THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 53

 

وقتی که فرید رفت خونه متوجه شد که نارین رفته و کلا نیستش که بخواد در این مورد باهاش حرف بزنه!!!

به وکیلش خبر داد که به نارین زنگ بزنه و باهاش صحبت کنه!!!

مطمئن بود که سر و کله ی نارین بعد تماس وکیلش پیدا میشه و برای همین به جین یانگ هم گفته بود بیاد!!

نارین خیلی جدی اومد نشست و فرید و جین یانگم روبروش نشستن!!

نارین-واسه من وکیل جلو میفرستی...هه غیرتت اجازه داد همچین کاری کنی؟!

فرید-نه غیرتم فقط اجازه میده که اینجا با دوست پسر زنم جلسه بذاریم که چجوری پولتو هر ماه بدیم که بری با دوست پسر جدیدت عشق و حال کنی!!!

مارکم خیلی ریلکس اومد نشست کنارشون و با دقت بهشون نگاه کرد!

نارین-چیه الان تمکین میخوای؟!

فرید-آره!!!

نارین-پس ینی اگه من بهت تمکین بدم، مهریمو میدی؟!

جونیور-نارین این چه طرز صحبت کردنه؟!

نارین-تو حرف نزن...پس نمیخواد شکایت کنی!

مارک-به حرفش گوش ندید...اون الان بیل بیله نمیتونه تمکین بده!

فرید و جونیور همزمان گفتن:

-الان وقتش نیست!

مارک-آخه رفتارش اینو میگه!!!

نارین-مارک درست میگه!!!

جونیور-مگه میشه؟! وقتی الان وقتش نیست چجوری...

نارین-میشه دیگه...فرید جان میخوای یه هفته صبر کن بعد تقاضای تکمین بده!!!

فرید-میدونی من گییم و به دردم نمیخوری اینجوری حرف میزنی؟! 

نارین-خب میتونی با مارک باشی!!!

مارک-اینجوری باید پولتو با من نصف کنی!

جونیور-یااااا هیونگ تو واقعا مشکلی نداری؟! میدونی تمکین ینی چی؟!

مارک-آره میدونم...دیگه چه میشه کرد! راستی نارین چرا رفتی؟! البته وقتی دیدم وسایلتو جمع کردی خوشحال شدم...چند روزی صداتو نمیشنوم!!!

نارین-رفتی اتاقمو گشتی؟!

مارک-خب حوصله ام سر رفته بود...تو هم تو خوابگاه ما بودی اتاقامونو میگشتی!

فرید-ببینم دیگه کجاها رو گشتی؟!

مارک به در اتاق فریماه اشاره کرد و بعدش به اتاق خود فرید و گفت:

-اینجاها!!!!

فرید از عصبانیت گوشاش قرمز شده بود!

فرید-تو اون اتاق چیکار کردی؟!

مارک-رفتم توشو دیدم!

نارین و جونیور با نگرانی به فرید زل زده بودن!

فرید-روی تختشم خوابیدی؟!

مارک-در کمد قفل بود، میخواستم بازش کنم!

فرید-روی تختشم خوابیدی؟!

مارک-آها توی کشوها رو هم دیدم!

فرید-جواب منو بده مارمولک!!!

مارک-باور کن قبل اینکه رو تخت بخوابم دوش گرفته بودم و بدنم تمیز بود!!!

فرید همون لحظه از جاش بلند شد و جونیور جلوی مارک وایساد و داد زد:

-مارک برو بالا...در رو هم قفل کن!!!

مارک سریع از جاش پرید و رفت!

فرید-من دوباره تو رو میبینم دیگه مارمولک یبس! مگه نگفتم کسی توی اون اتاق نره؟!

نارین-گویا با مارک به تفاهم نرسیدی...حالا چیکار کنیم؟! به نظرم بهترین کار اینه که عین بچه آدم مهریمو بدی...بهت سخت نمیگیرم!

فرید-نارین من این جونور بی خاصیت نیستما...ساکت نمیشینم!!!

نارین-میدونم...برای همین میخوام یه چیزی رو برات بگم!!!

فرید نشست سر جاش و منتظر موند!

نارین-من ادمین پیج اینستای یکی از خبرگزاریای اینترنتیم!

فرید-خب؟!

نارین-خبرگزاریش برای ایرانه!

فرید-خب حرفتو بزن!

نارین-بالاخره خبر همجنسگرا بودن پسر یکی از کله گنده های مملکت میتونه خیلی داغ باشه!!! تو که نمیخوای حاج صولتو سکته بدی؟!

فرید-پس فکر همه جاشو کردی؟!

نارین-کاملا!!!!

فرید-فقط یه چیز دیگه میپرسم...الان داری به خاطر اون اتفاق بین من و این دوست پسرت توی آمریکا این غلطارو میکنی؟!

نارین-فقط اون نه...نیاز دارم چند وقت تنها باشم!!!

فرید-تا کی ایشالا؟!

نارین-هروقت که حس کنم دیگه لازم نیست!!!

فرید-منو کردی عروسک خیمه شب بازیت...هر غلطی میخوای بکن...دادن مهریه ات برای من مثل دادن خرجیه ولی سعی کن بزرگ شی!!!

جونیور که تا اون موقع ساکت بود گفت:

-الان کجا زندگی میکنی؟!

نارین که احساس میکرد فرید خیلی چیزا رو در نظر نگرفته و به ناحق بهش میگه بزرگ بشه با حرص برگشت سمت جونیورو گفت:

-به تو چه؟! هان؟!

نارین بدون حرف دیگه ای رفت و جونیور به فرید گفت:

-قرار به هر چقدر که شد من نصفشو میدم!!!

فرید بدون اینکه حرفی بزنه با تکون دادن سرش تایید کرد!!!

بعد از رفتن جونیور به جی بی خبر داد که بره پشت بوم و خودشم رفت بالا!!!!

دلش نمیخواست به چیزی فکر کنه...با خودش فکر میکرد که همونجور که نمیتونه از بیل بیل درکی داشته باشه، الانم نمیتونه از حال و روز نارین درکی داشته باشه...شاید نارین برای فکر کردن به آینده اش واقعا نیاز داره تنها باشه...!

دوباره بوی سیگار نارگیلی میومد!!!

فرید-هی نارگیلی...کاری به صدات ندارم؛ بالاخره با کامپیوتر درست میشه ولی با این روندت هیچی ازت نمیمونه ها!!!

جی بی-دوباره اینجاست؟!

فرید-فکر میکردم برات عادی شده!!!

جونگیون با دیدن جی بی سرشو انداخت پایین و پشت سر هم معذرت خواهی میکرد!!!

فرید-اوی منم اینجاما...چرا فقط ازین معذرت خواهی میکنی؟!

جونگیون-از تو چرا باید معذرت بخوام؟!

فرید-منم میتونم خطرناک باشم...مثلا در موردت شایعه پخش کنم...تاره شایعاتم همشون واقعین!!!

جونگیون بدون اینکه جوابی بده به سیگار کشیدنش ادامه داد!!!

جی بی-نتونستی کاری کنی؟!

فرید-نه...تهدید میکنه!!!

جی بی-ینی چی؟!

فرید همونطور که سیگار روی لبش بود و داشت روشنش میکرد شونه هاشو بالا انداخت و به روبروش نگاه کرد!!!

فرید-من اصلا این پولا برام چیزی نیست...قبل ازینکه شکایت کنه داشتم خرجشو میدادم ولی اینکه بخوام به اسم مهریه بدمش زورم میاد!!!

فرید رد نگاه جی بی رو گرفت که داشت به جونگیون نگاه میکرد!!!!

بعد از چند لحظه که جفتشون بهش خیره مونده بودن، فرید داد زد:

-تو چرا اینقدر گریه میکنی؟! مرد که گریه نمیکنه!!!

جونگیون سرشو آورد بالا و با صدای گرفته گفت:

-من عاشق شدم!!

فرید و جی بی بهم نگاه کردن و بلافاصله به روبروشون زل شدن!

جی بی-جونگیون شی گروه ما هنوز قراردادش تموم نشده ها!!!!

فرید-این عاشق دخترا میشه!

جونگیون چپ چپ نگاهشون کرد و چیزی نگفت!

فرید-گشنمه...جی بی شام میام پیش شما!!!!

جی بی-ما چند وقت دیگه عکسبرداری داریم، توی رژیمیم!!!

فرید-کوفت...اون وحشیم که خونه نیست یه دردی بده بخوریم...مارکم ازم ترسید برگشت خوابگاه خودتون...ببینم بوی شما چیزی ندارید؟!

جونگیون-ما که کلا شام نمیخوریم!!!

فرید-من واقعا نمیفهمم شما چرا فکر میکنید پسرا از دخترای اینقدر لاغر خوششون میاد؟! ریختتون کفاره داره!

جی بی-چی داره؟!

فرید-کفاره...ینی وقتی یه چیز چندش میبینیم بابتش باید به دولت پول بدیم!!!

جونگیون-لازم نیست اینقدر با عصبانیت بگی گرسنته!

فرید-این به گشنگیم ربطی نداره...فقط منظورم اینه که وقتی یه پسر بخواد بغلتون کنه نباید استخووناتون یه دور بره تو دل و روده ی طرف!!!

جی بی-اینو موافقم...تا حالا شده اتفاقی خوردم بهشون و تا چند وقت کبود بودم!!!

فرید لبخند کجی زد و گفت:

-من میرم برای خودم پیتزا میگیرم!!!

جونگیون-منم مرغ سوخاری میخوام!

جی بی-منم یه همبرگر!

فرید-شماها که رژیم بودید!!!

جونگیون-خب نمیشه که تو بخوری ما نگاه کنیم!!!

فرید-پس یکی از شماها میره...من از شماها بزرگترم!

جی بی-ما سلبریتی هستیم...نمیتونیم به همین راحتی بریم بیرون!

فرید-حاضرم قسم بخورم که اگه الان بدون کلاه و ماسک پاتونو ازینجا بذارید بیرونم هیچکی نمیشناستون!!! پس پولتونو بدید!!!

جونگیون-من که با لباس خونگیم!

جی بی-منم که کلا پول ندارم!

فرید نگاه کثیفی به سر تا پاشون کرد و گفت:

-پس میخوایید جور دیگه ای حساب کنید؟!

همون لحظه جونگیون از جاش بلند شد و آروم گفت:

-الان میرم بیارم!!!

جی بی هم از جاش بلند شد و گفت:

-این واقعا خیلی بده که تو همجنسگرایی...من نمیفهمم جونگیون چرا بلند شد رفت!

فرید-خره اون خودشم قبول کرده که پسره اونوقت تو هنوز باور نکردی؟!

.

.

نزدیکای ساعت 12 فرید برگشت توی خونه و مستقیم رفت به اتاق فریماه!!!!

دستگاه ریکوردشو از توی جیبش درآورد؛ کمدی که همیشه قفل بود رو باز کرد و گذاشت اونجا!!!!

کمدش رو کاملا برانداز کرد...چند ماهی بود که صداهای جدید با زبون جدید رو ضبط کرده بود...

نمیدونست که واقعا چجوری به اینجا رسیده!!!

6-7 ماه پیش داشت توی ایران زندگیشون میکرد و کاملا اوضاعش با الان فرق داشت...

الان خیلی چیزا اتفاق افتاده بود و واقعا فکر کردن بهشون، دیوونه کننده بود!!!

حل کردن اینهمه مسئله و اتفاقای غیر منتظره ای که پیش رو بودن، ذهنشو خسته میکرد و برای همین مجبور بود همیشه فرار کنه!

با زنگ گوشیش هول شد و در کمدو بست!

اسم نارین روی گوشیش بود...نمیتونست جلوی خنده های عصبیشو بگیره!!!

فرید-هه فکر کنم پشیمون شدی بچه!

تماسو وصل کرد و با لحن بی حوصله ای گفت:

-بله؟!

نارین-برام لالایی بخون!

فرید-هه چی؟! نارین تو چرا اینقدر وقیحی؟!

نارین-ترسیدم...نمیتونم بخوابم!!!

فرید چند لحظه ساکت موند و بعدش شروع کرد به آروم آروم خوندن!!!

همونطور که میخوند از اتاق اومد بیرون و رفت روی مبل ولو شد!

فرید-نارین؟! خوابیدی؟!

نارین دیگه جوابی نداد...فریدم روی همون مبل خوابید!!!!

.

.

نارین توی اتاقش نشسته بود و به نقشه هاش فکر میکرد...باید میفهمید که قصد جونیور تا چه حدی جدیه...

جونیور بدون در زدن در اتاقشو باز کرد و نشست روی صندلی!

نارین-چرا در نزدی؟!

جونیور-چرا در بزنم؟!

نارین جوابشو نداد و خودشو مشغول کاراش کرد!!!

جونیور-نارین؟!

نارین سرشو آورد بالا و نگاهش کرد!

جونیور-چرا اینجوری شد؟!

نارین-چی اینجوری شد؟!

جونیور-یهو عوض شدی...خودتو از ما دور کردی...

نارین-جین یانگ من میدونم دارم چیکار میکنم! اگه کاری نداری برو سر تمرینت!

جونیور-جین یانگ؟! میدونی خیلی دوست دارم جین یانگ صدام کنن اما وقتی که تو جین یانگ صدام میکنی نگران میشم!

نارین دوباره سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت!!!

جونیور رفت کنارش و صورتشو برد نزدیک نارین!

جونیور-نارینا چند وقته خیلی اتفاقا افتاده...ولی من هنوز مثل قبلا دوست دارم! هنوزم وقتی ازم دوری نمیتونم راحت بخوابم...چرا...

نارین-برای هردومون خوبه...برو بیرون!

جونیور با سر تاییدش کرد و رفت بیرون...

کم کم باید ضبط آهنگای آلبوم جدیدشونو شروع میکردن...هرچند که بیشترشون مشغول کار بودن!

جکسون یکسره توی رفت و آمد به چین بود...فیلمبرداری جونیور همین روزا شروع میشد...بم بم باید برای عکسبرداری کالکشن فرید آماده میشد...جی بی هنوز درگیر کمرش بود...

نارین توی راهروی کمپانی قدم میزد و از پنجره شهرو نگاه میکرد...بعد از چندین و چند وقت شماره ی خونشونو گرفت...توی این چند وقت بیشتر اونا بهش زنگ میزدن!

صدای مامانشو که شنید انگار کلی آرامشو یه جا بهش داده بودن!

شیرین بانو-چه عجب نارین خانم...اینقدر بهت خوش میگذره که دیگه یاد ما نمیفتی!!!

نارین-چطوری شیرین بانو؟! بابا خوبه؟!

شیرین-ما خوبیم...دلتنگیم!

صدای فتانه بانو به گوش نارین میومد و انگار سراغ فریدو میگرفت!

نارین-مامان فتانه اونجاست؟!

شیرین بانو-آره از وقتی که...چیزه کلا خیلی بهم سر میزنه!!!

نارین با دیدن جونیور که داشت با نایون صحبت میکرد، دیگه چیزی نمیشنید...با اینکه میدونست هیچی بینشون نیست اما همیشه عصبی میشد! به نظر میومد جونیورم از قصد اینکارو کرده چون کاملا حواسش بود به اینکه نارین اونجا وایساده...

نارین با صدای بلند فتانه بانو نگاهشو از جونیور و نایون گرفت:

-نارین گوش میدی؟! خوبی؟!

نارین-چی؟! بله بله!

فتانه-همین؟! بله بله؟!

نارین-خب چی بگم؟! من بعدا زنگ میزنم!

نارین با حرص رفت از کنار جونیور و نایون رد بشه که با صدای نایون وایساد سر جاش!

نایون-عه اونی تو هم اینجایی؟!

نارین-آره...شرمنده که اینجا بودم!

بلافاصله گذاشت رفت و نایون به جونیور نگاه کرد که داشت میخندید!!!

نایون-میخواستی اذیتش کنی؟! خجالت نمیکشی؟!

جونیور چیزی نگفت و سریع چهره اش جدی شد و رفت!

.

.

سهون با نگرانی جلوی لی سومان وایساده بود و سرشو پایین انداخته بود!!!

لی سومان-تو که هیچ کاری نمیکنی، حداقل این خرابکاریاتم بذار کنار!!!

سهون از حرص دستاشو مشت کرده بود اما نمیتونست چیزی بگه...

همون لحظه با صدای گوشیش، سرشو آورد بالا و گفت:

-معذرت میخوام رئیس حواسم نبود قبل ازینکه بیام تو اتاقتون خاموشش کنم!!!

گوشیشو از جیبش در آورد و قبل ازینکه بخواد قطعش کنه با تعجب گفت:

-ناتالی؟!

لی سومان-چی؟!

سهون-ناتالیه...همون گرافیست کمپانی جی وای پی!

لی سومان لبخند کجی زد و گفت:

-جواب بده!!!

سهون با شک و تردید تماسو برقرار کرد!

سهون-بله ناتالی شی؟!

نارین-سلام سهون اوپا...دلم برات تنگ شده بود!

سهون با تعجب داد زد:

-چی؟! دلت برام تنگ شده بود؟!

نارین-آره مگه چیه؟!

سهون به برگه ای که لی سومان دستش بود نگاه کرد؛ روی برگه نوشته بود:

"دل منم برات تنگ شده!"

سهون با بیچارگی به اون برگه زل زد!

سهون-دل منم برات تنگ شده!!!

نارین-بی معرفت مثلا ما با هم دوست بودیم...یه قراری بذاریم همو ببینیم!

سهون-همو ببینیم؟!

نارین-عه چرا هر چی من میگم تکرار میکنی؟!

سهون دوباره از روی کاغذی که دست لی سومان بود، خوند:

-آره ببینیم همو...!

نارین-باشه پس یه جایی با هم هماهنگ کنیم!

سهون-باشه!

سهون تماسو که قطع کرد به لی سومان نگاه کرد که از از چهره اش معلوم بود یه چیزایی توی سرشه!!!

سهون-رئیس اگه من و نارین...ینی ناتالی بیرون با هم دیده بشیم شایعه پخش میشه!

لی سومان-خب خوبه دیگه...

سهون-چی؟!

لی سومان-هیچی...تو فقط باهاش برو بیرون و خوش باشید!!!

سهون از این مهربونیای لی سومان میترسید...همین 3-4 ماه پیش برای کای و کریستالم اون قضیه رو درست کرد ولی بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه از اتاق رفت بیرون!

.

.

سهون به نارین که شاد و شنگول مشغول غذا خوردن بود نگاه میکرد!

سهون-نارین واقعا لزومی نداشت جای به این شلوغی بیاییم!!

نارین-چطور؟!

سهون نفسشو صدادار بیرون داد و گفت:

-خب بگو...منتظرم!

نارین-چی؟!

سهون-دلیل دلتنگیت...لی سومان عاشق دردسره! اگه اون موقعی که زنگ زدی جلوی اون نبودم، عمرا خودمو توی چنین هچلی مینداختم!

نارین لبخند بانمکی زد و گفت:

-نگو که دلت برام تنگ نشده بود!!

سهون لبخند شلی زد و گفت:

'-خب...نه اینکه دلم تنگ نشده باشه ولی دلم نمیخواست اینجوری که همه زوم کردن روی چهرمون همو ببینیم!!!

نارین-نگران نباش...چیزی نمیشه!

سهون-نگفتی...نقشه ات چیه؟! باز میخوای جین یانگ بیچاره رو اذیت کنی؟!

نارین-از کجا فهمیدی؟!

سهون به صندلی تکیه داد و دست به سینه و با لحن جذابی گفت:

-شما دخترا همیشه خیلی رو بازی میکنید!!!

نارین-برو بابا بچه...جوری حرف نزن که انگار شخصیت دخترا رو مثل جدول ضرب حفظی!!! شرط میبندم تا حالا تو عمرت نتونستی با دو تا دختر عین آدم قرار بذاری!

سهون-بلند میشم میرما!!!!

نارین-بشین سرجات!

سهون-راستی اون سه ماه ایران خوش گذشت؟!

نارین-ایران؟!

سهون-مگه پیش بابات نبودی؟!

نارین-چی میگی؟!

سهون-یادت رفته من میدونم که تایلندی نیستی؟! من میدونم تو مثلا دخترعمه ی مارکی! دخترعمه ی مارکم که مثلا باباش ایرانی بود! خب تو ایران بودی دیگه...اون پسره هم که گفت دوست پسرته، کیه؟!

نارین-یا قمر بنی هاشم!

سهون-چی؟!

نارین-با بد کسی قرار گذاشتم!!!(فارسی!)

سهون-چی داری میگی؟!

نارین-من فکر میکردم فقط اسم واقعیمو میدونی و اینکه با جونیورم!

سهون-خب اون روزی که اومدم کمپانیتون فهمیدم که تایلندی نیستی! قیافه ات معلومه! الان چه حالی داشتی دوباره خودتو شبیه ناتالی کردیا!!!!

نارین فقط با بهت نگاهش میکرد!

سهون پوزخند زد و گفت:

-ما زیر دست لی سومان تربیت شدیما!!!!

نارین-خب که چی؟! اگه اینارو بدونی مهم نیست!!!

سهون-نگفتی اون پسره کیه؟!

نارین-داداشمه!

سهون-آها...راستی فامیلیت چیه؟! بالاخره باید اسم و فامیلی واقعی دوست دختر قراردادیمو بدونم!

نارین-هه هه هه خندیدم...نارین زند!

سهون-آها حالا بگو اون پسره کیه؟!

نارین-واااا ینی چی؟! گفتم دیگه داداشمه!

سهون-خانم زند فامیلی اون آقا راده...حالا بگو کیه؟!

نارین-اون لی سومان مارمولک چی ساخته ها!!!

سهون-بگو میشنوم!

نارین-چیه نکنه توقع داری بگم شوهرمه؟!

سهون-اوه اون سه ماه رفتی شوهر کردی؟!

نارین-سهون بس نمیکنی؟! کاری نکن بلند شم اینجا جیغ و داد کنم آبروتو ببرما!!!! 

سهون-نارین جان چیزی نیست که...جلسه ی آشنایی همینه دیگه! بالاخره من باید از شوهر و دوست پسرت خبر داشته باشم!

نارین که از حرص دستاشو مشت کرده بود چند بار پلک زد و گفت:

-باشه...حالا که خبر داری! من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم!

سهون لبخند با آرامشی زد و گفت:

-ولی من هیچی از رازام بهت نمیگم!

نارین-برام مهم نیست...احتمالا تا حالا سقط جنینی چیزی داشتی دیگه!!!

سهون-تو فیک میخونی؟!

نارین-چطور؟!

سهون-چون توی فیکا ما حامله میشیم!!!

نارین شروع کرد به قهقهه زدن و گفت:

-احمق منظورم اینه که دوست دخترت بچه انداخته!

سهون-هر چی!!!

.

.

فرید

حس میکنم بوی کلا توی پشت بوم زندگی میکنه...هروقت میام اینجا میبینمش!!!!

عین لوکوموتیو میمونه...چجوری زنده مونده خدا میدونه!!!

-هی بوی این بالشا رو گرفتم که ازین به بعد روشون بشینیم جامون نرم باشه!

سریع یکشیونو برداشت نشست روش!

جی بی-هیونگ چرا به من نگفتی بیام؟!

-چون میدونستم خودت میای!

اومد نشست و چهره اش از درد جمع شد ولی سعی داشت به رو نیاره!!!

-خوبی؟!

جی بی-کمرم هنوز درد میکنه...چند وقته اصلا نمیتونم با بقیه تمرین کنم! همش یه گوشه میشینیم!

زدم رو شونشو سیگارمو روشن کردم!

-منم امروز مهریه دادم!

جی بی-قرار شد چقدر بدی؟!

-ماهی دو سکه...یکیشو من میدم، یکیشو جونور!

بوی-این که میگی چیه؟!

-هیچی تو سیگارتو بکش!

برگشتم سمت جی بی و گفتم:

-رفیق تو هیچوقت سیگاری نشیا!!!!!

یه قوطی آبجو از بغل خودش آورد بالا و بهش اشاره کرد!!!

-پس سرت به یه چیزی گرمه که سراغ سیگار نمیای!!!

بوی-منم خیلی غصه دارم!

بی تفاوت نگاهش کردیم و سرمونو تکون دادیم!!!

بوی-چیه؟! چرا منو جدی نمیگیرین؟! چند وقته اوضاعم توی خوابگاهم بهم ریخته!

-چی شده؟! بقیه نمیخوان با یه پسر زندگی کنن؟!

بوی-از وقتی که عاشق شدم، خیلی حواسم پرته!

جی بی-عاشق کی شدی؟! از همون توایسیاس؟!

بوی-سونبه یه بار دیگه بخوای مسخره بازیای اینو ادامه بدی، ساکت نمیشینما!!!!

-وایسا ببینم به من میگی این اونوقت به این میگی سونبه؟!

شونه هاشو انداخت بالا و یه پوک به سیگارش زد!

سیگارشو از دستش کشیدم و گفتم:

-بگو ما کمکت میکنیم!!!

بوی-من از "جه" خوشم میاد!!!

جی بی داشت همزمان آبجو میخورد و با شنیدن صدای بوی همشو تف کرد بیرون!

-اه...جنبه نداری نخور!!!

جی بی-جونگیون شی جدی میگی؟!

بوی-مگه چیه؟! حس میکنم اونم خیلی حواسش به من هست!

جی بی شروع کرد به خندیدن...بهش اشاره کردم تا نخنده و گفتم:

-مثلا چجوری حواسش بهت هست؟!

بوی-مثلا یه بار توی سلف که داشتم نگاهش میکردم، اونم یهو به من نگاه کرد!!! 

-خب اینجوری ینی الان من به کل دنیا نظر دارم؟!

بوی-اصن هر چی...من الان دوسش دارم چیکار کنم؟!

جی بی-ببین تو باید در نظر بگیری که ممکنه خیلی راحت پس زده بشی!

بوی-من فقط میخوام بدونم الان باید چیکار کنم؟!

-ببین بوی، من این پسره رو یکی دو بار دیدم...اون گی نیست...به نظرم بهتره که فقط فراموشش کنی!

جی بی-آره...باید تا خیلی قضیه جدی نشده فراموش کنی!

بوی-من دخترم...اون به من به چشم یه دختر نگاه میکنه! اصلا فقط شما دو تا با من اینجوری رفتار میکنید!

-خب پس میتونی یه کار دیگه بکنی!

بوی-چی؟!

-برو تو چشماش زل بزن و بگو دوسش داری!

جی بی-چی میگی هیونگ؟! این جدی میگیره ها!!!

-خب بره بگه...اینجوری با حقایق روبرو میشه و خیلی راحت کنار میاد!

یهو بوی از جاش بلند شد و با ذوق گفت:

-آره این از همش بهتره!!!

جی بی-کجا میری؟!

بوی-میرم بهش اعتراف کنم دیگه!

-این شکلی؟! اینجوری که با همگروهیاش اشتباه میگیرتت!!!

بوی-خب الان میرم دامن میپوشم بعد میرم پیشش!

خیلی زود رفت...

-دغدغه های زندگی ما کجا و دغدغه های این جوجه کجا!!!!

جی بی-این جدی جدی رفت که اعتراف کنه؟!

-خیلی خب حالا فکتو جمع کن!

جی بی-هیونگ خب هر کسی یه مشکلی داره دیگه...منم فکم این شکلیه!!!

-ای قربون فکت برم...همین خاص بودنت منو دیوونه ی خودش کرده!

جی بی-بیا شرط ببندیم!

-سر چی؟!

جی بی- سر اینکه جه قبولش میکنه یا نه!

-خب تو چی میگی؟!

جی بی-من میگم قبولش نمیکنه!

-خب منم همینو میگم...حالا سر چی شرط ببندیم؟!

جی بی-خب من میگم قبولش میکنه!

-فکر کنم چند وقته پولات اضافه اومده!

جی بی-نه نه ولش کن...اصلا نمیخواد شرط ببندیم!

-اه...حالا از فردا شب میخواد بیاد بشینه اینجا گریه زاری کنه!

جی بی-نه...اون مردتر از این حرفاست! راستی این بالشا که آوردی خیلی خوبنا!!!

-میدونم...من همیشه هر کاری که میکنم عالیه!

جی بی-به خصوص اون کاری که تو آمریکا با جونیور کردی...شاید اگه اونجوری نمیشد نارینم الان اینجا بود!

-نارین دردش چیز دیگه ایه...ترسیده!

جی بی-از چی؟!

-از تنها شدن!

جی بی-ینی چی؟! از تنها شدن ترسیده اونوقت داره خودشو تنهاتر میکنه؟!

-خره میخواد ببینه جونیور واقعا میخوادش یا نه؟!

جی بی-چه مسخره!

-همینه دیگه...دخترا خیلی عجیب غریبن!

جی بی-برای همینه که تو عاشق پسرا میشی؟!

برگشتم نگاهش کردم و گفتم:

-خیلی در موردم کنجکاویا...نکنه...

جی بی-همینجوری پرسیدم!

تا چند دقیقه ساکت بودیم...به آسمون نگاه میکردم!

حسابی محوش شده بودم...درست مثل بچگیام که دوست داشتم یه چیزی توی آسمون ببینم که کسی ندیده باشه و رد ستاره ها رو دنبال میکردم!

با صدای قدمایی که داشتن نزدیکتر میشدن، از جام بلند شدم!

بوی داشت میومد و چهره ی گریونش عین کسایی بود که کسیشون مرده!!!

سریع جی بی رو تکون دادم تا بیدار شه!

جی بی-هان؟! چی شده؟!

-اومدش!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد