THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 34

  توی یه لحظه دردو توی گردنم حس کردم!!!

اوپا تو که خشن نبودی...وای اگه جاش بمونه فن میتینگو چیکار کنم؟! 

فن میتینگ هیچی، فرید چی؟! خواه ناخواه میفهمه!

فکر کنم رسما بیچاره شدم!

-جین؟!

سرشو آورد بالا و بی هیچ حرفی تو چشمام زل زد!!!

خیلی جدی بود...آخه چرا؟!

پشت دستشو کشید به گردنم و بعدش ازم فاصله گرفت و کلافه دست کشید به موهاش!!!

چرا بعضی از کاراشو نمیفهمم؟! اینقدر حرفم اذیتش کرد؟!

جونیور-ناراحت شدی؟!

-هوم؟!

جونیور-پرید باید خوب بدونه که تا یه حدی میتونه توی زندگی ما سرک بکشه...خیلی چیزا به اون مربوط نیست!!!

چرا نمیفهمه که فرید چیزی نگفته؟! من فقط نمیخوام باعث عصبانیتش بشیم که یه وقت خودم و جونیور حرص بخوره!

-پس اینجوری باید بفهمه؟!

رفتم جلوی آینه و به گردنم نگاه کردم که قرمز شده بود و حس میکردم هر لحظه داره بیشتر شبیه کبودی میشه!!

اینجوری نمیتونم توی فن میتینگ بیام!!

جونیور-نارینا؟!

-من ناراحت نیستم جونیور! فقط نگرانم...تا نیم ساعت دیگه فن میتینگ شروع میشه و من نگران عکساییم که ممکنه از من توی فن میتینگ پخش بشه!!!!

جونیور-پس تو فقط به فکر شهرت خودتی؟!

-کاش اینقدر توی مواقع جدی افکارت بچگونه نمیشد!!! ببین فرید آدم بدی نیست ولی لجبازه!!!

رفتم سراغ لباسایی که اونجا بودن...باید یه چیزی پیدا میکردم که گردنمو باهاش بپوشونم!!!

یه دستمال گردن حریر پیدا کردم...خدایا چرا حس میکنم خیلی ضایع و معلومه؟! حداقل پسرا ممکنه بفهمن!! فرید چی؟! اگه با جونیور دعواش بشه چی؟!

دستمالو بستم به گردنم و از اتاق اومدم بیرون...جونیورم پشت سرم اومد!

-همزمان با هم نریم تو...اول تو برو!

بی هیچ حرفی در اتاقو باز کرد و رفت تو!!!

منیجر-نارین شی انگار یادت رفته...صبر کن گریمور بیاد درستت کنه!!!

نارین-الان که مشکلی ندارم!!!

منیجر-چشماتون...باید چشماتون گریم بشه!!!

وایییی چرا یادم نبود؟!

-اوپا واقعا ممنونم که گفتی!!!

منیجر-منم یادم نبود...رئیس جی وای پی باهام تماس گرفتن!!!

-پس من میرم توی اتاق پرو بگید بیان درستم کنن!!!

دوباره برگشتم توی اتاق پرو!!

یاد سئوک افتادم...از وقتی که اومدم اصلا سراغشو نگرفتم...!

یه ذره که منتظر موندم گریمور اومد!!! دوباره عملیات پوست گذاری و اینا شروع شد...مجبور شد دوباره آرایشم!!! عجیبه که هیچکی یادش نبود!

توی آینه به خودم نگاه کردم...دوباره شدم ناتالی! دختری که کلی فن و آنتی فن داشت!

بلند شدم و رفتم توی اتاقی که فرید و پسرا بودن!!!

نگران به جمع نگاه میکردم که ببینم یه وقت واکنش عجیبی به دستمال گردنم نشون ندن!!!

جکسون-اومو ببینیدش!

فرید-خودشه!

جی بی-ها؟!

فرید-اینو میخوام...سی الو نمیخوام!!! در ازای نارین اینو بدید به من!!!

از جاش بلند شد و اومد خیلی گرم بهم سلام کرد!!!

عجیب بود که پسرا هم هیچی نمیگفتن!!

دستشو آورد جلو تا بهم دست بده...دستشو گرفتم و محکم فشار دادم!

-مرتیکه پوفیوز خجالت بکش!!(فارسی گفتم!)

فرید-تویی ذلیل مرده؟!

-نه پ عمه ی بم بمم!!!

دیگه حرفی نزد و به دستمال گردنم خیره شد!!!

دستشو برد سمت دستمال گردنم و گفت:

-ابداع جالبیه!!!

دستمو گرفتم روی دستمال گردن که یه وقت بازش نکنه!!!

-میدونی همیشه دوست داشتم تو عرصه ی مد و فشن یه کارایی بکنم!!

پسرا با دیدن ما دو تا یه لحظه حرفاشون قطع شد...با سرفه ی جی بی همشون رو برگردوندن و به حرفاشون ادامه دادن!!!

رفتم یه گوشه که تقریبا از جمع دور باشم منتظر وایسادم!!!

متوجه فرید شدم که اومد کنارم وایساد!!!

فرید-فکر خوبیه...همه چی پوشونده شده!!

با استرس نگاهش کردم و گفتم:

-هوم؟!

فرید-واقعا نفهمه!

-ها؟! من؟!

فرید-اون!

-راجب چی حرف میزنی؟!

دستشو از جیبش در آورد و برد توی موهاش و گفت:

-الان وقتش نبود!!!

بعد از حرفش رفت نشست پیش پسرا و خودشو سرگرم با اونا نشون داد!!!

فکر کنم گند زده شد...حالا باید منتظر باشم که یه تلافی گنده بکنه!!!

شاید نباید امروز به جونیور اون حرفو میزدم!

منیجر-بلند شید باید برید...پرید شی شما هم یه جا توی ردیف اول براتون رزرو شده اگه دوست دارید برید!!!!

فک کنم الان قبول نکنه بمونه...!

راه افتادیم سمت سالن...هر لحظه که به سن نزدیک میشدیم استرسم بیشتر میشد...قرار بود اول پسرا برن و بعدش حضور منو اعلام کنن و من برم!!!

توی مسیر توجهم به حرفای پسرا جلب شد!!!

مارک-جین یانگا بلا شدیا!!!

یوگیوم-هیونگ اصلا تصور تو خیلی برام سخته!

جونیور-چی میگید؟!

خیلی ضایع کاری شد!!!

جکسون-من که همیشه بهتون میگفتم این رو نمیکنه که چه جنتلمنیه!!!

جی بی-بریم پسرا!!!!

جونیور یکمی خجالت زده بود! حسشو هم درک میکردم و هم درک نمیکردم!

الان دیگه باید هر چی که هست رو فراموش کنم و به فن میتینگ فکر کنم...فعلا که فرید هیچی نگفته و هیچ اتفاق بدیم نیفتاده...نمیخوام به بعدا هم فکر کنم!

به صدای جی بی گوش میدادم که داشت صحبت میکرد:

-امشب یه سورپرایز براتون داریم...کسی که چند وقت منتظر حضور دوباره اش بودیم...ناتالی!

لبخند زدم و مثل همیشه که شاد و شنگول میرفتم توی فن میتینگ ظاهر شدم!!!

باورم نمیشد...با تشویق خیلی گرمی روبرو شدم!!! هنوزم طرفدارم بودن و منو از یاد نبرده بودن!!!

داشتم دست تکون میدادم و چشمامو توی جمعیت میچرخوندم که دیدم فرید اومد و توی ردیف اول نشست!

باورم نمیشه که اومد!!!

میکروفون رو گرفتم دستم و شروع کردم به حرف زدن:

-سلام آگاسه ها...خب راستش من الان خیلی شگفت زده شدم! خوشحالم که شما هنوزم من رو به خاطر دارین! این چند وقت سعی کردم تا جایی که میشه با وجود مشغله هام فعالیت داشته باشم...امروز میخوام بهتون قول بدم که ازین به بعد مثل قبل فعالیت میکنم و هرروز شگفت زده ترتون میکنم!!!

برگشتم به پسرا نگاه کردم و گفتم:

-همچنین شماها رو هم شگفت زده میکنم و دست از سرتون برنمیدارم!!!

سرمو به نشونه ی احترام خم کردم و رفتم سمت صندلی ای که برام گذاشته بودن بشینم...جونیور دقیقا بغل صندلی ای که من باید مینشستم رفته بود نشسته بود!!!

صدای تشویق فنا خیلی بهم دلگرمی میداد!!!

جکسون-دوباره ناتالی اومد توی فن میتینگمون و همه چشما رفت سمت اون!!!

بم بم-اگه تو هم به زیبایی اون بودی میتونستی نظرا رو به خودت جلب کنی!!!

این بم بم مرض داره ها...حالا دوباره همه جا وانشاتای خاک برسری بمتالی پیدا میشه!!!

یه لحظه به جونیور نگاه کردم و دیدم که نگاه اونم سمت منه!!!

احمق اینجوری دردسر درست میشه!!

یکی از فنا بلند شد و گفت:

-ناتالی توی یکی از فن میتینگا تو گفتی که رای بدن و بگن که فکر میکنن بایس تو از گروه کیه؟! ولی هیچوقت از نتیجه اش حرفی نزدی!

-درسته...خب راستش همه ی پسرا انتخاب شده بودن و هر کسی یه دلیلی برای انتخابش آورده بود!!!

فن فوضول-خب بایس تو واقعا کیه؟!

حدس میزدم که بخوان منو توی شرایط سختی بذارن!!!

-من با همه ی پسرا دوستم...حس میکنم تا الان همشونو یه اندازه دوست داشتم و طرفدارشون بودم!

خدایا چرا یکی ازین خرفتا حرف نمیزنه که بحث عوض بشه!!!

جونیور-ناتالی همیشه توی وبتونش به یه اندازه در مورد هممون صحبت کرده!!!

فن فوضول-ما هم همتونو دوست داریم ولی بایسمون یه نفره....مثلا جین یانگ اوپا من واقعا عاشقتم!!!

با این حرفش دلم میخواست برم خفه اش کنم!!!

جونیور دستشو گرفت جلوی دهنشو خندید و گفت:

-ممنونم!

جی بی-ما و ناتالی آهنگ every day رو براتون آماده کردیم و میخواییم بخونیم!!!

ای نامردا چرا نگفتن که میخواییم بخونیمش؟! اگه خرابکاری کنم چی؟! به خصوص که فریدم اینجاست همش استرس دارم...ولی باز خوبه که بحث عوض شد!!!

.

.

واقعا این یکی-دو ساعت کل انرژیمو گرفت!!! به خصوص که توی جمع آهنگی رو که  به غیر زبون خودم بود، خوندم!

با کلافگی به ساعت نگاه کردم...ساعت نزدیکای 7 بود!!!!

-فریدو ندیدید؟!

مارک-فکر کنم رفت!!!

-ینی چی که رفت؟! پس من چی؟!

جونیور-خب ما میبریمت!!!

حس میکنم این کار فرید اعلان جنگه...!!!

-خودم میرم!!!

جکسون-خب ما میبریمت دیگه!!!

-نمیخواد!

جی بی-پس گریمتو پاک کن که قابل شناسایی نباشی!

سریع رفتم توی دستشویی و صورتمو پاک کردم...میخواستم زودتر برسم خونه و ببینم الان فرید چشه!

درو باز کردم و سریع رفتم سمت در خونه که پول تاکسی رو بیارم بدم که دیدم فرید با یه لبخند پر از آرامش توی چارچوب در وایساده!!!

-سلام

فرید-به به سلام نارین خانم!

-خب برو کنار دیگه خستم!

فرید-متاسفم...!

سرمو با تعجب آوردم بالا و نگاش کردم!

-ینی چی؟!

فرید-نمیخوام اینجا باشی!!!

-هه فکر کردی بی کس و کارم؟! میرم پیش داداشام! عین کوه پشتمن!!!

فرید-برو...سلام منم برسون!

با حرص گفتم:

-بیا پول تاکسی که دم دره رو بده!!!

دنبالم اومد و پول تاکسی رو داد...بعدشم خیلی شیک باهام بای بای کرد و درو روم بست!

باورم نمیشه...حتما تقصیر منه که باز دهنمو نبستم؟! خب این نفهم راضیه من شب برم اونجا؟! ینی هیچ مشکلی نداره؟! خب من که از خدامه!!!

یه تاکسی دیگه گرفتم و به بهونه ای که باید میاوردم فکر کردم!!!

نمیدونم چرا خجالت میکشیدم...من که با اونا راحتتر از این حرفا بودم!!!

رسیدم دم ساختمونو زنگشونو زدم...یه دور حرفایی که میخواستم بزنمو مرور کردم!

یوگیوم-بله؟!

-منم اوپا!!!

یوگیوم-اومو نارینا تنهایی؟!

-آره! اوپا یکیتون بیاد پایین کرایه ی تاکسی رو بده!!!

یوگیوم-مگه پول نداری؟!

-اگه داشتم خب خودم میدادم دیگه!!

-خیلی خب بیا بالا!!!

با حرص رفتم بالا و دیدم که مارک همزمان از پله ها داشت میومد پایین!!!

-تو رو فرستادن؟!

مارک-چیزی شده؟!

-نه...زودتر برو!!!

تا رسیدم به واحدشون دیدم که همشون دم درن!!!

جونیور-نارینا چی شده؟!

وای خدا چی بگم؟!

-خب راستش...راستش...فرید امشب پسر آورده بود خونه!!!

همشون با هم گفتن:

-چی؟!

-منم اومدم پیش شما بمونم!!!

جونیور-ینی چی؟! الان بهش زنگ میزنم ببینم این چه کاریه وقتی تو، توی اون خونه زندگی میکنی اون نباید این کارو بکنه!!!

-بهش زنگ نزن...اگه بهش زنگ بزنی خوب نمیشه ها!!!!

انگار که سریع منظورمو فهمیده باشه دیگه چیزی نگفت!!!

خواستم برم تو که جی بی جلومو گرفت!!!

سرمو آوردم بالا و بهش نگاه کردم!!

جی بی-خب نارین تو الان متاهلی!!

-ینی اگه مجرد بودم مشکلی نداشت؟!

متوجه مارک شدم که رسیده بود بالا...!

مارک-چی شده؟!

جی بی-نارین به اندازه ی کافی توی اون سه ماه مشکل پیش اومده بود...الانم که تو شرایطت با قبل فرق کرده بهتره که اینجا نمونی!!!

قیافمو مظلوم کردم و گفتم:

-باشه فهمیدم...

به جونیور نگاه کردم که با اینکه نگران به نظر میومد ولی نمیتونست اظهار نظر کنه!!!

همشون رفتن تو و من موندم بدون جا!!!! نشیتم روی زمین و تکیه دادم به در!

شاید بهتر باشه برم سونا...هرچند که ممکنه قیافمو بشناسن...من که شانس ندارم!! یه دونه ازین آگاسه های تیزبین نصیبم میشه و تازه هویت اصلیمم فاش میشه و مشکل میشه دو تا!!!

کشته مرده ی شانسیم که دارم...الان دلم میخواد بشینم زار زار گریه کنم!

با باز شدن در پشت سرم ولو شدم رو زمین!!!

-یااااا یه خبر بده میخوای درو باز کنی!!

جی بی-تو واقعا عقل تو کله ات نیست...به داهیون زنگ زدم گفتم میری اونجا!!!! امشب برو پیش اونا بمون!

بد فکری نبود...

-بگو جونیور بیاد دم در!!!

جی بی-نارین خواهش میکنم الان وقت بحث کردن نیست!!!

-کاریش ندارم بابا...لباسامو بهم پس نداده بود میخوام بگم یکیشونو بیاره شب اونجا میخوام بمونم، بپوشمش!!!

جی بی-خب راستش...اون موقعی که برگشتی جونیور حالش اصلا خوب نبود!!! ما لباساتو از توی اتاقش برداشتیم!!!

-ینی چی؟! الان کجان؟!

جی بی-دادیم به نیازمندا!!!!

-یاااااا من خودم از هر نیازمندی نیازمندترم اونوقت دادینشون رفت؟!

جی بی-آیشششش یقمو ول کن!! جونیور بیا این زنتو جمع کن اعصاب برام نذاشته!!!

جونیور با سرعت برق ظاهر شد!!!

جونیور-چی شده؟!

نفسمو صدا دار بیرون دادمو بی هیچ حرفی راه افتادم سمت خوابگاه توایسیا!!!

تا زنگ اتاقشونو زدم در باز شد و نه تا کله رو دیدم که با لبخند بهم نگاه میکردن و گفتن:

-اونییییییی خوش اومدی!!!

با وجود خیلی از اتفاقایی که تا حالا بینمون افتاده بود ولی یه حس صمیمیتی نسبت بهشون داشتم...چق من مهربون و با گذشتم!!!

جونیور

نگرانم...حس میکنم پرید قراره خیلی بلاها سرمون بیاره!!!

اینکه از من بدش میاد چیز طبیعیه ولی یکمی بیش از حد اذیت میکنه!!!

با ضربه ای که روی شونم خورد برگشتم و دیدم که مارک با یه قیافه ی خنثی و با آرامش داره بهم نگاه میکنه!!!

مارک-جین یانگا به چی فکر میکنی؟! چند لحظه یه بار قیافت مچاله میشه و دوباره غرق تو فکرات میشی!!

-نمیدونم هیونگ...همش سردرگمم!!!

مارک-ولی چیزی وجود نداره که بخوای در موردش سردرگم باشی!!!

-نگران آینده ام!!!

جی بی-پسرا الان با پرید حرف زدم!!!

-خب؟!

جی بی-میگفت تنها مرد کشور ما جی وا پیه که اونم کلی راه مونده تا بتونه ببرتش خونش!!

-واااااه ینی چی؟!

مارک-این ینی اینکه الان هیچ مردی پیشش نیست؟! چقد با کنایه حرف میزنه!!!

جی بی-اونوقت اگه الان پرید خونه تنهاست نارین برای چی اومده بود اینجا؟!

تقصیر منه...پرید متوجه گردنش شده بعد تو خونه راهش نداده؟!

همیشه بی موقع و بد عصبانی میشم...شدم مایه ی عذاب نارین!!!

مارک-ببینم وقتی این حرفو زده ینی از جی وای پی خوشش اومده؟!

جکسون-چیزی شده؟! چرا یه گوشه جمع شدید پچ پچ میکنید!!!

جی بی-فکر کنم باید یکیو بذاریم سر راهش که حواسش به اون پرت بشه...!

با این حرفش هممون بهم نگاه کردیم و گفتیم:

-کی؟!

جکسون-میشه بگید چه خبره؟!

با نگاهی که جی بی به سرتا پای جکسون کرد، من و مارک زدیم زیر خنده!!!

مارک دستشو دور کمر جکسون حلقه کرد و گفت:

-این مال منه...!

جکسون-هیونگ دوباره شروع کردی؟! من ازت خجالت میکشم!!!

مارک-اگه قبولم نکنی اینا میدنت به پرید!!!

جکسون-ینی چی؟! دنبال پارتنر براش میگردید؟!

جی بی-میخواییم حواسش از جی وای پی و نارین پرت باشه!!!

چرا نارینم گفت؟! اونم مثل من فکر میکنه؟! هرچند به گفته ی خود پرید به دخترا تمایل نداره!

-به نظرم نباید اون کسی که انتخاب میکنیم از بین خودمون باشه!!!

جی بی-معلومه...مگه احمقیم که برای خودمون شایعه و دردسر درست کنیم؟!

-پس کی باشه؟!

.

.

با لبخند سرشار از آرامش به کارآموزی که روبروم نشسته بود گفتم:

-این یه ماموریته...یه جور تست سنجش قابلیتاته!!

کارآموز مظلوم-اومو من خیلی خوشحالم که من رو انتخاب کردید...شما یکی از آیدلایی هستی که توی بازیگری الگوی منی!

این حرفارو که میزد دلم براش میسوخت ولی حس میکنم وضعیت خودم ترحم انگیزتره! اون پسر یه منحرفه که هم ممکنه دوست دخترم و هم رئیس کمپانیمو از راه به در کنه!!!

کارآموز-هیونگ من باید چیکار بکنم؟!

-هیوکا!!! اول اینکه تو نباید ماموریتتو به کسی لو بدی...حتی جی وای پی!!

هیوک-اونوقت ماموریت چیه؟!

روم نمیشد بگم...گلومو صاف کردم و تا خواستم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد...نارین بود! آیششش الان چی بهش بگم؟!

صدای گوشیمو قطع کردم و بی توجه بهش خواستم توضیح بدم که با خنده گفت:

-جواب بدید!!!

-واااااه مادرمه...بعدا بهش زنگ میزنم!!!

موذیانه خندید و گفت:

-من که نگفتم کیه؟!

اون واقعا سوژه ی مناسبیه برای اذیت کردن پرید!!!

-فکر کنم بهتر باشه این فرصتو ازت بگیرم!!

هیوک-نه نه هیونگ خواهش میکنم!! من میخوام تواناییامو نشون بدم!!!

-باشه پس دیگه شیطونی نمیکنی!!!

هیوک-حتما!!!

-ببین ماموریت تو اینه که احساسات یه مردو برانگیزی!!!

هیوک-چییییییی؟! برم یه مردو اغفال کنم؟!

-هیسسسسس! اینجوری که اول کاری ماموریتو لو میدی!!!

هیوک-هیونگ ماموریت خیلی عجیبیه!!!

-آره ولی میتونی حسابی تواناییاتو با این ماموریت نشون بدی...اصلا چنین سناریویی رو آماده کردم برات که بتونی خودتو خوب تو دل جی وای پی جا کنی!!!

هیوک-ینی باید برم احساسات رئیس جی وای پی رو برانگیزم؟!

نمیدونم چرا حس میکنم برای این ماموریت زیاد از حد خنگه!!!

-نه...یکی از افرادیه که به تازگی توی کمپانی رفت و آمد داره! اون کره ای نیست...باید انگلیسی باهاش حرف بزنی!!! خیلیم باهوشه!!!

هیوک-نکنه از داورای مسابقه های استعداد یابیه؟!

من مطمئنم این یه پلانکتون تک سلولیه...مگه میشه یه نفر اینقدر خنگ باشه؟!

-نه نیست...اصلا کاری نداشته باش که چیکارس! فقط باید نقش کسیو بازی کنی که جذبش شدی! باید سعی کنی از چهره ی زیبات هم به خوبی استفاده کنی!!!

گوشیمو در آوردم و عکس پریدو بهش نشون دادم!!!

هیوک-چه خوشتیپ و خوش استایله!!!

بی تفاوت بهش نگاه کردم و خواستم بگم که خیلیم اینجوری نیست که یادم افتاد نباید نشون بدم که باهاش مشکل دارم!!

همونطور که گوشی دستش بود شروع کرد به خندیدن!!

این پسر واقعا دیوونس!!!

هیوک-هیونگ مادرتون اس ام اس داده که اگه تا پنج دقیقه دیگه نیای ببینمت، ستاره های چشمتو سرخ میکنم و میخورمش و تو هم مجبور میشی تنبیهم...

گوشیو از دستش کشیدم و داد زدم:

-یاااااا حریم شخصی حالیت نمیشه؟! اصلا این فرصتو میرم به یکی از کارآموزای دیگه میدم!!!

هیوک-نه نه هیونگ خواهش میکنم!!! 

-پس از امروز ماموریتتو شروع میکنی...ممکنه هر وقتی به کمپانی بیاد...باید حواستو جمع کنی!!! منم هروقت دیدمش بهت خبر میدم...فقط حواست باشه هیچکسی نفهمه!

سریع از جام بلند شدم که برم نارینو پیدا کنم...این دختر منو رسوا کرده!!!

توی راهرو بودم که صدای جی بی رو از پشت سرم شنیدم:

-هی آقای پارک ماموریت اوکی شد؟!

انگشت اشارمو بردم سمت بینیمو گفتم:

-آرومتر بگو...!!!

جی بی-خیلی خب...چی شد؟!

-تو پارک جین یانگو دست کم گرفتی؟!

جی بی-هیچ کس تو این مورد که تو از همه ی ماها عوضی تری شکی نداره!!!

یه لبخند کج زدم و رفتم سمت در اتاق نارین...دختره ی تخس منو تهدید میکنه؟!

نظرات 4 + ارسال نظر
Zahra-boice پنج‌شنبه 30 دی 1395 ساعت 17:22

عجله دارم فقط بگممم که عاااالییییییییی
ممنون منتظریم

خواهش میکنم عزیزم!

Jinora_JY چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 17:02

عاالللیییی خخخخخخ خیلی باحال بود مخصوصا قضیه اس ام اس نارین
ای کاش بجاهیوک جی بی رو میفرستادن خخخخخ
مرسی گلم

خخخخخخخ جی بی گناه داره بنده خدا...همینجوریشم فرید یکمی زیاد از حد باهاش خوبه!
خواهش میکنم عزیزم!

Leily دوشنبه 27 دی 1395 ساعت 02:01

عالی بود ولی ناراحتم .
چرا جونیورم با بقیه رفت تو ؟؟؟؟؟
چرا بیرون ولش کردن ؟؟؟؟
جی بی گوزو نمی شد یه امشبو تحمل میکرد تا یه فکری براش بکنن ؟؟؟؟
من جونیورو از خشتک اویزون میکنم که بچمو ول کرد رفت تو !!!!
این همه راهو به خاطرش اومده و همین ؟!؟!؟!؟
که فقط بچه بازی در بیاره ؟؟؟؟؟؟؟
ولی خوب شد نارین گفت ورپریده پسر اورده . حقش بود ....
الان جی بی فضوله به ورپریده گفت که نارینو راه ندادن یعنی ؟؟؟؟؟؟؟

خب جونیور نمیتونست ازشون بخواد که نارین شب پیششون باشه...اینجوری همشون در قبالش باید مسئول میبودن!
جی بی چیزی به فرید نگفته!

Liry یکشنبه 26 دی 1395 ساعت 22:27

عالی بود عالییییییییییییییییی. کاملا بی نقض بود.. حرف نداشت این قسمت...خیلی فوق العاده بود..من که خیلی لذت بردم... فقط یه سوال.. .پایان این داستان نزدیکه؟
در کل عالی بود‌. مرسی واقعا. موفق باشی مریم جون❤❤❤❤❤

ممنونم عزیزم!
نه نزدیک نیست!
خواهش میکنم عزیزم همچنین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد