THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 52

 

نارین طبق معمول این چند روز با آرامش به داد و بیدادای فرید نگاه میکرد و چایی میخورد!!

فرید-جواب بده لعنتی...دارم دیوونه میشم!!! من و اون جونور که صد بار گفتیم اون شب تو حال خودمون نبودیم...همه چی که خوب بود!!

با حرص برگشت سمت پسرا که با دهن باز نگاهش میکردن و گفت:

-هان؟! بدبختی آدم دیدن داره!!

یونگجه-مثل ومپایرا شده...جذاب تر از قبل!!

بم بم-این استایل عالیه...ازین به بعد این تیپو سعی میکنم بیشتر بزنم!!!

فرید-اینا از منم احمق ترن!!!!

جکسون-هیونگ واقعا خوشتیپ شدی...موهای شرابی خیلی به رنگ چشمات میاد...استایلت خیلی وحشی شده!!!

فرید-اگه یکیتون یه کلمه ی دیگه حرف بزنه...میکشمش!!!!

جونیور-نارینا...فکر میکردم فقط نسبت به زیر بغلای ما اینقدر بی رحمی!!!

نارین همچنان حرفی نمیزد و این حرف نزدنش داشت فریدو روانی میکرد!!!

فرید-ببینم دارید اون جنگلای آمازونتونو با کله ی نازین من مقایسه میکنی؟!

جونیور-عب نداره شده دیگه...دوباره رنگش میکنیم!

داهیون-اوپا...فوق العاده شدی!!!

با صدای داهیون همه برگشتن سمت در و دیدن که توایسیا و دی سیکسیا هم اومدن دم در!!!

فرید-خدایا...نارین همه ی اینا از گور تو بلند میشه!!! باشه تلافی میکنم!(فارسی!)

وونپیل-چیزی شده؟! انگار بحثی پیش اومده بود!!

فرید-هیچی...من و خواهرم یکمی مثل زن و شوهرا میفتیم به جون هم و با هم بحث میکنیم!!!

جونگیون-چه جالب...من و داداشمم اینجورییم!

فرید-هی بوی خودتو قاطی نکن...گفتم خواهر و برادر نه دو تا برادر!

جونگیون مثل همیشه و با حرص گفت:

-من دخترم!!!

جی بی-چیزی نشده...برگردید خوابگاهاتون!!!

بعد ازینکه رفتن جی بی گفت:

-واقعا نمیدونم تا کی میخوایید پیش برید...مهمونی آقای توان بس نبود؟! میخوام بدونم کدوم وختری وسط مهمونی گیر میده شوهرش و دوست پسرش با هم برقصن؟!

یوگیوم-اصلا قضیه از ریشه مشکل داره...قاعدتا هیچ دختری نباید همزمان هم شوهر داشته باشه و هم دوست پسر!

فرید-شما الان بگید من با این کله ی قرمز چیکار کنم؟!

جونیور-تو واقعا نفهمیدی موهاتو رنگ کرد؟!

فرید-نمیدونم این جادوگر چیکار کرده که اصلا نفهمیدم!!!

نارین که تا اون موقع هیچ حرفی نزده بود گفت:

-آرامبخش...تو همون غذایی که دیشب عین گاو خوردی!

فرید-بچه پررو اینجوری حرف نزنا...باباتو میکشونم اینجا تا به عزای عشقت بشونتت!!!

نارین بی توجه به فرید نگاهی به ساعت کرد و گفت:

-اوه دیرم شده...باید برم!

بعد ازینکه خیلی راحت از خونه رفت بیرون فرید داد زد:

-گمشید بیرون...مگه اومدید باغ وحش؟!

فرید

هیچوقت توی مخیلم نمیگنجید که همچین بلایی سرم بیاره...اون دختر خود شیطانه!

به مارک نگاه کردم که هنوز نشسته بود...این مارمولک چرا اینجوریه؟! نکنه واقعا باورش شده اینجا خونشه؟!

-هی آقای توان...بلند نمیشی؟!

مارک-هوم؟! نه خسته ام...دیرتر میرم!

مگه میشه یه نفر اینقدر همیشه ریلکس باشه؟! این یه چیزی میزنه...اصن همیشه رو هواس!!!

-حداقل پاشو یه کوفتی بذار بخوریم!

با حرکت سرش قبول کرد و رفت سمت آشپزخونه!

مارک-راستی پرید...به نظرم خوشگل شدی...حرص نخور!

-باشه...مارک فقط تو حرف نزن...میتونی؟!

دوباره با حرکت سرش تایید کرد!!!

توی این موقعیت فقط به ابی زنگ زدم...دلم میخواست فقط یکی که زبونمو میفهمه باشه که باهاش حرف بزنم!!!

شمارشو گرفتم...اینقدر دیر جواب داد که داشتم کم کم ناامید میشدم!!!

معلوم بود خواب بوده...

ابی-نفله...روانی...اون دهاتی که داری توش زندگی میکنی ساعت نداره؟! خب خورشید که داره! عه چرا گوشی رو با این زاویه گرفتی؟! کلتو نمیبینم!!!

-داداش دلم خونه...بیا طلاق منو ازین زنیکه بگیر...قول میدم اومدم ایران بیام با خودت ازدواج کنم!!!

ابی-فرید مستی؟! چرا اینقدر صدات نالونه؟!

-مردونگیم از دستم رفت!

ابی-چی؟! زد سنبل خانت کرد؟!

-ازونم بدتر...

ابی-حرف بزن دیگه...میشه زاویه ی گوشیتم درست کنی؟! اصلا علاقه ای ندارم که از گردن به پایینتو نگاه کنم!!

گوشیمو آوردم بالا و به موهام اشاره کردم!!!

ابی بعد از چند لحظه سکوت گفت:

-اوه...فریده شدی که لامصب!

-گه نخور آشغال...بهت زنگ زدم که دلداریم بدی!!!

دست از خندیدن نمیکشید!!!!

ابی-ببینم نکنه رفتی به گروهشون ملحق شدی؟!

این حرفو وقتی میزد که به پشت سرم اشاره میکرد...برگشتم دیدم مارک اومده داره بای بای میکنه!!! سرمو تکون دادم و دوباره برگشتم سمت گوشیم!

ابی-این همونی بود که نارین میخواست؟!

-نه بابا...ای کاش این بود! حداقل یه پولی داره...اونی که نارین میخواد خیلی چس دماغه!! انگار از دماغ فیلم افتاده...باورت نمیشه عین کانال 4 میمونه...میبینمش یاد مستند حیات وحش میفتم!

ابی-ولی داداش بدم نشدیا...

-کوفت!!!

ابی-بابا نسبت به این مارمولک کنارت خیلی بهتری!!

مارک-اسم من ل نداره! مارک!

ابی-ای جانم...عمویی کلاس چندمی؟!

مارک-چی میگه؟!

دستمو کشیدم روی سرش و گفتم:

-داره میگه چه پسر گلی هستی...دستت درد نکنه برام صبحونه درست کردی...حالا برو!

مارک-کجا برم؟! خودمم میخوام بخورم!!!

ابی-اوی چی داری با اون لبخندت بهش میگی؟! نکنه میخوای این عروس بعدی حاج صولت باشه؟!

-کوفت...آخه من...

ابی-اوه داداش پشت خطی دارم!!!

-ناقلا این وقت صبح کی بهت زنگ میزنه!!

شروع کرد به خندیدن و گفت:

-این رعنا...ینی چیزه این دختره نمیدونم شمارمو از کجا گیر آورده...24 ساعته بهم زنگ میزنه!

-بالاخره دلتو برد؟!

ابی-نه...داداش باید برات تعریف کنم!!!

-برو همه چیو فهمیدم!

ابی-نه...اصن جوابشو نمیدم!

-ابی تا کی میخوای اینجوری بمونی؟! بالاخره باید دوباره از یه جایی شروع کنی...دختر خوبیه به نظرم...فقط اینکه دوست نارینه یکمی...نه خوبه!

ابی-چه یهو جدی شدی!

-برو بهش زنگ بزن...منم برم یه فکر برای این کله بکنم!!!

تماسو که قطع کردم به مارک نگاه کردم و اونم بهم نگاه کرد!

-چیه همیشه میای وسط تماسای من؟! حداقل کلتو ببر کنار...حس میکنم تصویر تو رو بیشتر از من میدید!!!

مارک-بیا صبحونتو بخور مو قرمزی...تو و زنت یاد گرفتید همیشه غر بزنید!!!

واقعا حریف این یه دونه نمیشم...نفسمو صدا دار دادم بیرون و از جام بلند شدم!

فرید-روم نمیشه پامو ازین خراب شده بذارم بیرون...خیلیم جالبه از صبح تا حالا همه هم ریختن منو دیدن...یه سری ازون پسرا رو فقط عکسشونو دیده بودم...چرا باید اولین برخوردم باهاشون با این قیافه باشه!!!

مارک-غصه نخور...دی سیکسیا هیچ کدومشون گی نیستن!

-راس میگی حواسم نبود فقط گروه شما گین!

دستشو زد زیر چونشو گفت:

-در مورد بم بم اشتباه میکنی...ظاهرش غلط اندازه!

-مارک نمیخوای گورتو گم کنی؟! میخوای برات آژانس بگیرم بفرستمت بری؟!

مارک-آره ممنونم...تو واقعا خیلی خوب خستگی آدمو درک میکنی!

این چرا متوجه هیچی نمیشه؟! 

-باشه...پاشو حاضر شو تا برات ماشین بگیرم!

بالاخره از جاش بلند شد...اگه 5 دقیقه ی دیگه مینشست جنون میگرفتم!

دانای کل

فرید خیلی روش نمیشد از خونه بیرون بره و از طرفی هم تصمیم به عوض کردن رنگ موهاش نداشت...

نارینم مثل قبلا فعالیت میکرد و پیشنهاد جدیدی برای استفاده از فن آرتاش روی بسته بندی نودل داشت و همین براش انگیزه ای برای فعالیت بیشتر درست کرده بود!!!

نارین در خونه رو باز کرد و با دیدن مین هیوک لحظه ای ثابت موند!!!

مین هیوک از جاش بلند شد و با احترام گفت:

-سلام نارین شی!

نارین آروم سلام کرد و بعدش بلند گفت:

-اوی فرید چرا نگفتی امشب پسر خونه میاری؟!(فارسی!)

فرید که توی آشپزخونه بود گفت:

-خب الان میگم!

نارین نگاه بی تفاوتی به مارک کرد که ریلکس نشسته بود و انگار هیچ خبر خاصی نیست و از خونه اومد بیرون و رفت به طبقه ی پسرا!!!!!

یوگیوم درو باز کرد و با تعجب به نارین که توی این چند وقت بهشون محل نمیذاشت انداخت!

یوگیوم-چی شده یاد ما افتادی؟!

نارین بدون اینکه جوابشو بده وارد خونه شد و یه راست رفت سمت اتاق جین یانگ!!!!

نارین-برو بیرون میخوام بخوابم!

با صدای داد نارین همه گوششونو تیز کردن و به جین یانگ نگاه کردن که با یه کتاب توی دستش از اتاقش اومد بیرون!

جی بی با پوزخند کنار لبش گفت:

-چشه؟!

جونیور-بهش گفتم اینجا چیکار میکنی؟! گفت پرید پسر آورده خونه و بعدش داد زد که برم بیرون!

همه به هم نگاه کردن و یاد مارک افتادن!!!

یونگجه-هیونگ هیچی حالیش نیست...برید بیاریدش بالا!!!!

جی بی-یه مشت احمق با هم جمع شدیم تشکیل اجتماع دادیم!

جی بی رفت سراغ مارک و با دیدن فرید که خیلی خونسرد بود نفسشو صدادار بیرون داد و به مارک گفت:

-تو خودت حالیت نمیشه که باید بلند شی بیای بالا؟! اصلا مگه قرار نبود تو اینجا مراقب باشی؟! باید نارین به ما خبر بده اینجا چه خبره؟!

مارک بی اهمیت سمت خوابگاه خودشون راه افتاد و جی بی هم پشت سرش رفت!

فرید-مین هیوک شی حس میکنم معذبی!

مین هیوک-خب شاید بهتر بود که بیرون با هم قرار بذاریم!!!

فرید-خب به خاطر رنگ موهام یکمی معذبم و ترجیح دادم توی خونه قرار بذاریم!

مین هیوک-خب چرا رنگ موهاتو عوض نمیکنی؟!

فرید لبخند کجی زد و گفت:

-چون خوشگل شدم میخوام حرص زنمو دربیارم!!

مین هیوک خندید و گفت:

-فقط به خاطر همین؟!

فرید-اوهوم!

مین هیوک-راستی مگه زن داری؟!

فرید-منظورم خواهرم بود! میدونی من هنوز کره ایم خیلی خوب نیست!!!

مین هیوک-آخه زن و خواهر هیچ ربطی به هم ندارن!!!

فرید با مکث کوتاهی گفت:

-خب بالاخره هر دوشون مونثن!!!!

مین هیوک دیگه چیزی نگفت و لبخند زد...حسابی از حرفای فرید گیج شده بود!!!!

فرید

هر طور که شده بود از خونه زدم بیرون تا بتونم خودم به کارای شعبه ام برسم...توی دفترم نشسته بودم و به تصمیم جدیدم فکر میکردم...حدودا تا نیم ساعت دیگه بم بم میرسید و حتی اگه تصمیمم موفقیت آمیز نباشه ولی درسته!!!

مین هیوک-پرید شی پست براتون نامه ای آورده و خواستن که برید تحویل بگیرید!!!

کی به من نامه میده؟! سریع از جام بلند شدم و نامه رو که از طرف سفارت بود گرفتم و برگشتم تو اتاقم!!!

بازش کردم و با دیدن احضاریه ای که توش در خواست مهریه ی نارین بود سر جام نشستم!!!

حاج صولت یه چیزی میدونست...این خاندان زند هیچیش آدمیزدای نیست!!

حالا دیگه باید مهریشم بدم؟! نکنه نقشه ی بعدیشم اینه که جیب منو خالی کنه و با اون عوضی جیم شه؟!

دلم میخواست همین الان برگردونمش ایران و ببرم تحویل ننه باباش بدمش!!!

شمارشو گرفتم و با صدای پر از آرامش جواب داد:

-سلام...خوبی؟!

-خودتو نزن به اون راه...این مسخره بازیا چیه؟! بعد ازینکه این همه منو تیغیدی و عین سگ ازم کار کشیدی حالا مهریتم میخوای؟!

نارین-مهریه حق هر زنیه!!!

نمیتونستم جلوی خنده های عصبیمو بگیرم!!!

-مهریه حق هر زنیه که توی زندگی با شوهرش همه جوره بوده باشه دختر بچه...اگه این بساطو جمع نکنی ساکت نمیشینم!!!

نارین-فرید قبول کن که نمیتونی کاری کنی...من الان یه خونه اجاره کردم و به مهریه ام نیاز دارم!!!

-ینی چی خونه اجاره کردی؟! تو پول خونه اجاره کردن داری؟! تو پول کرایه ماشینتم از من میگیری!

نارین-این چند وقت توی کره بیکار ننشستم...منم دارم کار میکنم!!!

-من پول مهریه ندارم!!!

نارین-این حرفو نزن پسر حاج صولت!

-بیچاره ات میکنم نمک نشناش!

تماسو قطع کردم و بلافاصله شماره ی اون جونور ریقو رو گرفتم!

جونور-بله پرید؟!

-بلند شو بیا دفتر شعبه ام!

جونور-چیزی شده؟!

-زر نزن فقط پاشو بیا!!!!

جونور-پرید من الان برای تست گریم سریالم باید برم...نمیشه بعد از ظهر همو ببینم؟!!!

اه اه...اون سریالی که این وبا توش بازی کنه رو باید بدن اهل جهنم به عنوان عذاب الهی ببینن!!!

-بعد از ظهر میام کمپانیتون! فقط دعا کن اون دوست دختر عوضیتو نبینم که اون کمپانی رو روی سر همتون خراب میکنم!

تماسو قطع کردم و فقط دنبال قرصام گشتم...احمق بودم که این پست فطرتو با خواهر خودم مقایسه کردم...این دختر هیچ حسن نیتی نداره!!!

خواستم بزنم بیرون تا یه بادی به کله ام بخوره که یاد قرارم با بم بم افتادم!

تقریبا بعد یه ربع بم بم رسید!

بم بم-سلام هیونگ...من اومدم!

-خوبه...بشین!

توی این چند وقت همیشه چهره اش درهم بود ولی امروز یکمی سرحالتر بود...

سعی کردم همه ی مشکلات خودم کنار بذارم و با آرامش گفتم:

-خب من یه مدل میخواستم و فکر کردم که...

بم بم-هیونگ اگه به خاطر شرایط الانم میخوای کمکم کنی که راحتتر بتونم برگردم سرکارم، اینکارو نکن!

-ها؟!

بم بم-جی وای پی گفته که طی گذشت زمان همه چیز درست میشه...الان شاید هنوز خیلیا از من عصبانی باشن و این برای وجهه ی برندت خوب نیست!

-بم بم چقد حرف میزنی!

سرشو انداخت پایین و آروم گفت:

-آخه...

-من به خاطر کمک به تو و حس ترحم و این چیزا اینکار نمیکنم!!

بم بم-پس چی؟!

-این یه معامله ی دو طرفست...من توی این شرایطی که موقعیتت متزلزل شده، ازت حمایت میکنم و نمیذارم گوشه گیر بشی و تو هم با معروف بودن خودت، باعث میشی کار من بیشتر به چشم بیاد!

بعد از حرفم چیزی نگفت و همونطور سرش پایین بود!!!

-هی پسر با تو بودما!!!!

بم بم-مطمئنی به خاطر همینه؟!

از حرفش خنده ام گرفت و گفتم:

-نه!

سرشو آورد بالا و با صدای گرفته ای که همراهش ذوق داشت گفت:

-هیونگ فکر میکردم از گروه ما اولین کسی رو که به عنوان مدلت انتخاب کنی یوگیوم باشه!

-نه اون قدش ازم بلندتره ازش خوشم نمیاد!!

بعد ازین حرفم بلند شد اومد سمت میزم و دستشو سمتم دراز کرد...منم بهش دست دادم!

بم بم-برخلاف ظاهرت خیلی مردی...بعد از اون قضیه همه ی دوستام یه سرکوفتی بهم زدن و حتی جکسون که خیلی باهام خوب بود، به خاطر غرغرای جی وای پی زودتر برگشت!

-خیلی خب دیگه اینقدر دلبری نکن...من زود عاشق میشما!

سریع دستشو کشید عقب و گفت:

-هنوزم نمیفهمم چی شد که اینجوری شد!! چند وقته همه چیز خیلی بهم ریخته...هر چی اتفاقه بده داره برای ماها میفته!

دوباره یاد کار مسخره ی نارین افتادم...نفسمو صدادار بیرون دادم و گفتم:

-همه چی درست میشه!

جونیور

به پرید نگاه میکردم که با سکوت به دور و برش نگاه میکرد!

-پرید شی چیکارم داشتی؟!

همونطور که هنوز داشت دور و برشو نگاه میکرد گفت:

-نارین کجاست؟!

-امروز نیومده!!!

بدون حرف دیگه ای یه کاغذ رو گذاشت جلوم که توش فارسی نوشته شده بود...یکمی که نگاه کردم آدرسی که انگلیسی نوشته بود رو خوندم و متوجه شدم که از طرف سفارت ایرانه!!!

-این چیه؟!

پرید-دوست دخترت ازم شکایت کرده!

-برای چی؟! کاری کردی مگه؟!

پرید-دهنتو ببند...مهریشو خواسته!

-مهریه چیه؟!

پرید-همون حقی که شماها بعد طلاق باید به زنتون بدین!

-خب شما که هنوز از هم جدا نشدین...چطوری میتونه به خاطرش شکایت کنه؟!

پرید-سیستم ما اینجوریه "عند المطالبه"

-عند چی؟! ینی چی خب؟!

پرید-ینی زن هروقت که بخواد میتونه اونو از شوهرش بخواد!!!

-اونوقت نارین الان خواسته؟! چقده؟!

پرید-1376 تا سکه!

از حرفش خندم گرفت!

-سکه ی چند تومنی؟!

پرید-طلا بیشعور! حدودا هر یه دونش 300 دلار میشه!

از حرفش ماتم برد!

-حالا چرا 1376 تا؟!

پرید-تاریخ شمسی تولدشه...باز خوبه میلادی حساب نکرده!

-ینی الان باید 1376 تا سکه بدی بهش؟! 

پرید-با توجه به استطاعت مالیم باید بهش بدم...مثلا اگه نارین کوتاه نیاد باید 110 تا اول بهش بدم و بقیشو قسد بندی کنم!

-خب بده!

پرید-جونور میزنم خفه ات میکنما...من الان اونقدرا اوضاعم اوکی نیست که بخوام همچین کاری کنم تازه شعبه ی اینجارو راه انداختما!!!!

-خب پس چیکار میکنی؟! نمیتونی قبول نکنی که بدی؟!

پرید-اگه بخوام اینکارو کنم باید برم زندان!

هیچوقت قانون مملکتشونو متوجه نمیشم!

پرید-فکر نکنم نارین خودشم بخواد 110 تای اولو یه جا بگیره!!! اینجور که حرف میزد فقط در حد پول تو جیبی میخواد چون خونه گرفته و دست و بالش خالیه!

با شنیدن حرفش داد زدم:

-خونه گرفته؟!

پرید-اوهوم!

-هنوز که نرفته؟!

پرید-احتمالا امروز که نیومده، وسایلشو جمع کرده که بره!

-هیونگ خواهش میکنم یه کاری کن نره...این چند وقته با من که اصلا خوب نیست و به حرفم نمیکنه!

پرید-اینارو ول کن...فعلا باید مهریشو بدیم!

-بدیم؟!

پرید-پس چی؟! واسه تو حداقل یه مزیتی داره...من که همش دارم خرجشو میدم!

-30 من 70 تو!!!

پرید-نه 70 من 30 تو!!!!

-40 من 60 تو!!!!

پرید-نخیر!

-50 من 50 تو!!!!

پرید-خیلی خب!!! اگه شانس بیاریم فقط ماهی یه سکه مجبور بشیم بدیم!

-ممکنه بیشتر بخواد؟!

پرید-هیچی بعید نیست! البته که این دختر فقط خرج "تجهیز البیل" هاش 300 دلار در ماه میشه!!!

-اینی که میگی چیه؟!

پرید-وسیله ی لازم برای دوران بیل بیل!!!

-واااااه چرا باید 300 دلار بشه؟! اون موقع ها که با من میخرید اینجوری نبودا...داری زیادی از حد جو میدی!

پرید-به غیر از 10-15 شورتی که در ماه میگیره خب باهاش که میرم خرید باید از همه چی برداشت دیگه...نمیدونی چقد بسته بندیاشون خوشگل و خوشرنگه...تازه مخصوص روز داره، نصف روز، قبل ظهر، خود ظهر، بعد از ظهر، شب، نصف شب، کوچیک، بزرگ، متوسط!!!! تو سلیقه نداشتی اینارو براش نمیگرفتی تقصیر منه؟!

-پرید شی تو توی روابطت باتمی؟!

پرید-به من میاد باتم باشم؟!

-خب حرفات...تا حالا پیش دکتر نرفتی؟! شاید مشکلت جدی باشه...حس میکنم تمایلات دخترونه داری!!!!

پرید-ببین من وقتی که به بلوغ رسیدم فکر میکردم مشکل دخترا هم مثل ما با دستمال کاغدی حل میشه ولی دیدم خواهرم اینطوری نیست...واقعا خیلی ترسناکه! اونا یه هفته خونریزی دارن ولی با این حال نمیمیرن...تازه وحشیم میشن و قوی تر میشن!!! میگم جونور بیا من الان دست تو رو با چاقو ببرم و هرروز سه-چهار بار زخمشو باز کنم و تا یه هفته ببینیم رفتارت چجوری میشه تا بتونیم درکشون کنیم!!!

-ولم کن دیوونه...اصن خودم مهریشو میدم!!

مارک-آرومتر پسرا...اینجا سلف کمپانیه میشنون!

پرید-چی میگی؟! آدم اینجا مجبوره به این چیزا فکر کنه دیگه...به چی فکر کنم؟! نه پسری برای آدم جور میکنید نه...

همون لحظه پرید چشمش به دخترای توایس افتاد که بهت زده نگاهش میکردن و ادامه داد:

-من شماها رو هم خیلی دوست دارم!!!

سرشو تکیه داد به شکم مارک که کنارمون وایساده بود و با صدای نالون گفت:

-رفیق زنم داره کل زندگیمو از چنگم درمیاره...اون منو میندازه زندان!!!

-بس کن پرید...اصلا خودم مهریشو میدم!!

پرید-خب زودتر بگو دیگه!!!

-پس نقشه ات اینه که منو کلافه کنی تا همینو بگم؟!

پرید-بچه پررو اون که طلاق بگیره میخواد زن تو بشه...من چرا باید مهریشو بدم؟!

-خب طلاقش نده...به من چه؟!

پرید-نمیدما!!!!!

-خب نده!

مارک-پسرا بس کنید!!!!

بعد از چند لحظه سکوت پرید سرشو کرد توی گوشیش و مشغول شماره گرفتن شد!!!

هنوز نمیفهمم چی توی سر نارینه!!!

به پرید نگاه کردم که تماس تصویری گرفته بود و داشت صحبت میکرد...فکر کنم همون دوستش بود که نارینم تا حالا درموردش بهم گفته بود!!! چهره اش آشنا بود پس همونه!

دانای کل

فرید با درموندگی با ابی صحبت میکرد و ابی گاهی اوقات چشمش به موهای فرید میفتاد و ریز میخندید!!

فرید-اوشگول گوش بده دیگه...من چیکار کنم تا این دختر دست ازین کاراش برداره؟!

ابی-تو هم شکایت کن!!!

فرید-دقیقا برای چی شکایت کنم؟!

ابی-عدم تمکین!

جونیور-چی میگید به هم؟!

فرید-اگه میخواستیم تو بفهمی به انگلیسی میگفتیم!

ابی-چی میگه؟!

فرید-فوضوله...میگه چی میگی؟!

ابی-هی مستر الان برات میگم...در مورد "تمکین" صحبت میکنیم!

جونیور-تمکین چیه؟!

ابی-تمکین توی زبان ما ینی همبستر شدن ینی...میخوای بیشتر بازش کنم!

جونیور آب دهنشو با صدا قورت داد و به توایسیا که سر یه میز دیگه نشسته بودن اشاره کرد و گفت:

-نه دیگه نگید...متوجه شدم!

فرید نمیتونست جلوی خندشو بگیره و گفت:

-داداش چرا اینجوری گفتی؟! این بچه عین طوطی میمونه...تا همین چند وقت پیش منو "سرورم" صدا میزد...فکر کنم نارین معنی واقعیشو بهشون گفته که دیگه اونجوری صدام نمیزنن!

ابی-ولش کن مهم نیست اون چی میدونه...شب به نارین میگی که اگه باهات راه نیاد تو هم به خاطر عدم تمکین شکایت میکنی!

فرید-خوشم اومد ازت...الکی اسم پسر حاجی رو یدک نمیکشی!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 10 تیر 1396 ساعت 18:35

واى داستان چه خفن شده
ولى نارین با عدم تمکین هنوزم نصف مهریشو میتونه بگیره ها
یکم این فریدو اذیت کن حال کنیم

کلا فرید هیچ راه فراری نداره...خیلی بدبخته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد