THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics
THIS IS G.O.T.7

THIS IS G.O.T.7

GOT7's Fanfics

کهربا(فصل دوم) پارت 16

 سلام دوس جونیا

خوبید؟!

قسمت امشب یکمی کوتاهه...!

هم دانشگاه خیلی خیلی سنگینه و هم اینکه الان حساسیت فصلی گرفتم و اصلا حالم خوب نیست!

خلاصه که ممکنه ازین به بعد کهربا رو بعضی از روزا نتونم بذارم!

و اما در مورد wolfs هم اگه یادتون باشه، گفته بودم که یه سری از قسمتا پاک شدن و ازونجایی که این فیک فکر بیشتری لازم داره، یکمی دوباره نوشتنش سخته! ولی سعی میکنم هر چه زودتر بذارم! (البته کم لطفی هم بهش میکنید و با اینکه هنوزم آمار بازدیدش بالاس ولی نظراش کمه و شاید همین انگیزمو برای دوباره نوشتن کم کرده باشه!)

در هر صورت یه ایده برای فیک بعد از wolfs دارم...البته اگه برسم بنویسمش!!! اگه لطفاتون نسبت به wolfs بیشتر بشه منم زودتر میذارمش و زودتر تموم میشه و فیک جدید هم اگه بشه زودتر شروع میشه!

فعلا خدافظ ^_^

 -چی؟! برای چی؟!

خندم گرفته بود!!!

-آقا یه بار دیگه چک کنید!

آقاهه-خانم مگه نارین زند نیستی؟! اینجا زده ممنوع الخروجی!

-خب دلیلش چیه؟!

آقاهه-از طرف پدرتون ممنوع الخروج شدی!

-من که زیر سن قانونی نیستم!

آقاهه-بدهی داری!

آقاهه-اگه دیگه سوالی نداری برو که کلی آدم پشت سرت منتظرن!!!

ای خدا بدهی؟!

شمارشو گرفتم...انگار منتظر بود! خیلی زود جواب داد!

بابام-جانم دختر بابا؟!

-حاج بهرام تا کی میخوای یه قدم ازم جلوتر باشی؟! وقتشه خودتو بازنشسته کنی...پیر شدی!

بابام-مگه چند سالمه؟! تازشم دلم هنوز جوونه!

-بابا بذار من برم!

بابام-خودت میای یا بیام دنبالت؟!

اصن گوش نمیده چی میگم!

-خودت بیا!!!!

با صدایی که همراهش خنده بود، ازم خداحافظی کرد!

دلم میخواست بشینم وسط فرودگاه و تا وقتی که جونم دربیاد گریه کنم!!!

.

.

بابام-دختر بابا به مامانت چیزی در این مورد نگفتم...نمیخوای که از غصه دق کنه؟! تو هم هیچی نمیگی!

-خدایی من کی بهت بدهکار شدم؟!

بابام-ازت یک میلیارد سفته ی امضا شده دارم!

-من که تا حالا چیزی امضا نکردم!!!

بابام-یه کاغذ و خودکار بده!

ای خدا از دست این حاج بهرام!!!

دفترمو در آوردم و دادم دستش...اول شروع کرد به ورق زدنش...آخه چیکار داری که چی توشه؟! توی همین صفحه ای که برات باز کردم، کارتو بکن دیگه!!

بابام-قبلا نقاشیات قشنگ تر بود!! اینا چین؟!

داشت اتودای تصویرسازیمو برای وبتونم مسخره میکرد!

-میشه بگی که میخواستی با کاغذ و خودکار چیکار کنی؟!

بابام-آها اینجارو داشته باش!!!

واقعا داشت کنجکاوم میکرد!

-ببینیم حاج بهرام میخواد چیکار کنه!!

کاری که کرد باعث شد با چشمای گرد شده زل بزنم به کاغذ!

بابام-برای یه رئیس بانک جعل امضا کاری نداره که...به خصوص اگه اون امضای دخترش باشه!

-حاج بهرام بذار من بهت سجده کنم...تو دیگه با این کارات دست شیطونو از جا کندی!

بابام-بریم نهار بخوریم؟!

-بابایی واقعا نمیخوای تمومش کنی؟!

بابام-ازدواج که کردی این سفته ها همش دود میشه میره هوا...دیگه ممنوع الخروجم نیستی! خوبه؟! حالا بریم یه چیزی بخوریم؟!

هه زحمت کشیدی...بعد ازدواج میخوام چیکار؟!

-خیلی خب بریم...دیگه چه میشه کرد!!!

بابام-الان میبرمت یه جا که عشق کنی!!!

-بابا واقعا نمیخوای بذاری خودم تصمیم بگیرم؟!

برگشت نگاهم کرد...نگاهش منو برد به خیلی قدیمترا...اولین بار این نگاهشو زمانی دیدم که سوم دبستان بودم...  مدرسه رو پیچونده بودم و همه جا رفته بودم و به حساب حاج بهرام کلی پول خرج کرده بودم...شاید من از شغل و زرنگ بازیاش خوشم نیاد ولی خیلی مرد سرشناس و قابل اعتمادیه...هرجا که اسمشو ببرم منم همونقدر قابل اعتماد به نظر میام!!!

یه نگاه عصبانی همراه با نگرانی!

-چشم نمیخواد اینجوری نگاهم کنی!

بابام-همیشه بهت گفتم...چیزی که تو، توی آینه میبینی من توی خشت خام میبینم!

ماشالا از همون بدو تولد تا حالا اینقدر گند زدم که میترسن خودم بخوام برای خودم تصمیم بگیرم!

بابام-حاج صولت اینا امشب میان خونمون!

وایییییی خدا...پول فریدو چیکار کنم؟! رسما منو پول میکنه! من واقعا ازین بشر میترسم!

بابام-شنیدی؟!

-ها؟! میگما چقد اینا مفت خورن!! خب یه بارم اونا ما رو دعوت کنن!

بابام-به موقعش اونا هم دعوت میکنن! میونه ات با فرید چطوره؟؟!

یکسره قیافه ی بی اعصابش جلوی چشمم بود...فکر کنم امشب منو بکشه!!!

-خوبه!

.

.

دقیقا با همون قیافه ی عصبانی زل زده بود بهم...البته کمی تعجبم داشت!!! بالاخره خیلی عجیبه...شاید الان تقریبا رسیده بودم کره ولی نشستم روبروی این شازده!!

حرفایی که داشت میزدو لب خونی میکردم...فقط میگفت میکشمت! یا اینکه میگفت پولت میکنم!!

حالا پول اینو از کجا بیارم؟!

با اس ام اسی که برام اومد یه لحظه جا خوردم، فرید بود که گفته بود "فیلمی که ازت گرفته بودیمو یادته؟!"

ای خدا لعنتت کنه...کاری میکنه که صد برابر بدبختتر باشم!!!

بلند گفتم:

-هر کاری دلت میخواد بکن!

حاج صولت-با کی هستی دخترم؟!

-با آقازادتون!

فتانه خانم-دعواتون شده؟!

فرید-نه مامان جان! داریم شوخی میکنیم!!!

چند ثانیه بعد باز یه اس ام اس دیگه فرستاد "شیرین بانو خبر دارن داشتی فلنگو میبستی؟!"

-آقا فرید اگه میخوای شیرین کاری کنی، بکن! چرا دیگه اجازه میگیری؟!

فرید-عه؟! خیلی خب!

سریع رفت پیش بابام و گوشیشو گرفت جلوش!!!

دیگه اینو نمیتونم تحمل کنم!

فرید-حاج بهرام در خصوص اون ویژگی دخترتون که عرض کرده بودم، ملاحظه بفرمایید! 

واییییی مرتیکه پوفیوزو ببین جلوی خونواده چجوری حرف میزنه ها!!!

واقعا داشت فیلمو نشون میداد!!!

بابام-این چیه دختر؟!

-خب حالا...شما هم خیلی جاها رد پا از کاراتون مونده...مگه چیزی شده؟!

حاج صولت-دخترم این چه مقایسه ایه؟!

-ببخشید یه لحظه حاج صولت...بابایی میرم پرونده هاتو به همین کلانتری یوسف آباد میدما!!!!

بابام-تهدید میکنی؟!

-آقا فرید الان دلت خنک شد؟! مثلا خوبه منم شاهدای کارای شما و اون پارتنرتو بیارم اینجا؟!

فرید-الله اکبر!!!

مامانم-باز شروع کردن...فتانه جان پا شو بریم یه سر به غذاها بزنیم!

حاج صولت-حاجی پاشو ما هم یه سر تا حیاط بریم!

خدایا تهش منو خل میکنن!!!

فرید-نارین پولمو کی میدی؟!

-یاااااا الان دهنتو ببند...وگرنه میبندمشا!!!!

فرید-باز گنده تر از دهنت حرف زدی؟!

-برو بابا پسر حاجی به درد نخور!!

طبق معمول داشتم ول میکردم برم توی اتاقم که با حرفش سر جام وایسادم!

فرید-نمیدونی مهمونی امشب برای چیه؟!

-نه!

فرید-میخوای بهت بگم؟!

-چیه؟!

فرید-تاریخ عقد و عروسی!

هه خوشش میاد بره رو مخم!

-باشه تو راست میگی!

فرید-معلومه...شک نکن!

اگه راس بگه چی؟!

جونیور

از وقتی که این پیشنهادو به نارین دادم یه هفته گذشته و کمتر شده که با هم بخواییم صحبت کنیم...هم سر ما گرمه و هم اون...میگه داره دانشگاهشو میره...نمیدونم راست میگه یا نه!

دیگه نگران بودنام تبدیل شدن به یه اتفاق ثابت توی برنامه ی زندگیم!

مارک-بیایید یه زنگ به نارین بزنیم!

-ساعت اونجا الان چنده؟!

مارک-حدودا 6 بعد از ظهر!

جکسون-خوبه یکم اذیتش کنیم بخندیم!

بعد از چند ثانیه جواب داد!

چهره اش حالت خاصی نداشت...نمیدونم خوشحاله یا ناراحت ولی بازم خوبه که خیلی رنگ غم توی چهره اش نیست!

نارین-به به چطورید؟! چه عجب یادی کردید!!!

بم بم-یاد تو همیشه تو قلب ماست!

-واااااه از کی تا حالا؟!

یوگیوم-هیونگ قبل ازینکه عشق تو بشه، مال ما بوده ها!!!!

-دونسنگ دارم به هشدار میدم...

نارین-خیلی خب سر من دعوا نکنید! چه خبر؟! این تور شما کی تموم میشه؟!

جی بی-چطور؟!

نارین-هیچی...مراقب خودتون باشید! ژاپنیا یکم خطر...

-آیش نارین...نگو اینارو!!!

یونگجه شروع کرد به خندیدن و گفت:

-اونا خطرناک نیستن ذهن تو متومتوئه که میری اون چیزای ناجورو میخونی!!!

نارین- در هر صورت نگرانتونم...راستی چرا هوای دوست پسر منو ندارید؟!

از حرفش لبخند گشادی روی لبم نشست...داشت منو میگفتا!!!!

جکسون-به چیش برسیم؟!

نارین-خیلی لاغر شده! نگرانم از خودمم لاغرتر بشه...اونوقت روم نمیشه کنارش وایسم!!!

مارک-چشم بهش میرسیم!

-نارین از اونور چه خبر؟! تونستی کاری کنی؟!

تا نارین خواست حرف بزنه در اتاقش باز شد...باباش بود!!! با اخمای تو هم رفته! اومو فک کنم داره دعوا میشه!

نارین

با صدای در طوری جا خوردم که نزدیک بود بچسبم به سقف!

-بابایی چرا در نمیزنی؟!

بابام-پدر سوخته باز داری با این سوسک خورا حرف میزنی؟!

خیلی عصبانی بود...به قدری صداش بلند بود که فک کنم اگه توی خیابون بود دزدگیر ماشینا به صدا میفتادن!!!

صدای پسرا رو میشنیدم که مثلا داشتن بابامو صدا میزدن و پشت سر هم میگفتن "آجوشی!"

بابام-کسی نیست اینارو سرپا کنه؟! چرا هی جیش جیش میکنن؟!

-دارن شما رو صدا میزنن...میگن آجوشی! "آ" "جو" "شی"

جی بی-نارین با پدرت درس حرف بزن...باید بهش بگی آبوجی!

یونگجه-راست میگه آبوجی!

بابام-هه دارن میگن با آباژور منو بزنی؟!

-ای بابا...بابا ول کن نمیخواد بدونی اینا چی میگن!!

بابام-ازین به بعد اینترنت و اینا تو این خونه تعطیله...فهمیدی؟!

داد زدم:

-فکر میکنی عهد قلقلکه که بدون اینترنت دیگه نتونم کاری کنم؟! میدونی که من یه زندم!

جونیور-نارین؟! داد نزن!

بابام برگشت سمت گوشیمو یه لحظه گفت:

-استغفرالله اون سه تا چرا روسری سرشون نیست؟! میشینی با اینا حرف میزنی پس فردا بی حیا میشی!!!

-بابا مگه هر کی موهاش روشنه دختره؟! الان مسی دختره؟!

صدای جکسونو شنیدم که انگلیسی صحبت میکرد و میگفت:

-ما همه چیو براتون توضیح میدیم!!!

بابام-نارین دست از سر اینا برنداری بدجوری عصبانی میشما...خودتم میدونی عصبانی بشم هرکاری میکنم!!!

-چیکار میکنی؟!

بابام-خاک بر سرت آخه اینا چین؟!

همش داد میزد...

-حاج بهرام تو چی میدونی؟! هان بگو ببینیم!!

بابام-چی میدونم؟! میخوای بگم؟! تو به چی اینا اعتماد داری دختره ی خر؟! فکر میکنی من بدتو میخوام؟! همه چی از گور شما ها بلند میشه...دخترمو خل کردید!!!

-چی میگی؟! اونا نمیفهمن!!!

با صدای داد جونیور هم من و هم بابام ساکت شدیم!

جونیور-یااااااا حاج بهرام!

از لهجه اش داشت خنده ام میگرفت ولی بروز ندادم!!!

-عه خوبه اسمم میدونن...چته جونور؟!

جونیور به انگلیسی گفت:

-نه من جونیور هستم...من دخترتونو دوست دارم!

-احمق اسمتو صدا نزد که...بهت گفت جونور!!

جونیور-واااااه

بابام-این الان گفت آی لاو یور گرل؟! دهنت سرویس دیوس!

جکسون-دیوس؟!

بابام-یس! دیوووووس!

-خیلی خب بابا!!!!

بابام دستشو برد سمت گوشیمو فکر کنم میخواست کلا ببرتش که طی یه حرکت پریدم دستشو گاز گرفتم!!!

جی بی-نارینا...نکن!!

جکسون-یاااااا نکن دردشون میاد!!!

بابام-پدر سوخته ولم کن!!!

بابام برای اینکه ولش کنم هلم داد و گفت:

-باشه دخترم هرچقدر که دوست داری باهاشون حرف بزن!

-واقعا؟!

بابام-آره...دیگه تا دو-سه هفته ی دیگه که رفتی خونه ی شوهر افتتدی به خونه داری دیگه اینت از یادت میرن!!

خیلی سریع گذاشت رفت و صدای غرغرا و فحشاش به این بنده خداها میومد!!!

زانوهامو توی بغلم جمع کردم و تا میتونستم گریه کردم...پسرا که نمیفهمیدن بابام چی میگفت....الان فک میکنن خیلی بد اخلاقه!!! البته الان کم بد اخلاقی نکرد!

جونیور-نارین؟! چرا گریه میکنی؟!

حواسم رفت به گوشیم که تو فاصله ی یه متریم افتاده بود و رو به سقف بود...فک کنم فقط صدای گریمو شنیدن!

جی بی-نارین شی؟!

الان باید بگم که دوباره یاد بدبختیام افتادم که تا چند وقت دیگه رو سرم نازل میشن؟!

-من الان خجالت میکشم...تماسو قطع کنید!

جکسون-باشه ولی گریه نکن!!!

جونیور-نارین قطع نکن...میخوام باهات حرف بزنم!

تنها حرف زدن باهاش برام مثل کابوس شده!!

با این حال قبول کردم...

یه ذره که گذشت صداش که داشت میخوند یه آرامشی بهم داد...تصویر همو داشتیم ولی من سرمو گذاشته بودم روی میزم و گریه میکردم...اصلا نمیدیدش! 

صدای در اتاقم اومد!

-بله؟!

بابام-نارین؟! بابا؟!

یکی از دردناکترین چیزا برام صدای غمگین بابام بود!

درو باز کرد...هندزفریمو در آوردم و اشکامو پاک کردم!

بابام-خیلی تند رفتم...!

-دیگه سرعت جت بود!

موهامو ناز کرد و گفت:

-اون جونور...

-میشه هیچی نگی؟!

بابام-باشه بابایی...فقط نگرانتم! مراقب خودت باش!

بلافاصله از اتاق که بیرون رفت هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و گفتم:

-بابام...

جونیور-فهمیدم...اون پدره! مگه میشه که دوست داشته باشه که دخترشو ناراحت کنه؟!

-نمیدونم...واقعا نمیدونم! خسته شدم!!!

جونیور-درست میشه...همه چیز درست میشه!

واقعا چجوری بهش بگم که هیچوقت درست نمیشه؟! میتونم یه روزی بهش بگم که دیگه هیچوقت نمیتونم بیام؟!

-برو استراحت کن!

جونیور-باشه...تو هم دیگه گریه نکن!

چشمامو بستم و تا خواستم بخوابم صدای گوشیم نذاشت!

یه اس ام اس از فرید بود!

"پولمو کی میدی؟! میخوامش!"

از پریشب تا حالا دیوونم کرده...پول از کجا بیارم؟!

فک کنم دیگه باید ماشینمو بفروشم...البته اگه بتونم!!! 

جی بی

با تعجب به حرفایی که نارین بهم میزد گوش میدادم...اینکه نمیتونه از کشورش خارج بشه و به زودی عروسیشه!!! انگار دیگه هیچ امیدی نبود...نارین که اینقدر داغون شده بود، میترسیدم کوچکترین حرفی بهش بزنم!!! ممکن بود ناراحت شه!!

به چیزی که به ذهنم رسیده بود، فکر میکردم!

نمیدونم درسته که بگم یا نه...ینی خب پیشنهاد خیلی بدیه! مطمئنا نارین ناراحت میشه و جونیورم هیچوقت قبول نمیکنه...

نظرات 22 + ارسال نظر
شقایق دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت 23:25

وایاییییییی عالی بود اصلا سره اون تیکه ی یآا ا حاج بهرام پاچیدم
دمت گرم مریمی که مارو میخندونی

ادمینه کاناله جکسون جمعه 9 مهر 1395 ساعت 03:02

اولش از حرص نشستم گریه کردم وسطش از خنده پاچیدم اخرشم دوباره نشستم گریه کردم منو با این داستانت نندازی امین اباد شانس میارم راجبه وولفزم دیگه واقعا نمیدونم به چه زبونی بگم عالیه که بقیشو بزاری بابا همش که کهربا نمیشه: (

زهرا پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 17:26

خیلی خنده دار بوووووود...

Taramehr پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 13:00

واااااییییی من گریم گرفتتتت

Negin پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 11:41

سلام
الان من کلا قهرکنم بزارم برم خوبه؟؟؟؟؟
بابا این ولفز رو هم اپ کنی به جایی برنمیخوره!!!
بابا ماهم دوساله میریم دانشگاه ولی دیگه نه در این حد که شما ادمینا حدی گرفتید قضیه رو!!!!
نمیتونید یا نمیخواید اپ کنید بگید دیگه عزیزانم
یا بگید دوباره تو تابستون ادامش رو میزاریم منظورم ولفز که......
کاری کردی باهات برخورد انقلابی کردم

sama پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 01:44

عررررررر دیگ دارم داغان میشم من جین یونگی...انقد دلم برا نارین میسوزه خیلی تنهاس وای من گریم میگیره همش....جی بی چه نقشه ای داره ینی میشه که بشه.....ولی باباش یهویی خیلی مهربون شد کاش خودش عروسیو بهم بزنه...ودراخر ممنونممممم که با اینهمه مشغله ای که داری بازم داستانو اپ کردی...

Leily پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 01:38

چی میخواد بگه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مشکوکه . بدجوری . اگه ایرانی بود فقط یه پیشنهاد به ذهن ادم میومد وای این جی بیه . جی بی !!!!! یعنی پیشنهادش چیه که شدنی هم هست ؟ اخه تو کامنت گفتی حل میشه . پس یا ای لاو بور گرل جونیور جواب میده یا پیشنهادی که الان جی بی میخواد بده !!!!
خیلی منتظرم .... مرسی که وقت میزاری

parisa193 پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 00:31

بابا تو دیگع کی هستیییی

من که فهمیدم فکرت ازدواج سوریه ! ولی منتظر میمونم خودت بگی اق لیدر

من رسما عاشق فرید شدم ... لطفا یکی به دست من برسوندش :)

farli پنج‌شنبه 8 مهر 1395 ساعت 00:12

باباش دست شیطونو از پشت بستهچرا نمیتونه برههههه

Mimi چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 23:05

Bichare narin in farid ajab junevariye..haj bahram kheyli bahaleee

Soorii چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 22:37

yugi چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 22:28

حساسیت فصلی خیلی حسه افتضاحیه =_=واقعا سخته بتونی با این شرایط به کارات درست برسی
مرسیییی عالی بودمنکه کلی گریه کردم بجز اولاشا
مثلا جونی واسش آهنگ بخونه تا آروم شه:) دلم دوباره گریه خواس*-* چقدر دوست دارم حتی فک کردن به این حسو*-*

yeganeh چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 22:19

پااااچیییییدم عاااااالی بودددددد

fateme_7244 چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 21:40

خیلی خوب بود خسته نباشی. #^_^#
وای من دیگه تحمل ناراحتی بیشتر نارین رو ندارم.

shamim چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 21:27

واااایییییی خدااااا خیییلییی خوب بود عااالی بووود :-)) :-)) ممکنه پیشنهاد جی بی این باشه که با فرید ازدواج کنه با اون بیاد کره؟ :| فقط این به ذهنم رسید :/

یاسی چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 20:57

حساسیت فصلیت رو درک می کنم
خیلییییییییییییییییییییییی بده
امیدوارم زودترخوب شی

ممنونم عزیزم!!
الان چند روزه شدم یه بچه دماغو!

یاسی چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 20:55

من برم بمیرم
الهی یاسی پرپر....چرا اخه
واااااااای جیش جیش
دیووووس
اباژور
وای خدا خیلی خیلی جالب و باحال بود اون تیکه اصن ترکیدم ازخنده
از خنده ی من بابامم سرشو کرد تو گوشی ببینه چیکار میکنم
اقا الان من وسط تولدمچه حالی میده وسط تولد کهربا بخونی خخخخ
مریم واقعا معذرت می خوام خیلی ببخشید اصن وخت نمی کنم بیام نت هروختم بیام مستقیم میام وب تا ببینم چیز جدیداپ کردی یانه تازه چون با گوشیه مامانمه کم میتونم دستم بگیرم
نظر نمی ذارم براهمینه وگرنه تو که میدونی من برا کهربا و وولفز له له میزنم
خلاصه معذرت
الحق که نارین کپه باباشه
وضعیت هرقسمت قاراش میش ترمیشه چرا
مریم وولفزرو هم ادامه بده ها برای پاک شدن نوشته هات متاسفم ..تو میتونی حتی بهترازقبل بنویسی اون قسمتا رو من بهت ایمان دارم فایتینگ مریمی
امیدوارم سرت خلوت تربشه.....راستی دانشگاه چطوره؟خوش می گذره؟
ممنون ازت بابت این قسمت خیلی خنده دار و عالی بود

خیلی خوشحالم که دوست داشتی!
حتما ادامه اش میدم ولی ممکنه کمی وقفه بیفته!
دانشگاه هم خوبه!! امیدوارم ازین به بعدشم همینجور خوب بمونه!
خواهش میکنم عزیزم!

newsha.ap چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 18:04

ایشالا هر چی زود تر خوب شین ممنوون عااالی بود جدی این چند وقته هی میومدم ببینم گذاشتین یا نه که الان دیدم گذاشتین کلی خوشحال شدم ..یه سوال فرید جدی ادمه چرا ادم نیست این بشر اخه .باباش الان اینارو دید دیگه قبول داره ک نارین خل نبوده؟اینو نفهمیدم ...خیلی ممنون خسته نباشید

ممنونم عزیزم!
برای نارین دعوتنامه هم اومد!!!
مگه میشه که پدر و مادرش فک کن که هنوزم خله؟! اونجا فهمیدن که راست میگه دیگه! :/
سلامت باشی عزیزم!

dara چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 15:39

متشکریم که ما را معتاد گرداندی

dara چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 15:38

خیلییییی ق شنگ بود

Zahra-boice چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 14:40

مغز متفکر لیدر گرام پسمل خوبم تو رو خدا یه فکر درس حسابی بگو که راحت شیم
بسی ناامید شدیم
تیکه ای باباش اومد تو اتاق و مکالماتشون خیلی خوب بود
ایشالا کارات سبکتر شه که هم تو اذیت نشی هم ما در حسرت فیکت نمونیم
ممنون

nastaran چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت 14:28

اخی چ قدر سخت و ناراحت کننده
یعنی جی بی به چی فک میکنه
یعنی میشه اینا به هم برسن
عزیزم جونیور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد