THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا (فصل دوم) پارت 29

 

از وقتی که موزیک ویدئوشون بیرون اومده دارم یکسره نگاه میکنم...اون لحظه که اشک جونیور میاد رو هر بار که میبینم گریه ام میگیره!!

انگار واقعا اون اشکا واقعی بودن!!!

توی این دو-سه روز گذشته هم من و فرید مشغول مهمونیا و عید دیدنیا بودیم و هم پسرا جاهای مختلف اجرا داشتن...کمتر با هم حرف میزدیم!!! شاید اینجوری وقتی که همو ببینیم بیشترم سورپرایز بشیم!

فردا شب میریم! اینقدر تا الان کنسل شده که الانم یکمی حس ناامیدی دارم!! ولی اگه بازم نتونم برم قطعا یه بلایی سرم میاد..نه اینکه خودم بخوام کاری کنم، کلا یه چیزیم میشه!!

کلی کار ریخته روی سرم...نمیدونم چیارو باید ببرم و چیارو بذارم بمونه!!!

از امروز صبحه دارم به وقتی که فرید برمیگرده ایران فکر میکنم...اصلا خودش تا الان بهش فکر کرده؟! مامان و باباها چه بلایی میخوان سرش بیارن...ولی نمیدونم چرا خودش چنین نگرانی ای نداره!!!

-فرید بکن در رو رو چیکار کنم؟!

فرید-میخوای اونو جای من ببر، هوم؟!

-فکر خوبیه!!!

فرید-عجبا...من هنوزم نمیدونم چرا دارم این لطفو در حقت میکنم و میبرمت...تو خیلی وقیحی!!!

-من میارمش!!!

فرید-صدای گوشیت داره میاد!

-خودش کجاست؟!

دور تا دورم لباس بود و چمدونی که داشتم پرش میکردم!!!

فرید-زیر لباسات باید باشه دیگه!!!

اومد نشست پیشم و شروع کرد به گشتن!!!

-اووووو دست به خانم پوشای من نزن...!!

فرید-خوبه حالا...مگه ناموستن؟!

-آره دقیقا ناموسمن...یه بار جونیور بهشون دست زد نزدیک بود آبروشو ببرم!! 

فرید-خیلی خب...هرچیزی رو که نباید برای من بگی!!!

خیلی کارم زشت بود؟! خب حالا مگه چیه؟! وایییی نکنه فکر کرده خانوم پوشه تنم بوده و جونیور دست زده؟!

فرید-بیا بگیرش! قطع کرد!!!

شماره ی جونیور بود...بالاخره سرش خلوت شد!!!

شمارشو گرفتم و سریع ویدئو کال دادم!

-سلام جین یانگ شی!

فرید بلند شد و رفت...اوا کجا رفت؟! وایمیستاد با هم حرف بزنیم!!!

جونیور-خوبی نارینا؟! مشکلی که نیست؟!

-تا الان نه...همه چیز امن امنه!!!

جونیور-ایندفعه که بیای میخوام چند ساعت بغلت کنم!!!

جی بی-برو اونور ببینم...این رومانتیک بازیا چیه؟! نارینا سوغاتی چی میاری؟!

بغض همراه با خنده ام رو نمیتونستم بپوشونم...ینی تا دو-سه روز دیگه من میبینمشون؟!

دونه دونه همشون اومدن توی تصویر و هممون با ذوق بهم خیره شده بودیم!!!

با صدای آهنگ hello bi.tches سی ال هممون جا خوردیم!!!!

ینی چی؟! ینی فرید گذاشتش؟!

مارک-اومو نارین شوهرت دیوونه شده!!

برگشتم دیدم داره با آهنگش میرقصه و از در و دیوار بالا میره!!!

جونیور-آیشش این پسر یه چیزیش میشه!!!

فرید-هیییی آقایون...من این دختره رو میخوام!!!

یوگیوم-چی؟!

فربد-نارینو میدم سی الو میگیرم!!!

جکسون-ایووووو این ناعادلانس!!!

نارین-وایسا ببینم مگه من چیم ازون کمتره؟!

جکسون-نه نه عزیزم منظورم اینه که تو خیلی بهتر از اونی!!!

-نه دیگه تو حرفتو زدی...یه گاز بازو طلبت!!!

جکسون-تو الان شوهر داری...دوست پسر داری!! دیگه دست از سرم بردار!!!

با چشم غره ای که جونیور بهش رفت سرشو انداخت پایین و دیگه هیچی نگفت!!!

جونیور-هی پرید شی...فکر کنم برای تو باید جی دراگونو بیاریم...سی ال که به دردت نمیخوره!!!

قیافه ی فرید رفت تو هم و گفت:

-من خیلی فکر کردم راستش سی ال از جی دراگون پسر تره!!! چیه مرتیکه مارمولک با اون صداش!!

بم بم-چی گفتی؟! اون هنرمند شماره یک کره س!!!

فرید-پس ببین دیگه بقیتون چی اید!!!

-باز شروع کردید؟!

فرید-پاشو نارین به کارات برس باید به موقع بخوابی!!!

مگه من خوابم میبره؟!

جونیور-برو نارین...اگه مشکلی داشتی، هر ساعتی که خواستی زنگ بزن!!!

-باشه اوووووپا جونم!

جونیور-نارینا؟!

-هوم؟!

جونیور-دوست دارم!!!

با شنیدن این حرفش لپام گل انداخت!!!

پسرا همه شروع کردن به مسخره بازی در آوردن  و جیغ و داد میکردن و من فقط یه ستاره های کنار چشم جونیور نگاه میکردم...برق چشماش فوق العاده بود!!! امیدوارم ایندفعه دیگه بتونم برم!!!

بعد از قطع کردن تماس فرید رفت توی اتاقش و منم دوباره افتادم به جون وسایلام و شروع کردم به جمع کردنشون...دوباره که برم کره باید جدی تر به وبتونم برسم...این چند وقت تنبل شدم و خیلی کم کاری کردم!!! اصلا شاید دیگه ناتالی از یادشون رفته باشه!!!

دوباره شروع میکنم...اصلا مگه میشه گات سون فن میتینگ داشته باشه و من نرم و همه ی توجه ها رو به خودم جلب کنم؟!

.

.

با همه ی این اتفاقایی که توی این سه ماه افتاد ولی الان دلم نمیخواست از بغل بابام بیرون بیام...!!

بابام-دختر چرا گریه میکنی؟! سفر قندهار که نمیری....یه ماه دیگه برمیگردی!!!

مامانم-اونجا خیلی مراقب باشیا!!!! باید حسابی مراقب اون بچه باشی!!! با این گریه و زاریات آدمو نگران میکنی!!!

فرید دستشو انداخت دور شونمو گفت:

-نگران نباشید من حسابی هواشو دارم!!!

پسره ی احمق یکسره میخواست جلوی بغضشو بگیره!!!

حاج صولت-پسر نبریش اونجا ازین اسکی مسکیا ببریش وسط کوه بیفته داغون شه ها!!!

فتانه خانم-ای کاش میذاشتین بعد به دنیا اومدن بچه برید...توی این یه ماه من دلم مثل سیر و سرکه میجوشه!!!

-نه مامان جون چرا نگرانید؟! من حواسم هست...مگه میشه مراقب قند عسلتون نباشم؟!

حاج صولت-اون قند عسل نیست...کاکل زریه!

فرید-ای بابا پدر من دوقلوئه...یکیش کاکل زری و اون یکیم قند عسل!!!

بابام-پروازتونو اعلام کردن...سریع تر برید!!

خوشحالیم وصف نشدنی بود ولی مطمئنم دلم برای این روزا تنگ میشه!!!

بالاخره دل کندم و دست از نگاه کردن بهشون برداشتم!

به محض رد شدن از گیت به فرید گفتم:

-کی میرسیم پیششون؟!

فرید-فعلا که داریم میریم لندن!!

-عه...خب مگه قراره اونجا بمونیم؟!

فرید-نه عزیزم چرا وقتو تلف کنیم؟!

چرا دلم مثل سیر و سرکه میجوشه؟! همش توهم میزنم که بازم نمیتونم ببینمشون!!!

فرید-تو عجب فیلمی هستیا...تا آخرین لحظه ادای یه زن حامله رو در آوردی...بکن اون شکم بندتو!!!

-باشه حالا بعدا...مردم اینجا ببینن چی فکر میکنن؟!

.

.

با تکون خوردنای زیر سرم، چشامو باز کردم!!

فرید داشت شونه اشو تکون میداد تا مثلا منو بیدار کنه!

فرید-حالا خوبه کلی استرس داری...عین خرسم خوابیدی!!!

نارین-پرواز بعدی کیه؟!

فرید-همین الان میریم سوار هواپیما بعدی میشیم!!

-واقعا؟!

فرید-چی میگی؟! از هواپیما بازی خوشت اومده؟! نزدیک ترین پروازی که به سئول گیرم اومد برای فردا نصف شبه!!!

-من دیگه تحمل ندارم!!!

فرید-خب میخوای برگردیم ایران؟! بکن اون شکم بندو حالم بهم خورد!!!

مانتومو از تنم در آوردم و گفتم:

-نمیخوام!!!

فرید-چی؟! لباس حاملگیم خریده بودی؟!

-فتانه جون برام خریده بود!!!

بهم چشم غره رفت و گفت:

-هه من حریفت نشدم که بکن در رو رو نیاری اونوقت توقع دارم این شکم بندو باز کنی!!

جی بی

امروز واقعا روز خیلی ترسناکیه...اصلا نمیدونم چجوری تونستیم درست اجرا کنیم...به خصوص جونیور!!

هنوزم نمیتونست باور کنه که امشب نارینو میبینه!!! البته هممون اینجوری بودیم...حتی نمیتونستم واکنش خودم وقتی که نارینو میبینم پیش بینی کنم، چه برسه به جونیور!!!

بم بم-حدودا دو ساعت دیگه میرسن!!!

جکسون شروع کرد به جیغ و داد کردن و گفت:

-جینننن یانگااااا الان چه حسی داری؟!

بم بمم رفت تو صورت جونیور و شروع کرد به فیلم گرفتن!!

جونیور-اینقدر سر به سرم نذارید!!!

یوگیوم-هیونگ اینارو قراره به بچه هاتون نشون بدیم پس هر چی میخوای بگو!!!

توی دوربین نگاه گرد و گفت:

-امروز مادرتون داره میاد پیشم...دیگه نمیخوام بذارم از دستم در بره!!!

مارک-اوووو جین یانگ شی!!! این حرفت خیلی جدی بود...بچه هات که خوف میکنن!! بدو یه ابراز علاقه ی مهربونانه به مادرشون بکن!!!

جونیور-مامانتون مال خود خودمه...حواستون باشه که باعث نشید توجهش نسبت به من به خاطر شماها کم بشه!!

یونگجه-اومو هیونگ کلا مثل قاتلا حرف میزنی!!!

-دوست داری بچه هات به نارین برن یا خودت؟!

جونیور-واااااه معلومه خودم!!!

جکسون-ایوووووو چه اعتماد به نفسی داری!!!

چشماشو درشت کرد و گفت:

-خب مگه چی کم دارم؟!

این نمیترسه این فیلم دست نارین بیفته؟! بم بم آدم خطرناکیه!!!

یه ذره که گذشت جونیور رفت توی اتاقش و ما هم کم کم شروع کردیم به حاضر شدن...قرار بود ما توی پارکینگ فرودگاه منتظرشون بمونیم و منیجر هیونگ بره دنبالشون و بیارشون پیش ما!!!

همه حاضر بودیم ولی جونیور نمیومد بیرون!!!

جکسون-جیندرلا شی همگی منتظر شماییما!!!

بعد از چند لحظه اومد بیرون...حسابی تیپ زده بود!!! به نظرم کار خوبی کرده...نباید احساس ضعف کنه و خودشو کمتر از پرید ببینه!!!!

بم بم-اومو هیونگ مراقب باش دل پریدو نبری!!!!

جونیور-چطور مگه؟!

یونگجه-آخه حسابی خوشتیپ شدی...الان دیگه ما هم دلمون نمیخواد ازت چشم برداریم!!!

یه لبخند مردونه زد و گفت:

-بریم!

هر چقدر هم که سعی میکرد چهره ی مردونه و با وقاری به خودش بگیره، ذوقی که توی دلش بود از ستاره ی کنار چشماش معلوم میشد!!! 

نارین

با استرس از خواب پریدم...دور و برمو نگاه کردم و چشمم به فرید افتاد...حس میکردم عصبیه!!! البته حق داره...هرچقدر هم رابطه ی ما الکی باشه ولی حتما خیلی سخته که بخواد دست زنشو بذاره تو دست دوست پسرش!!!

فرید-چرا بیدار شدی؟! هنوز مونده!!!

-ها؟! خب راستش نگرانم!!!

سرمو گذاشت رو شونه ی خودش و گفت:

-نگرانی نداره که!!!

-خوب شد توی لندن چند تا عکس گرفتیم...میتونیم فعلا اونا رو به مامان اینا نشون بدیم!

فرید-آره ولی در هر صورت خبردار میشن!

حتی فکر کردن به این اتفاق هم بدنمو به لرزه درمیاورد!!

.

.

فرید-حالا که رسیدیم نمیخوای بیدار شی؟!

چشمامو باز کردم و داد زدم:

-واقعا رسیدیم؟! ینی هیچ کس نمیخواد جلومونو بگیره؟!

سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد و با یه پوزخند جوابمو داد!!!

نمیدونم مسافت هواپیما تا سالن فرودگاه رو چجوری طی کردم...فقط میدونم هر لحظه استرسم بیشتر میشد!!!

هر چی چشمامو میگردوندم پیداشون نمیکردم!! ینی دیگه الان حتی به این فکر میکنم که کهربا دوباره فعال شده و ایندفعه میخواد کاری کنه که پسرا منو یادشون بره!!!

فرید-پس کوشن؟! اینا همه شبیه همن میتونی پیداشون کنی؟! ای کاش میگفتی که کاغذی چیزی بگیرن دستشون و اسمتو روش بنویسن!!

-کوفت...پیداشون میکنم!!!

آخ آخ الان نباید باهاش بد رفتار کنم...اگه یه وقت پسرا رو نتونم پیدا کنم، همین فریدم از دست میدم و دیگه کلا بدبخت میشم!!!

فرید-حلقتو در بیار!!!

خواستم دربیارمش که یه لحظه خیره موندم به حلقم و به این فکر کردم که این نامردیه...اون آدم هر چقدر هم که شوهر واقعیم نباشه ولی الان اسمش توی شناسناممه و کسیه که منو تا اینجا آورده!!! تازه جدا از اینا اون هموطن منم هست...اگه بخوام اینجا حمایتش نکنم خیلی تنها میشه و ممکنه هر کسی به خودش اجازه ی اهانت به اونو بده!!!

یه لبخند زدم و بازوشو گرفتم و به راه دادنم ادامه دادم...با بهت نگاهم میکرد!!!

-عه اون منیجرشونه!!!

بازوی فریدو ول کردم و سریع رفتم پیشش!!!

-سلام اوپا

منیجر-اومو سلام نارین شی!!!

با تعجب به سر تا پام نگاه میکرد...!

-خیلی عوض شدم؟!

منیجر-هر روز بهتر از دیروز دارید میشید!!!

منیجر با دیدن فرید بهش احترام گذاشت و سلام کرد!!!

نمیدونم منیجر خبر داره که فرید شوهرمه یا نه!!! باید بهش چی بگم؟! فعلا چیزی نمیگم!!!

-اوپا پسرا کجان؟!

منیجر-اونا توی پارکینگ منتظرتونن...برای اینکه خبری ازتون پخش نشه نباید توی عموم ظاهر بشن!!

-باشه زودتر بریم!!

دانای کل

حدودا نیم ساعت بود که پسرا توی پارکینگ منتظر بودن منیجر با نارین و فرید بیاد پیششون!

شاید توی این نیم ساعت هر کدومشون 60-70 بار ساعتو چک کره بودن!

جونیور خیلی عصبی بود...اینو از تکونای پشت سر هم پاش میشد میفهمید!!!

جکسون-مگه پروازشون ننشسته؟! من دیگه دارم سکته میکنم!!!

یوگیوم-همش حس میکنم منیجر نمیتونه پیداشون کنه...باید یکی از ما تغییر چهره میداد و میرفت بیارشون!!!

مارک-نارین اگه ما رو میدید واکنش عادی از خودش نشون نمیداد و حتما خبرش پخش میشد که الان توی فرودگاهیم!!!

یونگجه-جین یانگ هیونگ حس الانت چیه؟!

جی بی-کل وجودش رو ویبرس!!!

جونیور-نه من خیلیم خوبم!!!

بم بم-آره هیونگ کاملا مشخصه!!!

جی بی خواست شماره ی منیجر رو بگیره تا ببینه کجان...بعد از چند تا بوق از پنجره ی ون دید که منیجر و نارین و فرید دارن میان!!!

یه لحظه خشکش زد و بعدش با صدای بلند گفت:

-پیاده شید!!!

توی کسری از ثانیه همشون پیاده شدن و نارین با دیدنشون سرجاش وایساد!!!

همشون چند ثانیه بهم خیره مونده بودن و حرکت نمیکردن!

نارین اشکاش سرازیر شده بودن و جونیور هم با دیدنش گریه اش گرفت و سعی میکرد یواشکی اشکاشو پاک کنه...اصلا شاید به خاطر همین بود که عینکشو زده بود...شاید به اشکایی که قرار بود یه دفعه ای غافلگیرش کنن فکر کرده بود!!!

اول از همه بم بم و یوگیوم دویدن سمت نارین و نارین آغوششو باز کرد که بغلشون کنه ولی تا رسیدن به نارین، هردوشون گوششونو بردن سمت شکم نارین و همزمان حرف میزدن!!!

یوگیوم-کریس؟! صدامو میشنوی دایی جون؟!

بم بم-اون دختره چرا نمیفهمی؟!

نارین-ببخشید میشه به خودمم توجه کنید؟! در ضمن بچه دوقلوئه...هم دختر داریم و هم پسر!!!

سرشونو آوردن بالا و بم بم گفت:

-چی؟! دو قلو؟!

همون لحظه چشمشون افتاد به فرید و از نارین فاصله گرفتن و احترام گذاشتن و سلام کردن!!!

فرید-دیگه به زن من دست نمیزنید!

یوگیوم-بله حتما!!!

جونیور هنوزم نمیتونست سمت نارین قدم برداره...جی بی کنارش وایساده بود و با چشمای نگران کل حواسشو بهش داده بود!!!

مارک و جکسون که دیدن فرید خیلی جدیه سعی کردن کمتر از بم بم و یوگیوم هیجانزده باشن!! ولی ایندفعه خود نارین پرید و مارک رو بغل کرد!!

نارین-پسردایی میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود؟!

مارک-نارینمون خیلی خانوم شده ها!!!!

همونطور که مارک توی بغلش بود یه نگاه شیطانی به جکسون کرد...اگه جکسونو ول میکردن احتمالا فرار میکرد!!!

نارین از بغل مارک اومد بیرون و شروع کرد به بر انداز کردن جکسون!!

نارین-خوبه هنوز سیکس پکات همونجورین...فقط حس میکنم صورتت لاغر شده...به خاطر دوری از منه، نه؟!

جکسون-نارین خواهش میکنم...حالا که هم شوهر داری و هم دوست پسر، دیگه دست از سر من بردار!!!(انگلیسی گفت!)

فرید-ازین خوشم اومد...اینو میتونی بغل کنی!!!

جکسون-ایوووو....پرید شی خواهش میکنم این حرفو بهش نزنید!!!

نارین شبیه یه گرگ گرسنه پرید جکسونو بغل کرد و گفت:

-هنوزم همونجوری گرم و نرمه!!!

بعد از چند لحظه جکسون به زور از خودش جداش کرد و گفت:

-باز الهه ی عذابم اومد!!!

یونگجه-نارینا خیلی دوست داشتم بیام بغلت کنم!!!

نارین-خب چرا نمیای؟!

یونگجه-آخه الان کوکو تو بغلم بود برای بچه ضرر داره برای همین نمیام!!!

این خیلی عجیب بود که پسرا اینقدر جدی در مورد بچه ها حرف میزنن!!!

بالاخره نوبت رسیده بود به جونیور...از همون اول که نارین رسیده بود زیر چشمی به اون نگاه میکرد اما حس میکرد که جونیور به زمان نیاز داره که کاملا آماده بیاد سمتشون...برای همین خودشو سرگرم با بقیه نشون داد!!!

نارین رفت سمتش!!!

جی بی هم هنوز کنار جونیور بود!

جی بی دستشو آورد جلو و به نارین و بعدش فرید دست داد!!

جی بی-راحت اومدید؟!

نارین-آره اوپا!!!!

نارین دستشو برد سمت جونیور و جونیور هم بهش دست داد!!!

هم نارین و هم جونیور بدون هماهنگی ترجیح داده بودن جلوی فرید خیلی صمیمی رفتار نکنن!!!

جونیور-نارینا...جات خیلی خالی بود!

جونیور دستشو برد سمت فرید و همزمان گفت:

-ممنون که نارین رو آوردید آقا!!!

فرید بهش دست داد و تا حرف جونیور تموم شد دستشو کشید و گفت:

-نیازی نیست تشکر کنید چون من به خاطر شما ها این کارو نکردم!!!

جونیور چیزی نگفت و با سر تاییدش کرد...اما عصبانی بود!!!

جونیور-امشب براتون یه مهمونی خوش آمد گویی در نظر گرفتیم...یکی از اتاقای خوابگاهمونم برای استراحتتون آماده کردیم...الان منیجرمون یه ماشین براتون میگیره تا بیایید اونجا!!!!

نارین خواست با ذوق حرف بزنه که فرید گفت:

-نیازی نیست...ما میریم خونه ی خودمون! ماشینمونم تا چند لحظه ی دیگه میرسه...اما در مورد مهمونی به رسم ادب حتما قبول میکنیم و میاییم!

کارد میزدن خون جونیور در نمیومد ولی نمیتونست چیزی بگه!!

یونگجه-نارینا چرا اینقدر وسیله آوردی؟! آخه 5 تا چمدون؟! به پرید هیونگ نمیاد بیشتر از یه ساک وسیله هاش باشه!!!

نارین-بد کردم؟! نمیخواستم مثل اون دفعه بشه که بخوام با شلوارای جکسون و لباسای مزین شده ی تو سر کنم!!! یکی از چمدونا هم BDR توشه دیگه!!!

یوگیوم-واقعا آوردیش؟!

نارین-آره مگه میشه نیارم؟! اصلا صبر کنید الان درمیارمش ببینید!!!

توی همین لحظه یه ماشین اومد و راننده اش سوئیچ رو داد به فرید!

پسرا با بهت به ماشین مدل بالایی زل زده بودن که الان سوئیچش تو دست فرید بود!!!

فرید-نارین الان در نیاریش...شب که خواستیم بریم اونم میاری که ببینن...الان باید بریم خونه!!

نارین نمیخواست به حرفش توجه کنه و داشت کار خودشو میکرد که فرید دستشو گرفت و نارین از ترس اینکه فرید ضایعش کنه گفت:

-ما بریم خونمون!!!

جکسون-چه ماشینی...به نظرم نیازی نیست در حین مسافرت اینقدر ولخرجی کرد!!

فرید-مگه شما مسافرت میرید ماشین رنت نمیکنید؟!

یوگیوم-درسته ولی نه اینقدر گرون قیمت!

فرید بی تفاوت به ماشین نگاه کرد و گفت:

-ولی این خیلیم گرون نیست!!! در هر حال شب میبینمتون...فقط به نارین خبر بدید که کی بیاییم!!

جی بی-حتما...مراقب خودتون باشید!!!

نارین با اینکه دلش پیش پسرا بود ولی مجبور بود با فرید بره!! میدونست اگه بخواد لجبازی کنه فرید از اون لجبازتره!!!

بعد از رفتنشون پسرا هم رفتن سوار ون شدن!!!

از وقتی که نشسته بودن توی ون جونیور عصبی تر از وقتی که هنوز نارینو ندیده بود شده بود و مدام با خودش حرف میزد!!!

جونیور-آره بد فکریم نیست...اینجوری بهتر میتونن استراحت کنن...اصلا خوشم اومد این پسره خیلی حواس جمعه، پس هوای نارینم حسابی داره!! ما هم اینجوری بهتر میتونیم برای مهمونی آماده بشیم! من چی بپوشم؟! لباسایی که NBA بهمون دادن خوبه؟!

جکسون-ایوووو میخوای وسط مهمونی کاپشن بپوشی؟!

جونیور-البته هیچ نگرانیی نداره...من کلی لباس مناسب دارم!!! شاید کت و شلوار بپوشم!!!

یونگجه-بس کن هیونگ...کی کت و شلوار میپوشه که تو میخوای بپوشی؟!

جونیور-ینی چی؟! توی کشور ما توی مهمونیای اصیل همه لباسای رسمی میپوشن!!

جکسون-ایووو داری بحث رسم و رسومات کشورا رو وسط میکشی؟! مگه ما ها توی کشورامون این چیزارو نداریم که اینجوری میگی؟!

مارک زد به جکسون و گفت:

-الان وقت این حرفا نیست...منظورش این نبود!!!

بم بم-هیونگ تا همین دیشب شلوار گل گلی تو خونه پات میکردیا!!!

جونیور-غذا چی؟! به نظرم مرغ سوخاری و سوجو رو باید ازشون صرف نظر کنیم...باید از غذاهای کشورمون تدارک ببینیم و نوشیدنی های بهتری در نظر بگیریم!!

یوگیوم-اومو هیونگ چرا اینقدر میخوای همه چیو عوض کنی؟! تازه گفته بودی مرغ سوخاری کم بگیریم که اضافه نمونه و اسراف شه!!

جونیور-من گفتم؟! نه الان نمیخواد به این چیزا فکر کنیم....اونا مهمونای خارجین و باید به بهترین شکل خودمونو نشون بدیم! اصلا میخوایین مهمونیو توی خوابگاه هیونگای تو پی ام بگیریم که بزرگتره؟!

مارک دستاشو گذاشت روی شونه های جین و گفت:

-پسر خونسردی خودتو حفظ کن...تو نباید خودتو ببازی!! تو یه آیدول جهانی هستی...همه چیز داری!! اون چی؟! اون فقط یه پسر حاجیه...اگه میبینی پول داره به خاطر اینه که باباش گانگستره!! تازشم تو هم پول داری!!!

جونیور-راست میگی هیونگ من کلی طرفدار دختر دارم!

مارک-یااااا از همه ی حرفام فقط همینو برداشت کردی؟!

جونیور-منم کلی پول دارم...تازه من یه هنرمندم!!!

بم بم-ولی پرید از توی فیلم و عکساش بهتره ها!!!

با این حرفش همه بهش چشم غره رفتن...اینقدر معذب شد که شروع کرد به ماسمالی کردن:

-البته به شخصه من اصلا استایلش رو نمیپسندم!!!

نارین

هنوزم منتظرم که از خواب بیدار شم!!!

اصلا برام قابل هضم نیست...من دوباره جونیورمو دیدم...هر چند که مجبور بودم کلی خودمو نگه دارم که نپرم بغلش و بوسش کنم!!!

فرید کم توی ایران روی مخم بود الان دیگه با این رفتاراش حس میکنم داره روی مخم موج مکزیکی میره!

هم خسته بودم و هم ذوق داشتم که میخوام دوباره ببینمشون!!!

به جونیور اس ام اس دادم...امروز واقعا خیلی خوشتیپ و خوشگل بود!! توقع داشتم وقتی که دیدمش خیلی ضعیف و رنجور باشه ولی اینجوری نبود!!!

آخه من چجوری تونستم فقط به یه دست بسنده کنم؟! چجوری تونستم حداقل بغلش نکنم؟!

خونه ای که فرید گرفته بود خوشگل بود...ولی نمیفهمم چرا اینقدر سعی کرد پولشو به رخ اونا بکشه!!! میتونست ماشین ساده تری انتخاب کنه!!!

دونه دونه لباسامو امتحان میکردم که ببینم کدومشون برای امشب بهتره!!! بالاخره یکیشونو انتخاب کردم و تقریبا حاضر و آماده از اتاقم رفتم بیرون...فرید پای تلویزیون بود!!! همچین با جدیت نگاه میکرد انگار که میفهمه دارن چی میگن!!!

فرید-عه حاضر شدی؟!

-آره دیگه تو هم برو حاضر شو!

رفت سمت اتاقش و چند دقیقه بعد اومد بیرون...با دیدنش دهنم باز موند!!! دقیقا تیپش ست با تیپ من بود...این کرم داره!!!

سریع رفتم توی اتاقم و یکی دیگه از لباسامو پوشیدم!

وقتی اومدم بیرون داشت چایی میخورد!!

همون لحظه چایی ریخت روش و گفت:

-عه چایی ریخت رو لباسم...من برم عوضش کنم!!!

دوباره که از اتاقش برگشت دیدم تیپ جدیدشم دقیقا ست تیپ منه...فرید خان من که فهمیدم از قصد چایی رو خالی کردی رو خودت!!

فرید-به چی نگاه میکنی؟!

-چقدر اتفاقی لباسامون با هم ستن!!

یه نگاه به خودش کرد و گفت:

-عه آره...چه جالب!!!

-فرید داری میری رو اعصابم...این کار ینی چی؟!

فرید-حس میکنم خرت از پل گذشته و زبون دراز شدی...حواست باشه اگه بخوای بلبل زبونی کنی، حتی اگه توی جمع هم باشیم زبونتو از حلقومت میکشم بیرون!!!

برگشتم توی اتاقم و دوباره لباسمو عوض کردم و اومدم بیرون!!!

-مراقب باش چایی چیزی نریزه روش!!!

یه پوزخند زد و گفت:

-میبرمت اونجا ولی خودم یه جایی کار دارم، نیم ساعت دیرتر میام!!!

به به چه عالی...توی این نیم ساعت میرم کلی با پسرا میزنیم تو سر و کله ی هم...

نظرات 8 + ارسال نظر
Rozhan جمعه 19 آذر 1395 ساعت 13:19

مریم

بله عزیزم؟!

darya چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 13:40

حالا که بالاخره اومد کره یه رفع دلتنگی اساسیییییی میخواد ها. مرسی

parisa193 چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 11:11

اصلا یه استرس خاصی تو وجودم رفته
این فرید بلا یه کاری میکنه اینا دست به دهن بموننااااا
فرید بعد یه ماه میبره نارین رو ... این خط این نشون

dara سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 17:35

واییییییییی مرسییییییی خیلی قش۰نگه ولی نممیدونم چرا من هر لحطه منتظرم یه چیزی بشه

Liry دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 20:26

عای بود ... عالی...البته این دم آخری عاشق شدن فرید یکم اعصاب خورد کنه و اینکه نارین زنشه و هر کاری میتونه بکنه یه مقدار عذاب آوره!!! ولی در هر صورت خیلی عالی بود. مرسی

wolfblack دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 07:59

عرررررررررررررررررررر خیلی دیشنگگگگ بود یعنییی واقعی بهم رسیدن

لیلی دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 01:23

مریم من دل درد گرفتم ... خدایی تمام مدت عضلات شکمم به شدت منقبض بود !!!
خیییییییلی خوب شد ولی !!!! دلم چرا شور میزنه ؟؟؟
خیلی شور میزنه !!!!
خیلی !!!!

Zahra-boice دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت 00:11

عالللیییییییییییی
مرررسسسسسی مرسسسیییی باورم نمیشه بالاخررره بهم رسیدن البته نه کاملا!
فرید از وقتی اومدن کره خیلی خبیث شده هاااا
حس میکنم تازه یه مسئله جدید در راهه!
در کل عالی ممنون منتظریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد