THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 43

 

یکمی روی پشت بوم چرخیدم تا شاید پیداش کنم!!!

انگار زرنگتر از اونی بود که فکرشو میکردم!!

فقط ته سیگارشو پیدا کردم...

مثل چند شب قبلی نشستم به فکر کردن در مورد اینکه سکوت بابام ینی چی؟! چطوریه که به حاج بهرام چیزی نگفته؟! چطوریه که اونا تازه فقط فهمیدن ما تایلندیم؟!

بعید میدونم بخواد اینجوری باشه که کاری نکنه!!!

با صدای کوبیده شدن در پشت بوم برگشتم پشت سرمو دیدم...سریع رفتم سمت در ولی کسی نبود...!

-من که میدونم اون سیگارو باد نمیاره رو این پشت بوم...پیدات میکنم!!!(کره ای!)

مثل همیشه با کلی افکار بی نتیجه برگشتم سمت خونه!!!

توی راهرو دخترای توایسو با جونیور دیدم...خدایا اینجا دیوونه خونس!!! چرا اینا این شکلین؟! اون در به در چرا داره میخنده؟!

هرچند منو که دید خندشو جمع کرد!!!

-خانوما این وقت شب چی شده؟!

جونیور

بلافاصله بعد ازینکه مارک گفت بم بم و یوگیوم رختکن توایسیا رو دید میزدن رفتم سراغ دخترا!!!!

نایون با ظاهر ترسناک و خمیازه کنان اومد دم در...

نایون-کاری داری اوپا؟!

-بی مقدمه میگم...یوگیوم و بم بم رختکن شمارو دید میزنن!

نایون اولش بدون اینکه چیزی بگه یکمی نگاهم کرد و بعد درو بست رفت تو!!!

وااااا اینا چرا هیچی عین خیالشون نیست؟!

فکر کنم امروز برای اولین بار تو عمرم بود که اینقدر ضایع شدم!!!

کم کم داشتم ناامید میشدم...انگار خیلیم بدشون نیومده که اون دو تا موزمار دیدشون میزدن!

با صدای در برگشتم سمت خوابگاهشونو حس کردم دارم به خاطر جیغ جیغاشون کر میشم!!!

بدون معطلی راه افتادن سمت خوابگاه ما و منم پشت سرشون رفتم تا بتونم به مرادم برسم!

توی راهرو پرید جلوی راهمون سبز شد...این پسر همه جا هست!

پرید-خانوما این وقت شب چی شده؟!

جیهیو-اوپا این پست فطرتا اومدن رختکن ما رو دید زدن!!!

پرید زیر زیرکی به من نگاه کرد و گفت:

-چقد این پسرا نفهمن!!! من جای شما بودم به جی وای پی میگفتم تا حالشونو جا بیاره!!!

هه چه ادای چشم پاکا رو درمیاره...!

داهیون-اوپا همه که مثل تو نیستن!!!

داشتن با چشماشون پریدو میخوردن!

پرید با لبخند پیروزمندانه نگاهشون میکرد!!!

پرید-چطوری بوی؟!

جونگیون-من دخترم!

پرید شونه هاشو انداخت بالا و جوری که انگار باورش نشده رفتار میکرد!!!

با سرفه گلومو صاف کردم و گفتم:

-مثل اینکه یادتون رفته چیکار داشتید!!

تا این حرفو زدم دوباره راه افتادن و همین مونده بود در خوابگاهمونو بکنن!

پرید که داشت میرفت طبقه ی پایین با صدای آروم گفت:

-جونور نقشه ات چیه؟!

خودمو زدم به نشنیدن!!!!

یوگیوم همزمان که داشت درو باز میکرد داد زد:

-چه خبره این وقت ش...

تا چشمش افتاد به دخترا حرفشو خورد و بدون اینکه بخوام به سر و صداهاشون و اینکه بقیه داشتن دونه دونه از اتاقاشون میپریدن بیرون توجه کنم، آروم و بی صدا رفتم توی اتاقم و درو قفل کردم!!! حرفاشونو از توی اتاقم گوش میدادم!!

بم بم-هر کاری میخوای بکن فقط با صورتم کاری نداشته باش...

یوگیوم-غلط کردم...من همینجوریشم دارم کچل میشم...موهامو ول کنید!!!

جیهیو-شماها که بزرگترید اگه حواستون به اینا باشه اینجوری نمیشه!!!

جکسون-ای بابا خیلی سخت نگیرید...خب شما هم بیایید منو دید بزنید!!!

تزویو-تو رو میخواییم چیکار؟! تو همینجوریشم همه جا لختی!!!

جکسون-خب من که نمیتونم از طرف بقیه حرف بزنم...فقط میتونم قول بدن خودمو بدم!!!

جی بی-این حرفا چیه؟!

بم بم-پارک جین یانگ تو از اون اتاق میای بیرون دیگه...کونپیموک بکهوال نیستم اگه رسوات نکنم!!!

اینقدر بم بم این حرفارو بلند گفت که یه لحظه همه ساکت شدن!!!!

ولی بعد از چند لحظه دوباره همهمه شد!!!!

بالاخره بعد از چند دقیقه ساکت شدن و به نظر میومد دخترا هم رفتن!!

.

.

صبح زودتر از همه از خوابگاه زدم بیرون...مطمئن بودم اگه تو خوابگاه گیرم بیارن زنده ام نمیذارن!!!

نارین

طبق گفته های فرید دیشب سر هیز بازیای اون دوتا فنچ، توایسیا به خوابگاه پسرا حمله کردن...همش زیر سر مارکه!!!!

صبح از حرصم نمیخواستم بهش صبحونه بدم ولی اون فرید مجبورم کردم بهش صبحونه بدم...انگار خیلی موافق این کار مارک بوده!!!!

فکر کنم پسرا هنوزم از دستم شاکی باشن...رفتم سراغ اتاق کارم...نمیشد برم پیش جونیور چون بقیه رو هم میدیدم و تیکه بارونم میکردن!!! باید وقتی رفتم توی اتاقم بهش بگم بیاد پیشم!!!

تا در اتاقمو باز کردم دیدم یکی پشت میزم نشسته و سرش رو میزه!

بی اختیار جیغ زدم و طرف با شنیدن جیغم از جاش پرید و چسبید به دیوار پشت سرش!!!

-اوپا تو اینجا چیکار میکنی؟!

جونیور-نارینا چرا جیغ میزنی؟!

تند تند نفس میکشید با چشمای گرد شده اش نگاهم میکرد!!!

-تو اینجا چیکار میکنی؟!

جونیور-واااااه واقعا معلوم نبود داشتم چیکار میکردم؟!

-منظورم اینه چرا اینجا؟!

جونیور-چون...چون...راستی میخوام یه کاری کنم!!!

سعی کردم برای گرفتن جواب سوالم پافشاری نکنم و گفتم:

-چیکار؟!

جونیور-میخوام معرفیت کنم!!!

-ها؟! به کی؟!

جونیور-به خونوادم!!!!

با این حرفش قلبم شروع کرد به تند زدن...انگار راستی راستی داشت از جاش در میومد!!!

جونیور-خوبی؟!

-آره!!!

همونجور که سعی میکرد خندشو بخوره به صورتم اشاره کرد و گفت:

-قرمز شدی!!!

دستامو گرفتم به صورتمو زیر لب گفتم:

-آخه یهویی گفتی!

جونیور-چی؟!

-هیچی...!!!

خیلی استرس داشتم...باید چجوری رفتار کنم؟! اصن چی بپوشم؟!

-اوپا کی قراره ببینیمشون؟!

جونیور-همین امروز!!!

-چیییی؟! چجوری؟!

جونیور-خب باهاشون تماس میگیرم!!!

نفسمو صدادار دادم بیرون...خیالم راحت شد!!! حس میکنم از دور دیدنشون راحتتره!!!

-اوپا من خیلی نگرانم...وقتی میبینمشون باید چی بگم؟! میشه فقط با مامانت حرف بزنیم؟! حس میکنم توی برخورد اول با اون راحتتر باشم...!

جونیور-چطور؟!

-خب از چهره ی مهربون مامانت معلومه که خیلی زن خوبیه ولی بابات خیلی ترسناکه...من واقعا از ابروهاش میترسم!

جونیور-وااااه ابروهای من و بابام مثل همه...از منم میترسی؟!

-وایسا ابروهای خودتم دربیاد اونوقت بهت میگم میترسم یا نه!!!

متعجب نگاهم کرد!!!

دستامو دور بازوش حلقه کردم و گفتم:

-اصن مگه میشه از اوپای به این کیوتی ترسید؟! آیگو نگاش کن!!!

جونیور-حال میکنی من دوست پسرتما!!!

-خوبه حالا پررو نشو!!!

جونیور-اوپای کیوت بوس میخواد!!!

-مگه آدم هر چی دلش میخوادو به زبون میاره؟! منم دلم گاز میخواد!

معلوم بود ترسیده...تا خواست دستشو از بین دستام بکشه بیرون بازوشو گاز گرفتم!!!

جونیور-آییییی نارینا ول کن...اوپا دیگه بوس نمیخواد...خواهش میکنم...

همزمان که دست از گاز گرفتنش برداشتم، بغلش کردم!!!

-میگم اوپا میخوای با لهجه حرف بزنم؟! شاید اینجوری مامانت بیشتر ازم خوشش بیاد!!!

جونیور-تو که بلد نیستی...تازشم چشمات داد میزنه کره ای نیستی اونوقت...

-عه خب چه میدونم ولی واقعا باید چی بگم؟! میخوای پول به حسابش بریزم؟! نژاد شماها خیلی پول دوست دارن...شاید اینجوری فکر کنه من پولدارمو از من خوشش بیاد!!

با درموندگی بهم نگاه کرد و سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و گفت:

-من یه نقشه ای دارم...ببین من با مامانم تماس تصویری برقرار میکنم...

-خب مگه قرار بود غیر ازین باشه؟!

جونیور-صبر کن ادامشو بگم...اونوقت تو از پشت سر من رد میشی و میگی خسته نباشی اوپا...منم بهت لبخند میزنم و ازت تشکر میکنم...وقتی که تو رد میشی و میری مامانم میگه "جین یانگا اون دختره کیه؟!" من میگم "یکی از گرافیستای کمپانیه"...مامانم میگه "عه؟! چقدر خوشگله!!! با هم خیلی صمیمی اید؟! همیشه اوپا صدات میزنه؟!"...منم لبخند شیرینی میزنم و احتمالا مامانم میفهمه قضیه...نارین حرفام کجاش خنده داره؟!

حس میکردم داره نفسم بند میاد اینقدر که خندیدم!!!

-اوپا تو همیشه اینجوری نقشتو تعریف میکنی؟! الان چرا با لهجه حرف میزدی؟!

جونیور-به لهجه ام خندیدی؟! نارینا داری اوپای کیوتو مسخره میکنی؟!

-نه فقط لازم نبود نقشتو با لهجه بگی...تازه دیالوگای مامانتم با صدای مامانت میگی؟! مامانت میدونه اینجوری اداشو درمیاری؟! هه چه از طرف مامانشم از من خوشش اومده...اگه مامانت مثل این مامانای توی سریالاتون باشه چی؟! هرچند تو که گوجونپیو نیستی که مامانتم بخواد مثل مامان اون باشه...تو جین یانگ کیوت منی پس مامان جین یانگم مهربونه!!!

بی هیچ حرفی نگام میکرد!!!

-راستی اوپا تو با خونوادت با لهجه حرف میزنی؟!

جونیور-الان واقعا این سوالا مهمه؟!

-عه حالا تو بگو!!!

جونیور-اوهوم!!

-وایییییییی!

جونیور-چیه؟!

-خوشم میاد...اون شب که شده بودی یه دوست پسر بوسانی اینقدر بهت ذوق میکردم!!!

یه دونه ازون لبخند نمکیاش تحویلم داد و بعد از چند لحظه گفت:

-پس شروع کنیم! با دستم که بهت اشاره کردم بیا رد شو...امروز خیلی ناز شدی حتما نظرش جلب میشه!!!

وایییی با منه؟! 

منتظر وایسادم تا تماسو برقرار کنه و با اینکه خیلی فهمیدن لهجشون برام راحت نبود اما فهمیدم که دارن احوالپرسی میکنن...

با حرکت دست جونیور از پشت سرش رد شدم و خم شدم احترام گذاشتم و دیالوگی که باید میگفتم رو گفتم!!

بلافاصله که رد شدم جونیور حرفشو قطع کرد و انگار منتظر بود مامانش حرفی بزنه ولی برخلاف انتظار هیچی نگفت...چند لحظه که گذشت جونیور گفت:

-بابا کجاست؟!

لهجه ی مامانش دیگه خیلی غلیظ شده بود و جدا از تلفظ متفاوت، یه سری کلمات جدیدم به کار برد و نمیتونستم دقیقا بفهمم چی میگه ولی انگار من یه سیب زمینی بودم که از پشت پسر جانش رد شدم!

با حرص زل زده بودم به جونیور و منتظر بودم تماسو قطع کنه!!!!

وقتی تماسو قطع کرد، تا خواست حرف بزنه گفتم:

-مامانت مشکل داره؟!

بی هیچ حرفی سرشو انداخت پایین و از اتاق رفت!!!

خدایا این چه زندگی ایه؟! این زن اگه بخواد مادرشوهر من بشه احتمالا دیوونه بشم...آدم اینقدر کور؟!

نشستم پای وبتونم و کلی کامنت در مورد اینکه چند وقته فعالیتم کم شده نوشته بودن و حسابی شاکی بودن...حق داشتن ولی خب با این همه اتفاقی که هرروز داره میفته مگه میتونم فکرمو آزاد کنم و به کارم ادامه بدم؟!

شماره ی خونمونو گرفتم تا یکمی از اوضاع اونطرف با خبر بشم...یکسره استرس دارم که حاج صولت یه بلایی سرمون بیاره!!!

.

.

تقریبا بعد از یک ساعت و نیم جونیور اومد توی اتاقم و با چهره ی کاملا خنثی گفت:

-به بابام زنگ میزنم...بیا از پشت سرم رد شو!

-ببینم پسرا چیزی بهت نگفتن؟! به خصوص یوگیوم و بم بم؟!

جونیور-هه جرئتشو ندارن!!!

-حالا چرا با لهجه حرف میزنی؟!

جونیور-اگه تو واسه من اعصاب بذاری منم میتونم بدون لهجه حرف بزنم!!!

-من که الان کاریت ندارم...الکی تقصیر من ننداز پسر بوسانی!!!

جونیور-مطمئنم یه روزی دیوونه میشم...دارم تماسو میگیرما!!!

-امیدوارم تاثیر داشته باشه!!!

تماس گرفت و دوباره با حرکت دست جونیور از پشت سرش رد شدم و خسته نباشید گفتم و بلافاصله گوشمو تیز کردم و تا جایی که میتونستم سعی کردم بفهمم چی میگن!

بابای جونیور-اون دختره کیه؟!

جونیور-یکی از گرافیستای کمپانیه!!!

بابای جونیور-خوشگله...چشماش چقدر درشته!!! هیکلشم خیلی خاص و متفاوته ها...

جونیور با حرص گفت:

-بابا بسه...من باید برم!!!

بابای جونیور-کجا؟!

جونیور-برم دارن صدام میزنن باید برم تمرین کنم!!!

بعد از اینکه تماسو قطع کرد سرشو انداخت پایین!!!

-بابات مشکل داره؟!

جونیور-آیش نارینا...

-باید خونوادمو به جای خونواده ی تو با خونواده ی مارک آشنا کنم...پاپا توان و مامان دورین خیلی بهترن...دلم نمیخواد بابات مامانمو ببینه!!! تازه خونوادت به خونواده ی مافیای ما نمیخورن!!!

جونیور-واااااه نارین؟! خونواده ی من مگه چشونه؟! بابای من اونجوری که فکر میکنی نیست...!!!

-هان؟! چیه؟! نه به مامانت که کوره و نه به بابات که دستگاه سی تی اسکنه!

جونیور-حواست هست داری در مورد پدر و مادرم حرف میزنی؟!

همون لحظه فرید در اتاقو باز کرد و گفت:

-هه این که چیزی نیست...نیستی ببینی در مورد پدر و مادر بدبخت من چجوری حرف میزنه!!!

جونیور-واااااه تو کره ای میفهمی؟!

فرید بدون هیچ حرف دیگه ای درو بست و رفت!!!

جونیور نفس صداداری کشید و بلند بلند و به کره ای به فرید فحش میداد!!!!

فرید دوباره برگشت توی اتاق و گفت:

-باباته!

جونیور-ببینم سرورم تو فقط پشت در اتاقی که من و نارین توشیم گوش وایمیسی یا...

فرید پرید وسط حرفش و گفت:

-پشت هر دری که یه دختر و پسر توش باشن وایمیسم...البته بعضی وقتا هم که به یه سری از پسرا مشکوک میشم پشت درشون وایمیسم...همینجوریه که کلی قرارداد سفید با امضا از همه میگیرم دیگه!!! البته غذا هم میگیرم...مشروبم میگیرم...

شروع کرد به خندیدن و گفت:

-از دخترای توایسم ماچ میگیرم!!!

جونیور-فکر نمیکنی اینکه همجنسبازی ولی از جنس مخالفتم سو استفاده میکنی خیلی کار کثیفیه؟!

فرید-جناب جونور اشتباه به عرضتون رسوندن...من همجنسباز نیستم بلکه همه جنسبازم!!!

بعد ازین حرفش دوباره درو بست و رفت بیرون...جونیور حرص میخورد ولی من از مکالماتشون خنده ام گرفته بود!!!

جونیور-اصلا ببینم این اینجا چیکار میکنه؟!

-صبح میگفت میخواد بیاد پیش جی وای پی ازش باج بگیره!!!

جونیور-چی؟! کی میخواد تمومش کنه؟! اصن مگه هنوزم قرارداد سفید داره که یکسره میاد و هرروز یه چیزی میخواد؟!

-حواست کجاست؟! ا یه پسر حاجیه...کم حرفی که نیست!!

دوباره فرید درو باز کرد و گفت:

-تو میدونی که جی وای پی و منشیش...

جونیور-نمیخوام بشنوم...اینجوری اگه من بفهمم قراردادتم بی اعتبار میشه ها!!!!

فرید-هه تو که جرئت نداری اگه چیزی از رئیست بفهمی باهاش تهدیدش کنی جوجه!!!

حس میکردم الانه که جونیور منفجر بشه!

فرید همونطور که آبمیوه ی توی دستشو میخورد درو بست و رفت!!!

جونیور-بهتره دیگه چیزی نگم تا دوباره درو باز نکنه!!!

-ولی جونیور پدر و مادرت واقعا مشکل دارن؟!

جونیور-آره هردوشون مشکل دارن...منم بچه ی همونام!!!

اوه اوه بچم مغزش بیل بیل شد...همش از گور این فرید بلند میشه!!!

.

.

دانای کل

نارین توی خونه برای خودش آهنگ (شرم بوسه از رامش) گذاشته بود و همزمان باهاش میخوند:

-اون دو تا چشمات مثل ستاره

دل میشه صیدش به یک اشاره

حجب یه شرقی توی چشاته

شرم یه بوسه روی لباته...

مارک که مثل همیشه روی کاناپه ولو بود با ریتم آهنگ سرشو تکون میداد و همزمان سرش توی گوشیش بود!!!

فرید از توی اتاقش اومد سمت آشپزخونه و رو به نارین گفت:

-چیه گوش میدی؟! هه حتما داری برای جونور باهاش میخونی؟!

نارین با ذوق گفت:

-آره دیگه...مگه ستاره ی چشماشو ندیدی!!!

فرید بعد یه مکث گفت:

-اونوقت حجب یه شرقی توی چشاشه و شرم یه بوسه رو لباشه؟!

نارین که هول شده بود گفت:

-نه ینی چی؟! من که اصن تا حالا نبوسیدمش!!

فرید-آها پس شرم بوسه ی جونور و یکی دیگه رو منظورته؟!

نارین-غلط کرده کسی به غیر از منو ببوسه!!!

فرید-پس داری در مورد بوسه جونور و کی حرف میزنی؟!

نارین-خب ینی قبل ازینکه تو بیای اینجا...خب بالاخره دیگه!!!!

فرید-آها که اینطور!!!

فرید شروع کرد به شماره گرفتن با گوشیش و بعد از چند لحظه گفت:

-چطوری جونور؟!

نارین با ترس بهش نگاه میکرد و میخواست ببینه میخواد چی بگه!!!

جونیور جواب داد:

-مرسی...چیکارم داری سرورم؟!

فرید-پاشو بیا چشمه ی شاعری زنم داره برات غل میزنه!!!

جونیور-بله؟!

فرید-کارت نباشه پاشو بیا طبقه پایین!!!

تلفنو قطع کرد و با پوزخندی که کنار لبش بود به نارین نگاه کرد!!!

بعد از دو-سه دقیقه زنگ خونه به صدا دراومد و فرید زودتر از نارین رفت درو باز کرد و جونیور اومد تو!!!!

کسی سر درنمیاورد که فرید میخواد چیکار کنه!!!

فرید با لبخند پر از آرامشی دستشو برد پشت یقه ی جونیور و محکم گرفتش و بردش سمت پنجره و کلشو از پنجره برد بیرون و داد زد:

-پدر سگ(فارسی)...تو زن منو ماچ کردی؟!

جونیور-چی؟! نه...!

فرید-دروغم میگی؟!

نارین-فرید ولش کن...الان میندازیش پایین...من که گفتم خبری نیست!!!

فرید-ساکت شو بحث مردونس!!!

جونیور-سرورم الان آبروم میره بذار بیام تو توضیح میدم...

فرید ولش کرد و گذاشت بیاد تو و جونیور یه جورایی فرید که ولش کرد جرئتش زیاد شد و گفت:

-اون فقط توی کاغذ زنته!!!

فرید-با خوبه واسه من توی کاغذ زنمه...واسه تو چیه؟!

جونیور که جوابی نداشت بده سرشو تکون داد و نفسشو صدادار بیرون داد!!!

فرید-جواب منو ندادیا!!!!

جونیور-فقط دو-سه بار این اتفاق افتاده!!!

فرید-چی؟! دو-سه بار؟!

مارک که تا اون موقع انگار حتی وجود نداشت سرشو از توی گوشیش در آورد و گفت:

-دروغ میگه...پرید خیلی وقتا که اینجا نیستی جونور میاد اینجا و با نارین میرن توی اتاق نارین!!!

فرید از عصبانیت پره های دماغش کوچیک و بزرگ میشد!!!

جونیور و نارین همزمان گفتن:

-نه!!!

نارین-سو تفاهم نشه فرید...

جونیور-ما فقط با هم حرف میزنیم!!!

فرید-حتما بحثای فلسفی و عرفانیم میکنید!!!

جونیور-واقعا اون چیزی که فکر میکنی نیست!!!

نارین به مارک چپ چپ نگاه میکرد و داشت براش خط و نشون میکشید!!!

نارین-مارک تلافی میکنم!!!

مارک بی اهمیت دوباره سرشو کرد توی گوشیش!!!

نارین-جونیور این رفیقتو اگه بدی به جای کود پای درخت بریزن مفیدتره...هرچند با این بی مصرفیش احتمالا درختا هم خشک میشن!

فرید-از امشب ملاقات شما دو تا قدغنه!

نارین و جونیور با چشمای گرد به فرید زل زدن...این دیگه چه تصمیمیه؟!

.

.

پسرا برای تور فلای داشتن راهی ژاپن میشدن و فرید از اون شبی که دعواشون شده بود تا امروز که سه روز شده بود اجازه نداده بود جونیور و نارین همدیگه رو ببینن...حتی نذاشت نارین قبل ازینکه پسرا به ژاپن میرن، جونیورو ببینه!!!

برای این چند وقتی که پسرا ژاپن بودن، جی بی و کوکو رو فرستاده بودن پیش نارین و فرید که هم جی بی مراقبشون باشه و هم اون دو تا مراقب سلامتی جی بی باشن...

جی بی با لبخند فک نماش و ساک توی دستش و کوکوی توی بغلش توی چارچوب در خونه ی نارین اینا وایساده بود و فرید همونطور که سرشو تکون میداد ساک جی بی رو ازش گرفت و گفت:

-به به لولو سر خر من جدید اومد...

نارین با اخمای تو هم رفته گفت:

-باز ازون چوپان راستگو بهتره!!!

جی بی-جوری حرف بزنید که منم بفهمم!!!

فرید-بیا تو داداش...میبرمت اتاق خودم 24 ساعته ازت پرستاری میکنم!!!

لبخند فک نمای جی بی محو شد و چهره اش رنگ ترس به خودش گرفت...با صدای آروم گفت:

-خب نمیشه برم توی این اتاقه!!!

این حرفو در حالی که به اتاق فریماه اشاره میکرد گفت!!!

نارین قبل ازینکه فرید واکنشی نشون بده گفت:

-نه...اوپا میخوای بیا تو اتاق من!!!

فرید-دیگه چی عیال؟!

نارین که هنوزم از دست کار فرید که نذاشته بود جونیورو ببینه با حرص گفت:

-عیالو کوفت!!! اه!!!

بعد از این حرفش رفت سمت اتاقش!

فرید-دختره ی بیل بیل!!!

نارین از توی اتاقش داد زد:

-خفه شو دیو دو سر!!!

فرید خنده ی موذیانه ای کرد و رو به جی بی گفت:

-بیا بشین رو کاناپه...منم برم یکم سوجو بیارم!!!

ازون طرف جونیور همه ی فکر و ذکرش نارین بود...با حرص به مارک نگاه کرد و گفت:

-واقعا نمیفهمم چرا باید توی این شرایط اتاقم با تو یکی باشه؟!

مارک بدون اینکه حرفی بزنه روی تختش دراز کشید و گفت:

-چطور ما به خاطر ماچ بازیای تو و اون دختر منحرف تنبیه بشیم اونوقت شما دو تا هیچ بلایی سرتون نیاد؟!

جونیور-هیونگ تو با خودت چند چندی؟! نه به اینکه اون شب بهم کمک کردی که برم پیش توایسیا تا بتونم شب توی اتاقم بخوابم و نه به اینکه اون شب همه چیو گذاشتی کف دست پرید!!!

مارک لبخند کجی زد و چیزی نگفت...

جونیور با درموندگی بهش نگاه کرد و گفت:

-یا مسیح خودت منو از دست این نجات بده!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
.... چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 16:37

عزیزم داستانت خیلى خوبه . منم خیلى دوسش دارمااا
ولى فک کنم یکم زیادى داره کش پیدا میکنه و این همه کل کل توى داستان بعضى وقتا واقعا میره رو اعصاب مخاطب و یکم خسته کننده شده. به نظر من کهربا ١ ریتمش جذاب تر از این بود.
امیدوارم ناراحت نشى عزیزم این یه انتقاد بود که من به عنوان مخاطبى که یه ساله کاراتو دنبال میکنه وظیفه دونستم که بهت بگم

در مورد ولفز هم یه زمانی یه سری از خواننده ها گفتن دوست دارن بدونن زودتر چی میشه و من مجبور شدم داستانو سریعتر پیش ببرم و متاسفانه در مورد یه سری از شخصیتای داستان و زندگیشون نتونستم چیز زیادی بگم و به آخر داستان که رسیدیم همون خواننده ها سراغ اون شخصیتارو میگرفتن!
دوست ندارم برای کهربا هم این اتفاق بیفته برای همین میخوام آروم آروم پیش بره...
شاید کهربای فصل یک به خاطر این به نظرت اتفاقای بیشتری توش میفتاد چون توی هفته، بیشتر آپ میشد!
ممنونم که حواست به داستان هست و به روندش اهمیت میدی عزیزم ولی امیدوارم یکمی صبور باشی تا اتفاقای اصلی هم که قراره بیفتن، وقتشون برسه! ^_^

Liry پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 18:39

عالییییییییییییی بود..وای من خودم اون چوپان راستگو رو میکشم..جین هم خیلی ببعی بازی دراورد..خو چیکار یوگی و بم بم داشتی..وای دستگاه سی تی اسکن..سر اون جریان تعریف نقشه من ترکیدم از خنده..آخر هم نفهمیدم اون که سیگار میکشید کیه..
در کل عالی و بی نقص بود..مرسی مریم جون موفق باشیییی♡

کلا اینا هیچکدومشون به همدیگه رحم ندارن!
بعدا معلوم میشه اون فرد سیگاری کیه!!!
خواهش میکنم عزیزم...همچنین!

Liry پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 18:38

عالییییییییییییی بود..وای من خودم اون چوپان راستگو رو میکشم..جین هم خیلی ببعی بازی دراورد..خو چیکار یوگی و بم بم داشتی..وای دستگاه سی تی اسکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد