THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 51

 

کیسه ی روی سر نارینو که از روی سرش کشیدن، به دور و برش نگاه کرد و بعد از چند لحظه شروع کرد به داد و هوار کردن:

-هه شما احمقا چی فکر کردین؟! هرزه های سبک سر فکر کردید با این کاراتون اوپاهاتون میان دیدنتون عاشقتون میشن؟!... ... ... ...(اینا فحشن!)باورم نمیشه چندتا دختر احمق اینکارو کرده باشن!

"-دهنشو ببندید...دختره ی حال بهم زن چندش!"

یکی از دخترا از جاش بلند شد و گردن نارینو گرفت و بی اهمیت به اینکه چه بلایی سر نارین میاد، فشارش میداد!!

دختره-فکر کردی فقط خودت میتونی خوش شانس باشی و کنار پسرامون باشی و باهاشون لاس بزنی؟!

شنیدن چنین حرفی خیلی برای نارین عجیب بود...به خاطر چنین چیزی توی این شرایط گیر افتاده بود...شاید میتونست به قدرت پاپا توان اعتماد کنه و مطمئن باشه که به زودی خلاص میشه ولی اگه خبری پخش بشه چیکار کنه؟! اگه توی فاصله ای که بخواد نجات پیدا کنه، بلایی سرش بیارن چی؟!

"-جنی ولش کن...مرده اش به درد ما نمیخوره!"

نارین ازین حرف پوزخندی روی لبش نشست!

یکی دیگه از دخترا گوشی نارینو از توی جیبش در آورد و داد زد:

-رمزشو وارد کن!

نارین تردید داشت که این کارو بکنه یا نه؟! اگه پیام ها و گالری گوشیشو چک میکردن، جونیور شاید توی دردسر میفتاد و خیلی شایعه ها پخش میشد!

توی دلش به خودش میگفت احمق تو هنوزم به فکر اونی و میخوای مراقبش باشی!

"-زود باش وقت نداریم...میخوام باهاش زنگ بزنم!"

نارین اشاره کرد که دهنشو باز کنن!

تا دهنشو باز کردن، نارین پشت سر هم سرفه میکرد تا نفسش جا اومد و سریع گفت:

-من شماره ی هیچ کدومشونو ندارم...حتی مارک!

"-خفه شو...فقط رمزو بزن!"

نارین-کثافتا میگم شمارشونو ندارم...اگه میخوایید ببینیدشون برید یکی دیگه رو بدزدید!

با سطل آب یخی که روش خالی کردن، جیغ بلندی کشید!

نارین-هرزه های احمق...توی بد دردسری خودتونو انداختید...کاری میکنم که تا آخر عمرتون از آگاسه بودن خودتون پشیمون شید!!!

"-این قوی بودنا بهت نمیاد دختره ی لوس!"

اونی که داشت توی گوشی رو میگشت گفت:

-واقعا شمارشونو نداره...فقط یکی هست...نمیدونم فرید یا فارید؟!

نارین-اون خط بین المللیه...من توش شماره ای سیو نکردم...

لبخند کجی زد و ادامه داد:

-اگه یه ماه پیش میدزدیدینم شماره ی هر هفتاشون بود ولی متاسفانه الان ندارم!

"-شماره ی همینو میگیریم...میدونیم دوست پسرتم با پسرا دوسته پس حتما بهشون خبر میده!"

شماره رو گرفت و گوشی رو داد به دختر هیکلی ای که سردستشون به نظر میومد!

"-به اون هفتا میگی این هرزه الان پیش ماست و اگر دیر بجنبن خیلی بد میشه..."

ازینطرف فرید به دور و برش نگاه کرد و گفت:

-چی؟! کدوم هرزه؟!

"-مگه چندتا هرزه دور و برتن؟!"

فرید-فعلا که هفت تا هرزه ویترینی جلو چشممن!

جونیور-با کی حرف میزنی؟!

فرید اشاره کرد که جونیور حرف نزنه!

"-دخترعمه ی مارک...حرفامو دقیقا به گوششون میرسونی..."

فرید-به من چه؟! خب به خودشون زنگ بزن!

"-احمق فقط شماره ی تو توی گوشیشه!"

جکسون-هیونگ کیه؟!

فرید-نمیدونم...میگه این هرزه رو دزدیدن!

فرید شروع کرد به در آوردن صدای بیسیم و گفت:

-خخخخخ(صدای بیسیم!) از شوهر زنم به دوست پسرش...اینجا یه مورد دزدی پیش اومده! بیا حرف بزن!

گوشیشو پرت کرد سمت جونیور!

جونیور-الو؟! شما کی هستی؟!

"-من؟! اصلا تو کی هستی؟! نکنه...جونیور اوپا؟!"

جونیور همون لحظه دستشو گرفت جلوی دهنش و صداشو کلفت کرد:

-نه...من رپ مانسترم!

بعد ازین حرفش بلند بلند خندید!

"-چی؟! اونجا کجاست؟! ینی چی الان نارین هم شوهر داره هم دوست پسر؟!"

نارین-دختره ی...ولم کنید! بیچارتون میکنم... ... ...

"-خفه شو...ببین هر کی که هستی به دوستتم گفتم...اگه اون هفت تا نیان معلوم نیست چه بلایی سرش بیاریم!!"

جونیور شروع کرد به خندیدن و گفت:

-همین وحشی بازیاش منو دیوونه ی خودش کرده...!

"-چی میگی؟! ببین تو جونیوری...صدا و لهجه ات داد میزنه! تو دوست پسرشی؟!"

جونیور دوباره صداشو کلفت کرد و دستشو گرفت جلوی دهنشو گفت:

-اشتباه میکنی من تاپم!!!

جی بی-چی دارید میگید؟!

"-اون صدای جی بی بود...خودم شنیدم!"

جونیور-نه اون جی دراگونه...منم تاپم دیگه...بنگا بنگا بنگا!!!!

فرید-لایک داداش...لایک!

"-این تیکه ی آهنگشونو که جی دی خونده!"

جونیور-خب الان گوشی رو دادم به جی دی...الان خودمم...بنگ بنگ بنگ!

پاپا توان بلند شد گوشی رو از دست جونیور گرفت و گفت:

-من توان هستم...چی شده؟!

"-شما آقای توانید؟! خواهرزادتون الان پیش ماست!"

پاپا توان-نه من ریکی ونگم!

"-چی؟!"

پاپا توان-اینجا هنگ کنگه...غووووودا....شنیدی؟! صدای جکی چان بود!!!

"-اونجا خونه تیمی ای چیزیه؟! چه خبره؟!"

دورین بانو-ریموند چه خبره؟!

پاپا توان-اومدی سوفیا جان؟!

دورین آروم بهش گفت:

-چی میگی؟! سوفیا کیه؟!

پاپا توان-بهشون گفتم من ریکیم...تو هم صداتو نازک تر کن...مثلا سوفیایی!!!

دورین بانو-باز اینا دیوونه شدن!!

دورین بانو گوشیو ازش گرفت و رفت یه جای خلوتتر تا صحبت کنه! 

.

.

پسرا که توی همون پذیرایی کنار هم خوابشون برده بود با صدای پاپا توان دونه دونه بیدار شدن!

پاپا توان-تن لشا دارم میرم دنبالش...پلیس پیداش کرده حالش خیلی خوب نیست!

فرید-دنبال کی؟! ایییییی این ما تحت کیه که تو بغلمه؟!

همون لحظه به سرش نگاه کرد و با دیدن جونیور هولش داد کنار!!!

فرید-کیو پیدا کردن؟! بگید ما هم بیاییم!

جونیور-پرید یکمی به مغزت فشار بیار!!!

فرید با بهت به دور و برش نگاه کرد و گفت:

-نارین...کوش؟! من جواب حاج بهرامو چی بدم؟!

پاپا توان-دیشب بعد اون تماس دورین زنگ زده به پلیس...معلوم بود آدم رباها چند تا طرفدار کم سن و سال و بی دست و پا هستن...پلیسم رد خط نارینو زده...البته بازم باهوش بودن و وقتی که تماسو قطع کردن گوشیو گذاشتن رو حالت پرواز و به محض اینکه دوباره روشنش کردن، پلیس تونسته جاشونو پیدا کنه!!

فرید-با این طرفدارای وحشیتون...اگه بلایی سر زنم اومده باشه خودتون و اون طرفدارای دیوونتونو میندازم تو چرخ گوشت!

پاپا توان-من رفتم!

مارک-بابا وایسا ما هم میاییم!

پاپا توان-لازم نکرده....اگه بیایید خبرش خیلی بزرگ میشه!

بعد ازین حرفش رفت!

مارک-هی پسرا....دارم با ماشینم میرم، کی میاد؟!

همشون از جاشون بلند شدن!

مارک-فقط چهارتا جا دارم!!

جی بی-هیونگا میرن!!!!

یوگیوم که هنوزم گیج بود گفت:

-پس به ما خبر بدید!

بدون معطلی راه افتادن و تا پاشونو از ماشین بیرون گذاشتن دیدن که چندتا خبرنگار اونجا وایسادن و سریع رفتن تو!

برای پسرا صحنه ی مشابهی بود...انگار همین دیروز بود که نارین اون مزاحما رو کتک زده بود و افتاده بود بازداشتگاه!

نارین سرش رو شونه ی پاپا توان بود و چشماشو بسته بود...کبودی گردنش خیلی توی چشم بود!

جکسون آروم گفت:

-دیشب همین لباسا تنش بود؟!

جونیور رفت پیشش و جلوی پای نارین نشست...دست نارینو گرفت و صداش زد!

پاپا توان-مگه نگفتم نیایید؟! الان باید جلوی این خبرنگارا رو هم بگیرم!

مارک-اون آدم رباها کجان؟!

افسر پلیس-آقای توان میدونم عصبانی هستید ولی اونا چندین بار از پدرتون معذرت خواهی کردن!

مارک-کاریشون ندارم...فقط میخوان ببینمشون!

افسر پلیس-پدرتون خواستن که نذاریم شما و دوستاتون ببینیدشون!

مارک با درموندگی به پاپا توان نگاهی کرد و گفت:

-این چه وضعشه...ما در ازای عشق و کارایی که براشون میکنیم باید چنین جوابی بگیریم؟! حال این دختر اینقدر بده که بعید میدونم بتونه روی پاش وایسه!!!

پلیس-هرچند کارشون درست نبوده ولی مکالمه ی اون دخترا با شماها هم ضبط شده...اگه شما هم بهتر باهاشون رفتار میکردید اوضاع بهتر میبود و اونا لجبازی نمیکردن...اون ویس میتونه به عنوان مدرک استفاده ی شدید از مواد مخدر پیگیری بشه ولی چون مسافر و سلبریتی هستید پیگیری نمیکنیم!

به نارین اشاره کرد و با لبخند گفت:

-ایشونم تحویل شما!!!

فرید رفت سمت نارین و بغلش کرد و از اتاق رفت بیرون!

جی بی-پرید صبر کن!

پاپا توان-مارک ببرشون خونه تا منم وایسم این خبرنگارارو قانع کنم که چیزی پخش نکنن!

مارک-میشه یه سریتون بمونید با بابام بیایید؟! اینجوری جا نمیشیم!

پاپا توان-من نمیفهمم چه اصراری بود که حالا همتون بیایید؟!

سوئیچشو از توی جیبش در آورد و داد دست جی بی!

پاپا توان-برید من میام!

جونیور در ماشین مارکو باز کرد و فرید نارینو گذاشت توی ماشین و خودشم نشست!

مارک رو به جی بی گفت:

-تو و جکسون با ماشین بابام بیایید ما هم با هم میریم!!!

فرید که زل زده بود به نارین زیر لب یه چیزایی گفت!!!

جونیور-هنوز بیدار نشده؟!

نارین با صدای نالون گفت:

-بیدارم...

فرید-داشتی فیلم بازی میکردی؟!

نارین بلند شد نشست سر جاش...چهره اش از درد جمع شده بود!!!

نارین-خجالت میکشیدم...اونجا کلی آدم بود!

جونیور-نارینا خوبی؟!

نارین-نه...اصلا...خیلی بد بود...فکر میکردم که قبل ازینکه به دادم برسید بمیرم!!!

فرید-ببین بی پدر مادرا با گردنش چیکار کردن!!!

نارین-فرید هر کدومشون هم قد تو بودن...گفتم الان قورتم میدن!!!

مارک-هم قد و قواره ی ما بودن دیگه...خیلیم چیزی نبوده! نژاد آمریکاییا همینجوریه...خیلیم جذابه!!!

فرید-چی؟! هم قد شماها؟!

مارک-آره دیگه...!

نارین-مارک من گفتم هم قد فرید نه تو!

مارک-نارین جان تو کوتاهی ما رو از پایین میبینی فکر میکنی فرید چون هیکلی تره بلندتره!!

فرید-قدت چنده پسرم؟!

مارک-175

فرید-هه...واقعا برای تو 5 سانت چیزی نیست؟!

مارک از توی آینه بهش نگاه کرد و گفت:

-ینی چی؟!

فرید-ینی بنده 180 سانتی متر هستم!!!

همینطور بین بحثای فرید و مارک جونیور برگشت سمت نارین و گفت:

-مارک چرند میگه...دختر باید ریزه میزه و تو بغلی باشه!!!

نارینم سرشو تکون داد و تاییدش کرد!

فرید-اه اه نمیشد من جلو بشینم؟! چندشا!!!!

مارک-جین یانگ میذاشتی نیم ساعت دیگه میگفتی...مغزت دیر فرمان میده؟!

همشون بعد این بحث ساکت شدن و بعد از چند لحظه مارک گفت:

-نارینا کار دیگه ای که نکردن؟! به ما بگو...یه وقت خجالت نکشیا...ما....

با پس گردنی ای که نارین بهش زد ساکت شد!

نارین-آخه الاغ 5 تا دختر چیکار میتونن بکنن؟!

فرید-خب خیالم راحت شد....حالت خوبه!!

نارین-حالا من چیکار کنم؟! امروز مهمونیه...من گردنم داغونه تازه کنار گوشمم جای ناخون اون هرزه های...مونده!

فرید-باشه باشه نارین جان...باز اون دهنتو باز کردی؟!

نارین-تازه باید دیشب میبودید و میدید چجوری باهاشون حرف زدم...گفتم من خیلی انگلیسیم خوب نیست ولی همه ی فحشاشونو از حفظم و پشت سر هم بهشون فحش میدادم!!!

مارک-آفرین عزیزم...پس یه جورایی خودت باعث شدی گردنت اون شکلی شه!!!

نارین-مارک باز زبون درآوردی؟! شما دو تا نمیخوایید چیزی بهش بگید؟!

فرید-نارین این بدبختو خدا زده...با این دختردایی ای که بهش داده!(فارسی!)

نارین چشم غره ای بهش رفت و روشو کرد سمت پنجره!

جونیور-هی مارک هیونگ حواست باشه با دوست دخترم چجوری حرف میزنیا...خوشم نمیاد اذیتش کنی!

نارین همونطور که روش سمت پنجره بود لبخند از سر ذوقی زد!

مارک-بله چشم...نارین جان خریدت کو؟!

نارین شروع کرد به گریه کردن!

مارک ترمز کرد...برگشت سمتش و گفت:

-خیلی خب نارین...چیزی نگفتم که...خب گفته بودن دیشب رفتی بوی خرید!

فرید-غلط کرد نارین...گریه نکن!

جونیور از ماشین پیدا شد...در عقبو باز کرد و گفت:

-نارین پیاده شو یکم هوای بخوری!!!!

نارین پیاده شد و لا به لای گریه هاش گفت:

-من...من تیر خوردم!

جونیور-چی؟!

نارین همونطور که سرشو انداخته بود پایین گفت:

-اون عوضیای... ... ... دیدن که من چی خریده بودم ولی یه ذره درک نکردن!!! صبح که پلیس منو پیدا کرد توی بیسیم داد زد:

"-قربانی زخمی شده...سارقا مسلحن!!! بخوابید رو زمین!"

نارین سرشو آورد بالا و جونیور سریع قیافشو جدی کرد و با سر تاییدش کرد!

جونیور-خب؟!

نارین-منم که خجالت کشیده بودم سرمو تکون دادم و تایید کردم که تیر خوردم! وقتی پلیسه اومد بازم کرد که ببرتم فهمید که قضیه چیه...من از خجالت چشمامو بسته بودم که مثلا بیهوش شدم ولی لحن همراه با خندشو که درخواست نیروی خانم داد و قضیه رو براش میگفتو شنیدم...داری میخندی؟!

جونیور-نه نه...بگو! پس این لباسا...

جونیور دستشو انداخت دور گردن نارین و بدون اینکه بهش نگاه کنه گفت:

-نارینا...حتما خیلی اذیت شدی!

نارین-خیلی...منو فرستادن حموم!

جونیور-چی؟! حموم کجا؟!

نارین-حموم سربازاشون...خیلی تجربه ی بدی بود!

جونیور-چرا؟! مگه کسی اونجا بود؟!

نارین نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کرد و گفت:

-نخیر...ولی خب...خیلی حس بدی داره! جایی که میدونی سربازا چیکار کردن وایسی و حموم کنی! جونیور تو که سرباز شدی ازین کارا نکنیا!!!!

جونیور با لبخند پیروزمندانه ای گفت:

-نارین من که گی نیستم بخوام ازین کارا کنم!

نارین-منظورم اون نبود...اون یکی کار!!

جونیور بعد ازین حرف نارین یه لحظه بهش خیره موند و بعدش با سرفه گلوشو صاف کرد و گفت:

-ببینم پلیس از کجا باید سایز تو رو اینقدر دقیق بدونه؟!

نارین-من چمیدونم...خب گفتن یه دختر معمولیه دیگه!! نمیدونی وقتی منو میدیدن چجوری رفتار میکردن...همشون لبخند میزدن و از نگاهشون تابلو بود دارن مسخره ام میکنن!!!

جونیور موهای نارینو ناز کرد و گفت:

-نارین جان کم کاری نکردی که...یه ذره حق بده بهشون!!! بازم خدا رو شکر که بلای جدی ای سرت نیومد!

نارین-میدونی چجوری اون دخترا نتونستن بلایی سرم بیارن؟!

جونیور-چجوری؟!

نارین-بهشون گفتم من با همین دستای بسته هم میتونم همتونو حامله کنم!

جونیور-چی؟! نارین با چی میخواستی حاملشون کنی؟!

نارین-برات متاسفم...میخواستم بگم لک لکا بچه بیارن...منحرف! اصن مگه چجوری بچه دار میشن؟!

جونیور دستشو گرفت جلوی دهنشو شروع کرد به خندیدن!

فرید از ماشین پیاده شد و گفت:

-اگه جیک جیک کردناتون تموم شد بفرمایید هر چند انگار کلاس زیست شناسی گذاشتید...بدویید میخوام برم حموم!

جونیور نگاهی به ساعتش کرد و گفت:

-خب حالا ساعت تازه هشت و نیمه!

فرید نگاه نفرت انگیزی بهش کرد و رفت سمت در جلو و گفت:

-برید بشینید عقب بقیه جیک جیکاتونو بکنید!!!

تا نشستن توی ماشین مارک سرشو به نشونه تاسف تکون داد و راه افتادن!

بالاخره رسیدن توی خونه...پسرا سریع نارینو داشتن میبردن سمت اتاقش آماده بشه که با صدای بلندی که از تلویزیون میومد همشون وایسادن!!!

پاپا توان-من از شماها زودتر رسیدما....کجا بودید؟!

همه اشاره میکردن که فیلمو قطع کنه!

پاپا توان-راستی نارین بیا فیلم دیشبو ببین...واقعا پسرا تو حال خودشون نبودن وگرنه زودتر میومدن دنبالت!

نارین زل زد به تلویزیون!

"فرید-اون هرزه رو گرفتن!!!

مارک-از پس خودش برمیاد!!!!

فرید-میدونم...من کاملا به تواناییاش واقفم!

فرید سینه خیز و انگار که داشت عملیات پلیسی انجام میداد رفت سمت جونیور و سرشو گذاشت روی باسن جونیور و نوازشش میکرد، فارسی میخوند:

-کون تویی، رون تویی، هلوی نایاب تویی...!

جونیور-ولم کن باید برم...الان کالاسکه ام به کدو تنبل تبدیل میشه! تو هم که هروقت کارت باهام تموم میشه نمیرسونیم خونه!

پاپا توان-اوه یه!

فرید-کدو تنبل همینیه که الان دارم نازش میکنم...من دیر پیدات کردم جواهر!

فرید-بمون خودم میبرمت!

پاپا توان-وااااااو"

یه لحظه همه با داد فرید برگشتن سمتش:

-ما دیشب کجا خوابیدیم؟! کجا بیدار شدیم؟!

پاپا توان-داشتید با جونیور میرفتید توی یه اتاق ولی من نذاشتم...بالاخره دورین خونه بود، خوبیت نداشت!!!

فرید-واقعا لطف بزرگی کردید آقای توان...این خیلی برام سنگین بود که بخوام با دوست پسر زنم بخوابم!

مارک-بابا اون صداها حرفا چیه که روی فیلم داری میگی؟!

پاپا توان-دیدم اینا که صداشون در نمیاد، به جاشون صداگذاری کردم...دیگه صدا مردا رو که کسی از هم تشخیص نمیده!

فرید-صدای مرد 60 ساله با صدای مرد 20 ساله قابل مقایسه نیست که!

پاپا توان-پسر من صدام مثل دلم جوونه!

نارین به تلویزیون نزدیکتر شد و ثابت بهش خیره موند!

مارک-نارین این فیلمو جدی نگیر...فکر کن مثل پستای بابام میمونه، باشه؟!

جی بی-حالا نکه پستای بابات واقعی نیست!!!

پاپا توان-نارین جانواقعا حالشون خوب نبود!!!

فرید آروم گفت:

-خب خراب کردید دیگه...فیلمو چرا نشون دادید؟!

پاپا توان-فرید تو هم مثل پسرم مارک میمونی...نمیخوام زندگیت خراب بشه!!

مارک-بابا من کجاش اینجوریم؟!

پاپا توان لبخند گشادی زد و گفت:

-عه مارک عزیزم؟!

همه نگاهشون رفت روی مارک و مارک گفت:

-هان؟! حرفای بابامو جدی نگیرید!

با صدای خنده ی نارین که هنوز خیره به تلویزیون بود، همه وحشت برشون داشت!!!

نارین-پس دیشب اینجوری شده؟!

کسی جرئت نداشت بهش جواب بده!!

کم کم همه از موقعیت فرار کردن...به خصوص فرید و جونیور که بدجوری گند زده بودن!

جونیور-نارینا اگه کاری داشتی صدام بزن!!

فرید-منم همینطور!

توی ذهن نارین هر فکری برای جواب دادن به این کاراشون اومده بود ولی فقط لبخند میزد! 

بعد از حدود یک ساعت و نیم از اتاقش اومد بیرون و دید که فرید و جونیور منتظرشن!!

نارین-شما هنوز نرفتید پیش بقیه؟!

جونیور لبخندی زد و گفت:

-بدون تو کجا برم؟!

فرید دستمال گردن صورتی رنگی رو از توی جیبش در آورد و بست دور گردن نارین!!!

فرید-واااااااو شما ملکه ای چیزی نیستید؟!

نارین لبخند با شرم و حیایی زد و سه نفری راه افتادن سمت باغچه ی خونه ی پاپا توان!!! انگار که هیچی نشده!

هر چند که نارین نمیتونست جلوی عوض شدن حالت چهره اش وقتی که یاد اون فیلمی که از دیشبشون دیده بود، بگیره!

جونیور خیلی خوشحال بود هر چند که تماس جی وای پی و بحثاشون سر خبر دزدیدن نارین فکرشو بهم ریخته بود ولی اینکه دوباره نارین کنارش داشت میخندید خوشحالش کرده بود!!!

پاپا توان اومد کنار جونیور وایساد و گفت:

-خبرا یکمی پخش شدن ولی الان دیگه هیچ اثری توی اینترنت ازشون نیست!!!

جونیور-واقعا؟!

پاپا توان-هه پسر منو دست کم گرفتی؟! منم آدمای خودمو دارم!!!

جونیور سرشو خم کرد و بعد از احترام گذاشتن از پاپا توان تشکر کرد!!!

پاپا توان-دیگه به چیزی فکر نکن...امروز فقط خوش بگذرونید!!!

هر کسی حواسش به خوش گذرونی خودش بود...همه با پسرا عکس میگرفتن و میگفتن و میخندیدن!!!

نارینم قدم میزد و سعی میکرد همه جای خونه ی پاپا توانو ببینه!!!!

جونیور-نارینا؟!

نارین یه لحظه سرجاش وایساد و برگشت نگاهش کرد!!!

جونیور سریع رفت سمتش و با لبخند گفت:

-چقد تند راه میری!

نارین چیزی نگفت و به دستای جونیور که دستاشو محکم گرفته بودن نگاه کرد!!!

جونیور که متوجه نگاه نارین شد دستاشو ول کرد و همونطور که سر خودشو میخاروند و دل دل میکرد تا حرف بزنه، با صدای لرزون گفت:

-ممنونم!

نارین-هوم؟!

جونیور-کلا ممنونم...راستی قضیه ی پاره شدن لباس طرفدارام....

نارین-خب؟!

جونیور-خیلی عجیب بود...میدونی؟!

نارین-چیو میدونم؟! واقعا که...داری یه جوری حرف میزنی که انگار من راه افتادم رفتم با کاتر لباساشانو پاره کردم!!

جونیور زیر لب گفت پس درست فکر میکردم!!!

نارین-چیزی گفتی؟! نکنه واقعا به چنین چیزی فکر میکردی؟!

جونیور-نارینا تو از کجا میدونی که لباسا با کاتر پاره شدن؟!

نارین-پس چی؟!

جونیور-میتونست با قیچی باشه!!

نارین-میگم من نبودم!!!

جونیور بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه نارینو بغل کرد و موهاشو ناز کرد!!!

جونیور-فقط چجوری تونستی با خودت بیاریش توی سالن؟! برای ورود به سالن همه باید از گیت رد بشن تا چیز خطرناکی همراه خودشون نبرن...اونوقت کاترو چجوری بردی؟!

نارین-فقط تیغشو توی دستبندم جاساز کردم!

جونیور-آخه چجوری فکرش به ذهنت رسید؟!

نارین-هه من همون نسلیم که گوشیو جاساز میکرد و با خودش میبرد مدرسه!

جونیور-چی؟! مگه شما نمیتونید توی مدرسه با خودتون تلفن همراه ببرید!!!

نارین-ببین دیگه داری وارد مسائل خصوصی میشیا!!!!

.

.

همگی دور میز صبحونه نشسته بودن...جو خیلی جدی و ساکت بود هرچند که پاپا توان و دورین بانو سعی میکردن این جو رو از بین ببرن!

با اومدن بم بم سر میز همه سرشونو آوردن بالا و بلافاصله خودشونو مشغول غذا خوردن کردن!

بم بم-با جی وای پی هیونگ حرف زدم....

صداش خیلی گرفته و نگران بود!

جی بی-مسخرس...خبرا عین چی پخش شدن!!!

فرید-دیگه زیادی توی زندگی شخصیتون فضولی نمیکن؟! به اونا چه که کسی مست میکنه؟!

نارین-حالا این هیچی...اینکه به بم بم گیر دادن خیلی رو مخه!!!

بم بم-من نمیفهمم چرا جی وای پی زنگ زده حال جکسونو گرفته...خب الان اینم زودتر از ماها برگشت ممکنه بیشتر بریم توی چشم!!!

جی بی-به هممون زنگ زده...ولی ماها جواب ندادیم!!! جکسون جواب داده...روحیشم حساسه بهش برخورده!

مارک-حالا جی وای پی چی میگفت؟!

بم بم-چی میگه؟! غر میزنه دیگه...

نارین-اون بنده خدا مگه زبونم داره؟!

با نگاه چپ چپ پسرا شونه هاشو انداخت بالا و زیر لب گفت:

-اصن به من چه؟!

.

.

بعد از برگشتنشون به کره شرایط هنوزم نا به سامان بود...جی وای پی استفاده از فضای مجازی رو برای پسرا ممنوع کرده بود تا شاید اوضاع بهتر شه و خبرا زودتر فراموش بشه!

فریدم که هنوز معلوم نبود باید چیکار کنه و تا کی اینجا موندنیه و میتونست به گسترش بیشتر برندش فکر کنه!!!

اولین صبحی بود که توی کره بودن و شرایط مثل قبلا بود...!

فرید از اتاقش اومد بیرون و خواب آلو به سمت دستشویی میرفت!!!

مارک توی خواب و بیداری بهش نگاهی کرد و برای چند لحظه ثابت موند و دوباره خوابید!!!

حدودا دو دقیقه بعد با صدای داد فرید از جاش پرید و دید که فرید داره میره سمت آشپزخونه که نارین وایساده بود!

فرید-نارین میکشمت...دختر من مگه چیکارت کردم؟!

اینقدر صداش بلند شد که طولی نکشید صدای در خونه اومد و مارک سریع کرد رفت درو باز کرد!

همه با دیدن صحنه ی روبروشون مات زده موندن!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد