THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 44

 

صبح نارین با صدای کوبیده شدن در اتاقش چشماشو باز کرد...یه جورایی شوکه شده بود...هرچند کم کم داشت عادت میکرد...سه روز بود که جی بی با همین روش بیدارش میکرد!!!

نارین-عوضیییییی من مامان جونت نیستم که هر کاری بکنی قربون صدقه ات برم و 24 ساعته بهت خدمت کنم!!!

جی بی با خنده ی موذیانه ای گفت:

-یادت که نرفته جی وای پی به خاطر من بهت مرخصی داده؟!

نارین نفسشو صدادار بیرون داد و گفت:

-یادت که نرفته من به بهونه ی تو این چند روزو پیچوندم؟!

جی بی-به هر حال وقتی که به اسم من، از زیر کار در میری باید بهاش رو هم بدی!!!

نارین با حرص رفت دم در اتاقش و داد زد:

-اصن کی گفته من مرخصی گرفتم؟! من فقط کمپانی نمیرم...هنوزم دارم برای وبتونم تصویرسازی میکنم!!!!

جی بی-من کاری ندارم...الان گشنمه!!! صبحونه میخوام!!!

نارین زیر لب فحش میداد و زل زده بود به چشمای جی بی!!!

جی بی-نارین شی زود باش!!!!

نارین-فرید کو؟!

جی بی-نمیدونم...حدودا یه ساعت پیش رفت بیرون!!!!

نارین توی ذهنش داشت به این فکر میکرد که کجا رفته؟! امروز فرید کاری نداشت و قرار بود خونه باشه!!!

نارین-خیلی خب...برو تا دست و صورتمو بشورم و یه چیزی درست کنم کوفت کنی!!!

جی بی-چته؟! اعصاب نداریا...با جین یانگ دعوات شده؟!

توی این چند روز تا حرفی از جونیور میشد، نارین ساکت میشد...حتی شبا گریه میکرد!!!

عجیب بود...نارین تونسته بود سه ماه دور بودن از جونیورو تحمل کنه ولی حالا فقط چند روز گذشته و اینقدر بیقراره!!!

جی بی-چی شدی؟! خب عب نداره جین یانگ نباشه...من که هستم!!!

نارین-اوپا برو تا نزدم همه مهره های کمرتو بیارم پایین!!

جی بی پشت میز توی آشپزخونه نشست و توی گوشیش میگشت و نارین با فکر مشغول داشت صبحونه آماده میکرد...!!!

جی بی کم کم توجهش به نارین جلب شد...براش عجیب بود که نارین اینقدر رفته توی خودش...شاید به خاطر این بود خبر نداشت که نارین توی این وضعیت دوری از جین، بیل بیلم هست...شاید همین قضیه شرایطو سختتر کرده!!!

جی بی-آخ کمرم...نمیتونم تکون بخورم!!!!

نارین-چی شد اوپا؟! وایسا...!!!

جی بی خنده ی موذیانه ای کرد و گفت:

-محض تنوع اینکارو کردم!!!

نارین-کوفت...بی نمک تر از تو نبود که بخواد کمر درد بگیره؟!

جی بی با شنیدن حرفش قیافه اش جدی شد و کنترل فکش از دستش در رفت!!!!

هردوشون نقطه ضعف همو پیدا کرده بودن و هرروز همدیگه رو اذیت میکردن!!!

فرید-ببینید کی اینجاس؟!

نارین-کجا بودی؟!

فرید-رفتم گوشت خریدم کباب کنیم بدیم این بچه بخوره جون بگیره!!!

فرید رو به جی بی گفت:

-چطوری پسرم؟! عیال که اذیتت نمیکنه؟!

جی بی دیگه کلمه ی عیالو یاد گرفته بود!!!

نارین-اویییی چی میگی؟! داره دیوونم میکنه اونوقت تو میپرسی من اذیتش میکنم یا نه؟!

فرید-با تو نبودم که...با ایشون بودم!

همزمان با این جمله اش به پایین پاش اشاره کرد که کوکو با اون دهن کوچولوش گرفته بودش!!!

فرید-اگه بدونی این فسقلی صبحا چه عاشقانه میاد بیدارم میکنه!!!

نارین بشقابای توی دستشو کوبید روی کابینت و راه افتاد سمت اتاقش و همزمان گفت:

-خدایا منو از دست این دو تا نجات بده!!!

جی بی-پرید این چشه؟!

فرید-هیچی...هیولاها به شهرش حمله کردن!!!

جی بی-چی؟!

فرید-هیچی...تو به مغز نداشته ات فشار نیار!!

بعد ازین حرفش رفت سمت اتاق نارین و بلند بلند گفت:

-عیال بیا گوشتو واسه تو خریدم...اصن این جی بی کیه؟! ها؟!(فارسی!)

جی بی به کوکو نگاه میکرد که توی این چند روز انگار دیگه یادش رفته صاحبش کیه و چسبیده بود به فرید!!!!

کوکو رو گرفت توی بغلش و گفت:

-ببینم بند انگشتی تو چته؟! یونگجه که برگرده میدونم باهات چیکار کنم!!!!

فرید-اویییی چیکارش داری؟! فصل جفت گیریه عاشق شده خب!

جی بی با بهت نگاهش میکرد و نمیدونست ازینکه فرید یهویی عین جن جلوش ظاهر شده، شوکه بشه یا اینکه زبون کره ای فهمیده بود؟!

.

.

روز پنجم شده بود و نارین حس میکرد واقعا مامان جی بی شده و تمام وقت خودشو به رسیدگی به اون اختصاص داده بود!!!

نارین-بلند شو بشین میخوام چسب دردتو بزنم!!!

جی بی که عین یه بچه 5 ساله محو تلویزیون بود، هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد!!!

نارین نشست کنارش و به زور بلندش کرد و لباسشو از تنش درآورد!!!!

نارین-اینقدر اون فرید غذا به خوردت داده که دیگه نمیشه بلندت کرد!!!!

جی بی-اینقدر غر نزن...بدو زود انجامش بده میخوام دراز بکشم!!!

نارین-فقط صبر کن جونیور برگرده...

جی بی-خب؟! چیه نکنه میخوای به دوست پسرت بسپاری بیاد کتکم بزنه؟! میدونی که من ازش بزرگترم!!!

نارین-من ساکت نمیشینم...فقط منتظر باش!!! تو دیگه چه موجودی هستی؟! هیولاها فقط شبا وجود دارن...اونوقت تو...

جی بی-من یه هیولای بیست و چهار ساعته ام!!!

نارین-خدایا این چرا اینقدر بی نمکه؟! پشت کن ببینم!!!! دستتم بنداز پایین اون زیر بغلتو نبینم...آشوب شدم!!

جی بی-الان برات بانمک میشم!!!

تا این حرفو زد دست نارینو گرفت و برد سمت زیر بغل خودش!!!!

نارین تا دستش خورد به اون پشمای یه ذره نمدار، دنیا جلوی چشماش تیره و تار شد...یه جورایی میشه گفت نارین رم کرد!!!

فرید که داشت الگوهای جدید طراحیاشو میکشید، با صدای داد جی بی دستش خط خورد و با سرعت نور رفت سمت پذیرایی و تنها کاری که کرد گوشیشو از توی جیبش در آورد و شروع کرد به فیلم گرفتن!!!!

نارین سینه ی جی بی رو گاز گرفته بود و جی بی هر چقد داد میزد و سعی میکرد اونو از خودش جدا کنه نمیتونست!!!!

جی بی-سرورم...آخ...خواهش...الان میمیرم!!!

فرید-دووم بیار رفیق...این فیلم محشر میشه!!!

جی بی-نارینا...غلط...آیش...کردم!!!

نارین همونجور که دندوناشو توی بدن جی بی فرو برده بود صداشو از بین دندوناش داد بیرون و گفت:

-دیگه تموم شد...میکشمت...خودم حلواتو میذارم...پسره ی مادر...(فحش های غیر اخلاقی!)

جی بی-چی؟! مامانم؟!

به چند ثانیه نکشید که گوشی جی بی زنگ خورد!!!

فرید اومد سمتشونو سعی میکرد نارینو از جی بی جدا کنه!!!

جی بی با همه دردی که داشت و نمیتونست تکون بخوره، گوشیشو از روی مبل برداشت و تماسو برقرار کرد:

-الو؟!

جونیور-هیونگ دارین چیکار میکنین؟! اون فیلم چی بود؟!

جی بی نگاه پوکری به فرید انداخت و از درد داد کشید:

-این...این روانی...جین یانگ تو یه چیزی بهش بگو...حس میکنم گوشت بدنم داره کنده میشه...الان زامبی میشما!!!!!

تماسو تصویری کردن و نارین تا نگاهش به جونیور افتاد جی بی رو ول کرد و با گریه دستشو به جونیور نشون داد و گفت:

-دستم..دست نازنینم...فک کنم دیگه باید قطعش کنم!!!

جونیور سر درنمیاورد چی میگه...فریدم با دقت گوش میداد که ببینه اصن چی شده که نارین جی بی رو گاز گرفته!!!!

جونیور-ینی چی باید قطعش کنی؟!

نارین-خورده به زیر بغل این دیوس...این(فحش غیر اخلاقی!)

جونیور تا این حرفو شنید شروع کرد به خوردن خنده اش و گفت:

-نارینا مگه قرار نبود حرف زشت نزنی!!!

نارین به فرید که کنارش نشسته بود و صدای خنده اش کل خونه رو برداشته بود چپ چپ نگاه کرد و گریه اش بیشتر شد!!!!

جونیور کم کم داشت صورتش از زور خنده کبود میشد ولی بازم چیزی نمیگفت!!!

مارک-نارینا مگه چی شده؟! میدونی چند هزارتا دختر هستن که حاضرن اون موهای پر کلاغی زیر بغل جه بومو لمس کنن؟!

با این حرفش نارین حس میکرد باید بلند شه تا ژاپن بره و مارکو خفه کنه!!!

اما بعد از چند لحظه ی کوتاه نارین نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت:

-من برم یکمی به کارام برسم!!!

این رفتار پر از آرامش، از نارینی که تا چند دقیقه پیش داشت سینه ی جی بی رو میشکافت خیلی عجیب بود...یه جای قضیه بو داشت!

جونیور-نارینا برو تو اتاقت میخوام باهات حرف بزنم!!!

نارین گوشی جی بی رو برداشت و رفت سمت اتاقش...وقتی که راه میرفت، دست چپشو که به زیر بغل جی بی خورده بود با فاصله از بدنش نگه داشته بود!!

فرید به جی بی نگاهی انداخت و گفت:

-تو کشور شما عقب مونده ها میرن آیدول میشن؟!

جی بی که داشت به جای گاز نارین نگاه میکرد گفت:

-بله؟!

فرید-هووووف...هیچی!!!

جی بی-پرید شی حس میکنم یه تیکه از گوشت بدنم جدا شده...بیا دست بزن!!!

فرید-من هنوزم معتقدم نارین خریت کرده...!

جی بی-بله؟!

فرید سر جی بی رو نوازش کرد و گفت:

-هیچی...به خودت فشار نیار...یهو مغزت از تهت...لا اله الله اله!!

جی بی-بله؟!

فرید-هیچی داداش...بیا چسب دردتو بزنم برم به کار و زندگیم برسم!!!

چسب دردو برداشت و به عضله های جی بی چشم دوخت!!!

فرید-به به چه بدن خوبی داری...

جی بی تا این حرفو شنید، سیخ نشست و گفت:

-سرورم الان که فکرشو میکنم اصن درد ندارم...نمیخواد چسب بزنی!!!

فرید-تو همون فرید صدام کن عزیزم!!!!

جی بی-بله؟!

فرید چسبو کوبید روی میزو از جاش بلند شد و همزمان گفت:

-زبون نفهمش نصیب ما شده!!!

داشت میرفت سمت اتاقش که صدای گریه ی نارینو از توی اتاقش شنید...سرشو تکون داد و نفسشو صدادار داد بیرون!!!

دوباره یاد حاج صولت که تا الان به طرز مشکوکی سکوت کرده بود افتاد...انگار هر لحظه چیزی بود که بخواد ذهنشو مشغول کنه!!!

نارین با غصه به جونیور نگاه میکرد و اشکاش میومد!!

جونیور-نارینا مگه قراره برنگردم؟! وقتی که برگردم با هم میریم بیرون...میشم دوست پسر بوسانیت!!!

مارک-اه اه حالم بهم خورد...هی جین یانگا میخوام بخوابما!!!!

جونیور-هیونگ همه چیت برعکسه ها...دم ظهری کی میخوابه؟!

مارک-من!!!

جونیور-واقعا چرا باید با تو هم اتاقی میشدم؟!

مارک-خیلی خب...حالا خوبه هیچ کسی به غیر از منم قبول نمیکرد که باهات هم اتاقی بشه ها!!!

جونیور بدون هیچ حرفی روشو از مارک برگردوند و رو به نارین گفت:

-مراقب خودت باش...اگه حس کردی درد داری مسکن بخور! 

نارین-چشم...کی میایین؟!

جونیور-فردا بعد از ظهر فن میتینگ داریم...یا پس فردا برمیگردیم یا فردا شب!!!!

نارین-ینی دو روز دیگه اینارو تحمل کنم؟! راستی اوپا تولد بم بمه؟!

جونیور-امروز چندمه؟!

مارک-1 می!

جونیور-واااااه هیونگ مگه خواب نیستی؟!

مارک-به تو چه؟!

نارین-امشب، شب تولدشه ها!!!

جونیور-اوهوم!!!

نارین-باید براش توی وبتونم یه کاری بکنم...البته اگه اون جی بی نفهم بذاره...!!!

جونیور-نارین من چقد حواسش جمعه!!!

نارین کم کم اعصاب خوردیای یه ربع پیشش از یادش رفته بود و حالش بهتر شده بود!!!

.

.

سر میز، فرید توجهش به نارین جلب شد که با یه دستش داره غذا میخوره و اون یکی دستش توی یه ظرفه!!!!

فرید-قضیه چیه؟!

نارین-دارم پاکسازی میکنم...معلوم نیست؟! اگه نخوام دستمو قطع کنم باید بذارمش توی مواد شوینده!

فرید-نکن دیوونه پوستت داغون میشه!!!!

نارین-تو درک نمیکنی...باید دستت به زیر بغلش بخوره تا بفهمی!!!

جی بی-چی دارید میگید؟! به یه زبونی حرف بزنید تا منم بفهمم!!!

فرید-تو غذاتو بخور!!!

جی بی مطیعانه به خوردن ادامه داد!!!

نارین از جاش بلند شد و گفت:

-من ظرفارو نمیشورم!!!!

با ظرفش بلند شد رفت سمت اتاقش!!!

فرید-فک کنم اگه دستش به کار خرابی کوکو میخورد راحتتر کنار میومد... تو هم که حتما کمرت داغونه و نمیشوری!!!

نارین توی اتاق به نقشه ای که توی ذهنش داشت فکر میکرد...فقط منتظر بود هردوشون بخوابن!!!

کم کم که مطمئن شد هردوشون خوابن رفت توی پذیرایی و هر لحظه برای کاری که میخواست بکنه ذوق زده تر بود!!!

فرید با صدای داد جی بی از جاش پرید و اولش بهت زده به روبروش نگاه میکرد و وقتی که به خودش اومد دوباره از اتاقش رفت بیرون دید که نارین دست و پای جی بی رو با طناب بسته و داره موهای زیر بغلشو با شمع میسوزونه جی بی چشماش از درد پر از اشک شده بود...فرید با همون حال خواب آلو گوشیشو در آورد و دوباره شروع کرد به فیلم گرفتن!!!!

جی بی داد میزد و التماس میکرد...نارین مثل دیوونه ها میخندید!!!

فرید-بوی کز موهاش داره میاد...صبر کن ببینم یه بوی دیگه ای هم هست!!!

نارین-بوی مومه...روی اجاق گازه داره گرم میشه!!!

با این حرفش یه لحظه جی بی و فرید نگاهشون بهم افتاد و دوباره به نارین نگاه کردن!!!

فرید-نارین جان اپیلاسون کامل داریم اینجا؟!

نارین-نه...اون یکی زیر بغلشو با موم درست میکنم!!!

جی بی-نارین خواهش میکنم...من امروز دارم با چند روش مختلف از بین میرم!!!

نارین با خنده های ترسناکش گفت:

-این تقدیر توئه لعنتی...تو امروز با اون کارت منو کشتی!!! حالا وقتشه که خودت بمیری!!!

جی بی-پرید خواهش میکنم تو یه کاری کن!!!

فرید-متاسفم ولی این فیلم خیلی برام ارزشمندتر از توئه رفیق!!!

جی بی-شما ایرانیا همتون دیوونه اید!!!

نارین-فرید بپر برو زیر اون موم رو خاموش کن بیار اینجا!!!!

فرید-بله قربان!!!

جی بی با دیدن ظرف موم داد میزد و التماس میکرد ولی نارین عین خیالش نبود!!!

نارین-اوپا تکون نخور...اینجوری دردش کمتره!!!

فرید شماره ی جونیورو گرفت تا شاید نارین یکمی دست از سر جی بی برداره...واقعا وضعیت جی بی ترحم انگیز شده بود...از طرفی درد کمرش و از طرفی عذابای نارین که از صبح داشت بهش نازل میشد!!!

گوشیش رو گرفت سمت نارین و جی بی و با خنده گفت:

-صحنه رو داشته باش...الان موم رو که برداره جه بوم در نقش سفید برفی ظاهر میشه!!!

بعد ازین حرفش با داد بلند جی بی شمعی که نارین داده بود دست فرید خاموش شد!!!

جونیور-دوباره چی شده؟!

نارین-اوپا دستم....

جونیور-دستت؟! دوباره؟! جه بوم هیونگ اینقدر اذیتش نکن دیگه!

جی بی-من دارم اذیتش میکنم؟! من؟! دوست دختر روانیت از صبح تا حالا با گاز و شمع و موم جیگرمو آتیش زده، اونوقت من اذیتش میکنم؟! 

جونیور-شمع و موم؟!

جکسون-ایوووووو جه بوم هیونگ الان زنده ای؟! گریه کردی؟!

فرید-چیزی نیست فقط حس میکنم نارین یکمی تو کارش حرفه ای نبود...یه زیر بغلش دون دونای قرمز داره...البته شایدم تاول باشن!!! یه زیر بغلشم کلا حس میکنم دو-سه لایه از پوستش رفته!!! در مجموع چیز خیلی خاصی نشده...آها البته چند ساعت پیش خودش میگفت یه تیکه از گوشت سینه اش هم جدا شده!!!

مارک-جین یانگ تو بعدا نمیتونی با این زندگی کنیا...ببین جه بوم که از تو وحشی تره، جلوی این کم آورده!!!

نارین-مارک اون دهنتو گل بگیر وگرنه وقتی که برگردی به حساب تو هم میرسما!!!

مارک-من در حال حاضر زیر بغلم مو نداره!!!

نارین بهش چپ چپ نگاه کرد و دوباره شروع کرد به گریه کردن!!!!

جی بی-میبینید؟! رسما دیوونه شده...اینجوری بلا سرم میاره اونوقت تهش میزنه زیر گریه که هیچی بهش نگم!!!

جونیور با درموندگی نگاهش میکرد و واقعا نمیدونست درمورد این شرایط باید چی بگه!!!

جونیور-نارینا یه لحظه برو تو اتاقت باهات حرف بزنم!!

نارین خواست گوشی فریدو برداره و بره توی اتاق که فرید گوشی رو برداشت و گفت:

-با گوشی خودت باهاش حرف بزن!

نارین-ایششش گدا!!!!!

.

.

جی بی مثل یه بچه ی مظلوم خودشو روی مبل مچاله کرده بود!!

فریدم حسابی سرش گرم بود...قرار بود به زودی عکس خودش و تو پی امیا توی یکی از مجله های مد کره به عنوان معرفی برندش چاپ بشه و چیزی به راه اندازی کامل شعبه اش نمونده بود!!

نارین از اتاقش بیرون اومد و رفت پیش جی بی نشست...حدودا دو دقیقه پیش هم بودن و حرفی نمیزدن...چشمای نارین قرمز بود و معلوم بود که بازم گریه کرده!!!

جی بی چند ثانیه یه بار منتظر نگاهش میکرد و دوباره سرشو مینداخت پایین!!!

نارین-اوم...چیزه...این کرمو به زیر بغلت بزن! سوزشش کمتر میشه!

کرمو گذاشت روی میزو بی هیچ سر و صدایی از جاش بلند شد!!!

فرید-آفرین دختر خوب...

نارین-تو حرف نزن!!!

فرید-اطاعت میشه قربان!

.

.

روز آخر بود...بالاخره داشت این یه هفته تموم میشد!!!

نارین-فکر کنم الان آخرای فن میتینگشون باشه!!

جی بی-اوهوم...انگار آخر شب برمیگردن!!!

نارین لبخند شیرینی زد!!!

جی بی-واقعا این چند روز به خاطر اینکه جونیورو ندیدی اینقدر اذیتمون کردی؟! خیلی لوسی!

نارین-من هنوزم اعصابم از دستت خورده ها...

فرید-ببینید کی اینجاس؟! عیال بیا که برات کلی چیز میز خریدم!!!

نارین با ذوق از جاش بلند شد ولی قبل ازینکه بخواد بره ببینه قضیه چیه، کوکو دوید رفت پیش فرید و فرید نشست روی زمین و دونه دونه چیزایی که گرفته بود رو از توی جاشون درمیاورد!!!

نارین تند تند آنالیز میکرد ولی چیزی جز عروسک و غذای سگ و قلاده ندید!!!

فرید-ببین عزیزم...دوسشون داری؟!

نارین-واییییییییی خدا...این چه زندگی ایه؟!

فرید-نارینی نرینی...وایسا...خبر دارم!!!

نارین-چیه؟! امروز کوکو رو عقد کردی؟!

فرید-اون که برای چند وقت دیگس...عکسای کالکشنم توی ماهنامه ی این ماه چاپ میشه!!!

نارین-به من چه؟!

فرید-کوفت...این که برای تو میتونه خوشحال کننده باشه!!! من هر چه زودتر کارم تموم بشه تو هم زودتر به عشقت میرسی!!!

با این حرفش نارین یه لحظه توی دنیایی از فکر غرق شد...تا حالا به اینجاش فکر نکرده بود!!!

به فرید نگاه کرد که خیلی عادی این حرفو زده بود و دوباره سرش با کوکو گرم بود!!!!

نارین-راس میگی...تبریک میگم!

فرید-ممنونم عیال!!! به نظرت عکسمو که توی اون مجلهه ببینن چقدر طرفدارم میشن؟!

نارین-هه تا وقتی که عکسای تو پی امیا هم باشه، کسی تو رو نمیبینه!!

فرید-برو بابا...تکیون به اون باحالی و خوش تیپی خیلی ازم تعریف میکرد!!! خدایی اون یه دونه توی کره استثنائه...البته گوجونپیو هم بد نیست...با اون پسر مو حناییه که تیپ سفید میزد...آها جیهو!

نارین-وایسا ببینم تو اینارو از کجا میشناسی؟! از اولشم حدس میزدم تو فن دو آتیشه ی کره ایا باشی...هه پسرا برتر از گلم میبینی؟!

فرید-روزایی که فریماه بیمارستان بود باهاش میدیدم...اون موقع سریالش خیلی معروف بود!!!

هروقت فرید از فریماه حرف میزد بغض سنگینی گلوی نارینو میگرفت...نارین یاد روز عروسیش و اون شبی که حال فرید بد شد میفتاد...با اینکه به نظرش فرید پررو تر از اونی بود که دل کسی بخواد براش بسوزه ولی یاد اون موقع ها میفتاد؛ نمیتونست شخصیت فریدو هضم کنه...شاید نقطه ضعف فرید فریماه بود...

با بشکنی که فرید جلوی چشماش زد، از افکارش اومد بیرون!!!

فرید-چیه حسودیت میشه که به این یکی عیالم بیشتر از تو محل میذارم؟!

نارین-ها؟! راستی از بابات خبر نداری؟! بعد از اینکه ابی رفت سرک کشید، چیزی نشده؟!

فرید یکمی جدی شد ولی همچنان خودشو سرگرم کوکو نشون میداد!!!


فرید-تو فکر کن حاج صولت کاری نکنه ولی حداقل تا الان اینو میدونم که به مامان و بابات چیزی نگفته!!!

جی بی-اینقدر دارید حرف میزنید، چی میگید؟!

فرید-بحثای زن و شوهریه!!!

.

.

نارین

صبح به جای صدای جی بی با زنگ گوشیم بیدار شدم....جونیور بود!!!! دیشب رسیده بودن!

قرار بود با هم بریم کمپانی!!!

در خونه رو که باز کردم دیدم دم در وایساده و دستاشو از هم باز کرده و با صورتش اشاره کرد که برم توی بغلش!!!

اینقدر سریع و محکم پریدم بغلش که نزدیک بود بندازمش!!!

آروم گفتم:

-خوبی اوپا؟!

جونیور-خیلی...تو خوبی؟! 

-الان دیگه آره!!!

-خیلی که فنا رو تحویل نگرفتی؟! 

جونیور-اصن خودت برو فیلمای فن ساینا و فن میتینگامونو ببین!!!

دستامو دور بازوش پیچیدم و گفتم:

-نمیبینم...

لپمو کشید و در گوشم گفت:

-اوپا تا تو رو داره، سراغ کس دیگه ای نمیره که!!!

فکر تور آمریکاشون دوباره اومد سراغم و با خودم گفتم دوباره قراره چند وقت برن؟! ولی دوباره فکرمو خالی کردم و به الان فکر کردم که کنارمه!!!

وقتی که رسیدیم به طبقه ی اول، قد بلندی کردم تا لپشو ببوسم که همون لحظه در خوابگاه دی سیکسیا باز شد!!!

وونپیل شروع کرد به خاروندن سرش و گفت:

-آخه این وقت صبح؟! ببخشید مزاحم شدم...راحت باشید!

در اتاقشو بست و رفت توی خوابگاهشون!

حس کردم خیلی تو موقعیت ضایعی دیدمون...به خصوص من!!! خدایا چرا من نمیتونم جلوی کسی آبرو داشته باشم؟!

به جونیور نگاه کردم که دستشو گرفته بود جلوی صورتشو میخندید!!!

سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم!!!

یه جورایی تا کمپانی مثل دو تا غریبه رفتار کردیم تا شک بر انگیز نباشیم...گاهی وقتا با خودم میگم چی میشد این پسر آیدول نبود؟! ولی از طرفیم اگه آیدول نبود احتمالا هیچوقت نمیدیدمش!

توی راه رفتم یه سری خوراکی برای صبحونه خریدم...هردومون چیزی نخورده بودیم!!! اینقدر ذوق زده بودم که ببینمش سریع حاضر شدم و از خونه زدم بیرون!

رفتیم توی اتاقم...شروع کردم به خوردن و سرمو آوردم بالا و دیدم که زل زده بهم!!!

-اوپا تو هم بخور دیگه...ببین از همه چی دو تا گرفتم!!

بدون هیچ حرفی مشغول شد!!!

-نمیدونم چرا اینقدر گشنمه...فکر کنم این چند روز که نبودی، هیچی نتونستم بخورم!!

جونیور-معلومه مثل قحطی زده ها میخوری!!

-چی گفتی؟! من قحطی زده ام؟! میخوای بکشمت؟!

جونیور-نه نه...چرا جدیدا مثل مینهو رفتار میکنی؟!

با این حرفش هر چی که تو دهنم بود، ماسید!!!

-کی؟! باز فرید حرف زده؟! چرا میشینی پای حرفاش؟!

جونیور-خب...تا یه جاهاییشو تعریف کرده!!!

-چی؟! تا کجا؟!

جونیور-اونجایی که از زندان اومدن بیرون و میخوان کمپانی بزنن!!

-ازین به بعد اگه حرفی از بقیش زد گوش نمیدیا!!!

جونیور-چرا؟!

-گوش نده دیگه...!!!

جونیور-چشم مینهو شی!!!

از جام بلند شدم و گفتم:

-من که اینقدر مهربونم...چجوری میگی مثل مینهو ام؟!

جونیور-خب خیلی راحت تهدید میکنی!!!

رفتم سمتش و دستمو گرفتم به زیر چونش و گفتم:

-من اگه مثل مینهو بشم که خیلی ترسناک میشم!!!

با دستاش دستمو گرفت و گفت:

-باشه عزیزم...اصن میتونیم دیگه حرفشو نزنیم!!!

ازین کارش خنده ام گرفت و گفتم:

-اوپا ترسیدی؟!

جونیور-من؟! چرا باید بترسم؟!

-اینجوری به نظر میاد!!!

دستشو برد دور کمرم و منو به خودش نزدیکتر کرد و سرشو بالا آورد...نگاه خبیثانه ای بهم کرد و گفت:

-تو که میدونی من نمیترسم!!!!

حس کردم ضربان قلبم اینقدر تند شده که الانه قلبم از جاش کنده بشه!!!

دستاشو از دور کمر باز کردم و رفتم سمت پنجره!!!

-هرروز هوا داره گرمتر میشه!!!

نفس عمیقی کشیدم و خواستم برگردم بشینم که دیدم جونیور دقیقا پشت سرم وایساده!!!

-اوپا؟!

جونیور-هوم؟!

-هیچی...

جونیور-بگو...

-دلم خیلی برات تنگ شده بود...وقتی که بدون خداحافظی از همدیگه رفتی ژاپن و نتونستیم همو ببینیم فکر میکردم میتونم تحمل کنم و زود میگذره ولی اینجوری نشد!!!

سرمو تکیه داد روی سینه اش و موهامو نوازش کرد...خوب میدونست چجوری حس آرامشو برام ایجاد کنه!!!

با صدای در از هم فاصله گرفتیم و بلافصله در باز شد!!!

-من که هنوز نگفته بودم بیای تو!!!

مارک-خب وقتی صبح ببینم جین یانگ توی اتاقش نیست، خودم میدونم پیش توئه دیگه...واسه چی منتظر باشم وقتی خبر دارم توی این اتاق چه خبره؟!

-مارک از دست تو...چیکار داری؟!

مارک-برات سوغاتی آوردم...

یه بطری نسبتا بزرگ آورد گذاشت روی میزمو گفت:

-خانومه میگفت برای دوران حمله ی بیل بیل خوبه...به جای خوردن رفیق ما اینو بخور تا یکم از خوی حیوانیت کم بشه!!!

جونیور-هیونگ مگه قرار نبود در موردش اینقدر راحت حرف نزنی؟!

مارک-تو این قرارو گذاشتی، من نذاشتم که!!!

-دستت درد نکنه اوپا...حالا برو!!!

تا درو بست به جونیور نگاه کردم!

-اوپا مارک قبلا کمتر اینجوری بود...چرا اینجوری میکنه؟!

جونیور-نمیدونم...به نظرم فقط با من و تو اینجوریه!!!

-فک کنم حسودیش میشه!!!

جونیور-هه شاید...

.

.

چند روزی بود که دوباره به حالت عادی برگشته بودیم...هممون سرگرم کارامون بودیم!!!

جی بی و جکسونو کمتر میدیدم...جی بی مشغول درمان بود و جکسون یکسره برای برنامه های مختلف میرفت چین!!!!

وقتی همه مشغول کاراشون بودن، منم بیشتر کار میکردم...دوباره وبتونم داشت به محبوبیت چند ماه پیشش برمیگشت...!!!

با اس ام اسی که از جونیور برام اومد، احساس نگرانی کردم...یکمی لحنش متفاوت بود:

"بدو بیا طبقه ی دوم!"

از اتاقم زدم بیرون و خودمو رسوندم به اونجا!!!

با دیدن صحنه یه لحظه خشکم زد...اینا اینجا چیکار میکنن؟! خدایا من باید چیکار کنم؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
Liry جمعه 1 اردیبهشت 1396 ساعت 22:54

عالی بود عالی بود عالی بوووووووووووود... اصلا حرف نداشت.. وای انقدر خندیدم که نفسم بالا نمیومد..وای اتفاقا من هم مثل نارینم الان..بیل بیل...کاملا درکش میکنم...وای بیچاره جی‌بی..کوکو وای....خیلی خندیدم خلاصه.. خیلی خوب بود. مرسیییییی.موفق باشی مریم جون♡♡♡♡
آهان راستی درمورد فیک جدیدی که تو چنل میخوای بزاری هم بگم.. خداییش داستانش هم خیلی قشنگ باشه بازم متنش داغونه..اصلا نمیشه خوندش..طنزش هم کاملا بی مزس..موضوعش جالبه ولی متنش هم باید به همون اندازه قوی باشه که نیست..به نظر من سطح چنلتون رو با این فیک پایین نیارید!
در هر صورت مرسی♡♡ fighting

اصن این بیل بیل خیلی قضیه ی عجیبیه...زندگی ما رو ازین رو به اون رو میکنه!
چرا پی ویم نیومدی بگی؟!
بازم ممنونم عزیزم که اومدی و گفتی...حتما در موردش یه کاری میکنم!
فایتینگ!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد