THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 35

  در اتاقشو باز کردم و با قیافه ی شاکیش روبرو شدم!!!

واقعا ترسناک شده بود!!!

-چیزی شده؟!

نارین-بیا بشین!

نشستم و منتظر نگاهش کردم!

نارین-تو نباید یه سراغی از من بگیری؟! انگار نه انگار که من وجود دارم!!

حس کردم اگه بازم بخواد ادامه بده احتمالا کر میشم!

-با خودم گفتم شاید جلوی توایسیا معذب باشی!

نارین-دقیقا مشکل همینجاست...تو نمیگی اونا با خودشون میگن جونیور اصلا نارینو دوست نداره و نارین آویزونش شده؟!

-خیلی خب آرومتر...اصن امروز چندمه؟!

نارین-به تو چه؟! هان؟! به تو چه؟!

نتونستم جلوی خندمو بگیرم!!

-نارینا من معذرت میخوام!

نارین-رسما دارم از دستت دیوونه میشم...پاشو برو بیرون!

-فکر کردم میخوای ستاره ی چشمامو سرخ کنی...خودت گفتی از پنج دقیقه دیرتر بشه...

نارین-جین یانگ اوپا دارم با زبون خوش باهات حرف میزنم...تا سه میشمارم دیگه نباید اینجا باشی!!! یک!

-نارینا ولی من واقعا دلم میخواد تنبیهت کنم!

نارین-دو!

-من دلم نمیخواد برم!!!

نارین-شوخی ندارم...جونیور دارم میگما!!!!! دو و نیم!

-ولی خب تو که نمیتونی کار خاصی بکنی!!!

نارین-سه!

همون لحظه گوشیم زنگ خورد!!!

-الو؟! جکسون؟!

جکسون-تو واقعا منحرفی!

-چی شده بی مقدمه به این نتیجه رسیدی؟!

جکسون-خوبه فقط صداتو شنیدیم...اصلا دلم نمیخواد چهرتو وقتی که این حرفا رو میزنی ببینم!

تا این حرفشو شنیدم به نارین نگاه کردم که ریز ریز میخندید!!!

-دقیقا الان کیا اونجان؟!

جکسون-هر شیشتامون...باز خوبه نارین زودتر زنگ نزد که ما صداتو بشنویم وگرنه وونپیلم اون موقع پیشمون بود!!!

نمیدونستم باید عصبانی باشم یا خدا رو شکر کنم که حداقل وونپیل چیزی نشنیده!!

این نارین با خودش نگفت که من شاید همون اول قبول کنم که از اتاقش برم؟! هرچند معلوم بود که دست بردار نیستم!

.

.

نارین

به فرید نگاه میکردم که بعد از اون حرکت دیشبش دوباره با وقاحت اومده بود و توی جمعمون نشسته بود!!!!

یوگیوم-نارینا یکمی آرومتر غذا بخور خفه میشیا!!!

حس میکردم فرید کاملا متوجه عصبانیت من بود ولی اینکه هیچی به روی خودش نمیاورد واقعا عجیب بود...هرچند اون خیلی خوب میدونه چجوری اطرافیانشو بچزونه! فکر کنم به خاطر اینکه گرگینه شدم یه ذره زیادی از حد حساس شدم!!!

فرید-انگار خیلی خسته این!!!

جی بی-آره برناممون خیلی سنگین شده...هم یکسره اجرا و فن میتینگ داریم، هم باید برنامه ی goting رو ضبط کنیم و هم اینکه چند وقت دیگه تورامون شروع میشن!!!

یونگجه-اوضاع کمر جه بوم هیونگم خیلی خوب نیست!

جی بی سرشو تکون داد و گفت:

-نه من خوبم!

چقد یه لحظه جی بی توی نظرم مظلوم شد...انگار یه لیدر واقعیه که نمیخواد بقیه به خاطرش نگران بشن و تمرکزشون بهم بریزه!!!

جی بی-نارین چیزی میخوای بگی؟!

-ها؟! من؟! نه!

جی بی-پس چرا زل زدی بهم؟!

-نگرانت شدم...کمرت درد میکنه؟!

جی بی-گفتم گه چیزی نیست!!!

فرید-نارین امشب کسی نمیخواد بیاد پیشم!!!

-الان داری میگی که برگردم؟!

مارک-ما فکر کردیم نارین دروغ گفته!!!

با شنیدن این حرف وا رفتم...ینی میدونستن فرید رام نداده؟! اصن فرید از کجا میدونست من به اینا گفتم چون کسی پیش فرید بوده من خونه نموندم؟!

فرید-نه راست گفته!!!

با این حرفش سکوت سنگینی شد...این چقد راحته! اصن خجالت نمیکشه!!!

فرید-آخه جون قسمت جدیدش اومد!(فارسی گفت!)

-ها؟!

فرید-من دیوونه ی کاراکتر مینهو شدم...دلم میخواد برم این آدمو پیدا کنم!!(فارسی گفت!)

جونیور-چی داری میگی؟!

فرید-دارم در مورد یه فیک صحبت میکنم...ولفز!

-عه تو هم میخونیش؟!

جکسون-فیک؟! 

فرید-آره! اتفاقا جونورم یکی از نقش اصلیاشه!

جونیور یه لبخند پیروزمندانه زد...وایی خدا امیدوارم موضوع فیکو براش نگه!

یوگیوم-خب موضوعش چیه؟!

فرید-با تجاوز توی زندان شروع میشه!!!

فرید-وااااه فنای ایرانی از من برداشت خیلی خشنی کردن...من اصلا اینجوری نیستم!

فرید-چی میگی؟!

جونیور-من یه متجاوز نیستم!

فرید-کی گفت تو متجاوزی؟! هه تو قربانی این داستان بودی...

-فرید ادامه نده!!

جی بی-کاپلیه؟!

فرید-مارکجین فور اور...مارک توی فیک مثل یه مرد هواشو داره! هرچند من به مارکسون اعتقاد دارم ولی اینم بد نیست!

حس میکردم دیگه جونیور هیچی از پوست لبش نمونده بود اینقدر که کندشون!!!

دست جونیورو گرفتم که دست از سر لبش برداره!

جونیور-نارین واقعا تو هم داری این فیکو میخونی؟!

-خب آخه قشنگه...ینی نه! اوپا من وقتی میخونمش تو رو تصور نمیکنم!!

بم بم-مگه چیزای دیگه رو که میخونی تصور میکنی؟!

-تو دهنتو ببند دو دقیقه!!!

فرید-ولی جونور نقش یه بدبخت خیلی بهت میاد!!

جونیور-پرید شی نمیخوای تمومش کنی؟!

فرید-نه!

جونیور-قانع شدم ادامه بده!

عین سگ و گربه شدن!!!

با صدایی که از پشت سرم اومد برگشتم:

-سلام هیونگا

یه پسر حدودا 18-19 ساله با موهای قهوه ای...استایلش گوگولی بود!! اصن کیه؟!

جونیور-اومو چطوری هیوک؟! کارا خوب پیش میره؟!

هیوک؟!

هیوک-همه چی خوبه...میشه پیشتون بشینم غذا بخورم؟! امروز دوستام نیومدن کمپانی!

مارک-حتما بیا بشین!!

فرید-این کیه؟!(فارسی گفت!)

-خودمم هنوز نمیدونم!!!

هیوک-نونا بالاخره اومدی؟! همه خیلی منتظرت بودیم!

این کیه که اینقدر از همه چی خبر داره و خودمونیه؟!

منتظر به جونیور نگاه کردم که شاید چیزی بگه!!

چرا هیچی نمیگه؟! این هیوک کیه پس؟!

جی بی-هیوک از کارآموزیای کمپانیه...هیوک ایشون هم آقای پرید راد، طراح مد هستن!

هیوک تا کمر جلوی فرید خم شد و بهش دست داد!

هیوک-از آشناییتون خوشبختم!

عجیبه که میدونست باید باهاش انگلیسی صحبت کنه...نکنه این از همه چی خبر داره؟! نکنه بقیه هم خبر دارن؟! من خنگ به توایسیا گفتم این خرفت داداشمه!

جکسون-فکر کنم جی وای پی هیونگ در نظر داشته باشه که هیوک مدل بشه...اون واقعا خوش استایله و تا یکی دو سال دیگه میتونه حرفی برای گفتن داشته باشه!!!

هیوک-من با تمام وجودم استقبال میکنم...در کل من عاشق این کارم!! پرید شی شما میتونید برای اینکه بهتر به نظر رئیس جی وای پی بیام کمکم کنید؟! شما خیلی استایلتون خوبه و همچنین یه طراح عالی هستید!

فرید-مگه کارای منو دیدی؟!

هیوک-خب...خب از روی تیپ خودتون میگم!

فرید-آها که اینطور!!

هیوک-حالا به نظرتون من برای مدل شدن مناسبم؟! به نظرتون چه نقطه قوتایی دارم؟!

فرید-پاشو وایسا ببینم!!!

هیوک از جاش بلند شد و فرید یه نگاه به سر تا پاش کرد و لبخند زد!!

جی بی-پرید نظرت چیه؟!

فرید-خوبه فقط یکمی لاغره...اینجوری خیلی خوب نیست!

اه اه این چه وضع حرف زدنه؟! حس کردم یه ذره پسرا ترسیدن از این مدل حرف زدنش...وای خدا اگه کس دیگه ای بفهمه فرید همجنسبازه خیلی بده!

فرید-میدونی ینی ممکنه هر لباسی توی تنت خوب واینسته!

نه تو دیگه حرفتو زدی منحرف!

هیوک-من ورزش میکنم و قوی تر میشم...سعی میکنم بهترین استایل توی کره رو داشته باشم...میزنم رو دست کیم ووبین!

قوی تر میشم؟! واااا ینی چی؟!

فرید از جاش بلند شد و دستشو کشید رو موهای پسره و گفت:

-آفرین پسر گل...هروقت سوالی داشتی ازم بپرس! شمارمو از پسرا بگیر!

-جایی میری؟!

فرید-من که مثل جنابعالی بیکار نیستم که برم توی اتاقم و مگس بپرونم!

-پس من چی؟!

فرید-خودت بیا خونه دیگه!

جونیور-چی دارید میگید؟!

-هیچی!

هیوک-پرید شی میشه الان شمارتونو بدید؟!

فرید-خطمو تازه گرفتم، شمارمو حفظ نیستم! بیا شمارتو با گوشیم بگیر که منم سیوش کنم!

وایییی خدا باورم نمیشه...این الان هم شوهر منه، هم دوست پسر سهیل و هم داره با یکی دیگه شماره رد و بدل میکنه؟!

هیوک-پرید شی قطع کنید شمارتون برام افتاد!

فرید-باشه...خداحافظ همگی!

جی بی-پاشید ما هم بریم به کارمون برسیم دیگه!!!

همگی بلند شدیم....توی راهرو یکسره معذب بودم...هرچند به من چه که چه فکری میخوان بکنن!!

.

.

فرید-امشب شام نداریم؟!

در اتاقمو باز کردم و دیدم که لم داده رو کاناپه و  زل زده به تلویزیون!

-نه!

فرید-چرا؟!

-چون از دستت عصبانیم!

برگشت با خنده نگام کرد و گفت:

-چرا عصبانی ای؟!

-واقعا معلوم نیست؟!

فرید-دیشب منتظر بودم یکی دیگشون بیاد شب اینجا بخوابه!

-وقتی من نبودم چرا بیان؟!

فرید-دیشب خوش گذشت؟! اون جونور رو نمیکرد که چه جونوریه ها!!!

-تو هم تا وقتی که ایران بودیم خیلی رو نمیکردی که چه جونوری هستی...تو اگه با من مشکل داری نباید با اون کارآموز اینجوری رفتار میکردی!!!

فرید-من که خیلی عادی بودم...اون پسره خیلی از استایل من خوشش اومده بود!

-اون کاملا بی منظور حرف میزد!

فرید-این حرفا رو که به من نباید بزنی...ما پسرا خوب همو میشناسیم!

لحنش واقعا رو مخم بود!!!

-در هر صورت امشب شام نداریم!

فرید-واقعا این جونور عاشقت شده؟! من مطمئنم تو جادوش کردی!

-هرجوری که دوست داری فکر کن!!!

فرید-مگه مغزمو از سر راه آوردم که به همچین چرندیاتی فکر کنم؟! اصن مرد ایرانی تا وقتی که بلده املت بپزه از هر گونه خطر گشنگی در امانه!!!

-عه؟! برو ببینم چیکار میکنی مرد ایرانی!

برگشتم توی اتاقم...تا میتونستم تو دلم بهش فحش دادم...حس میکنم یه روزی میزنم میکشمش!

چند دقیقه که گذشت رفتم توی آشپزخونه تا یه چیزی بخورم...دیدم که ماهیتابه ی چرب و چیلی رو همونجا ول کرده!!!

-هییییی مرد ایرانی ظرفاتم بیا بشور!!!

فرید-میدونی نارین جان اون دیگه توی حوضه ی فعالیتای مرد ایرانی نیست! من فقط میتونم املتو درست کنم و بخورم!!!

-نمیخواست بشوری...میذاشتیش تو این ماشین ظرفشویی کوفتی!!!

فرید-اونوقت شما تو این خونه چیکار کنی؟!

-فرید فقط خدا رو شکر کن که در حال حاضر بهت نیاز دارم وگرنه با همین ماهیتابه میکشتمت!!

فرید-عه عزیزم ازین حرفا بزنی ناراحت میشما!!!

-فرید تو دکمه ی خاموشم داری؟! دیگه تحمل شنیدن صداتو ندارم!!

فرید-رو که نیست!

این بشر اشتهای منو کور میکنه...!

خواستم برم سمت اتاقم که صدای زنگ خونه اومد!

فرید پا شد رفت سمت آیفون!!

فرید-کجا میری؟! بیا یکی از همین خل و چلاس!

واییییی ینی کدومشون میتونه باشه؟! 

دم در وایسادم و دیدم که مارک خیلی آروم داره پله ها رو میاد بالا!!!!

-وایییییی پسرداییمه!

تا رسید به من و فرید کلاهشو در آورد و یه نگاه بی تفاوت به جفتمون کرد و سرشو انداخت پایین و از در اومد تو و گفت:

-خیلی خسته ام...نمیفهمم این مسخره بازیا تا کی ادامه پیدا میکنن!!

هم من و هم فرید بهت زده بهش نگاه میکردیم!

رفت در دستشوییو باز کرد و بعدش بستش و رفت سمت در بعدی!

فرید-اونجا نه...اون اتاقت نیست!

مارک-خیلی خب...یه اتاق بدید بهم میخوام برم بخوابم!

فرید-نارین این دیگه کیه؟!(فارسی گفت!)

مارک-انگلیسی حرف بزنید وگرنه به جین یانگ زنگ میزنم!

-باشه اوپا برو تو اتاقت!

بعد ازینکه مارک رفت تو اتاقش هرکدوممون رفتیم تو اتاقامون!

خیر سرم داشتم به این فکر میکردم که امشب هر کدومشون که اومدن پیشم یه ذره بشینم باهاش حرف بزنم که دلم باز شه...

.

.

با صدای در چشامو باز کردم!

فرید بدون هیچ در زدنی اومده بود توی اتاقم!!!

-هوووو عوضی نگفتی یه وقت هیچی تنم نباشه؟!

فرید-مامانمه...چیکار کنیم؟!

به گوشیش نگاه کردم که رو به من نگه داشته بود و تکونش میداد!!!

-خب باید جواب بدیم دیگه!

فرید-میدونی که میخواد ویدئوکال بدیم!

-ای بابا...من نمیخوام با این ریخت و قیافه ببینتم!

اومد نشست روی تخت و تماسو برقرار کرد!

فتانه بانو-سلام...اوا این چه ریختیه!

خمیازه کشیدم و گفتم:

-سلام مامان جون...خواب بودیم! الان سه ی نصف شبه!

فتانه بانو-من فکر میکردم تازه سرشب باشه که!!

فرید دستشو زد رو شونمو گفت:

-شما درست میگی الان اینجا سرشبه...نارین شوخی میکنه!!!

-چی شوخی ای؟!

فرید-آره دیگه عزیزم...

اصلا حواسم نبود که ما الان مثلا توی یکی از کشورای اروپایی هستیم!!!

شروع کردم به خندیدن و گفتم:

-حاج صولت چطورن؟! از مامانم اینا چه خبر؟!

فتانه-حاجیم خوبه...خب مادر یه سراغی از مامان و بابات بگیر دیگه!!

-خودم میدونم...صبح باهاشون حرف زدم!

فتانه-بچه ها چطورن؟! نارین حس میکنم لاغر شدی...فرید نکنه هوای مادر نوه هامو نداری؟!

وایییی خدا شکم بند ندارم...!

فرید-مامان جان این چه حرفیه که میزنی...من دارم ازشون مثل جونم مراقبت میکنم! بابا کجاست؟!

فتانه بانو-بابات خوابه...اینجا ساعت نزدیکای یازدست! منم دلم هواتونو کرده بود خواستم روی ماهتونو ببینم!

ای جانم...چه مادرشوهر مهربانی! حتی به من نمیگه عروس! حالا حتما باید بگی مادر نوه هات؟!

فرید-مرسی مامان جان سلاممونو به بابا برسون!

فتانه بانو-حتما...خیلی مراقب باشید!

تا خواستیم تماسو قطع کنیم صدای مارکو از پشت سرمون شنیدیم!

مارک-یاااااا شما دو تا...

فرید-عه!

مارک که تازه گوشی فرید و تصویر فتانه بانو رو توش دیده بود یه لحظه مات موند!!!

فتانه-ببینم اون کیه؟!

-اون...اون...خدمتکار هتله!

فرید-خسته نباشی پسر...تمیز کردن هتل خیلی سخته، نه؟!

مارک هنوزم مبهوت بهمون نگاه میکرد!!

فتانه بانو-میگما چقد خدمتکاراشون خوشگلن!! هی آقای زیبا خسته نباشی!(جمله آخریو انگلیسی گفت!)

هه اینم برای من خارجی حرف زدن یاد گرفته!

فرید-کجاش خوشگله مامان؟!

فتانه بانو-چرا دیگه!!!

مارک یه لبخند دخترگش دندون نما زد و گفت:

-ببخشید اومدم سرویستونو عوض کنم...میخوایید بعدا بیام؟!

فتانه-خیلی خب دیگه منم برم بخوابم...مراقب خودتون باشید! خدافظ بچه ها...خدافظ آقای خدمتکار!!!

مارک-آیشششش تا حالا خدمتکار هتل نشده بودم که اونم شدم!

-میبینم که مارک بدجوری تو گلوی فتانه بانو گیر کرده بود!

فرید-اووووی حواست باشه چی میگیا!!!

-البته مادر خودته دیگه...سراسر انحراف!!!

فرید بی توجه به حرفم بلند شد بره تو اتاقش ولی دم در وایساد و رو به مارک گفت:

-چند لحظه پیش چیکار کردی؟!

مارک-چی؟!

فرید-برای مادر من چشمک زدی؟!

مارک-خب من برای فنام همیشه اینکارو میکنم...

فرید-وایییییی من تهش از دست این پسر دیوونه میشم!!!

از اتاق رفت بیرون و درو محکم پشت سرش بست!

مارک-نارین این چشه؟!

-مارک تو برای همه ی آجوماها چشمک میزنی؟!

مارک-نه فقط خوشگلاشون!!!

-برو بیرون تا بلند نشدم خفه ات کنم!!!

مارک-من نمیفهمم این جین یانگ چجوری از تو خوشش میاد!!!

-حرف نزنا...همتون گیر دادید به اینکه اون چجوری از من خوشش میاد...خب میاد دیگه!! مگه من چمه؟!

مارک-حالت خوب نیستا!!!!

دفترچمو که کنارم بودو سمتش پرت کردم!!

با دستش گرفتش و گفت:

-اگه میخورد بهم چیکار میکردی؟!

-خب حالا نمیمردی که!!!

شروع کرد به خندیدن و از اتاق رفت بیرون!

سرمو کردم زیر پتو و به زور چشمامو بستم تا شاید خوابم ببره!

نظرات 3 + ارسال نظر
Jinora_JY چهارشنبه 6 بهمن 1395 ساعت 19:41

سلاااااام
این قسمتم مثل همه ی قسمتا عااالی بود قلمت محشره مریم جونم
اون جاکه مارک خودشو به عنوان خدمتکار معرفی مینه من از خنده مردمممم
مرسی عشقولیم منتظر قسمت بعد هستم

سلام عزیزم

خواهش میکنم عزیزم!

Liry دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 10:50

البته اگه قبلش فرید نفهمیده باشه... تیکه ی آخر که مارک اومده بود هم خیلی باحال بود. خوب شد فتانه بانو چیزی نفهمید. چقدر هم که متومتو بود .. در کل عالی بود مرسی . موفق باشی مریم جون❤❤❤

اصن این مارک فوق العادس!
بچم تو هپروته و بعضی وقتا با کارای عجیبش همه رو میخندونه!
خواهش میکنم عزیزم!
ممنونم همچنین!

Liry دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت 10:48

عالی‌بود . عالییییییی. مثل همیشه حرف نداشت. واقعا قشنگ بود این قسمت. خیلی خوشم اومد... مثل اینکه داره نقشه ی جونیور عملی میشه

ممنونم عزیزم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد