THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 59

  بعد از چند لحظه مکث بالاخره جی بی بلند شد رفت سمت اتاق فرید و همزمان فرید درو باز کرد!

جی بی همونطور که به فرید که با یه شلوارک بود زل زده بود، آب دهنشو با صدا قورت داد و با تته پته گفت:

-م...مگه تو...دیر مست نمیشدی؟!

بعد ازین حرفش سرشو این طرف و اون طرف کرد تا پشت سر فریدو ببینه...با دیدن جونگیون که زانو زده بود و دستاشو گرفته بود بالا و پشت سر هم معذرت خواهی میکرد گفت:

-پرید اون واقعا پسر نبودا...چی شد؟!

فرید با کلافگی نگاهش کرد و گفت:

-نفله نمیری کنار؟! میخوام برم آب بخورم!

جی بی که میدونست شرایط بقیه توی پذیرایی از اتاق فرید مساعدتر نیست سعی کرد حواس فریدو پرت کنه تا یکمی وقت بخره!

جی بی-صبر کن پرید...دیشب چه خبر بوده؟!

جونگیون با گریه و صدای پر از ترس گفت:

-من بیدار شدم روی زمین بودم...فریدم روی تختش! سونبه من واقعا ازش دور بودم!

فرید-جی بی برو کنار!!!!

مارک با پوزخند و در حالی که دست به سینه به دیوار تکیه داده بود گفت:

-خب دیگه چی؟!

فرید-دیگه میخواستی چی باشه مارمولک؟!

نارین-خوشم اومد فرید...کم کم داشتم باور میکردم پسر پیغمبر باشی!

فرید-ولی من دیشب فهمیدم که تو بیعشور تر از اون چیزی بودی که من فکر میکردم!

با این حرف فرید نارین ساکت شد و چیزی نگفت!

فرید-بوی تو هم بلند شو دیگه...حتی اگه تو چیزی یادت نباشه من یادمه...تموم شد رفت!

یونگجه-هیونگ مطمئنی؟!

فرید-فقط تو توشون آدم بودی که الکل مغزتو جوید!!! گوشیم کجاست؟!

جونگیون داشت آروم آروم سمت در قدم برمیداشت که با صدای یوگیوم وایساد سرجاش!

یوگیوم-من کاری ندارم که پرید هیونگ همه چی یادشه و دیشب چیزی نشده ولی این فیلم چی میگه؟!

فرید یه لحظه از دیدن فیلم کپ کرد اما بعدش با سرفه ای گلوشو صاف کرد و گفت:

-خب مگه چیه؟! اون فقط روی کول منه و منم دارم میرقصم!

یوگیوم-و جونگیون شی میفرماید عاشقتم...اینجا شلوغه بیا بریم یه جای خلوت!

جونگیون-نه نه...من دیشب تو حال خودم نبودم! ینی میدونی من این حرفارو به فرید ن...

جی بی-جونگیون دوست پسر داره بچه ها...لطفا در موردش فکر بد نکنید! اون دیشب خیلی نوشیده بود و فریدو با دوست پسرش اشتباه گرفته بود!

جونگیون-هووووف خیالم راحت شد!

فرید-اصلا لزومی نداره توضیحی داده بشه...شماها دیشب اوضاعتون از ما بهتر نبود!! اون گوشی من کجاست؟!

نارین-گیر دادیا...گوشی واسه چی میخوای؟!

فرید-قرار دارم میفهمی؟!

مارک-چندتا چندتا پرید؟!

فرید-الاغ! قرار کاری!

جونگیون-من دیگه برم!

بم بم-برو عزیزم...فقط یه چیزی...فکر کنم خشن دوست داریا!!!!

با این حرفش همه چند لحظه مکث کردن و فرید که جلوی آینه بود نگاهش خشک شد روی گردنش که کبود بود!!!

توی یه لحظه رفت سمت جونگیون و اگه همه نمیپریدن جلوشو بگیرن جونگیونو له میکرد!

جونگیون دوباره روی زانوش نشسته بود و پشت هم معذرت خواهی میکرد!

فرید-آخه کفتار من الان با این چیکار کنم؟!

نارین-برو عزیزم...فقط نذار بقیه و دوست پسرت از قضایا بو ببرن! فرید تو هم مثل جونیور دستمال گردن ببند!

جونیور-واااااه من کی دستمال گردن بستم؟!

نارین-منظورم توی ولفزه!

فرید-چقدر اون تیکه اش خفن بود!

جونیور-نارین تو هنوز اون فیکو میخونی؟!

نارین-خب نمیشه که ولش کنم!

جونیور نفسشو صدادار بیرون داد و زیر لب غر میزد!

فریدم همونطور که داشت میرفت سمت اتاقش با تلفنش صحبت میکرد!

نارین نشست سرجاش و گفت:

-قضیه رو کش نمیدیم...الانم میریم کمپانی تا جی وای پی نیومده اینجا و اجدادمونو بیاره جلوی چشممون! جونگیون الان حواسش پرت تر از اونیه که به دوستاش بسپاره حرفی نزنن...بم بم به مینا زنگ بزن بگو حرفی نزنن!

بم بم-وااااه به من چه؟!

نارین-خوم دیدم خیلی با هم جورید...توی اون کمپانی میشه چیزی رو مخفی کرد؟! نگید که مثلا الان نمیدونید جونگیون با جه رابطه داره!

یوگیوم-چی؟! واقعا؟! نارینا تو غیب گویی؟!

نارین-خیلی مشخصه...من الان از همه چی این کمپانی خبر دارم!

جی بی-همه چی؟!

جونیور با نیشخند گفت:

-مثلا در مورد گذشته ی افراد این کمپانیم میدونی؟! حدودا 17 سالگی و این حدودا!!!! جه بوم هیونگ چه شیطونی بودیا...آخه چطوری؟!

جی بی نگاه عصبی و پر استرسی به جونیور کرد و جونیور همونطور که خندشو میخورد، ساکت شد!

فرید از اتاق اومد بیرون و گفت:

-چی میگی جونور؟! وایسید من نباید از بحثا جا بمونم!!!

جی بی-حس میکنم جین یانگ هنوز یکمی مسته!

جونیور-هیونگ نگران نباش من قسم خوردم چیزی نگم! با خودم دفنش میکنم!

جی بی همچنان عصبی نگاهش میکرد!

جونیور-عه به من چه؟! تو هم هر چی میشه میندازی تقصیر من!

جکسون-حس میکنم یه چیزایی هست که ازش خبر نداریم!

جی بی-وقتی خبر نداری ینی ربطیم بهت نداره! بلند شید باید بریم کمپانی!

نارین-فرید تو چرا حاضر شدی؟! کجا به سلامتی؟! بمون خونه یه بار تو جمع و جورش کن!

فرید همونطور که داشت عطر میزد گفت:

-روتو کم کن چشم سفید...قرار کاری دارم!

نارین-قشنگ عطرو روی خودت خالی کن...بالاخره قرار کاریه دیگه!

فرید-حتما قبل رفتنتون یه قهوه بخورید...اینجوری برید کمپانی سرتونو به باد میدید!

نارین-قرار کاری خوش بگذره پسر حاج صولت!

فرید بی توجه به نارین از در رفت بیرون!

بم بم-مارک هیونگ...این مشروبا رو تو دیشب گرفتی...راستشو بگو نقشه ای توی سرت بود؟!

مارک چیزی نمیگفت و فقط با پوزخند به همه نگاه میکرد!

جی بی-بلند شید دیگه...قسم میخورم اگه قبل ازینکه برسیم کمپانی، جی وای پی یه بار دیگه بهم زنگ بزنه، با بطری آب یخ بیام سراغ تک تکتون!

جونیور-هیونگ اینجوری تهدید نکنا...

جی بی-بریم دیگه!!! جین یانگ میخوای تو بمون یکمی کمک نارین کن و بعدا بیایید!

جونیور خنده ی موذیانه ای کرد و گفت:

-آره خوبه...من و زنم دو-سه ساعت دیگه میاییم!

جکسون-آره فقط مراقب باش دوباره جامه ندری!

جونیور با جدیت تمام به جکسون نگاه کرد و جکسون سریع حرفشو خورد و گفت:

-بریم دیگه...چرا وایسادین؟!

.

.

فرید از ناهاری که دوباره با سلیقه ی سه را سفارش داده بود کلافه بود و به حرفای سه را گوش میداد!!!

سه را-همونطور که گفتم همه ی سهامدارا توی این مهمونی هستن و فقط کافیه که حواسشون به لباس من و تو جلب بشه...به خصوص خانومایی که توی این مهمونی هستن! هر کسی که اونجاست از پولدارترینای کره هستش و این خیلی خوبه...باید حواست حسابی جمع باشه!

دقیقا حرفاش و حالت چهره اش عین سرمایه دارای فیلماشون شده بود و با اون دختر فروتن توی برخوردای قبلی فرق داشت هرچند فریدم آقازاده ای بود که هیچکس جرئت دستور دادن بهش رو نداشت و هیچجوره نمیتونست حرفای سه را رو بی جواب بذاره!

فرید که داشت با غذاش بازی میکرد گفت:

-این مهمونی اتاق خالیم داره!!!

سه را-هه خیلی زود شروع کردی بچه...انگار هنوز موقعیتتو خوب نمیشناسی!

فرید چنگالشو کنار ظرفش ول کرد و دست به سینه به پشتی صندلی تکیه داد و گفت:

-فکر کنم این تویی که هنوز منو خوب نمیشناسی...میدونی من کیم؟!

سه را-هر کی میخوای باش...مهم اینه که هنوز بلد نیستی چطوری با یه خانم صحبت کنی!

فرید نیشخندی زد و گفت:

-محض اطلاعت من گیم...پس هیچ حرفی نمیمونه...بهتره تو ذهنتو تمیز کنی!

سه را بعد از شنیدن این حرف فرید کمی جا خورد...هرچند حالت چهره اش همچنان مغرور و بی تفاوت باقی مونده بود!

.

.

فرید با کلی فکر مشغول به چراغ قرمز زل زده بود...به حرفای پارک سه را درباره ی برگزاری شوی لباس فکر میکرد!

با صدای بوق ماشینا متوجه شد که چراغ سبز شده و راه افتاد!!!!

گوشیش شروع کرد به زنگ خوردن و بلافاصله جواب داد:

-سلام سه را شی...خوبی؟!

سه را-سلام...ممنونم، مستیت پرید؟!

فرید توی یه لحظه تمام حرفای سر ناهار یادش اومد!

با خنده گفت:

-بله...دیشب ساقیمون خیلی بد بود...چیزی شده که زنگ زدی؟! همین چند دقیقه پیش از هم جدا شدیم!

سه را-یادم رفت بپرسم برای مهمونی پس فردا، کی بیام برای پرو لباس؟!

فرید-آها...فردا بعد از ظهر چطوره؟! بعدشم میریم یه کافه مهمون من!

سه را-اینطوری اذیتت میکنم!

فرید-نه امروزم که مهمون تو بودم!

سه را-راستی غذا رو دوست داشتی؟! دفعه ی پیش به نظرم خیلی طعم غذا به ذائقت خوش نیومد!

فرید که از یاد آوردی هر دو تا غذاها حال چندشی بهش دست داده بود گفت:

-بله فوق العاده بود، راستش فکر نمیکردم گوشت خام هشت پا اینقدر لذید باشه!!!

سعی میکرد جلوی اوق زدنش رو بگیره!

سه را-خوبه!

فرید کم کم داشت گریه اش میگرفت!

فرید-فردا میبینمت!

سه را-حتما...ساعت پنج اونجام!

بلافاصله بعد از قطع کردن تماس شروع کرد به گرفتن شماره ی ابی...اون تنها کسی بود که میتونست از عالم و آدم پیشش شاکی باشه و اونم  در همه حال بهش گوش بده!

جی بی

هممون عین جسد افتاده بودیم جلوی آینه ی اتاق تمرین و نارین درگیر وصل کردن گوشیش به اسپیکرا بود!

بعد از چند دقیقه آهنگ if you do خودمونو پلی کرد و گفت:

-فکرشو بکنید اگه من این آهنگو نمیشنیدم و رقصشو تمرین نمیکردم احتمالا الان اینجا نبودم و داشتم با دوستام پسر بلند میکردم!!!

یونگجه-چه کار شرافتمندانه ای!

نارین-خودمم همین فکرو میکنم...الان واقعا آدم ناجوری شدم...دختری شوهر دار که دوست پسرم داره!

جونیور-مگه قرار نبود دیگه اینجوری حرف نزنی؟!

نارین-ناراحت نشو دیگه...بیا بوست کنم!

سرفه ی بلندی کردم و گفتم:

-خیلی خب!!!!

مارک-نارینا آهنگایی که داری، با کیفیت اصلیشون نیستنا...حس میکنم آلبوم قلابی بهت فروختن!

نارین-چی؟! آلبوم؟! خب معلومه اینا با کیفیت اصلی نیستن چون دانلودشون کردم!

-چی؟! تو آلبومای اورجینال ما رو نداری؟!

رفت یه گوشه دست به سینه وایساد و گفت:

-نه!

جونیور-چطوری روت میشه بگی دوست دخترمی؟! ناراحت شدم!

جکسون-ینی تو در آینده نمیخوای آلبوم اورجینال گروهی که طرفدارش بودی رو به بچه ات نشون بدی و بگی یه زمان با این آهنگا زندگی میکردی؟!

نارین-چرا اتفاقا خیلی دنبالش بودم ولی پیدا نکردم!

جکسون-ینی چی که پیدا نکردی؟!

نارین-اون آلبوم گروه بیگ بنگ که آهنگ بنگ بنگ بنگ توشه رو خیلی دنبالشم...میخوام بعدا بدمش به بچم!

جونیور-نارینا...میخوای به بچم آلبوم بیگ بنگ بدی؟! مگه من خودم چمه؟!

نارین-خب تو باباشی دیگه...سورپرایز ازین بزرگتر؟!

یوگیوم-نظرتون چیه بیشتر ازین خودمونو خرد نکنیم؟! داره غیر مستقیم میگه اصلا آگاسه نیست دیگه!

بم بم-کجا غیر مستقیم گفت؟! دیگه میخوای با چه زبونی باشه که مستقیم و قابل فهم به نظر بیاد؟!

نارین-پسرا من واقعا متاسفم...ناامیدتون کردم؟! باید میگفتم طرفدار شمام؟! باور کنید من خیلی همتونو دوست دارم!

جکسون-تو حرفتو زدی...قلبم شکست نارین! تو...

جکسون با دیدن قیافه ی جدی جین یانگ، نگاهشو از نارین گرفت و همونطور که به جین یانگ نگاه میکرد حرفشو ادامه داد:

-چطور تونستی اینکارو با ما بکنی؟! ما دایی اون بچه بودیم!

نارین-با کی حرف میزنی جکسون؟!

جکسون همچنان به جین یانگ نگاه میکرد و گفت:

-معلومه دیگه...با توام!

جین یانگ به نشونه ی تایید سرشو تکون داد...هنوز سر قضیه ی دیشب از جکسون شاکیه!!!

دانای کل

فرید با عجله خودشو رسوند به شعبه اش و سه را رو دید که دست به سینه راه میرفت و با چشماش لباسا رو بررسی میکرد!

مین هیوک آروم به فرید گفت:

-سر ساعت چهار و پنجاه و نه دقیقه سر و کله اش پیدا شد!!!!

فرید سریع رفت سمت سه را و با سرفه ای آروم سه را رو متوجه خودش کرد!

سه را بدون اینکه برگرده سمتش گفت:

-ساعت پنج و چهار دقیقس!

فرید-ترافیک بود!!!

سه را برگشت سمتش و گفت:

-باشه...مهم نیست!

فرید توی دلش سرشار از فحش بود ولی چیزی نگفت!

سه را-خب فرید شی چه لباسایی رو بهم پیشنهاد میدی؟!

فرید-بفرمایید ازین طرف تا نشونتون بدم!

بعد از دیدن چندتا لباس، سه را یکیشونو برای پرو انتخاب کرد!

حدودا دو دقیقه بعد ازینکه سه را رفت به اتاق پرو، فرید به مین هیوک سپرد که بره ببینه کمک لازم داره یا نه!!!!

بلافاصله مین هیوک برگشت پیش فرید و گفت:

-خواستن که خودتون برید!

فرید-هه چی؟! برم زیپ لباس مشتری رو بکشم بالا؟! مگه ملکه انگلیسه؟!

مین هیوک-خیلی تاکید داشتن که خودتون برید!

فرید سرشو تکون داد و رفت دم اتاق پرو و بعد از در زدن، درو باز کرد و با دیدن صحنه ی روبروش آب دهنشو قورت داد و سرجاش موند!

سه را-فکر کردم تو از دستیارت راحتتر باشی...بالاخره گی هستی!

فرید با درمونوگی گفت:

-خانم محترم طرف حتی اگه سیب زمینیم باشه به صدا درمیاد...اصلا میدونی زیپ تا کجا بازه؟!

سه را-من وقت ندارم پرید شی...زودتر کارت انجام بده!

فرید-چی؟! کارم؟! خانم اینجا محل کار منه!

سه را-منظورم زیپ بود...لطفا ذهنتونو تمیز کنید!

فرید ازینکه حرف خودشو بهش برگردونده بود حرصش گرفت رفت جلو...یکسره توی ذهنش تکرار میکرد که فکر کن یه وسیلس...مثلا چوب لباسی!

سه را-خب خیالم راحت شد!

فرید-چی؟!

سه را-لباس خوبیه...تن خورش خوبه!

فرید-معلومه کار منه دیگه...دقیق و بی نقص!

سه را پوزخندی زد و با سرش تایید کرد!

.

.

جونگیون و جی بی به فرید زل زده بودن که یه بند سیگار میکشید!

جونگیون-فرید خوبی؟!

فرید-چه عجب بالاخره یکیتون پرسید!

جونگیون پشت چشمی براش نازک کرد و زیر لب گفت:

-همش دعوا داره!

جی بی-خب بگو...چیزی شده؟!

فرید-آره شده...یه مشکلی پیش اومده!

جی بی-چی؟!

فرید-این دختره سه را...داره تمایلات منو بهم میزنه! 

جی بی-ها؟! ینی...

فرید-خب من گیم...ولی این...

جی بی-آیگووو داری عاشق میشی؟!

فرید-نه...یکمی توجهم جلب شده...هیکلش که خوبه...پولدارم هست...بر و رو هم داره...

جونگیون-صبر کن ببینم فقط همینا؟!

فرید-خب آره دیگه...هی بوی تو الان داری به معیارای من توجه میکنی؟! دارم میگم قضیه خلاف تمایلات منه!

جی بی-بهتر...بده که نخوای خلاف عرف جامعه باشی؟!

فرید-نه...ولی به همین راحتی نمیشه!

جی بی-خب شاید جذب موقعیتش شدی!

فرید-ممکنه...ولی امروز تو اتاق پرو...لعنتی هر کی اون صحنه رو میدید هوایی میشد...اصلا بوی بلند شو لباستو دربیار!

جونگیون-یااااااا ینی چی؟!

جی بی-هیونگ میگم میخوای یکمی مراعات کنی؟!

فرید-خب فقط یکمی پشت لباستو بده بالا تا صحنه ی امروز برام تداعی بشه!

جونگیون همچنان با حرص نگاهش میکرد ولی بالاخره از جاش بلند شد!

فرید جلوی چشم جی بی رو گرفت و خودش نگاه کرد...بعد از چند لحظه جواب داد:

-نچ...الان به این حسی ندارم...البته شاید به خاطر اینه که این پسره و با اون فرق داره!

جونگیون نشست سرجاش و کلافه گفت:

-من دخترم!

جی بی-خب میتونی امتحان کنی...دعوتش کن به این رستورانای خصوصی...اونجا یه اتاق بهتون میدن و میتونی بفهمی واقعا خبری هست یا نه!!!!

فرید-فکر بدی نیست...خیلی دیوسیا...اون قضیه ی 17 سالگیت چیه؟!

جی بی سرفه ای کرد و با چشم و ابرو اشاره کرد که فرید ادامه نده!

جونگیون-واقعا مسخرست...تمایلات آدم مگه یه شبه عوض میشه؟!

فرید-از من هیچی بعید نیست...تازه اگه واقعا اینجوری باشه خونوادمم خوشحال میشن...فتانه بانو که کلا فقط عروس میخواد و حاج صولتم دنبال پوله!

جونگیون-نارین چی؟!

فرید-زن من خودش روشن فکره و دوست پسر داره!

جونگیون-چی؟! 

جی بی-چیزه...قبلا یادته میگفتیم نارین و فرید مثل زن و شوهرا با هم دعوا میکنن؟! منظور فرید اینه که نارین داره به جین یانگ بیشتر وابسته میشه و دیگه کاری به کار داداشش نداره!

جونگیون همچنان با گیجی بهشون نگاه میکرد!

جی بی-راستی بوی از جه چه خبر؟!

جونگیون-کی گفته تو هم میتونی منو بوی صدا کنی؟!

جی بی-خیلی خب...از جه چه خبر؟!

جونگیون-خوبه...

جی بی-همین؟!

جونگیون-بیشتر توی کمپانی همو میبینیم...امروز برام آبمیوه خرید...تازه بهم گفت زیبای خفته...قابل توجه بعضیا که به من میگن پسرم!!!

فرید-عینکشو زده بود؟!

جونگیون-نه!

فرید-خب پس دیگه حرفی نیست!!!!

جونگیون-من اصلا چرا با تو حرف میزنم؟!

فرید-یه چیزی برات گرفته بودم ولی نمیدم بهت!

جونگیون با اینکه حسابی کنجکاو شده بود ولی روشو برگردوند و گفت:

-اصلا نمیخوام بدونم چیه!

جی بی-جونگیون این تیشرتت که تنته رو میدی به من؟!

جونگیون-نخیر...تازه خریدمش!

فرید-زیبای خفته روز به روز پسرونه تر میشن!

جونگیون-اصلا میرم بخوابم!

.

.

نارین بهت زده زل زده بود به روبروش و هیچی نمیگفت!

جونیور-نارینا میدونم شوکه شدی...آیشش آخه چرا من باید این خبرو بدم؟! نارینا؟!

مارک-یه کلمه حرف بزن الان جین یانگ سکته میکنه!

نارین با صدایی که از ته چاه میومد گفت:

-ینی دو روز نذاشتن جام پیششون خالی باشه؟!

جونیور-به پرید گفتم فعلا بهش نگیما!!!!

نارین-اصن من هیچی...از سن و سالشون خجالت نکشیدن؟! مامانم امسال داره چهل سالش میشه!

جونیور-نارین توی کشور ما بیشتر بازیگرا توی این سن تازه اولین بچشونو میارن!!!!

مارک-خب این الان چه حرفیه؟! مگه فرید نگفته بود توی کشور اینا توی این سن یکمی ضایعس؟!

نارین از جاش بلند شد و داد زد:

-ینی توی عروسی من، باید یه توله سگ 5-6 ساله اینور و اونو بدو بدو کنه؟!

جونیور-مگه چیه؟! یه برادر زن 5 ساله خیلی میتونه بانمک باشه!

نارین-جنسیتشم تشخیص دادن؟! مگه چند ماهشه؟!

جونیور-اونجور که فرید میگفت یه هفته ی دیگه پنج ماهشون تموم میشه!

نارین-الان میرم به اون بهرام بی تربیت زنگ میزنم...توی این سن دارن واسه من داداش میارن؟!

جونیور-نارینا باور کن اصلا چیز مهمی نیست...توی عروسیمون میتونه با خواهرزاده های من دوست بشه!!!

نارین نشست کف زمین و بلند بلند گریه میکرد و گفت:

-مشکل همینه...داداش من باید از خواهرزاده های تو کوچیکتر باشه؟!

مارک زد زیر خنده و گفت:

-واقعا راست میگه!

جونیور-هیونگ چرا نمیری بیرون؟!

مارک-پرید گفته باید اینجا مراقب باشم!

همون لحظه فرید درو باز کرد و نارین داد زد:

-توی بیشعور از کی میدونستی؟!

فرید-بهش گفتید؟!

نارین-جواب منو بده!

فرید-از وقتی که شیرین بانو دو ماهش بود!

نارین-اونوقت الان باید به من بگید؟!

فرید-به من چه؟! مامانم گفت یه بار که باهات حرف زده بهت گفته ولی انگار تو معلوم نیست حواست کجا بوده، گفتی باشه و خداحافظی کردی...حاج صولتم که اومد اینجا غیر مستقیم میخواست بهت بفهمونه! تقصیر ماست که تو نفهمی؟!

نارین-من حالا چیکار کنم؟!

فرید-خب الان فرض کن زودتر میفهمیدی...میخواستی مجبورشون کنی بچه رو بندازن؟!

جونیور-راست میگه دیگه نارینا!!! بلند شو بریم!

فرید-کجا به سلامتی؟!

جونیور-میبرمش بیرون یکمی حال و هواش عوض بشه!

فرید-قبلنا اجازه میگرفتی یا یواشکی میبردیش!

جونیور-دوست داری الانم یواشکی ببرمش؟!

فرید-نه اجازه بگیر!

جونیور-فقط به خاطر نارین اجازه میگیرم!

فرید-باشه به خاطر هر کی که میخوای...اجازه بگیر!

جونیور حسابی حرصش گرفته بود...بدون اینکه به فرید نگاه کنه گفت:

-با اجازه میبرمش بیرون!

فرید-اجازه نمیدم!

نارین-غلط کردی...خودت هرروز میری قرار کاری اونوقت نمیذاری منو ببره هواخوری؟!

فرید-بیل بیل حمله کرده، نه؟! جونور ببرش!

نارین-اسمش جین یانگه...دیگه جونور صداش نمیکنی!

فرید-به من هیچ ربطی نداره که حاجی و شیرین بانو سر پیری یاد عشق و عاشقی افتادنا...اعصاب خوردیتو سر من خالی نکن! مارک تو هم باهاشون برو!

مارک از جاش بلند شد و گفت:

-جین یانگا اگه برام خوراکی بخری وسط راه تنهاتون میذارم!

جونیور نفسشو صدادار بیرون داد و با حرکت سرش تایید کرد!

.

.

فرید نگاهی به رستورانی که به توصیه ی جی بی رفته بودن کرد و گفت:

-فکر نمیکردم مهمونیتون شام نداشته باشه...گرسنم بود!

سه را-من گفته بودم که مهمونی بعد از ظهره...به نظر نمیاد یادت نبوده باشه!

فرید سرفه ای کرد و گفت:

-حالا خیلیم بد نشد! این شامو میتونی بذاری به پای تشکرم!

چند دقیقه ای ساکت بودن و سه را سرش توی گوشیش بود!

سه را-عکسا خیلی زود پخش شدن!

فرید-چی؟!

سه را-عکسای مهمونی...برای شویی که توی راه داریم خوبه...تو رو که توی دورهمی شرکت ما ببینن خیلی برات خوب میشه!

فرید-امیدوارم!

سه را گوشیشو کنار گذاشت و گفت:

-شک داری که اینجوری باشه؟!

فرید جوابی نداد و سه را با همون چهره ی پر از غرورش بهش زل شد!

فرید دستپاچه بود و نمیدونست باید چیکار کنه...اصلا بهتر بود به جای مشاوره گرفتن از جی بی با دوستای توی ایرانش که بهتر میشناختنش صحبت کنه!

غذا رو براشون آوردن...

فرید صندلیشو برد نزدیک سه را...سه را خیلی خونسرد به نظر میرسید و نوشیدنیش رو مینوشید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد