THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا پارت 70

 

 جونیور

با صدای جیغ چشمامو باز کردم و برگشتم سمت نارین!!

خیلی هل کرده بود...سرجام نشستم و گفتم:

-نارین...چی شده؟!

دستشو گرفت جلوی دهنشو هیچی نمیگفت!!

نکنه همه چی یادش رفته؟!

دستامو گرفتم به شونه هاش و تکونش دادم:

-نارین حرف بزن...خوبی؟!

دوباره شروع کرد به جیغ زدن!!!

صدای درو شنیدم...جی بی بود!!! بهش گفته بودم که میخوام پیش نارین باشم...الان چه فکری میکنه؟!

-نارین خواهش میکنم...اینجا هتله!! دردسر درست میشه!!

نارین-تو...چه خبره؟! دیشب چیزی شده؟! لباست کو؟!

واااااه دیگه جدیدا به حافظه اش اطمینان نداره؟!

-نارین...دیشب هیچ خبری نبود!!

جی بی-درو باز کنید!

نارین-ینی چیزی به غیر از اونایی که یادمه نبوده؟!

بغلش کردم و گفتم:

-هروقت حس کردی چیزی یادت رفته نسبت به من مطمئن باش...من هیچوقت کاری نمیکنم که تو دوست نداشته باشی!!

اشکشو روی شونه ام احساس کردم...دلم ریخت!

اون حالش خوب نیست...روحیشو از دست داده!

جی بی-میشه درو باز کنید؟!

نارینو از خودم جدا کردم و رفتم سمت در!!!

جی بی-اومو الان داری لباس میپوشی؟! ینی قبلش تنت نبود؟!

-کاری داشتی هیونگ؟!

ازون لبخندای موذیانه اش زد و به چارچوب در تکیه داد و گفت:

-اول صبحی دوست دخترت خوابو از ما گرفت!

-هیس هیونگ...حالش خوب نیست!

جی بی-اومو عمو شدم؟!

-آییشش دوباره بحث فراموشی و ایناست!!

جی بی-چیزی یادش رفته؟!

-نه...فعلا برو یکم باهاش حرف بزنم!

برگشتم تو اتاق و دیدم که تو خودشه...اصن ثخیلی تو خودش بود!!

-نارین چرا با من حرف نمیزنی؟! چرا نمیگی چته؟!

نارین-هیچی...

نمیخواستم اشک توی چشمامو ببینه!!ممکنه حالش بدتر بشه!!

نمیخواد حرفی بزنه...زورکی که نیست!!

از جام بلند شدم و گفتم:

-صبحونه که میخوری؟!

نارین-اوهوم!

-پاشو بریم!

نارین-جونیور ناراحت شدی؟! رفتارم دست خودم نبود...جدیدا حواسم خیلی پرته!! من...

-هیسسس ناراحت نیستم...بیا فعلا به چیزی فکر نکنیم!!

رفتیم سمت سلف هتل!

-تو بشین...من میرم چیز میز میارم!!

فکرم خیلی مشغول شده بود...نمیخوام تو این روزای آخر اینقدر اذیت شه!!

دیگه برام مهم نیست که بعد از نبودنش قراره چی به سر خودم بیاد...فقط میخوام اون ضربه نخوره!!

خیلی وقتا فکر میکنم که کاری کنم که ازم متنفر شه!!! ولی احمقانس...!

برگشتم پیشش نشستم و هردومون تو سکوت بودیم...شاید یه دنیا حرف پشت این سکوتا بود ولی هردومون داشتیم مراعات همو میکردیم...!

بم بم-صبح بخیر عروسک آبی

عروسک آبی؟! چی میگه؟!

نارین-با منی؟!

یوگیوم-خبرارو ندیدی؟!

جکسون شروع کرد با هیجان تعریف کردن و خیلی با دستاش بازی میکرد و تکون میخورد:

-تیتر اول خبرای کره شده عروسک آبی کمپانی جی وای پی!!! نارین ما رو میگن!!!

نارین مثل بچه ها یه برقی توی چشماش اومد و گفت:

-چی؟! من؟!واییییییی

جی بی-همش ازینکه شاید پیشنهادای بازیگری و اینا هم داشته باشی صحبت شده!!!

یونگجه-برات فن کلابم زدن...خیلی بیشتر از قبل به چشم اومدی!!

مارک-فقط یه سری اخبار دیگه هم هست...

حدس میزدم چی باشه...فکر کردن به همون خبرا باعث میشد برای اینکه اینقدر معروف شدا و به چشم اومده ذوق نکنم...مثل یه بچه حسودیم میشه!!!

نارین-چی؟!

یوگیوم-زوج مشترک کمپانی جی وای پی و اس ام!

نارین آبمیوه ای که داشت میخورد رو تف کرد بیرون دقیقا ریخت رو صورت من!!

نارین-ینی منو با اون پیشی ملوس زوج کردن؟!

همزمان که صورتمو پاک میکردم گفتم:

-اون بیشتر مثل یه ببر تیز دندان میمونه که دوست دختر دیگرانو میخواد بقاپه!!!

بم بم-اومو هیونگ دوست دختر کی؟!

چی گفتم...!

جی بی-شما دو تا بچه گوشاتونو بگیرید!!! این جین یانگ هیچوقت نمیخواد مراعات کنه...!

یوگیوم-اومو هیونگ ما مرد شدیم!!! با ما اینجوری رفتار نکن!!!

نارین-من هنوزم باورم نمیشه!!!

-وااااااه اصن سریع صبونتونو بخورید باید برگردیم!!!

نارین-جی وای پی اوپا هم با ما برمیگرده؟!

جکسون-صبح زود برگشت!!!

به همه میگه اوپا!!!!

اینقدر این نارین خبرساز شده بود که هیچکدوممون به این که هیچ جایزه ای نبرده بودیم فکرم نمیکردیم!!!

با اینکه از خبری که الان پخش شده خوشحال نبودم ولی بازم باعث شده بود که حواس نارین پرت بشه و یکم سرحال باشه!!!

همه وسایلامونو جمع کرده بودیم و رفتم سراغ نارین! در اتاقشو زدم!

اومد دم در...یه لحظه جا خوردم!!! گریمش نصفه بود! فقط اون پوستی که باهاش چشماشو میکشید رو گذاشته بود!!

نارین-میخوای بیای تو؟!

بدون اینکه جوابی بدم رفتم تو!!!

رفت نشست جلوی آینه و داشت خودشو درست میکرد!!!

نارین-فک کنم الان اینقدر معروفم که توی هر مکان عمومی ای بشناسنم!!!

-نه اونجوریام نیست خانم سلبریتی!!!

برام پشت چشم نازک کرد و برگشت سمت آینه و به کارش ادامه داد!! 

از جام بلند شدم و رفتم پشت سرش و دستامو گذاشتم روی شونشو سرمو بردم سمت گوشش و همونجور که با لبخند موذیانه از توی آینه بهش نگاه میکردم گفتم:

-الان فنای سهون اوپا که حسابی از دستت شاکین ممکنه بیان توی فرودگاه سئول به استقبالت و حسابی از خجالتت در بیان!!

داشت با دقت رژلب میزد که با این حرفم یه لحظه دستش خشک شد!!

نارین-اینجوری نیست...

-چرا هست!!! ممکنه حتی بریزن سرت و کتکت بزنن!!

نارین-داری دروغ میگی...اوپا نکنه حسودیت شده؟! تو سلف یه چیزایی در مورد دوست دختر و اینا میگفتی...شایدم من اشتباه کردم!!

-اهم من دارم راست میگم...نارین شی...مواظب خودت باش!!

تو یه لحظه برگشت سمتم و با رژلب قرمزی که زده بود لباشو چسبوند به یقه ی لباسم!!!

نارین-اومو...اوپا...لباست چی شد؟!

-یااااااااا نارین واسه خودت میگم!!! دوست ندارم تخم مرغ پرت بشه روی موهات!!! مگه فیلمای ما رو ندیدی؟! ما توی واقعیتم همونجوری هستیم...فقط با این تفاوت که نه من و نه هیچ کدوم از دوستای من نمیپریم جلوی اون تخم مرغو بگیریم!!!

نارین-باشه اوپا...اصن هر چی تو میگی!!! داشتی میرفتی ساک منم با خودت ببر!! میخوام لاک بزنم اگه اون ساکو بگیرم دستم لاکم خراب میشه!!

-آییییییش تو هیچوقت عوض نمیشی!!!

نارین-جونیور...

بعضی وقتا اون لحنی که باهاش اسممو صدا میزنه دیوونم میکنه...حتی شاید از زور احساساتی شدن میخواستم پس بیفتم!!!

-بله؟!

نارین-وقتی حرف گوش کن میشی خیلی جذاب میشی!!!!

وااااااه اصن دیگه با این حرفش هوا گرم شد!!!

دستامو کردم تو جیبم و گفتم:

-با این حرفا جلوی تخم مرغو نمیگیرم!!

نارین-اومو پس با چی؟!

انگشتمو بردم سمت لپمو بهش  اشاره کردم!!!

توقع داشتم بلند شه و کتکم بزنه!!

ولی از جاش بلند شد و اومد سمتم...!

روی پنجه های پاش وایساد تا قدش بهم برسه...آروم گفت:

-چشماتو ببند!!

باز دارم بی جنبه میشم!!!

ولی تو این لحظه دلم میخواست هر چی میگه گوش کنم...توی یه لحظه ی کوتاه لباشو روی گونه ام حس کردم!!!

چشمامو که باز کردم گوشیشو گرفت سمتم!! از خودم و خودش سلفی گرفته بود!!!

-من چقد خوشگل افتادم!!!

نارین-چه از خود راضی...پس من چی؟!

-تو هم بد نیستی!!!

نارین-یاااااااا توی...

لبامو گذاشتم روی لباش...میدونم خیلی کارام عجیب شده بود ولی هر لحظه که میدیدمش میخواستم همینجوری کنارش باشم بدون هیچ فکری!

نارین-اومو خودتو تو آینه ببین!! لبای قرمز...لپ قرمز...یقه ی قرمز...مردم چی فکر میکنن؟!

خندم گرفته بود...خنده ی از ته دل!! اینکه حالش خوبه...اینکه با من خوبه!! فقط باید دعا کنم این چند روز تموم نشه...!

صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و نارینم کم کم آماده شده بود!!

دیگه علنا پسرا میدونستن چه خبره...ولی به رو نمیاوردن!!! شاید فقط با چشم و  ابرو یه اشاره هایی میکردن!!

خیلی کم خوابیده بودم...توی هواپیما خوابیدم!!

.

.

یکسره به این فکر میکردم که اگه واقعا آنتی فنا به نارین حمله کنن و من عین سوپر من بپرم و نجاتش بدم هم به چشم نارین میام و هم اینکه توی رسانه ها وجهه ی خوبی ازم پخش میشه!

همیشه فرودگاه شلوغه و فنا هستن ولی اینی که این دفعه میدیدم غیر قابل هضم بود!!

کلی آدم بودن با بنرایی که به ناتالی خوشامد گفته بودن!!!

با اینش مشکل نداشتم...با این مشکل داشتم که یه سری با بنر ستالی(اسم زوج سهون و ناتالی) توی دستشون وایساده بودن...جدی جدی زوج شدن؟! اینقدر سریع؟! فقط یه روز گذشته ها!!!!

اومو اینا چیه؟! چرا روی بنرا ازش تشکر کردن...واااااااه چی؟! درخواست دادن واسه اس امم کار کنه؟! واسه اکسو وبتون درست کنه؟!

جی بی-من دارم کم کم به تواناییای این دختر ایمان میارم!!!

یونگجه-ناتالی شی چیکار کردی؟!

نارین-خب دیگه خیلی مونده دنیای حرفه ای گرافیستارو بشناسید!!!

من واقعا میخواستم این مارمولکو از زیر دست فنا جمع کنم؟!

عین پرنسسا برای همشون دست تکون میداد!!! واقعا داره بهش حسودیم میشه...این حجم از محبوبیت توی این زمان کوتاه؟!

ولی خوشحال بودم...

رفتیم سمت خوابگاه!!!

توی ون دوباره بحثا شروع شد!!

بم بم-اومو نارین تو خیلی زرنگی...این فن آرتو کی درست کردی؟!

گوشیشو ازش گرفتم و دیدم که یه فن آرت از خودش و بچه های اس ام بود! زیرشم از مهمون نوازی اونا و اینکه دوستای خوبی بودن براش حرف زده بود و  تشکر کرده بود!!

خیلی هوشمندانه بود...اینجوری فکرارو از شایعات درمورد خودشو سهون منحرف کرده بود!!!

یوگیوم-تو فن کلاب اکسو هم رفتی این فن آرتو آپ کردی؟! آخه کی وقت کردی؟!

نارین-اونموقع که همگی خواب بودید...همه اینکارارو کردم!!!

جکسون-ایوووووو منو شبیه گوریل میکشی اونوقت این شیومینو اینقدر ملوس کشیدی؟!

نارین-خودتو داری با اون دلبر مقایسه میکنی پسره ی نچسب زمخت؟!

جکسون-من دیگه دارم دیوونه میشم!!

.

.

با صدای نارین بیدار شدم...داشت توی پذیرایی راه میرفت و با تلفن حرف میزد!

نارین-اووووپا....این خبر تازه پخش شده!! مطمئنم یه اقدامی میکنن...آخه برم بهش بگم زودتر ردش کنن؟! اوپا ینی چی منم بدم نمیاد؟! الان بیام؟! اوپا خسته ام....چشم میام!

-باید بالای سر من حرف بزنی؟! کی بود؟!

نارین-جی وای پی!

-چی شده؟! به خاطر سهون زنگ زده؟!

نارین-آره...میگه باید هر چه زودتر این شایعه کنار گذاشته شه...میگه اونا برای اینکه الان یکم سرزبونا باشن و اینکه تمایل طرفداراشونو به اینکه من به کمپانی اونا ملحق بشم زیاد کنن، ممکنه سکوت کنن و هیچ حرفی در این مورد نزنن و یه جورایی با سکوتشون این خبرو تایید کنن...یه جوری حرف میزنه که انگار ترسیده که همچین چیزی بشه!!! به من میگه خوشم میاد این شایعه ها باشه!

-نترسیده...فقط این قضیه اگه اتفاق بیفته برای خودت اصلا جالب نیست...فکرشو بکن ممکنه حتی بگن تا بهش پیشنهاد شد برای یه گروه موفقتر کار کنه همه چیو ول کرد و رفت...یا اینکه میگن ناتالی عاشق شهرته!!! اینجوری شاید تا چند وقت خیلی به چشم بیای و موفق باشی ولی بالاخره وجهه ات خراب میشه...

نارین-من نمیخواستم این جوابو بدی...بگی که کدوم گروه موفقتره و اینا...ناراحتت کردم؟!

-نه...حاضر شو بریم کمپانی...تو اون لی سومانو نمیشناسی...فقط جی وای پیو دیدی که در کنار سودی که میبره خیلیم به فکر بچه هاشه...کمپانیای دیگه خیلی اینجوری نیستن!! یه زنگم به سهون بزن بیاد...تا جایی که میدونم بچه های کمپانی خیلی با کارایی که رئیسشون واسشون در نظر میگیره موافق نیستن...مطمئنا اگه باهاش منطقی صحبت شه قبول میکنه!!

نمیدونم تونستم قانعش کنم یا نه!!!

با همه ی خستگی بلندم شدم باهاش رفتم...

.

.

نارین-قبول کرد بیاد...خیلی باهوشه...میگفت که میدونه من با یکی...اهم هیچی!!!

یه پوزخند زدم...میدونستم چی میخواد بگه!!! یه لحظه سرخ شد و چهره اش رنگ خجالت گرفت!!! خیلی کم پیش میاد خجالت بکشه ولی وقتی که خجالت میکشه واقعا خیلی معصوم میشه!!!

رفتیم سمت اتاق جی وای پی...هیونگ سرحال بود...بالاخره این شایعات واسه کمپانی خیلیم بد نشده بود...بیشتر ازینکه اکسو سر این قضیه سر زبونا بیفتن، این نارین بود که بیشتر به چشم اومده بود!!

جی وای پی-نارین با خودت محافظ آوردی؟!

-نارین جوری رفتار میکرد که من فکر میکردم شما خیلی عصبانی هستی...ترجیح دادم باهاش بیام که اگه خواست خیلی اذیتتون کنه از شما دورش کنم!!

به لبخند زد و گفت:

-فقط واسه همین باهاش اومدی؟! خیلی هواشو داریا!!!!

-بله؟! اومو هیونگ!!!

مگه من چجوری با نارین رفتار میکنم که همه میدونن که یه چیزایی هست؟!

با صدای در سعی کردم ازون حالت خجالت زده بیام بیرون و چهرمو جدی تر کنم!!

سهون درو باز کرد و بعد از احترام متخصری درو بست...

نارین

واییییی حس عجیبیه...نارین همین چند ماه پیش تو ایران یه دوس پسرم نداشتی اونوقت الان افتادی وسط یه مشت آیدل!!!

سهون-سلام رئیس جی وای پی.ناتالی گفتن که کار داشتید و من اومدم!!

چقد رسمی...واقعا انگار فضای کمپانیشون با ما فرق داره...پسرای گات سون همیشه جی وای پیو هیونگ صدا میزنن!!!

منم که کلا به همه میگم اوپا!!

نباید بذارم احساس غریبی کنه!!! موهاهاها

رفتم کنارش و بازوشو گرفتم و گفتم:

-یبوووو دلم برات تنگ شده بود...باید باهم برمیگشتیم!!! دلت اومد منو یادت بره!!!

با تعجب نگام میکرد...دستشو کشید و گفت:

-این کارا چیه؟! ناتالی...با این رفتارت ممکنه چه فکری کنن؟!

-دقیقا منم منظورم همینه...

پریدم با دو تا دستام موهاشو گرفتم و میکشیدمشون!!

-چرا هیچ اقدامی نمیکنی؟! میخوای این شایعه ها بمونه؟!

نگاهم افتاد به جونیور و جی وای پی که ریز زیز میخندیدن...صدای آروم جونیورو شنیدم که گفت:

-بالاخره یکی به غیر از من، این روی تو رو دید!

سهون-اومو موهام...خب چرا ما باید اقدام کنیم؟!

-میخوای بگم چرا شما باید اقدام کنید؟!

سهون-چرا شماها میخندید؟! نمیخوایید منو نجات بدید؟!

جی وای پی-خب خیالم راحت شد...اینجور که به نطر میاد خودتون میتونید قضیه رو حل کنید!!!

سهون-چی؟! یاااا جونیور بیا اینو از من جدا کن...به چی میخندی؟!

جونیور که داشت دیگه از خنده ولو میشد گفت:

-هیونگ باور کن نمیتونم...

سهون-من الان به لی سومان زنگ میزنم!!

-لی سومان دیگه کیه؟! به هر کی میخوای زنگ بزن!!

سهون-رئیس کمپانیمون...الان بیچارتون میکنم!!

همونجور که هنوز داشتم موهاشو میکشیدم اینم با رئیسشون تماس تصویری برقرار کرد و با عجز باهاش حرف میزد:

-لی سومان شی...اینا دارن...آیششش منو میکشن!!

جی وای پی از جاش بلند شد و گوشی سهونو ازش گرفت و گفت:

-تا حالا این روی جی وای پیو ندیده بودی لی سومان شی!!! میدونی که من خیلی خوشم نمیاد کسی به کمپانیم و بچه هام لطمه بزنه!!

لی سومان-موهاشو ول کنید...اگه اون بچه کچل شه ازتون شکایت میکنیم!!

جونیور-خوبه بازم بزنش!

سهون-چی؟! اصن حالا که اینجوریه اگه رئیسمونم این خبرو تکذیب کنه من تو پیج خودم مینویسم که با این دختر هستم!!!

-اومو راس میگی پیشی اوپا؟!

جونیور-وااااااه سهون خشم ناتالیو ازین بیشتر نکن!!!

-نه این باعث خوشحالی منه...کی از پیشی اوپا بهتر؟!

سهون-اومو!

جی وای پی گوشی سهونو گرفت سمتش و گفت:

-خوبه...فکر میکردم خیلی برات دلسوزی نکنه و راضی بشه همینجور کتک بخوری!!! نارین دیگه نزنش!

چی؟! گفت نارین؟!

سهون-نارین؟!

جونیور-اووووم من ناتالیو نارین صدا میزنم...جی وای پیم مثل من عادت کرده!!!

سهون-مطمئنی؟!

جونیور-نه!

سهون-از دست تو پسر!!

-اوپا رفتار امروزمو جدی نگیریا...کاملا شوخی بود!! باشه؟! هنوزم با هم دوستیم؟!

سهون-اونجوری به من نگاه نکن...دختره ی شیطون...فک کنم اون حرفیم که بهت زده بودمو الان فهمیدم که طرف کی بوده!!

واییییی اون کسیو میگه که حدس میزد تو گات سون من باهاشم؟!

جونیور-چیو؟!

سهون-اهم خب دیگه من دیگه برم!

جی وای پی-به لی سومان سلام منو برسون!

سهون-حتما...جی وای پی هیونگ!

انگار داشت با خودش کلنجار میرفت که سعی کنه برای یه بار جی وای پیو مثل اعضای کمپانیمون صمیمی صدا کنه!! نمیدونم چرا حس بدی به کمپانیشون دارم...اصن حس میکنم مثل زندان میمونه!! شاید همچین چیزیم با اغراق باشه ولی در کل ازین لی سومان که میگن خوشم نمیاد!!

جی وای پی-جونیور کم کم فیلم برداریتم شروع میشه...یکم برنامه ات فشرده تره!!

-برنامه ی چی؟!

جونیور-برای یه فیلم...برات بعدا میگم!!

من خوشم نمیاد بخواد دختر مقابلش باشه ها...نارین چی میگی؟! میخوای پسر باشه؟! مگه فیکه؟! کی میخوای این عادت شیپر بودنتو بذاری کنار؟!

.

.

جی بی

دوباره به روال عادی برگشته بودیم...توی اتاق ضبط بودیم!!

چند وقت دیگه تور ژاپنمون شروع میشد و  میخواستیم آلبوم ژاپنیمونو منتشر کنیم...یکم برنامه ی تمرینمون فشرده شده بود!!!

یوگیوم-هیونگ نمیدونی تولد نارین دقیقا کیه؟!

جونیور-میدونم...برای کارت شناساییش پرسیده بودم...چرا حواسم نبود؟! چند روز دیگه تولدشه!!!

یوگیوم-من فقط میدونستم که گفته بود یکی دو ماه از من کوچیکتره!!

جونیور-24 دسامبره!!!

جکسون-ینی 6 روز دیگه؟!

مارک-باید براش یه کار باحال بکنیم...اون خیلی وقتا با وجود خراب کاریاش سعی کرده ما رو شاد کنه!!

-مثلا میتونیم یکی از آهنگامونو دوباره ضبط کنیم ولی ایندفعه نارینم با ما بخونه!!

یونگجه-توی این زمان کم میشه؟!

جونیور-اگه بتونیم خیلی خوبه...این بهترین چیزیه که میتونه خوشحالش کنه باید ببینیم کدوم آهنگو...

در باز شد و جونیور حرفشو قطع کرد!! خیلی کارش به موقع بود...آخه دقیقا نارین اومده بود!

نارین-پسرا سه شب دیگه یکی از جشنای ایرانیه که من میخوام با شماها جشن بگیرمش!!!

-چه جشنی؟!

نارین-ما بهش میگیم شب یلدا!!!

همزمان که نگاهم به نارین بود یاد بحثای چند دقیقه پیشمون افتادم...ینی تولدش 5 روز قبل از برگشتنشه؟!

ینی دیگه نمیبینیمش؟! چرا جونیور آروم گرفته؟!

میخواد بذاره نارین بره؟!

نظرات 24 + ارسال نظر
tina سه‌شنبه 22 اسفند 1396 ساعت 09:32 http://tina.army2013@gmail.com

واااای مریممییی بالاخره پیدات کردمممم نمیدونم من و یادت بیاد یا نه من نویسنده بازگشت رهبران متومتویی ام

آخییییی عزیزم یادمه!! :)))
یهویی خاطرات اون موقع ها برام زنده شد!

maryam goli چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 17:32

سلااام من اومدم.خوش اومدم.حالم بهتر بود گفتم زودی تا یادم نرفته نظرو بزارم
وایی خدا فک کن سهون موی نارینو بکشهه.نه اشتباه شد فک کن نارین موی سهونو بکشهههه خدا.این دختره چیکار کرده که انقد خوشبختهه.دوس دختر جونی که هس.با سهونم براش شایعه ساختن.تو خوابگاه هفتا عشقم زندگی میکنه.خدایا منم ببر دیگه.قول میدم فقط نگاه کنم.
مریم جووون مرسیییی.تو فوق العاده اییی آی لاویو.موفق باشی و خستم نباشی

سلام عزیزم
واییی ایول خیلی بامعرفتی!
واقعا ته شانسه!!!!
خخخخخخخ قول میدی مثه نارین دست نزنی؟!
بیا بریم دم جوبا بگردیم شاید ما هم یه سنگی چیزی گیرمون اومد تونستیم باهاش بریم!!!
ممنونم گلم سلامت باشی!

narges چهارشنبه 30 تیر 1395 ساعت 14:54 http://village_story.blogsky.com/1395

وااااااایییییی نااااارررررییییینننننن خیییییلللییییی خرششششااانسسسسیییی

دقیقا!!!!!!

ツpony سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 21:43

Arrrrt Unni ali booood

Elikpop222 سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 11:52

مثل همیشه عالی

parya got7 سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 01:36

کفن شدمم خرر شانسسس خورد بچه های مظلوممو دلایل دگرگونی بچه ها رفتن به آمریکا و مهمونی مارک اینا نبودههه نارین بودهه

آره اصن این نارین منافقه!!

Fateme سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 01:30

همش حرف از رفتن میشه من دلم میگیره

آخی عزیزم!

Hyun سه‌شنبه 29 تیر 1395 ساعت 00:12

Na pesar soman kharej dars mikhone

ای بابا...با این اطلاعات دادنش!
ممنونم که گفتی عزیزم!

kimia_gh_p دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 23:54

اومو مریم جون این قسمت خیلی بود من عاشق این جمله ی نارین شدم ک گف تا دو روزه پیش تو ایران ی دوست پسر نداشتی الان افتادی وسط ی مشت ایدل

واقعا من نمیفهمم چجوری شانس بهش رو کرده؟! اونم اینجوری!!!
خدا بده شانس!

£G(-)@Z@Г دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 22:35

عررررررررررر چخد عقشولااااانهههههههه
مریمممم من جدیدا خودمو جای نارین تصور میکنم
لب قرمز... لپ قرمز.... یقه قرمز
واااای این تیکش عاااولییی بوووددد من غششش کرردمممم
لیدر خوشحاله داره عمو میشه هااا دیوس
مث همیشههه عاوولیییی
منتظر قسمت بعدی

آخی عزیزم!!! خیلی حال میده آدم خودشو جاش بذازه!!! حتی اگه بایست جونیوره نباشه
نارین هر چی بلاس داره سر این بدبخت میاره!
ممنونم گلم!

fateme_7244 دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 21:47

خیلی عالی بود
توی داستانها و فیک هایی که میخونم این بهترینشونه

وایییی عزیزم این خیلی باعث خوشحالیمه!

سمانه دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 21:18

وایی ینی چی میشه :\ 5 روز قبل از برگشت ؟؟؟!!!
من میگم این نارینو بفرستش بره همشون برگردن به روال عادی زندگیشون ... دیوانشون کرد

آره باید همینکارو کنم!!!

Zahra-boice دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 13:31

مریم جووون مثه همیشه گل کاشتیااااا...
عالی بودش...اوموووو چنقده عشقولانه..خیلی دوسش میدارم
اخ جوووون تفلده تفلده....
خخخخ گات سون و شب یلدا!!!! به به
به شدت منتظر پارت بعدیم
دستت درد نکنه ممنون

واییییییی ممنونم!
به به شب یلدا!!!!
سرت درد نکنه عزیزم خواهش میکنم!

newsha.ap دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 10:44

سلام مریم جون .خسته نباشید خیلی خوب بود❤
و مرسیییی واسه تولد نارین خیلی منتظرش بودم واقعا❤

سلام گلم
سلامت باشی!
آخی عزیزم...!

Soorii دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 07:33

مریم جون دستت درد نکنه عالییییی بود ادامه بده ادامه بده فایتینگ

سرت درد نکنه گلم!
فایییییتینگ!

Mahtab دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 04:30

نارین شی کاجیمااومی خعلی قشنگ بود ولی قبلا بهم گفتی هپی اندینگه ها منتظرم

نه از کجا معلوم هپی اندینگ باشه؟!
من هرروز برای این دو تا فیک ایده پردازی میکنم...موهاهاها

shamim دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 03:21 http://ز

مثل همیشه لایک داری

Leily دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 02:41

عالی بود مرسیییی ...
شصت پا نه ، این دفعه فقط شصت دست بکن تو مماخ جونیور ...
من اگه جا این بودم تو قسمت 4 بچه ها عمو شده بودن ...

خواهش میکنم گلم!
واییییییی
الانم دیگه داستان در مورد بچه هاشون بود!

یاسی دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 02:26

وای وای وای من میمیرم برااین دوتا چقد وختی باهم مثله دوتاانسان عاشق رفتارمیکنن و نمیزنن توسرو کله ی هم خوبننننننمن....وای این قسمت عالی بود
عرررر من دارم بیهوش میشم تاالان داشتم شیمی میخوندم فردام تا هفت مدرسه و کلاس دارم هشتم عروسی دوستمههههه.....من نمیرم فردافقط
اجی شرمنده نمیتونم نظر درس حسابی بذارم ...نثفه شبی کلی انرژی گرفتم خیلی قسمته قشنگی بود ممنون ازت عزیزم....خیلی گلییی

آره واقعا خیلی اینجور موقع ها بهم میان!!
آخی عزیزم موفق باشی!!!
نه گلم دشمنت شرمنده!
خواهش میکنم!

Hyun دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 01:59

Soman vaqean angele idol ay sm asheq shn
Modire jadid sm yongmine b on hese bad dashte bash

شنیدم پسر لی سومانه، درسته؟!
ادمین اکسوالمون گفته بود که پسرشه!

R.R دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 01:35

این قسمتم مثه قسمتای قبل فوق العاده بود

ممنونم گلم!

YeGaNeh دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 01:32

عااااااااالللللللییییی بود دمت گررررررم

مرسی عزیزم!

maryam goli دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 01:26

مریم جون سلام
این قسمت عالی بود.راستش من عزادارم زیاد حوصله ندارم نمیتونم خیلی بنویسم.متاسفم.حالم که بهتر شد یه نظر توپ میدم برات.
مریم جون خسته نباشی.آی لاویو❤

سلام عزیزم
آخی عزیزم تسلیت میگم! ایشالا غم آخرت باشه!
سلامت باشی گلم!

شقایق دوشنبه 28 تیر 1395 ساعت 01:21

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد