THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 42

 

چرا اینقدر این دختر غیر قابل پیشبینیه؟!

نمیفهمیدم میخواد چیکار کنه!

دوباره یه قدم سمتش برداشتم و دستشو گرفتم...دستاش یخ کرده بودن!

یوگیوم

با بم بم توی راهرو راه میرفتیم!

بم بم-امروز اصن حال تمرین کردن نیست...خیلی سوت و کوره!

-الان کیف میداد توی خونه بشینیم و یکمی ازون فیلمای پریدو نگاه کنیم!!

بم بم کوبید به بازومو گفت:

-آیگوووو تو خوب میدونی که این روزا دلم چی میخواد...

با دیدن مربی بدنسازی که داشت از روبرومون میومد کوبیدم به ساق پای بم بم و حرفشو قطع کرد!!!

سرمونو به نشونه ی احترام خم کردیم و از کنار هم رد شدیم!!!

بم بم-چرا مثل الاغ جفتک میندازی؟! یه برخورد فیزیکی آرومتر میکردی هم میفهمیدم!!!

-اصن باید میذاشتم حرفتو ادامه بدی تا آبروت بره!!!!

بم بم-حس میکنم هر چی داریم به اون اتاق تمرین کوفتی نزدیکتر میشیم، پلکای منم داره سنگیتر میشه!!!

با اینکه داشتیم با کمترین سرعت میرفتیم ولی خیلی زود رسیدیم!

دستمو بردم سمت دستگیره ی در که بم بم دستمو گرفت!

بم بم-مگه کوری؟!

-هوم؟!

سرمو آوردم بالا و از شیشه ی کوچیک در، توی اتاقو دیدم...حس کردم زبونم بند اومده!

بم بم با یه نیشخند موذیانه گفت:

-فکر کنم خدا صدامو شنید...به جای فیلم، نمایش زنده گذاشت جلوی پامون!!!

-این...این جین یانگ هیونگ عجب جونوریه!!!

جکسون-چرا نمیرید تو؟!

بم بم دست جکسونو گرفت و گفت:

-هیسسس...هیونگ بیا اینجارو ببین...قدت میرسه؟!

جکسون با چهره ی جدی به بم بم چشم غره رفت و بعدش سعی کرد از قسمت شیشه ی در، توی اتاقو ببینه!

جکسون-ایووووو فصل جفتگیری شده این جین یانگ حواسش نیست چیکار میکنه ها...آخه اینجا؟!

جی بی-یاااا اونجا چه خبره؟!

-هیسسس!

جی بی هلمون داد کنار و به محض دیدن توی اتاق دستشو برد سمت دستگیره ی در که من و بم بم و جکسون طی یه حرکت از پیش تعیین نشده، خیلی خیلی هماهنگ نگهش داشتیم و من جه بوم هیونگو محکم توی بغلم گرفتم و جفت پاهاشو بین پاهام گرفتم!!

جی بی-میخوایید تا صبح نگاه کنید؟! عمرا اگه...

جکسون جلوی دهنشو گرفت و گفت:

-هیونگ ما که قصد بدی نداریم...فقط نمیخواییم مزاحم خلوت عاشقانشون بشیم!!!

جی بی یکسره تکون میخورد میخواست از بغلم بیاد بیرون ولی ما بدون توجه بهش از توی شیشه نگاهشون میکردیم!!!

یونگجه-اومو جه بوم هیونگ چی شده؟! پسرا دارید خفه اش میکنید!

مارک-فکر کنم مراسم لیدر کشیه!!!

بم بم-یکی این دو تا رو ساکت کنه...!

-بیایید توی اتاقو نگاه کنید میفهمید چه خبره!!!

یونگجه به محض اینکه توی اتاقو دید صورتشو کج و معوج کرد و گفت:

-اه اه حالم بهم خورد...اینجا جای این کاراس؟!

مارک-داره کم کم از جین خوشم میاد...چیکار میکنه ها!!!!

مارک به قدری این جمله رو با لحن کثیفی گفت که یه لحظه هممون ساکت زل زدیم بهش!!!

دوباره که توی اتاقو نگاه کردم، حس کردم که نارین نگاهش سمت ماست!!! ینی ما رو دید؟!

توی همین فکرا بودم که جی بی که تو بغلم بود زانوهاشو خم کرد و محکم کوبید به در و تا خواستم جلوشو بگیرم درو باز کرد!

لحظه ی خجالت آوری برای هممون بود ولی هیچ کسی به اندازه ی نارین خجالت زده نبود...اینو از صورتش که قرمز شده بود میفهمیدم!!!

نارین خواست قدم برداره که جونیور دستشو گرفت!

دانای کل

فضا خیلی عجیب شده بود...همه مونده بودن که چجوری رفتار کنن و چی بگن!!!

نارین بدجوری شوکه شده بود و تا خواست از اتاق بره بیرون جونیور دستشو گرفت و آروم گفت:

-منو با اینا تنها نذار!!!

بعد از چند لحظه سکوت از طرف همه، جی بی که دندوناشو از حرص روی هم میکشید گفت:

-شما دو تا...

بم بم پرید وسط حرفشو گفت:

-جه بوم هیونگ الان فکت از جا درمیره!!!

جی بی با حرص نگاهش کرد و خواست دوباره حرفشو تکرار کنه:

-شما دو تا منحرف...

ایندفعه با صدای فرید حرفش قطع شد:

-هی پسرا نارین...

با دیدن نارین توی اتاق حرفش قطع شد و برای چند ثانیه چیزی نگفت و انگار داشت فضا رو توی ذهنش برای خودش تجزیه و تحلیل میکرد تا بفهمه چه خبره!!!

فرید-نارین قلم نوریتو روی اپن جا گذاشته بودی برات آوردمش!!!

نارین که هنوزم از قضیه شوکه بود با صدای هول کرده گفت:

-عه مرسی...فکر نمیکردم برام بیاریش!!!

فرید جوری که انگار نمیدونه اینجا چه خبره لبخند زد و گفت:

-گفتم شاید لازمت بشه...منم میخواستم هیوکو ببینم با خودم آوردمش!!!

با این حرفش قیافه ی نارین توی هم جمع شد و گفت:

-پس بازم به خاطر من نبوده!!!

فرید چیزی نگفت و همونطور که داشت از اتاق میرفت بیرون به جونیور چشم غره رفت...!

نارین-عه فرید وایسا دیگه...حالا که تا اینجا اومدی بدش بهم!

نارین به این بهونه از اتاق زد بیرون و پسرا موندن و جونیور که به پسرا با گیجی نگاه میکرد!!!

جکسون-جین یانگ شی میبینم که...

جی بی-هیچ کس حق نداره حرفی بزنه!!! جونیور برو بیرون...

جونیور به جای اینکه وایسه و بخواد چیزی توضیح بده از اتاق رفت بیرون!!!

یونگجه-خب دیگه بهتره تمرینو زودتر شروع کنیم!!

جی بی-آره...ولی تمرین امروز فرق داره!!!

پسرا منتظر نگاهش کردن تا توضیح بده!!!

جی بی مشغول شماره گرفتن با گوشیش شد و بعد از چند لحظه شروع کرد به حرف زدن:

-سلام منیجر هیونگ...بله ممنون...دو باکس آب معدنی بزرگ خنک برامون بگیرید و بیارید به اتاق تمرین رقص...همین الان! فقط حواستون باشه که خیلی یخ باشه!!!

تماسو قطع کرد و دست به سینه وایساد!!!

جکسون-خیلی کنجکاو شدم بدونم چه مدل تمرینیه!!

جی بی یه لبخند کج زد و گفت:

-خیلی مفیده...!

بعد از چند دقیقه منیجر با آب معدنیا اومد و جی بی فرستادش که بره!!!

جی بی رفت سمت در اتاق و قفلش کرد و برگشت سمت پسرا!!!!

یوگیوم-هیونگ...چرا درو...

جی بی-همتون زانو بزنید و دستاتونو بگیرید بالا!!!!

جکسون-مطمئنی این تمرینه؟!

جی بی-میتونید اسمشو تنبیه هم بذارید...به نظر من که تمرین آدم شدنه!!!

یکی از بطری ها رو برداشت و شروع کرد به سر کشیدنش!

جی بی-خوبه...همون دماییه که میخوام!!!

رفت سراغ بطریای دیگه و دوتاشونو برداشت و رفت بالای سر یوگیوم و بم بم وایساد و هر کدوم از بطریا رو خالی کرد روی یکیشون!

یوگیوم-اومو هیونگ چیکار میکنی!!!

بم بم-سرده...هیونگ نریز! نریز!

خواستن از زیر بطری برن کنار که با داد جی بی سرجاشون میخکوب شدن!!!

جی بی-تکون نخورید...اگه از جاتون بلند شید نفری یه بطری دیگه هم خالی میکنم!!! حتی اگه یکیتون به حرفم گوش نده روی همتون یکی یه دونه دیگه خالی میکنم!!!

جکسون-هیونگ این چه کاریه؟! یکی دیگه حالشو برده اونوقت ما باید تنبیه شیم؟! یاااااا پارک جین یانگ ذلیل مرده کدوم گوری رفتی؟!

یونگجه-هیونگ باور کن من نگاه نکردم...خودت که بودی!!!

جی بی-حرف نباشه...برای شما منحرفا آب یخ معجزه میکنه!!! پس حرف اضافه نداریم!

جی بی رفت سمت بطریای دیگه! 

بم بم و یوگیوم از سرما میلرزیدن و پخش زمین شده بودن!!!

جی بی-بلند شید دوباره زانو بزنید...من کی گفتم میتونید دراز بکشید؟!!!

اینقدر سردشون بود که حتی نمیتونستن حرف بزنن!!!

جی بی با دو تا بطری رفت سمت جکسون و یونگجه!!!

یونگجه-هیونگ خواهش میکنم...من اگه سرما بخورم نمیتونم توی کنسرتا بخونم!!!

جی بی بی توجه به حرفاشون بطریا رو روی سرشون گرفت!!!

جکسون اینقدر سردش شده بود که یکسره جیغ و داد میکرد ولی به خاطر تهدیدای جی بی میترسید از زیر دستش در بره!!!

بم بم-من....من کونپیموک بکهوال نیستم اگه امشب پارک جین یانگو نکشم!!!

جی بی با همون لبخند کجش به بم بم نگاه کرد!!!

مارک-جه بوما...حواست هست که من ازت بزرگترم؟! مطمئنم تو اینکارو با من نمیکنی!!!

جی بی-اینجا مهمتر از رابطه ی هیونگ و دونسنگی، رابطه ی لیدر و همگروهیشه!!!

بدون اینکه بذاره مارک حرف دیگه ای بزنه بطری رو روی سرش خالی کرد!!!

مارک شبیه یه جوجه ی خیس شده بود که تلاش میکرد روی زانوهاش وایسه!!!

جکسون-من اون پسرو میکشم!!!

جی بی-اینقدر شلوغ نکنید...تا شب باید روی زانوهاتون بمونید....اگه بخوایید سرپیچی کنید بازم به تنبیهاتون اضافه میشه!!!

یونگجه-یااااا مگه اینجا پادگانه؟!

بم بم-من مطمئنم که از سرما تا یه ربع دیگه هم نمیتونم دووم بیارم!!!

یوگیوم-هیونگ زانوهامون داغون میشه...خیر سرمون میخواییم با این پاها برقصیما!!!!

جی بی دوباره شروع کرد به شماره گرفتن!!!

جی بی-منیجر هیونگ شیش تا کیسه ی آب گرم برامون بیارید...ممنونم!

یونگجه سرشو خم کرد و گفت:

-ممنون جه بوم هیونگ!

جکسون-چرا شیش تا؟! ما که پنج تاییم!!!

جی بی-یکیم برای خودم میخوام...سر انگشتام یخ کرده!!!

با این حرفش همه خیره موندن بهش...!

یوگیوم-هیونگ تو باید بری خودتو به عنوان یه نیروی کارآمد به سازمانای اطلاعاتی معرفی کنی...خیلی خوب میتونی با شکنجه هات از هر جونوری حرف بکشی بیرون!!!

جکسون-آره...اول با روش آب یخ کاری میکنی که تک تک غلطایی که آدم تو عمرش کرده بیاد جلوی چشمش و بعدشم میتونی با کمربند بیفتی به جون طرف و هر حرفی که میخوای از زیر زبونش بکشی بیرون!!! الان اگه اینکارو با من میکردی من هر کاری که از بچگیم تا الان کردمو مو به مو برات تعریف میکردم تا ازین جهنمی که الان توشم خلاص شم!!!

جی بی شروع کرد به کثیف خندیدن و دستشو برد سمت کمربندش که صدای در اتاق اومد و رفت تا قفل درو بار کنه!!!

جی بی-شانس آوردید....

منیجر اومد تو اتاق و با تعجب به سر و وضع پسرا نگاه میکرد و نفری یه کیسه آب گرم داد دستشون!

بم بم-هیونگ نیازی نیست که با کمربند ما رو بزنی...من از همین الان همه چیو اعتراف میکنم!

همه برگشتن نگاهش کردن..اون بی توجه به نگاها گفت:

-من و یوگیوم تا حالا توایسیارو توی رختکن دید زدیم...حالا میذاری بلند شم؟!

بلافاصله بعد این حرفش یوگیوم داد زد:

-یاااا از خودت بگو...من کی خواستم اعتراف کنم؟!

بعد از یه لحظه مکث دستشو گرفت زیر چونشو گفت:

-ولی انصافا داهیون عجب تیکه ایه ها!!!!

جکسون-شما دو تا حداقل جلوی منیجر هیونگ دهنتونو ببیندید!!!

منیجر-من همه ی اینارو میدونم!!!

جی بی با سرفه ای گلوشو صاف کرد و گفت:

-واقعا؟! پس چرا تا الان چیزی نگفتید و تذکر ندادید؟!

منیجر-مگه فایده ای داره؟! خب میتونن یواشکی این کارا رو بکنن!

یوگیوم-ایول هیونگ...این هیونگا هم یواشکی یه کارایی میکنن!!! بده من و بم بم اهل قایم کردن نیستیم؟! 

جی بی-تو نمیخواد حرف بزنی...عین آدم دستاتو بگیر بالا!!!!

یوگیوم-چشم هیونگ...غلط کردم!

بم بم-هیونگ به خاطر اعترافم نمیذاری برم؟!

جی بی-باید بعدا به خاطر این کارتونم به حسابتون برسم!

یوگیوم با حرص به بم بم نگاه کرد و سرشو تکون داد!!!

.

.

جونیور تا شب بیرون مونده بود و نه به کمپانی برگشته بود و نه به خوابگاه...ساعت تقریبا 9 شده بود...وارد ساختمون خوابگاه شد و رفت به طبقه ی خودشون!

نمیدونست الان که با پسرا روبرو بشه باید چجوری رفتار کنه تا اونا کمتر حرفایی بزنن که باعث خجالتش بشه!

میتونست خیلی مظلوم رفتار کنه که کسی دلش نیاد چیزی بگه یا اینکه بخواد دست پیش بگیره و پررو بازی دربیاره تا اونا جرئت نکنن حرفی بزنن...بازیگر خیلی خوبی بود ولی نمیدونست کدوم یکی ازین رفتارا بهتر و کارسازتره!!!

تصمیم خودشو گرفت...بهتره بی سر و صدا بره تو و بی توجه به کنایه ها بره توی اتاقش!

تا خواست کلیدو بندازه توی قفل، متوجه شد که ازونطرف کلید توی دره و نمیتونه درو باز کنه!!!

زنگ زد و منتظر شد تا یکیشون بیاد درو باز کنه!

صدای جکسونو از پشت در شنید:

-کیه؟!

جونیور-منم جین یانگ!

جکسون-نمیشناسم!

جونیور-هیونگ اذیت نکن دیگه...کلید مونده پشت در نمیتونم درو باز کنم!

یوگیوم-آقا اگه یه ذره ی دیگه پشت در وایسید به جرم مزاحمت برای آیدلا ازتون شکایت میکنم!

جونیور-چی میگی؟! من همگروهی شمام...چه شکایتی؟!

یوگیوم-یونگجه اینجاست داره با زبون اشاره بهت فحش ناجور میده!

جونیور-با زبون اشاره؟! ینی چی؟!

جی بی-برای اینکه صداش درنمیاد!

جونیور-عه هیونگ تو هم اونجایی؟! حداقل تو درو باز کن!!!

بم بم-جه بوم هیونگ باید از روی جنازه ی من رد بشه تا بیاد درو برای تو باز کنه!! برو پیش همون دختره ی منحرف زشت!!!

جونیور تکیشو داد به در و کلافه به دور و برش نگاه کرد...اصلا دلش نمیخواست بره دم خونه ی نارین اینا و جلوی فرید ازشون بخواد که شب اونجا بمونه!

بعد از یه ذره کلنجار رفتن با خودش بالاخره راهی طبقه ی پایین شد!

نارین با شنیدن صدای در سریع از اتاقش اومد بیرون ولی قبل از اون فرید رسید دم در و درو باز کرد!

جونیور که به این فکر نکرده بود که اگه با فرید روبرو بشه باید چی بگه، با نگاه بهت زده گفت:

-سلام

فرید-سلام...چیکار داری؟!

جونیور-هوم؟! میشه اول بیام تو؟!

فرید-اگه کار واجبی داری میشه!

جونیور یه ذره این پا و اون پا کرد...نمیدونست که باید چی بگه؟!

نارین-خب فرید بذار بیاد تو!!!!

فرید بدون اینکه چیزی بگه از چارچوب در رفت کنار و جونیور اومد تو...با دیدن مارک استرس اینکه یه وقت بخواد حرفی بزنه کل وجودشو گرفت!!!

جونیور-سلام مارک هیونگ

مارک که تا اون لحظه سرش توی گوشیش بود، سرشو آورد بالا و با نیشخند گفت:

-راهت ندادن؟!

نارین تا این حرفو شنید گفت:

-چی شده؟!

جونیور-هیچی...

مارک-البته با اون بلایی که جه بوم به خاطر شما دو تا سرمون آورد، خیلیم خوب باهات رفتار کردن!!!

جونیور-هیونگ هیسسس میشنوه!

مارک-خب بشنوه...آها راستی حواسم نبود! اون گاهی اوقات بهش الهام میشه ما داریم چی میگیم!

فرید از آشپزخونه اومد بیرون و گفت:

-خب دیگه جونور فکر کنم وقتشه که بری!

مارک-فکر کنم بازم بهش الهام شد!

جونیور با درموندگی به مارک نگاه کرد و برگشت به فرید نگاه کرد و گفت:

-من جین یانگ هستم آقای پرید!

فرید-هروقت اسم منو یاد گرفتی منم درست صدات میزنم آقای جونور...حالا هم پاشو برو بیرون که میخواییم بخوابیم!

نارین-عه فرید آخه ما کی این ساعت میخوابیم؟!

فرید-عیال خیلی داری اذیت میکنیا!!!!

نارین-خیلی خب بابا دوباره این نگاه ترسناکاش شروع شد!!!

جونیور حسابی سر در گم و یه لنگه پا بود...با صدای مارک که صداش زد، سرشو آورد بالا و منتظر نگاهش کرد!!!

مارک-امروز بم بم گفت که رختکن توایسیا رو دید میزدن!

فرید-اون پلنگ یه مرد تمام عیاره!!!

مارک-تو دوباره فهمیدی چی میگم؟!

فرید-باز توهم زدی؟!

جونیور بعد از کمی مکث و زل زدن به مارک گفت:

-خب دیگه من باید برم...سرورم ممنون که اجازه دادی بیام تو!!!

فرید

به جونیور نگاهی انداختم و دوباره یاد امروز و حرفای چند دقیقه پیش مارک افتادم...چقد این بشر پرروئه!

چند دقیقه بعد از اینکه جونیور رفت، رفتم سمت پشت بوم ساختمون...جای دنجی بود! شاید میتونستم به اندازه زمانی که سیگار میکشم، به چیزی فکر نکنم!!!

هنوز به کسی نگفته بودم که چه اتفاقی افتاده...

این نارینم که داره با سر به هوا بودناش یکسره میره رو مخم...نمیدونم این کاراش خواسته یا ناخواستس ولی کاش یکمی حواسش جمعتر بود!

دوباره بوی سیگار به مشامم خورد...بوی شیرین و نارگیلیش خیلی توجهمو به خودش جلب میکرد...هروقت من پامو توی این پشت بوم میذارم صاحبش غیبش میزنه!!!

با صدای نسبتا بلند گفتم:

-هه بزدل بالاخره که میفهمم تو کی هستی؟!(به زبون کره ای!)

نظرات 1 + ارسال نظر
Liry یکشنبه 13 فروردین 1396 ساعت 11:13

خیلی خوب بود مریم جون..ولی به پای قسمت های قبل نمی‌رسید..‌.بچه ها هم دیگه زیادی دارن بهشون گیر میدن...خب اونا هم رو دوست دارن.اینکارشون چه اشکالی داره؟ هر دفعه هم یکی همه چی رو خراب میکنه . این فرید هم خیلی داره مرموز بازی درمیاره..خیلی غیر قابل پیش بینیه...یه بار خوبه یه بار بد..
خیلی خوشحال شدم که توی ایام عید هم باز برای ما نوشتی.. خلاصه که خوب بود مریمی..موفق باشی♡♡ fighting ✊

خب اگه برن گوشه کسی کارشون نداره که!!!!
فرید ماهه!!
خواهش میکنم عزیزم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد