THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 58

 

جونگیون-منم دیگه...شلوغ نکنید!

مارک یه قدم رفت عقب و گفت:

-شبا راه میفتی میری دم خوابگاها و پسرا رو میبوسی؟!

جونگیون هول کرد و گفت:

-نه...این حرفا ینی چی؟!

نارین-هر کسی با این ظاهر ببینتت این فکرو میکنه...از نوک بینیت تا دم چونه ات رژیه!

جونگیون دستشو گرفت جلوی صورتشو گفت:

-میشه فریدو صدا کنید؟!

مارک-آره من مورد خوبی برات نیستم...میتونی با پرید اینکارو کنی!

نارین اولش از حرف جونگیون متعجب شد ولی با این حال فریدو صدا زد!!!

فرید با یه چشم باز و یه چشم بسته و شلوارک اومد دم در!

با دیدن جونگیون چشماش تا آخر باز شد و گفت:

-بالاخره شد؟!

جونگیون- اومو اونا چین روی سینه ات؟!

همونطور که این سوالو پرسید دستشو برد سمت سینه ی فرید!

فرید لبخند کجی زد و گفت:

-اینا نشونه ی مرد بودنه...مردای شما ندارن!

مارک-کی گفته؟! منم دارم!

فرید-نهایتا چندتا دونه روی شکمتون دارید!

مارک-نه...منم روی سینه ام مو دارم ولی شیوش میکنم!!!!

نارین-جین یانگم داره!

فرید چپ چپ به نارین نگاه کرد و گفت:

-برو توی اتاقت ببینم!

نارین خمیازه ای کشید و بی تفاوت سرشو تکون داد و رفت سمت اتاقش!

فرید با دست جونگیون که روی سینه اش بود و با تعجب با موهای سینه اش ور میرفت، خودشو کشید عقب!

مارک-من صحنه رو ترک میکنم...پرید دووم بیار!

جونگیون-فرید باید برات تعریف کنم!!!

فرید-چیو تعریف کنی؟! ساعت 3 نصفه شب اومدی چی تعریف کنی؟!

جونگیون-ساعت تازه 2:46 دقیقس!

فرید نفس عمیقی کشید و زیر لب به فارسی گفت:

-پسر دووم بیار...تو نباید بکشیش!!!!

جونگیون دستشو گرفت و با خودش کشوندش بیرون!

فرید-من واقعا نمیدونم توی زندگی قبلیم چیکاره بودم که توی این یکی زندگیم اینقدر بز میارم!

جونگیون توجهی نمیکرد و از پله ها کشوندش بالا!!!!

فرید-نگو که میخوای با این قیافه بری دم خوابگاه اینا؟! سکته میکنن دختر!

جونگیون-پس تو باید بری جی بی رو صدا کنی!!!!

فرید دیگه غر نمیزد...فقط میخواست همه چی زودتر تموم شه تا برگرده و بخوابه!

رفت دم در و جونگیون پشت سرش وایساد!!!

یونگجه درو باز کرد و تا نگاهش به فرید افتاد چند بار پلک زد!

فرید-چیزه...عه میگی جی بی بیاد بیرون!

یونگجه آروم گفت:

-بالاخره تو دامت فتاد...

فرید-جرئت داری بلند حرف بزن...برو صداش کن ببینم!

یونگجه-باشه باشه...هیونگ هیکلت خیلی توپه! 

فرید-خودم میدونم!

حدودا یکی دقیقه بعد جی بی که انگار هنوزم خواب بو از اتاق اومد بیرون!!

فرید-بیا دیگه پسر!

جی بی-باشه پدر...من که بهت گفته بودم کمکت میکنم ولی ای کاش دیرتر بیدارم میکردی!

فرید-بوی واقعا میخوای برای این چیزی تعریف کنی؟!

جی بی روی دومین پله ولو شد!!!

فرید سرشو تکون داد و بلندش کرد!

فرید-لعنتیا توی بیوگرافیشون میزنن، 60 کیلوئن اونوقت همینجوری اندازه ی ماده خرس حامله وزن دارن!

تا رسیدن پشتی صندلی جی بی رو تا آخر عقب بردن و اونم دوباره خوابید!

فرید-ای بابا سیگار ندارم!

جونگیون-من بهت میدم!

فرید-هه سیگار نارگیلی بکشم؟!

جونگیون-نه...بیا اینو بگیر!

فرید-سیگارتو عوض کردی؟!

جونگیون-آره اینم خوبه!

فرید سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و سیگارو گذاشت بین لباش!

فرید-فندک ندارم که...خب چرا آدمو لخت...

حرفش با فندکی که جونگیون گرفت زیر سیگارش قطع شد...نگاهی به جونگیون انداخت و گفت:

-تو عقلت نرسید صورتتو پاک کنی بعد بیای دم خونه؟! خب هر کی این قیافه رو ببینه زایمان میکنه!

جونگیون-واقعا فکر میکنی اینکارو نکردم؟! رژی که بهم دادی 24 ساعته بود!

فرید پوزخندی زد و به سیگارش پوک زد!

جونگیون-خیلی شب عجیبی بود...رفتیم سینما!!!!

فرید-این همه جون کندی دوباره تهش رفتید سینما؟!

جونگیون-چرا نمیفهمی؟! ازین سینما تخت دارا...

با صدای داد جی بی هر دوشون برگشتن نگاهش کردن!

فرید-بیدار شدی؟!

جی بی-من گوشام به یه سری چیزا سنسور دارن!

فرید-دروغ نگو...تو فقط میخواستی که من کولت کنم و منو لمس کنی!

جی بی-چی؟! نه...نه هیونگ...اصلا من فکر کردم جونگیون منو تا اینجا آورده!

جونگیون-سونبه تو وقتی که حرف میزنی فکرم میکنی؟!

فرید-ولش کن!

جونگیون-خب کجا بودم؟! آها رفتیم اونجا...البته تختامون جدا بودا...ولی دیگه کم کم دیدم من تو تخت اونم...وای نمیدونید چجوری....

فرید-باشه باشه...بقیشو ول کن!

جونگیون-چرا؟!

فرید-بچه پررو میخوای بشینی از چیزایی که اتفاق افتاده برای دو تا عزب بگی؟!

جونگیون-عزب چیه؟!

فرید-من و جی بی!

جی بی-جونگیون برو صورتتو بشور...شبیه جوکر شدی!

فرید-من نمیفهمم جه دقیقا چیکار کرده...لا اله الا اله!!!

جی بی-دلم میخواد همینجا بخوابم!

جونگیون-آره همینجا بخوابیم!

فرید-لازم نکرده...تو برو! من و جی بی میمونیم!

جی بی-هیونگ حالا که فکرشو میکنم ممکنه پشه بیاد و اذیتمون کنه!

فرید نیشخندی زد و گفت:

-هنوز ازم خجالت میکشه!

جونگیون بهشون زل زده بود و سعی داشت حس چندشی که نسبت بهشون داشت رو بروز نده!

جونگیون-من دیگه برم!

فرید-بلند شید هممون بریم!

.

.

فرید 

به سر در رستورانی که این دختره پارک سه را دعوتم کرده بود نگاه کردم و وارد رستوران شدم!

با کمی نگاه کردن به میزا پیداش کردم!

-سلام...فکر میکردم زود رسیدم ولی شما زودتر اومدید!

سه را-ازینکه معطل کسی بشم، خوشم نمیاد برای همین خودمم اطرافیانمو معطل نمیکنم!

لبخندی زدم و تاییدش کردم!

جو سنگینی بود و هیچ موضوعی برای شکستن سکوت نبود!

نگاهی به دور و برم کردم!

-جای قشنگیه...

دوباره ازون لبخندای فروتنانه اش زد!

گارسون منو رو گذاشت جلومون و دوباره چشمم به اون لوگوی ساده که حرف H وسطش بود و زیر لوگوی رستوران بود، افتاد...کلی ذهنم مشغول شد...ینی این رستورانم مال اچ پارکه؟!

گارسون-سه را شی برای شما همون همیشگی رو بیارم؟!

سه را-بله...فرید شی شما انتخاب کردید؟!

یه نفر دیگه هم پیدا شد که منو درست صدا میزد!

منو رو بستم و گفتم:

-هر چی که شما میل کنید، منم میخورم!

گارسون-حتما قربان...راستی سه را شی آشپز جدید که میخواستید ببینیدش، امروز قراره بیان که...

سه را-برای امروز نه...بعدا ملاقاتشون میکنم!

گارسون-بله چشم!

گارسون که رفت دوباره نمیدونستم چی بگم...الان اگه طرف ایرانی بود از زمین و زمان موضوع برای حرف زدن میومدا!!!!

سه را-امروز خواستم ببینمتون که یه سری تصمیمات در رابطه با همکاریمون بگیریم!

-بفرمایید!

سه را-من دوستان زیادی توی زمینه ی مد دارم و به خاطر علاقه ی خودم به مد خیلی چیزا در موردش میدونم! توی کره هم رقابت حرف اول رو میزنه! قبلنم تلفنی بهتون گفته بودم، شما خیلی هوشمندانه شروع کردید! آیدلای کیپاپ محبوبیت داخلی و جهانی زیادی بین گروه سنی نوجوون دارن! حالا مرحله ی بعدی اینه که کارای شما در معرض دید گروه های سنی دیگه قرار بگیره!

کاملا مثل یه جوجه تاجر بود!

فرید-درسته! پس شما قراره اسپانسر مراحل بعدی من باشید؟!

دوباره با همون لبخند فروتنانه گفت:

-بله...اگر مایل باشید!

دستامو روی میز گذاشتم و به هم گره دادمشون!

-صد در صد مایلم!

سه را-خب پس!

دوباره سکوت شد...غذا رو آوردن...دقیقا نمیدونم چی بود اما گوشت ماهی و جلبک داشت! 

خوشگل تزئین شده بود اما شرط میبندم خوشمزه نیست...توی این چند ماه بهم ثابت شده که اینا حتی طعم تخم مرغاشونم با ما فرق داره!

هر طعمی که داشته باشه باید فکر کنم داروئه و به زور قورتش بدم!

سه را-نمیدونم غذایی که سفارش دادم به ذائقتون خوش میاد یا نه...من درباره ی رژیم غذاییم خیلی حساسم و غذاهایی که میخورم کمی خاصه و شاید خیلی خوشمزه نباشن!

یا ابولفضل...معلوم نیست چه آشغالی سفارش داده که خودش داره اینجوری در موردش حرف میزنه!

اولین قاشقو که گذاشتم توی دهنم، گوشت ماهی بد جوری اومد زیر دندونم و حس کردم که دارم یه موجود کاملا زنده رو میجوم...واقعا نمیتونستم جلوی جمع شدن صورتمو بگیرم اما با کلی تلاش قورتش دادم و گیلاس شرابی که کنارم بود رو تا آخر سر کشیدم!

سه را-دوست داشتید؟!

-هوم؟! آره...منم طرفدار غذاهای خاصی هستم!

سه را-از ظاهرتون معلومه...هیکل سالم و استواری دارید! احتمالا توی میان وعده هاتونم انواع دمنوشا رو مینوشید...

-بله...البته بیشتر توی ایران اینجوری بودم! اینجا دیگه نهایت رسیدگی ای که به بدنم میکنم اینه که صبحا میدوم!

سه را-چه جالب...منم همینطور!

همونطور که به حرفاش گوش میدادم، با بیچارگی به بشقاب جلوم زل زده بودم که حداقل باید نصفشو میخوردم!

سه را-اگر مایل باشید آخر این هفته به یکی از دورهمیای سهام دارای شرکت ما بیایید...مطمئنا نظرشون بهتون جلب میشه! میتونیم از لباسای کالکشن شما بپوشیم و اونجا ظاهر بشیم!

انگار که خدا داره بعد از عذابایی که این چند وقت کشیدم، بهم پاداش میده!

-حتما!!!! باعث افتخارمه!

حدودا 45 دقیقه بعد از رستوران اومدیم بیرون...حس میکردم هر لحظه ممکنه بالا بیارم! حتی دیگه نسبت به هوایی که نفس میکشیدمش هم حالت تهوع داشتم!

فرید-سه را شی روز خیلی خوبی بود...امیدوارم همکاری خوبی داشته باشیم!

سه را-منم همینطور!

سریع نشستم توی ماشین و یه راست راه افتادم سمت خونه...راهی حدودا نیم ساعته رو توی یه ربع رسیدم و داشتم از پله ها بالا میرفتم که با صدای نازکی که صدام زد برگشتم!!!!

با لبخند زورکی گفتم:

-عه سلام نایون!

نایون-خوبی اوپا؟! سراغی از ما نگیریا!!!!

خدایا من چرا باید ازش سراغی بگیرم؟!

-اوپا خیلی سرش شلوغه...

نایون-آخی بیچاره اوپام...حسابی خسته میشیا!!!

-خیلی...اصلا نمیدونی!

نایون-خوبی اوپا؟! چرا خمیده ای؟! اصلا رنگ و روی خوبی نداری؟!

-میدونی...من به خام خواری عادت ندارم...

نایون-ینی چی؟!

-این ینی اینکه دارم از دست شما دخترا دیوونه میشم...کی گفته که چیزی نخورید؟! بدتر از اون چرا باید یه مشت آشغال بخورید تا چاق نشید؟! کدوم پسری گفته که دختر لاغر دوست داره؟!

نایون-اوپا برو استراحت کن...انگار حالت خیلی بده!

بدون حرف دیگه ای رفتم طبقه ی بالا و مستقیما رفتم دستشویی!

حدودا نیم سعات بعد که حس بهتری داشتم، شماره ی ابی رو گرفتم تا شاید تونم دمنوشی درست کنم که یکمی ازین حال خارجم کنه!

.

.

دانای کل

فرید بعد از چند ساعت با صدای کوبیده شدن در از خواب پرید!!!

فرید-ینی هیچکی نیست که اون بی صاحبو باز کنه؟!

بلند شد رفت دم در و دید که پسرا با کلی سوجو و مرغ سوخاری اومدن!

فرید-خدایا منو بده آدم خوارا بخورن ولی از دست اینا خلاص کن!

یوگیوم-هیونگ دستمون خسته شد...نمیذاری بیاییم تو؟!

فرید از جلوی در رفت کنار و گفت:

-چه خبره؟! رئیس کمپانیتون دوماد شده؟!

بم بم-میخواییم برگشتن نارینو جشن بگیریم!

فرید-میذاشتید دو سال دیگه جشن میگرفتید!

جکسون-پسرا منتظر بودن تا منم برگردم!

فرید-عه برگشتی؟! اصلا دیگه یادم نبود که تو هم هستی! خب نارین که الان نیست!

مارک-میدونیم...نقشه کشیدیم که جونیور بیرون نگهش داره تا ما خرید کنیم و بیاییم اینجا!!!!

فرید-اوه چه سورپرایزی!

جی بی-چرا ناراحتی؟!

فرید-دلتنگ تو بودم...میدونی که دوریت چقدر سخته برام!

جکسون-هیونگ بالاخره عاشقش شدی؟! چند وقت نبودم از همه چی جا موندما!!!!

جی بی-جکسون چرا دهنتو نمیبندی؟! مگه یادت نیست حاج صولت چی گفته بود؟!

فرید-هروقت مارک یاد گرفت نگوزه جکسونم کم حرف میشه!

مارک-عه پرید بی انصافی نکن...امروز نگوزیدم دیگه!

فرید-تو اصلا امروز خونه بودی که بخوای اینکارو بکنی؟!

یونگجه-هیس...صداشون داره از توی راه پله میاد!

فرید-افتادم وسط یه مشت مونگول...!

با باز شدن در پسرا رفتن دم در و با ریتم به نارین میگفتن خوش اومدی و براش دست میزدن!

چشمای نارین برق عجیبی داشت و فرید اصلا فکرشو نمیکرد که نارین از چنین کار لوسی ذوق زده بشه...به زور همراه با بقیه دست میزد!

پسرا حتی امون ندادن که نارین بره لباساشو عوض کنه و شروع کردن به رقصیدن باهاش!

نارین-فرید این جشن کار توئه؟!

فرید-چرا باید کار من باشه؟!

نارین همونطور که میرقصید گفت:

-آخه تو خونه ی ماست!

فرید-نچ کار دوست پسرت و رفیقاشه!

نارین بی تفاوت نسبت به فرید برگشت سمت پسرا و با ذوق ازشون تشکر میکرد!

فرید-من گشنمه!

انگار هیچ کسی صداشو نمیشنید!

فرید-من چیکار کنم از دستتون؟! یه مشت روانی ریختید تو خونم و عین ملخ میپرید اینور و اونور! به خیال خودتون میرقصید؟!

بازم کسی بهش توجه نمیکرد تا بالاخره صدای موزیکو قطع کرد!

بم بم-عه هیونگ چرا قطعش کردی؟!

فرید-زشته مزاحم همسایه ها نشیم...الان مثل همیشه یهو همشون میریزن تو خونمونا!!!!!

دقیقا همون لحظه صدای کوبیده شدن در اومد!

یوگیوم رفت دم در و بعد از چند ثانیه گفت:

-پرید با تو کار دارن!

فرید-کیه؟! بگو بیاد تو!

یوگیوم از جلوی در رفت کنار و جونگیون وارد خونه شد!

فرید-تویی بوی؟! بیا یه مهمونی خودمونیه اتفاقا الان میخواییم شام بخوریم!

جونگیون-اومو مزاحم نباشم یه وقت!

همه متعجب ازینکه فرید خودش داره برای خودش برنامه ریزی میکنه متعجب مونده بودن!

فرید-چرا زل زدید به من؟! این مرغا از دهن میفته بیایید بخوریم!

نارین-فرید تو که اینقدر دله نبودی...چرا گیر دادی الان شام بخوریم!

فرید با نگاه خنثی گفت:

-چون نهار نخوردم! چیه اونجوری نگام نکن...اصلا من میرم بیرون غذا بخورم شما هم جشن بگیرید!

نارین-نمیخواد...فکر کردم داری از سر لجبازی این کارا رو میکنی!

فرید-همش به همه چی با نگاه بچگونت نگاه میکنی!

جکسون-چی میگید به هم؟! خب بیایید شامو بخوریم دیگه!

نارین-چقدر سوجو گرفتید...!

فرید-شما اجازه نداری بخوری!

نارین-برو بابا!!!!

فرید زودتر از همه شروع کرد به خوردن!

فرید-آخیش...خدایا میدونی چند وقت بود غذای آدمیزادی نخورده بودم؟!

بر خلاف انتظار پسرا مهمونی مسخره ای شده بود و همه به این فکر میکردن که چطوری جو رو شادتر کنن!

جکسون-پرید قلیون نداری؟!

نارین با ذوق گفت:

-چرا داره!

فرید-استفاده نمیکنیم!

نارین-تو کلا امشب یه چیزیت هست!

فرید نگاه عاقل اندر سفیهی به نارین کرد و باعث شد دیگه ادامه نده!

جونیور دستشو گذاشت روی دست نارینو آروم گفت:

-حق با اونه...نباید ازون چیز مضر استفاده کنیم!

نارین نگاهی به جونیور که سمت راستش بود کرد و بعد برگشت فرید که سمت چپش بود!!!

نارین-میبینید من از هیچی شانس ندارم...شوهر و دوست پسرم جفتشون بچه مثبت و حال بهم زنن!

جونیور سریع پرید جلوی دهن نارینو گرفت و با لبخند معذبی گفت:

-خیلی زود مست شد!!!

نارین دستشو کنار زد و گفت:

-چیه؟! چرا نمیذاری حرف بزنم؟!

جی بی-جونگیون شی نارین چون پرید خیلی بهش دستور میده میگه که اون مثل شوهرش میمونه!

جونگیون دهنش در حال جنبیدن بود سرشو تکون داد و با دهن پر گفت:

-میدونم!

فرید-میمیرید نوشابه بخرید؟! الان امشب میاد یه بلایی سر من میاره...جونور امشب با خودت میبریش تو اتاق خودت!

گفتن چنین حرفی از فرید بعید بود!!!!

مرغ سوخاریا تموم شدن اما همه همچنان به سوجو خوردن ادامه میدادن!

مارک مثل همیشه شروع کرده بود به فیلم گرفتن!

.

.

صبح با صدای زنگ گوشی جی بی که پشت هم زنگ میخورد دونه دونه از خواب بیدار شدن!

بم بم با دیدن خودش توی بغل یوگیوم و آب دهن یوگیوم که روی گردنش بود داد زد و هولش داد!

بم بم-رو گردن من تف کردی؟! هیونگ اون گوشیتو نمیخوای قطع کنی؟!

جی بی-جی وای پیه...بیا جواب بده بگو جی بی دستشوییه!

یوگیوم-هیونگ تو که اینجایی!

مارک-یه لحظه خفه شید...اونجا رو نگاه کنید!

همشون به جونیور و نارین نگاه کردن و با صدای سرفه ی جی بی مثلا میخواستن نگاهشونو ازشون بگیرن اما همچنان نگاهشون میکردن!

بم بم-من خودم باید این لحظه رو ثبت کنم!

یونگجه-جکسون هیونگ بلند شو...کمرت خرد میشه ها!!!!!

جکسون روی مبل خواب بود و گردنش از کنار مبل آویزون بود!

بم بم-یونگجه آروم باش!!!!

بم بم بالای سر نارین و جونیور داشت ازشون عکس میگرفت که با صدای بلندی که از تلویزیون اومد نارین چشماشو باز کرد ولی جونیور همچنان خواب بود!

طبق معمول مارک فیلم شب قبلو گذاشته بود!!!!

همه مات و مبهوت به خودشون توی فیلم نگاه میکردن...!

یوگیوم-جین یانگ هیونگ بلند شو!!!

جونیور به زور چشماشو باز کرد و گفت:

-ساعت چنده؟!

نارین-اوه...

جونیور-چیه؟!

جونیور به تلویزیون نگاه کرد که داشت به طرز افتضاحی با نارین میرقصید و حتی جلوی همه بوسیدش!!!!

مارک-جکسون تو دقیقا داری... 

جکسون-هیس هیونگ هیچی نگو!

اما همین حرف مارک باعث شد همه توجهشون بره سمت جکسون که توی فیلم با همون حالتی که از خواب بیدار شد، روی مبل بود و با همون کله ی برعکسش به همه نگاه میکرد و میخندید و میگفت:

-چرا شما ها دارید روی سقف میرقصید؟! جین یانگا جاذبه رو خنثی کردی؟! نارینا من زیر دامنتو دیدم!

همه متوجه دست مشت شده ی جونیور شدن که داشت میرفت سمت جکسون!

جی بی-این هنوز مسته...جلوشو بگیرید!

جکسون-جین یانگا قول میدم چیزایی که از زیر دامن نارین دیدمو از یاد ببرم!

جونیور-یاااااا مگه یادته؟!

جکسون-نه...باور کن نیست!

جی بی-پرید اگه بفهمه جکسونو میکشه...فیلمو قطع کنید!

مارک-اصلا پرید کجاست؟!

نارین-جین یانگ!

جونیور برگشت سمتش و منتظر بود تا نارین ادامه ی حرفشو بزنه!

نارین-من به آرزوم رسیدم...بالاخره دیدمت!

جونیور با شنیدن این حرف نگاهی به خودش کرد و سریع پشت جی بی قایم شد!

جونیور-شما چرا چیزی نمیگید عوضیا؟!

یوگیوم-هیونگ وقتی اینقدر نفهمی ما چی میتونیم بهت بگیم؟! بگیم الان لباس تنت نیست؟!

نارین بی سر و صدا رفت سمت جونیور و جونیور تا دیدش چشماشو بست و گفت:

-نارین من واقعا خجالت میکشم...میشه نگاهم نکنی؟!

نارین بی توجه بهش دستشو برد سمت جونیور و به سینه اش دست زد!

جونیور سریع خودشو کشید عقب و گفت:

-یکی اون لباسمو بده...نارینا الان گریه میکنما!!!

نارین-جین...این جای دندونای منه...ببین رنگ رژمم دورشه!

جونیور نگاهی به خودش کرد و بعد از چند لحظه مکث گفت:

-تو...تو به من حمله کردی؟!

نارین که همچنان داشت جای گازشو لمس میکرد گفت:

-فکر کنم!

جکسون-میشه بس کنید...اینجا تنها نیستیدا...همین کارا رو کردید که بم بم و یوگیوم همو بوسیدن!

بم بم-هیونگ این چه طرز حرف زدنه؟! شوخیم حدی داره!

جکسون-به من چه...تلویزیونو ببین...پشت نارین و جونیور شما دوتایید دیگه!

جی بی-حالم بهم خورد...شما دو تا دیگه حق ندارید تو یه اتاق بخوابید!

یوگیوم صورتش همرنگ لبو شده بود و بم بم از شدت عصبانیت یکسره توی خونه راه میرفت!

جی بی-جی وای پی دوباره داره زنگ میزنه!

یونگجه-احتمالا توایسیا دوباره همه چیو گذاشتن کف دستش!

نارین-وایییی جونگیون دیشب اینجا بود!

مارک-حتما کار اونه دیگه!!!!!

جی بی-پرید کجا گذاشته رفته؟! یکی بهش زنگ بزنه!

با صدای جیغ و دادی که از اتاق فرید اومد، همه ساکت شدن!!!!

فرید-کلیدو کجا گذاشتی عوضی؟! یکی این درو باز کنه...فکرشم نمیکردم چنین آدم کثیفی باشی!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد