THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 55

 

منتظر نگاهش میکردیم تا ببینیم برای چی ازین اداها داره میاد!!

بوی-من نمیتونم بیام!

جی بی که دوباره کنترل فکش از دستش در رفته بود با حرص گفت:

-چرا؟!

بوی-با جه قرار دارم!

جی بی از جاش بلند شد و گفت:

-واقعا خیلی جفتتون منتظر بودینا...حس نمیکنی شورشو درآوردین؟!

بوی لبخندش محو شد و گفت:

-به تو چه؟!

جی بی-درست صحبت کن...من سونبه ی تو ام...اگه خبری ازتون پخش بشه برای کمپانی خوب نیست!

بوی-مگه تو رئیس کمپانی ای؟!

-داداش بشین...الان سکته میکنیا!!!!

جی بی نشست و گفت:

-میخواد از زیر بار پول خرج کردن در بره!

زدم زیر خنده و گفتم:

-فکر کردم تمایلاتت عوض شده و یه وقت عاشق شدی...پس داری حرص پولو میزنی؟!

یه دونه ازون خنده قشنگاش تحویلم داد و بوی با صدای بلند گفت:

-یه بار دیگه ازین حرفا بزنید میگم دوست پسرم حسابتونو برسه!

-جون به دوست پسرت...بگو بیاد! اتفاقا لاک پشتمم بهش نشون میدم...با آهنگ cheer up شما تکنو میزنه!

بوی-بی تربیت!

-راستی امشب ازمون مشاوره نمیخوای؟! دلم شام مفت میخواد!

بوی-نخیر!

جی بی-این سهم خرید وسایلشو بده واسه ما بسه...شام نمیخواییم ازش!

بوی-فردا من بعد از ظهر میتونم بیام ولی شب با جه اوپا میخوام برم سینما!!!

-اوه سینما؟! میبینم که ذهن جفتتون کثیفه و...

بوی-ینی چی؟!

جی بی-بعید میدونم از جه بخاری بلند بشه!

-من با جه کاری ندارم...نگرانم از بوی بخاری بلند بشه!

بوی همونطور که سیگارش بین لباش بود و داشت روشنش میکرد گفت:

-واقعا نمیفهمم چرا باهاتون دوستم!

جی بی-این حرفو نزن...جمع خیلی دلنشینی هستیم!

-چرا هنوز سیگار میکشی؟! تو که دردت دوا شده!

جوابی نداد و با اولین پوکش کلی دود بیرون داد!

-تو در آینده لات بزرگی میشه!!!

.

.

به منظره ی جلوم نگاه میکردم...دقیقا همون چیزی شده بود که فکرشو میکردم!

دیگه توی روزم میتونستیم بیاییم اینجا...سایه بون و یه تلویزیون و یخچال کوچیک و صندلی هایی که فقط باید روشون لم میدادیم و به آسمون نگاه میکردیم!

جی بی-دیگه دلم میخواد شبا هم اینجا بخوابم!

با لبخندم حرفشو تایید کردم!

جی بی-جونگیون دیر نکرده؟!

به ساعتم نگاه کردم...یازده و بیست دقیقه بود!

-نه...الان اونا سرگرم جیک جیک کردنن!

جی بی-اونوقت زندگی ما رو نگاه کن!

-خب بیا ما هم جیک جیک کنیم!

شروع کرد به سرفه کردن و گفت:

-اصلا وقتی که نیست آرامشمون بیشتره...یا داره با دود سیگارش خفمون میکنه یا گریه میکنه یا غر میزنه!

بوی-من دارم میشنوما!!!!

برگشتم سمت در پشت بوم و گفتم:

-به به تشریف آوردید؟!

بوی-آره...یه راست اومدم پیش شما...ببینید فراموشتون نکردم!

-امشب خوشحالیا...ببینیم میتونیم یه شام ازت بگیریم یا نه؟!

بوی-اینجا چقد خوب شده...دلم میخواد دیگه شبم اینجا بخوابم!

جی بی-نخیر...فقط من و پرید میتونیم اینجا بخوابیم!

-آره ممکنه اینجا صحنه هایی پیش بیاد که برای سنت خوب نباشه!

جی بی-الان که بهش فکر کردم به نظرم اونم یه مرده...ایرادی نداره پیشمون بمونه!

لبخند موذیانه ای زدم و به بوی اشاره کردم که بیاد بشینه!

-خب بیا برامون تعریف کن...فیلمش قشنگ بود؟!

بوی-نمیدونم!

-تحویل بگیر جی بی...من که گفتم اونا دارن جیک جیک میکنن!

بوی-خب راستش من همش به جه نگاه میکردم...شاید جه فیلمو بهتر دیده باشه...اون حتی موقع فیلم دیدنم عالیه!

-وایسا ببینم...ینی اون فقط فیلم میدید؟!

بوی-آره دیگه!

جی بی ریز ریز میخندید!

بوی-اوپا چه توقعی داری؟! میفهمم چی میگی ولی اول رابطمونه!!!!

-چی؟! چی گفتی؟!

بوی-گفتم اول رابطمونه!

-نه قبلترش چی گفتی؟!

بوی-چه توقعی داری؟!

-نه یه چیز دیگه هم گفتی!

بوی-یادم نمیاد!

-نباید منو اوپا صدا بزنی بوی...من هیونگتم!

بوی-گفتم من دخترم!

-فقط وقتی که بگی هیونگ جوابتو میدم...در ضمن شما سه هفتس که با همید! جی بی تو اگه سه هفته بود که با یه دختر دوست شده بودی، وقتی میرفتی سینما فقط فیلم نگاه میکردی!

جی بی همچنان ریز ریز میخندید!!!!

بوی-همش گند میزنید به حال خوبم!!!!

جی بی-کجا حالا؟! بشین...چی خوردید؟!

بوی-کوفت!

جی بی-نوش جان!

دانای کل

توی این چند وقت نارین از طرف طرفدارا تهدید به مرگم شده بود...زیر پستای وبتونش خر تو خر بود!!!

اما آگاسه ها هنوزم طرفدارش بود...شاید به خاطر اینکه فکر میکردن نارین به اوپاهای خودشون نزدیک نیست و بی خطره!

نارین به فن آرت جدیدی که درست کرده بود نگاه میکرد و ذوق زده میخندید!

توی فن آرتش خودشو کشیده بود و یه ابر گنده بالای سرش که تفکراتشو نشون میداد...توی ابر دو تا گردو کشیده بود با این نوشته:

"اگه این عنصر وجودی رو دارید بیایید منو بکشید...من ناتالیما!!!!"

بیشتر وقتا زیر تصویر فن آرتش هم حرف میزد و ایندفعه خیلی جدی نوشته بود:

"این زندگی شخصی آدماست..."

بعد از آپلود کردن فن آرت جدیدش، پشت سرم هم کامنت اومد...البته عجیب بود که تقریبا فقط آگاسه ها بودن و هنوزم طرفداری نارینو میکردن!

نارین چشمش به اکانتی افتاد که چند وقتی بود که کامنتای عجیبی میذاشت...یه اکانت فیک بود!

همیشه تهدید کردناش برعکس بقیه بود و میگفت: 

"اگه تمومش نکنی، اون سهون و کمپانیشو به فنا میدم!"

نارین سعی میکرد همیشه نادیده بگیرتش تا بیشتر لجشو دربیاره...تقریبا جواب خیلی از کامنتا رو میداد اما اینو همیشه بی جواب میذاشت ولی ایندفعه جواب داد: برو پی امی که توی کاکائو تاک بهت دادمو باز کن!

همون لحظه پی امی که به جین یانگ داده بود سین خورد!

نارین-آخیش پس خودشه!

جونیور در جواب اینکه نارین گفته بود بیا اتاقم نوشته بود:

"چرا؟!"

نارین نوشت:

"یا الان پا میشی میای یا میام آبروتو جلوی دوستات میبرم!"

با سرعت برق رسید و حالت خیلی طلبکارانه ای داشت!

نارین-سلام کردن بلد نیستی؟!

جونیور-زود باش حرفتو بزن...کار دارم!

نارین-تو چند سالته میای زیر پستام کامنت تهدید میذاری؟! اونم برعکس همه؟!

جونیور-اشتباه گرفتی...فقط من پی ام تو رو همزمان با جواب تو به اون کامنت باز کردم!

نارین-آها اونوقت از کجا میدونی که من به اون کامنت چی گفتم؟! اصلا از کجا فهمیدی کی جواب دادم؟!

جونیور هیچ راه فراری نداشت...باورش نمیشد اینقدر احمقانه سوتی داده باشه:

-من باید برم کلی کار دارم!

نارین رفت جلوی در دست به سینه وایساد!!!

جونیور لبخند همراه با خجالتی زد و گفت:

-نارینا اینجا نه...یه کسی درو باز میکنه!

نارین از تعجب چشماش گرد شد و گفت:

-چی میگی؟! میخوام باهات حرف بزنم!

جونیور سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت:

-میشنوم!

نارین-سه روزه که باید مهریمو بدی ولی عین خیالت نیست!!!

جونیور-امروز میدم...

نارین موهای جونیورو بهم ریخت و گفت:

-آفرین پسر خوب!

جونیور-ولی شرط داره!

نارین-چی؟!

جونیور-بریم بیرون!

نارین-ولی من باید برم آسایشگاه!!!

جونیور-میدونستم به اونا بیشتر از من اهمیت میدی!

نارین-خودتو لوس نکن حالا...بیا اونجا دنبالم!!!!

جونیور-باشه...حالا کجا بریم!

نارین-تا نیم ساعت دیگه بهت زنگ میزنم میگم!

جونیور-خب الان بگو!

نارین-میخوام فکر کنم!

نارین بلافاصله بعد از رفتن جونیور شروع کرد به درست کردن صورت خودش و وسایلشو جمع کرد تا بره آسایشگاه که دم در کمپانی فریدو دید!

فرید-به به ناتالی خانم...خیلی وقت بود ندیده بودمت!

نارین-سلام

فرید-به مامان اینا زنگ بزن...حاج صولت فهمیده لز خونه رفتی ولی اونارو یکسره باید بپیچونم و بگم به یه بهونه ای نیستی!

نارین-با همین رنگ موهات با حاج صولت حرف زدی؟!

فرید-نگران نباش...تماس تصویری نمیگیرم باهاش!

نارین-من که نگران نیستم!

فرید-آفرین تو فقط نگران خودت باش...کجا به سلامتی؟!

نارین-میرم آسایشگاه!!!

فرید-عکساتو دیدم...بهت نمیاد اهل این کارا باشی!

نارین-کاری نداری؟!

فرید-میرسونمت!

نارین-چی شده به فکر من افتادی؟!

فرید-خیلی چشم سفیدی...میخوام باهات حرف بزنم! برو بشین تو ماشین!

توی ماشین که نشستن فرید پشت هم سیگار میکشید!

نارین-حرف بزن دیگه!

فرید-تا کی وضع اینجوری میمونه؟!

نارین-نمیدونم!!!!

فرید-عین آدم جواب بده...من حوصله ی این بچه بازیا رو ندارم!!!

نارین-چیه فکر نمیکردی یه بچه مثل من بتونه اینقدر همه چیز زندگیتو بگیره توی دستش؟!

فرید اینقدر با جدیت بهش نگاه کرد که خنده ی نارین خشک شد و بعد از چند لحظه گفت:

-تا وقتی که از همه چیز مطمئن بشم وضع همینه!

فرید-فقط امیدوارم اینهمه وقت گذاشتن ارزشو داشته باشه...

نارین-ینی چی این حرفت؟! ینی ارزش نداره؟!

فرید شونه هاشو بالا انداخت و گفت:

-نمیدونم!

نارین-ولی به نظر خودم داره...من الان ازش فاصله گرفتم ولی اون هنوزم مثل قبل مراقبمه!

فرید-خب پس...حالا تا کی میخوای به این وضع ادامه بدی؟! تا وقتی که بیاد جلوت زانو بزنه و بگه برگرد؟! من تا کی باید اینجا بمونم؟!

نارین واقعا گیج شده بود...به اینجاهای قضیه فکر نکرده بود!!!!

نارین-خب...ببین فرید...نمیدونم!

فرید-پیاده شو!

نارین-چی؟!

فرید-رسیدیم!

نارین-تو چطوری میدونستی این آسایشگاه میام؟!

فرید-پسر حاج صولتم دیگه!

نارین-تو رو اگه توی قطب جنوبم ببرن همینقدر همه جا رو میشناسی!!!!

فرید لبخند پیروزمندانه ای زد و از ماشین پیاده شد!

نارین-دیگه خودم بلدم بقیشو برم!

فرید-میخوام ببینم اونجا چه خبره!

با هم وارد ساختمون شدن و نارین از نگاه خیره ی پرستارا به فرید لجش گرفته بود!!!

تا رسیدن به بخشی که نارین همیشه میرفت، فرید از مهربونیای نارین و اون همه سندروم دانی که بهش محبت میورزیدن، تعجب کرده بود!

دخترایی که اونجا بودن یکسره از نارین سراغ فریدو میگرفتن و میخواستن ببین اون کیه!!!!

فرید با اینکه متوجه این قضیه شده بود ولی یه گوشه نشسته بود!

متوجه پسری شد که اومد کنارش نشست!

فرید-اسمت چیه؟!

پسر با جدیت گفت:

-فرد...اسم تو چیه؟!

فرید-فرید!

فرد-ببینم پرید نسبتت با ناتالی چیه؟!

فرید مونده بود که طرف اسم خودشو درست تلفظ میکرد ولی به فرید میگفت پرید!

فرید-چطور مگه؟!

فرد-خوشم نمیاد پسرای غریبه باهاش حرف بزنن...غیرتم خدشه دار میشه!

فرید با حرص میخندید و فارسی گفت:

-خدایا من اگه تو زندگی قبلیم هیتلرم بوده باشم، این زندگی حقم نیست...زنم هزار تا صاحب داره!

فرد-چی میگی؟!

فرید-من شوهرشم!

فرد-حرف مفت نزن...اون قراره با من ازدواج کنه!!!

فرید-داریم مردونه با هم حرف میزنیم دیگه...چرا اینقدر بی ادبی؟!

فرد-تو هم مثل اون بچه قرتی پا درازی...میخوایید ناتالی منو ازم بگیرید!

فرید-بیا بگیرش والا اگه ما بخواییم جلوتو بگیریم!

نارین-عه چی داری بهش میگی...فرد بیا ببینم امروز چیا کشیدی؟!

فرد دست نارینو که به سمتش دراز شده بود گرفت و همزمان به فرید زبون درازی کرد!

فرید-عیال بیا!!!!

نارین-چیه؟!

فرید-خوشم نمیاد دیگه بیای اینجا!!!!

نارین-ینی چی؟! تو الان به یه سندروم دان حسودی کردی؟!

فرید-برو بابا!!!!

بعد ازین حرفش از آسایشگاه بیرون زد...

توی ماشین نشست و به گوشیش نگاه کرد که دو تا تماس بی پاسخ از بم بم داشت...شمارشو گرفت...بم بم بلافاصله جواب داد:

-سلام هیونگ!

فرید-سلام پسر....چه خبر؟!

بم بم-عالیم هیونگ...عکسا که پخش شدن تا الان کلی فید بک مثبت گرفتم!!!

فرید-خدا رو شکر!

بم بم-هیونگ امشب وقتت خالیه؟! میخوام شام دعوتت کنم! یه سورپرایز خوبم برات دارم!

فرید-اینقدر ریخت و پاش نکن بابا!!!!

بم بم-هیونگ تو حقت بیشتر از ایناس!

فرید-خب پس مگه میشه برای پلنگ تایلندیمون وقت خالی نداشته باشم؟!

بم بم-هیونگ توی این چند وقت واقعا عین یه برادر بزرگتر هوامو داشتی...فکر کنم اینجا هیچکی اندازه من خوب بودن تو رو درک نکنه!!!

فرید-دلبری نکن پسر...

بم بم-چشم چشم...راستی چندتا از عکسامو توی اینستاگرامم گذاشتم! بالاخره جی وای پی اجازه ی استفاده از فضای مجازی رو داد!

فرید-خوبه!!!! ازین به بعد وقتی اتفاقی برات افتاد به جای اینکه خودتو داغون کنی، راه چاره پیدا کن، فهمیدی؟!

بم بم-بله هیونگ!

جونیور

درخواست نارین عجیب بود...میخواست بریم بیلیارد بازی کنیم!!!

یه جا رو رزرو کردم که فقط خودمون دو تا باشیم...به ساعتم نگاه کردم...دیگه باید از ساختمون بیاد بیرون ولی هنوز نیومده!

گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن...نارین بود! جوابشو دادم:

-بله نارینا؟! کجایی؟!

نارین-اوپا دارم میبینمت...بیا بالا!!!!

جونیور-چی؟! چرا بیام؟!

نارین-بیا دیگه...طبقه ی چهارم!

جونیور با اینکه خیلی احساس معذب بودن میکرد رفت سمت ساختمون!

به نظر میومد نشناخته باشنش...اینطوری راحتتر بود!

رسید به طبقه ای که نارین بود!

خیلی حس غریبی میکرد و یه گوشه وایساد تا بالاخره نارین اومد پیشش!!!!

نارین-صبح فرید اینجا بود...دخترا اینقدر آمارشو ازم میگرفتن!!!

جونیور-که اینطور!!!

نارین-فریدم گفت من دوست پسر همتونم!!!

جونیور دوباره با بی حوصلگی گفت:

-که اینطور!

نارین-چرا اینجوریی؟!

جونیور-واقعا فکر میکنی پرید برای من اهمیتی داره!

نارین ریز خندید و گفت:

-الان آماده میشم بریم!!!

جونیور-آره چشماتم درست کن...اینطوری حس میکنم با یکی دیگه قرار گذاشتم!!

نارین-نمیشه...باید تا آخرش ناتالی باشم...حالا رفتیم بیرون خودمو درست میکنم!!!

جونیور با حرکت سرش تایید کرد!

به پسری خیره موند که اومد کنارش وایساد!!!

پسره-ببینم تازه آوردنت به این بخش؟!

جونیور سرشو برگردوند سمت پسره و گفت:

-منو نشناختی؟!

پسره-نه...توی آسایشگاه قبلی با هم دوست بودیم؟!

جونیور با حرص خندید و گفت:

-من پارک جین یانگم!!!

پسره-به جا نیاوردم...در هر حال منم فردم...راستی دور و بر ناتالی من نباش!

جونیور-هه چی؟! مال توئه؟!

فرد-بله...قراره با هم ازدواج کنیم!

جونیور-نمیشه...من عشق اول و آخرشم!

فرد شروع کرد به خندیدن و گفت:

-میدونی چندمین نفری هستی که ازین حرفا میزنه؟! 

جونیور-برو ببینم بچه...داری اعصابمو خرد میکنیا!!!!

فرد-اگه ببینم بازم میای پیشش ساکت نمیشینم...گوشاتو میکنم و میدم سگای نگهبان بخورنشون!

نارین-عه فرد...مگه قرار نبود دیگه ازین حرفا نزنی؟!

فرد-ناتالی تو پسرا رو نمیشناسی...اونا خیلی کثیفن! اینقدر بهشون اعتماد نکن...من همیشه آغوشمو به روت باز میذارم!

نارین-مرسی عزیزم...من فقط مال خودتم!

جونیور-چی داری میگی؟!

نارین-عه هیس!

از ساختمون که بیرون زدن جونیور گفت:

-پس نفر بعد از سهون، فرده؟!

نارین-من واقعا نمیفهمم شما پسرا چرا اینقدر بچه این؟!

جونیور-هه به من میگه دور و بر تو نباشم!!!

نارین-خب اگه دیر بجنبی میرم عشق اون میشم دیگه!!!

جونیور-غلط میکنی...مگه میذارم؟!

دست نارینو محکم گرفت و گفت:

-تو فقط مال منی!!!

نارین با اینکه دستش درد گرفته بود ولی از شنیدن این حرفا ذوق میکرد!

نارین

وارد ساختمون که شدیم به یه سالن نه چندان بزرگ رفتیم و فقط خودمون دو تا بودیم...خوبه! همونجور که خواسته بودم، بود!

جونیور-من خودمم خیلی توی بیلیارد خوب نیستم ولی سعی میکنم بهت یاد بدم!

برام عجیبه که هنوزم حرفامو باور میکنه...برعکس اینکه گفته بودم تا حالا بیلیارد بازی نکردم و بلد نیستم، بلد بودم!

بعد از کلی توضیح دادن در مورد قوانین بازی، کیو(چوب بیلیارد) رو داد دستم و گفت شروع کن!!!

مثل یه مبتدی که واقعا هیچی نمیدونه رفتار کردم و الکی توپارو پخش و پلا میکردم!!!

جونیور-نارین اینجوری نه!!!

اومد پشت سرم خم شد و دستاشو گذاشت روی دستام که کیو رو گرفته بودن!

فکر کنم الان وقتشه...برگشتم سمتش و به چشماش نگاه کردم!!!

بعد از نفس عمیقی که کشید گفت:

-برگرد میخوام برات توضیح بدم!

سرمو تکون دادم و همونجور که با موهاش ور میرفتم، گفتم:

-خسته شدم...از بازیش خوشم نمیاد!

جونیور پوزخندی زد و گفت:

-چقد زود خسته شدی!

-اوهوم...

یهو بلندم کرد و گذاشتم روی میز بیلیارد!!!

-فکر میکردم نمیتونی بغلم کنی!

خندید و گفت:

-من خیلی قویم!!!

از وقتی که اومده بودیم اینجا چهار بار لبشو گاز گرفت...خیلی امروز منحرف شده!!!

-چقد امروز درتی(dirty) شدی!!!

جونیور-مگه اینجوری دوست نداری؟!

بلافاصله بعد ازین حرفش منو بوسید و دستاش خیلی منحرفانه روی بدنم میخزیدن...

جونیور-فکر خوبیه!

-ها؟!

جونیور-روی میز بیلیارد...تنوعه!!!

-اوپا اینجوری نگو من خجالت میکشم!

نشست روی میز و توپا رو از پشت سرم کنار داد و با دستاش جوری هدایتم کرد که کاملا دیگه روی میز دراز کشیده بودم...سمتم خم شد و اینقدر بهم نزدیک بود که بینیم پر از عطرش شده بود...انگار که خودشم برای این قرار خیلی آماده بود!

اصلا نمیفهمیدم چه خبره...صورتش کنار گوشم بود و همونطور که موهامو نوازش میکرد، گوشمو میبوسید...

داشتم حس میکردم که نفسم داره بند میاد!!!!

-من فقط فکر میکردم اطلاعاتت بالاست و خودت خیلی ناتوانی!!!

صورتشو آورد روبروی صورتم و گفت:

-چرا فکر میکنی ناتوانم؟!

-هوم؟! نمیدونم...چقد گرمه!!!

جونیور-هیس!

دوباره شروع کرد به بوسیدنم!!!!

دستامو دور گردنش حلقه کردم!

یه ذره که گذشت سرمو ار کشیدمو گفتم:

-بذار نفس بکشم...اوپا خیلی خوبه درتی میشیا ولی....

پوزخندی زدی زد و از جاش بلند شد...دستمو گرفت و بلندم کرد!

هنوزم روی میز نشسته بودم و با تعجب بهش نگاه میکردم!

-فکر کنم الان کاملا بیلیاردو یاد گرفته باشم!!!!

داشت موهاشو دم آینه ی تمام قدی که اونجا بود، مرتب میکرد از توی آینه بهم نگاه کرد و گفت:

-من معلم خیلی خوبیم!!!

-اوی اونجوری حرف نزن من خجالت میکشم!!!

دانای کل

فرید به پوستر بزرگی که عکس جی دراگون توش بود زل زده بود...اگه میدونست سورپرایز بم بم چنین چیزیه هیچوقت نمیرفت باهاش شام بخوره!!!

یکسره حرف بم بم توی سرش تکرار میشد:

"هیونگ نمیدونم تمایلات جی دی هیونگ چیه ولی امیدوارم بتونه عشق تو رو درک کنه و بهش برسی...این عکسو بزن توی اتاقت!"

با صدای زنگ خونه نگاهشو از پوستر گرفت و بلند شد رفت دم در!!!

فرید-تو اینجا چیکار میکنی جونور؟!

جونیور-پرید شی...امروز خیلی خوش گذشت ولی کمرم شکست!

فرید-هان؟!

جونیور-میشه بیام تو؟!

فرید از جلوی در رفت کنار و جونیور اومد تو!!!

جونیور-امروز مهریشو دادم...با اینکه پولش خیلی زیاد نبود ولی نمیدونم چرا حس میکنم قلبم داره له میشه!!

فرید نمیتونست جلوی خندشو بگیره و فقط میخندید!!!!

جونیور-هیونگ سیگار داری؟!

فرید-آره ولی برای بچه ها نه!!!

جونیور-مشروب چی؟!

فرید-ولم کن بابا مگه من ساقیم؟!

جونیور دستشو گذاشت زیر سرش و خودشو روی مبل مچاله کرد و گفت:

-میشه امشب اینجا بمونم؟!

فرید-پاشو ببینم...خونه مجردی گیر آوردی؟! برو اینجا جای مارکه...

جونیور-بهش میگم نیاد اینجا!!!!

فرید-لا اله الا اله...نارین ببین چه به سر این خل و چل آوردی!!!!!

جونیور-چی؟!

فرید-هیچی...اگه برام شام بخری میذارم شب اینجا بمونی...اصلا مارکم میبرم اتاق خودم که با فراغ بال بخوابی!

جونیور-من میگم امروز مهریه دادم تو میگی پول غذا بدم؟!

فرید-گندتون بزنم که همتون چترید رو سر آدم!

.

.

فرید-آخه الاغ چرا بوسش کردی؟!

نارین-نفهم میگم زاویمون غلط انداز بود...من و سهون 5 سانت با هم فاصله داشتیم!!!

فرید کلافه نگاهش کرد و گفت:

-اصن همونم نباید اتفاق میفتاد!!!

نارین با خنده ی موذیانه ای گفت:

-خب اونجا دوربین بود نمیشد که کاری نکنم!!!!

طی بحثاشون به کارمندای کمپانی نگاه میکردن که پچ پچ کنان این طرف و اون طرف میرفتن!!!

فرید-آوازه ات بین اینا هم پیچیده!!

بم بم-میگن سفیر ایران اومده اینجا!!!!

نارین و فرید اولش بهت زده نگاهش کردن و بعد نارین با صدای نالون گفت:

-فرید چه گندی بالا آوردی؟! حتما دیپورت شدیم!

فرید-احتمالا حاج بهرام عکس ماچ تو و اون مونگلو دیده دیپورتمون کرده دیگه!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد