THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 31

 

پاکتی که گوشه ی جعبه گذاشته بود رو برداشتم...بازش کردم و دیدم توش یه نامس!!! ای خدا من خیلی خوب بلدم هانگولی بخونم حالا الان دیگه این دست نوشته هم هست! هرجوری که بود خوندمش!

-هه این ینی چی؟! نارین عزیزم فکر کردم برای این مدت خوبه ازینا استفاده کنی؟!

فرید-دیوونه داری با کی حرف میزنی نصفه شبی؟!

-به تو چه؟! به تو چه هان؟!

فرید-خیلی خب چخه!!!

به شورتا و خانم پوشای مامان دوزی نگاه کردم که از هر کدوم یه جین توی جعبه بود!!

-پارک جین یانگ من تو رو خفه میکنم...حتی توی کادو خریدنم بخیل شدی؟! با خودم گفتم این جعبه ی بزرگ برای رد گم کنیه و الان یه حلقه از توش پیدا میکنم!!! آخه ینی چی برای این مدت؟!

فلش بک(دانای کل)

نارین از حموم اومده بود و حوله پیچ داشت با جونیور حرف میزد ولی توی تصویر نبود پشت سر لپتاپش وایساده بود و میخواست لباساشو بپوشه!!!

نارین-تا چند روز دیگه همه چیز درست میشه!

جونیور-هر چی که داریم به اون روز نزدیک میشیم، زمان برام دیرتر میگذره! هنوزم نمیدونم وقتی که ببینمت چه واکنشی از خودم نشون میدم!!!

همون لحظه فرید درو باز کرد و اومد توی خونه و نارین شروع کرد به جیغ زدن!!!

جونیور-یااااا چیو نگاه میکنی؟!

فرید-نارین با این سر و وضع ویدئو کال میدی؟!

نارین-روتو برگردون!!!

فرید-نترس من هیچ تمایلی بهت ندارم...دختره ی تحفه!

جونیور-چی دارید بهم میگید؟! نارین برو تو اتاقت!!! آخرش من میمیمرم!

نارین-عه اینجوری نگو دیگه...مگه از قصدی شد؟!

فرید-هی جونور من کاریش ندارم!!!

پایان فلاش بک

نارین

واییییی خدا این دیگه آخرشه!!!! ینی به ختطر اون موقع؟!

فرید-نارین صدات مثل کشیدن ناخن روی شیشه شده...جونور چیکار کرده؟!

کوبیدم به دیوار بین اتاقامون و داد زدم:

-بگیر بخواب اعصاب ندارم!!

ینی فقط کادوهای جکسون تا الان خیلی به درد بخور بوده!!!

شماره ی جونیورو گرفتم...حتما باید بهم توضیح بده!!!

جونیور-جانم نارینا؟!

وایییی خدا با این لحنش آدم مگه میتونه بهش چیزی بگه؟! من تهشم دلتنگ این پسر میمونم!!! اگه اون مارک یهو ظاهر نمیشد منم به مرادم میرسیدما!!!!

-سلام اوپا خوبی؟!

فرید-هی دختره عربده کشیاتو برای ما میکنی، دلبریاتو برای اون جونور؟!

جونیور-صدای پرید بود؟!

-نه تلویزیونه!

جونیور-برو استراحت کن...اینقدر نمیخواد پای تلویزیون بشینی!!!

-چشم...اوپا میخواستم در مورد کادوت بپرسم!!!

جونیور-دوسشون داشتی؟!

-خیلی...اصلا اینا عالین!!! سوالم اینه که تو سلیقه ات آجوما پسنده؟! اینارو آجوماها میپوشنا!!!

جونیور-واااااه تو که میدونی برای چی گرفتم...اگه اون پرید یهویی اومد توی خونه، اینا پوششون مناسبتره تا لباس زیرایی که قبلا میپوشیدی!!!

نفسمو صدادار دادم بیرون...واقعا حریف روی این پسر نمیشم!!!

-باشه اوپا فردا میبینمت...شبت خوش!!

جونیور-مراقب خودت باش عزیزم!

ای خدا از یه طرف این صدای جذابش میخواد منو به کشتن بده از یه طرفم کارای عجیب و غریبش...اصلا کلا میخواد منو به کشتن بده!!!

.

.

از صبح که بلند شدم فقط برنج درست کردم و یه سری چیزای دیگه...قرار بود با فرید بریم دنبال کیک برای تولد جکسون...حدس میزنم که بقیه ی پسرا اصلا حواسشون به تولدش نباشه!!!!

همش نگران بودم که فرید مثل دیشب حسابی بخواد اذیتشون کنه هرچند ظاهرش اینو نمیگفت...البته این پسر هیچوقت ظاهرش چیزیو لو نمیده!!!

تقریبا ساعت 6 شده بود و بعد از آماده کردن خوراکیا و حاضر شدن خودمون منتظر بودم که پسرا برسن...طبق معمول فرید از اتاقش که اومد بیرون، لباسش با من ست بود!!!

من واقعا دیگه حریف این نمیشم...!!!

با لبخندی که روی لباش بود رفت سمت دیوار و شروع کرد به کوبیدن یه میخ توی دیوار!!!

-چیکار میکنی؟!

فرید-میخوام لج املاکیه رو دربیارم!!!

-هی پسر حاج صولت این کارا رو نکن...خوبیت نداره!

با صدای زنگ سریع دویدم سمت در...مثل اولین باری که میخواستم ببینمشون ذوق داشتم!!!

-سلام...خوش اومدید!

معلوم بود که یکمی تو شوک بزرگی و قشنگی خونه بودن...!

فریدم یکمی با تاخیر اومد کنارم و کاملا متفاوت با رفتار دیشبش و با روی باز خوشامد گفت!!!

جی بی یه جعبه ی بزرگ کیک برنجی دستش بود و گرفت سمت من!

-اومو اوپا چرا زحمت کشیدید؟!

جی بی-اولین باره که اومدیم خونه ی خواهر کوچیکمون نمیشه که دست خالی بیاییم!!

وقتی اینجوری حرف میزنه دلم میخواد دو ساعت بغلش کنم!!!

بازم استرس توی چهره ی جونیور بود...حس میکنم از دیروز که من اومدم کره، بیشتر داره اذیت میشه تا خوشحال باشه!

فرید خیلی عجیب شده بود...هنوز اون جدیتش باهاش بود ولی کاملا مثل یه میزبان داشت به مهموناش احترام میذاشت!

بالاخره همه از در اومدن تو و منم همزمان باهاشون داشتم میرفتم که یه دفعه هممون خشکمون زد!!!

آروم گفتم:

-پس برای همین داشتی میخ میکوبیدی تو دیوار؟! میخواستی حرص املاکیه رو دربیاری، آره؟!

عصبانیت از سر و روی همه ی پسرا میبارید...!

جونیور-عکس قشنگیه...نارینا اون شب شبیه فرشته ها شده بودی!

نمیفهمم چرا فرید این کارارو میکنه...اینکه میگفت نمیخواد بذاره اونا بعدا اذیتم کنن خیلی دلیل خوبیه ولی دلم نمیخواد به خاطر من اینجوری جونیور ناراحت بشه! چه لزومی داره عکس عروسیمونو به دیوار بزنه؟!

به جونیور لبخند زدم و گفتم:

-ممنونم اوپا!!!!

رفتم توی آشپزخونه تا یه سری خوراکی بیارم براشون!!!

به محض قدم گذاشتنم توی پذیرایی فرید اومد ظرفارو ازم گرفت و مشغول چیدنشون شد!!!

بم بم-نارینا قرار شد فیلم عروسیتونو ببینیم!!!

ای مرض...آخه دیدن داره؟!

هرچند خودمم دوست داشتم که ببینن...اصلا خیلی از کارا رو توی فیلم کرده بودم تا اینا ببینن!!!

-الان میارمش!

هم نگران بودم و هم میخواستم جونیور ببینه که همه جا به یادشم!!!

فیلمو گذاشتم و رفتم نشستم کنار جونیور!!

جکسون-نارینا اونا همون دوستاتن؟! چقد اینجا خوشگلن!!!

-یااااا منو اونجا نمیبینی؟! الان باید از من تعریف کنی!!!

مارک-تو رو که کسی که لازمه همیشه داره ازت تعریف میکنه!!!

با چشماش به جونیور اشاره میکرد!!!

چشمام پر از برق شد و محکم بازوشو بغل کردم...بچم اینقدر خجالتی بود که چشماش حالت تعجب گرفتن!!!

-فرید اول فیلمی که درست کردیمو نشون بده!!!

فرید-باشه اینقدر هیجان زده نباش!!!

خیلی ذوق داشتم...مطمئن بودم همشون سورپرایز میشن!!!

یوگیوم-اومو این که confession ماست!!!

-آره...میبینید من چقد باحالم؟! یده اش از من بودا!!!!

یونگجه-دقیقا موزیک ویدئوی ما رو اجرا کردین؟!

فرید-بله...خانم ما رو مجبور کردن کله ی گوزن بذاریم رو سرمون!!! این اوپا سارانگه هم که از دهنش نمیفتاد!!!

جونیور دوباره پکر بود...ای بابا اینکه خوبه!!! نکنه دوست نداشته روشی که خودش بهم اعتراف کرده رو توی فیلم عروسیم با یکی دیگه بیارم؟! ینی من نمیتونم یه بار کار درست و حسابی انجام بدما!!!

-اوپا دارم به تو اعتراف میکنما...یکسره داشتم رو به دوربین اعتراف میکردم چون میدونستم یه روزی این فیلمو میبینی!!!

یه لبخند محوی اومد روی لباش ولی بازم نگران بود...نیاز داشتم باهاش حرف بزنم!!! حس میکنم نمیدونم تو دلش چی میگذره...غم توی چشماش حالمو داغون میکنه!

بعد از فیلم اعتراف، فیلم توی باغ رو گذاشت...واقعا خیلی با ابهت بود...ما پیاده شدیم و ساقدوشا و بست منامون پشت سرمون اومدن و یه جمعیت از فک و فامیل اومدن دورمون و همزمان ما رو سمت جایگاه عروس و دوماد هدایت میکردن!!!

جکسون-چه عظمتی بوده ها!!!!

فرید-معلومه...تازه عروسی پسر خاندان راد باید خیلی بهتر از اینا میبود ولی چون همه چیز عجله ای شد نتونستیم ازین بیشتر تهیه و تدارک ببینیم!!

یوگیوم-دیگه ازین بیشتر؟!

بم بم-نارین اون دختره کیه؟! خیلی خوشگله ها!!!

-این یکی از...

مارک-اصلا دختراشون خیلی خوشگلن!!!

-خیلی خب دیگه...شما که اینقدر ندید بدید نبودید!!(کره ای گفتم!)

نگاهم افتاد به فرید که ریز ریز میخندید!!! ای کوفت...درد بگیری ذلیل مرده!! خوبه قرار بود اینقدر پز ندی!

دلم میخواست با جونیور حرف بزنم...هر لحظه داشت بیشتر میرفت تو خودش...آخه این پسر چشه؟! چرا نگرانه؟!

-من برم براتون میوه بیارم...!

دست جونیور رو هم گرفتم و دنبال خودم بردم...اولش میخواست مقاومت کنه ولی با ابروهام بهش فهموندم که بیاد!!

تا رسیدیم توی آشپزخونه برگشتم سمتش و گفتم:

-جین یانگ چی شده؟!

جونیور-گفتی جین یانگ؟!

-نگم؟!

جونیور-اتفاقا بگو...دوست دارم!!

یه لبخند نمکی زدم و سرمو بردم نزدیک گوشش و گفتم:

-جین یانگا!!!

سرشو برد عقب و مثل همیشه که میخندید، دستشو برد جلوی دهنشو ستاره ی چشماش منو به خودش خیره کرد!!!

-اوپا؟!

جونیور-هوم؟!

-چرا نگرانی؟!

جونیور-من؟! چرا یهویی این سوالو میپرسی؟!

-چون همش نگرانی...وقتی دستتو میگیرم میفهمم که آروم و قرار نداری!!

یه ذره سعی میکرد نگاهشو ازم بگیره...وای خدا میخواد منو بکشه؟!

جونیور-خب...نارین من هیچوقت نمیتونم چنین عروسی ای برات بگیرم...هر کاریم کنم پدر و مادرت قبولم نمیکنن...من...

-هیس!

جونیور-ها؟!

-همه رو میدونم...شاید من در ظاهر خیلی کله شق و خنگم! ولی به همه ی اینا فکر کردم...فکر کردم و حالا هم اینجام!

جونیور-خب اگه یه روز پشیمون بشی چی؟!

-نمیشم...!!

یه لبخند موذیانه زدم و گفتم:

-ولی اگه بغلم نکنی شاید پشیمون شم!!!

بلافاصله بعد از این حرفم دستاشو دور کمرم حس کردم...اونم خیلی منتظره ها!!!!

جونیور-نمیتونی درک کنی چقدر خوشحالم!!!

-میفهمم...فکر کنم از تو بیشتر خوشحال باشم!

یه دفعه دو تا دست دیگه هم دور کمرم حلقه شدن!!!

خودمو کشیدم عقب و سرمو آوردم بالا و چشمم به فرید افتاد...جونیور بهت زده برگشته بود و نگاهش میکرد!!

-الاغ نزدیک بود سکته کنم!!! چته؟!

فرید-چیه؟! خواستم تو و کوکو رو توی آغوش گرمم نگه دارم که یه وقت یکیتون در نره!

-هه هه هه خندیدم!

جونیور-آقا همونطور که میبینید من یه نفر رو دوست دارم پس خواهشا دست از سرم بردارید!!!

فرید یه نگاه تحقیر آمیز به سر تا پاش کرد و گفت:

-نارین اون ظرف میوه رو بده ببرم!

به جونیور چشم غره رفت و گفت:

-ایششش تحفه!!

نزدیک بود از حرفش خندم بگیره ولی خودمو نگه داشتم!

ظرف میوه رو دادم دستش و پشت سرش با جونیور راه افتادیم سمت پذیرایی!

کلا همیشه یه مزاحم هست...شاید الان میشد بعد بغل همو ببوسیم!

فرید از سمت یوگیوم شروع کرد به تعارف زدن میوه!!!

یوگیوم چشمشو از تلویزیون بر نمیداشت!!

یوگیوم-این خانمه کیه؟! چقد خوشگله!!!

فرید با ظرف میوه رفت وایساد جلوش و گفت:

-تو هم خیلی خوشگلیا!!!

یوگیوم-بله؟!

فرید-مادرمه...میدونی ناموس چیه؟!

یوگیوم-اومو من فقط گفتم خوشگلن...به قصد خاصی نگفتم!!! ولی واقعا بهشون نمیاد یه آجوما باشن!

فرید موهای یوگیومو ناز کرد و همراه با یه لبخند کثیف گفت:

-میدونم....ولی من بیشتر وقتا منظور دار حرف میزنم!!!

یوگیوم بم بم که کنارش بود رو کشید وسط و گفت:

-هیونگ این من خوشگلتره ها!!!!

بم بم-اومو به نظر من مادر شما اصلا قشنگ نیستن...خودمم خیلی زشتم!!!

فرید برگشت سمت من و گفت:

-این پسر یه پلنگه ها!!! پلنگ پلنگ پلنگ پنلگ من عاشق پلنگم!(فارسی گفت!)

نتونستم جلوی خندمو بگیرم و بلند بلند میخندیدم!!

جکسون-ایوووو داری چی میگی؟! لحنت خیلی منحرفانس!!!

فرید-نه داشتم یه شعر عرفانی در وصف دوستت میخوندم!!!

به بقیه هم میوه تعارف زد و رسید به من و جونیور!

جونیور-ممنون من میوه نمیخوام!

فرید-آخی بغل چی؟! بغل میخوای؟!

جونیور خشکش زد...ای بابا چرا اینقدر اوپامو اذیت میکنه؟!

جونیور-چی؟!

فرید-تعارف نکن اگه بخوای بغلت میکنما!!!!

مارک-ببین ما نهایتا در قبال نارین میتونیم جی بی رو بدیم بهت...جونیور کت نمیشه!

جی بی-وااااه مارکو چی میگی؟!

مارک-چیه؟! به نظرم هر دوتون خیلی نظر مساعدی نسبت به هم دارید!!!!

جکسون-مارک هیونگ ببین چقد فیلم عروسیشون قشنگه...بشین همینو ببین دیگه!!!

نمیدونم چرا از وقتی که اومدیم کره حس میکنم مارک از قبلنم شوت تر شده!

فک کنم بهتر باشه یکم حال فریدو بگیرم...شاید اینجوری یه ذره دست از سر اذیت کردن پسرا برداره!

-میگما فرید اون عمت همش وسط بودا...دو دقیقه نمینشست!!! اونم از مامان و بابات! هه این حاج صولت خجالت نمیکشید؟! انگار پسر 20 سالس!

فرید-اووووو پیاده شو با هم بریم...خاله خانمتو ببین با اون دختر ایکبیریش! حالا درسته قبلا یه بار خواستگاری دخترش رفته بودم ولی این اداها چیه توی فیلم اومده؟!

جونیور-چی دارید میگید؟! حس میکنم دعوا شده!

-هیچی اوپا...خوب کرده...چیه؟! تو اول باید عمتو جمع کنی!

فرید-شایدم بابای جنابعالی رو که اینقدر به خاطر شوهر دادن دختر دیوونش خوشحال بود که صد تا پیک رو با هم داده بود بالا...عه عه نگاه کن چجوری داره با شیرین بانو میرقصه!!

جکسون-میخوایید یه نفسم وسط حرفاتون بگیرید؟!

یونگجه-اصن چی دارید میگید؟!

فرید-بحث ناموسی شده!

بم بم-ناموسی چیه؟!

فرید یه لبخند زد و گفت:

-ینی خواهری و مادری شده!

جونیور-ینی چی؟! داری با نارین ازین بحثا میکنی؟!

جی بی-بس کنید...آیش!

فرید-نه خوشم اومد...جذبه ی خوبی داری جی بی!

یوگیوم-وااااه هیونگ شما طرفدار خشونتی؟!

جکسون-ایوووووو رابطه ی خشن؟! راستی شنیدیم پارتنرت هم تو عروسی بوده...میشه بهمون نشونش بدی؟!

-ایناهاش...ببینیدش!

پسرا همه زوم کردن روی سهیل که داشتم با انگشت نشونش میدادم!!!

مارک-کی تاپه؟!

واییی خدا این پسر چرا اینقدر رکه؟!

فرید شروع کرد به مرموز خندیدن!!!

بم بم-یه حسی بهم میگه مثل مارکجین یکی در میونه!

واییییی من بم بمو میکشم...باید حتما یکی از زوجای جونیورو میگفت؟!

بم بم-اومو ینی منظورم اینه که...این که...!

منتظر بودم جونیور بلند شه بره خفه اش کنه!!! اصلا چقد خر تو خر شده!

فرید-من تاپم!

فکر میکردم این اصطلاح تاپ و باتمو فقط کی پاپرا بدونن!!!

با این حرفش پسرا همه کپ کردن!

جکسون که نزدیکش نشسته بود عین فنر از جاش پرید و گفت:

-اوووم...چیزه...غذا نمیخوریم؟! گشنمه!

فرید ریز ریز میخندید و گفت:

-نارین پاشو بریم وسایلو آماده کنیم!

قرار بود فرید گوشتا رو کباب کنه...منم که برنجو باید گرم میکردم!

هردومون توی آشپزخونه بودیم و اون تند تند گوشتا رو سیخ میکرد و منم ظرفارو آماده میکردم!

فرید-آخه کی با این موهای افشون آشپزی میکنه؟! اگه بریزن توی غذا چی؟! جمعشون کن!!

-نمیریزه!!!

فرید-اه دختره ی یه دنده!!!

چند ثانیه که گذشت و دید بهش بی اهمتیم، خودش شروع کرد به بافتنشون و تهشم داشت یه جورایی بهم گره میدادشون که باز نشه!!!

با صدای سرفه ای که از پشت سرمون اومد هردومون همزمان برگشتیم و دیدیم که جکسون اومده بود توی آشپزخونه و گفت:

-یه لیوان آب میخواستم!

فرید-خب خودت بردار!

جکسون-مرسی!

واااا همچین سرفه کرد گفتم چی شده!!!

-فرید بدو ببر کبابشون کن...من و پسرا هم میزو آماده میکنیم!

بعد از کلی این ور و اون ور کردن بالاخره میز آماده شد!!!

فکر کنم خیلی غذاها رو دوست داشته باشن...خودم که با دیدنشون آب از دهنم راه افتاده بود!

فرید-دیگه تعارف نمیکنم خودتون هر چقدر دوست دارید بخورید!!!

از یه چیز کره ایا خوشم میومد...توی غذا خوردن خیلی بانمک بودن و رضایتشون از غذا رو با مدل غذا خوردنشون نشون میدادن!!!

جکسون-من همیشه غذاهای شما رو دوست داشتم! اینا عالین...پرید هیونگ به نظر میاد آشپزیت خیلی خوب باشه!!!

-نه بابا توی ایران همه مردا غذاهای کبابی رو بلدن درست کنن!

جونیور-این نوشیدنی اسمش چیه؟!

-دوغ...چقد باحاله اوپا؟!

جونیور-آره!

وقتی جونیور حرف میزد خیلی خرکیف میشدم! اصن یه جوری بود که یکسره دلم میخواست حرف بزنه!

یکسره برای جونیور غذا میکشیدم...دلم میخواست ازین به بعد یکسره بهش برسم...این سه ماه که نبودم خیلی اذیت شده بود!!!

جونیور آروم گفت:

-نارینا اینا خیلی خوشمزه ان...یکسره برام میریزی و منم میخورم...چاق میشما!!!!

-نمیشی اوپا...تو خیلی فعالیت میکنی باید همینقدر به خودت برسی!

یونگجه-ببینید چقد خوبه...منم زن میخوام!!!

جی بی زد پس کله اشو گفت:

-غذاتو بخور نمیخوا به اونا نگاه کنی!!!

یا قدیما افتادم...اون اواخر یونگجه هرروز میگفت زن میخوام!!!

بعد از غذا پسرا خیلی اصرار به کمک کردن داشتن...تا حدی که میخواستن توی شستن ظرفا هم کمک کنن!!!

فرید-شما هیچ کاری نکنید...من و نارین جمع میکنیم و ظرفا رو من بعدا میشورم!!!

خوشم میومد که هرچقدم اینارو اذیت میکرد ولی آداب میزبانی از یادش نمیرفت!

یه ذره که جمع و جور کردیم و دوباره همه دور هم نشستیم فرید سکوت جمعو شکست و رو به یونگجه گفت:

-شنیدم توی بازی خوبی!

یونگجه شروع کرد به خندیدن و گفت:

-آره...رکورد زن خوبیم!

فرید با یه لبخند پر از آرامش رفت سمت اتاقش و با یه دستگاه PS4 اومد نشست و گفت:

-پس شروع کنیم!

یونگجه-اومو هیونگ هوامو داشته باش!

فرید-دو تا تیم بشیم...فوتبال میزنیم!

جونیور-من میخوام توی تیم یونگجه باشم!

فرید-باشه...دیگه کیا میرن توی تیمش؟!

جکسون-من و مارک هیونگم میریم توی تیمش!!!

-منم میشم تشویق کننده!

فرید-هر کی که باخت یه نفر دیگه از گروهش میاد به جاش بازی میکنه!

یونگجه-پس من به عنوان آخرین نفر از گروهم بازی میکنم!

جکسون-اومو یونگجه ما فقط تو رو داریم که خیلی خوب بازی میکنه!

یونگجه-برای همین میخوام به عنوان نجات دهنده ی تیممون، آخرین نفری باشم که بازی میکنه!

فرید-منم به عنوان اولین نفر بازی میکنم!

حس میکنم فرید خیلی به خودش اطمینان داشت....نکنه میخواد بازم جونیورو ضایع کنه!

اول از همه جکسون با فرید شروع کرد به بازی کردن...خوب پیش میرفت ولی اینقدر شروع کرد به جیغ و داد کردن که یکسره تمرکزش از بین میرفت و گل میخورد!!!

منم یکسره گروهشونو تشویق میکردم!!

جی بی-نارینا تمرکزشونو داری از بین میبری!!

بدون اعتنا بهش، به تشویق کردنم ادامه دادم!

همونجور که توقع داشتم جکسون خیلی دووم نیاورد و باخت!!

فرید-خب نفر بعد کیه؟!

-هه چه ذوقی میکنه...حالا مگه جام جهانی رو بردی؟!

برگشت سمتم شروع کرد به ادا در آوردن!!

مارک-من میخوام یونگجه به جام بازی کنه!!!

یوگیوم-نمیشه که!

بم بم-پس منم میخوام پرید هیونگ به جام بازی کنه!!

فرید-باشه قبوله! البته من فکر نکنم حالا حالاها ببازم که شماها بخوایید به جام بازی کنید!

حس میکنم فرید میخواست همه رو ببره...این اصن نمیبازه!

جونیور-الان نوبت منه؟!

-آره اوپا...تو میتونی! فایتینگ!

تا بازی رو شروع کردن، منم شروع کردم به خوندن شعرای ایرانی!

-جونیور قهرمان میشه...خدا میدونه که حقشه...به لطف یزدان و بچه ها...جونیور قهرمان میشه!!!

جونیور با اینکه معنی شعرو نمیفهمید ولی متومه میشد که اسمشو صدا میزنم و بهم لبخند میزد و همراه با چشمک بهم میگفت فایتنیگ! 

مارک و جکسونم همزمان با من دست میزدن!!

جونیور فکر قوی ای داشت و به نظرم در یه صورت میباخت که استرس بگیره!!!

-واییییی گللللللل....اوپا تو بهترینی!

فرید برگشت بهم نگاه کرد و سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد!!!

-هان؟!

چیزی نگفت و به بازیش ادامه داد!!!

-شیر سماور تو....داور!

یه دفعه ای هم فرید و هم خودم زدیم زیر خنده!!!

فرید-دختر خیلی پررویی!

جکسون-چی شده؟!

-هیچی این شعری که بهتون یاد میدمو بخونید!!

خیلی خنده دار بود...با لهجه این شعر داغونو میخوندن!!!

رقابتشون خیلی مویی بود...یه گل جونیور میزد و یه گل فرید!!!

داشت نیمه تموم میشد و اگه جونیور یه گل دیگه میزد مساوی میشدن!!!

-اوپا تو میتونی...اگه گل بزنی...اگه گل بزنی...

همون لحظه گل زد و نیمه هم که آخرش بود تموم شد!

همزمان که جیغ میزدم پریدم لپشو بوس کردم...!

-میخواستم بگم اگه گل بزنی بوست میکنم!!

فرید-خیلی ذوق نکن...مساوی شدیم...برنده نشد که!!!

-در هر صورت نتونستی ببریش!!!

فرید-خب توی نیمه ی بعدی میبرمش!

-نیمه ی بعدی رو با یونگجه بازی کن!

فرید-خیلی خب بابا ما میذاریم این جونور توی اوج خدافظی کنه!

جی بی-چی میگید بهم؟!

-هیچی در مورد ادامه ی بازی حرف میزدیم!!

بازم با همون هیجان بازی رو ادامه دادن و فرید امون نداد بقیه ی اعضای تیم هم بازی کنن و بازم خودش با یونگجه بازی کرد...یونگجه واقعا حرفه ای بود!!!

آخر سر تونست از فرید ببره...واقعا دلم خنک شد! ولی این پسرا سیستمشون خیلی عجیبه ها...پای بازی که میشینن انگار ده سالشونه!

دیگه بازی رو ادامه ندادیم چون قرار بود تولد جکسونم جشن بگیریم...!

همزمان که پسرا داشتن در مورد بازی صحبت میکردن و فریدم دستگاه رو جمع میکرد با جونیور توی آشپزخونه شمعای کیکو روشن کردیم و وارد پذیرایی شدیم!

جکسون با دیدنمون مثل بچه ها ذوق میکرد!!!

جکسون-تولد من فردائه ها!!!

-میدونم ولی چون مهمونی امشب بود، دیگه امشب خواستم جشن بگیرم!!!

جکسون-واقع ممنونم...فکر کنم اینقدر این چند وقته درگیر آلبوممونیم که بقیه یادشون نبود!

جونیور-جکسون ما خودمونم تولدتو یادمون بود...میخواستیم سورپرایزت کنیم!

بم بم-چرا دروغ میگی؟! ما هیچکدوممون یادمون نبود!!

جونیور-واااه!!!

بم بم-چیه؟! چند وقته یکسره ما رو توی هچل میندازی؟! خب یادمون نبود دیگه!

جونیور-کدوم هچل؟!

جی بی-راست میگه دیگه...نارینا ما ازت ممنونیم!!!

شروع کردیم به عکس انداختن و همون رسمی که من توی تولد یوگیوم راه انداختم...بزم چاقو!!!

اصلا عاشق حرکتای اینا بودم!!!

فریدم دیگه خیلی گیر نمیداد و کلا جو خوبی شده بود!!!

سرگرم کیک خوردن شدیم که یه دفعه فرید با یه ساک گنده اومد نشست وسطمون!

فرید-حالا نوبت سوغاتیاس!!!

سوغاتی؟! چه سوغاتی ای؟! این کی سوغاتی گرفته که من نمیدونم؟!

نظرات 8 + ارسال نظر
fatemeh جمعه 3 دی 1395 ساعت 11:31

وااا این عالیه مخصوصا اون جایی که بم بم میگه خودمم خیلی زشتم!!!! این قسمت رو از قسمت قبل ببیشتر دوست داشتم

خخخخخ آره! خودمم خیلی اینجاشو دوست داشتم!

Zahra-boice چهارشنبه 1 دی 1395 ساعت 23:56

عاالللللی
خیلی خوووب بود واقعا چسبید
واقعا دوست دارم فیکاتو
ادم وقتی میخونه اونقدجذبش میشه که فقط و فقط تمرکزاون لحظه رو فیکه و به چیز دیگه فکرنمیکنه
ایشالاکه الان که همه چی داره کم کم خوب میشه دیگه یهو یه اتفاق ناجور نیفته
راستی چرا نارین نمیره کمپانی؟
ممنون منتظریم

وایییییی ممنونم عزیزم!
ایشالا...
نارین دو روزه که اومده کره...یه شبش خوابگاه پسرا بود و یه شبم خونه ی خودشون!
ایشالا بعد این مهمونیا میره!

wolfblack سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 18:30

عرررررررررررر خیلیییی باحاااال بوددد

parisa193 سه‌شنبه 30 آذر 1395 ساعت 11:50

بزن و بکوبی داریم .... جشن و سروری داریم

چقدر خفنی تو مریم ... فدای تو بشم مریم

باب اسفنجی واسه جونی گرفته

Leily دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 03:49

ببین بهنی دل درد گرفتم .... عاشششششششقتم ....
حدسم در مورد خانوم پوش درست بود خخخخخخ ....
حالا فک کنم از اون باب اسفنجیا اورده براشون خخخخخ اقلا برا جین یانگ ...
مرسی ...مرسی .... مرسییییییی ....عالی بود ....
از نارین خوشم اومد که جایگاهشو مشخص میکنه ... دوست ندارم ملاحظه ی فریدو کنه ... همینجوری مثل آمیب بچسبه به جین یانگ ...

خوشحالم که خندیدی عزیزم!
خواهش میکنمممممم!
اصلا نارین عالیه!

Liry دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 00:50

در کل عالی بود. مرسی. موفق باشی مریم جون
Fighting

Liry دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 00:49

عالی بود... مثل همیشه حرف نداشت.. خیلی طنز و خنده دار و خوب.. فرید بهتر شده بود و جو سنگینشون از بین رفته بود. این میتونه نشونه ای از یه پایان خوب باشه.. انگار اوضاع داره مثل قبل میشه.. البته امید وارم فرید JB رو نخواد ازشون

خخخخ فکرشو بکن بگه جی بی رو بدید من ببرم ایران!
آدم یاد ارسطو توی سریال پایتخت میفته که رفته چین عروس چینی آورده بود!

Liry دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 00:48

عالی بود... مثل همیشه حرف نداشت.. خیلی طنز و خنده دار و خوب.. فرید بهتر شده بود و جو سنگینشون از بین رفته بود. این میتونه نشونه ای از یه پایان خوب باشه.. انگار اوضاع داره مثل قبل میشه.. البته امید وارم فرید JB رو نخواد ازشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد