THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 65

  فرید 

توی فرودگاه نشسته بودم و اخبار جدیدو میخوندم:

"فرید راد مدیر برنامه ی گروه توایس هست و علت دیده شدنش با اونا همینه...در مورد ناتالی هم فقط ناتالی اون شب به عنوان زوج مدل فرید توی شو حضور داشته!"

-خدایا من چقدر پدرسوخته ام...مدیر برنامه ی توایس!

گوشمو تیز کردم تا پروازی که از طریق بلند گو اعلام میشد رو بشنوم!

"پرواز شماره ی 324 بانکوک-ججو"

نگاهی به ساعتم کرد و از جام بلند شدم!!!

کی فکرشو میکرد از ترس اون ماده خرس وحشی که یه وقت بلایی سرم نیاره، زودتر از بقیه بلند شم برم ججو؟!

.

.

نارین

لباسام و هر چیزی که لازم بود رو جمع کرده بودم...فرید بهم گفته بود براش یه سری لباس بردارم!

با صدای در اتاق رفتم درو باز کردم!

جین یانگ-نارینا کمک نمیخوای؟!

حدس میزنم فهمیده که میخوام براش تولد بگیرم ولی به رو نمیاره!

-نه...فقط بوسم کن!

جین یانگ-وااااه...با کمال میل!

درو پشتش بست و پیشونیمو بوسید!

-چه با حیا!!!!!

جین یانگ-همیشه حس میکنم بوسه ی روی پیشونی از بوسیدن لب با احساس تره!

دستاشو گرفتم و گفتم:

-واقعنم اینجوریه!!!

جین یانگ-بالاخره داری به آرزوت میرسیا!!!!

-چی؟!

جین یانگ-که توی این فصل بریم ججو!

-آها!!!!

با صدای در که محکم و پشت هم زده میشد، جین رفت در دم!

جین یانگ-چه خبره؟!

جکسون-ما حاضریم!

داهیون-ما هم همینطور!

با شنیدن صدای داهیون متعجب موندم!

جین یانگ لبخند معذبی زد و گفت:

-شما هم میایید؟!

نایون-آره...دوستام میخوان امسال تولدمو اونجا بگیرن!

حس میکردم گوشام از عصبانیت سرخ شدن!

مارک-من هیچوقت تاریخ تولدتو یادم نمیره چون با جین تو یه روز به دنیا اومدید!!!

با شنیدن این حرف دلم میخواست برم نایونو بدرم...چرا این دختر سایه اش از زندگی من بدبخت نمیره؟! آخه از بین 365 روز اونم باید دقیقا توی همین روز به دنیا بیاد؟! حس میکنم داره به تک تک برنامه هام گند زده میشه...اصلا من نباید برای چیزی برنامه ریزی کنم...هروقت برای کاری میخوام با برنامه پیش برم گند زده میشه به همه چیز!

جین یانگ-نارین خوبی؟!

-هوم؟! اوهوم!

جین یانگ-پس بریم!

.

.

دانای کل

فرید دو روز بود که توی اون مجموعه ای که برای جی وای پی بود، مونده بود و توی این دو روز عجیب فکرش مشغول بود...دلش میخواست با کسی حرف بزنه و اون فرد تایید کنه که کار اشتباهی نکرده و شاید واقعا سه را براش مناسب نبوده!! اینجور مواقع همیشه با ابی حرف میزد اما بعد از سالگرد فریماه خودشو موظف میدونست که باهاش خیلی در ارتباط نباشه که اون یکمی ازش فاصله بگیره و بتونه بدون خجالت برای زندگی خودش تصمیم بگیره!

با سر و صداهایی که شنید متوجه اومدنشون شد!!

فرید-سلام...عه شماهام اومدید؟!

نایون-آره...به خاطر تولد من! البته الان میتونیم تولد من و جین یانگ اوپا رو با هم اینجا بگیریم!

فرید-عه؟! به سلامتی!

همه متوجه نگاه های عصبی نارین بودن!

فرید-حالا تولد کی هست؟!

نارین-فردا روز تولدشونه...امشب میگیریم!

جین یانگ-نارینا نمیخواد خودتو اذیت کنی!

فرید-مگه نارین میخواد خودشو اذیت کنه؟! حتما آخرش قراره به حساب من همتون مرغ سوخاری و سوجو بخورید دیگه!

نارین-نه من خودم تازه حقوق گرفتم!

فرید-نمیخواد اینقدر ریخت و پاش کنی!

نارین بهش دهن کجی کرد و رفت سمت یکی از سوییتا!!!!

فرید-جو حسابی سنگینه ها!!!!

جی بی-بدجوری!

فرید-جه بوم بیا میخوام باهات حرف بزنم!

جکسون-ایووووو چند روزه ندیدیش، دلتنگش شدیا!!!

فرید-نه دلم برای تو تنگ شده پلنگ!!

جکسون-اهم...پسرا بیایید بریم استراحت کنیم!

فرید-برو پسرم که شب ضیافته!

همه پخش شدن سمت سوییتا و جونگیون با صدای فرید سرجاش وایساد!!!

فرید-بوی دیدی چه شایعه ای برات درست کردن؟! فکر کنم خیلی ذوق زده شده بودی!!!!

جونگیون-اصلا...جی وای پی کلی دعوام کرد که بدون اجازه باهات اومدم بیرون!

فرید-مگه من چمه؟!

جی بی-حالا بیخیال...چی میخواستی بگی؟!

فرید-بیا بریم یه گوشه!

فرید شروع کرد به تعریف کردن قضیه ی سه را و میخواست زودتر جواب جی بی به این اتفاقو بشنوه!

جی بی-به نظرم بد نشد...تو فقط جذب موقعیت سه را شده بودی!

فرید-ها؟!

جی بی-همیشه از حرفات معلوم بود...تو دوستش نداشتی!

فرید-خب این که معلومه...من به اصرار شما رفتم سراغش وگرنه من که گیم!

جونگیون-ما کی گفتیم؟! ما فقط چیزی که اون موقع دلت میخواست رو تایید کردیم!

فرید-عین جن یهو ظاهر میشه!

جی بی-بهتری؟!

جونگیون-اوهوم...فرید مشاور خوبیه!!! از وقتی باهاش حرف زدم بهترم!

فرید لبخند پیروزمندانه ای زد!

جی بی-الان مشکلت حل شد؟!

فرید-آره...فقط میخواستم تایید بشم!

نگاهی به جونگیون کرد و گفت:

-مثل همونموقع که میخواستم تایید کنید باهاش باشم!

فرید از جاش بلند شد رفت و جی بی و جونگیون به هم نگاه کردن و رفتن فریدو نگاه کردن!

جی بی-دیوونه شده!

جونگیون بدون اینکه حرفی بزنه سرشو تکون داد و تاییدش کرد!

.

.

مویرگای چشم نارین از حرص قرمز شده بودن!!!

جین یانگ با اینکه خیلی معذب بود ولی کیک مشترک خودش و نایونو فوت کرد!!!

نارین رو به نایون گفت:

-امیدوارم این آخرین شمع تولدت باشه که فوت میکنی!(فارسی!)

نایون-چی؟!

نارین-هیچی...به زبون خودمون برات دعای خیر کردم!

فرید ریز ریز میخندید!

نارین-کوفت!

فرید-به من چه؟! مگه من زاییدمش؟! الان با ابی حرف زدم میگفت تو کافش تولد دوست پسرته!

نارین-ینی چی؟!

فرید-رفیقای مونگولت کافه ی این بدبختو کردن مکان...اماکن کافشو نبنده خوبه! اون دیگه خیلی بدبخته! رعنا واقعا دیوونست!

نارین پشت چشمی براش نازک کرد و بلافاصله تو روی جین یانگ لبخند زد و گفت:

-اولین تولدته که پیشتم...خیلی هیجانزده ام!

مارک سرفه ای کرد و گفت:

-باشه حالا نمیخواد هیجاناتتو بروز بدی...اینجا خونواده نشسته!

جکسون-میدونی که ما خاطره ی خوبی از ابراز هیجانات شما دو تا نداریم....شما حالشو میبرید و ما هم پوست نازنینمون آب خنک میل میکنه!

نارین-خیلی خب حالا...امشب میخوام یه کادو به سبک خودم بدم!

یوگیوم-نارینا خواهش میکنم این کارو نکن...اصلا از نظر اخلاقی درست نیست!

نارین-دهنتونو نمیبندید؟!

یوگیوم-بم بم با تو بود!

بم بم-من که چیزی نگفتم!!!

نارین همونطور که از زیر میز تابلوی بزرگی رو درمیاورد گفت:

-بگیرش جین یانگ!

جین یانگ کاغذ کادویی که با کلی چسب دورش بسته شده بود رو باز کرد...چندتا فن آرت بود که کنار هم کشیده شده بودن که فقط خودش و نارین میدونستن چه زمانی رو نشون میده!

جین یانگ-این...اون روزیه که با هم قرار گذاشتیم! من دوست پسر بوسانیت شده بودم...آبنبات خریدیم! وااااه مترو!

فرید-صبر کن ببینم...اونجا همو بوسیدین!

نارین با نگاهی که همراهمش ترس هم موج میزد برگشت سمت فرید!!!

فرید شونه هاشو بالا انداخت و گفت:

-نارین طراحیت خیلی خوب شده ها!!!

یوگیوم-آره...با این تصویر نشون داد که میتونه تصویرگر مانگا هم بشه!

نارین پوکر فیس به یوگیوم نگاه کرد و گفت:

-به نظرم تو هم با اون تخیل کثیفت باید بری نویسنده ی مانگا بشی!

یوگیوم-اتفاقا تو فکرشم!

یونگجه-میخوایید برای اینکه دعوا نشه، بریم لب ساحل؟! مثل پارسال...من گیتار میزنم! همه با هم بخونیم!

نارین-و همون آهنگی که پارسال میخوندی!

یونگجه لبخند زد و تاییدش کرد!

یکمی که از دور همی کنار ساحلشون گذشت، فرید از جاش بلند شد و به جین یانگ اشاره کرد که بره دنبالش!

همه متوجه شدن و کنجکاو بودن که چی میخواد بهش بگه!

فرید بدون اینکه حرفی بزنه و در حالی که سیگارشو روشن میکرد، به جین یانگ اشاره کرد که بشینه!

جین یانگ-چی شده؟!

فرید-من خیلی فکر کردم!

جین یانگ منتظر نگاهش میکرد...فرید برگشت نگاهش کرد و دوباره به روبروش زل زد!

فرید-بالاخره باید تکلیف یه سری چیزا روشن بشه!

جین یانگ-میگیرمش! با همه ی مشکلاتی که ممکنه پیش بیاد هم کنار میام!

فرید-مطمئنی؟!

جین یانگ-آره!

فرید پکی به سیگارش زد و گفت:

-نشنوم بگی رییس کمپانیم نذاشت، مامانم ازش خوشش نیومده، بابام میگه هنوز بچه ای، آینده گروهم چی میشه و ازین دری وریا!!!

جین یانگ-نه هیونگ...وقتی میگم همه ی مشکلات، منظورم همیناست!

فرید-خب پس وقتی برگردیم سئول طلاقش میدم...به عنوان کادو تولدت!

جین یانگ از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه...شوکه شده بود!

با صدایی که از دیوار پشت سرشون اومد فرید به جین علامت داد که سر و صدا نکنه!

از جاش بلند شد و رفت پشت دیوارو ببینه!

کسی نبود...یکمی جلوتر رفت...نگاهش به جونگیون افتاد که روی زمین نشسته و سرشو به دیوار تکیه داده!

فرید که هول شده بود سریع گفت:

-عه...تو اینجایی؟!

جونگیون سرشو تکون داد و تایید کرد!

فرید سرشو خاروند و با لحن پر از شکی گفت:

-و همه چیزو شنیدی؟!

جونگیون با چشمای گرد شده نگاهش کرد و گفت:

-هوم؟!

فرید-شنیدی دیگه!

کنارش نشست و دستاشو تو هم گره داده بود...نمیدونست باید از کجا شروع کنه و براش چی بگه!

فرید-خب...نارین خواهرم نیست، زنمه!

جونگیون با چشمای گرد شده نگاهش میکرد!

فرید-نه...اونجوری که فکر میکنی نه! عقدش کردم که بیارمش پیش جین یانگ! گوش میکنی؟!

جونگیون-هوم؟! آره!

فرید-خوبه...اصلا تو که میدونی من گیم! میخواستم خونوادم دست از زن گرفتن برام بردارن و خب نارینم که میخواست بیاد کره...

جونگیون-اگه میخوای توضیح نده!!

فرید همچنان هول بود...

فرید-خب تو همه چیز زندگیتو میگفتی ولی من مخفی کاری کردم!

جونگیون دستی توی موهاش کشید و گفت:

-لباسم قشنگه؟!

فرید نگاهی به سر تا پاش انداخت و گفت:

-آره...قشنگ پسرونست! اصلا عمل که کنی، خودم باهات ازدواج میکنم!

جونگیون لبخند تلخی تحویلش داد!!!

فرید-ینی نه...منظورم اینه نمیخوام عمل کنی...حیف اون برجستگیا که با زحمات من ساختیشون نیست؟!

جونگیون نگاهشو از زمین گرفت و با صدای بلند گفت:

-چی؟!

فرید-چیه؟! فکر کردی من الکی برای کسی کار میکنم؟! من همینجوریم قبولت میکنم!

جونگیون-وایسا ببینم الان دقیقا داری چیکار میکنی؟!

فرید-پیشنهادتو قبول میکنم!

جونگیون-پاشو برو ببینم...بچه پررو!

همزمان با حرفاش فریدو میزد و بلند شد که بره!

فرید سریع خودشو جمع و جور کرد و بلند شد بغلش کرد!

جونگیون بی هیچ حرکتی سرجاش وایساد!

فرید-چرا مثل دعواهامون حرفامو جدی نمیگیری؟!

جونگیون متوجه ضربان قلب خودش که هر لحظه تندتر میشد، شده بود و سعی میکرد از فرید فاصله بگیره!

جونگیون-فرید...تو بودی جدی میگرفتی؟!

صداش پر از بغض بود!

فرید-نه...نمیخواستم اینقدر یهویی باشه...ولی حس کردم اگه الان نگم، دیگه هیچوقت نتونم بگم!! گاهی وقتا زمان خیلی کمه!

جونگیون از بغلش بیرون اومد و گفت:

-تو که چیزی نگفتی...منظورت کدوم حرفته؟!

فرید پوزخندی زد و با حرص گفت:

-اینقدر ازین دخترایی که میخوان همه چیزو به زبون بیاریم بدم میاد!!!

جونگیون-ینی برم؟!

فرید-باشه...دوست دارم!

برق عجیبی تو چشمای جونگیون افتاده بود!!!

جونگیون-ببخشید ولی من نمیتونم با مرد زن دار باشم!

فرید-من که اونو توضیح دادم...اصلا از خداتم باشه!!!

جونگیون-چی از خدام باشه؟!

فرید-اینکه پسر به این شاخی ازت خوشش اومده!

جونگیون-فرید تو واقعا پررویی! الان میرم به همه میگم نارین زنته!

فرید-نه دیگه...اگه نگی برات دو تا جعبه ازون روزانه شبانه گل گلیا میخرم!

جونگیون-هه چی؟!

فرید-دو تا عینکم میگیرم!

جونگیون-اون لباس صورتیه توی کالکشن آخریت!

فرید-چی؟! میدونی اون چقد گرونه؟!

جونگیون-پس من رفتم!

فرید-خیلی خب...من که به خاطر تو سه را به اون خفنی رو کنار گذاشتم این لباسه که دیگه چیزی نیست!

جونگیون-در ضمن تا آخر عمرت هیچوقت نمیتونی منو ببوسی!

فرید-چرا؟!

جونگیون-چون لبات غذاییه!

فرید-خب اون که غذای خودم بود...غذای اون نبود که! اصلا صبر کن ببینم تو فقط به خاطر اینکه منو ببوسی میخوای با من باشی؟! اصلا کی گفته قراره همو ببوسیم؟! فقط به هم سلام میکنیم!

جونگیون-خب الانم که همینه!

فرید-از اولشم که از رابطه ات با جه میگفتی باید میفهمیدم منحرفی بیش نیستی!

جونگیون لبخند موذیانه ای زد و شونه هاشو بالا انداخت!

چند لحظه ای با هم حرف نزدن...انگار هر کدوم توی عالم خوشون داشتن برای آینده نقشه میکشیدن!

فرید-و دیگه به خاطر من لباسای تا این حد پسرونه نپوش...من گی نیستم!

جونگیون-چی؟! به خاطر تو؟!

فرید-فکر کردی نمیدونم وقتی میومدی پشت بوم تیپای پسرونه تری میزدی؟!

جونگیون پشت چشمی براش نازک کرد و گفت:

-چرا اینقدر همه چیو میدونی؟! حتما میدونی که چرا برای موندن با جه بهش اصرار نکردم؟!

فرید لبخند شیطنت آمیزی زد و با حرکت سرش تاییدش کرد!

جونگیون دستاشو پیچید دور بازوی فرید و با هم قدم میزدن!

بعد از کمی راه رفتن برگشتن پیش جمع!

همه بدون پلک زدن بهشون نگاه میکردن!

فرید-خب دیگه انگار آنتنای ماهواره خبرو رسوندن!

جین یانگ لبخند پیروزمندانه ای زد و با دیدن نگاه پر از تنفر فرید، چهره اش خنثی شد!

.

.

از وقتی که برگشته بودن، نارین میخواست یه جورایی بحث پیشنهاد طلاقو وسط بکشه اما نمیدونست چجوری باید شروع کنه!!

فرید-چرا هی جلوی چشمم رژه میری؟!

نارین-ها؟! خب...چیزه...

فرید-آها جونور به غیر از اعتراف من، خبرای دیگه ای هم گفته؟!

نارین-آره!

فرید-خب؟!

نارین-واقعا میخوای این کارو بکنی؟!

فرید-آره...همین فردا اقدام میکنیم!!!!

نارین مات و مبهوت مونده بود و نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده!

فرید از جاش بلند شد رفت توی اتاق فریماه و چند دقیقه بعد برگشت!

چندتا رم کوچیک که روی جعبه ی کوچیک هرکدوم تاریخ و اسم یه مکانی نوشته شده بود داد دست نارین!

فرید-همیشه صداهایی که از آدمای دور و برم جمع میکنم رو پیش خودم نگه میدارم ولی تو نه...درسته که همیشه مثل خواهرم بودی ولی یه زمانی اسمت به عنوان زنم توی شناسنامم بوده...طلاق که بگیریم تو و خاطراتت به من نامحرم میشید...این صداها باید مثل فیلم و آلبوم عروسی که بعد طلاق مال دختره، پیش خودت بمونه! 

نارین پر از احساسات ضد و نقیض شده بود...همیشه منتظر این زمان بود ولی الان نمیتونست جلوی بغضشو بگیره!!!

فرید-این اشکا چین بچه؟! فقط داریم طلاق میگیریم...من هنوزم داداشتم! هنوزم میتونم جینو کتک بزنم!

نارین همزمان با اشکاش خندید و گفت:

-چرا اونو بزنی؟! بالاخره اسمشو درست گفتیا!!!

فرید-آره دیگه...برادر زن یه روزی بالاخره با وجود نحس دوماد کنار میاد و داخل آدمیزاد حسابش میکنه!

چند لحظه ای بینشون سکوت شد...با صدای همون لالایی ای که فرید قبلا هم براش میخوند، سرشو آورد بالا...فرید توی خوندن لالایی واقعا با احساس بود!

نارین توی حس بود که با صدای فرید به خودش اومد!

فرید-بگیرش دیگه!

رمی که فرید سمتش گرفته بود رو ازش گرفت!

فرید-اینم آخرین صدا...دیگه هیچوقت برات لالایی نمیخونم!

نارین-برای جونگیونم لالایی میخونی؟!

فرید-نه...راستش میترسم...برای هر کسی که لالایی میخونم از پیشم میره...فریماه...تو...

نارین-برای اون شعری بخون که باهاش صبحا از خواب بیدارش کنی...سعی کن به جای خوابوندن دنیا، بیدارش کنی!

فرید با حرکت سرش تاییدش کرد!

نارین دستاشو زد زیر چونش و گفت:

-واقعا عاشقش شدی؟!

فرید-اوهوم...من به کسی نیاز دارم که همیشه بخوام مراقبش باشم...جونگیون دقیقا همون آدمه! خوشگل و خنگم هست!

نارین-خیلی خب بابا نمیری...نگاش کن چه خرکیف شده!!!

فرید-اصلا خودت چرا جینو دوست داری؟!

نارین-منم مثل جونگیونم...همیشه به کسی نیاز دارم که مراقبم باشه...جین یانگ همیشه مراقبمه...تازه ستاره ی چشماشم باعث میشه قلبم تند بزنه!!!

فرید-بسه...آدم با چینای کنار چشم دوست پسرشم میزنه؟! اونم جلوی شوهرش؟! پاشو یه کوفتی درست کن بده بخوریم...

.

.

(15 سال بعد-قسمت آخر)

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 13:42

وااااى نه باورم نمیشه داره تموم میشه
عالى بود
دستت درد نکنه
این چند وقته حسابى عادت کردم به کهربا
چطورى میتونم بدون منتظر قسمت بعدى بودن زنده بمونم

آخی عزیزم...خودمم باورم نمیشه! :(
سرت درد نکنه!
اینجوری نگو...خیلی غصه ام گرفت! :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد