THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 36

 

صبح با صداهایی که از بیرون اتاقم میومد از اتاقم رفتم بیرون!!!

مارک پای یخچال بود و کم مونده بود بره توش بشینه!!!

-الان صبحونه رو آماده میکنم!!! فریدو ندیدی؟! هنوز خوابه؟!

مارک-نمیدونم...بدو گرسنمه!

به اجاق گاز نگاه کردم که چندتا تخم مرغ داشت روش میجوشید...

-تو اون تخم مرغارو گذاشتی بجوشن؟!

مارک-نه!

-برو بشین من الان آماده میکنم!!

داشتم چاییا رو میریختم که صدای در اومد!

-بیرون بودی؟!

فرید-آره...امروز سیزده بدره! رفتم یکم خرید کردم!

برام عجیب بود...واقعا میخواست بریم بیرون؟!

-چی گرفتی؟!

فرید-وسایل آش رشته گرفتم!!

این بشر یه تخته اش کمه!!!

مارک-چه خبره؟!

-پس بریم خوابگاه پسرا با اونا سیزده بدر بگیریم؟! مارک پسرا رفتن کمپانی؟!

مارک-نمیدونم...قرار بود من با تو برم کمپانی و اونا هم ازونور بیان!

-باید زنگ بزنم که نرن!!!

مارک-چرا؟! ما امروز توی موزیک بنک اجرا داریم!

-واییی نه...کی؟!

مارک-تقریبا از بعد از ظهر شروع میشه!

خب پس میتونیم نهارو پیش هم باشیم!

-در هر صورت زنگ بزن بگو نرن کمپانی!

فرید-من نگفتم اونجا بریم یا نه!

-ینی چی؟!

فرید-شاید من نخوام سیزدمو کنار اون نحسا بدر کنم!!!

-حتما میخوای با اون کارآموزه بدرش کنی؟!

شروع کرد به خندیدن و چیزی نگفت!!!

چیه الان فکر کرده میتونه حرص منو دربیاره؟!

دانای کل

نشستن به صبحونه خوردن...نارین و فرید بیشتر مات صبحونه خوردن مارک شده بودن...انگار صد ساله که هیچی نخورده!!!

مارک-راستی نارین!

نارین-چیه؟!

دفترچه ی نارینو از جیبش در آورد و گفت:

-این "bil bil" چیه؟! توی تقویمت چندجا رو علامت زدی و کنارش نوشتی بیل بیل! توی تاریخ پریروزم علامت زدی!

نارین از جاش بلند شد و رفت توی اتاقش و مارک با چشمش نارینو دنبال میکرد که ببینه میخواد چیکار کنه! نارین برگشت توی آشپزخونه و دستاشو به حالت موج مکزیکی تکون داد و همزمان گفت:

-بیل بیل یه هیولای دست درازه که دستاشو اینجوری تکون میده و مربوط به دوران یونان باستان میشه و لباس راه راه تنشه و رنگ و روش پریدس و دندونای نامرتبش از بین لبای سیاهش زده بیرون...بیل بیل باعث جنگ و خونریزی و کشت و کشتار میشه! یه جورایی مثل قمر در عقربه...این ایام خیلی بد یمنه! توی این ایام شما نباید کنسرت بذارید!

مارک-من نمیفهمم تایم پریود تو چه ربطی به زمان کنسرتای ما داره؟! به نظرم تا وقتی که توی این زمان توی رختخوابای ما نباشی و نخوای یه روز صبح که پا میشی جیغ جیغ راه بندازی هیچ آسیب دیگه ای نداری!!!

با این حرفش لپای نارین گل انداخت و میخواست سعی کنه یه حرفی بزنه که قضیه رو بپیچونه!!

فریدم ریز ریز میخندید و چیزی نمیگفت!

نارین-کی گفته بیل بیل اونیه که تو میگی؟! اون که واسه خودش اسم داره...بیل بیل این هیولاییه که من میگم! در ضمن شماها به اون قضیه اینجوری نگاه میکنید؟! تو که خودت خواهر داشتی فقط اینجوری بود؟!

مارک-آره!

فرید-نارین تو هم همش جیغ جیغ میکنی دیگه!

نارین-تو حرف نزن...مارک اوپا کلا نژادتون عجیبه...ولی ما اصلا اینجوری نیستیم! در ضمن هیولای بیل بیل اینی که الان داریم در موردش حرف میزنیم نیست!

مارک-عه؟!

نارین متعجب به مارک نگاه میکرد که داشت با گوشیش شماره میگرفت!

مارک-الو جین یانگا؟!

جونیور-بله هیونگ؟! چیزی شده؟!

مارک-تو میدونی فلسفه ی هیولای بیل بیل چیه؟!

جونیور-چی؟! هیونگ...تو...تو اونو از کجا میدونی؟!

مارک-میدونی که ما باید تاریخ کنسرتامونو بر اساس بیل بیل تنظیم کنیم تا مورد خشم و نحسی این هیولای ترسناک یونان باستان قرار نگیریم!

جونیور-هیونگ چی میگی؟! کی گفته بیل بیل یه هیولای عهد یونان بوستانه؟!

مارک-نارین!

جونیور-اینارو داری جلوی نارین میگی؟! نارین کجاست؟!

مارک-همینجا!!!!

جونیور-گوشیو بده بهش!!

مارک-به من چه؟! خودت بهش زنگ بزن!

نارین با حرص زل زده بود به مارک و ولش میکردن میرفت تک تک تارای موی مارکو میکند!!!

مارک-ببینم نارین توی ایام بیل بیل تو تبدیل میشی به بیل بیل یا به جنگ با بیل بیل میپردازی؟!

نارین-مارک اگه یه کلمه دیگه حرف بزنی از روی زمین محوت میکنم!!!

مارک و فرید ریز ریز خندیدن و دیگه چیزی نگفتن و به غذا خوردنشون ادامه دادن!

مارک بعد از اینکه تخم مرغ خودشو خورد دستشو برد سمت تخم مرغ فرید و برداشتش!

فرید-اووووی خب تخم مرغ اینو چرا برنمیداری؟!

مارک-اون بچه داره...بدنش باید قوی بمونه!

فرید-این خودش تکی منو میکشه!

باز خوب بود که نارین بهش سپرده بود در مورد صندلی خالی ای که کنار فرید بود و همه چیز براش روی میز چیده شده بود، حرفی نزنه وگرنه فرید میزد لهش میکرد!

نارین-مارک به پسرا گفتی؟!

مارک-نه!

نارین-فقط بلدی بری در مورد فلسفه ی بیل بیل تحقیق کنی و باهاشون حرف بزنی؟!

نارین همونطور که داشت شماره ی جونیورو میگرفت، به فرید گفت:

-من همه چیو جمع میکنم که بریم آشو اونجا بذاریم و دور هم بخوریم!


فرید-اصن بلدی آش بذاری؟!

نارین-آره دیگه همه رو باهم میریزی تو آب و بار میذاریش!!!

فرید-خلاصه حواست باشه اگه بد بذاریش آبروت جلوی اینا میره!

.

.

نارین

یکسره استرس داشتم که چیز خوبی از آب درنیاد...این فرید نمیتونست دهنشو ببنده؟!

با اینکه آشو گذاشته بودم که بپزه و کاری نداشتم، همش توی آشپزخونه بودم و درگیر بودم!!!

چند دقیقه یه بار میرفتم دم اجاق گاز و همه چیو چک میکردم!

سرگرم همین چک کردنا بودم که دو تا دست دور کمرم حلقه شد و منو به خودش نزدیک کرد...به محض دیدن دستاش فهمیدم که جونیوره!!!

-نگفتی از ترس سکته کنم؟!

جونیور-مگه کسی به غیر از منم این کارو میکنه؟!

-خب نه...اگه کسی الان ببینتت چی؟! دستاتو ول کن!!!

جونیور-اونا که حواسشون نیست!!!

برگشتم سمتش و گفتم:

-شکوفه های گیلاس!

جونیور-خب؟!

-تا حالا ندیدمشون...ینی منظورم این شکوفه های گیلاسیه که توی سریالاتون همیشه داره میریزه رو سر عاشقا!!!!

جونیور-الان ازم میخوای که یه قرار عاشقانه باهات بذارم و بریم زیر شکوفه های گیلاس قدم بزنیم؟!

-نه!

جونیور-وااااه خودت الان گفتی!

-تو واقعا خنگی...الان تو باید بگی نارین اگه ازت خواهش کنم میای بریم زیر شکوفه های گیلاس قدم بزنیم؟!

جونیور-خب اینکه همون شد!

-نه! تو گفتی که من ازت میخوام! ولی تو باید اینو از من بخوای!!!

جی وای پی-شما هیچ جایی نمیرید!

هردومون از ترس چسبیدیم به کابینت پشت سرمون!

جونیور-اومو هیونگ چه بی خبر اومدید!!

جونگیون که پشت سر جی وای پی بود آروم گفت:

-اونی من میخواستم بیام زودتر بهتون بگم گه رئیس جی وای پی اینجاست که مثل اون روزی که شب قبلش مست کرده بودین نشه ولی ایشون زودتر رسیدن!!!

جی وای پی-عه پس الان همتون رفتید توی یه جناح؟!

-اوپا چقد خوب که امروز اومدی...ناهارم پیشمون بمون!

جی وای پی-تو...تو همیشه میخوای وانمود کنی که هیچ رفتار اشتباهی ازت سر نزده! الان داری با یکی از آیدلای من قرار میذاری و توی خوابگاه یکی از گروهای کمپانیم باهاش لاو میترکونی! اونوقت خیلی راحت به من میگی ناهار بمونم؟!

جونیور-هیونگ پسرا که سرشون به بازی گرمه...!

جی وای پی-این ینی حواسشون به شما نیست؟! اصن اگه حواسشون بهتون نباشه شما اینجا هرکاری میتونید بکنید؟!

یوگیوم-تازه هیونگ ما حواسمون به همه چی بود!

نگاهم افتاد به پسرا و فرید که همشون اومده بودن دم آشپزخونه!

جی وای پی-میبینی؟! تازه حواسشون به همه چی بوده!!!! جونیور از وقتی که ازین دختر خوشت اومده طرز فکرت خیلی عجیب شده ها!!!!

جونیور-یاااا کیم یوگیووووووم!

جی وای پی-حالا ناهار چیه؟!

نمیدونم چرا داشت ازین وضعیت خنده ام میگرفت...یکی از خنده دارترین چیزا عصبانیت و حرص خوردن جی وای پیه!!!

جی وای پی-آیششش نارین شی با شما هستما!!!! چرا میخندی؟!

-یه غذای ایرانیه...فکر کنم به ذائقتون خوش بیاد!!

جی وای پی-خوبه!

جی بی-هیونگ چی شد اومدید اینجا؟! برای ناهار که نیومدید؟!

جی وای پی-بالاخره باید سر درمیاوردم که چرا یهویی صبح زنگ زدید و میگید نمیایید!

فرید-ببخشید یه سوالی ذهن منو مشغول کرده!

وایییی خدا باز این دهنشو باز کرد...!

جی بی-چی؟!

به جونگیون اشاره کرد و گفت:

-مگه شما اعضای گروهتون هفت تا نبود؟! پس ایشون کیه؟! برای تو پی امم که نیست! شاید برای اون گروهس که خیلی توی مطبوعات و اینا نیستن، نه؟!

جونگیون-من از اعضای توایسم!

فرید-اونا مگه گروهشون دخترونه نبود؟!

ای بابا کی به این گفته دهنشو باز کنه؟!

جونگیون با این حرف فرید رنگ از صورتش پرید ولی سعی کرد خودشو حفظ کنه و گفت:

-من دخترم!

-خدایا خودت ظهور کن...این اقوام آسیای شرقی چرا اینقدر ترسناکن؟! وقتی بم بم پسره چجوری این دختره؟!(فارسی گفت!)

-فرید دهنت سرویس! این بنده خدا معلومه دختره!

فرید-من از چیش تشخیص بدم خب؟! موهاش که کوتاهه...چیزم که...اه اصن به من چه!

جونیور-چی دارید میگید؟!

-هیچی اوپا فرید یکم با خودش درگیره! بهتره همگی بریم بشینیم...غذا هم که داره میپزه...راستی جونگیون بقیه دخترا هم خوابگاهن؟! بگو اونا هم بیان همه با هم ناهار بخوریم!

جونگیون-باشه اونی!

در لحظه از حرفی که زدم پشیمون شدم...الان فرید میخواد به هرکدومشون یه تیکه ای بندازه!

جو نسبتا آروم بود...اونم به خاطر این بود که فرید حرفی نمیزد!

به محض اومدن توایسیا استرس به جونم افتاد...اگه فرید حرفی بزنه چی؟! اون الان مثلا داداشمه باید خیلی حواسشو جمع کنه!

دوباره مثل شب هالوین جا برای سوزن انداختن نبود...این جماعت چجوری میخوان کنار هم ناهار بخورن؟!

مارک-شماها هیولای بیل بیلو میشناسید؟!

با این حرفش حس کردم دوباره بانمک بازیاش شروع شده...اصلا ازین به بعد به جای فرید باید از مارک بترسم!

چشمم به فرید افتاد که دستش جلوی دهنش بود و معلوم بود داره میخنده...رو آب بخندی!

یونگجه-نه چیه؟!

مارک-یه هیولای عهد یونان باستانه که خیلی بد یمنه...این هیولا باعث خونریزیای وحشتناک میشه!

چه یونگ-اومو اوپا چه ترسناک...حتما خیلیا رو هم میکشته!

مارک-تا اونجایی که من میدونم تا حالا کسی به دستش نمرده!

جی وای پی-عجیبه تا حالا اسمشو نشنیده بودم!!

مارک-خدا رو شکر هیونگ هیچوقتم سراغتون نمیاد!

کارد میزدن خونم درنمیومد...اگه توایسیا بفهمم چی میگه، چی؟!

جونگیون-هیونگ گفتی اسمش بیل بیله؟! دقیقا برای کدوم دوره از یونان بوده؟!

خب خدا رو شکر اینا پرت تر از اونین که من فکرشو میکنم!

مارک-هنوزم توی تاریخ یونانی دوران بیل بیلو بد یمن میدونن و ترجیح میدن توی این زمان کارای مهمشونو انجام ندن...هیونگ نظرتون چیه که ما هم تو این دوره کنسرت برگزار نکنیم؟!

جی وای پی-ما که بهش اعتقاد نداریم...فکر نکنم مشکلی برامون ایجاد کنه!!!

مارک-من که خیلی اعت...

-مارک اوپا؟!

مارک-بله نارین شی؟!

-چقد ماشالا پر حرف شدی...داری به اندازه ی اون سه ماهی که پیشتون زندگی میکردم حرف میزنی!

مارک-میدونم که خوشحالی که پر حرف شدم!

جونیور-کیه که از این اتفاق خوشحال نشه هیونگ؟!

نمیدونم چرا تا جونیور این حرفو زد مارک یه لحظه سرشو کرد تو گوشیش و بعدش ساکت شد...نکنه جونیور ازش آتو داره؟! هاهاها قربون عشقم بشم که اینقدر مثل خودم زرنگه که از هر کسی یه سوتی داره...البته این اولین باره که میبینم از کسی آتو داره...

داهیون-من عاشق مراسمای شما شدم...اون جشنیم که با هم گرفتیم خیلی باحال بود!

مومو-اونی! توی این مراسمتون باید چه کارایی انجام بدیم؟!

خوبه که فرید زبون اینارو نمیفهمه...اینجوری کمتر حرف میزنه!

-توی سیزده بدر ما میریم به طبیعت تا سیزدهمین روز سالمونو بگذرونیم!

حوصله نداشتم خیلی کامل براشون توضیح بدم چون احتمالا مخشون هنگ میکرد!

فرید-نارین در مورد چی حرف میزنید؟!

-داشتم سیزده بدر رو براشون توضیح میدادم!

سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و شروع کرد به توضیح دادن:

-ما عقیده داریم که عدد سیزده نحس هستش و برای همین میریم به طبیعت تا اون رو به خوشی و سلامتی بگذرونیم!

لامصب انگار میدونست من چه چیزایی رو نگفتم و دقیقا همونا رو توضیح داد!!!

فرید-تازه توی این روز دخترای مجرد یه کاری انجام میدن!!

اوه اوه میخواد به اینا یاد بده که سبزه گره بزنن؟! چه حالی داره ها!!!

این توایسیای پسر ندیده هم که اینقدر دارن هیز بازی در میارن که نگرانم چشماشون بزنه بیرون...هه خبر ندارن که طرف اصلا به جنس مونث نمیتونه نظر داشته باشه!

مینا-خب اوپا باید چیکار کنیم؟!

فرید-هرکدومتون یه لاخه از موی یه پسر مجردو باید گره بزنید...اونم با یه دست!

این از منم عوضی تره!!!

همشون بلند شدن افتادن به جون موهای پسرا و من و فرید و جی وای پی همینطور بهشون نگاه میکردیم...خدایا اینا دیگه کین؟!

جکسون-آییییش چرا باید سه نفر بیفتن به جون موهای نازنین من؟!

جی وای پی-واقعا ازین رسما دارید؟! شما احتمالا از اقوام بدوی نیستین؟!

فرید ریز ریز میخندید!!

بالاخره دخترا دست از سر موهای پسرا برداشتن...بنده خداها تا چند دقیقه داشتن زیر دست اینا جیغ جیغ میکردن...قیافه ی جکسون از همشون دیدنی تر بود! 

جونیور-نارین...داداشت...داداشت از خودتم ترسناکتره!

بم بم-من نمیفهمم چرا تو همه ی مراسمای شما رسم و رسوماتی پیدا میشه که همشون علیه ما هفتاست...توی اون شب یلدا هم اون ماژیکایی که باهاش برامون سیبیل کشیدید باعث شد تا سه روز پوستم بسوزه!

فرید-راست میگیا...این یه معماس! چرا واقعا؟! آها راستی این رسم گره زدن برای اینه که اون دخترای مجرد بختشون باز بشه!

چه یونگ-خب اوپا میگفتی بیاییم موهای شما رو گره بزنیم!

تزویو-اومو نه...ینی من که موهای جکسون اوپا رو گره زدم بختم با اون باز میشه؟!

جکسون-ایوووووو مگه من چمه؟!

تزویو-نه اوپا...ینی ما یکمی زیادی هم قدیم!

فرید زد زیر خنده و گفت:

-نگران نباشید...اگه اینجوری بود که الان نصف دخترای ایرانی با درخت و چمن وصلت کرده بودن! بختتون با اونی باز میشه که موقع گره زدن بهش فکر میکنید!

تا این حرفو زد همه با لبخند بهش خیره شدن!

فرید-آخی! خیلیم عالی...اصن بیشتر بخندید...فقط تو...تو نخند...نه نه بخند اتفاقا تو پسری بهتره بخندی!

وقتی این حرفا رو میزد به جونگیون اشاره میکرد!

جونگیون لبخندش جمع شد و گفت:

-من دخترم!

جی بی-پرید شی اینا همینجورین...اون اولا که تازه اومده بودن کمپانی به ما هم از همین لبخندا میزدن...خیلی عمیق تر ازین!

داهیون-خب اوپا اون موقع تازه با شما ارتباط نزدیکی داشتیم...تا قبل از اون همش از دور بود ولی دیدیم که از نزدیکتون اصلا مثل دورتون نیست!

سانا-آره شماها بیشتر دورنما دارید!

فرید-ولی من قول میدم که تا تهش همینجور عالی باشم!

جکسون-اومو...تزویو موهامو ولم کن!!!

به تزویو نگاه کردم که همونجور که موهای جکسون تو دستش بود، یه پاشو میزد به زمین و اصلا متوجه نبود که همراه با این حرکت ذوق وارانه اش داره موهای جکسونو میکشه!

این دخترا چقد بی جنبه ان!!!

مارک دست تزویو رو گرفت از موهای جکسون جدا کرد!!

فرید-OMG...markson or never

بم بم-اومو تو برنامه های ما رو دنبال میکنی؟!

فرید-نه فقط اون قسمتایی که مربوط به کاپلاتون میشه رو دنبال میکنم!

بم بم-واقعا؟! تو طرفدار کدوم زوجی؟!

فرید یه لبخند شرورانه زد و گفت:

-مارکسون!

جونیور-همجنسباز کثیف!

جکسون-تو چی گفتی؟! یعنی چی که اونارو اینجوری خطاب میکنی؟! ینی الان تو که به دخترا تمایل داری باید بهت بگن دخترباز؟! باید به اقلیتای رفتاری احترام بذاریم...این پسوند اصلا مناسب نیست! باید بگی همجنسگرا!!! چرا بهشون میگی کثیف؟!

جونیور سریع از جاش بلند شد و داد زد:

-نفهم من دارم از تو دفاع میکنم! یه ذره عقل داشته باش!

جکسون-من از تو خواستم از من دفاع کنی؟!

جونیور-یااااااا جکسونا بس نمیکنی؟! مگه حالا چی شده؟! مگه به تو چیزی گفتم؟!

جی وای پی-یاااااا خفه شید دیگه...چرا حالیتون نیست منم اینجام؟! یه بار حس نکردم رئیستونم...هیچوقت احتراممو نگه نداشتید!

با داد جی وای پی کلا همه ی صداها قطع شد...بعد از چند ثانیه سکوت جیهیو گفت:

-خب اونی بهتره که ما کم کم بریم باید یه ذره به کارامون برسیم!

من که خشکم زده بود یا صدای جیهیو زبونم باز شد:

-وایسید بهتون آش بدم ببرید!

رفتم توی آشپزخونه و شروع کردم به آماده کردن آش...ینی الان دخترا فهمیدن فرید همجمسبازه؟! وای ینی الان فکر میکنن داداش من همجنسبازه؟! چه شرم آور!!!

همه چیو چیدم توی یه سینی بزرگ و رفتم سمتشون!

-خواستید بخورید به اندازه ای که دوست داشتید ازین نعناع داغ و پیاز داغ و کشک توش بریزید!

توی یه لحظه داهیون همه ی اینارو خالی کرد توی ظرف آش!

-عه خنگه چیکار کردی؟! کلی تزئینش کرده بودم!

داهیون-اونی در هر صورت که قرار بود همشون قاطی بشن!

یه لبخند شیطنت آمیز زد و ظرفو برداشت و همشون بی سر و صدا رفتن تو خوابگاه خودشون!

به محض رفتنشون برگشتم سمت همه و چپ چپ نگاشون کردم!!!

-نحسی سیزده هممونو گرفت...پاشید ناهارتونو بخورید که موزیک بنک دیر نشه!

همشون به ظرف آش نگاه میکردن!

-چیه؟! مگه تا حالا غذا ندید؟!

جونیور-فکر کنم این یه چیزی شبیه غذاهای خودمونه!

فرید-خواهشا رشته هاتونو قاطی آش رشته ی ما نکنید...این غذا خوشمزس!

جونیور-وااااه مگه غذاهای ما بدمزس؟!

-فقط یه چیزی!

همشون سرشونو آوردن بالا و منتظر نگاهم کردن!

-این غذا رو با چاپستیک نمیخورن...چاپستیکاتونو بذارید زمین و قاشق بردارید!!!

یونگجه-چرا؟! خب با چاسپتیکم میشه خورد!

-طبق افسانه ها توی دوران افشاریه ما که میشه چوسان شما، یه شاهزاده ی کره ای به ایران سفر کرده بوده و پادشاه دستور میده که براش آش رشته آماده کنن و اون شاهزاده از توی وسایل خودش چاپستیک درمیاره تا غذاشو با چاپستیک بخوره و پادشاه ایرانی که اسمش فرید الدوله بوده خشمگین میشه با همون چاستیک زبون شاهزاده ی کره ای رو قطع میکنه...به خاطر همین ما ایرانیا بد میدونیم که این غذا با چاپستیک خورده بشه!

قیافه هاشون دیدنی بود!!!

جکسون-چاپستیک که تیز نیست...چجوری زبونشو باهاش بریده؟!

-دیگه این نشون میده فرید الدوله خیلی قدرتمند بودن!

فرید-البته یه روایت دیگه هم هست که میگه پادشاه با دیدن چاپستیک خشمگین شد و هردوتا چاستیک رو برمیداره و میکنه تو...اهم!

-فرید یادته این افسانهه توی بیشتر بدانید کتاب تاریخمون بود!

فرید-باز خوبه نمیگی تو شعرای مصطفی رحماندوست این افسانه روایت شده!(فارسی گفت!)

جی بی-شما واقعا این چیزا توی کتاب درسیاتون گفته شده؟!

فرید-بله حتی تصویرشم هست...جناب میکل آنژ که به طور اتفاقی داشتن از کنار این صحنه رد میشدن، این واقعه رو سریعا نقاشی کردن! باید ببینید فرید الدوله رو چه زیبا و خوش هیکل هم کشیدن...من هم از نوادگان اون بزرگوار هستم! میبنید منم چه خوش هیلکم؟! همچنین بنده از قدرت اون بزرگوار برخودارم!!

-حداقا اسم یه نقاش همدوره با اون زمانو میگفتی!(فارسی گفتم!)

جونیور-اسم این اثر چیه؟!

فرید-چاپستیک این هیپ!(in hip)

جونیور سرشو کرد توی گوشیش و چند دقیقه بعد گفت:

-دروغه...همچین چیزی توی تاریخ وجود نداره!

فرید-تاریخ کشور ما خیلی تحریف شده...یه سری از چیزا سینه به سینه نقل شدن...حالا اگه بخوایین من به مامان اینا میسپارم نقاشیو بفرستن که بهتون نشون بدم!!!

این واقعا از منم پدرسوخته تره!!!

جونیور-حتما بگو...خیلی دوست دارم ببینم!

جی وای پی-این خیلی خوشمزس...فکر کنم توی غذا خوش سلیقه باشید!

جونیور-آره هیونگ ما از غذاهای دیگشونم خوردیم خیلی خوبن!!!

جی وای پی-من هنوزم از دست تو و جکسون ناراحتما...الکی سعی نکن با حرف زدن قضیه رو به دست فراموشی بسپاری!!!!

جکسون بلافاصله بعد از حرفش از جاش بلند شد و جی وای پی رو از پشت سرش بغل کرد و گونشو بوسید!

جکسون-هیونگ...معذرت میخوام! تو که میدونی من عاشقتم!

با ابروهام به جونیورم اشاره کردم که بره ازش معذرت خواهی کنه!

خیلی خیلی خجالتی رفت کنار جی وای پی و سرشو خم کرد و گفت:

-هیونگ معذرت میخوام!

جی وای پی-اصلا دیگه اجازه ندارید منو هیونگ صدا کنید...ازین به بعد من ساجا(رئیس) هستم، فهمیدید؟!

همشون یه صدا گفتن:

-بله ساجا هیونگ!

جی وای پی نفسشو صدا دار داد بیرون و همونجور که سرشو به نشونه ی تاسف تکون میداد، به غذا خوردن ادامه داد!

حس میکردم این مرد یه فرشتس! شاید بعضی وقتا شروع میکرد به غر زدن ولی حتی این غرغراشم قشنگ بود!

جونیور-میگم ساجا هیونگ خوابگاه هیونگای تو پی ام چند وقته که خالیه!

جی وای پی-خب؟!

جونیور-خب...راستش...میشه نارین و پرید بیان اونجا زندگی کنن؟!

تا این حرفو زد سرمو آوردم بالا و با تعجب نگاش کردم...مگه فرید قبول میکنه؟! به نظرم اصلا نباید عنوانش میکرد!

جی وای پی-آقای راد خیلی که قرار نیست بمونه! دیگه چرا یه واحدو بدم دستشون؟!

جونیور-خب هیونگ برای همین چند وقت...اینجوری بهتره که همه نزدیک هم باشیم و هر شب لازم نباشه یکی از ما بره پیششون!

عجیب بود که فرید به حرفاشون گوش میداد و چیزی نمیگفت...ینی موافقه؟!

جی وای پی-پس من ازش اجاره میگیرم!

فرید-بیاااااااااااا(فارسی گفت!)

نتونستم جلوی خندمو بگیرم!

جی وای پی-بی تربیت...از لحنت معلوم بود حرف رکیکی زدی!

فرید-من اجاره نمیدم!

جی وای پی-فقط منتظرم شر همتون از زندگیم کنده شه!

-فرید واقعا موافقی؟!(فارسی!)

فرید-آره مفته دیگه...خرجمو کمتر میشه!(فارسی!)

-خوبه پولداری و میخوای اینقدر زرنگ بازی دربیاری!

فرید-خب الکی که نمیشه پولدار شد!

.

.

کم کم زمان خوردن زنگ خونه بود...دیگه عادت کرده بودم به اینکه هرشب یکیشون میومد اینجا و نگهبانی میداد ولی فکر کنم وقتی که بریم توی خوابگاه تو پی امیا این وضعیت تموم میشه و به خاطر من اینقدر سختی نمیکشن!

وقتی دیدم توی موزیک بنک برنده شدن کلی ذوق کردم...انگار اون جایزه رو خودم گرفته بودم!!!

با صدای زنگ سریع از جام بلند شدم و رفتم دم در!!!

فرید-هه دوباره یکی ازین هفت کوتوله اومدن!

از آیفون که نگاه کردم جی بی بود!

درو باز کردم و دیدم جی بی و جونیور با یه لبخند ملیح وایسادن!

-به به جی جی پروجکت...چرا امشب دوتایید؟!

جی بی-من اومدم که یه وقت جین یانگ پریدو نخوره!

جونیور-منم اومدم که یه وقت پرید جه بوم هیونگو نخوره!

-قانع شدم...بیایید تو!!!

فرید-بر خرمگس معرکه لعنت!!! این جونور اینجا چیکار میکنه؟!(فارسی گفت!)

جونیور-جرئت داری انگلیسی حرف بزن!!

فرید-بچه پررو اومدی تو خونم اونوقت تهدیدمم میکنی؟! باشه الان انگلیسی حرف میزنم! آی فاک یور فادر!! آی فاک یور...

جونیور سمتش خیز بداشت و داد زد:

-چی؟! بابای من؟!

فرید-یه لحظه وایسا...بابای تو اون ابرو...آخ آخ نه نه آی فاک جی بیز فادر!

جی بی-عه پرید شی...چی؟!

فرید به جی بی چشمک زد و اشاره کرد چیزی نگه!

جی بی-بعدا باید جبران کنیا!!!! خب ما بریم دم یخچال...از بچه ها شنیدیم چیزای خوبی دارید! راستی این غذایی که به ما دادی داشت معدمونو منفجر میکرد...نگران بودم موقع اجرا، حرکتای رقصمون بهم فشار بیاره و آبروم بره!!

یادم افتاد که همیشه مامانم حبوباتو میذاشت خیس بخورن ولی من اینکارو نکردم!!!

جی بی میخواست بره سمت آشپزخونه ولی جونیور داشت مانعش پیشد!

-الان براتون چیز میز میارم!

فرید-جونور نباید چیزی بخوره!(فارسی)

ای خدا باز شروع شد!!!

فرید-جی بی جان من به بهترین شکل ازت پذیرایی میکنم...اصلا میخوای بیا امشب اتاق خودم!

-فرید شروع کردی؟! آخه این همه پسر چرا جی بی؟!

فرید-خب چیکار کنم؟! عشق که دست خود آدم نیست...تو که ازین جونور خوشت اومده باید خوب بدونی!

جونیور اومد جلوی جی بی وایساد و گفت:

-دستت به دوست من بخوره من میدونم و تو!!!

-به نظرم برید تو اتاقاتون!

جی بی-من گشنمه!

خب بیایید اول بریم آشپزخونه!

رفتیم سمت آشپزخونه و فریدم خودشو مشغول نگاه کردن تلویزیون نشون داد ولی یکسره حواسش به اینجا بود و به من چشم غره میرفت...ای بابا خب توقع داره واقعا به جونیور هیچی ندم؟!

آروم گفتم:

-شما برید تو اتاق منم اینارو براتون میارم!

امیدوارم امشب به خیر بگذره...اینا خسته نمیشن اینقدر با هم دعوا میکنن؟! خدا صبحونه ی فردا رو به خیر کنه!!!

.

.

توی جام دراز کشیده بودم و توی نت چرخ میزدم که در اتاقم اومد!!!

این سومین بار بود که جونیور اومده بود بهم سر بزنه...

جونیور-نارینا؟!

-چیه؟! جونیور باور کن ما نمیریم تو اتاق همدیگه!

جونیور-نه نه...واسه اون نیومدم...جی بی تو اتاق نیست! میترسم برم دم اتاق پرید...یکسره حس میکنم جی بی به خاطر من و تو داره خودشو قربانی میکنه! نکنه به پرید اجازه بده که ازش سو استفاده بکنه؟!

کم کم دارم یقین پیدا میکنم که جونیور خنگ شده!!!

جی بی-یاااا پارک جین یانگ واقعا فکر کردی به خاطر شما دو تا دیوونه میرم گی میشم؟!

جونیور-اومو هیونگ کجا بودی؟!

جی بی-دستشویی...میفهمی؟! دستشویی!

جونیور-خب خدا رو شکر...برو تو اتاق منم میام!

جی بی-به نظر من به جای اینکه مراقب پرید باشیم باید مراقب تو باشیم!

جونیور-هیونگ واقعا حس میکنم بهش نظر داری...همیشه طرفدار اونی!!!

جی بی-من طرفدار منطقم...تو برو خودتو اصلاح کن تا بیام طرفدار تو باشم!

جونیور-نه ممنون هیونگ من خودم دوست دختر دارم!

فکر کنم توی این گروه، دوستی هیچکدومشون مثل این دو تا دیوونه نباشه!!!

جی بی-من میرم بخوابم ولی اگه تا دو دقیقه ی دیگه نیای، میسپارمت به پرید هیونگ!

جونیور-عه حالا دیگه بهش هیونگم میگی؟! خوبه اوپا صداش نمیزنی!

جی بی-حواست باشه من از تو بزرگترما!!!

جونیور-بله چشم جه بوم هیونگ...حالا برو بخواب که فردا راحت بیدار شی!

جی بی-نمیخوام...اصن میخوام وایسم نگاه کنم!

جونیور-واااه چیو میخوای نگاه کنی؟!

جی بی-نمیدونم...هر چی که هست!!!

جونیور-نارینا شب بخیر!

خدایا این جی بی چیه؟!

.

.

بالاخره بعد از چند روز جونیور ازم درخواست کرد که بریم شکوفه های گیلاسو ببینیم!!!

قرار بود بره چندتا خیابون پایین تر از کمپانی منتظرم وایسه که یه وقت دم کمپانی کسی ازمون عکس نگیره!

حسابی تیپ زده بودم!!!

دل تو دلم نبود...سریع از کمپانی زدم بیرون و به سمت جایی که گفته بود رفتم!!!

هر چی چشم چشم میکردم نمیدیدمش...درسته که باید یه ذره ظاهرشو تغییر بده که قابل شناسایی نباشه ولی دیگه من که میتونم تشخیصش بدم!

از کنار هر کسی که رد میشدم سر تا پاشو آنالیز میکردم تا شاید پیداش کنم...

نظرات 4 + ارسال نظر
Jinora_JY چهارشنبه 27 بهمن 1395 ساعت 21:19

عالیییی بود گلم مررسییییی

mac سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 00:00

I love you

Zahra-boice دوشنبه 11 بهمن 1395 ساعت 15:35

عاااللییییی
خخخخخ قسمت سبزه گره زدن عالی بود!!
مارک کی اینقد دیوث شد !!
جی جی ام که معرکن اصن!
کلا خیلی خوبه
مثه همیشه عالی
ممنون منتظریم

ممنوووونممممم عزیزم!
تو به من لطف داری!:)

Liry دوشنبه 11 بهمن 1395 ساعت 11:00

عالییییییییییییی بود! خیلی قشنگ و بی نقص و خنده دار بود. وای مارک چقد بی شرف شده!!! اون هیولای بیل بیل هم خیلی باحال بود. ولی واقعا جریانش چیه؟ آخه یادم نمیاد قبلا توی داستان چیزی ازش گفته باشی.. واااااایییی دارن میرن رمانتیک بازی بالاخره!! البته همیشه یکی پیدا میشه که این لحظات رو خراب کنه...
در هر صورت خیلی عالی بود. مرسی واقعا. موفق باشی مریم جون!♡♡

ممنونم عزیزم!!!
آره قبلا به اسم گرگینگی ازش گفته شده بود! :)
خواهش میکنم گلم!
ممنون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد