THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا(فصل دوم) پارت 33

  -اومو تویی؟!
جونیور-ترسیدی؟!
-نه...آره...برای چی برگشتی؟!
جونیور-نمیدونم...فقط دلم خواست برگردم!!!
-اینجا خیلی خاطرات غمگینی داره، نه؟! اون روزایی که میخواستم برگردم...خیلی سخت گذشت!
جونیور-ولی خوبه که بالاخره گذشت!!!
نمیدونم چرا حس میکردم معذبه...عین پسربچه ها شده بود!!!
-اوپا چرا نمیشینی؟!
جونیور-هوم؟! آها باشه!
از جاش بلند شد و اومد پشت سرم وایساد!!
برگشتم نگاهش کردم...
-اوپا خوبی؟!
جونیور-نه!!!
باز دوباره اعصابش خورده؟! نکنه به خاطر حرف جکسونه؟!
شروع کرد به نوازش کردن موهام...بعدشم نزدیکشون شد و بوش میکرد!!!
آره دیگه سر قضیه ی موهام که فرید بافتشون ناراحته!
-چرا خوب نیستی؟!
جونیور-نمیدونم!! حس میکنم قلبم نمیزنه!!!
بلند شدم روبروش وایسادم و متعجب نگاهش میکردم!
دستمو گرفت و گذاشت روی سینه اش!
وایییی خودش داره اجازه میده بهش دست بزنم!!!
جونیور-میبینی؟! نمیزنه!
-داره میزنه که!!!
حس میکردم مثل من افکار متومتویی توی سرش داره...حالا که اینجوریه منم ضایعش میکنم و خودمو میزنم به اون راه!!!
جونیور-نمیزنه ها!!!
-اوپا سرکارم گذاشتی؟!
جونیور-آیششش میخواستم دلبری کنم!!!
دستامو بردم گوشه ی چشماش و گفتم:
-به تو که این رمانتیک بازیا نمیاد...تو فقط باید کیوت باشی!
خودشو بهم نزدیک کرد و گفت:
-مطمئنی؟!
تکیمو دادم به میز ولی اینجور که این داشت میومد جلو اگه نمیگرفتمش رو میز ولو میشدم!!!
چشمامو بستم و گفتم:
-آره...تو فقط کیوتی!!!
جونیور-تو چشمام نگاه کن و حرفتو دوباره بگو!!!
نباید کم بیارم...الان ضایعش میکنم!!!
تا چشمامو باز کردم لباشو روی لبام حس کردم...واییی خدا چقد منتظر بودم!
دستامو دور گردنش حلقه کردم...دروغ گفتم اون واقعا رومانتیکه!!! من هرچقدم بخوام نقش بازی کنم و بهش دروغ بگم، توی این یه مورد نمیتونم!!!
خواستم برم عقب ولی با دستش محکم سرمو گرفته بود و نمیذاشت!!!
خدایا چیکار کنم که دست بکشه؟!
آها فهمیدم...همونطور دستامو از سمت گردنش آوردم پایین...واییی خدا دست برنمیداره؟! این نامرد جلوی پسرا جوری رفتار میکنه انگار من منحرفم اونوقت خودش اینجوریه!!!
داره مجبورم میکنه کاری کنم که نمیخوام...البته اگه این کارو کنم فکر کنم خودمم تا دو روز روم نشه تو چشماش نگاه کنم! جین یانگا خودت خواستی!!!
دو تا دستامو بردم سمت هلوی خوش تراشش!!!
تا اینکارو کردم ازم فاصله گرفت!
-آخیشش دیگه میز داشت کمرمو سوراخ میکرد!!!
جونیور-نارینا...اینکارو که تو نباید بکنی!
به صورتش نگاه کردم که رژی شده بود...شروع کردم به خندیدن!!!
-وایمیستادم تا اینکارم تو بکنی؟!
جونیور-چرا میخندی؟!
-تو اول جواب سوال منو بده آقای متومتوی منحرف!
جونیور-در کل گفتم...منو که میشناسی ازین کارا نمیکنم!
-آره از رمانتیک بازی چند لحظه پیشت معلوم بود!
جونیور-پس قبول داری که رمانتیکم؟!
بهش نزدک شدم و در گوشش گفتم:
-آره اوپا!!!!
یه ذره سرشو کشید عقب و گفت:
-هنوز یادت مونده که روی گوشام و گردنم حساسم؟!
-مگه میشه بعد از اون خاطره ی جیغ و داد راه انداختنت یادم بره؟!
انگشتمو روی لباش کشیدم!!!
تا این کارو کردم انگشتمو گاز گرفت!!!
-یاااااا جین یانگ شی داشتم از رفتن آبروت جلوگیری میکردم!!!
جونیور-آبروم؟!
-صورتت رژی شده!
جونیور-چی؟!
-همینه دیگه...بدون هماهنگی، عین گرگ بی ملاحظه میپری تو اتاق و آدمو ماچ میکنی!!! اگه هماهنگ میبودی منم رژمو پاک میکردم تا بشم دختر مورد علاقت!!
دستشو گرفتم و نشوندمش روی میز و با دستمال صورتشو پاک میکردم!
اصن لباشو که میدیدم حس میکردم قلبم میخواد از جا کنده شه!!!
با صدای خنده ی جونیور به خودم اومدم!!!
-چیه؟!
جونیور-اگه خیلی دوست داری میتونم دوباره ببوسمتا...چرا اینقدر با حسرت نگاهشون میکنی؟!
دستمالو پرت کردم سمتش و داد زدم:
-یااااااا افکار منحرفانه ی خودتو...
نذاشت حرفم تموم شه و دوباره منو بوسید!!!
اینقدر جلوش ضعیف بودم که نمیتونستم خودمو بکشم عقب!!!
شروع کرد به خندیدن و گفت:
-نارینا خوبی؟!
-یه روز تلافی میکنم...ستاره ی چشماتو میکنم...بعدشم کبابش میکنم و میخورم!!!
جونیور-منم به عنوان تلافی این کارت دوباره میام میبوسمت!!!
-اومو اوپا میشه هر سری یکی از ستاره هاتو بکنم؟! اینجوریکه از تنبیهم کم نمیشه؟!
جونیور-واااااه نارین از وقتی که برگشتی خیلی منحرف تر شدی...مگه تو ایران چه خبر بود که اینجوری شدی؟!
-واااا من تازه داشتم به این فکر میکردم که هر سری یه نصف ستاره بکنم یا حتی یه ربع ستاره!!!
با بهت نگاهم میکرد!!!

-اوپا اینجوری نگام نکن...میرم به پسر همسایه میگم منو ببوسه ها!!!!

جونیور-من که اجازه نمیدم...اگه بخوای اینجوری کنی زندانیت میکنم!
-نمیتونی که!!!
اومد سمتمو بغلم کرد!
جونیور-ببین...میتونم!
این دیگه امروز خیلی جنتلمن شده...نگرانم غش کنم!!!
گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن و رومو برگردونم سمت میز تا ببینم کیه!
-واییی فتانه بانو؟!
سریع از بغلش اومدم بیرون!
جونیور-چی شده؟!
-فتانس...ینی مامان فرید داره زنگ میزنه!!!
جونیور-خب؟!
بی هیچ حرفی دویدم سمت اتاق جی وای پی تا فریدو پیدا کنم!!
در رو باز کردم و هردوشون با بهت بهم نگاه میکردن!
جی وای پی-اون در برای چیه؟!
-فرید مامانته!!!
عین برق از جاش پرید و گفت:
-برو یه جای آروم جوابشو بده...بگو هنوز لندنیم!!
-تو توی این دو-سه روز باهاشون حرف زدی؟!
فرید-چقد حرف میزنی الان قطع میشه!!
برگشتم از اتاق برم بیرون که دیدم جونیورم تا اینجا اومده بود دنبالم...همینجور بهش خیره موندم! ینی ناراحت شد؟!
به خودم که اومدم دیدم دیگه گوشیم زنگ نمیخوره...!
صدای فریدو از پشت سرم شنیدم که داشت فارسی صحبت میکرد!!!
ینی نذاشت یه دقیقه از تماسش به من بگذره...فکر کنم الانم داره از من پیش پسرش غر میزنه!!!
فرید-آره مامان جان...همینجاس! نه حالش خوبه...اصلا الان گوشیو میدم خودش باهاتون حرف بزنه!
گوشیو گرفتم و لحنمو خیلی خوشحال کردم:
-سلام مامان فتانه!
فتانه-سلام دخترم...خوبی؟! خوش میگذره؟! نوه هام در چه حالن؟!
با چشمام جونیورو دنبال میکردم که کم کم داشت دور میشد!
-هوم؟! آها همه چی عالیه! شما خوبین؟! چه خبر؟!
فتانه-فرید میگفت الان بیرونید...برو دخترم خوش بگذرون بعدا حرف میزنیم! راستی برامون عکس بفرستید ببینیمتون!
عکسو کجای دلم جا بدم؟! بار خوبه نمیخواد ویدئو کال بدیم!
-چشم مامان جون...به حاج صولت سلام برسون!
گوشیو دادم دست فرید و راه افتادم سمت اتاقم!!
فرید-چرا قیافه میگیری؟! ببخشید مادرم مزاحمتون شد!
-من که چیزی نگفتم!!
بی هیچ حرف دیگه ای رفتم تو اتاقم!!!
دلم میخواست به جونیور پیام بدم ولی خب هر چی فکر میکنم اتفاقی نیفتاده که بخواد ناراحت بشه...پس چرا قیافش اون شکلی شد؟!
.
.
فرید-اجازه میدی آهنگو عوض کنم؟! دیوونه شدم اینقدر آلبوم اینارو تو ماشین گوش دادم!
-عوض کن!!!
دستشو برد سمت کنترل که عوضش کنه گوشیش زنگ خورد!!!
فرید-هه چه عجب این عوضی یادی از ما کرد!!!
منتظر نگاهش کردم که ببینم کیه ولی چیزی نگفت!
فرید-آنیونگ هاسیووو
با شنیدن این حرفش چشمام گرد شد...ینی طرف یه کره ایه؟!
فرید-خاک برسرت دیگه صدای رفیقتم نمیتونی مشخیص بدی؟! آره داداش کره ای شدم رفت...اونم خوبه...ای بد نیستن...آره ازین گوگولیا!!!
-اوی کیه؟! داری در مورد اونا باهاشون حرف میزنی منحرف؟!
جوابمو نداد و هر هر میخندید!!
گوشیو از دستش کشیدم و گفتم:
-الوووو
افلاطون-به به نارین خانم!
-واییییییی افلاطون! خوبی؟! چی میشد به جای این فرید تو الان اینجا میبودی؟! این دیگه برام آبرو نذاشته!
فرید-حرف مفت نزن بابا...آخه با این زبون نفهما ازین بهتر میشه رفتار کرد؟!
-زبون تو رو هیچ آدمیزادی نمیفهمه!!!
فرید-ینی الان تو که زبونمو میفهمی غیر آدمیزادی؟!
افلاطون-چی داره میگه؟! بهش اهمیت نده...من که بهت گفتم زنش نشو!!!
وقتی این حرفارو میزد هر هر میخندید!!
چقد دلم برای اون موقع هایی که ایران بودم تنگ شد...با اینکه هر شبش گریه و زاری بود ولی اون موقع هایی که تو کافه ی ابی بودم برام فراموش نشدنی بود!!!
افلاطون-نارین فرید روبراهه؟!
اوه چه لحنش توی یه لحظه جدی شد!
-مثل همیشس دیگه...اینجا هم مثل ایران یه اتاق درست کرده!! سه نفری غذامونو میخوریم...با هم گپ میزنیم!!!
فرید-اون گوشیو بده ببینم!!
اوه اوه خشم فرید!!! البته این پسر فقط هارت و پورت داره!
فرید-نه بابا...خب برو عکساشونو سرچ کن...گوله ی نمکن!!! باشه!
گوشیو گرفت سمتم  گفت:
-با تو میخواد حرف بزنه!
-بله افلاطون؟!
افلاطون-نارین میخوام این پسرا رو ببینم!
-خب باشه ما الان میریم پیششون و ویدئو کال میدیم...!
اگه افلاطونو ببینن خیلی خوبه...اینجوری فک نمیکنن همه ی پسرای ایرانی مثل فرید همجنسباز و لج درارن!!!
فرید-چی میگی نارین؟! من نمیام!!!
-چرا میای!!
با حرص بهم نگاه کرد ولی هیچی نگفت و چشمشو به روبروش دوخت!
-افلاطون هروقت رسیدیم باهات تماس میگیریم!!
گوشیو قطع کردم و گرفتمش سمت فرید...از دستم کشید و نفسشو صدا دار داد بیرون!!!
-با جی وای پی چیا گفتید؟!
فرید-بیشتر در مورد تو حرف زدیم تا کار!!!
-عه چیا میگفت؟!
فرید-چرت و پرت...نمیدونم تو خودتو چجوری به اینا نشون دادی که اینقدر دیدشون نسبت بهت مثبته!
-خدایی من آدم بدیم؟!
فرید-من واقعا نمیدونم تو تعریفت از خوب و بد بودن چیه!

ترجیح دادم جوابشو ندم...اگه یه ذره برم رو اعصابش پیش پسرا تلافی میکنه!!!
.
.
پسرا با تعجب به افلاطون نگاه میکردن و افلاطونم با یه نگاه پر از آرامش و کنجکاوانه تک تکشونو زیر نظر گرفته بود!
بم بم-نارین این سهیله؟!
خخخخ سهیل؟! ینی الان فکر میکنن فرید زنگ زده به دوست پسرش تا اینارو ببینه؟!
افلاطون-چطورید پسرا؟!
جکسون-ممنون شما خوبی؟!
افلاطون-خوبم...فرید اینا خوابشون میاد؟!(فارسی گفت!)
-اویییی مسخره نکنا!!!!
افلاطون-خیلی خب...اون پسره کدومشونه؟!
-جونیور که کنارم بودو بهش نشون دادم!!!
افلاطون-به به چه ابرو هایی داره...ابروهای یه مرررررد! چطوری مرررررد؟!
جونیور-نارینا مرررررد ینی چی؟! کلمه ی جالبی به نظر میاد!!!
-اوپا داره تحسینت میکنه و به فارسی بهت میگه نامجا!!!!
جونیور یه لبخند زد و چیزی نگفت!!!
جکسون-ینی کدوم اینا تاپه؟! نارین این پسره با این ریش و سیبیلاش بهش نمیاد باتم باشه ولی از طرفیم پرید خیلی مردونس!
فرید-پس میتونی فکر کنی یکی در میونه!!
جی بی-اومو تو فهمیدی چی گفت؟!
فرید-چی گفت؟!
-فرید تو الان جواب حرفای جکسونو دادی...در صورتی که جکسون کره ای حرف زد!!!
فرید-نه من تکذیب میکنم!!
افلاطون-تو چقد بانمک حرف میزنی...بازم حرف بزن!!
این حرفارو داشت رو به جکسون میزد!!
جکسون-اومو مگه تو و پرید با هم نیستید؟! چرا اینقدر شماها به زندگیاتون پایبند نیستید؟! اونم از پارتنرت که دست از سر بم بم برنمیداره و براش شعرای متومتویی میخونه!
-افلاطون تو که اینجوری نبودی...مثلا میخواستم تو باهاشون حرف بزنی که یکم دید مثبتی به پسرای ایرانی داشته باشن!
افلاطون-نارین جان شرمنده...اینجا بیشتر طرف رفیقمم!!
جونیور-نارینا...این افلاطونه؟!
-آره!
یوگیوم-مگه سهیل نبود؟!
-آخه خنگا اگه من بهتون نگم شما نمیفهمید؟! این پسر سراسر پشمه اونوقت شماها با سهیل که نهایتا یه ته ریش و سیبیل داشته باشه اشتباه گرفتیدش؟!
مارک-خب ریش و سیبیل میتونه بلند بشه!
یونگجه-فکر کردیم از غم فراق پرید ریشاشو نزده!!
ینی کلا همیشه خر تو خره!!!
زودتر با افلاطون خداحافظی کردیم...باید حواسم میبود که افلاطونم دوست فریده!!! البته بازم از فرید مودبتره!!
فرید-اوه اوه نارین فهمیدی چی شده؟!
-چی؟!
فرید-برو کانالای مربوط به اینا رو بخون!
اولین کانالو که باز کردم چشمم افتاد به خبری که پخش شده بود...آدرس پیج یه پسره رو گذاشته بودن که آنتی فن جکسون بود و دقیقا شب تولد جکسون براش کامنت گذاشته بود و چرت و پرت گفته بود و توی پیجشم یه پست گذاشته بود!!!
فرید هر هر میخندید و من حرص میخوردم!!!
-خنده داره؟!
فرید-برو کامنتای زیر پستشو بخون منفجر میشی!!
جی بی-چی شده؟!
فرید-اوممم
-عه فرید...نگو!
فرید-این کی پاپرا خیلی متحدنا!!!
جونیور-چرا فارسی حرف میزنید؟!
فرید-برای اینکه لازم نیست تو بدونی!!!
به فرید چپ چپ نگاه کردم و دیگه هیچی نگفت!!!
من نمیفهمم مردم با دوست دخترشون دعواشون میشه، اونوقت میان به خواننده ی مورد علاقه ی طرف فحش و دری وری میدن و مادر اون بدبختو مورد عنایت قرار میدن...البته فکر کنم این کار فقط از دست پسرای ایرانی بربیاد!!!!
فرید-نمیخواد اینقدر قیافت آویزون باشه...طرفدارای همه ی گروها ریختن زیر پستش و آشوب به پا کردن...پسره گرخیده حالا داره برای یه پسره ی دیگه نقشه میریزه و میخواد حالا اجداد اونو مورد عنایت قرار بده!!!
-واااا کی؟!
فرید-نمیدونم چنل بود چی بود؟! چانلو؟! نمیدونم یادم رفت!!
-چانیول؟!
فرید-آها آره!!!
-اوه اوه اگه اینکارو کنه اکسوالا دودمانشو به باد میدن!!!
فرید-آره ماشالا یه پشت خر غیرت شدن کی پاپر!! نارین پاشو بریم دیگه!!!
-بریم...پسرا ما دیگه میریم!!!
یوگیوم-اول نمیگید نیم ساعته دارید بهم چی میگید؟!
برگشتم سمتشونو دیدم همشون زل زدن به ما و حسابی کلافه ان!!!
-پسرا خبری نیست...داشتیم در مورد خونواده هامون حرف میزدیم!
جونیور-نارین یه لحظه بیا اتاقم!!!!
فرید-نارین بدو بیا بریم!!
جونیور-اول بیا اتاق من یه سری از وسایلات که از قدیم مونده رو باید بدم بهت!!!
-فرید تا بری کفشاتو بپوشی میام!!
سریع پشت سر جونیور رفتم توی اتاقش...!
به کیسه ی مشکی داد دستم با یه جعبه ی کوچیک!!!
جونیور-این اون گردنبندیه که شب تولدت گرفته بودم...اونا هم که...
حرفشو قطع کرد...توی کیسه رو نگاه کردم و چند بسته از اون محموله های گرگینگی توش بود!!! یه لحظه حس کردم از خجالت کلا آب شدم...بی تفاوت گفتم:
-چرا استفادشون نکردی؟!
جونیور-وااااه....به چه کار من میاد؟!
چقد کیف میده حرصش بدم...اصلا جونیور خلاصه میشه توی ستاره ی چشماش وقتی که میخنده و گرد شدن چشماش وقتی که تعجب میکنه...اصلا جین یانگ من چشماش یه دنیاست!!!

جونیور-چیه زل زدی به من؟!
-هیچی اوپا...ممنونم!
جونیور-مراقب خودت باش...فردا میبینمت!
پریدم لپشو بوسیدم و سریع از اتاقش رفتم بیرون!
.
.
شب با صدای زنگ خونه از اتاقم اومدم بیرون...فرید که توی پذیرایی بود زودتر درو باز کرد!
فرید-این اینجا چیکار میکنه؟!
-کی؟!
فرید درو باز کرد و گفت:
-این دیگه!
یوگیوم-من سنگ کاغذ قیچیم بد نیست ولی این دفعه بد شانسی آوردم!!!
-ینی چی؟! از خوابگاه انداختنت بیرون؟!
یوگیوم-نخیر...
روشو کرد سمت فرید و گفت:
-وقتی جلوی یکی مثل جکسون موهای این عتیقه رو میبافی براش، یکی مثل من بدبختو نصفه شبی مجبور میکنن شب بیاد اینجا نگهبانی بده!
فرید-خیلی خب بیا پاچه ی منو بگیر!!!
-عه فرید!
یوگیوم-چی گفت؟!
-هیچی!!
خیلی راحت اومد تو و گفت:
-یه اتاق به من بدید خوابم میاد!!!
فرید-من خوشم نمیاد تو اتاقای خونم بری!!
یوگیوم-یااااا هیونگ اذیت نکن!
فرید-روی همین کاناپه میگیری میخوابی!!!
یوگیوم-ناتالی شی اینا همش تقصیرتوئه ها...همیشه مایه ی دردسری!
خندم گرفته بود از کاری که کردن...ینی ازین به بعد هرشب یکیشون میخواد بیاد اینجا؟!
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنم رفتم توی اتاقم!
از وقتی که رسیده بودیم خونه همش با گردنبندم میرفتم جلوی آینه و با دیدنش کیف میکردم...هرچند که یکسره یاد خاطرات برگشتنم میفتم ولی بازم عاشق این گردنبندم!
به امروز صبح که فکر میکنم هنوزم نمیتونم باور کنم...خوبه که دیگه خبری از تاریخ برگشتن و این چرت و پرتا نیست...!
با این فکرا بالاخره خوابم برد...!!!
.
.
صبح با صدای داد فرید از خواب پریدم...از اتاق رفتم بیرون و چشمم افتاد به یوگیوم!!!
-وایییی چی شده؟! چرا این شکلی شدی؟!
یوگیوم-پوستم میسوزه!
فرید-پاشو برو بشورش!!! بلند شو دیگه!
-چرا اینجوری شدی؟!
فرید-من دیشب میخواستم اذیتش کنم، نصف شب روی صورتش نمک ریختم! ولی این انگار ماسک گذاشته بوده روی پوستش و الان اینا با هم واکنش نشون دادن!
-احمق چرا اینکارو کردی؟!
فرید-عه خب تاریک بود من که ندیدم چی رو پوستشه!
-فرید اینا این چند وقت خیلی برنامه دارن...اگه بلایی سر پوستش بیاد چی؟!
فرید-خیلی خب دیگه!
یوگیوم از دستشویی اومد بیرون و پوستش مثل لبو شده بود!
-اوپا الان برات کرم میارم!
یوگیوم-نارینا فقط چجوری اینو تحمل میکنی؟!
فرید-من با نارین که کاری ندارم!
-هه جرئت نداری کاری داشته باشی!
یوگیوم-من صبحونه میخوام!!
فرید-اینجا صبحونه نمیدیم!!
یوگیوم-ینی میخوام بدونم اگه به جای من جه بوم هیونگ میومد هم اینجوری رفتار میکردی؟!
با این حرفش از خنده منفجر شدم...تصور فرید و جی بی!! وای خدا مرگم بده!
فرید-نه اینجوری رفتار نمیکردم که...!
ای خدا از دست این خنده های موذیانه اش!
یوگیوم-شما به صبحونه اعتقاد ندارید؟!
فرید-نه...ما صبحونه نمیخوریم!
یوگیوم-آیششش عمرا دیگه پامو اینجا بذارم!!!
-کجا میری؟!
یوگیوم-میرم بیرون یه چیزی کوفت کنم و بعدش برم کمپانی!!!
اینقدر خنده ام گرفته بود که هیچی نمیتونستم بگم!!
واقعنی رفت...دلم خیلی براش سوخت!!
هم جای بد نسیبش شد، هم پوستش داغون شد و هم گرسنه ازینجا رفت!
-فرید این رسم مهمون نوازی نبودا!!!!
فرید-بهم کیف میده اذیتش کنم!
-نه دیگه تا این حد!!!
.
.
وارد کمپانی شدم و یه راست رفتم دنبال پسرا...هر چی میگشتم نبودن...ینی هنوز نیومدن؟! یوگیوم چی؟! اونم حتما رفته صبحونه بخوره!!! ناامید به صبحونه ای که براش آماده کرده بودم نگاه کردم!!!
رفتم پیش نگهبانی و ازش پرسیدم که یوگیوم اومده یا نه!!!
عجیب بود...اومده بود ولی من پیداش نمیکنم!!
شاید توی اتاق تمرین رقصه!!
سریع خودمو رسوندم اونجا و دیدم روی زمین نشسته و داره رامن میخوره!
-هی آقای مو قارچی!!!
یوگیوم-آیششششش عین جن ظاهر میشی!
-برات صبحونه آورم!
یوگیوم-نمیخورم...الان مثل پوستم یه بلای دیگه سرم میاد! یهو یکی از دستام خشک میشه میفته!
-عه اوپا این از فرید دور بوده...بخور دیگه!!!
یه ذره پیشش نشستم و بعدش راه افتادم سمت اتاق خودم!!!
توی راهم چشمم افتاد به تکیون اوپا!!! واییی خدا همیشه جذابیت این بشر منو میگیره!
تکیون-نارینا؟! اومدی؟!
توی یه حرکت پریدم بغلش کردم...!
-اووووووپا دلم برات یه ذره شده بود!! بقیتون کجان؟!
تکیون-اونا امروز اینجا نیستن!!! منم یه سر اومدم اینجا بعدش باید برم فیلم برداری!
-داری فیلم بازی میکنی؟!
تکیون-آره! اگه این سه ماه اینجا بودی، نقش مقابلمو میخواستن بدن به تو!
اینو که گفت حس کردم دنیا رو سرم خراب شد!!
-واقعا؟!
تکیون-آره...من خیلی خوشحال میبودم اگه با هم بازی میکردیم چون من خیلی با تو راحت ترم!! البته سوهیونم خوبه!
دلم میخواست گریه کنم...خدایا ببین همبازی شدن با چه تیکه ای رو از دست دادم!!!
-خیلی حیف شد!! بی صبرانه منتظر فیلمت هستم!!
تکیون-سریاله...آخرای فیلم برداریشه...!

-چه عالی!!! موفق باشی اوپا!!!
تکیون-ممنونم دختر کوچولوی خوشگل!!
لپمو کشید و رفت!!!
اینم از زندگی ما...چه اوپایی رو از دست دادما!!!
.
.
فرید-خوبه دیگه شدم راننده ات...هرروز ببرمت و بیارمت!!!
-از خداتم باشه!!!
فرید-خب چه خبر؟!
-امروز فهمیدم یه موقعیت خوبو از دست دادم و حالم کلی گرفته شد...با این حال گرفتمم مجبور شدم توایسیا رو که دیدم باهاشون خیلی گرم رفتار کنم که ناراحت نشن!!
فرید-موقعیت خوب؟!
-بازی تو یه سریال با یه اوپای جذاب!!!
فرید-اگه میتونستی هم اجازه نداشتی...!
-عه چرا؟!
فرید-چه معنی داره؟! اینا تو فیلماشون خیلی چیزا نشون میدن!
-برو بابا!!!! به جونیور که گفتم ناراحت بود که نتونستم بازی کنم اونوقت تو ازین خر غیرت بازیا درمیاری؟!
فرید-اوه اوه رفتی کل کمپانی رو هم پر کردی؟!
-الان تازه همه کلی باهام حرف زدن و آرومم کردن وگرنه الان تو کر شده بودی!!!
فرید-پس سرخوری!!!!
-برو بابا!!!
از دیروز بود که به فن میتینگ فکر میکردم...خیلی وقته ازین چیزا دور بودم...امیدوارم دوباره ازم استقبال کنن وگرنه فرید میخواد یکسره ضایعم کنه!
البته دیگه برام مهم نیست...هرچقد دلش میخواد حرف بزنه!!!
.
.
ساعتو چک کردم و بعدش خودمو توی آینه دیدم!!!
جی بی-دوباره باید کم محلی فنا رو تحمل کنیم...دوباره قراره ناتالی شی توی مراسما بدرخشه و بشه مرکز توجه!!!
جکسون-ایووووو اصلا من نمیذارم بیاد توی فن میتینگمون!
جونیور-حسودی نکنید فقط سعی کنید مثل نارین عالی باشید!!!
موهامو نوازش کرد و با لبخند از توی آینه نگاهم کرد!
فرید-این فن میتینگاتون چجوریه؟! حس میکنم مثل سیرک فناتون میان به بامزه بازیای شما نگاه میکنن!!!
یوگیوم-یاااااا شماها چجوری دیشب و پریشب از پس زبون پرید هیونگ بر اومدید؟!
بم بم-من که گفتم با ما خیلی خوب رفتار کرد...بهمدن اتاق داد...غذا داد!
جکسون-تازه کلیم ازمون تعریف کرد!!!
مارک-یوگیوم فکر کنم تو، توی استایلش نیستی!!!
-اوپا پوستت بهتره؟!
یوگیوم-مگه نمیبینی با کلی کرم پودر و کوفت و زهرمار پوشوندمش؟!!
-خیلی خب...اعصاب نداریا!!!!
فرید-کمتر پررو بازی دربیار بچه...از تو هم پذیرایی خوب میکنم!!!
جی بی-ما که حریف روی این یوگیوم نمیشیم حداقل تو یکمی آدمش کن!
یوگیوم-دستت درد نکنه هیونگ!!!
همونطور که میخندیدم از جام بلند شدم و رفتم سمت اتاق لباسا...لباسمو فرید بهم داده بود! برای یکی از مجموعه هاش بود!
واقعا خوشگل بود...حس میکردم تیپم نسبت به قدیما بزرگونه تر شده بود!
میخواستم برای آخرین بار چک کنم که لباس و تیپم همه چیزش درسته!!! جلوی پسرا خیلی راحت نبودم!
جونیور-نارینا؟! چرا اومدی اینجا؟!
برگشتم سمتش و گفتم:
-هیچی...میخواستم خودمو چک کنم!
جونیور-آها!!!!
-میگم جین یانگ...
هروقت جین یانگ صداش میزدم قیافش خیلی بانمک میشد...باید عادت کنم همیشه جین یانگ صداش کنم!!
جونیور-چی؟!
-بیا ازین به بعد جلوی فرید خیلی با هم راحت نباشیم!!!
جونیور-ینی چی؟!
-خب درسته که اون واقعا شوهرم نیست ولی بهتر نیست که جلوش مراعات کنیم؟!
جونیور-اون چیزی گفته؟!
-نه نه...این حرفارو خودم دارم میزنم!!!
بهم نزدیک شد و در گوشم گفت:
-حرفای خودت؟!
خودمو کشیدم عقب و گفتم:
-میدونم تو خودت حواست از من جمعتره...این حرفو نزدم که بخوام دلخورت کنم...
انگار به حرفام گوش نمیداد...همینجور میومد جلو!
-جین؟! ناراحت شدی؟!
یه دستشو تکیه داد به دیوار پشت سرم و با اون یکی دستش موهامو داد پشت گوشم!!!
چرا من احمق اینجور مواقع بی واکنش میشم؟!
دیگه تا حالا اینقدر هم متومتو نشده بود...نفساش که به گردنم میخورد واقعا قلبم میخواست از جا کنده بشه!!!
خیلی نگران بودم که کسی در اینجا رو باز کنه...

نظرات 8 + ارسال نظر
بهاره پنج‌شنبه 23 دی 1395 ساعت 17:19

سلام من بیشتر سه ماه داستانو گم کرده بودم. نوسینده کجایی. به دادم برس. اگه چنل جدا تو تلم داریخبر بوه من بی خبر بودم این سه ماه گنا دارم خو

سلام عزیزم
کانالم داریم!!!
@radiokm
آیدیش اینه!

Zahra-boice پنج‌شنبه 23 دی 1395 ساعت 11:37

مرسی عزیزم
عالی بود مثه همیشه
نظرمم همونجا برات فرستادم
ممنون

خواهش میکنم گلم!
در مورد سوالتم، همه چیز توی قسمت بعدی معلوم میشه!

Zahra-boice پنج‌شنبه 23 دی 1395 ساعت 00:39

امشب چارشنبه بوداااا!من ولفزمیخام خو
مریم جان هنوزم به صورت شخصی میفرستی ولفزو؟

آره عزیزم الان برات میفرستم!

Zahra-boice شنبه 18 دی 1395 ساعت 23:06

عاااالییی فوووق العاده بود
اصن هرقسمت که متومتویی باشه جذابتره!(البته کلا حرف نداره)
اقا فرید چرا کره ای بلده برا چی یادگرفته؟
دیالوگ یوگیوم که گف اگه جی بی ام بود همینجوری رفتار میکردی رو دوس داشتم
ورفتارای جین هم عاالی بودن
مرسی واقعا فیکت خیلی قشنگه
ممنون منتظریم

دروووود بر ذهن متومتوییت!
فرید خیلی موذیه!
خواهش میکنم عزیزم!

Jinora_JY شنبه 18 دی 1395 ساعت 16:52

سلومی دوباره من همون متومتورجدیدم
کهرباکه اصن نظیرنداره من عاشقشم
این قسمتم که بسیاااارعالی وپرباروپرازمطالب متومتویی
مرسی بی صبرانه منتظرپارتای بعدولفزوکهرباهستم
عاشقتم

به به سلام متومتر عزیز
اصلا مگه میشه اتفاقات متومتویی بد باشن؟!

Leily شنبه 18 دی 1395 ساعت 01:05

اخ جووووووووون ...
ایول .... ادامه بده عزیزم که خوب داری میری جلو ...
عاششششقتم .... عاششششقشونم .... عاشششششقتونم
اصلا عاششششششق متومتوام ...

خوشحالم که دوست داری عزیزم!!!
اصلا این قسمت به خاطر متومتو بودنش خیلی مورد استقبال بوده!

parisa193 شنبه 18 دی 1395 ساعت 00:24

من چقدر منتظر بودم ... از یکشنبه هر روز روزی سه بار سر میزدم وبت
خیلی خوب بود این قسمت ... رو شخصیت فرید خیلی خوب کار کردی ... خیلی خوب گره هاش رو داری باز میکنی و بهمون نشونه میدی ... ببینیم تهش این فرید چی میشه
یه کله گنده میشه شانس ما

آخی عزیزم!!!!
فرید بچه ی خوبیه!

Liry جمعه 17 دی 1395 ساعت 21:17

خیلی قشنگ و عاشقونه و خوب بود.... عالی بود مثل همیشه... همونطور که گفتم فرید یه چیزایی میدونه... چند باری هم شده بود که زبان هانگولی رو کامل فهمیده بود... امیدوارم آخرش خوش باشه ..
مرسی مریم جون. موفق باشی♡

خوشحالم که دوست داشتی عزیزم!
این فرید خیلی موزماره!!!
خواهش میکنم عزیزم همچنین!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد