THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 39

 

بلند شد نشست و دستشو برد سمت لباسش!

وای نه...خدایا من روم نمیشه این بشرو ببینم!

سریع رومو برگردوندم و رو به پهلوم خوابیدم!

-نه اوپا...پشیمون شدم!

شروع کرد به خندیدن و گفت:

-نارین شی مطمئنی؟! بعدا حسرت نخوریا!!!

ازون وقتاییه که میخواد سرکارم بذاره ها...خوب شد سریع پشیمون شدم!

تا چند دقیقه بی هیچ حرفی موندیم!

-جین یانگا؟!

جونیور-هوم؟!

-چرا نمیخوابی؟!

جونیور-مطمئنا اگه خواب بودمم الان با صدای تو بیدار شده بودم!

-باشه دیگه صدات نمیزنم بخواب!

هرچقدر سعی میکردم ساکت بمونم نمیشد!

بلند شدم نشستم سرجام و کلافه موهامو بهم ریختم!

اونم بلند شد نشست و گفت:

-چیه؟! با خودت دعوا داری؟!

-نگرانم دیگه موقعیت پیش نیاد!

دوباره با اون خنده های موذیانه اش دستاشو گذاشت روی شونه هامو با اون چشماش زل زد توی چشمام و گفت:

-آره خوب فکراتو بکن...فقط امشبه ها!!!

حتی روم نمیشد به چشماش نگاه کنم...نامرد نقطه ضعف این چند وقتمو پیدا کرده داره اذیتم میکنه!

-خب...اوپا من چشمامو میبندم تو لخت شو!

جونیور-وااااه خب چه فایده ای داره؟!

-چرا دیگه فایده داره...بالاخره من وسوسه میشم و حداقل برای یک ثانیه چشمامو باز میکنم!

جونیور-خیلی خب...چشماتو ببند!

-فقط قول بده سرکارم نذاریا!!! اونجوری خجالت میکشم!

جونیور-نه...حس میکنم دیگه وقت لخت شدنه! هیچ سرکار گذاشتنی در کار نیست!

با عقلم جور درنمیاد...مگه میشه اون اینجوری حرف بزنه؟! وایییی نکنه چیز خورش کردن؟!

-جونیور ها کن!

جونیور-نارینا من عقلم سرجاشه...اگه بخوای بیخیالش میشم!

-نه نه...فقط چند لحظه صبر کن باید آماده بشم!

جونیور-آماده؟! مگه میخوای چیکار کنی؟!

-تو نمیفهمی!

جونیور-خیلی خب!

چندتا نفس عمیش کشیدم و گفتم:

-شروع کن!

بلافاصله بعد از این حرفم، دستمو گرفتم به لباسش و گفتم:

-نه!

جونیور-چرا؟!

چشمامو باز کردم و گفتم:

-اوپا من هنوز هیچی ندیده از کمبود اکسیژن دارم میمیرم...ولش کن!

دوباره پشت کردم بهش و خوابیدم!

-خواهشا نخند بهم!

دستشو روی موهام حس کردم...منتظر بودم حرفی بزنه ولی چیزی نگفت!

چند ثانیه که گذشت دستشو دور کمرم حلقه کرد!

دوباره احساس آرامش کردم...خوشحالم که مسخره ام نمیکنه!

چند دقیقه که گذشت دوباره صداش کردم!

-اوپا؟!

پا شد نشست سرجاش و گفت:

-نارینا اگه دلت راضی نمیشه...

-دستامو ببند!

جونیور-چی؟!

-دستامو ببند به پایه ی صندلی که کلا پشت به تو بخوابم و فکر برگشتن سمتت و حرف زدن باهات به سرم نزنه!

اولش متعجب نگاهم میکرد ولی وقتی که دید جدیم  از جاش بلند شد و همونطور که سرشو تکون میداد رفت دم کمدش و یه شالگردن آورد و دستامو بست!

-اوپا من فقط...

جونیور-میدونم...خجالت میکشی!

من فقط این فرید گور به گور شده رو نبینم...نمیدونه منو به چه حال و روزی انداخته!

.

.

جونیور

با دردی که توی دستم پیچید چشمامو باز کردم! هروقت که روی این کاناپه میخوابیدم، حتما دستم میخورد به میز بغلش و از خواب میپریدم...نارین چه تحملی داشت! یه زمان هرشب روی این کاناپه میخوابید!

دیشب به محض اینکه احساس کردم نارین خوابش برده برگشتم توی پذیرایی...منم به اندازه ی خودش نمیتونستم کنارش باشم و راحت بخوابم!

اینقدر خسته بودم که دلم نمیخواست از جام بلند شم! شاید نزدیک یه ربعه که بیدارم ولی بلند نمیشم!

با صدای مهیبی که از توی اتاقم اومد از جام بلند شدم و بلافاصله صدای جیغ نارینو شنیدم!

سریع رفتم سمت اتاقم!

نارین-بم بم بگو جونیور بیاد...خودتم برو بیرون!

چرا همراه صداش بغض داشت؟! 

یوگیوم-خب بذار کمکت کنیم...نگات نمیکنیم خوبه؟!

تا رسیدم توی اتاق دیدم که صندلی ای که نارینو بهش بستم افتاده روش...با این ایده های عجیبی که میده بایدم این بلاها سرش بیاد!

بم بم-هیونگ تو رابطه ی خشن دوست داری؟! چرا دستاشو بستی!

نارین-جونیور چرا هیچ کاری نمیکنی؟! 

سریع رفتم سمتش و گفتم:

-برید بیرون!

جی بی-صد بار گفتم محیط پاک این خوابگاهو به کثافت نکشید...جونیور تو که از هممون قانونمندتر بودی!

-هیونگ کجای این خوابگاه پاکه؟!

جی بی-اون چیزی که باید بفهمی رو بفهم!

یوگیوم-خب هیونگ راست میگه دیگه از کلمات نادرستی استفاده کردی!

جی بی-یاااااا اصن کی گفته شما اینجا بمونید؟! بدویید ببینم...چه معنی داره وایسادید ناموس دیگرانو با تاپ دید میزنید!

دوباره نگاهم به نارین افتاد که داشت گریه میکرد!

پسرا رفتن بیرون و نارین بلند شد نشست و همینطور اشک میریخت!

-نارینا چیزی نشده که!

نارین-اوپا خیلی ضایع شدم...چیزی نشده؟! یکسره خرابکاری میشه!

بغلش کردم و گفتم:

-اونا اگه حرفی میزنن شوخی میکنن!

هرچند فکر کنم این مدل شوخیا برای ما پسرا عادی باشه...برای دخترا خیلی ناراحت کنندس!

.

.

جونم در اومد تا توی خوابگاه پسرا رو ساکت کنم که جلوی نارین چیزی نگن...!

حدودا یک ساعته که رسیدیم کمپانی ولی خبری از پرید و هیوک نیست...حس میکنم با این نقشه ای که کشیدم گند زدم به همه چی! به خصوص که هیوک توی کمپانیه و ممکنه بره همه جا حرف بزنه!

جی بی-فهمیدم!

-چیو؟!

جی بی-برای اینکه بفهمیم دیشب چه خبر بوده باید به طرز راه رفتن هیوک توجه کنیم!

-واااااه هیونگ این چه طرز حرف زدنه؟!

جی بی-چیه؟! این گندیه که خودت بالا آوردی...اونموقع که میخواستی طرفو بفرستی جلو که بره اغفالش کنه، حتما به همیناشم فکر کرده بودی دیگه!

واقعا تا اینجاهاشو فکر نکرده بودم!

نارین-آره موافقم ببینیم چی شده!

برگشتم به نارین نگاه کردم که معلوم نبود از کی تا حالاست که پشت سرمونه!

-یا تو اینجا چیکار میکنی؟! خجالت نمیکشی؟!

جی بی-چی میگی؟! اصلا واژه خجالت توی فرهنگ لغت این دختر معنی نشده!

نارین-هی جی بی خان این تو بودی که الان داشتی حرف بی ادبی میزدیا!!!

-نارینا برو توی اتاقت ما داریم اینجا حرفای غیر اخلاقی میزنیم که برای دخترا مناسب نیست و یکمی مردونس!

نارین-اومو نمردیم و فهمیدیم حرفای مردونه هم چه مدل حرفایین...ینی مردا وقتی پیش همن فقط ازین حرفا میزنن؟!

-نارینا تا سه میشمارم اگه نری...

نارین-اگه نرم چی؟!

این دختر فقط شبا خجالتی میشه؟! چرا روزا عین تمساح رفتار میکنه؟!

-هیچی عزیزم...اگه نری...اگه نری میرم پیش نایون!

نارین-برو...لیاقتت همونه...اصن تو لیاقت اونم نداری...لیاقتت همین جی بیه!

جی بی-به من چه؟! چرا وسط دعوای زن و شوهری پای منو میکشی وسط؟! اصن ینی من از نایون کمترم؟!

نارین-منظورت چیه؟! داری نایونو دست کم میگیری؟! الان میرم بهش میگم!

تا خواست بره جی بی دستشو گرفت و گفت:

-چرا جدی میگیری؟! اصن فقط من لیاقت این حیوونو دارم خوبه؟!

نارین-اوووی غیر مستقیم داری به دوست پسرم ابراز علاقه میکنی؟!

جی بی-من غلط بکنم به این ابرو موکتی ابراز علاقه کنم!

-میشه اینقدر همدیگه رو ترور شخصیتی نکنید؟! نارین برو من بعدا میام باهات حرف میزنم!

نارین-من میرم ولی حواسم به جفتتون هست...

تا از پیشمون رفت جی بی گفت:

-جین تو چجوری عاشقش شدی؟! هر معمایی رو بتونم تو زندگیم حل کنم، این یه دونه رو نمیتونم!

-خوبه که!!!

سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و برای چند لحظه سکوت کرد!

جی بی-باید همینجا بمونیم تا وقتی که اونا اومدن ببینیمشون!

-هیونگ الان نیم ساعته که توی راهرو وایسادیم و مثلا از پنجره زل زدیم به شهر...خب هر کی رد بشه نمیگه این دو تا دیوونه شدن؟!

جی بی-پس میخوای تا آخرش نفهمی که دیشب چی شده؟!

با صدای پا که از سمت راستم حس کردم رومو برگردوندم و دیدم که پرید و هیوک شاد و شنگول دارن میان سمتمون!

-هیونگ این چرا اینقدر عادی راه میره؟!

جی بی-خوشم اومد...طرف اینکارس!

یه نگاه بهش کردم و گفتم:

-از چی خوشت اومد؟!

شروع کرد به سرف کردن و گفت:

-منظورم اینه که اگه دیشب خبریم بوده باشه، مشکلی نیست...طرف خودشم راضی بوده!

-هیونگ دارم بهت شک میکنما!!!

جی بی-مگه اونموقع که من و تو با هم بودیم تو چیزی از من دیدی؟!

-خب شاید من تو سلیقه ات نبودم!

جی بی-فقط یه آدم با شخصیت تو این گروه بود که تو بودی...تو هم با نارین گشتی داغون شدی!

هیوک-سلام صبحتون بخیر!

-سلام...خوبی هیوک؟!

متوجه پوزخند کثیف پرید شدم...چقد چهره اش بی تفاوته...آخرش یا این پسرو میکشم یا خودمو!

هیوک-عالیم...پرید شی واقعا عالیه!

نمیتونستم تنفری که از شنیدن حرفا توی وجودمه رو بپوشونم...برگشتم به جی بی نگاه کردم که چهره اش متعجب بود و همزمان داشت میخندید!

-مگه میشه برادر نارین جان بد باشه؟! ایشون خیلی زرنگ و با استعداد هستن!!!

پرید-هی پسر تعریف بسه...دارم خجالت میکشم!

نمیدونستم به موهای خیس هیوک نگاه کنم یا دست پرید که داشت میزدش روی شونه ام!

هیوک-من فعلا برم سر تمرینم!

جی بی-برو!

به پرید نگاه کردم و نفسمو صدادار دادم بیرون!

چرا اینقدر چهره اش عادیه و پر از آرامشه؟!

نارین-حموم بودی؟!

برگشتم دیدم که نارین جلوی هیوک وایساده!

هیوک-راستش سر یه شرط بندی با پرید شی، اتفاقی افتاد که حموم لازم شدم!

نارین-رفتی تو حموم خونه ی من؟!

هیوک-نه نه...نگران نباشید! من از حوله ی پرید شی استفاده کردم...من برای خانوما احترام قائلم، دست به وسایلشون نمیزنم!

نارین با صدای بغض دار گفت:

-خانوم پوشام اونجا بود!!

پرید-قبل از اینکه بره برداشتمون!

-چی؟! تو به لباسای نارین دست زدی؟!

پرید-نترس...فقط برداشتمشون! فکر کردی من ازوناییم که با لباس زیرم بله؟! مگه من مثل توام؟!

-چی میگی؟! کی گفته من با لباس زیر حال میکنم؟!

جی بی-این چه طرز حرف زدنه؟! ینی چی حال میکنم؟!

یوگیوم-هیونگ ما که هیچوقت تو اتاقت نیستیم! از کجا معلوم؟!

این دیگه از کجا پیداش شد؟!

نایون-اومو چقدر اینجا شلوغه...همه هستنا!!!

با پوزخند به جی بی نگاه کردم و رو به نایون گفتم:

-نایونا چه خوب شد اومدی، کارت داشتم!

پرید-در هر صورت لازم نیست بدونی دیشب پیش من و هیوک چه خبر بوده...مگه من پرسیدم دیشب بین تو و نارین تو اتاقتون چه خبر بوده؟!

-تو از کجا میدونی دیشب نارین تو اتاقم بوده؟!

به بم بم که کنارش بود اشاره کرد!

-بم بم؟!

بم بم-هیونگ باور کن من چیزی نگفتم...فقط گفتم که دستای نارین به صندلی بسته بوده و صندلی افتاده روش!

با درموندگی گفتم:

-اونارم گفتی؟!

چشمم به نارین افتاد که دوباره گریه اش گرفته بود و راه افتاد بره سمت اتاقش!

همزمان جکسونم با ساکش اومد توی راهرو و بلند گفت:

-من اومدم...اومو نارینا؟! داری گریه میکنی؟!

نارین بی توجه بهش تنه زد و رد شد و رفت!

جکسون-نارینا وایسا...چی شده!

همونجور دنبال نارین راه افتاد و رفت!

به پرید نگاه کردم و سرمو تکون دادم!

مارک همونطور که سرش تو گوشیش بود گفت:

-دیدید این قسمت گاتینگ چقد بازدید داشته؟!

خدایا این وسط چی میگه؟! چه خر تو خری شده!

نایون-ینی دیشب نارین و جین یانگ اوپا با هم خوابیدن و پرید شی و این پسره هم با هم؟!

-نارین فقط تو اتاق من خوابیده...این به این معنی نیست که ما باهم خوابیدیم!

نایون-آها...خب دیگه بهتره برم به تمرینم برسم!

تا خواست بره پرید از پشت یقه اش نگهش داشت و گفت:

-فقط میری به تمرینت برسیا...اگه حرف اضافه بزنی، منم حرف اضافه میزنم!

نایون با حرکت سرش حرفشو تایید کرد و مثل دخترای خوب موهاشو داد پشت گوششو رفت!

تا خواستم حرف بزنم پرید گفت:

-دیگه هیچی نگو تا ازین بیشتر پته ی همو روی آب نریختیم!

چقدر این بشر رو مخ منه!

اصلا چجوری فهمید نارین داره درباره ی لباس زیرش حرف میزنه؟! اون یه عوضیه که داره خیلی چیزا رو ازمون مخفی میکنه!

رفتم سراغ نارین که ببینم هنوزم داره گریه میکنه یا نه!!

تو اتاقش نبود...برگشتم رفتم توی اتاق ضبط و پسرا گفتن اینجا هم نیست!

دونه دونه طبقه ها رو میگشتم...رفتم سراغ اتاق تمرین!

در باز بود...رفتم تو و دیدم کز کرده تو بغل جکسون!

جکسون-اومدی؟!

نارین حتی نگاهمم نکرد!

نارین-اوپا من همیشه تو انتخابم اشتباه میکنم...اگه همون شب که پیشت خوابیدم، خیلی مست نبودی و نمیخوابیدی خیلی خوب بود!

جکسون-خب که چی؟! نارینا تو اصلا تو استایل من نیستی؟!

سرشو آورد بالا و به جکسون نگاه کرد و گفت:

-گه نخور!

جکسون-بله چشم!

نارین دستشو گرفت سمت من و گفت:

-تقصیر توئه...اصن من دوس دختر جکسون بودم...پریدی وسط رابطمون!

-واااااه باز شروع کرد!

خواستم برم سمتشون که نارین داد زد:

-الانم داری میپری وسط؟!

این چه زندگی ایه؟! همه از دست من شاکین!

.

.

نارین

چند روزی بود که درگیر جمع کردن وسایلام بودم برای اثاث کشی به خوابگاه تو پی امیا...!

خوشحال بودم...اینجوری بیشتر جونیورو میدیدم و شاید زبون فریدم کوتاهتر میشد!

فکر میکردم خوابگاه تو پی امیا یکمی مرتب باشه ولی اونجوری نبود...تازشم من خبر ندارم توی تک تک سوراخاش چه خبره...هر چی نباشه، چندتا پسر برای چند سال اینجا زندگی کردن!

-خب...من تا شب میرم پیش توایسیا!!! شما هم اینجارو تمیز میکنید!

جکسون-ایوووو تو چی فکر کردی؟! میخوای آیدلای این مملکتو مجبور کنی برات جون بکنن؟!

-خب فریدم هست دیگه!!!

فرید-هه دیگه چی عیال؟!

-همین که گفتم...شما که توقع ندارید من بخوام جایی که مربوط به پسرا بوده رو تمیز کنم!

جونیور-اونا که دیگه الان اینجا نیستن!!!

مارک-اصلا مگه پسرا چشونه؟!

-یادم نرفته تو خوابگاه اون رفیقاتون چی پیدا شده بودا...نذارید دهنمو باز کنم!

فرید-خیلی خب برو!!!!

دانای کل

نارین خوشحال و خندون به خاطر اینکه حرفشو به کرسی نشونده بود رفت پیش توایسیا و فرید موند و هفت تا پسر که با حرص بهش زل زده بودن!

یوگیوم رو به فرید گفت:

-حالا که میفرستیش بره خودتم پاشو!!!

فرید-من عمرا به چیزی دست بزنم!

جکسون-ینی چی آقا پرید؟!

فرید-با من راحت باشید...خودتون همدیگه رو چی صدا میزنید منم اونجوری صدا کنید! منتها به زبون خودمون صدام کنید...مثلا اگه میخوایید منو داداش صدا کنید باید بهم بگید "سرورم"

بم بم-چه خوش تلفظه!

جی بی-سرورم بلند شو کمک کن!

فرید-اصلا یه نقشه ای دارم!

ازونجایی که هیچکی بهش اعتماد نداشت با تعجب بهش نگاه کردن!

فرید-چیه بابا؟! میگم به چندتا کارگر بگیم بیان اینجارو تمیز کنن که هممون خلاص شیم!

جکسون-سرورم چقد تو آدم بافکری هستی!

با این حرفش فرید یه لبخند قدرتمندانه تحویلش داد!!!

نارینم توی جمع دخترونه ی خودش نشسته بود و حسابی داشت برای خودش کیف میکرد!

چه یونگ-همیشه کامبک جدید خیلی استرس آوره!!

مینا-امیدوارم مثل اولین کامبکمون خیلی مورد توجه قرار بگیریم!

نارین-حتما همینجوری میشه...موزیک ویدئوتون فوق العادس...مطمئنم به محض پخش شدنش خیلی طرفدار داشته باشه!

نارین زیرزیرکی به چهره ی پر از سوال نایون نگاه میکرد...ازون روزی که توی راهرو فرید و جونیور کلی چیز میز جلوش لو داده بودن، اولین باری بود که میدیدش...به نظر میومد به بقیه چیزی نگفته!

نارین-دخترا فکر کنم کار پسرا هم کم کم تموم شده باشه...بیایید بریم بالا!!!!

همگی رفتن توی خوابگاه و تا درو باز کردن دیدن، همشون نشستن و خوابگاه اینقدر تمیز شده بود که برق افتاده بود...جای هیچ غر زدنی نذاشته بودن!

از نگاه های دقیق نارین معلوم بود که دنبال بهونه میگرده...!

نارین-خوبه خوشم اومد! خسته نباشید!

همه ی پسرا و فرید به نشونه ی تایید سرشونو تکون دادن...!

فرید رو به جونگیون گفت:

-چطوری بوی؟!(boy)

جونگیون سعی داشت خودشو بی تفاوت نشون بده اما حرص از سر و روش میبارید همونطور که دندوناش روی هم بود گفت:

-من دخترم!

نارین اول رفت دونه دونه سراغ اتاقا...چشمش افتاد به اتاقی که هنوز وسایل زیادی توش نبود...حدس میزد برای فریماه باشه! همیشه این قضیه براش غیر قابل درک بود و با وجود تمام لجبازیایی که با فرید داشت اما در این مورد هیچوقت چیزی نمیگفت و باهاش شوخی نمیکرد چون میدونست نقطه ضعف فریده!

رفت سراغ اتاق خودش و دید که چمدونش رو تختشه!

دخترا هم همشون اومدن توی اتاقش و اتاق حسابی شلوغ شده بود! 

جیهیو-شما پسرا برای چی اومدید؟! مگه نمیبینید اتاقش همینجوریشم شلوغه!

یوگیوم-حوصلمون سر رفته!!!

نارین-خب بمونید!

داهیون و جونگیونم رفتن سمت چمدون نارین تا کمکش لباساشو دربیارن!

اولین لباسایی که از توی چمدونش در آوردن باعث شد همه از تعجب چشماشون چهارتا بشه!!!

یوگیوم-اومو ازون لباسا که تو اون فیلما...

با پس کله ایی که جی بی زد توی سرش حرفشو ادامه نداد!

سانا-اومو اونی...این لباسا...

کارد میزدن خون نارین در نمیومد...مطمئن بود که کار فریده ولی واقعا نمیدونست چرا همچین کاری کرده!!! همیشه فکر میکرد که فرید در این حدم بیشعور نیست!!!

جونیورم حسابی عصبانی شده بود...ولی چی میتونست بگه؟!

جونگیون-اونی(خواهر) لباس پرستاری؟! این یکیم خرگوشه؟!

فرید که تازه اومده بود توی اتاق گفت:

-تازه لباس پلیسم داره!

با این حرفش صورت همه ی دخترا از خجالت گل انداخت و پسرا هم سعی داشتن خودشونو بزنن به در نشنیدن!

داهیون-اونی اینارو برای کی میپوشی؟!

جونیور که دیگه حسابی اخماش رفته بود تو هم و دلش میخواست بزنه فریدو بکشه، داد زد:

-آیششش برای من میپوشه...میشه بس کنید؟!

با این حرفش همه خشکشون زد...حتی فرید که تا اون لحظه خیلی ریلکس بود!

جکسون رفت پیش جونیور و زد روی شونش و گفت:

-رو نکرده بودی!

حتی خود جونیورم از حرفی که زده بود خجالت کشیده بود!!!

نارین-فرید چرا هیچی نمیگی؟!

فرید-خب دخترا میدونید که من طراح لباسم؟!

هیچکی جوابشو نداد!!!

فرید-بگید خب تا بقیشو بگم دیگه! هی بوی حداقل تو یه چیزی بگو!

جونگیون چهرشو کج و معوج کرد و بعدشم روشو از فرید برگردوند!

فرید-به درک...نگید! میخواستم بگم که این لباسا برای یکی از کالکشنای منه!

مارک-نگو که بعدش اینارو به خواهرت هدیه دادی!

فرید-نخیر...فقط لازم بود برای شعبه ای که قراره اینجا بزنم، یه سری از کالکشنام باهام باشه...این لباسا هیچ جایی نداشتن و مجبور شدیم بذاریم توی چمدون نارین!

نارین از شنیدن حرفا کم کم داشت شاخ درمیاورد...از وقتی که اومده بودن کره اون لباسارو ندیده بود و فقط یادش بود که برای خرید عروسی از سر لج و لجبازی اونارو خریده بود و مطمئن بود که فرید اونارو از ایران آورده بود و کلا قصدش کرم ریختن بوده!

تزویو-شما واقعا ازینا هم طراحی میکنید؟!

فرید-بله...بنده تو کار همه چی هستم!

این پسر هیچجوره کم نمیاورد!!!

نارین بازم خیالش راحت شده بود که فرید یه جوری قضیه رو جمع کرد فقط از حرف جونیور در عجب بود...انگار این چند وقت جونیور کنترل زبونش با خودش نیست!

یه ذره گذشت و وسایلا جمع و جور شد همه رفتن توی پذیرایی و توایسیا رفتن اما نارین پسرا رو نگه داشت که به خاطر زحمتاشون اینجا شام بخورن!

نارین-فرید من اینجا یه رستوران ایرانی میشناسم...برو ازونجا برای همه غذا بگیر!

فرید-به من چه!

نارین-عه اونا مهمونن...برو همین نزدیکه!

اسم مهمون که میومد فرید حرف گوش کن میشد! خیلی به مهمون نواز بودن معتقد بود!

توی این فاصله نارینم رفت توی آشپزخونه ی جدید که هنوز خیلی مواد غذایی نداشت وایساد به سالاد درست کردن!!!

جونیور-نارینا کمک میخوای؟!

نارین-نه خودم انجام میدم!

جونیور به کابینتی که کنار نارین بود تکیه داد و گفت:

-اینجا از خوابگاه ما بهتره!

نارین-اوهوم!

جونیور-چیزی شده؟! چرا اینقدر تو خودتی!

نارین-ازون حرفت خجالت کشیدم!

جونیور چشماش گرد شد و گفت:

-کدوم؟!

نارین-همون دیگه!

جونیور از حرف نارین خنده اش گرفت و چیزی نگفت!

نارین چاقوی توی دستشو گرفت سمتشو گفت:

-ستاره ی چشماتو میبرما!!!!

جونیور-اینکارو نکنیا...اونوقت به جرم حمله به یه آیدول دستگیرت میکنن!

نارین-بی مزه!

جونیور-دلت میاد اینو بگی؟! مگه نمیگفتی من کیوتم؟!

نارین-حرفمو پس میگیرم...اگه نویسنده ی اون فیکه میدونست تو چجوری آدمی هستی، احتمالا تو رو میذاشت به جای مینهو!

جونیور-وااااه همون فیکه که پرید میگفت رو میگی؟!

نارین جوابشو نداد!!!

جونیور موهای نارینو داد پشت گوشش و خواست در گوشش حرف بزنه که با صدای جکسون خودشو کشید عقب!

جکسون-سرورم اومد...بیایید زودتر غذا رو بخوریم!

نارین نمیفهمید گوشاش درست شنیده یا نه...سرورم؟! 

بدتر از خودش فرید اینارو سرکار میذاشت...نمیتونست جلوی خندشو بگیره!

نارین

رفتیم سرمیز و تا نشستم گفتم:

-سلام سرورشون!

فرید خندید و بلافاصله شروع کرد به خوندن آهنگ پلنگ...اونم در حالی که به بم بم نگاه میکرد!

جونیور-چی داری میخونی؟!

فرید شروع کرد به معنی کردن آهنگ و تا یه ذرشو گفت، جونیور گفت:

-بسه جلوی نارین نگو...زشته!

نارین-اوپا من خودم گوش دادمش!

فرید-نارین جان بهشون نگفتی چه زاخاری هستی؟!(فارسی)

نارین-عه هیس...من الان چند ماهه که آگاسه ام!(فارسی)

بعد از معنی کردنش گفت:

-بم بم یه پلنگه!

بم بم از ترس چسبیده بود به جکسون!

با کلافگی به حرفای فرید گوش میدادم...از پلنگ رسیده بود به پنگوئن!

فرید-خلاصه که پنگوئن اونیه که دنبال پلنگه!!!

جی بی-از ریتم و تلفظش خوشم میاد! بگو چرا پنگوئنی!

سعی میکرد فارسی این جمله رو بگه!

فرید-خوشم اومد پسر خیلی با استعدادیا!!!

-ازین چیزا یادشون نده!!!

فرید-خوبه که!!!

آخرش از دست این بشر دق میکنم!

جی بی کلا درگیر شده بود و از اول تا آخر داشت این جمله رو میگفت "بگو چرا پنگوئنی؟!"

.

.

با صدای در خونه از اتاقم اومدم بیرون...فرید زودتر از من رفت درو باز کرد!

با چهره ی ریلکس مارک روبر شدیم که یه پتو و بالش دستش بود!

فرید-کاری داشتید؟!

مارک-از امشب من اینجا میخوابم...سرورم!

فرید-میخواستم بزنم نصف شبی دهنتو صاف کنما فقط به خاطر اینکه گفتی سرورم کاریت ندارم...بیا تو!

همونطور که داشت میرفت سمت اتاقش گفت:

-روی این کاناپه میخوابی...سمت اتاق فریماه نمیریا....نارینم که میره اتاق خودش!

وقتی رسید به دم اتاق خودش، برگشت سمت مارک و دید که مارک با سر کج داره نگاش میکنه، یه لبخت کثیف زد و گفت:

-اگه اذیتی بیا اتاق خودم!

مارک-نه همین کاناپه خوبه سرورم!

نظرات 2 + ارسال نظر
Zahra-boice شنبه 14 اسفند 1395 ساعت 23:13

خیلیییییی عااااااااالللللیییییی
بسی شادمان گشتم دستت درد نکنه
ولی خدایی یه هفته انتظار سخته
ممنون منتظریم

سرت درد نکنه عزیزم!
درک میکنم عزیزم ولی واقعا خیلی سخته...به جاش سعی میکنم یکمی طولانی تر بنویسم!

Liry جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 22:30

عالییییییییی بود.. مثل همیشه بی نقص و عالیییی! خیلی خندیدم مخصوصا سر اون قضیه صندلی و هیوک و سرورم!! انقدر خندیدم که دلدرد گرفتم.. خیلی خوب بود دستت درد نکنه! موفق باشی مریم جون^_^


سرت درد نکنه عزیزم!
ممنونم تو هم موفق باشی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد