THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 62

 

 از اتاقم رفتم بیرون...مارک بهت زده اومد سمتم و تا خواست حرفی بزنه، به سرم خیر شد!!!

-مارک موهام...کار اون آشغاله؟!

مارک-نا...نارینا!!!!

رفتم در اتاقشو باز کردم و دیدم نیست!

-کدوم گوری رفته؟!

به در اتاق فریماه اشاره کرد!

برگشتم سمت اتاقم موهامو که با همون حالت بافته شده، بریده شده بود رو برداشتم و رفتم سمت اتاق فریماه!!!!

-آشغال مگه چیکارت کردم؟! جواب بده!!!

با چنان آرامشی به چشمام خیره شد که حس کردم الان از شدت عصبانیت رگای سرم میترکن!!!

-میشنوی؟! چیه نکنه قبول نداری که آشغالی؟! جواب بده!

فرید-دخترای هرزه حق ندارن موهاشونو بلند کنن!

مارک-نارین بیا بریم!

بغضمو قورت دادم و سعی کردم محکم حرف بزنم!

-نمیخوام مارک...واسه یه بارم که شده نمیخوام کوتاه بیام!!!

فرید-ببین چجوری حرف میزنه...تو کجای زندگیت کوتاه اومدی چشم سفید؟!

-تو چی از زندگی من میدونی؟!

مارک-بس کنید!

فرید-از جلوی چشمام دورش کن تا آرومم!!!

مارک دستمو گرفت اما دستشو پس زدم...داد زدم:

-تا آرومی؟! پسره ی روانی اصلا تا حالا تو زندگیت آروم بودی؟!

بی اهمیت به حرفام هندزفریشو گذاشت توی گوشش و با دستش اشاره کرد که مارک ببرتم!!!

دیگه نتونستم حرفی بزنم...اینقدر احساس ضعف میکردم که پاهام سست شده بودن...مارک به زور از اتاق بردم بیرون!!!

مارک-نارینا احتمالا هنوز عصبانیه!!!

-مارک الان داری حقو میدی به اون؟! مگه نمیبینی چه بلایی سر موهام اومده؟! هنوز عصبانیه؟!

مارک-آرومتر الان صداتو بشنوه دوباره یه کار دیگه میکنه!

خدایا چرا اینجوری شد آخه؟! هیچ جا حق با من نیست...همه هر بلایی که بخوان میتونن سرم بیارن فقط چون ممکنه خودشون توی شرایط خوبی نباشن؟!

-پاشو بریم بالا!!!!

رنگ از چهرش پرید!

-چیه؟! نگران نباش...دعوا درست نمیکنم! خوبه؟!

مارک-نه منظورم این نیست...خب...

-اگه نمیای خودم میرم!!!

مارک-نارین صبر کن یکمی آروم بگیری...با ریخت و قیافه ی الانت اگه تو هم چیزی نگی معلومه چه خبره...اگه جین عصبی بشه...

نشستم کف زمین...از زور گریه نمیتونستم حرف بزنم! 

با صدای در اتاق برگشتم سمت اتاق فریماه...

فرید خیلی ریلکس انگار که من توی این خونه نیستم رفت سمت آشپزخونه!!!

دانای کل

نارین با همون حال بد و صدای نالونش شروع کرد به حرف زدن:

-مگه نمیخواستی همیشه هوامو داشته باشی؟! مگه من اولین کسی نبودم که بعد فریماه بهت اعتماد کرده بود؟! پس چرا اینطوری شدی؟! فریماهم میزدی؟! اگه فریماهم کسی رو دوست داشت تو اینقدر بی رحم و سختگیر باهاش رفتار میکردی؟!

با صدای شکستن شیشه از سمت آشپزخونه نارین جا خورد و دیگه حرفی نزد...نگران به آشپزخونه نگاه میکرد که یه وقت چیزی نشده باشه اما یاد موهای خودش افتاد و بی هیچ حرف دیگه ای از خونه اومد بیرون و رفت طبقه ی بالا!!!!

پشت هم در زد تا بالاخره بم بم درو باز کرد!!!

بم بم بی هیچ حرفی زل زد به نارین و تا خواست حرفی بزنه نارین گفت:

-جین تو اتاقشه؟!

بالاخره دست از زل زدن کشید و گفت:

-هوم؟! آره آره!

مستقیم رفت سمت اتاق جین...جین تازه بیدار شده بود و داشت حاضر میشد!!!

نارین قبل ازینکه جین برگرده سمتش، از پشت سر دستاشو دور کمرش حلقه کرد...دیگه بلند بلند گریه میکرد!

خیلی ترسیده بود...شاید ازینکه تکیه گاهشو از دست بده ترسیده بود!!!

جین یانگ-نارینا چی شده؟! من واقعا نگرانم...اتفاقی افتاده؟!

نارین اون دستش که موهاش توش بودو تکون داد!

جین یه جورایی هنگ کرده بود...نمیفهمید چه خبره...چی شده که نارین موهاشو کوتاه کرده و حالا هم داره گریه میکنه!!! هم عصبانی بود و هم کلی سوال توی سرش بود!!!

جونیور

گیج شده بودم...هیچ حدسی نمیتونستم بزنم!

دستای نارینو از دور کمرم باز کردم و برگشتم سمتش...خیلی عوض شده بود...نه به خاطر موهاش!!! هیچوقت اینقدر مظلوم و رنجور ندیده بودمش...نارینو سمت صندلیم هدایت کردم و نشوندمش روی صندلی!

سرشو بالا نمیاورد...فقط صدای نفسای نامنظمشو میشنیدم!!!

روی دو زانوم نشستم و سرمو روی پاش گذاشتم!

به چشماش زل شدم...یه قطره اشکش چکید روی گونم...با همون حال بدش، دستشو کشید روی گونم و پاکش کرد!

سعی کردم حداقل من دیگه باعث ناراحتی بیشترش نشم و تنش درست نکنم!

لبخند زدم و گفتم:

-چی شده؟!

تند تند نفس میکشید و کلماتو منقطع میگفت!!

نارین-فرید...همش عصبا...عصبانیه! صبح که...پاشدم...دیدم موهامو...قیچی کرده!

اینقدر عصبانی بودم که اگه اسم نارین توی شناسنامش نبود زندش نمیذاشتم...نفس عمیقی کشیدم و مثلا با آرامش گفتم:

-خب چرا گریه میکنی؟!

 دوباره صدای گریه اش بلند شد و گفت:

-مامانت...بافته بودشون...جین تو موهامو دوست داشتی...

دلایلش همش به من احمق مربوط میشه...من با زندگی این دختر چیکار کردم؟!

حس میکرد بغض گنده ای داره خفه م میکنه!

دستامو گرفتم دو طرف صورتش و همزمان که اشکاشو پاک میکردم گفتم:

-خب آره...ولی اگه موهات بلند نباشن، من بازم دوست دارم...من که فقط به خاطر موهات دوست ندارم...موهات بلند میشن، مامان منم دوباره میبافشون!

دستای سردشو گذاشت روی دستام که دو طرف گونه اش بود...سرمو پایین انداختم...دوست نداشتم حلقه ی اشک توی چشمامو ببینه!

نارین-جین؟!

-جانم نارین؟!

نارین-چرا نگام نمیکنی؟! اینقدر زشت شدم؟!

بعد ازین حرفش سریع سرمو آوردم بالا...حاضر بودم اشکامو ببینه ولی چنین حرفی نزنه!!!

-بلند شو بریم صبحونه بخوریم!

دانای کل

جونیور شونه های نارینو گرفت و بلندش کرد...با هم از اتاق بیرون رفتن!!!!

پسرا توی سکوت کامل بودن...هیچ جوره تعجبشونو بروز نمیدادن!!! مارک چند دقیقه بعد از نارین اومده بود بالا و قضیه رو براشون تعریف کرده بود!!!!

بم بم با یه پیشبند و قیچی اومد سمت نارین!!!!

بم بم-بشین میخوام هنر آرایشگریمو رو کنم!!!!

یوگیوم-نارینا این حماقتو نکن...موهاتو مثل مدل موهای جین یانگ هیونگ توی اولین کامبکمون میکنه ها!!!!

نارین با این حرف یوگیوم لبخند بی حالی زد!!!!

جکسون-نارین تو اولین دختری هستی که وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشه!!!

مارک پس کله ایی به جکسون زد و گفت:

-خنگه باید بگی گریه میکنی زشت میشی تا دیگه گریه نکنه!!!

جکسون-اومو مارک اوپا منو زدی؟! اگه بچمون بیفته چی؟!

مارک-باز تو کلیپ کاپلی دیدی؟! این آگاسه هام چه کارایی میکننا!!!!

جی بی چپ چپ نگاهشون میکرد تا شاید بس کنن!!

نارین-از دست شماها!!!

مارک-راستی نارین فرید دست خودشو جر داد!!!

چهره ی نارین یه لحظه پر از نگرانی شد اما بلافاصله چهره ی جدی ای به خودش گرفت و گفت:

-دستی که کارای نا حق انجام بده بایدم بلا سرش بیاد!!!

جی بی-کلا حالش خوب نیست...دیشبم با بوی...اووم ینی جونگیون بحثش شد!!! شاید به خاطر سه را باشه!!!

نارین-همون دختر ایکبیریه؟!

یوگیوم-نارین اعصابت از دست فرید خرده قبول ولی پارک سه را یه الهس...مگه میشه یه دختر اینقدر همه چیزو با هم داشته باشه؟!

نارین-شما پسرا واقعا منفعت طلبید!

.

.

نارین

هنوز نتونستم به موهام عادت کنم...حس خیلی عجیبی داره!!!! 

باز خوبه که تونستم یه سامونی بهش بدم!

به هیچ وجه دلم نمیخواست دوباره پامو توی اون خونه بذارم اما به اصرار جی بی برگشتم...فرید معلوم نیست توی این چند روز کجا میره و میاد...پیش جی بی و جونگیونم نمیرفت...یه شب کلا برنگشت خونه!

من احمقم که هنوز نگرانش میشم...اون عقل درست و حسابی نداره!

این چند روز توی کمپانی هرکسی با مدل موهای جدید منو میدیدن چشماش گرد میشد...واقعا اتفاق یهویی و عجیبی بود! مگه میشه کسی نفهمه که حتما یه چیزی شده که این شکلی شدم؟!

مارک-نارین؟!

-هوم؟!

مارک-جی بی بهم پیام داده میگه فرید ما هفت تا رو به شوی لباسش دعوت کرده!

-عه؟! بشینه تا شما برید!

مارک-ببین ینی مودبانش اینه که دعوت کرده...میگه من هنوز قرارداد سفیدم با شما رو استفاده نکردم و حالا میخواد استفاده کنه!

حس کردم گوشام از عصبانیت قرمز شدن!!!

-ینی چی؟! گوه خورده...اصلا وایسا ببینم...اونوقت من دعوت نیستم؟! پسر حاج صولت آتیشت میزنم...میام وسط همون مراسم کوفتیت بنزین میریزم روت!!!

مارک-هیس نارین...شاید پشت در باشه!

-شو فردائه؟!

مارک-آره!

-خیلی خب...من نمیام ولی ناتالی که باید بیاد!

.

.

دانای کل

هشتاشون تقریبا سر ساعتی که فرید گفته بود رسیدن!

نارین که هفت تا گل پسر همراهیش میکردن با غرور زیادی قدم برمیداشت...وارد که شدن جو یکمی عوض شد...همه ی پسرا و شاید همه ی کسایی که اونجا حواسشون به ورود اینا بود متوجه ی لباس نارین که کاملا با لباس فرید ست بود شدن!

سه را که مثل یه ملکه روی یکی از صندلی های توی مرکز دید نشسته بود، متعجب به قضیه نگاه میکرد...فرید حتی به اونم اجازه نداده بود که لباس زوجی بپوشه و امشب به عنوان زوج اصلی این شو به نظر بیان!!

فرید با روی باز رفت سمتشون...بالاخره توی مطبوعات نزدیک بودن رابطه ی یه طراح لباس با آدمای محبوب، اتفاق خوبی بود!!!

فرید دستشو جلوی نارین دراز کرد و نارین با لبخند پیروزمندانه ای بهش دست داد اما بلافاصله به خاطر اینکه فرید دستشو داشت محکم فشار میداد چهره اش جمع شد...نارین متوجه زخم دست فرید که به دستش برخورد کرد شد...میدونست که این زخم احتمالا مربوط به اون روزه که تو آشپزخونه لیوان شکوند؛ چون مارکم گفته بود که دستشو زخمی کرده!

فرید با همون لبخندی که روی لبش بود گفت:

-میبینم که دختر حاج بهرام اومده...اونم بدون دعوت! بهرام بهت یاد نداده جایی بی دعوت نری؟!

نارین-بهرام بهم یاد داده کارای هیچ بیشعوری رو بی جواب نذارم!!!

فرید-لباسارو از کجا کش رفتی؟! یادم نمیاد از لباسای کالکشنم چیزی بهت داده باشم!!

نارین-با کمی خشونت...میدونی که منم روشای خودمو دارم!

جی بی-اهم...بهتره زودتر بریم یه جا بشینیم!!!

نارین-فرید جان نمیخوای به عنوان زوجت کنارت باشم؟!

فرید-جونور اینو ببر تا اعصابم آرومه!!

نارین-هیچ غلطی نمیتونی بکنی...این مراسم مال خودته...گند بزنی زندگی خودت به فنا میره ولی من میتونم خیلی راحت خرابش کنم پس تا آرومم دهنتو ببند!

فرید جوابشو نداد و پسرا هم نارینو با خودشون بردن که بشینن!

تا نشستن، متوجه سه را شدن که بلند شد رفت کنار فرید و یه جورایی مثل رئیسا رفتار میکرد!

نارین-دختره ی عوضی جوری نگاه میکنه انگار زن باباشم!!!!

جین یانگ-نارینا تو واقعا لباس کاملا ست پریدو پوشیدی؟! از کجا پیدا کردیش؟!

نارین-اون پسره که شعبه ی فرید دستشه با سئوک دوسته...منم از سئوک خواستم که از طریق اون بفهمه فرید چی میخواد بپوشه و ست اون لباسو از کاکلشنای فرید برای من بگیره!

جین یانگ-واااااه تو هنوز با سئوک در ارتباطی؟!

نارین-آره...بعضی جاها خیلی کمکم میکنه...وایسا ببینم غیرتی شدی؟!

جین سعی میکرد به نارین که سرشو آورده بود نزدیکش، نگاه نکنه!!

یونگجه-یااااا دیگه اینجا مراعات کنید...مگه نمیبینید چقد عکاس و خبرنگار اینجاست؟!

نارین-خیلی خب بابا...مگه رفیقتونو خوردم؟!

نارین بلند شد رفت سمت نوشیدنیایی که سرو کرده بودن و تا خواست چیزی بخوره یکی اومد پیشش و شروع کرد به تند تند حرف زدن و نارین از همه ی حرفاش فقط "سوادیکا" که سلام به زبون تایلندیه رو فهمید!!!

داشت گند اینکه اصلا تایلندی نیست درمیومد...نارین سرشو انداخت پایین و فقط فکر میکرد که چی میتونه بگه که همون لحظه یکی دیگه هم شروع کرد به حرف زدن و نارین سرشو آورد بالا و دید که بم بم داره باهاش حرف میزنه!

حدودا دو دقیقه بعد اون فرد رفت و نارین با حرص گفت:

-فرید خدا لعنتت کنه...راضی نیستی از زهرماریای اینجا بخوریم ببین چه بلایی سرمون میاد! بم بم چی میگفت؟!

بم بم-فکر کنم میخواست مختو بزنه!

نارین-وااا چطور مگه؟!

بم بم-میگفت تو دبیرستان باهات همکلاسی بوده!!!

نارین شروع کرد به بلند بلند خندیدن و گفت:

-این دیگه چه دیوسی بود؟!

بم بم-ما تایلندیا اینیم دیگه! نمیذاریم دخترای خوشگل روی زمین بمونن!

نارین دستشو گذاشت رو شونه ی بم بم و گفت:

-واقعا فکر میکردم کارم تمومه!!! تو بهش چی گفتی؟!

بم بم-گفتم ناتالی صاحب داره!

نارین-چی؟! اگه بره این خبرو پخش کنه چی؟!

بم بم-نگران نباش...این جوجه پولدارا عقلشون به این چیزا نمیرسه!!

نارین لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:

-وقتی لاتی حرف میزنی خیلی جذاب میشیا!!!!

بم بم-کیه که قدر بدونه؟!

نارین-مطمئن باش مینا قدرتو میدونه!

رنگ از چهره اش پرید و گفت:

-هیس...ما چیزی بینمون نیست!

نارین چشمکی زد و گفت:

-مطمئن باش بین خودمون میمونه پرنس تایلندی!

دوباره برگشتن پیش پسرا و نارین قبل ازینکه بشینه به جین خیره موند که با اون تیپی که زده بود کاملا شبیه مدلای جذاب شده بود!!!

نارین خواست قدم بعدی رو برداره که پاش پیچ خورد افتاد تو بغل جکسون و گیلاسی که دستش بود کاملا برگشت روی شلوار جکسون!

جکسون با چهره ی کاملا جدی نفس عمیقی کشید و گفت:

-اینو از روی من بلند کنید!

نارین سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت:

-چته وحشی؟! از خداتم باشه دختر به این خوشگلی بیفته روت!

جکسون-چی میگی جوجه اردک زشت؟! شلوارم الان خیسه، میفهمی؟!

جین یانگ-خب حالا هیونگ شلوارت مشکیه دیگه...چیزی معلوم نیست!

جکسون-زوج ازین پررو تر توی عمرم ندیدم!

فرید اومد سمتشون و با لبخند گفت:

-چیزی که نشد...ناتالی خوبی؟!

نارین با تعجب نگاهی به دور و برش کرد و متوجه شد که چون حواس یه سریا بهشونه اینقدر مهربون شده!

نارین دستشو گرفت بالا و گفت:

-دستم خیس شد ولی لباسمو تمیز نگه داشتم!

فرید دستمالی از توی جیبش در آورد و و دست نارینو تمیز کرد و رفت!

نارین نگاهی به دستمالی که توی دستش مونده بود کرد و گفت:

-این الان چی بود؟!

جین یانگ ازین حرکتش عصبانی شده بود...خوب میدونست که فرید خوب میدونه خودشو توی مطبوعات چجوری نشون بده! انگار نه انگار که همین چند روز پیش موهای نارینو اونجوری کرده بود!

یونگجه-پرید هیونگ واقعا مثل جنتلمنا رفتار میکنه!!!!

یوگیوم-خیلی بلده!!!!

جین یانگ-خب چرا نمیرید پارتنرش بشید؟!

با این حرف جین سکوت عجیبی شد اما بم بم با خنده ی موذیانه ای جواب داد:

-اون به ما نگاه هم نمیکنه!

نارین-اتفاقا تو که پلنگشی...خیلی دوست داره!

بم بم-خب تو که میدونی...

نارین-آها بله پرنس تایلندی...بین خودمون میمونه!

کم کم زمان اجرای شو شده بود و همه ساکت و منتظر بودن...نظم و ابهت شو فوق العاده بود!!!

نارین با اینکه هنوزم از دست فرید عصبانی بود ولی نمیتونست منکر خوشحالیش برای این موفقیت بشه...حتی پسرا هم خوشحال بودن!

نارین متوجه فرید شد که داشت میومد سمتشون!

فرید جلوی پای نارین وایساد دستشو سمت نارین دراز کرد و گفت:

-حالا که این لباسو پوشیدی باید وقتی که من حرف میزنم بیای کنارم!

نارین نگاهی به جین یانگ کرد و جین با حرکت سرش تایید کرد!

نارین دست فریدو گرفت و آخرین مدل که کت واک(cat walk) کنان رفت، با نارین قدم برداشت و برگشتن سمت جایگاهی که فرید میخواست صحبت کنه!

فرید-ممنون از همه ی کسایی امشب اینجان و به برپایی این شو کمک کردن...این استقبالا به من کمک میکنه که همه ی تلاشمو برای بهتر شدن بذارم!

همه دست زدن و نارینم که کنار فرید وایساده بود دست میزد!!!! به آرامش نسبی ای فکر میکرد که به نظر میرسید دوباره برقرار شده!

.

.

ساعت از 12 گذشته بود و جونگیون تنها بالای پشت بوم بود...ازون شبی که فرید اونطوری رفتار کرده بود دیگه ندیده بودش...اینقدر فکرش به حرفای فرید مشغول شده بود که دیگه ورزش نمیکرد چون حس میکرد اون دختری به نظر میاد که فرید میگفت...همه متوجه تغییر رفتارش توی ای چند وقت شده بودن...از بس فکرش مشغول بود که ساکت تر از هروقت دیگه ای بود!

با صدایی که از سمت در پشت بوم اومد جونگیون بدون اینکه برگرده گفت:

-شوی لباسش چطور بود؟!

فرید-خوب بود!

جونگیون با شنیدن صدای فرید یه لحظه هنگ کرد...نمیدونست الان باید چه واکنشی نشون بده...نتونست بی تفاوت بمونه و برگشت سمتش ولی زبونش بسته بود...نمیتونست حرفی بزنه!

اصلا چی باید میگفت؟!

فقط سرشو تکون داد و تا خواست به سیگارش پک بزنه فرید از دستش کشید و انداخت زیر پاش!!!

فرید-الو جه بوم؟! بیا بالا!!!! رسیدم دیگه...

جونگیون نمیدونست باید به کدوم ساز فرید برقصه...از طرفی هر چی از دهنش درمیومد میگفت و از طرفی هنوزم به فکرش بود!

فرید روی صندلیش لم داد و سیگاری روشن کرد!

جونگیون بی هیچ حرفی سیگارو از بین لبای فرید کشید انداخت زیر پای خودش!

فرید نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت و سرشو به نشونه تاسف تکون داد!

هیچ حرفی با هم نزدن تا جی بی رسید بالا!!!

جی بی-به به آقای طراح اومدن!

فرید بی هیچ حرفی لبخند کجی زد!

جی بی که نشست بازم هیچ حرفی نزدن...بعد از دو سه دقیقه جی بی گفت:

-خب چیکارم داشتی زنگ زدی بیام بالا؟!

فرید-نمیدونم!

جی بی-ینی چی؟! چیزی شده؟! سه را نارینو که دید هیچی نگفت؟!

فرید-آها سه را...منتظر بودم ازش بپرسی!

جونگیون که تا الان به حرفاشون اهمیتی نمیداد با اومدن اسم سه را گوشاشو تیز کرد!

جی بی-خب حالا پرسیدم...بگو!

فرید-امشب به روحم تجاوز کرد!

جونگیون-چی؟!

فرید نگاهی بهش کرد و به حرفش ادامه داد:

-بعد مراسم داشتیم با هم شام میخوردیم...پرید منو بوسید!

جی بی-خب اینکه خوبه پسر!!!

فرید-اونموقع غذا تو دهنم بود...خیلی حس چندشی داشت!!!

جی بی از چهره ی برافروخته ی فرید وقتی که این حرفارو میزد خنده اش گرفته بود ولی جونگیون همچنان به حرفاش گوش میداد تا ببینه بعدش چی شده!

فرید-خیلی مردونست!

جی بی-احتمالا از همینش خوشت اومده...بالاخره تو گیی!

فرید چپ چپ نگاهش کرد و گفت:

-درسته که گیم ولی فقط از پسرا توقع دارم مردونه باشن...نمیشه که طرف با اون چهره ی دخترونش اینقدر حرکات عجیب و غریبی انجام بده!

جی بی-خب الان منظورت چیه؟! میخواییش یا نه؟!

فرید-میدونی داداش خیلی همه چی داره ها ولی امشب تو ذوقم خورد...آخه غذا تو دهنم بود! بعدشم مگه من نباید پیش قدم بشم؟!

جونگیون سیگار دیگه ای روشن کرد و بعد از اولین پک فرید با جدیت نگاهش کرد و گفت:

-حس میکنم اونم خیلی رفتارای مردونه داره!

جونگیون-اونم؟!

فرید بی توجه به جونگیون و رو به جی بی گفت:

-به نظرت ممکنه اونم مشکل داشته باشه؟! مثلا عملی چیزی لازم داشته باشه؟!

جونگیون-اونم؟!

جی بی-نه ظاهر اون دخترونس...بعید میدونم اونم ترنس باشه!

جونگیون-یاااااا بس کنید دیگه...من دخترم عوضیا!!!

جی بی-جونگیون غصه نخور...هر کسی یه مشکلی داره...یکی مثل تو...یکی مثل فرید...یکیم مثل من!

فرید-اوی من چمه؟!

جی بی-تو دیگه چت نیست؟! گی که هستی...روانیم هستی...دیگه میخوای چی باشی؟!

فرید-خیلی خب حالا!!!!

جونگیون-بعضیا کنترل زبونشونم دست خودشون نیست!

فرید نفسشو صدادار بیرون داد و گفت:

-بعضیام دیگه وقت خوابشونه...پاشو ببینم بچه!

جونگیون بی اهمیت به سیگار کشیدنش ادامه داد... فرید با حرص سیگارو از دستش کشید و پرتش کرد!

جونگیون-چته؟! باز اعصابت خرده اومدی گیر دادی به من؟!

جی بی-دوباره عین سگ و گربه افتادید به جون هم؟! اصلا همه پاشید بریم بکپیم!

.

.

مارک و نارین صبح مشغول صبحونه خوردن بودن که فرید از اتاق فریماه اومد بیرون و رفت توی اتاق خودش!!!

نارین-به نظرت امروز میخواد خونه بمونه؟!

مارک-نمیدونم!

حدودا ده دقیقه بعد از اتاق اومد بیرون و تا چشمش افتاد به نارین گفت:

-به به هرزه خانم!

نارین ازین رفتار یهوییش ماتش زده بود!!!

فرید بدون اینکه چیزی بخوره رفت سمت در...نارین سریع رفت دنبالش و داد زد:

-یه بار دیگه بگو!!!

فرید-دوست داری با این اسم صدات کنم؟! فکر کردی دیشب خیلی باحال بودی؟! ببین امروز عکست کنار چند نفر بیرون میاد!!!! خیلی بده که آدم همه ی دوستاش غیر همجنسش باشن!

نارین-تو چت شده؟! فقط وقتی که آدما به دردت میخورن باهاشون خوبی؟! این همه اذیتم کردی ولی بازم دیشب همراهت بودم! تو چته؟!

فرید-هنوز نمیفهمم چرا امثال تو حق زندگی دارن!

بی هیچ حرف دیگه ای از خونه رفت!

نارین-مارک من دیرتر میام کمپانی...تو برو!

نارین رفت توی اتاقش و شماره ی ابی رو گرفت!

بعد از چند تا بوق جواب داد:

-صد بار به تو و اون شوهرت گفتم اول ببینید ایران ساعت چنده بعد زنگ بزنید!

نارین نتونست جلوی بغضشو بگیره و با صدای نالونش گفت:

-ابی؟! فرید چشه؟!

صدای ابی کاملا جدی شد و گفت:

-چیزی شده؟!

نارین این چند وقتو کاملا براش تعریف کرد...دوباره گریه هاش شدت گرفته بود...

ابی-نارین گریه نکن...فقط یکم دیگه صبر کن...من دارم کارامو ردیف میکنم تا چند روز دیگه بیام اونجا!!!!

نارین-چی؟! میای اینجا؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 1 آبان 1396 ساعت 23:28

پارت ٦٢ کو پس

درستش کردم عزیزم...الان این قسمت، قسمت 62 هستش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد