THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 46

 

-بوی(boy)...تو سیگار میکشی؟!

اخماش رفت تو هم و گفت:

-من دخترم!!

-تازه یواشکی آدمو دید میزنی؟!

بوی-عه صبر کن دیگه....اصن خودتم سیگار میکشی!!!

شونه هامو بالا انداختم و گفتم:

-فکر میکنی مهمه که کسی بدونه من سیگار میکشم یا نه؟!

بوی-تازه کره ایم حرف میزنی!! این چی؟!

-الان داری تهدیدم میکنی؟!

بوی-دست از سرم بردار!!!

پیرهنشو ول کردمو نشستم!!! اونم کنارم نشست...هه از رو نمیره!!!

-چرا قایم میشدی؟!

بوی-میشه دیگه الان کره ای حرف بزنی؟! من که دیگه میدونم کره ای بلدی!!!

-کی گفته من کره ای بلدم؟! نخیر نمیشه!!!

بوی-دفعه ی پیشم کره ای صدام زدی!!!

-پس اینجا پاتوقته...اون دفعه هم تو بودی؟!

جوابمو نداد...این بشر موجود خیلی عجیبیه!!!

بوی-مشکلت چیه؟! خیلی شبا که میایی دیدم که گریه هم میکنی!!!

دلم میخواست خفه اش کنم...بچه پررو انگار راستی راستی کشیک میداده که من اینجا چیکار میکنم!!!

-مگه فوضولی؟!

سرشو تکون داد و گفت:

-نه!!!

-تو مشکلت چیه؟! چرا باید با این موقعیت و سن و سالت، سیگاری باشی؟!

بوی-مگه فوضولی؟!

-نه!!!

یه سیگار دیگه در آوردم و بوی خواست یه دونه برای خودش از توی پاکت سیگارم برداره که از دستش کشیدم و گفتم:

-تو همون نارگیلیتو روشن کن!!!

پاکت سیگارشو در آورد و یه نخ از توش برداشت و گرفت سمت فندکم!!!

-هه...باورم نمیشه دارم سیگار موجودی مثل تو رو روشن میکنم!!!

بوی-اینقدر به من گیر نده ها...مگه من چمه؟! طرفدارامو میفرستم تا چشماتو دربیارن بذارن کف دستت!!!

چپ چپ بهش نگاه کردم و زیر لب به این زندگی فحش میدادم...اینا چین که من گیرشون افتادم؟!

بوی-به کسی نمیگیا...!!!

-چیو؟!

بوی-داری اعصابمو خرد میکنی!!!!!

-نه...روت زیاده!!!

بوی-اوپا اذیت نکن دیگه!!!

-چی؟! اوپا؟! من اوپات نیستما...به من باید بگی هیونگ!!! فهمیدی پسره ی زشت؟!

بوی-نفهم...اصن هر کاری که میخوای بکن!!!

سیگارشو انداخت زمین و پاشو محکم کوبید روش و رفت سمت در پشت بوم!!!

از کارش خنده ام گرفته بود...این چشم بادومیا اینقدر سوسولن که واقعا الان برام عجیبه که چنین موجودی داشت جلوم سیگار میکشید...تا الان توقع داشتم، یه خبرنگار فوضول باشه که میخواد بیاد ازینا خبر بگیره!!!

جونیور

دو روزی میشد که از تماس بابای پرید گذشته بود و اونا برنگشتن...اینقدر نارین با لحن جدی ای با حاج صولت صحبت کرده بود که فکر میکردم واقعا برمیگردن!!!!

این روزا تایم استراحتای بین تمرینامون مث طلا شده بودن...فقط منتظر بودم که پنج دقیقه دراز بکشم!!!

جی بی-این مارک هیونگ نمیخواد تغییر رویه بده؟! هیچی تا تور آمریکا نمونده اونوقت هرروز خواب میمونه...اینا همش تقصیر اون دوست دختر توئه!!! عین جغد تا صبح بیداره و نمیذاره هیچکی تو اون خونه بخوابه!!!

-هیونگ به نارین چه؟! تو از کجا میدونی تقصیر اونه؟!

جی بی-یه هفته باهاش زندگی کردما!!!!

-تقصیر نارین نیست...مارک هیونگ خودش خواب درست و حسابی ای نداره!!! روزا خوابه و شبا بیدار!!!

یوگیوم-کجا روزا خوابه؟!

-همین الان خوابه که اینجا نیست دیگه!!!

درگیر همین بحثا بودیم که مارک با یه کیسه توی بغلش اومد توی اتاق و نشست یه گوشه!!!

درگیر کیسهه بود و بالاخره یه ظرف از توش در آورد!!!

جکسون-هیونگ اون چیه؟!

مارک-غذا...نارین برام درست کرده!!!

یونگجه-ببینم چی هست؟!

مارک غذا رو محکمتر گرفت توی بغلش و گفت:

-این فقط مال منه!!

با شنیدن حرفاش گوشام داغ کردن...ینی چی؟! برای این خونه خراب کن غذا درست میکنه اونوقت من که دوست پسرشم هیچی؟!

بم بم-خودت تکی بخور تا بترکی!!

مارک-حتما!!!!

از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق نارین...تا درو باز کردم سرشو از توی گوشیش بیرون آورد و نگاهم کرد!!!

نارین-چیزی شده اوپا؟!

-نه!

نارین-پس چرا این شکلی ای؟!

-چه شکلی؟! من خوبم!!!!

نارین-فقط یکمی سوراخای بینیت بزرگتر شدن و کف دستت عرق کرده...از شدت کلافگی یکسره میمالیش به شلوارت!!!

واقعا داشتم همچین واکنشایی نشون میدادم؟!

اومد روبروم وایساد و دستاشو برد بین موهام!!!

نارین-چی اوپای منو این شکلی کرده؟!

نگاه خسته و مهربونش بدجوری تحت تاثیر قرارم داده بود...در حدی که نمیدونستم اصلا برای چی اینجام...

-هیچی...فقط اومدم ببینمت...تو خوبی؟!

نارین-اوهوم!!!

-باشه...پس دیگه برم سر تمرین!!!

نارین-باشه اوپا...فایتینگ!!!

برگشتم سمت در و تا دستمو به دستگیره ی در گرفتم، دوباره رومو برگردوندم سمتش و گفتم:

-چرا برای مارک غذا درست کردی ولی برای من نه؟!

با چهره ی کاملا خنثی بهم نگاه کرد و گفت:

-من برای اون غذا درست نکردم...غذای فریدو برداشته آورده چون فرید دوست نداشتش و دیشب نخوردش!!!

-اصن چرا برای پرید غذا درست میکنی؟!

نارین-ای بابا...داریم تو یه خونه زندگی میکنیما....نمیتونم که گشنه اش بذارم!!!

حرفش بی راه هم نبود!

از کارای مارک در عجب بودم...الکی دروغ میگه و اینقدر هم ریلکسه...!

دوباره برگشتم توی اتاق تمرین که دیدم همشون دور مارک نشستن و هر کدومشون یه لقمه دستشونه و دهنشون داره میجنبه!!!!

با ذوق رفتم سر ظرف و دیدم که خالیه!!!

-هیونگ برای من نذاشتی؟!

مارک-نه!!!

-ینی واقعا همشو خوردید؟!

مارک-همچین میگی انگار که یه دیگ گیرین(green) کوکو آوردم!!

-چی؟! گیرین کوکو؟!

مارک-اسم غذاشونه...!!!

یونگجه دیگه غذاشو نمیجوید و با دهن پر گفت:

-کوکو؟! کوکو؟!

مارک-منم اولش ترسیدم ولی ربطی به کوکوی ما نداره!!!

-ببینم توقع داری به سگ تو ربط داشته باشه؟! ولی واقعا برای من هیچی نذاشتید؟!

جکسون-تو که هروقت دلت بخواد میتونی به نارین بگی برات درست کنه!!!

-پس ینی الان دیگه نباید میخوردم؟!

مارک شونه هاشو انداخت بالا و چیزی نگفت...

-همینه دیگه داری با پرید زندگی میکنی وحشی شدی!!!

مارک-من دارم با اون زندگی میکنم؟!

-هه تازه نارین خودش بهم گفت که یه شب تا صبح تو بغل هم خوابیدید!!!

تا این حرفو زدم لبخند محوی زد!!!!

جکسون-چی؟! واقعا؟!

مارک-نه پسر من بهت خیانت نمیکنم...

جکسون-هیونگ دوباره ترسناک شدی؟!

مارک-اصن چرا به من گیر دادید؟! فعلا که جه بوم باهاش خیلی...نارین خودش بهم گفت اونموقع که ما ژاپن بودیم جه بوم و پرید یه شب تا صبح با هم سوجو خوردن!!! مگه میشه چیزی بینشون نبوده باشه؟!

جی بی-حالا خوبه خبرای من گوش گوش بهتون رسیده!!!

به من اشاره کرد و گفت:

-برای بعضیا که یکسره جلوی چشممونن...منم میتونم بگم!!! از همون اولشم این بچه بوسانی سر و گوشش میجنبید...اونموقع که...

پریدم وسط حرف و گفتم:

-عه هیونگ خیلی خب حالا!!!! من فقط میگم هر کسی که دور و بر پرید باشه کلا زندگیش عوض میشه...مگه هیوک نبود؟! بیچاره میخواست توی کمپانی ما بازیگر بشه الان رفته کمپانی بیگ هیت و داره به عنوان چهره ی یه گروه دیبوت میکنه!!!

یوگیوم-اصن به ما چه؟! جه بوم هیونگ تو از همون چیزایی که از جین یانگ هیونگ دیدی برامون بگو!!!

-یااااااا یوگیوم...چی میگی؟!

یوگیوم-خب بذار بگه دیگه!!! ما هم فیض میبریم!! هیونگ من واقعا ذره ای فکر نمیکردم که اینقدر کارت درست باشه!!!

لبخند جذابی زدم و گفتم:

-پس چی فکر میکردی؟!

یوگیوم-فکر میکردم خیلی ماستی!!!!

-نخیر...من فقط رو نمیکنم...

مارک-خیلی خب جین یانگ...لطفا برای ثابت کردن خودت، حرفی نزن که برای خودت و نارین بد بشه!!!

با سرفه ای گلومو صاف کردم و با حرکت سرم حرفشو تایید کردم!

فرید

از اون طراح عوضی هیچ خبری نبود...من نمیدونم مگه واسه من که کار میکرد چیزی کم داشت؟! 

این پول چه کارا که نمیکنه...از ابیم خبری نیست...دیگه روم نمیشه زنگ بزنم و ازش سراغ بگیرم!!!

با صدای باز شدن در اتاقم برگشتم سمت در و گفتم:

-نارین صد بار گفتم در بزن...اگه من الان لخت بودم چیکار میکردی؟!

نارین-نگاه میکردم!

-تو آدم نمیشی...چیکار داری؟!

نارین-بیا مارک میخواد فیلم بذاره ببینیم!!!!

بهونه ی خوبی بود بدای دور شدن از این همه فکر!!!

از پشت میزم بلند شدم و رفتم توی پذیرایی!!!

-هی پسره...چی میخوای بذاری ببینیم؟!

مارک-eurotrip(سفر به اروپا)

تا اسم فیلشمو شنیدم یاد دوران جاهلیت خودم افتادم که این فیلم بین خودم و دوستام حسابی محبوب بود!!!!

-خوشم اومد سلیقتم که....وایسا ببینم این فیلمو با نارین باید ببینیم؟!

نارین با یه ظرف پر از خوراکی از آشپزخونه اومد و گفت:

-پس چی؟!

-هیچی!!!

این مارک یا واقعا معلولیت ذهنی داره و عقلش به خیلی چیزا نمیرسه یا یه آدم مرض دار و منحرفه!!!

فیلمو گذاشت و هر لحظه تو دلم به عالم و آدم و تک تک عوامل این فیلم فحش میدادم...لامصب از فیلمای عمو جانی و خاله هم بدتر بود!!!

فیلمو استپ کردم و گفتم:

-عیال من امشب خیلی دلم قورمه سبزی میخواد....میشه الان برام درست کنی؟!

نارین-برو بابا...ول کنم برم که شماها تکی ببینید؟!

خدایا این دختر چجوری روش میشه جلوی دو تا پسر همچین فیلمی ببینه؟!

نارین-واقعا خیلی کار دختره باحاله ها...فکرشو بکن وسط مهمونی به دوست پسرت اعتراف کنی من یکشنبه ها که میگم میرم کلیسا دعا کنم، با یه پسر دیگه دارم توی ون کارای بد میکنم!!!

لبخند زورکی ای زدم و گفتم:

-آره خیلی!!!

دوباره فیلمو پلی کردمو دست به سینه نشستم و نفسمو با حرص بیرون دادم!!! 

مارک-به نظر من دختره خیلیم سینه هاش خوش فرم نیست...این پسره هم خیلی دختر ندیدس!!!

با این حرفش از جام بلند شدم و همزمان شماره ی جونورو گرفتم!!!!

-این نفهم چجوری شده هنرمند اینجا؟! اصن چرا باید یه آمریکاییشو بندازن تو خونه ی ما؟! این اصن حیا نداره...بابا اینجا دختر نشسته...خیر سرش زنمه!!!!

جونیور-الو؟! سرورم چیزی شده؟! چی داری میگی؟!

-اومده جلوی من فیلم پ.ورن گذاشته و با زنم نگاه میکنه...تو بگو من به این چی بگم؟! الو؟! الو جونور چرا جواب نمیدی؟!

اینا همشون دیوونن...

-این دوست پسرت چرا اینجوریه؟! الاغ چرا دیگه حرف نمیزنه؟!

بلافاصله بعد از حرفم صدای کوبیده شدن در خونه اومد...پشت سر هم در میزد!!!

رفتم درو باز کردم و جونور سریع اومد تو و شروع کرد به داد و بیداد کردن!!!

جونور-من از دست تو چیکار کنم؟! فرستادیمت اینجا که از فساد جلوگیری کنی اونوقت خودت شدی عامل فساد؟!

مارک-چیه جو میدی؟! خب این نگاه نکنه!!!

نارین-ای بابا جونیور از جلوی تلویزیون برو کنار دیگه...

جونیور

با این حرف نارین تا جایی که تونستم سعی کردم جلوی دیدشو بگیرم تا چیز دیگه ای نبینه!!!

-خب هیونگ با گوشیت بشین ببین!!

مارک-چشمام درد میگیره!!!

-خب میومدی تو اون خراب شده با اون پنج تا منحرف دیگه نگاه میکردی...

بم بم-هی هیونگ ما اینجاییما...بهتره حرف بدی در موردمون نزنی!!!

-شما اینجا چیکار میکنید؟!

یوگیوم گوشیشو گرفت بالا و گفت:

-سرورم بهمون گفت اینجا فیلم پ.ورن گذاشتن!!!

-اونوقت شما هم دویدید بیایید ببینید؟! جه بوم هیونگ تو هم؟!

جی بی شونه هاشو بالا انداخت و چیزی نگفت!!!

-اونوقت پرید تو توی این زمان کم چجوری به تک تکشون خبر دادی؟!

پرید-باهاشون گروه دارم!!!

-چی؟! با همشون؟! اونوقت چرا من ازین گروه خبر ندارم؟!

پرید-چرا باید خبر داشته باشی وقتی موضوع گروه ضد توئه؟!

-چی؟!

پرید-اونجا پشت سر تو حرف میزنیم و عکس از شرایط ناجور تو رد و بدل میکنیم!!

برگشتم سمت پسرا و با درموندگی گفتم:

-شماها...شماها طرف کیید؟! نارین میشه اینقدر سعی نکنی تو این موقعیت به این فیلم نگاه نکنی؟!

نارین سرشو انداخت پایین و دوباره داد زدم:

-شما طرف کیید؟!

یوگیوم-خب سرورم برای هر یه عکسی که ازت میگیریم بهمون پول میده!!!!

رفتم سمت پرید و گوشیشو از دستش گرفتم و توی گروهه رو گشتم...پر بود از عکسایی که من توشون سوتی داده بودم...داغون داغون!!!

نارین گوشیو از دستم کشید و عین خوره توشو میگشت!!!

-نارین تو دیگه چرا؟!

نارین-اوپا باور کن قصد بدی ندارم...فقط میخوام ببینم عکس بی لباس تو توشون نیست؟!

گاهی وقتا در عجبم که چجوری عاشق این دختر شدم!!!

نارین-عه اینا...ببینم فرید احیانا تو ادمین اون کاناله هزارتاییه ای؟! این عکسا رو اونجا هم دیدم!!!

پرید-آره خودمم...کلی پول برای اون کانال خرج کردم!!!

-چی دارید میگید؟! ادمین کجایی؟!

پرید-من این عکسارو توی اینترنت پخش کردم!!!

چقد ریلکس این حرفارو میزنه!!!

سعی کردم ارامشمو حفظ کنم و گفتم:

-پرید شی بعدا در مورد این کارت باهات صحبت میکنم...اگه بخوای به این کارات ادامه بدی، ازت شکایت میکنما!!!!

پرید-اگه بخوایی ازین کارا کنی منم بقیه ی ولفزو برات نمیگما!!!!

-به درک...همتون دیوونه ام کردید...چرا اینجا هیچکی طرف من نیست؟!

جی بی-جو نده پسر...حالا که چیزی نشده!!!

-چیزی نشده؟! دوستم میشینه با دوست دخترم و شوهرش فیلم پ.ورن میبینه...بقیه ی دوستامم به این آقا برای ریختن آبروم کمک میکنن...دوست دخترمم که به جای همدردی با من دنبال عکس لخت من تو گوشی شوهرش میگرده!!!

جی بی-راس میگی...پس جو بده!!!

خواستم حرف بزنم که با این جمله که از تلویزیون اومد، خشکم زد:

"عه چیز جیمی رو!"

بعد از چند لحظه سکوت، گفتم:

-من پشتم به تلویزیون بود...واقعا چیز جیمیو نشون داد؟! نارین تو چیزی دیدی؟!

نارین-نه....ولی...ولی...اوپا داره چیزای دیگه نشون میده!!

بعد ازین حرفش پرید سریع تلویزیونو خاموش کرد!!!

پرید-خطر رفع شد!!!

-مارک هیونگ یه بار دیگه ازین کارا کنی، ساکت نمیشینم!!! نارین تو هم به جای اینکه زل بزنی به تلویزیون یه لحظه نگاه نکن!!!!

پرید-به نظرم بهتره یکیتون که یه ذره طرز فکرش به ما نزدیکتره رو اینجا بذارید...این بچه خیلی غرب زدس!!!!

جکسون-واقعا فکر میکنی کسی از ما حاضره بیاد اینجا؟! اگه میبینی مارک هیونگم قبول کرده بیاد برای اینه که نمیخواد تو اتاق من باشه!!!

پرید-چی شده؟! بهم زدید؟!

مارک-این پسر همش توهم خیانت داره...میدونی پرید اون به من اعتماد نداره...

جکسون-هیونگ تمومش کن..اون الان داره صداتو ضبط میکنه که بره پخشش کنه!!

مارک-نه...پرید با من ازون حرفا نداره!!!

پرید-آره من فقط میخوام دست از سر زندگیم برداری!!!

نارین-اوپا یادم باشه ماجرای این فیلمه رو برات تعریف کنم...خیلی باحاله...این چندتا دوست راه میفتن برن اروپا دنبال یه دختر و توی این سفر میخوان تجربه های جنسیشونم زیاد کنن!!!

-خیلی خب نارین...الان وقتش نیست!!!

نارین-خودم میدونم...منم گفتم بعدا میگم!!!

-ولی تو داشتی الان همشو میگفتی!!!

نارین-من که چیزی ازش نگفتم...تو اگه بدونی چه اتفاقایی توش میفته...

-باشه نارین...قاعدتا الان که شبه تو باید خجالتی باشیا...انگار اون عادتت از سرت افتاده!!!

نارین-اون که برای 12 شب به بعده!!!

پرید-بسه دیگه جمع کنید برید بخوابید!!!

.

.

فرید

کم کم داره دیر میشه...اگه قضیه ی این شکایته همینجوری کش پیدا کنه، ممکنه کلا فاتحه ی برندم خونده شه و دیگه برام تره هم خرد نکنن!!!

بالاخره شماره ی ابی رو گرفتم...اگه پررو نباشم حاج صولت سرمو جوری زیر آب میکنه که من حتی نتونم برای نجات خودم دست و پا بزنم!!!

ابی-الو فرید؟!

-سلام داداش!

صدای همهمه ی چندتا دخترو ازونور شنیدم که میگفتن:

-فریده؟!

-اونا کین که منو میشناسن؟!

ابی-دوستای زنتن...گند زدن به کافه ام اینقدر که این چند روز اینجا پلاس بودن...به اون نارین بگو جواب اینارو بده!!!

-درکت میکنم...من اینجا زیر بار تحمل یکیشون دارم میزائم وای به حال تو که باید سه تاشونو تحمل کنی!!!

ابی-بابا خودم به درک...اینقدر تو کافه شلوغ میکنن که دیگه هیچکی پاشو اینجا نمیذاره!!!

-بهشون بگو من با نارین حرف میزنم که ازشون خبر بگیره!!!

ابی-وایسا صداتو بذارم رو بلند گو خودت بگو!!!

-باشه!

ابی-بگو!

-خانوما من به زنم حتما اطلاع میدم که باهاتون تماس بگیره...فقط به شرطی که دست از سر رفیق من و کافه اش بردارید!!

یکیشون گفت:

-واااا فرید خان ما که با ایشون و کافشون کاری نداریم...ما فقط مشتری ایم!!!

ابی-آره فقط مونده خودمو قورت بدید با اون چشاتون!!!

صدای یگی دیگشون اومد که گفت:

-وااااا آقا ابراهیم قبلنا که با نارین میومدیم باهامون مهربونتر بودینا!!!! نکنه به خاطر این بود که اوپا صدات میزد؟!

اینا دیگه کین؟!

-داداش برو یه جا که اینا نباشن میخوام دو کلام مردونه باهات صحبت کنم!!!

ابی-باشه!!!

-دمت گرم!

ابی-خب بگو میشنوم!!!

-اینا بد نیستنا...یکیشونو برای خودت جور کن دیگه!!!

ابی-از تو توقع نداشتم که این حرفا رو بزنی...تو که...

-خیلی خب بابا...بالاخره که چی؟!

ابی-میشه بیخیال بشی و بگی چیکار داری؟!

-شرمندتم داداش...اون حامد خانی گور به گورو پیدا نکردی؟!

ابی-لامصب آب شده رفته تو زمین...ممکنه اصن حاج صولت فرستاده باشش خارج از کشور!!!

-از بابای من هیچی بعید نیست...نگرانم!!! زمان داره همینجوری الکی میگذره!!! اگه دست رو دست بذارم و کاری نکنم رسما بیچاره میشم...تو فکری نداری؟!

ابی-چمیدونم...جور دیگه ای نمیتونی اقدام کنی که بابات دست برداره؟!

-خب چجوری؟!

ابی-چمیدونم...

-ای بابا تو هم که هیچی نمیدونی!!!

ابی-با این شناختی که من از حاج صولت دارم توپم نمیتونه تکونش بده...حالا تو چیز قویتری داری که بخواد تکونش بده؟!

-همینه...

ابی-ینی چی؟!

-باید پته ی حاجی رو بریزیم رو آب...اینجوری ساکت میشه و هیچی نمیگه!!!

ابی-خب چجوری؟!

-داداش دوباره برات زحمت دارم!!!

ابی-بله میدونم...اصن تو فقط در یه صورت به من زنگ میزنی!!!

-عه اینجوری نگو دیگه خجالت میکشم!!!

ابی-اصن توی فرهنگ لغت تو کلمه ی خجالت معنی شده؟!

-باشه بابا اصن من گه...این تن بمیره این یه دونه کارم برام بکن قول میدم دیگه هیچوقت بهت زنگ نزنم!!!

ابی-دستت درد نکنه...

-نه...ینی دیگه برای زحمت تراشیدن برات بهت زنگ نمیزنم!!!

ابی-خب حالا بنال!!!

-برو شرکت من...توی گاو صندوق اتاقم دو تا پوشه هستش...یکیشون زرده و یکیشون آبی! اون زرده رو بردار...یه سری مدارکه که اسم و امضای حاج صولت پاشونه!!!

ابی-حالا چی هستن؟!

-تو کارت نباشه...اون پوشه رو کلا بردار و ببرش یه جای امن نگهش دار!!!

ابی-اونوقت اینجوری حاج صولت تهدید میشه و دست از شکایتش میکشه؟!

-نه دیگه...تو باید از همه ی اون مدارکا یه کپی بگیری و از یه جای پرت که حاجی نفهمه کار توئه، کپیا رو براش پست کنی...حاجی وقتی اون مدارکا رو ببینه همه چی حله!!!

ابی-من به چه بهونه ای برم تو شرکتت؟!

-با منشیم هماهنگ میکنم که میخوای بری اونجا تا یه سری از فایلامو برام ایمیل کنی...رمز گاو صندوقم برات اس ام اس میکنم!!!

ابی-خیلی خب...ببینم این دفعه دیگه واقعا آخرین باره؟!

-ایشالا...خدا خیرت بده!!!

ابی-برو پسر حاجی پررو...هنوزم نمیدونم چرا دارم این کارا رو برات انجام میدم با اینکه میدونم باباتم یکی مثل خودته و اگه یه روزی بفهمه دارم چیکار میکنم، میاد و کافمو با خاک یکسان میکنه!!!

-من میدونم...چون تو سرور همه بامرامایی!!!

ابی-خر شدم...کاری نداری؟!

-نوکرتم داداش!!!

ابی-رعنا خانم الان میام بیرون دیگه...تا من اومدم تو دستشویی شما هم میخوای بری؟!

-برو خدا بهت صبر بده!!!

ابی-با وجود تو و نارین و دار و دستتون حتما صبر میده...خدافظ!!!

-خدافظ...

کلافه به منظره ی شهر نگاه کردم...این چه هچلی بود که خودمو توش انداختم؟!

بطری سوجومو تا آخر سر کشیدم تا شاید یکمی حالم بهتر شه...!

-هی بوی...دوباره که قایم شدی...بیا بیرون ببینم!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
Liry جمعه 15 اردیبهشت 1396 ساعت 19:26

عالییییییییی بووووووووود.. فقط میتونم‌ بگم‌عالییییییییییییی بود.. اصلا حرف نداشت.. اصلا فکرش هم‌نمیکردم که اون سیگاریه جونگیون باشه..وای حاج صولت ببعی.. وای فیلم نگاه کردنشون خیلی باحال بود خیلییییی خندیدمممم.سفر به اروپا خیلی باحال بود. راستی ممنون از هیوک هم گفتی..آخه دفعه پیش من ازش خبر گرفتم..در کل عالی بود .مثل همیشه بی نقص.. مرسی موفق باشی مریم جون❤

ممنوووووونم عزیز دلم!
خواهش میکنم گلم!
برای تبریک تولدمم خیلی خیلی ممنونم دوست بامعرفت!

فناوری اطلاعات زیفا پنج‌شنبه 14 اردیبهشت 1396 ساعت 20:58 http://zefa.ir

اولین سامانه ارسال پیام های تبلیغاتی تلگرام به وسیله ی سامانه تیسل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد