THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا پارت 69

 

 نارین-سلام به همگی...خسته نباشید!!

واااااه الان که چی آویزون بازوی داداش جکسونه؟!

نارین-میبینید براتون چه کیکی سفارش دادن؟!

خاله سوفیا-بالاخره اومدین!!

یه جوری به نارین نگاه میکرد...یاد حرفای جکسون افتادم که همیشه میگفت مامانم اینا همیشه ازینکه هیونگم هیچ دوست دختری نداره، ناراحتن و نگرانن که پسرشون از تنهایی افسردگی بگیره!!

خدایا این چه بدبختی ایه؟!

یا سئوک هستش یا تکیون یا سهون!!! حالا هم این یکی!!!

وقتیم که پای خاله سوفیا وسط باشه فک کنم هیچ کاری از دستمون ساخته نباشه!!!

جکسون

این مامان من نمیدونه این دختر چه گرگیه!!! میخواد رسما هیونگمو بدبخت کنه؟!

هه مگه من مردم که بذارم اینجوری شه؟!

بابام-این وبتونتون خیلی جالبه...پسرم خیلی دنبالش میکنه و ازش تعریف میکنه!!! پسرم بهش بگو!

چه هیونگ خجالتی ای!!! سرشو انداخته بود پایین!!

نارین-جکسون میشه بگی پدرت چی گفت؟!

جکسون-اومو حتما!!! گفت که واقعا آدم خوش شانسی بودی که با استعداد محدودت به اینجا رسیدی!!

نارین-عه؟! ممنونم ازتون!!

موهاهاها چه حالش گرفته شد!

هیونگم-من خیلی خوشحال شدم که باهاتون آشنا شدم...من یکی از طرفداراتونم!!!

آییششش این انگلیسی حرف میزنه نمیتونم چیزی بگم!!

جی بی آروم گفت:

-این دختره هرجا که میره همه جذبش میشن!!

جونیور-کاری میکنم که حداقل اینجا اینجوری نباشه!!!

باز این افتاد رو دنده ی لج!!!

از جاش بلند شد و گفت:

-نارین باید اون گریمتو الان پاک کنی!!! پوستت خراب میشه برای طولانی مدت!!

رفت سمتش و تا نارین خواست صورتشو بکشه عقب پوستایی که باهاش چشماشو کشیده بود کند!

نمیدونم چرا ولی تو چهره ی تک تکمون خوشحالی موج میزد!!

اینقدر بلا سرمون آورده بود که ذره ای دلسوزی نسبت بهش نداشتیم...حداقل تو این لحظه!!

بعد از چند ثانیه که کل خونوادم زل زده بودن بهش مامانم شروع کرد به حرف زدن:

-تو...همون دختره ای که گفته بودین دوست دختر جکسونه؟! پس ناتالی چی؟!

برگشتم رو به نارین و شروع کردم به ترجمه کردن:

-میگه تو همون دختره ی پررو هستی که میخواستی با شایعه سازی زندگی پسرم و دوستاشو سیاه کنی؟! به چه حقی پاتو اینجا گذاشتی؟!

نارین-تو همون جمله ی کوتاه این همه حرفو زد؟! 

جکسون-آره زبان ما این مدلیه!!!

نارین خواست جواب بده که همون لحظه گوشیش زنگ خورد!

نارین-الو؟!...اومو بکهیون اوپا!!! آره دور همیم...چی؟! من؟!...آره خیلی خوشحال میشم!!! حتما!!! باشه خدافظ!

جی بی-بکهیون اوپا؟!

نارین-من کار دارم باید برم!!!

مارک-کجا؟!

نارین-جایی دعوت شدم...باید حتما برم!!

جونیور-خیلی خب بفرما برو!!

چی؟! این جونیور چی میگه؟! بره پیش اکسوییا؟!

نارین بدون اینکه بخواد جواب سوال مامانمو بده بلند شد و اول دور همی رفت!!

این دختر خیلی اعصاب خرد کن شده...البته نباید کلا میاوردیمش!! اون که در هر صورت همیشه دردسر میسازه!!!

نیم ساعتی گذشت و جمعمون هنوز دپرس بود!!

شاید اگه نارین پیش ما مونده بود یه ذره حال و هوامون عوض میشد و حواسمون پرت میشد!!

توجهم به جی بی جلب شد:

-جونیور...عکس از دور همی کمپانی اس ام بیرون اومده نارینو ببین!

جونیور با بی تفاوتی گوشی خودشو گرفت جلوی چشم جی بی!!!

جی بی خیلی متعجب شده بود...گوشیو از دستش گرفتم و دلم میخواست دیگه متلاشی بشم...این اصلا روش کم نمیشه!

نارین

دوست ندارم در حال حاضر باهاشون بد باشم!!!

ولی آخه چرا اونا گیر دادن به من؟!

الان وقت فکر کردن به این چیزا نیست!!!

-اوپای گربه ای؟!

سهون-قیافتو اینجوری نکن!!! من میدونم تو دونسنگمی و ممکنه هر قصدی داشته باشی!!

-اومو اوپا فکر کن منم مثل لوهانم!! دوست دارم اینقدر پوکر نباشی!!

سهون-خب باشه میخندم!!

گوشیمو گرفتم بالا و گفتم:

-خب همینجور که میخندی حالا با هم عکس بندازیم!!

یکسره سلفی میگرفتم!!!

پشت سر هم میفرستادم برای جونیور...میدونم کارم خیلی بچگونه بود ولی با اینکه اون الان از روی دلسوزی وانمود میکنه که با منه و روم حساسه نمیخوام حتی همینجوری بودنشو از دست بدم...نارین خیلی احمقی...با اینکه یه روزی فراموشیت باعث میشه اونم از یاد ببری ولی بازم میخوای خاطره بسازی...!

سهون خیلی مهربون بود...شاید تحمل کردن من واقعا خیلی حوصله لازم داشت!!

چشمم افتاد به اون دختره امبر!!! اولین بار که توی یکی از موزیک ویدئوهاش دیدمش واقعا فکر کردم پسره!! خیلی طرافدارش بودم...اونجوری که دوست داشت، زندگی میکرد...براش مهم نبود که خیلی حرفا پشت سرش بزنن!!

-اومو نونا من عاشقتم!!! تو فوق العاده ای!!

نگاه دخترا که پیشش بودن خیلی متعجب شده بود!!! ازونورم پسرا نیشخند میزدن!!

-ببخشید شما چیز خاصی دارید برداشت میکنید؟! من ازوناش نیستما...فقط طرفدارشم و تحسین میکنم!!

کای-نه نه...مگه ما منحرفیم که ازین فکرا کنیم!!

-اوپا در مورد منحرف بودن یا نبودن تو یکمی شک دارم!!!

سهون-واااااه دیدی چی گفت پسر؟! دستت واسه همه رو شده!!!

یه ذره که گذشت همه میرقصیدن و تو حال و هوای خاصی بودن!!!

در کل کمپانی خیلی گسترده ای داشتن ولی نمیدونم تا چه حد مثل گات سونیا با رییس کمپانیشون راحت بودن...هرچند جی وای پی این چند وقته اینقدر از دست ماها شاکیه که ترجیحا هر چی کمتر ببینیمش بهتره!!

موقع رقص هم یکسره پیش سهون بودم...تقریبا با اون راحتتر بودم!!

بازم شروع کردم به عکس انداختن...جونیور عکسارو میدید ولی هیچ جوابی نمیداد...ولی حرف سهون یه لحظه باعث شد سرجام خشک بشم!

سهون-این عکسارو میخوای واسه عصبانی کردن کدومشون بفرستی؟!

-چی؟!

سهون-من که میدونم میخوای با این عکسا یکیشونو اذیت کنی!!

-خوبه...دیگه چی میدونی؟!

سهون-اینکه تو اصلا تایلندی نیستی!

-ها؟!

سهون-این فقط فنا هستن که حرفایی که در مورد تو هست رو قبول کردن...وگرنه همه ی کمپانیا عین چی دارن دنبال یکی مثل تو میگردن...واقعا واسشون سواله که جی وای پی تو رو از کجا پیدا کرده!!

واقعا اینقدر توجه ها رو به خودم جلب کردم؟!

سهون-حالا کدومشونه؟!

-اومو اوپا این یه رازه...!

سهون-فقط میخواستم بگم اگه هنوز نفرستادی، اینکارارو نکن...اصلا جواب نمیده!!! فقط حالش بد میشه و...ولش کن!!!

یه جوری حرف میزنه انگار صد بار شکست عشقی خورده!!!

شیومین-بلند شید بیایید میخواییم عکس دسته جمعی بگیریم!!

وایییی این پسر خیلی گوگولیه!!

وقتی داشتم میرفتم پیششون که عکس بگیرم یکسره به این فکر میکردم که شاید خیلی بد باشه که من برای یه کمپانی دیگه ام ولی الان اینجام!!

یه ذره که گذشت تصمیم گرفتم که دیگه نمونم!!

داشتم ازشون خدافظی میکردم همشون میگفتن تو کره هم بهشون سر بزنم...فقط حرف سهون که دوباره بهم گفت اذیتش نکنم....اصن حس عذاب وجدان عجیبی داشتم!! یکسره هم میگفت اینجوری نگام نکن!! خخخخ بچه خیلی ضعیفه ها!!! یه ذره ملوس نگاش میکنی دست و پاشو میخواد گم کنه!!

ولی واقعا خیلی جوگیر شدم...برگشتم سمت همون هتلی که قرار بود همون اول برم!!

فکر میکردم پسرا هم برگشته باشن!

ولی هنوز نیومده بودن...رفتم به اتاقم...هتل قشنگی بود...من عاشق منظره ی شهرم...توی شب با نوراشون!! هروقت این صحنه رو میبینم به این فکر میکنم که زیر هرکدوم این لامپا چه آدمایی هستن...الان چه حسی دارن؟! چیکار میکنن؟!

خیلی خسته بودم ولی نمیخواستم بخوابم...حس غریبی بود...هر کدوم ازین لحظه ها که میگذشتن فرصتای من کمتر میشدن! نمیدونم باید اسم این احساسی که الان دارمو چی بذارم! اتفاقی که میخواد بیفته هم میتونه خوشحال کننده باشه و هم ناراحت کننده!!

ساعت 3 شده بود و اونا هنوز نیومده بودن...من و چشمایی که ذره ای خواب توشون نبود زل زده بودیم به همون منظره با کلی فکر...!

با صدای در از اون حال و هوا بیرون اومدم...آخه این موقع شب کیه؟! آدم نمیتونه دو دقیقه تو حال خودش باشه!!

درو باز کردم...یه لحظه تپش قلبمو احساس کردم...سرشو آورد بالا و با اون چشماش تو چشمام زل زد!!! باز اومده فریب بده...منم که احمق!

-کاری داشتی؟!

قدم قدم اومد جلو...بدون زدن هیچ حرفی!! چهره اش غم داشت و مثل یه پسربچه بود ولی در عین حال خیلی جدی و قوی به نظر میومد!!

رومو برگردوندم و به اینکه داشت میومد تو اتاقم اهمیت ندادم...ینی سعی میکردم اهمیت ندم!!!

صدای درو شنیدم که بسته شد!!!

برگشتم سمتش و دیدم که هنوزم حالت چهره اش همونه!!!

جونیور-کارت دارم...

-خب؟!

اومد سمتم...یه لحظه بی حرکت موندم...ولی یاد فکرای اخیرم افتادم!! اگه اون فقط دلسوزی کنه چی؟!

سعی میکردم ازش فاصله بگیرم...اصلا علاقه ای نداشتم دوباره گول بخورم!!! مگه اون چی داره؟!

-میخوام بخوابم...برو!

جونیور-نمیخوام!!!

-ینی چی؟!

با سرعت اومد سمتم و محکم بین آغوشش گرفت و همون لحظه لباشو رو لبام احساس کردم...نمیتونستم حتی تکون بخورم!!

میخواستم ازش فاصله بگیرم ولی نمیشد...بی فایده بود...من ضعیفم!! همیشه در مقابلش ضعیفم!

کنار گوشم گفت:

-امشب...خیلی اذیت شدم...شاید بشه گفت دیوونه شدم!!

تصمیمو گرفتم...نباید گولشو بخورم!

تمام زورمو جمع کردم و از خودم دورش کردم!

ولی اون خیلی عصبانی شده بود...!

هلم داد سمت دیوار و گفت:

-ببین...

رومو ازش برگردوندم ولی صورتمو گرفت و برگردوند سمت خودش...ترسناک شده بود!!! ولی چشماش اشک داشت!!

جونیور-نمیذارم اینقدر راحت بازیم بدی!!!

اینو گفت و صورتشو برد سمت گردنم...واقعا حالم خوب نبود...اون دیوونس!! سعی کردم خودمو کنار بکشم...من میبازم!! دوباره باورش میکنم!!!

ولی نمیذاشت برم...دونه دونه دکمه های پیرهنم رو باز میکرد...شروع کرد از گوشم بوسه زدن و میرفت سمت گردنم...داشت نفسم میگرفت!!! نمیتونستم حتی صدامو ببرم بالا...توی هتل آبروی هممون میرفت!!!

-جونیور...میخوای بازنده باشم؟!...میخوای به دوستات نشون بدی که من احمقم؟!

انگار کر شده بود...میخواست چیو ثابت کنه؟! الان با این کاراش باید بفهمم که یه آدم هوسبازه یا عاشقه؟!

دستمو بردم سمت موهاشو کشیدمش عقب و تو چشماش نگاه کردم...اون اشکای تو چشماش...اونا نمیتونن از سر عذاب وجدان باشن!!

جونیور-میخوام امشب پیشت بخوابم!!

خواستم حرف بزن که انگشتشو گذاشت روی لبام!

جونیور-فقط خبر دادم...اجازه نخواستم!

رفتم سمت آینه و به خودم نگاه کردم...حتی دیگه گریمم نگرفته بود!!!

یه لحظه چشمم از توی آینه بهش افتاد که داشت پیرهنشو درمیاورد...خدایا اینکه اینقدر بی حیا نبود!!!

ولی چقد هیکلش خوبه...ای نارین خاک برسرت که همه جا منحرف بودن خودتو حفظ میکنی!!!

دوباره احمق شدم!!! پریدم از پشت سرسشبغلش کردم!!! وایییی خدا تا حالا تا این حد لمسش نکرده بودم...چقد عجیبه!!!

ثابت مونده بود و هیچی نمیگفت...!

-الان خیلی ازت بدم میاد...ولی هیچکی مثل تو نیست!!

جونیور-چرا بدت میاد؟!

-نمیگم...ولی ازت بدم میاد!!!

هنوز دستام دور کمرش بود!!

برگشت سمتم و گفت:

-ولی من ازت بدم نمیاد!!!

ینی خوشش میاد؟!

چرا با من اینجوری میکنه؟! مریضه؟!

رفتم سرجام دراز کشیدم...فک نکنم واقعا بمونه...مثل تو ججو جنبه اش ته میکشه و خودش بلند میشه میره!!

چند ثانیه که گذشت دو تا دست از پشت سرم بغلم کردن!! برگشتم سمتش و دیوس خان امون نداد و منو بوسید!

برگشتم و روبرومو نگاه کردم!

-هنوزم ازت بدم میاد!!!

جونیور-پس برنگرد تا اینکارو نکنم...فقط بخواب!! مطمئنم به خاطر تنفرتم که شده برنمیگردی!!

دوباره برگشتم نگاه کردم و بازم کار خودشو کرد!!

یاد دکمه های لباسم افتادم که هنوز نبستمشون!! خواستم تکون بخورم که ببندمشون ولی دستاشو محکم تر کرد و کلا عین یه تیکه یخ نمیتونستم تکون بخورم!!!

-یااااااا...تو به

با صدای هیس گفتنش در گوشم حرفم قطع شد!!

نفسش...واییی خدا من میمیرم!!

جونیور-همیشه که نمیشه با آدمای مورد علاقت وقتتو بگذرونی...بعضی وقتا باید به فکر آدمای منفور زندگیتم باشی...

این حرفا چیه؟!

-ازت بدم میاد...تو روانی ای!!

دوباره گفت:

-هیسس!

خیلی عصبی و نگران بودم ولی نمیدونم چرا تو این لحظه به جز آغوش اون دلم هیچ چیز دیگه ای نمیخواست...

لباش رو پشت گردنم احساس میکردم...چرا آخه؟! چرا نارین یه کاری نمیکنی؟! خواستم تکون بخورم که دوباره دستاشو محکمتر کرد!!!

هرجور که بود خوابم برد...

جی بی

با صدای جیغی که از اتاق نارین میومد سریع از جام بلند شدم و رفتم پشت درش...میدونستم جونیور دیشب رفت پیشش فقط الان چی شده؟! از سر و صداهاش معلومه خیلی ترسیده!!! جونیور خاک برسرت چیکار کردی؟!

شاید به من مربوط نباشه ولی آروم در زدم...

نظرات 20 + ارسال نظر

سایت مشکل داشت عزیزم!!

سمانه شنبه 26 تیر 1395 ساعت 16:39

نکنه این جونیور خودکشی کرده

Fateme شنبه 26 تیر 1395 ساعت 01:05

جونیور چه جذاب شد تو این قسمت یوهاهاهاها
عاشق ریکشنای جی بیم عالیه
مرسی عالی مثل همیشه

موهاهاها
جی بی بچم فوق العادس!
خواهش میکنم عزیزم!

Taraneh_got7jb پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 23:05

our narin monhref!!!
عاغا صحنه ها چه خوب بود!!!عین این ادمایی ک تا حالا فیک نخوندن ذوق زده بودم
وااااااای مرسی

یس یس!
واقعا؟!
خواهش میکنم گلم!

Ayla پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 23:04

وایـــــــی خیـــلی خوب من ک تا قسمت بعدی دق میکنم

آخی عزیزم خدا نکنه!

ادمینه کاناله جکسون پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 21:38

عرررررررر نگو ک نارین دوباره الزایمرش عود کرررددد

نارین تا تهش همه رو دق میده!
خوبی ادمین کانال جکسون جان؟!

mahtab پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 18:35

اونییییییی میدونم امروز ۵شنبس و فیک نمیزاری ولی تورو خدا بزار خعلی اسمی بود کنجکاومممممممممم
اونی فایتینگ

شرمنده عزیزم...امروز کلا خونه نبودم!!!

ریحون پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 16:57

جیییییغغغغغغغ من میمیرم تا قسمت بعد که

خدا نکنه گلم!

Zahra-boice پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 16:09

واااااایییی جییییغغ..این اولین باره که میتونم واسه کهربا نظر بزارم
واااای من اصن عااااشق این فیکتم مریم جووونی مرسسسسسیییی
اصن وقتی کهربا رو میخونم انگار دیگه تو این دنیا سیر نمیکنم!
اینزه خوشالم نمیدونم چی بگم
جوووونی ... واای نارین خیلی خری چجوری میتونه بگه از این بشر بدش میاد..
خخخ قربون جی بی که فداش همیشه خدا به موقع سر میرسه..
اوا یه وقت عمو نشه جی بی بچم هیچی از این جین بعید نیس اخه!!
خخخ کریس!
در کل که محشری اجی

وایییی راس میگی؟!
خیلی خوشحالم که باعث خوشحالیت میشه عزیزم!
خواهش میکنم!
نارین بنده خدا هم الان یکم تحت فشاره!!
جی بی ایز وری عشق!

فرشته پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 13:06

اینجا چخبرههههه
اینجا کجااااس
اجی اینو از کجا پیدا کردیییییییییی
واااااای از دست توووووو

چیوو؟! از کجا؟!

Soorii پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 12:54

چرا نظراتم کامل نمیاد

نمیدونم!

Soorii پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 12:20

واییییییییی مریم عالییییییی بود

یاسی پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 02:56

چقد زیاد شد
خو نظره دو قسمت بود

ایول من عاشق نظر طولانیم!

یاسی پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 02:55

واااااای من قسمته قبلم نخونده بودم کهههههههه
واااای چقد راحت
با اکسو
با بی نی اسسسسسس
با امبر
با سهوووون
بکی شمارتو بگیرهه
تو ماما باشییی
عرررر خداجون این دختر چه کاره خیری کرده اینجوری انداختیش بینه حوریاا
وااای من برا قسمته قبلم اینجا نظر میدم
اقا بااینکه نارین داشت حرصشونو درمیاورد اما خیلی نامردن دیوثا....اون توایس یام که ته هرچی نمک نشناسن نکبتا.....اجی میگما بااینک من طرف نارینم اما گاهی اوقات واقعا دلم برا جونیور میسوخه..خیلی اذیت میشه بچم...حالا بماند بیکارنمیشه تلافی میکنه دیوث خان
عررررچقد سهون فهمیده اسسسسس
وای اونجایی که بازم فراموشی گرفت دلم ریش شد
بمیرم الهی
اوهوم اوهوم و اما درمورد اخرای این قسمت
جوووووونیییییی لایک ایول دمت گرم اصن همینه پسررر
اجی ببین کی گفتم من هنوزم براین باورم جونی یع توله میذاره تو دامنه نارین تا قسمت اخر حالا من گفتم خخخخ
اصنا خیلی ناجوری خیلییییی..کثافط چه کارتم بلدی...نارین خوبه ادامه بده اصن بع حرفه عقلت گوش نده هاا یهو هوس کردی ماچشم کنی عب نداره ..راحت باش
ینی عاشق اینکاراشم داره هرچی فحشه بهش میده میگه ازت متنفرم باز میره بغلش ..این ینی تهه عاشقی
واای نارین بجا ازت بدم میاد یه عاشقتم بگو خلاصمون کن اوهوم البته اول جونی باید بگه
توهم دهن واکن دیگه هی دس دس میکنه ...اقا تا اینا مثله دوتا کفتر عاشق بهم اعتراف نکنن روحه من به ارامش نمیرسه..خخخخ...اگه جونیور از دسته نارین ضعف اعصاب گرفته من از دسته جونیور ضعف اعصاب گرفتم بخداااا
واااای دختره بی حیا برا چی جیغ زد ..مسخره شوهرته صاحبته عنتر اونم شوهر به این جووونزی دیوونه...جیغ براچی
یا بسم الله جی بی رف سراغشون .....
منم مثله یکی ازاجی هایی که کامنت گذاشته موقع خوندن صحنه هاش هی میرفتم ازاول میخوندم لبخند میزدم خخخخخخ اصن هضمش سخت بود و بماند که من مفسدفی العرضم
وااای دختر کارت درسته مثله همیشه
حسایه نقشا عالی بود ....ولی خودمونیم مارک عصبانی خیلی جذابه
ممنون ازت دستتم کلی درد نکنه ممنوووون

احتمالا تو زندگی قبلیش گاندی بوده!!
منم دلم واسه جونیور میسوزه...اونم گناهی نکرده!!! فقط یکم خنگه!!!
توله نه کره خر!!!
الهی بمیرم الان چند وقته همینجوری روحت در عذابه!
موهاهاها چطوری مفسد فی الارض؟!
واقعا حساش خوب بود؟!
خواهش میکنم عزیزم سرت درد نکنه!

parya got7 پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 02:53

عالیههههه اما جی بیه من نفس من عشق من اون صحنه رو ببینه براش بده هوااییی میشهههه ولی +18دوست

باز حالا یوگیوم و بم بم نرن بهتره!!!
جی بی خودشو کنترل میکنه!

£G(-)@Z@Г پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 02:31 http://village-story.blogsky.com/

بهت نگفته بودم هرکیو میفرستی جی بیو نفرس
اخههه چرااا منو حرص میدی
نفرس اونوووو نفرسسس
لیدر فضوللل
به تو چه نارین جیغ زد اخه
حالا داشت چیکارش میکرد این دیوس بزززرررگگگگگگ که نارین جیغ زد؟

موهاهاها پسرک موش کور ما بسی فضول است!!
قسمت بعد میگم!

Leily پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 02:13

ذوووووووووق ... خوشمان امد بسییییییی ....
اخیییییییشششششش ...
سهونو مااااااااچچچچ ...
مرسی عزیزم ... عاااااالی بود ...
قربون دستت

خواهش میکنم گلم!
خوشحالم خوشت اومده!

maryam goli پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 02:12

جیغغغغغغ.جونیور خاک برسر چیکار کردههههههه.خاک هفت عالم تو سر نارین چرا نارین.تو سر عمه بم بم.خدا لعنتش کنه چی بگم آخههههه
مریم جون عالی بود فوق العاده ایییییییی میدونم هزار بار گفتم ولی عاشقتم مریم جون.اگه داستانای تو نبود من چیکار میکردم.برای قسمت بعدم پیش بینی میکنم کهههه جونی و ناری صاحب یه توله گوگولی میشن.خدا خیرت بده .اسم بچ رو هم به خاطر پدرش قاسم میزارن جاسم.
مریم جون آی لاویو❤

موهاهاها چه کرده؟!
همیشه پای عمه ی بم بم در میان است!!!
واییییی من کلی با نظرا انرژی میگیرم!!!
نه صاحب کره خر میشن!!!
واییییی خدا جاسم!!! نه عموش کریس دوست داره!!!!
پارک کریس!

fereshteh پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 01:27

واااااااااااای مرررررریمی عااااااااااااااااالی بود موقع خوندن صحنه هاش مث عقب مونده هالبخندمیزدم دوباره میرفتم ازاول میخوندم خیییییییلی قشنگ بوداین قسمت وای یعنی چرانارین جیغ کشیده؟؟؟

وااااای واقعا؟!
موهاهاها ینی چی شده؟!

شقایق پنج‌شنبه 24 تیر 1395 ساعت 01:24

جیییییییغ :|||||||||||
عرررررررررررررررررر !!!!
ناریییییییین :/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد