن کای و رپ خوندن چانیول میفتم میخوام خود زنی کنم!!! آره الان که گفتی به نظرم یکم شبیه بود!
یاسی جان الان که نظرتو خوندم دیگه کلا رو ابرام!!! خدا خیرت بده...دل یه کنکوری خسته رو شاد میکنی!
من بازم میگم مرگ و زندگی دست خداس!!!
خواهش میکنم عزیزم...

Hyun چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 02:08

Ba did mosbat nga knim mark b hosh omad hme chi arome dge hal shod hme chi albte age jr asheq minho nshode bashe

درود بر تو!!!!
مثبت اندیشی خیلی مهمه!!!
خودم چند وقته حس میکنم جونیور بدتر از خودم دلش گاراژه!!

Leily چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 01:59

اخ الهی اونی که منو با این کانال آشنا کرد امشب اسهال شه .....
من الان چجوری بخوابم اخهههههههه ؟؟؟؟؟؟
مارک بیدار شد ؟؟؟؟؟؟؟
غیر از این چو بچه ها رو نمیبرد که اشوب کنن !!!!
جووووون من مارکم برگشت ؟؟؟؟؟؟
یکی هوا جونیورو داشته باشه ، مینهو پیشش نیست !!!!!
وای من قلبم باتری میخوره نکن اینکارو باهام !!!!!!
استرس دارم استرس !!!!!!!!!!!!
لا به لای استرس دووووووووستم دارم

واییییی نگوووو بنده خدا گناه داره!!!
موهاهاها بعدا معلوم میشه!!!
آخی عزیزم جاست ریلکس!

fateme_7244 چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 01:16

خیلی عالیه
اصلا این داستان در حد یه فیلمنامه عالیه
خسته نباشی
فایتینگ^_^

وایییی ممنونم گلم!
سلامت باشی!
فاییییتینگ!

Asal چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 01:15

Vaaaay hamechi k dash khub pish miraaaaf mark yeho chesh shooooood
Aqa balayi saresh nayariaaaa
Khahesh
Cheshme omide mno junior b markeeeee

مارک بچم...!
تا اونجایی که بشه سعیمو میکنم که نکشمش!

Poneh چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 00:49

Vaaaaay .....aaaaaaaar
Maryami awli bod....
Asheqe qalametm dokhtar

واااااای ممنونم عزیزم!

TannaZz چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 00:08

به به ... میبینم که نظر اول بودمممم
ان شاءلله که اون دادستان ونگ به خاک سیاه بشینه...
مارکم نمیره ...
عاغا...
قسمتی که اخبار گفته بود ، من با صدای بلند میخوندم
انگار داشتم اخبار میگفتم
دمت گرم...
کایسو هم که نجات پیدا کرد
اییییییوللللل
مرسی
خسته نباشی عشقم

خودمم از دادستان ونگ خیلی بدم میاد!!!!
واییییی واقعا؟!
خواهش میونک گلم سلامت باشی!

TannaZz چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 00:06

وااااهااای عالی بود مریمییییی
نزنی مارکو بکشیاااااا


مرگ و زندگی دست خداس!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد